دلباخته ایام روح الله

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
دلباخته ایام روح الله

بسم الله الرحمن الرحیم


:Gol:یادکردی از

شهید جلیل موذن خوش الحان :Gol:


از راست شهید جلیل موذن خوش الحان ، حسین غفاری(چادر دسته، سال 65، پادگان شهید باکری، دزفول)
منبع عکس : وبلاگ بیدمشک

انتخاب

در سال 1345 در تهران دیده به جهان گشود... پدر به نام نامی خداوند با مجد و عظمت نام وی را «جلیل» نهاد. اولین فرزند خانواده بود و به همین سبب پدر علاقه وافری به وی داشت. این عشق و علاقه از همان روزهای نخستین حیات او شروع شده و تا پایان عمر کوتاه اما پربرکت جلیل ادامه یافت...
سالهای تحصیل جلیل در ارومیه گذشت...
تا قدرت انتخاب و تصمیم گیری پیدا کرد، مکتب انسان ساز حضرت روح الله:doa(2): را انتخاب نمود و علیرغم آنکه از خانواده متمول و مرفهی بود، پشت پا بر تمام زخارف و علقه های دنیوی زده و به عضویت بسیج درآمد و بعد از آن تمام وقتش در خدمت بسیج و انقلاب گذشت. با آنکه آن زمان از برکت دم مسیحایی حضرت روح الله تمام نوجوانان و جوانان به میدانهای جهاد فی سبیل الله می شتافتند ولی انتخاب جلیل شکوه دیگری داشت. چون او اگر اراده می کرد تمام اسباب رفاه و آسایش برایش مهیا بود ولی او با آنکه سن و سال زیادی هم نداشت انتخاب بزرگی کرد و پشت پا به دنیا زد و جانش را تقدیم اعتلای انقلاب اسلامی نمود...


********************
نابغه های مومن

جلیل و تمام بچه های گردان حضرت قاسم:doa(6): که همگی 16 الی 20 ساله بودند، در عین جهاد در جبهه جنوب و شمالغرب از فعالیتهای دیگر نیز باز نمی ماندند. همگی در کنار رزم و جهاد و بسیج درس می خواندند. در این میان جلیل هم چه بعد از اعزام به جبهه و چه قبل از آن از درس و مدرسه غافل نبود. از قضا بسیار هم مستعد و باهوش بود و این استعداد نه فقط در زمینه درس و جهاد که در تمام فعالیتهای فرهنگی و سیاسی به چشم می خورد و از این رو باید بچه های
گردان قاسم:doa(6): را نابغه های مومن نامید!


********************

پایگاه ثارالله

اواخر ساله 62، زمان تجلی حماسه های بزرگی بود. بسیاری از نوجوانان و جوانانی که از شهدا جا مانده بودند قلم و دفتر و کتاب زمین گذاشتند و با فرمان حضرت امام روح الله به جبهه های نبرد حق علیه باطل شتافتند. پایگاه ثارالله ارومیه در آن روز شاهد ازدحام و تجمع نوجوانان و جوانان عاشقی بود که صادقانه با حضرت احدیت معامله می کردند و جان در طبق اخلاص می نهادند... بیشتر آن نوجوانها شهدای سال 1365 عملیات کربلای 5 بودند که آن روز در پایگاه ثارالله جمع شده بودند. جلیل موذن و رفقای شهیدش «مرتضی میلانی» و «علی حمداللهی» و «سعید خیرآبادی» و بسیاری دیگر از بچه های گردان حضرت قاسم:doa(6): که آن روزها همگی 15_16 ساله بودند...


********************

بانی حسینی

جلیل یکی از بانیان اصلی دسته ها و هیئت های عزاداری در میان رزمندگان بود. چه در جبهه و چه در پشت جبهه بیشترین هم و غمش راه اندازی دسته های عزاداری و مجالس سوگواری سیدالشهدا:doa(6): در میان بچه های رزمنده بود. اگر در جبهه نبود سه شنبه شبها هر هفته در منزل یک شهید مراسم عزاداری برپا می کرد. در جبهه هم همینگونه بود و جلیل هر کجا که بود مجلس عزاداری برای سیدالشهدا:doa(6): هم برقرار بود.

********************
شور حسینی

می گویند در جبهه هر کجای لشکر عاشورا که مراسم عزاداری حسینی بود محوریت اداره آن مراسم و هیئت با جلیل بود. حضورش همیشه یک شور حسینی در میان بچه های رزمنده ایجاد می کرد. حتی می گویند آن روزها تازه شور «حسین جان حسین جان» گفتنها وارد هیئات مذهبی در تهران شده بود که همزمان در ارومیه و در لشکر عاشورا نیز جلیل این شور و این فضا را در میان بچه ها ایجاد کرده بود. وارد هر جمعی که می شد با یاد و نام سیدالشهدا:doa(6): شور و حال دیگری به
جمع می بخشید.

********************
پیرو حسین:doa(6): _ عاشق خمینی

جلیل واقعا امام حسین:doa(6): را با تمام وجودش دوست داشت و از همین محبت سیدالشهدا:doa(6): به عشق حضرت روح الله رسیده بود؛ به گونه ای که تمام عمرش صرف عزاداری برای سیدالشهدا:doa(6): و جهاد فی سبیل الله برای اعتلای کلمه انقلاب گذشت. هر کجا هیئتی و دسته ای و مجلس عزاداری بود، حتما جلیل در راس آن بود. می گویند اصلا جلیل را با هیئت می شد شناخت. سراغش را که می گرفتی فقط در هیئت و دسته و مجلس عزاداری پیدایش می کردی. با تمام وجودش عاشق سیدالشهدا:doa(6): و امام روح الله بود. بطوری که نمی شد او را از امام حسین:doa(6): جدا دانست. محبت حسین بن علی:doa(6): در گوشت و پوست و استخوانش جریان داشت...



اشداء علی الکفار، رحماء بینهم

جلیل مصداق بارز این آیه شریفه بود که «اشداء علی الکفار، رحماء بینهم».
هرگز کسی از بچه های رزمنده از او رنجیده نشد. آنقدر با بچه های بسیجی مهربان بود که غیر قابل وصف است و با دیدن شدت محبتش به بسیجی ها ناخودآگاه
«رحماء بینهم» در ذهن تداعی می شد و اما متقابلا آنقدر در صحنه نبرد شدت برخورد و شجاعت داشت که باز ناخودآگاه «اشداء علی الکفار» در ذهن ها تداعی می گشت... حتی لحظات شهادتش هم که در داخل آب اتفاق افتاد علیرغم آنکه دشمن آب را زیر رگبار تیربارش گرفته بود او ذره ای خوف و تردید به دل راه نداد و شجاعانه جنگید...


********************

شهدای کربلا

جلیل ارادت و محبت شدیدی به خاندان اهل بیت نبوت و رسالت داشت. علاقه عجیب و زیادی هم به شهدای کربلا داشت. نام حضرت سیدالشهدا:doa(6): که می آمد خالصانه پا در طریق می گذاشت. آن همه علاقه او و محبتش به اهل بیت:doa(6): زیاد بود که دلیل رفتنش به میدان جهاد تاسی به قیام سالار شهیدان بود. همه زندگی اش را طبق معیار عاشورا پیش برده و سامان داده بود. هر هیئت را که می دیدی چشمها و ذهنها دنبال جلیل می گشت... با آن حال عجیب و بخصوص و بیاد ماندنی اش و با آن شور که در دلها می افکند...

********************
همیشه متبسم

همیشه متبسم بود و سرحال و پر انرژی. با تک تک بچه های رزمنده گرم می گرفت و صمیمی می شد به گونه ای که گمان می کردی جلیل با همه رفاقت و صمیمیت بخصوصی دارد. بسیار شوخ طبع بود و اهل خنده و مزاح. اوقات فراغت نداشت از بس که فعالیتش زیاد بود ولی اگر هم وقت اضافه ای می داشت با بچه های رزمنده فوتبال بازی می کرد!


********************

هیئت در شط علی!

سال 64 بود... قبل از عملیات والفجر 8 و آزادسازی فاو. بچه ها در منطقه ای بنام شط علی از مناطق اطراف هورالعظیم آموزشهای آبی _ خاکی می دیدند. چون آنجا منطقه بسته ای بود. بچه ها هم در حال آموزشهای آبی _ خاکی بودند حق خروج از منطقه را نداشتند. از طرفی هم چند روز دیگر ماه محرم آغاز می شد. جلیل با توجه به اینکه هر سال در این ایام هیئات مذهبی در بین رزمنده ها راه می انداخت آرام و قرار نداشت! رفت سراغ فرمانده گردان «علی اکبر هاشمی» که بعدها شهید شد. گفت: من می خواهم هیئتی را داخل گردان راه بیندازم. همه تعجب کردند. هیئت! آن هم در شط علی! آن هم در حال آموزشهای فشرده و سخت آبی _ خاکی!
شهید بنی هاشمی اجازه اش را داد و جلیل رفت دنبال به پا نمودن هیئت...
از روز اول محرم هر روز عصر قبل از اذان مغرب دسته ای راه انداخت که از چادرها حرکت می کردند به سمت محل نماز جماعت و حسینیه ای در آنجا برای اقامه نماز بچه ها ترتیب داده شده بود و آنجا بعد از نماز مغرب و عشاء، سخنرانی و عزاداری و سینه زنی داشتند. این مراسم تا خود عاشورا و دهم محرم ادامه پیدا کرد و جلیل با این کار هم روحیه بچه ها را تا حدود زیادی بالا برد و هم عزاداری ماه محرم را حتی در آن شرایط سخت و دشوار به پا نمود.


********************

شهید پرور!

یکی از برجسته ترین خلصتهای جلیل این بود که قدرت جذب فوق العاده ای داشت. یعنی اگر کسی با او یک سلام و علیک می کرد دیگر نمی توانست با وی صحبت نکند و اگر کسی با وی گفت گو می کرد دیگر نمی توانست از او جدا بشود و دل بکند. از اینرو اگر با او رفاقت می کردی آن چنان علاقمندی در تو ایجاد می کرد که باید می رفتی سراغش و او را مرتب می دیدی. اگر هم کسی می خواست او را ببیند بالطبع باید می رفت جبهه! چون کمتر می شد او را پشت جبهه پیدا کرد. همینطوری خیلی ها را اهل جبهه و جهاد کرده بود و زندگی خیلی ها را زیر و رو کرده و سبب هدایتشان شده بود. برای همین جلیل به یک معنا شهید پرور هم بود!

********************
جهاد در دو جبهه

ارومیه با توجه به شرایط حساسی که آن روزها داشت و حضور ضد انقلاب در اطراف شهر و مناطق و بخشهای مختلفش مستلزم آن بود که بچه های بسیجی اش در دو جبهه همزمان بجنگند. یعنی وقتها بچه ها از جنوب برای مرخصی به شهر باز می گشتند مرخصی شان مرخصی واقعی نبود! تا به شهر می رسیدند بلافاصله در پایگاه حضور پیدا می کردند و بلافاصله نیز به بخشها و مناطق مختلف شهر و حتی استان اعزام می شدند تا امنیت را در شهر برقرار کنند. بچه های ارومیه با این وصف در دو جبهه
می جنگیدند؛ هم در جبهه جنوب و هم جبهه شمالغرب. جلیل نیز از همانها بود که مرخصی هایش خود جهاد دیگری بود. تا به شهر برمی گشت در سنگر های کمین حضور پیدا می کرد و شبانه روزی در خدمت انقلاب بود...


افتاده و خاکی

از بارزترین خصلتهای جلیل افتادگی و تواضع او بود. با آنکه از خانواده مرفهی بود ولی هرگز این را به زبان نمی آورد. آنقدر متواضع و خاکی بود که اصلا فکرش را هم نمی کردی که از چنان موقعیتی برخوردار باشد. در برخورد هایش بسیار سعه صدر و تواضع و صبر داشت. به معنای واقعی کلمه خاکی بود.


********************

یوسف پدر

پدر علاقه عجیبی به جلیل داشت. آنقدر این علاقه زیاد بود که با دیدن حالاتش یاد یوسف نبی می افتادی و آن عشق بسیار که یعقوب به وی داشت. پدرش هم از عاشقان حسینی بود و زیاد در هیئتها و مراسم مذهبی رفت و آمد داشت و جالب اینجاست که این عشق و علاقه تا بدانجا بود که در هیئتهای مذهبی، پدر همیشه در همان دسته و محفلی حضور پیدا می کرد که جلیل هم حضور داشت. نگاه های عاشقانه پدر خود روضه ای دیگر می شد...


********************

در و دیوار شاهد!

نمازهای شب جلیل معروف بود. چه در شهر و چه در جبهه! حالت عجیبی داشت وقتی نافله شب می خواند. عاشقانه و صادقانه با خداوند گفت و گو می کرد. تو گویی دارد می بیند او اینگونه به خاک افتاده!
در و دیوار مسجد لطفعلی خان در ارومیه و در و دیوار حسینه لشکر عاشورا (که هم اکنون متاسفانه از هر دوی اینها مخروبه ای باقی مانده!) شاهد گریه ها و سجده ها و حالات عجیب او در نماز شب هستند. می گویند خیلی از بچه های گردان حضرت قاسم اهل نماز شب بودند ولی در این میان نمازهای جلیل چیز دیگری بود.

********************
پایگاه فرهنگی سیار

از برنامه های پشت جبهه جلیل سر زدن به خانواده شهدا بود. اصلا نمی شد یک جا او را دید، از بس که فعالیت و تحرکش زیاد بود. عشق و علاقه فراوانی به خانواده های شهدا داشت و سرکشی و دیدار خانواده شهدا از برنامه های ثابت او بود. نوارهای مداحی و سخنرانی زیادی داشت. مثلا آن روزها بچه ها خیلی به مداحی ها و مناجات خوانی ها علاقه داشتند. این نوارها را جلیل در اختیار بچه ها می گذاشت. یک پایگاه فرهنگی سیار بود! تا بچه ها به او می رسیدند می پرسیدند جلیل مناجات تازه چی داری؟! خیلی به مسائل فرهنگی علاقه داشت و در این زمینه فعالیت زیادی داشت...

********************
با مرتضی میلانی

دم دمهای کربلای 5 با مرتضی میلانی صمیمیت زیادی پیدا کرده بود. بیشتر مواقع با هم خلوت می کردند. اگر می خواستی جلیل را پیدا کنی باید سراغ مرتضی را می گرفتی و اگر می خواستی مرتضی را پیدا کنی باید سراغ جلیل را می گرفتی!
مرحله اول عملیات خیلی از بچه ها گردان قاسم:doa(6): مجروح شده بودند. مرتضی هم مجروح شده بود و با همان مجروحیت دوباره به جبهه برگشته بود اما جلیل در مرحله اول حضور نداشت و حالا برای مرحله بعدی آمده بود. اینها همیشه با هم بودند. یک طیفی بودند که دم دمهای عملیات کربلای 5 با هم انس و الفت عجیبی پیدا کرده بودند و خلوتهای عجیبی داشتند. جالب تر این بود که همگیشان در همان عملیات کربلای 5 به شهادت رسیدند. علی حمداللهی، احمد شرافت دوست، نیکزاد، تمایل، سعید خیرآبادی و ... که از این میان صمیمیت جلیل و مرتضی مثال زدنی بود.


آخرین دیدار ماست!

حسین سلطانی داشت توی محوطه گردان حضرت قاسم:doa(6): در اردوگاه شهید باکری دزفول دنبال بچه ها می گشت. جلیل و علی حمداللهی داخل چادری بودند. سعید خیرآبادی هم بود. علی حمداللهی به خاطر آنکه در مرحله قبلی عملیات به شدت مجروع شده بود ولی به عنوان فرمانده دسته با همان حال دوباره به جبهه برگشته بود که بچه ها را هدایت کند. هنوز بخیه زخمهایش را برنداشته بودند و از لحاظ جسمی بسیار ناتوان و رنجور شده بود و نشسته بود گوشه ای از چادر.
علی، حسین را صدا زد و گفت: «حسین آقا! بیا با هم روبوسی و خداحافظی کنیم که این دیگه آخرین دیدار ماست! من می دونم که ما رو می زنن!» علی نگفت من را
می زنند. گفت ما را می زنند و عجیب است که هر سه نفرشان که منظور علی بودند یعنی «جلیل و سعید و علی» در همان عملیات شهید شدند! حتی خود شهید علی حمداللهی گفته بود اولین نفر مرا می زنند که همان هم شد و علی اولین شهید گردان حضرت قاسم:doa(6): در آن عملیات بود!


********************

آخرین برخورد

همه بچه هایی که در کربلای 5 شهید شدند می دانستند که شهید خواهند شد. جلیل هم از این قاعده مستثنی نبود. در آخرین برخوردهایشان، جلیل رفتار و حالات بسیار عجیبی داشت. آن همه شاد و سرحال و سر زنده بود که اظهر من الشمس می نمود که برگشتی نیست. حالاتش همه حالات وداع بود. از همیشه بیشتر به بچه ها محبت می کرد. زیاد می خندید و شوخی و مزاح می کرد. بچه ها هم که می دانستند جلیل دارد می رود که برنگردد خیلی تحویلش می گرفتند و به قول خودشان می دیدند که جلیل دارد نور بالا می زند! با همه بچه ها دیده بوسی می کرد و از آنها حلالیت می خواست و خداحافظی می کرد.


********************

کربلای جلیل

تیربارچی بود! به دلیل توانمندی جسمی و هیکل ورزیده و درشتی که داشت ولی موقع شهادتش جزو بچه های غواص بود. دشمن داخل آب را با تیربارهای خودش مورد هجمه قرار داده بود. جلیل آن چنان با شجاعت به دل دشمن زده بود که انگار عاشقانه به استقبال شهادت می رفت. چهره اش برافروخته بود و حالاتش لایدرک و لا یوصف!
عاقبت هم در داخل آب با همان لباسهای غواصی همراه رفقای همیشگیش؛ علی حمداللهی، مرتضی میلانی، سعید خیرآبادی و ... بقیه بچه های گردان قاسم:doa(6): جام شهادت را لاجرعه نوشید و شلمچه شد کربلایش و کربلای 5 شد عاشورایش!

*********************
یا حسین گویان

جلیل از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفته و به شهادت رسید. نکته جالب توجهی که برای همه عجیب اما باور کردنی می نمود حالت جلیل در لحظات تشییع پیکر پاکش بود!
در لحظات شهادتش هم ذکر نام اباعبدالله:doa(6): بر لبانش بود و حسین حسین گویان به شهادت رسیده بود (درست مثل تمام مدت عمر شریفش که با ذکر حسین حسین شوری در میان بچه ها و هیئات و مجالس عزاداری به پا می کرد) پیکرش را هم که برای تشییع آورده بودند یک دست روی سینه نهاده بود و همه را به یاد یک عمر سینه زنی و عزاداری خالصانه اش برای سیدالشهدا:doa(6): می انداخت. مراسم تشییع جنازه اش همانگونه که او دلش می خواست پر بود از شور حسینی و نام نامی اباعبدالله:doa(6): و اشک و روضه و ...

*******************
برگی از دفتر مرتضی!

جلیل دلش گمنامی می خواست. دلش می خواست اگر یادی و نامی هم از او باقی می ماند ذکر حسینی باشد. او جز عشق حسین بن علی:doa(6): و محبتش به حضرت امام روح الله سرمایه دیگری نداشت... از اینروست که وصیت نامه ای هم از او به جای نماند. اما دفتر مرتضی میلانی آن غواص دریادل را که ورق بزنی صفحه صفحه اش دست نوشته هایی از شهدای کربلای 5 به چشم می خورد.
در اولین صفحه دفتر مرتضی، جلیل با خط زیبایی نوشته است:
بسم الله الرحمن الرحیم
شمع شهادت ای شهید اکنون که می سوزی بسوز
از سوز خود کاشانه ما را می افروزی بسوز
رزمندگان شب تا سحر بر گرد تو پروانه اند
ای شمع جمع عاشقان تا صبح پیروزی بسوز
با سلام بر آقا امام زمان عجل الله فرجه و بر نائب بر حقش امام امت که خداوند ایشان را برای تمام مسلمین جهان حفظ فرماید. امیدوارم شما برادر عزیزم مرتضی میلانی همیشه در کارهایتان پیروز و موفق باشید.
برادر حقیر شما جلیل مؤذن خوش حال، مورخه 65/11/16 لشکر عاشورا، گردان قاسم (علیه السلام)، ساعت 7/10 صبح.



منبع: هفته نامه یالثارات الحسین (علیه السلام) شماره 623