ɛ✿ɜ کلیپ های زیبای تصویری نجوا با خداوند ɛ✿ɜ

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ɛ✿ɜ کلیپ های زیبای تصویری نجوا با خداوند ɛ✿ɜ

خداوند!



آنچنانکه سحرگاهان شب تارتر از تاریکی را آرام آرام در حقیقت روشن روز پنهان میگردانی
گرم پنهان کردن تاریکی نفسم در تظاهر به روشنی و پاکی ام
آنگاه که میدانم در نظر تو کیستم و در نظر خلق چه

و آنگونه که خداوند روز روشن را در آرامش شب فرو میبری
آنسان که دیگر اثری از خورشید و شیدش نیست
تمام جلوه ی حق و حقیقتم را در تاریکی نفسانیت فروخورده ام و در خویش غروب کرده ام

و حال آنکه بینایی و شنوایی تو میداند که شب و روز از پی هم حاضرند و هیچ یک نیست نمیشوند
و من و گمان بی بازگشتی شب و روزم غافل از آنکه باز خواهم گشت
همچون شب و روز، دوباره از پی دوباره
به سمت تو

خداوند!
نزدیک تر از ...




خداوند!

سرپرست من!
هماره که میپرستم سرپرستی را که پرستارم است
از پرستشم میپرسم که آیا پرستشت کافی است!
نه
نه
پی واژه ای و معنایی وارسته تر میگردم
وارسته و خالی و رها از "من"
آخر میدانی خدا
مادامی که واژه میگوید "من میپرستم" هنوز من و منیتم با من و بر من و پرستشم مستولی است
حال آنکه باید تنها تو باشی و تو

من چه میکنم خدا؟
چه کنم که در آن پرستشت از من و میم افعالم فارغ شوم
یاریم کن
و یار میجویم و این جستن و گرد خویش گشتنم در نظرت چه خنده آور است
خداوند!
وقتی که نزدیکتر از من در منی
چه جست و جو کنم؟

عزیز لحظه لحظه ام
پرستشم را بی "من" بپذیر
و ببخش که من ناخالصی خلوص واژه ناب پرستشم
و بر گستاخی ام که تو را یار خوانده ام و از تو یاری خواسته ام خرده مگیر
و حالا من و پرستش و یاری و دیگر واژه هایم مقابل رحمت و کرامت تو صف بسته اند

خداوند!
نزدیکتر از ...






خداوند!

چگونه اندازه کنم قدر خطایی را که دست در دست تو
و چشم در چشمت
مهر فراموشی زدم پای عهدنامه ای که با تو بسته بودم

دستم را گرفته بودی به آن عهد
و من گره از گره ات باز کردم به سست قدمی
و لرزیدم
و از لرزه ام هبوط پدیدار شد

هرچند به نزول شانی، شانی بر من نزول یافت
و در شقاوت خطا، سعادت توبه می یابم
و تو که همآره پذیرنده ام بوده ای
و من به هدایت دلخوش
اما حکم، حکم تو بود و ما عازم تو

و این روزگار دور، هرچند که نزدیکی
کِی سر خواهد آمد و کِی نزدیک تو خواهیم؟

خداوند!
نزدیکتر از ...




خداوند!

زمان وعده ات می رسد
و من و کاش و حسرت، که در مقابلت می ایستد
اینجا ابدیت است
و جاودانگی من در پی چیزی می گردد که دستم خالی است
همان نیک و خیر که گذاردم و بی آن ها به سوی تو سفر کردم

خداوند!
آن جا "سهل انگاری" و این جا "ای کاش"
با من بود و هست
سری که بالا بود از غرور و چشمانش بسته و مست
چه می توانستند دید؟
حیف! حیف!
و حالا که چشمانم بازند و سر از شرم به زیر، چه می توانم؟
حیف!

اینک
این "ابد" به "ازلم" طعنه می زند
به ندیدن و غفلت

خداوند!
من، بی بازگشت، برابرت اِستاده ام
بی بهانه

خداوند!
نزدیکتر از ...