۩۞۩۩۞۩ شهادت خورشید فروزان علم و دانش ۩۞۩۩۞۩

تب‌های اولیه

13 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
۩۞۩۩۞۩ شهادت خورشید فروزان علم و دانش ۩۞۩۩۞۩

پنجاه و هفت سال بیشتراز دمیدن پنجمین ستاره تابان و پرتو درخشان آسمان اهل بیت عصمت علیه السلام نگذشته بود که نور وجود مبارکشان به دست شب پرستان وتاریکی پسندان خاموش شد و روح بلند و بهشتی امام محمد باقر علیه السلام به اجداد طاهرینش پیوست و عالم خاک را در عزای خود به سوگ نشاند.

این اندوه عظیم و حرمان جانسوز، بر همه پیروان و دوستداران آن امام همام تسلیت باد.

از همان لحظه شروع شد روزگار توأم با اندوه و رنج تو؛ از همان لحظه که کودکی ات را با هفتاد و دو پروانه سرخ، بدرقه کردی، از همان لحظه که مصیبت را ـ در بالاترین درجه ـ در پنج سالگی، به نظاره ایستادی، از همان لحظه که پا به پای غل و زنجیرهای بسته بر دست و پای پدر، خون گریستی.

از همان لحظه، تو در مصیبت کربلا بزرگ شدی و رنج هایت همیشگی شد تا راوی دردهای بهترین بندگان خدا باشی. تا قصه عشق، فراموش نشود. تو را که «محمد» نام داشتی و شکافنده علوم نبوی بودی، تمام خانه های مدینه خشت خشت و کوچه به کوچه می شناسند!

تو را می شناسند؛ از عطر قدم هایت که نسیم وار از کوچه ها می گذرد و بوی عرش را می پراکند در رگه های شهر؛ از طنین صدایت که به گفت وگوی فرشته ها می ماند؛

از عطر شناورت که بی دریغ می پراکنی در شریان های زمین، تا خاک، اجازه یابد که یک بار دیگر نفس بکشد رایحه بهشت را؛
از چشم هایت که عاشقانه ترین واگویه کربلا بود.
شهر تو را خوب می شناسد؛

تو را که معرفت، گوشه نشین درگاهت بود و علم، خوشه چین علم «لدنی»ات.
من جامه سیاه خود را هرگز از تن بیرون نخواهم آورد؛ که بعد از غروب غم انگیز ستاره روشن چشمانت، تا همیشه، سرزمین دلم، میهمان اندوه و درد است.
تاب نیاوردند شور خطابه هایت را که لرزه می افکند بر ارکان قدرت های پوشالی شان.
تاب نیاوردند وجودت را که هر لحظه ات، رستاخیزی به پا می کرد در جان های آشفته.

هشام، نتوانست تو را بفهمد. سنگ دلی و تیره بختی هشام، تو را تاب نیاورد؛ تو را که پژواک رسایی بودی از فریادی که از خنجر بریده خون خدا، بر خاک تفتیده نینوا جاری شد، تو را که تفسیری بودی از اشک های سی ساله «زین العابدین»، تو را که غم نامه ای بودی از سرگذشت جان گداز دختری سه ساله در کنج خرابه های شام.
تیره گی هشام، عظمت تو را تاب نیاورد.

حلقه های شاگردانت، طناب داری بود بر گلوی هشام.
روایت سرفراز علم الهی ات، خوارکننده شوکت «هشام»های روزگار بود.
نقشه ها کشیده شد. توطئه ها چیده شد. اگر «محمد» بماند، حقیقت همیشه زندگی می ماند. اگر حقیقت زنده بماند، دروغ «هشام»، برملا می شود.

هنگام غروب غربتت فرا رسیده؛ اما من هرگز جامه سیاهم را از تن بیرون نخواهم آورد.

بعد از تو، داغ، سهم همیشگی من است و اشک، میهمان دائمیِ چشمانم. بعد از تو، اندوه و غربت من پایانی ندارد.


خدیجه پنجی
پایگاه حوزه

حضرت امام محمّد باقر(عليه السلام) اوّل ماه رجب، يا سوم صفر سال 57 هجرى قمرى در مدينه متولّد گرديد.
پدر بزرگوارش، حضرت على بن الحسين ، زين العابدين(عليه السلام)، و مادر مكرّمه اش ، فاطمه معروف به «امّ عبدالله» دختر امام حسن مجتبى مىباشد.
از اين رو، آن حضرت از ناحيه پدر و مادر به بنى هاشم منسوب است.

شهادت امام باقر(عليه السلام) در روز دوشنبه 7 ذيحجّه سال 114 هجرى قمرى در 57 سالگى، به دستور هشام بن عبدالملك خليفه اموى، به وسيله خوراندن سمّ، اتّفاق افتاد و مزار شريفش در مدينه در قبرستان بقيع مىباشد.

آن حضرت يكى از اطفال اسير فاجعه كربلا مىباشد كه در آن وقت سه سال و شش ماه و ده روز از سنّ مباركش گذشته بود.
حضرت باقر(عليه السلام) به علم و دانش و فضيلت و تقوا معروف بود و پيوسته مرجع حلّ مشكلات علمى مسلمانان به شمار مىرفت.
وجود امام محمّد باقر(عليه السلام) مقدّمه اى بود براى اقدام به وظايف دگرگون سازى امّت.

زيرا مردم، او را نشانه هاى فرزند كسانى مى شناختند كه جان خود را فدا كردند تا موج انحراف ـ كه نزديك بود نشانه هاى اسلام را از ميان ببرد ـ متوقّف گردد.
آنان از اين رو قربانى شدند تا مسلمانان بدانند كه حكّامى كه به نام اسلام حكومت مىكنند، از تطبيق اسلام با واقعيت آن به اندازه اى دوراند كه مفاهيم كتاب خدا و سنّت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) در يك طرف قرار دارد و آن حاكمان منحرف در طرف ديگر.

امام باقر(عليه السلام) بر آن شد تا انحراف حاكمان و دورى آنان از حقايق اسلام را به مردم بفهماند و براى مسلمانان آشكار سازد كه چنان امورى تحقّق يافته است.
هشام بن عبدالملك خليفه نابكار اموى وقتى به امام(عليه السلام) اشارت مىكند و مىپرسد كه اين شخص كيست؟ به او مىگويند او كسى است كه مردم كوفه شيفته و مفتون اويند.
اين شخص، امام عراق است.
در موسم حجّ، از عراق و خراسان و ديگر شهرها، هزاران مسلمان از او فتوا مىخواستند و از هرباب از معارف اسلام از او مىپرسيدند.
اين امر اندازه نفوذ وسيع او را در قلوب توده هاى مردم نشان مى داد.

از سوى فقيهان بزرگ كه وابسته به حوزه هاى فكرى و علمى بودند، مسائل دشوار در محضر او مطرح مىشد و گفتگوهاى بسيار با امام به عمل مىآمد، از او پاسخ مىخواستند تا امام را در تنگنا قرار دهند و در مقابل مردم او را به خاموشى وادارند، ولى آن حضرت با پاسخ هاى قانع كننده و مستدلّ و محكم خود آنان را به اعجاب وامى داشت.

حوزه علمى او براى صدها دانشمند و محدّث كه تربيت كرده بود پايگاهى مهّم به شمار مى آمد.
جابر جعفى گويد: «ابوجعفر هفتاد هزار حديث براى من روايت كرد.» و محمّد بن مسلم گويد: «هر مسئله كه در نظرم دشوار مى نمود از ابوجعفر(عليه السلام)مىپرسيدم تا جايى كه سى هزار حديث از او سؤال كردم.»امام باقر(عليه السلام) شيعيان خود را چنين وصف مىكند:«همانا شيعه ما، شيعه على، با دست و دل گشاده و از سر گشاده دستى و بىريايى از ما طرفدارى مىكنند و براى زنده نگاه داشتن دين، متّحد و پشتيبان ما هستند. اگر خشمگين گردند، ستم نمىكنند و اگر خرسند باشند از اندازه نمىگذرند. براى آن كس كه همسايه آنان باشد بركت دارند و با هر كس كه با آنان مخالف باشد طريق مسالمت پيش مىگيرند. و شيعه ما اطاعت خدا مى كند.»


باقر العلوم

امام محمد بن علی بن الحسین علیه السلام ، پنجمین نور درخشان آسمان امامت و هدایت، ملقب به « باقر العلوم» بود.

این لقب از آن جهت بود که امام محمد باقر علیه السلام ، مجهولات و نادانسته های علم را می شکافت، تاریکی جهل را می درید، در دریای علم غوطه ور می شد، نور علم می پراکند و گهرهای فراوان از دریای جوشان علم به شیفتگان و پیروان خود می بخشید.

بدین جهت او را «باقر العلوم»، یعنی شکافنده دریچه های علم می خواندند.

حدیث جابر



جابر بن عبدالله انصاری از صحابه وفادار حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله بود که خداوند تعالی او را عمری طولانی بخشیده بود.

روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله به او فرمودند: « ای جابر تو زنده خواهی ماند تا فرزندی از تبار مرا دیدار کنی که از فرزندان حسین علیه السلام است. نام او محمد است و او علم دین را از هم می شکافد؛ سپس او را باقر لقب می دهند. هر گاه او را دیدی، سلام مرا به او برسان.» جابر زنده ماند.

تا امام محمد باقر علیه السلام را در کودکی ملاقات نمود. پس سلام رسول خدا صلی الله علیه و آله رابه ایشان رسانیدوگفت:«سوگندبه خدای کعبه که این شمایل وخصال رسول خدا صلی الله علیه و آله است که در تومی بینم». و به راستی امام محمد باقر علیه السلام در صورت و سیرت و در مکارمِ اخلاق بسیار به جد بزرگوارششباهت داشت.


گستره علمی امام



در توصیف گستره دانش و مقام علمی امام محمد باقر علیه السلام ، همواره همه تاریخ نویسان و راویان اظهار عجز و ناتوانی کرده اند.

در تاریخ آمده است: وقتی داناترین و دانشمندترین افراد نزد آن حضرت حاضر می شدند، همواره در کنار گستره علم امام، چونان قطره ای در کنار دریا بودند .

او همانند جد بزرگوارش رسول خدا و حضرت امیر المؤمنین علی بن ابیطالب ـ که درود خدا بر آنان بادـ چشمه حکمتی بود که یکسره تشنگان علم و آگاهی را سیراب می نمود و هرگز لبی را تشنه و محروم وا نمی نهاد.

مکارم اخلاق امام



امام محمد باقر علیه السلام چونان اجداد بزرگوار خود، معدن مکارم اخلاق و صفات بسیار نیکو بود.

او بسیار متواضع و فروتن بود .با این که خود برای امرار معاش خود، مشقت بسیار متحمل می شد، اما آنچه به دست می آورد ،بی حساب می بخشید و احسان می کرد.

آن امام معصوم، گاهِ عبادت بسیار می گریست و به درگاه خدا بسیار خاضع و هراسان بود. لبان مبارکش یکسره به ذکر مشغول بود و خانواده خود رابسیار به خواندن قرآن و گفتن ذکرترغیب می نمود.

توصیه به صله رحم



امام محمد باقر علیه السلام چون خورشیدی درخشان، تاریکی جهل را دریده و عالم علم را به پرتو نور دانایی خود روشن می نمود. ایشان چون همه ائمه معصومین علیه السلام ، چراغ روشنی بود فرا راه زندگی بشر در راه و بیراهه های گذرگاه دنیا.

کلام گهربار او نه تنها راه رسیدن به رستگاری را می نمایاند، بلکه مددی می شود در طی کردن بهتر و آسانتر این گذرگاه سخت.

این امام بزرگوار در بیانی در توصیه به صله رحم و ارتباط با خویشان و آگاه بودن از احوال آنان می فرمایند: «صله رحم اعمال را پاکیزه می سازد. بر دارایی می افزاید. بلایا را دور می دارد. حساب روز قیامت را آسان می کند و عمر را طولانی می گرداند.»

مغز دانش

از همان کودکی، مغز دانش ها را می گشودی به اعجاز و عطش های ناتمام و سرگردانِ پرسش را التیام می بخشیدی.
عزت را به نام محتاجان و ناداران گره می زدی، آنجا که امر می کردی آنان را با نیکوترین نام ها خطاب کنند.

پیش از تو، نان از عملِ خویش خوردن برای عابدان سزاوار نبود؛ اما عرق ریزانِ پیشانی تو در گرمای مدینه، حجت قاطعی شد که جست وجوی روزی و رفاه، عابد و زاهد نمی شناسد.

ده ها هزار روایت گلبرگ از بوستان خوشرنگ و خوش بوی جان تو دمید و هدایت و روشنی را به دست های مشتاقمان، پیش کش کرد.

مصطفی پورنجاتی

رضایت به خواست خدا

آرامش روحی، دوری از ناراحتی های روانی و افسردگی ها و زیبا دیدن زندگی، در پرتو رضایت کامل از مقدرات و خواست الهی و داشتن نگاهی درست به پیشامدهای زندگی است.

امام محمد باقر علیه السلام گنجینه پر بار علم و چشمه سار همیشه جوشان دانایی، در باب پیشامدهای مختلف زندگی یک فرد با ایمان، می فرمایند: «در هر قضاء الهی برای مؤمن خیری نهفته است».

با یقین به این کلام، آنان که راه دین را بر می گزینند و خود را در پرتو دین راهرو می دارند، هرگز با ناگواری های روحی روبه رو نخواهند شد.

میزبان فرشتگان عزادار


چه بر من رفته، ای اشک ها؟!

امروز، دلم هوای مدینه را کرده است و بهانه ی «بقیع» را می گیرد. حسّی غریب، آتش به جانم افکنده و شعله شعله اندوه، از عمیقِ وجودم، زبانه می کشد. آه، ای قدم های کوچک احساس و ارادت! به یاری ام بشتابید و این روحِ تشنه و پریشان را، به آن دیار برسانید؛

به شهر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ؛ آن جا که از ذرّه ذرّه ی خاکش، بوی آسمان ـ عطر قدم های اهل بیت علیهم السلام ـ به مشام می رسد. مرا به زادگاه «اندوه» ببرید. می خواهم سر به روی شانه اش بگذارم و یک عمر غربت دیرینه ام را بگریم. هنوز از کوچه کوچه ی مدینه، بوی «غریبی» می وزد، و هنوز در نگاه بارانی اش، خاطره هایِ دلنشینی موج می زند.

... و امروز، مدینه، دوباره سیاهپوش است و زانوی غم در بغل دارد و بغضی غریب، گلویش را می فشارد. امروز بقیع ـ غمگین تر از همیشه ـ، میزبان فرشتگان عزادار است و کاینات، حسرتی جانگداز را ضجّه می زنند.

آه! ای شهر ماتم دیده! در ماتم کدام عزیز نشسته ای؟!

آیا این فرشتگان مقرّب، به پیشوازِ روح« وارثِ علم نبوی» آمداند؟

آه! مرا به خانه ی آن آفتاب ببرید؛ می خواهم غروب سرخش را، عاشقانه ناله سر دهم و بر مزارش خون گریه کنم!

سلام، ای شکافنده ی بی بدیل دانش ها! بعد از تو، چه کسی دست نوازش بر سَرِ «فقه و عرفان» خواهد کشید و سرگردانیِ «علم» را به مقصد خواهد رساند؟!

با من بگو! ـ اقیانوس بی کرانِ معرفت و فضیلت ها ـ که خیال هیچ ناخدایی، توان پیمودنِ عظمتش را ندارد. بعد از تو چگونه عطش روحانیِ خود را فرو بنشاند؟!

اباجعفر! تو نگارنده ی توانایِ کتاب بزرگ دانشی؛ که در سطر سطرش، رازهای آفرینش نهفته است و پس از تو، آفتاب هستی بخش شیعه، این واژه های پر از راز را، به تفسیر خواهد نشست و تمام سؤال های مبهم عالم را به سر منزل جواب خواهد رسانید؛ پس از تو، «او» میزبانِ سفره ی گسترده ی دانشِ، بر تشنگان عرفان خواهد شد.

خدیجه پنجی

خورشید نمی میرد


هوای گریه دارم؛ بگذار فرو شکنم، بگذار کاروان دل را در این غربتِ جانکاه، همراه سازم با اشک و نغمه های سوزناکم را در گوشِ افلاکیان بخوانم. به هر سو می نگرم، آخرین روزشمار خاموشی شمع است و پروانگان، در حالِ طوافند.

آقاجان! تازه چشم هایم تو را باور کرده بودند؛ چشم هایِ نابینایی که جز جمالِ دل آرای تو، هیچ نمی دید.

پیشوای پنجم! شمع ها را به یادِ تو هر غروب روشن می کردم و گُل ها را سحر به عشق تو آب می دادم.

ای زیباترین واژه ی من! آمدی و پرده ی نادانی را کنار زدی و اینک با رفتنت، مرا در غم نشاندی.

بی تو، پرنده ها نمی خوانند و نسترن ها به طراوت نمی نشینند. بی تو، دریاها توفانی ترین لحظات را سپری می کنند و موج ها بهانه ای برای رقصیدن ندارند.

ای امام مظلوم وای پیشوایِ معصوم! در این فضایِ تیره، روحِ پر اندوهم را، امیدوارانه راهی حریم پاکت نموده ام؛ تا شاید در این لحظات، پیوندِ دست های متبرکت را با نور به نظاره بنشینم. مرا لبریز از صفا کن، که صفای نورانی ات، هرگز از خاطرم نمی رود. تو امشب به خوابِ ابدی می روی، شهادت را بوسه می زنی، در آغوش می فشاری؛

بگذار گریه کنم، بگذار بغضم را بشکنم و در دلتنگ ترین لحظه ام بگریم! پروانه ی دلم را آورده ام تا به دور شمعِ جمالت بسوزانم و گُل امیدم را با تو زیباتر نمایم؛ ای فانوس شب های ظلمانی!

رفتنت چه دلگیر بود! تو همواره زنده ای؛ مگر می شود خورشید بمیرد!



معصومه کلایی

با صدای سنج عزاداران


و شهر در سکوتی اندوه بار، یله در دست های باد، کم کم رنگ می بازد.

خورشید، شب های نیامده و دور دست را برای سفر انتخاب می کند و آسمان، بوی عروج می دهد؛ بوی بال های آماده، بوی خاک و همچنان در آهنگِ موزونِ روز، صدای سنج عزاداران و دسته های زنجیرزن در فضا طنین انداز می شود.

کدام خاک، جسارت آغوش گشودن دارد؟ کدام تاریخ، عروج ستاره یِ دنباله دار در شب های بقیع را از ذهن خویش می گذراند؟

... و همچنان، فانوسی نیست تا شب های بی ستاره را روشن کند و شعله ای نیست تا زمین و زمان را به آتش بکشد و این تکّه از بهشت خدا بر زمین، که آسمانی عظیم را در خویش فروکشیده است، همچنان معصومانه، در تاریکی خویش می پیچد و ستاره ها، یک به یک بر خاک غمناکش می غلتند و خاموش می شوند.

هیچ گلدسته ای شایستگی به آسمان رسیدن را نخواهد داشت و خاک، این صبورِ همیشگی، درآغوش خویش، خورشید را خواهد فشرد؛ تا همه ی روزها، عزادار از دست دادنش، به شب های بی ستاره پیوند بخورند. دهان تاریخ، بوی خون و خاکستر می دهد و تازیانه های ندامت، شانه های شهر را در هم می شکند و ملایک، اندهناک، با چشمانی اشک آلود، شهر را زیر پر می گیرند؛ شهری که زیر سکوت سنگین سرزنش خرد می شود. و پیکری بالا دست خورشید، بر شانه های ملائک تشییع می شود؛ پیکری که از خاک تا افلاک قد می کشد و ریشه های ستبر استقامتش، تا همیشه، این خاکِ افسرده را در خویش خواهد فشرد.

و او همراه با گلدسته های نور، از تکّه ی بهشت متروک در زمین با صدای اذان ملایک، پیشاپیش شب های نیامده نماز می خواند و تسبیح ستاره ها را، در انگشت می لغزاند و همچنان شهر در خویش شعله می کشد و دود می شود.

امروز رنج دیگر و پائیز دیگری ست افسانه ی غریب و غم انگیز دیگری ست

حمیده رضایی