سخنرانیهای مکتوب دهه پایانی صفر

تب‌های اولیه

7 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
سخنرانیهای مکتوب دهه پایانی صفر

(گزیدهء سخنرانی آیت‌الله محمد فاضل استرآبادی‌)


یکی از ایام‌الله به یاد ماندنی و زنده نگه‌داشتنی ویژه مذهب تشیع‌، یوم‌الله مقدس اربعین است که مکمل و متمم جریان خونبار عاشوراست‌ زیرا شهادت یاران خدا در روز عاشورا بود و مراسم تدفین پیکرهای پاک آنان در روز سوم‌، و مراسم تدفین سر مطهر اباعبداللّه الحسین در روز اربعین به وسیله خاندان اطهرش در کربلا. مراسم اربعین مشتمل بر چهار برنامه است که هر یک از نظر تأیید و مقبولیت تاریخی و مذهبی در مراحل مختلفی قرار دارند.
این مراسم عبارتند از:
1. زیارت مخصوصه‌
2. ورود جابر و زیارت وی در بیستم صفر
3. دفن سرهای مطهر و الحاق آنها به ابدان مطهر در روز اربعین که میان علما و مورّخان شیعه شهرت دارد.
4. ورود اهل بیت‌(ع‌) در روز اربعین به کربلا.
دربارهء این مسئله دیدگاه‌های مختلف و متضادی اظهار شده و مورد تشکیک و استبعاد جدی قرار گرفته است‌. این موضوع از دو جهت محل بحث است‌: 1. اصل ورود به کربل 2. تاریخ ورود به کربلا.
در مورد اصل ورود اهل بیت‌(ع‌) به کربلا، باید گفت‌: جمعی از متأخران و برخی از متقدمان این جریان را بعید و بلکه ممتنع و محال عادی دانسته‌اند استدلال این گروه در استبعاد و استحاله دو امر است‌:
1. سکوت و عدم تعرض مورّخان و کتب تاریخ‌ چگونه می‌توان باور داشت که تا قرن هفتم این موضوع پنهان مانده باشد و تنها به وسیلهء سید بن طاووس ابراز و اعلان شود؟
2. فاصلهء میان شام و عراق یا دمشق و کوفه‌ البته اگر مدت رفتن از کوفه تا شام را بیست روز و مدت اقامت اهل بیت‌(ع‌) در دمشق را یک ماه در نظر بگیریم‌.
در مقابل‌، دسته‌ای به صراحت اظهار نموده‌اند که اهل بیت‌(ع‌) در روز اربعین به کربلا آمده‌اند و سر مطهر امام‌(ع‌) و سایر شهدا در کربلا دفن گردیده و یا سرهای مطهر به وسیلهء امام سجاد(ع‌) به بدن‌های مطهر الحاق شده است‌.
دلایل استبعاد از نظر سید بن طاووس عبارتند از: 1. استجازه‌ 2. اقامت یک ماهه‌ 3. بعد مسافت‌.
1. استجازه‌: سید بن طاووس معتقد است مدت زمانی که برای رفتن قاصد ابن زیاد به شام‌، برای کسب تکلیف دربارهء اعلام پایان یافتن جنگ و انجام مأموریت محوله و کسب تکلیف از یزید دربارهء سرهای مطهر و اسرا، صرف شد با ورود اهل بیت در روز بیستم صفر به کربلا سازگار نیست‌.
در جواب باید گفت‌: اولاً، جریان استجازه مبهم و معماگونه است‌ زیرا نه معلوم شد و نه کسی گفته است حامل و ناقل اجازه چه کسی بود؟ چه وقت رفت و کدام زمان برگشت و ...؟ علاوه بر این‌، چرا قاصد، سر مطهر امام‌(ع‌) را به منظور اثبات صحّت گفتارش به همراه خود برای یزید نبرد؟ چون خود سید می‌گوید سر امام‌(ع‌) از کوفه خارج شد.
ثانیاً، داستان استجازه با گفتهء شیخ مفید که مفادش حرکت اهل بیت‌(ع‌) در روز سیزدهم یا چهاردهم است (ارشاد، ص 261) و به وضوح‌، دلالت بر عدم استجازه می‌نماید، تعارض دارد.
علاوه بر مطالب گذشته‌، زمینهء سؤال جدیدی وجود دارد و آن اینکه مگر عمر سعد برای فرستادن سرها و اهل بیت‌(ع‌) از کربلا به کوفه از ابن زیاد اجازه خواست که ابن زیاد از یزید اجازه بخواهد؟
2. اقامت یک ماههء اهل بیت‌(ع‌): سید بن طاووس با استناد به روایتی که بر اقامت یک‌ماههء اهل بیت‌(ع‌) در شام دلالت دارد، آن را با جریان اربعین سازگار نمی‌داند.
از قراین متعدد و عبارات مختلف استفاده می‌شود که از هشت یا ده روز بیشتر نبوده است‌. کلمات محدث قمی و دیگران گویای این است که چون مردم شام از حقیقت امر مطلع شدند و فهمیدند که کشته‌شدگان‌، فرزندان پیغمبر(ص‌) و اسرا، خاندان نبوت می‌باشند و خروج‌کنندگان بر دین و دولت نیستند آن‌گونه که دولت‌مردان اموی شایع کرده بودند شرایط و اوضاع کاملاً علیه یزید برگشت‌. به همین سبب‌، وجود اهل بیت‌(ع‌) در شام‌، مایه نفرت بیشتر شامیان از بنی‌امیه و تزلزل سلطنت این دودمان می‌شد. بنابراین‌، یزید با تظاهر به احترام این بزرگواران‌، سعی در برگرداندن آنها به مدینه نمود. شیخ مفید می‌گوید: و لمّا وضعت الرؤوس بین یدی یزید و فیها رأس الحسین‌(ع‌) قال یزید ... ثم امر بالنسوة ان ینزلن ... فافرد لهم داراً یتصل بدار یزید فاقاموا ایام ثم ندب النعمان بن بشیر و قال‌: تجهّز لتخرج بهؤلاء النسوة الی المدینة.
ابن کثیر می‌گوید: اهل تحقیق گفته‌اند: بیشتر از یک هفته یا هشت روز، اقامت اهل بیت‌(ع‌) در شام نبود. (البدایة والنهایه‌، ج 8، ص 199198) این کلمات به وضوح بر عدم اقامت یک‌ماهه در شام دلالت می‌کند.
3. بُعد مسافت‌: سید بن طاووس می‌گوید: فاصلهء بین کوفه و شام حدود 10 روز راه است که با برگشت آن 20 روز می‌شود. از این‌رو، این فاصلهء طولانی به علاوهء اقامت یک‌ماهه اهل بیت‌(ع‌) در شام‌، با ورود اهل بیت‌(ع‌) در بیستم صفر به کربلا منافات دارد.
در پاسخ باید گفت‌: اولاً، سید بن طاووس خود اعتراف دارد که مسافت بین کوفه و شام برای پیمودن عادی 10 روز است‌ زیرا خود او گفته است مدت رفت و بازگشت بین این دو شهر، 20 روز یا بیشتر می‌باشد. از این‌رو، می‌توان باور داشت که پیک و قاصد سریع‌السیر دولتی که حامل پیام مهم امنیتی و نظامی نیز باشد، راه را 5 روزه طی می‌کند.
ثانیاً، بعضی از طوایف دمشق‌، مسافت دمشق تا نجف اشرف را 8 روزه و برخی از قبایل 7 روزه می‌پیمایند.
ثالثاً، از شخصی به نام ابوخالد نقل می‌کنند: روز جمعه کنار شط فرات با میثم تمار بودم‌، او گفت‌: الساعه معاویه در شام مرد، و من روز جمعهء هفتهء بعد با قاصدی که از شام آمده بود ملاقات کردم و خبر از شام گرفتم‌، گفت‌: معاویه از دنیا رفت و مردم با پسرش یزید بیعت کردند. گفتم‌: کدام روز معاویه مرد؟ گفت‌: روز جمعهء گذشته‌. (رجال کشی‌، ص 75 / تنقیح المقال‌، ج 3)
با توجه به اینکه یزید هنگام مرگ معاویه در شام نبود و فرصتی هر چند کوتاه برای آمدن یزید به شام و بیعت مردم با او لازم بود، اگر این قاصد پس از بیعت مردم بلافاصله از شام خارج شده باشد حداکثر مدت 6 روز بین راه بود.
رابعاً، اشخاص موثق می‌گویند: مسافت کوفه تا شام را طی 3 روز به راحتی می‌توان پیمود. (فاضل قزوینی‌، تظلم الزهراء، ص 172)
خامساً، امام حسین‌(ع‌) فاصله 470 کیلومتری مدینه تا مکه را 5 روزه پیمودند (تقریباً روزانه 90 کیلومتر) در نتیجه‌، مسافت شام تا کربلا را که حدود 570 کیلومتر است‌، طی 7 روز به راحتی می‌توان پیمود و مسافت شام تا کوفه را به طور عادی 8 روزه می‌توان طی کرد.
سادساً، سرعت شتر معمولی در بیابان به 12 کیلومتر و شتر تندرو (جمّاز) حتی به 24 کیلومتر در ساعت می‌رسد. (دکتر پاک نژاد، اولین دانشگاه و آخرین پیامبر، ج 6، ص 33)
لازم به ذکر است علامه جلیل شهید قاضی طباطبایی در کتاب نفیس تحقیق اربعین‌ از تاریخ طبری‌ نقل می‌کند که ابابکره به دستور بسر بن ارطاة، از کوفه به شام 7 روزه رفت و برگشت‌.
سابعاً، شعبی نقل نموده که مغیرة بن شعبه راه دمشق تا کوفه را 5 روزه پیموده است‌. (ذهبی‌، سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 22)
4. دفن سرهای مطهر: با توجه به اینکه سر مطهر امام‌(ع‌) در کربلا به معنای آمدن اهل بیت‌(ع‌) به کربلاست‌، اعتراف به این موضوع خود دلیل مستقلی بر این مدعاست‌.
طبق اسناد و مدارک‌، بازگشت سرهای مطهر شهیدان به کربلا و پیوستن به پیکرهای پاک آنان اگر مورد اتفاق نظر و اجماع همهء علما و مورّخان بزرگ شیعه نباشد، معروف و مشهور بودنش بین آنها قطعی و مسلّم است‌.
سید بن طاووس در کتاب لهوف‌ جریان آمدن اهل بیت‌(ع‌) در بیستم صفر به کربلا را به عنوان یک حقیقت تاریخی نقل می‌کند، در کتاب اقبال‌ با دیدهء شک و تردید و استبعاد به این موضوع می‌نگرد ولی دفن سرهای مطهر در کربلا و ملحق شدن آنها به بدن‌های طاهر در بیستم صفر به نظرش ثابت و قطعی است‌.
اینک پرسش قابل طرحی که باید به آن توجه شود این است‌: روز بیستم صفر غیر از اربعین بودن چه اتفاق تازه‌ای رخ داد که زیارت امام حسین‌(ع‌) با الفاظ خاص و برنامهء مخصوص‌، مستحب و سنت شد تا آنجا که یکی از پنج نشانه تشیع خاص قرار گرفت‌ چنان‌که در حدیث معروف از امام حسن عسکری‌(ع‌) روایت شده است؟ (تهذیب‌، ج 6، ص 52)
با توجه به اینکه‌، زیارت‌های مخصوص امام‌(ع‌) فقط در ایام و لیالی خاص مورد سفارش قرار گرفته است‌ مانند شب‌های جمعه و غرّه رجب (که در ایام شرک و کفر نیز حرمت ویژه‌ای داشت‌) و نیمهء شعبان‌، لیالی قدر، عیدین‌، و عرفه‌ بنابراین‌، سراغ نداریم شب و روزی را که هیچ ویژگی خاصی نداشته باشد ولی تشرّف به کربلا و زیارت آن بزرگوار در آن ایام یا لیالی مورد سفارش قرار گرفته باشد. بدین‌روی‌، برگزاری آیین سوگواری در سالروزی که هیچ خاطره و حادثه مصیبت‌باری در آن اتفاق نیفتاده باشد تعجبآور خواهد بود به ضمیمه این نکته که روز بیستم صفر هیچ ویژگی خاصی مانند عرفه و جمعه ندارد. از این‌رو، پرسش اساسی این است که چرا زیارت عارفانه امام حسین‌(ع‌) و مراسم سوگواری و عزاداری آن حضرت در روز 20 صفر مورد توصیه قرار گرفته؟
البته فراوانی ایام زیارت مخصوصه امام حسین‌(ع‌) بیانگر این نکته است که پیشوایان مذهبی اسلام از هر فرصت مناسبی‌، برای زنده نگه داشتن خاطرهء حساس و حیات‌بخش جریان عاشورا استفاده می‌کردند. بدین‌سبب‌، در هر روز و شب ویژه و ممتازی که توجه به خدا و عبادت حضرت حق شایسته بود، شیعیان و پیروان مخلص را به سوی حسین‌(ع‌) و کربلایش بسیج می‌کردند و با انواع تشویق و توجه سعی می‌کردند یاد آن امام مظلوم در دل‌ها تازه بماند و نامش بر زبان‌ها رایج باشد و زمین کربلا و حرم شریفش از حضور زنان و مردان مؤمن و عارف‌، مملوّ و آکنده شود.
روزنامه القدس‌العربی با انتشار مقاله‌ای تحلیلی درباره اوج‌گیری قدرت شیعیان یمنی در سال‌های گذشته‌، فاش کرد: دولت یمن‌، سیاست کشتار و دستگیری سازمان‌یافته شیعیان زیدی و دوازده‌امامی را در دستور کار خود قرار داده است‌. این روزنامه با اشاره به ریشه‌های شکل‌گیری جنبش امامی‌مذهب در یمن‌، نوشت‌: نخستین جرقه‌های تحرک سیاسی شیعیان یمن در سال 1982 به دست علامه صلح احمد فلیته با تأسیس اتحادیه جوانان‌ زده شد که یکی از مواد درسی این اتحادیه‌، موضوع انقلاب اسلامی ایران‌ بود که علامه محمد بدرالدین طباطبایی حوثی تدریس آن را برعهده داشت‌. نویسنده این مطلب در ادامه با اشاره به تلاش‌های علامه مجدالدین المو›یدی و علامه سید بدرالدین طباطبایی حوثی‌، بزرگ خاندان حوثی‌، که تلاش‌های وی هم‌اکنون نیز ادامه دارد، نوشت‌: در اصل‌، علامه بدرالدین مو›سس‌، مرشد، مفتی و پدر معنوی جنبش شیعیان به شمار می‌رود و نه فرزند مشهور وی حسین‌ که دو سال پیش به دست نظامیان یمنی کشته شد. القدس‌العربی می‌افزاید: پس از انقلاب اسلامی ایران احزاب شیعی متعددی در یمن پا به عرصه سیاسی گذاشتند که از جمله آنها می‌توان به حزب انقلاب‌، حزب‌الله‌، حزب‌الحق و اتحاد نیروهای ملی اشاره کرد. حزب‌الحق که مو›سس آن علامه سید حسین طباطبایی حوثی بود، بیشترین هوادار را به خود اختصاص داد. این روزنامه با بیان اینکه رهبری سیاسی شیعیان در سال‌های اخیر بر عهده محمد سالم عزان‌، سید محمد طباطبایی حوثی‌، سیدحسین طباطبایی حوثی‌، عبدالرحمن الحمران و عبدالله عیضه الرزامی مشهور به مالک‌اشتر یمن‌ بوده است‌، می‌افزاید: جنبش حوثی امتداد اندیشه احیای تفکر امامی است که پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران‌، به طرح سیاسی گسترده‌ای در یمن تبدیل شد. نویسنده مقاله در ادامه با اشاره به اینکه پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران‌، اندیشه معنوی انقلابی و شیعی در یمن اوج گرفت‌، تأکید کرده است‌: دولت ژنرال علی عبدالله صالح که 32 سال پیش با کودتا روی کار آمد و حاکمیت آن بر مردم یمن همچنان ادامه دارد، در سال 1994 با حمله به منزل علامه سید بدرالدین طباطبایی حوثی‌، آن را ویران کرد که در پی آن‌، وی مجبور شد به لبنان و ایران بگریزد که تا سال 1997 ادامه یافت‌. القدس‌العربی با اشاره به اینکه تشیع از سال 1990 به‌عنوان جریانی مو›ثر در منطقه رشد کرد و پس از سقوط بغداد در بهار 2003 اوج گرفت‌، نوشت‌: اوج‌گیری تشیع در منطقه پس از حوادث 11 سپتامبر 2001 شدت بیشتری به خود گرفت‌ زیرا این حادثه باعث شد وهابی‌ها و اهل‌سنت تندرو از مجامع عمومی و مساجد طرد شوند و شیعیان جای خود را باز کنند. این مسئله در یمن با جایگزینی جنبش جوانان مو›من به جای گروه‌های سلفی و اخوانی نمود یافت‌. این روزنامه با بیان این مطلب که شیعیان یمن‌، شعار الله اکبر، مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل و پیروز باد اسلام را در سال‌های گذشته‌، به‌عنوان شعار اصلی خود برگزیده‌اند و آن را در هر مسجد و کوی و برزن سر می‌دهند، می‌افزاید: این شعار، هزاران تن از جوانان پر شور یمن به‌ویژه در استان صعده را به این باور رسانده که امپریالیسم آمریکا نابودشدنی است و این کار با اوج‌گیری اندیشه سیاسی قابل تحقق است‌. نویسنده مقاله در این باره می‌نویسد: جهاد رسانه‌ای و تبلیغاتی شیعیان یمن از سال 2002 با سخنرانی پر شور علامه سید حسین طباطبایی حوثی در مدرسه امام هادی‌(ع‌) منطقه مران با عنوان فریاد در چهره مستکبران تقویت شد. وی در این سخنرانی به طغیان آمریکا در خاورمیانه و خفتی که گریبان‌گیر کشورهای اسلامی و عربی و حاکمان منطقه شده است اشاره و با استناد به آیات قرآنی‌، از مواضع جمهوری اسلامی ایران و حزب‌الله لبنان مبنی بر ضرورت رویارویی با امپریالیسم آمریکا و رژیم صهیونیستی تمجید کرد. در پی آن سخنرانی‌، نیروهای نظامی و امنیتی دولت یمن با یورش به منازل شیعیان هوادار حوثی‌، دست‌کم 600 تن از آنان را دستگیر کرده و به زندان انداختند. این روزنامه در ادامه با اشاره به اعتراضات مراجع تقلید و علمای مقیم شهرهای مقدس قم و نجف علیه دولت یمن به علت کشتار و آزار شیعیان این کشور، می‌افزاید: در این میان‌، دکتر عصام العماد، عالم یمنی مقیم قم و امام جماعت مسجد جامع الاسطی صنعا و نویسنده کتاب سفر من از وهابیت به تشیع دوازده امامی و نیز هفته‌نامه البلاغ که ارگان شیعیان پیرو حوثی به شمار می‌رود، نقش مو›ثری دارند. این وسایل تبلیغی و نیز شبکه‌های خبری عربی ایرانی و شبکه المنار حزب‌الله لبنان‌، در سال‌های اخیر بر حجم تبلیغات خود درباره قیام امام حسین‌(ع‌) و مسئله غدیر افزوده‌اند که این اقدامات نیز بر تقویت جایگاه تشیع در یمن تأثیرگذار بوده است‌.

پژوهشی پيرامون اربعين‏ حسینی پژوهشی پيرامون اربعين‏ حسینی
استاد محمدامین پورامینی
درباره تاريخِ آمدن اهل بيت(ع) به كربلا اختلاف نظر وجود دارد: آيا در چهلم نخست‏ بود؟ يا دوم؟ يا جز آن. اما اصل آمدنشان به كربلا جاى شك و ترديد ندارد. زيرا -علاوه بر امكان آن- در بسيارى از كتاب‏هاى معتبر نقل شده است؛ واينكه برخى علماى بزرگ آن را نقل نكرده‏اند، تصريح به عدم آمدن نيست، چرا كه عدم ذكر اعم از ذكر عدم است؟ امّا درباره زمان آمدن اختلاف است. برخى بر اين باورند كه در اربعين نخست بود. برخى ديگر امكان وقوعش را در اربعين‏ نخست انكار كرده و گفته‏اند كه اين مدّت برای بازگشت كافى نيست و ناچار باید پس از آن در اربعین سال بعد انجام شده باشد، قول سوم نظر اینجانب است که خیر در اربعين دوّم هم نبوده است ، ‏بلكه در ميان دو اربعين – و در واقع چند روزی پس از اربعین اول - بوده است. اما اينكه در اربعين دوّم (يعنى در سال 62) بوده باشد بسيار بعيد است، هر چند كه برخى آن را ذكر كرده‏اند، ولى نمى‏توان‏به آن توجّه كرد. اما شمارى از گروه نخست (يعنى كسانى كه مى‏گويند بازگشت در اربعين نخست بوده است) اينهايند:

1 . ابو ريحان بيرونى؛ او مى‏گويد: در بيستم (صفر) سر حسين(ع) نزد پيكرش بازگردانده شد و با آن دفن گرديد. زيارت‏اربعين در اين روز است و حرم ايشان پس از بازگشت از شام به زيارت وى شتافتند. (1)
2 . شيخ بهايى: نوزدهم ماه صفر، روز زيارت ابا عبد الله(ع) است. اين زيارت از امام صادق(ع) نقل است. در اين روز-اربعين- جابر به زيارت آن حضرت(ع)آمد، كه با آمدن اهل بيت آن حضرت(ع) از شام به كربلا و به مقصد مدينه همزمان‏گرديد. بر ساكن آن شهر سلام و درود باد. (2)
3 . علامه مجلسى: در رابطه با علت استحباب زيارت حضرت سيدالشهداء(ع) در روز اربعين مى‏فرمايد: مشهور ميان اصحاب‏اين است كه علت آن، بازگشت اهل بيت حسين(ع) در چنين روزى به كربلا است، هنگامى كه از شام بر مى‏گشتند. و على بن‏الحسين(ع)سرها را به پيكرها ملحق ساخت.(3)
برخى از ظاهر عبارت علامه مجلسى چنين برداشت كرده‏اند كه ايشان شهرت بين اصحاب را درباره بازگشت اهل‏بيت درروز اربعين بازگو نموده‏اند. ولى ممكن است گفته شود كه متعلق شهرت استحباب زيارت حضرت سيدالشهداء(ع) در روزاربعين است، نه بازگشت اهل‏بيت در روز اربعين به كربلا.(4)
4 . شهيد قاضى طباطبايى: ايشان براى اثبات اين مطلب خود را به رنج افكنده و پيرامون اين موضوع كتاب بزرگى نوشته‏است كه ما در هنگام بيان دلايل محدّث نورى خلاصه‏اى از استدلالهاى ايشان را خواهيم آورد.
شمارى از عالمان هستند كه تنها به ذكر بازگشت‏اهل‏بيت(ع) از شام به مدينه بسنده كرده و درباره رسيدنشان به كربلا چيزى نگفته‏اند، مانند شيخ مفيد(5)، حلّى(6) و كفعمى(7).
برخى ديگر در اين مسأله توقّف كرده جانب هيچ يك از طرفين را نگرفته‏اند. مانند جدّمان مرحوم آيت الله شيخ محمد رضا طبسى نجفى، آنجا كه مى‏گويد: بحث درباره اين است كه آيا آنان در اربعين نخست ويا سال بعد به كربلا آمدند؟ از ظاهر برخى ‏راويات چنين برمى‏آيد كه آمدنشان در سال نخست بود؛ و ظاهر عبارت ابن طاووس در لهوف نيز چنين است... در ناسخ آمده‏است كه در اين باره خبر صريحى نداريم. و در پايان گفته است: آمدن آل الله در سال شهادت محال است، اما آمدن جابر وگروهى از بنى هاشم در اربعين نخست بدون اشكال مى‏باشد. شيخ عماد الدين حسن بن على طبرى از معاصران خواجه نصيرالدين طوسى در كامل بهايى گويد: خاندان پيامبر(ص) در شانزدهم ربيع الاول وارد دمشق شدند و الحاق سر شريف به جسدمطهّر، طبق نقل ناسخ، در بيستم ماه صفر و در اربعين دوم بوده است. كسى كه معتقد به قول دوم است مى‏گويد: ماندن‏اهل‏بيت(ع) در كوفه به گونه اختصار نبود. از شهرها، سرزمين‏ها و روستاها گذشتند و ده روز در نزديكى ميافارقين، سه روز درنصيبين و سه روز در بيرون شام توقّف كردند، كه با مدّت توقّفشان در زندان كوفه و غيره نزديك بيست روز مى‏شود. پس چگونه‏در بيستم صفر سال نخست كه شهادت در آن واقع شد، رسيدند، خدا بهتر مى‏داند. بنا هم بر اين نبود كه حركت و آمدنشان از شام‏به كربلا به طريق اعجاز صورت پذيرد. بنابر اين من در اين مسأله از توقف كنندگان هستم. اما مشهور نزد عوام الناس در سال‏نخست است، با آنكه از ظاهر شمارى از تواريخ برمى‏آيد كه دوران توقفشان در شام از يك ماه كم‏تر نبوده است. (8)
برخى از علما بازگشت در اربعين اول را از اساس نفى كرده و به طور جدّ آن را بعيد شمرده‏اند؛ كه از جمله اينهايند:
1 . سيّد بن طاووس؛ وى در اقبال الاعمال گويد: من در كتاب مصباح خواندم كه حرم حسين(ع) همراه سرورمان على بن‏الحسين(ع) در روز بيستم صفر به مدينه رسيدند. در غير مصباح يافتم: آنان در راه بازگشت از شام در روز بيستم صفر به‏كربلا نيز رسيدند. اين هر دو بعيد مى‏نمايد، چرا كه ابن زياد طىّ نامه‏اى به يزيد ماجرا را برايش نوشت و براى بردنشان اجازه‏گرفت؛ و تا رسيدن پاسخ آنها را نفرستاد. اين خود نيازمند حدود بيست روز يا بيشتر است. زيرا نقل شده است كه وقتى آنها را به‏شام برد، مدّت يك ماه را در جايى كه آنان را از سرما و گرما حفظ نمى‏كرد بودند. صورت قضيه نيز اقتضا مى‏كند كه رسيدنشان به‏كربلا يا مدينه بيش از چهل روز طول كشيده باشد. اما اينكه به آنها اجازه بازگشت به كربلا داده باشند، امكان دارد، ولى در روزبيستم صفر به آنجا نرسيدند. چرا كه بنا بر نقل، آنها و جابر بن عبدالله انصارى همزمان رسيدند. در حالى كه اگر جابر از حجاز براى‏زيارت آمده باشد، رسيدن خبر به آنجا و آمدن وى، خود بيش از چهل روز طول مى‏كشد. بر فرض اينكه جابر از حجاز، يا كوفه ياجايى ديگر رسيده باشد نيز قضيه به همين صورت است.(9)
درباره اين روايت بايد گفت: در مصباح شيخ طوسى نيامده است كه حرم حسين(ع) در روز بيستم صفر به مدينه رسيدند،بلكه در اين كتاب آمده است: بازگشت حرم سرورمان ابا عبد الله الحسين(ع) از شام به مدينة الرسول در روز بيستم ماه صفربود.(10)
پيش از اين گفتيم كه اگر مقصود مبدأ بازگشت باشد -نه رسيدن و ورود به مدينه- در آن صورت مقصود روز حركت از شام‏است و نمى‏توان آن را بعيد شمرد.
2 . علامه مجلسى؛ وى مى‏گويد: فائده: درباره اينكه علّت استحباب زيارت آن حضرت در اين روز -اربعين- چيست؟ چيزى‏نيامده است. طبق مشهور ميان اصحاب علّت اين است كه حرم حسين(ع) در چنين روزى در بازگشت از شام، به كربلا رسيد وعلى بن الحسين(ع) سرها را به پيكرها ملحق ساخت. گفته‏اند كه در چنين روزى به مدينه رسيدند؛ و اين هر دو بسيار بعيداست. زيرا زمان، چنان كه از اخبار و روايات برمى آيد، اين امكان را نمى‏دهد و اينكه اين واقعه در سال بعد بوده باشد نيز بعيداست. (11)
وى در زاد المعاد(12) نيز اين مطلب را بعيد دانسته است؛ و آنچه ما در حاشيه سخن سيّد ابن طاووس آورديم، در اينجا نيز جارى‏است.
3 . محدث نورى؛ وى اين مطلب را به طور كامل بعيد شمرده و دلايلى آورده است كه قابل توجه است و ما در مبحث آينده،داورى ميان محدّث نورى و قاضى طباطبايى، آنها را ذكر خواهيم كرد.
4 . محدث قمى؛ او نيز از كسانى است كه اين مطلب را بعيد شمرده و انكار كرده است. (13)
5 . شيخ محمد ابراهيم آيتى؛ وى ضمن نفى اين مطلب آن را از افسانه‏هاى تاريخى برشمرده است.(14)
6 . شهيد مطهرى؛ وى خبر ديدار اهل‏بيت(ع) با جابر را با جديّت رد كرده و گفته است: تنها كسى كه اين مطلب را نقل كرده‏سيّد بن طاووس در لهوف است و هيچ كس ديگرى آن را ذكر نكرده است. خود سيّد هم در ديگر كتابهايش آن را نياورده است ودليل عقلى نيز آن را مردود مى‏شمارد.(15)
درباره نظر ايشان بايد گفت: اگر مقصودشان از انكار ديدار، انجام نپذيرفتن آن در روز چهلم باشد -آن طور كه از ظاهر عبارت‏ايشان چنين بر مى‏آيد و به ويژه آنكه دليل عقلى را نيز ضميمه آن كرده است -سيد بن طاووس حتى در لهوف هم چنين چيزى رانگفته است. اما اگر مقصود انكار اصل ديدار باشد، سيد در اين قضيه تنها نيست و بسيارى از علماى ديگر بر اين مطلب تصريح‏كرده‏اند از آن جمله‏اند: شيخ ابن نما كه معاصر سيّد بوده است(16) ؛ شيخ بهايى(17) ؛ سيد ابن ابى طالب(18)؛ علامه مجلسى(19)؛ قندوزى(20) و ديگران نيز گفته‏اند.
نظريه برگزيده را درباره اين موضوع بيان خواهيم كرد.

داورى ميان محدّث نورى و قاضى طباطبايى‏
ما در ضمن بيان ديدگاه‏هاى گوناگون در اين مسأله گفتيم كه محدث نورى از منكران‏
بازگشت در اربعين نخست است، در حالى كه شهيد قاضى از معتقدان اثبات اين موضوع است. اما آن دو بزرگوار براى اثبات‏نظريه خويش دلايلى ارائه داده‏اند كه ما خلاصه‏اش را در اينجا مى‏آوريم و آن گاه ديدگاه برگزيده را بيان خواهيم كرد.
1 . با محدث نورى‏
او مى‏گويد: سيّد ابن طاووس كه خبر ديدار اهل‏بيت(ع) رابا جابر بن عبد الله انصارى نقل كرده كتاب اللهوف را در آغازتكليف واوان جوانى تأليف كرده است، به دو دليل:
اوّل آنكه طريقه ايشان در تمام مؤلفات و بر ذكر مأخذ نقل و سند روايت به قدر ميسور است. به خلاف سيره ايشان در اين‏كتاب و كتاب مصباح الزائر كه در اين دو ذكرى از مأخذ و سند نيست و وجهى جز عدم اتقان تام در آن ايام و قلت اطلاع ندارد؛ واز لهوف مختصر ترهم تأليف دارد، مثل مجتنى و در آنجا ابداً نقلى بى‏ذكر مأخذ و غير مستند نكرده. پس اگر در نقل از آن كتاب‏ايراد مى‏شود، منافاتى با بزرگى مقام و كثرت اطلاعشان در احاديث و آثار ندارد، زيرا كه در آن درجات بعد از آن به تدريج‏پيدا شده است.
دوم آنكه سيّد معظم مذكور در كتاب اجازات در مقام ذكر مؤلفات خود تصريح دارد كه كتاب مصباح الزائر را در اوايل تكليف‏نوشته است. و در اول لهوف فرموده كه چون مصباح الزائر را نوشتم و زائر از حمل‏هر كتاب ديگر مستغنى است خواستم‏چون به جهت زيارت عاشورا مشرف مى‏شود با خود نبرد. اين مختصر را كه مناسب تنگى وقت زوار است در مقتل نوشتم كه‏به آن كتاب منضم شود.(21)
مناقشه در دو مقدمه نورى‏
مقصود محدث نورى از اين دو مقدمه اين است كه سيد بن طاووس لهوف را -كه منبع كهن‏تر در اين مسأله است- در سن‏جوانى و زمانى كه هنوز به پختگى نرسيده بود نوشت و از اين رو در اين مسأله چندان قابل اعتماد نيست. اما هر دو مقدمه اوجاى تأمل دارد:
1 . عدم ذكر مأخذ و اسناد ناشى از عدم اتقان تام و قلّت اطلاع ايشان -آن طور كه او گفته- نيست. بلكه چون مؤلف قصد نوشتن‏كتابى كم حجم و با موضوعات فراوان و قابل حمل در بارگاه حسين(ع) و غيره را داشته ناگزير بايد چنين مى‏كرده است؛ وگرنه نقض غرض مى‏شود؛ و شايسته‏تر آن است كه به كتابهاى مفصل‏ترى چون مصباح شيخ اكتفا شود.
2 . سيد (ابن طاووس) در اجازات خويش گويد: از چيزهايى كه در آغاز تكليف بدون ذكر اسرار و آشكار نمودن رموز تأليف‏كردم كتاب مصباح الزائر و جناح المسافر در سه مجلد بود(22)، آن گاه به ذكر ديگر تأليفات خويش مى‏پردازد و مى‏گويد: وكتاب الملهوف على قتلى الطفوف را تأليف كردم؛ و هيچ كس را نمى‏شناسم كه پيش از من چنين كتابى نوشته باشد و كسى كه‏آن را ببيند، نسبت به آن آگاه خواهد شد(23). چه بسا خواننده از اين‏ عبارت چنين استنباط كند كه اللهوف آخرين تأليف سيّد باشد، به خاطر اينكه آن را در پايان ديگر تأليفاتش قرار داده است، و با عدم قبول اين مطلب قدر متيقّن اين است كه اين تأييد از جانب ايشان نسبت به مضمون كتاب در مرحله كمال عمر شريفشان وپس از فراغت بسيارى از تأليف‏هايشان انجام شده است. بنا بر اين چنين اظهار نظرى اينگونه، مبنى بر كم ارزش جلوه دادن‏كتاب شايسته نيست.
3 . جالب اين است كه خود محدّث نورى كه كتاب مصباح الزائر را كه به تصريح مؤلف در اوان تكليف نوشته است، كتابى معتبرمعرفى كرده است(24)، و كتاب لهوف را با احتمال تأليف در همان اوان، كتابى غير متقن مى‏داند! و اين دو مطلب با هم قابل جمع‏نيست.
4 . وانگهى ضميمه ساختن آن به مصباح الزائر دليل بر نوشتن آن در اوان تكليف نيست. بلكه مؤلّف بعدها اين كار را شايسته‏دانسته است. چنان كه خود او نيز به اين مطلب تصريح دارد.
5 . بر اين اضافه مى‏كنم كه تأليف چنين كتاب‏هايى در سنين نوجوانى از عنايت‏هاى ويژه الهى است كه نصيب بندگان برگزيده‏خويش مى‏سازد. از اين رو مى‏بينيم كه برخى از علماى سابق در اوان تكليف و يا پيش از آن مجتهد بوده‏اند.
6 . سيّد در اين زمينه تنها نيست و نمونه ديگر علّامه بزرگوار و فقيه، ابن نماى حلّى (645 - 567) است(25). او نيز خبر اين ديداررا نقل كرده است و هيچ كس نمى‏گويد كه اين مطلب را در اوان تكليفش نوشته است! و اين ناشى از چه وچه است. او از نظرزمانى نيز متقدم بر سيد بن طاووس است. چرا كه ولادت سيد به سال 589 ه. و وفات او به سال 664 ه. بود. در حالى كه ابن‏نما در سال 567 ه. به دنيا آمد و در سال 645 ه. وفات يافت. بنا بر اين او 22 سال پيش از سيّد به دنيا آمد و 21 سال پيش از وى‏وفات يافت.
بنا بر اين لحن گفتار محدث نورى درباره آن عالم بزرگ مناسب نيست.
7 . شهيد قاضى در اين باره پاسخى دارد كه چنين است:قائل به اين مسأله تنها سيد بن طاووس در لهوف نيست. بلكه ابوريحان بيرونى متوفاى سال 440 به اين موضوع تصريح دارد ودرميان اصحاب مذهب اماميه مشهور است -ادعايى كه مجلسى كرده است- و علماى قرن يكم تا هفتم بر آن اتفاق نظر دارند. نخستين‏كسى كه در اين باره اشكال كرده است سيد بن طاووس در الاقبال و از متأخران محدّث نورى است.(26)
بنا بر اين مسأله از چارچوب نقل يك راوى ناشناخته در سنين نوجوانى بيرون مى‏آيد و مسأله‏اى ريشه دار تلقى مى‏گردد. بلى،به زودى ملاحظاتى چند درباره سخن شهيد قاضى نيز خواهيم داشت. محدث نورى به هفت نكته استدلال مى‏كند.
هفت نقطه نظر محدّث نورى‏
سپس محدث نورى مى‏گويد: رسيدن اهل بيت به كربلاى معلا به نحوى كه سيد در لهوف ذكر نموده منافى است با امور بسيارو جمله ازاخبار و تصريح جمعى از علما و اخيار و به اختصار به آنها اشاره مى‏شود:
اول آنكه سيد معظم مذكور بعد از مدتى خود ملتفت به بعضى از نقصهاى آن شده، آن را بعيد دانسته است.
آن گاه مطلبى راكه پيشتر از سيد نقل كرديم آورده و پس از آن مى‏گويد: اين خلاصه كلام ايشان است در اقبال و العجب كه درلهوف استيذان پسر مرجانه را از يزيد و حمل او اهل بيت را بعد از آمدن جواب ذكر كرده و با اين حال آن قصه را از آن راوى‏نقل فرموده. اين دو هرگز با هم جمع نشود.
دوم آنكه احدى از اجلّاء فن حديث و معتمدين اهل سيره و تواريخ در سياق ذكر مقتل اشاره به اين قصّه نكردند با آنكه ذكرآن از جهاتى شايسته و محل اعتنا بود، بلكه از سياق كلامشان انكار آن معلوم مى‏شود.
آن گاه به ذكر سخن شيخ مفيد در الارشاد پيرامون فرمان يزيد مبنى بر تجهيز اهل بيت به سوى مدينه مى‏پردازد، تا آنجا كه‏مى‏گويد: و نعمان به وصيت يزيد عمل نمود و اهل بيت عصمت را به آرامى و مدارا برد تا داخل مدينه شدند؛ و نشود كه‏ايشان درمسير خود به كربلا روند و جابر را ملاقات كنند و چند روز عزادارى كنند و شيخ مفيد آن را در محل معتمدى نديده‏باشد يا ديده و در اين مقام اشاره به آن نكند و قريب به همين عبارت را ابن اثير در كامل التواريخ ذكر كرده و طبرى نيز درتاريخ خود كه از تواريخ معتبره است مختصرى در اين مقام گفته و در هيچ كدام ذكرى از سفر عراق نيست.(27)
سوم آنكه شيخ مفيد در مسار الشيعه در وقايع ماه صفر فرموده است: در روز بيستم آن ماه، سفر رجوع حرم حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام بود، از شام به سوى مدينه طيبه و آن روز، روزى است كه وارد شد جابر بن عبدالله از مدينه به‏كربلا به جهت زيارت قبر حضرت ابى عبدالله عليه السلام و او اول كسى است كه آن جناب را زيارت كرده و قريب به همين‏عبارت را شيخ طوسى در مصباح المتهجد و علامه حلى در منهاج الصلاح و كفعمى در دو موضع از مصباح خود (489و 510) ذكر كرده و ظاهر عبارت آن است كه روز اربعين از شام بيرون آمدند، نه آنكه وارد مدينه شدند. چنانچه بعضى تو هم‏كردند. چه از دمشق تا مدينه كم‏تر از يك ماه سير قافله متعارف نشود. خصوص آن قافله حسب دستور العمل يزيد به نعمان كه‏با آن رفتار نمود و بعد ما بين اين دو بلد زياده از دويست فرسخ است و اگر مراد آن بود تغيير عبارت نمى‏داد و در حق جابر كه‏اختلافى در ورود او در روز اربعين نيست، به ورود در اينجا به رجوع تعبير نمى‏فرمود و در هر حال اين كلمات صريح است درنيامدن ايشان به‏كربلا والا ذكرآن در وقايع ماه صفر از جهاتى اولى بود. چهارم آنكه تفصيل ورود جابر در كربلاى معلاّ در دوكتاب معتبر موجود است و ابداً ذكرى از ورود اهل بيت و ملاقات ايشان با جابر در آنجا نيست. اول شيخ جليل القدر عمادالدين ابو القاسم طبرى آملى كه از تلا مذه ابو على پسر شيخ طوسى است در كتاب بشارة المصطفى(ص) كه از كتب نفيسه‏موجود است، مسنداً روايت كرده از اعمش كه از بزرگان محدثين است و او از عطية بن سعد بن جناده عوفى كوفى جدلى كه‏او نيز از روات اماميه است و اهل سنت در رجال خود تصريح كرده‏اند كه او را ستگو بود و در سال 111 وفات كرد روايت‏كرده كه گفت با جابر بيرون رفتيم به جهت زيارت حسين بن على صلوات الله عليهما آن گاه شرح داد كيفيت ورود خود و جابررا به كربلا و از اين خبر شريف معتبر معلوم مى‏شود جابر چند ساعتى بيش در آنجا درنگ نكرده و كسى را ملاقات ننمود. و به‏حسب عادت نشود كه اهل بيت وارد شوند و با جابر ملاقات كنند و عطيه در نقل چگونگى آن سفر زيارت با جابر ابدا اشاره به آن نكند... و گمان ندارم صاحب عقل‏سليمى باور كند كه حضرت سجاد(ع) به آنجا بيايد و در ظاهر اول زيارت آن جناب باشد و اشاره به آن نشود و زيارتى وسخنى از آن حضرت نقل نكند و از جابر نقل زيارت كند كه تا كنون شيعيان در آن روز به آن عمل كنند.

پنجم آنكه ابو مخنف لوط بن يحيى از بزرگان محدثين و معتمد ارباب سير و تواريخ است و مقتل او در نهايت اعتبار ، چنان‏چه از نقل اعاظم علماى قديم از آن و از ساير مؤلفاتش معلوم مى‏شود. ليكن افسوس كه اصل مقتل بى‏عيب او در دست‏نيست و اين مقتل موجود كه به او نسبت دهند مشتمل است بر بعضى مطالب منكره مخالف اصول مذهب و البته آن رادشمنان و جهّال به جهت پاره‏اى از اغراض فاسده در آن كتاب داخل كردند و از اين جهت از حد اعتبار و اعتماد افتاده برمنفردات آن هيچ وثوقى نيست و لهذا ما قصه ورود اهل بيت را به كربلا در اربعين به او نسبت نداديم و حال آنكه قريب به‏عبارت لهوف را او نيز دارد و عالم جليل شيخ خلف آل عصفور در بعضى رسائل خود كه اجوبه سى مسأله است زحمت‏بسيارى در تطبيق اعظم منكرات آن كتاب بر اصول مذهب كشيده و لكن بر متأمل در آن پوشيده نيست كه جز تكلّف حاصلى‏ندارد. به هر حال در اين اعصار براى آن مقتل نسخ مختلفه به زياده و نقصان ديده شده و آن نسخ در اين مطلب متّفقند كه اهل‏بيت جلالت را زمان حركت از راه تكريت و موصل ونصيبين و حلب و شام بردند و آن راه، راه سلطانى است و غالبا آباد و به‏دهكده بسيار و شهرهاى معموره عبور مى‏كند و از كوفه تا شام از آن راه قريب چهل منزل است و قضاياى عديده و بعضى‏كرامات در ايام سير از آن راه در آنجا موجود؛ و نشود تمام آن از دسّ و ضاعين باشد. سيما كه در بعضى از آنها داعى بر وضع‏نيست و علاوه بر آن شواهد بسيار بر صدق اصل اين مطلب كه سير از آن راه بوده يافت مى‏شود. از ساير كتب معتبره‏ى مثل‏قصّه دير راهب قنّسرين و بروز كرامت باهره از سر مبارك در آنجا - چنانچه ابن شهر آشوب در مناقب خود نقل كرده قنسرين دريك منزلى حلب است كه در سنه 351 به جهت غارت روم‏ خراب شد و قصه يحيى يهودى حرانى و شنيدن او تلاوت قرآن را از سرمنور در وقت عبور از آنجا و اسلام و شهادت او چنان‏چه فاضل متبحر جليل سيد جلال الدين عطاء الله بن السيد غياث الدين فضل الله بن سيد عبد الرحمن محدث معروف در كتاب‏روضة الاحباب‏ نقل كرده و گفته است كه قبر يحيى در آنجا است و معروف است به يحيى شهيد و دعا در سر قبر او مستجاب مى‏شود و حرّان‏شهرى بود در شرقى فرات در بلاد جزيره - ما بين فرات و دجله - و نيز قريه‏اى است از توابع حلب و احتمال هر يك مى‏رود واو نيز اكثر آن منازل را اسم برده و قضايا نقل كرده با اختلافى در آن با آنچه ابو مخنف و تصريح عالم جليل و بصير، عماد الدين‏حسن بن على طبرسى، صاحب مؤلفات رائقه مثل اسرار الامامة و غيرها در كتاب كامل السقيفه كه معروف است به كامل بهائى‏بر آنكه در آن سير به آمُد و موصل و نصيبين و بعلبك و ميافارقين و شيرز عبور نمودند وآمد كنار دجله است، مثل موصل.چهارم در سه منزلى شام است و پنجم نزديك به ديار بكر است كه از بلاد جزيره است و ششم قريب به حماة بين حلب و شام‏است؛ و بعضى قصص و حكايات براى آن منازل نقل كرده و محل گذاشتن سر مبارك در معره در دو فرسخى حلب است و ازقراى اوست چنان چه بعضى از علماى اعلام نقل كردند و ذكر اين منزل و چگونگى رفتار اهل آن با لشكر ابن زياد در آن مقاتل‏موجود است. نيز فاضل المعى ملا حسين كاشفى قضاياى متعدده در حين عبور از بسيارى از آن منازل در كتاب روضة الشهدانقل كرده و غير اين مواضع كه حال در نظر نيست؛ و غرض تمسك و استشهاد به هر يك از آنها نيست. هر چند بعضى از آنها درنهايت اعتبار است، بلكه از مجموع آن منصف اطمينان تام پيدا خواهد كرد كه سير از آن خط بود علاوه معارضى از اخبار وكلمات اصحاب تا كنون به نظر نرسيده و چون عاقل تأمل كند سير از كربلا به كوفه و از آنجا به شام با ملاحظه اقل ايام توقف درآن دو بلد و از شام تا كربلا در مدت چهل روز از ممتنعات خواهد شمرد و اگر از آنچه گفتيم اغماض كنيم و فرض نماييم كه‏سير از برّيه و غربى فرات بود، آن هم بعد از تأمل صادق نظير اول است. همه از كوفه تا شام به خط مستقيم 175 فرسخ است.روز دوازدهم ورود كوفه سيزدهم انعقاد آن مجلس مى‏شود و ايام رفتن قاصدبه شام و مراجعت به كوفه كمتر از بيست روزچنانچه در اقبال گفته نشود و اين استيذان ابن زياد از يزيد و حمل اسيران را به شام بعد از آمدن جواب سيد در لهوف نيز ذكركرده و ابن اثير در كامل نقل كرده كه چون آل حسين(ع) به كوفه رسيدند، ابن زياد ايشان را حبس نمود و قاصدى نزد يزيد فرستاد
و اخبار كرد به حال ايشان. روزى سنگى در آن مجلس افتاد كه مكتوبى به آن بسته بود و در آن نوشته بود قاصدى به جهت امرشما نزد يزيد رفته، روز فلان به آنجا مى‏رسد و روز فلان بر مى‏گردد. پس اگر آواز تكبير شنيديد، يقين كنيد كه شما را خواهندكشت وگرنه شما را امان دادند. چون دو روز يا سه روز به آمدن قاصد مانده بود، باز سنگى كه به آن نوشته بسته بود به آنجاافتاد و در آن نوشته بود وصاياى خود را بكنيد كه زمان رسيدن قاصد نزديك شده. چون قاصد رسيد معلوم شد يزيد امر كرده‏كه ايشان را نزد او فرستند و اما آنچه بعضى از افاضل علما در حواشى همه مزاربحار احتمال داده كه استيذان جواب به توسطكبوتر بود كه ملوك سابق آن را به جهت قاصدى و بردن خط از بلدى به بلدى تربيت مى‏كردند فاسد است. زيرا كه در عصربنى اميه و اوايل بنى عباس اين كار متداول نبود. بلكه شهاب الدين احمد بن يحيى بن فضل الله العمرى تصريح كرده در كتاب‏تعريف كه اصل آن قسم كبوتر كه آن را حمام هدى و حمام رسائلى مى‏گويند در موصل بوده و ملوك فاطمين بسيار به او اعتناداشتند و از كتاب نمائم الحمائم محى‏الدين ابن عبدالظاهر نقل كرده كه اول ملوك كه آن را از موصل نقل كرده نور الدين‏محمود بن زنگى بود در سنه 565 و با لجمله از اقبال گذشت كه يك ماه در حبس شام بودند و بعد از بيرون آمدن هفت روزمشغول عزا دارى بودند. چنانچه در كامل بهائى است و محمد بن جرير طبرى در تاريخ خود گفته كه يزيد ده روز ايشان را درخانه خود نگاه داشت و بعد از آن ايشان را روانه كرد. در مراجعت با نهايت اجلال و اكرام و تأنى و وقار در شب سير مى‏كردند.چنانچه از كلام شيخ مفيد كه گذشت و ديگران معلوم مى‏شود. و اگر در هر شب هشت فرسخ بر همان خط مستقيم سير كرده‏باشند، مدت سير قريب به بيست و دو روز خواهد بود و حال آنكه از آن خطبه جهت قلّت آب و ساير ما يحتاج سير ميسّرنباشد. خصوص براى آن قافله زنان و كودكان و ضعيفان.
ششم آنكه با رسيدن حضرت سجاد(ع) در آن روز به كربلا و جماعتى از مردان بنى هاشم و مشرف شدن ايشان به زيارت‏حضرت ابى عبد الله عليه السلام با جابر در يك روز، بلكه در يك وقت، مناسب نبود جابر را اول زائر آن حضرت گويند و اين‏را از مناقب او شمرند. شيخ مفيد در مسار الشيعه چنانچه گذشت گفته....(28)
هفتم آنكه بر هر ناظرى در كتب مقاتل مخفى نيست كه بعد از ندامت ظاهرى رجس پليد يزيد و عذر خواستن‏و مخير نمودن‏آل الله را بين ماندن در شام وبر گشتن به وطن اصلى مدينه طيبه و اختيار كردن ايشان مراجعت رادر اينكه به عزم مدينه از شام‏بيرون رفتند و از عراق و كربلا ذكرى در آنجا نبود و بنا بر رفتن به آن جانب نبود و راه شام به عراق از خود شام از راه حجاز جدامى‏شود و قدر مشتركى ندارند. چنان‏كه از مترددين شنيده شده و از اختلاف طول اين سه بلد با يكديگر معلوم مى‏شود. پس هر كه‏خواهد از شام به عراق رود، از آنجا عازم و به خط عراق خواهد رسيد و اگر اهل‏بيت(ع) از آنجا به اين عزم بيرون آمدند چنانچه‏ظاهر عبارت لهوف است، بى‏اطلاع آن خبيث و بى‏اذن او، هرگز براى ايشان ميسّر نبوده و نشود و در آن مجلس ذكرى از اين عزم‏نشود و ظاهر اين است كه در سير به عراق جز زيارت تربت مقدّسه مقصدى نداشتند و گمان نمى‏رود با آن خبث شريره يزيدو پليدى فطرتش اگر اظهار مى‏كردند و اذن مى‏خواستند راضى شود و اذن دهد و مصارف سفر را دو چندان كند با آن دنائت‏طبع و بى‏حيايى كه دويست دينار دهد و بگويد اين به عوض آنچه از شما رفته. به هر حال اين استبعادى است كه به يك باره‏وثوق را از كلام آن راوى مجهول كه در لهوف از او نقل كرده و البته يكى از اهل سير و تواريخ است مى‏برد و چون منضم شودبه آن شواهد مقدمه اساس اين احتمال از خراب خواهد شد.(29)
مناقشه با محدّث نورى‏
مناقشه در نكته يكم: سيّد در لهوف به انجام ديدار در خصوص روز اربعين اشاره نكرده، بلكه تنها خبر ديدار را ذكر كرده است. همان طور كه ابن‏نما نيز ذكر كرده است؛ و چگونگى بلا مانع بودن اين دو خواهد آمد.
مناقشه در نكته دوم: اوّل اينكه شهيد قاضى طباطبائى در پاسخ اينكه چرا شيخ مفيد از اين مطلب ياد نكرده مى‏نويسد: بناى او نقل آنچه به او رسيده به‏طور مسند بوده است؛ هرچند كه خلاف مشهور
بوده باشد. (30)

دوم اينكه، عدم ذكر اعم از عدم وقوع است، و اينان آن را نفى نكرده‏اند.
سوم اينكه، چنانچه نوشتيم گروهى مانندبيرونى، شيخ بهائى و ديگران بازگشت اهل‏بيت به كربلا را در روز اربعين آورده‏اند.
مناقشه در نكته سوم: چنان كه پيشتر گفتيم، با استنباط ايشان از كلمه رجوع كه به معناى خروج از شام است نه به معناى رسيدن به مدينه، با ايشان‏موافقيم. گويا سخن وى اگر چه برخى چنين پنداشتند ناظر بر نوشته سيّد بن طاووس در اقبال الاعمال است. اما درباره اينكه‏اين واژه‏ها در عدم آمدنشان به كربلا صراحت داشته باشد، با او موافق نيستيم و گفتيم كه عدم ذكر اعمّ است، به ويژه با در نظرگرفتن آنچه پيرامون روش شيخ مفيد در كتاب تاريخشان ذكر كرديم.
امّا اينكه مى‏نويسد :بازگشت آنان از مدينه در كم‏تر از يك ماه امكان ندارد، شهيد قاضى شواهدى چندى بر امكان آن ذكر كرده‏است و سخن ايشان خواهد آمد.

مناقشه در نكته چهارم: يكم: تعبير اين محدّث بزرگ از مصباح الزائر به عنوان يك كتاب معتبر، با تصريح بر اينكه سيّد آن را در اوان تكليف خودتأليف كرده است؛ و در عين حال چنين و چنان است، برگشت از گفته‏هاى پيشين مى‏باشد. وى لهوف را با مصباح الزائر -كه درسن جوانى تأليف شده- ضميمه مى‏كند و با سرايت دادن ضعف اين به آن، استناد مى‏كند كه خبر ديدار را نمى‏توان پذيرفت.
دوم: بعيد شمردن محدّث به جاى خودش درست است، اما اينكه عطيه از آن ياد نكرده درست است و ما در جاى خودش‏علت آن را خواهيم آورد.
مناقشه در نكته پنجم: اين مهمترين دليل ذكر شده از سوى محدّث نورى است؛ و مقصود از آن اثبات امتناع در فرض مسأله است. شهيد قاضى‏طباطبايى ضمن پاسخ به محدّث نورى امكان آن را به اثبات رسانده است كه در پايان گفته‏هاى نورى دلايل ايشان را ذكرخواهيم كرد.
مناقشه در نكته ششم: با فرض اين باز هم مانعى وجود ندارد كه جابر از ديگران براى زيارت پيشى گرفته باشد و عنوان نخستين زائر بر او صدق كند.بلكه از روايات چنين استفاده مى‏شود كه جابر آز آنان پيشى گرفت، چون سيّد ابن طاووس مى‏گويد: پس به قتلگاه رسيدند و جابربن عبدالله را ديدند.(31) از اين رو نتيجه مى‏گيريم كه هر چند ديدار در يك روز صورت گرفته، امّا تشرّف به زيارت قبر در يك زمان‏نبوده است - نظريه برگزيده در اين مسأله خواهد آمد.
مناقشه در نكته هفتم:
يكم: وجود قدر مشترك داشتن راه مدينه و عراق چيزى است كه از لهوف استفاده مى‏شود. اما در نقل ابن نما -كه مقدّم برلهوف است- چيزى در اين باره ديده نمى‏شود. بنابر اين چنانچه اهل‏بيت از خود شام قصد رفتن به كربلا را گرفته باشندمى‏توانستند از مسير شمال دمشق خارج شده، و با پيمودن راه آباد سلطانى (كه قدر مشترك ندارد) به كربلا بازگردند.
دوم: اشكال كننده وجود قدر مشترك را به دو دليل نفى كرده است:
الف - استناد به گفته كسانى كه در روزگار وى آنجا رفت و آمد داشتند. ولى اين كافى نيست، زيرا راهها پيوسته در حال تغيير وتبديلند؛ و نمى‏توان پنداشت كه بيش از هزار سال از عمر راهى بگذرد و به همان حال نخست خود باقى باشد. از اين رو مسأله‏نياز به تحقيق و تتبع بيشتر دارد.
ب - تكيه ايشان بر ملاحظه طول جغرافيايى اين سه سرزمين. اين نيز در اين مقام مشكلى را حل نمى‏كند. چرا كه راه‏به منافع‏عمومى كسانى -از اهالى آن مناطق- كه آن را طى مى‏كنند باز مى‏گردد. از اين رو بسيار ديده مى‏شود كه براى عبور از شهرها وروستاهاى خاصى راه طولانى مى‏شود؛ چرا كه مقصود تنها مبدأ و مقصد نيست. بنابراين در سفرهاى هوايى ملاحظه طول‏جغرافيايى شهرها كاربرد دارد.
ج - ملاحظه نقشه جغرافيايى، وجود قدر مشترك را در يك مسير شام به عراق تأييد مى‏كند، پس از خروج از دمشق و سپرى‏ساختن حدود 115 كيلومتر از سمت جنوب، در منطقه بصرى راه شام به كوفه و كربلا (طريق بادية الشام) از راه شام به مدينه‏جدا مى‏گردد. (32)
سوم: آنچه ايشان در اين مقام بعيد شمرده وارد نيست. زيرا با تصريح ايشان بر اختلاف حالت يزيد در روز خروج اسيران از شام‏ابراز پشيمانى وى در ظاهر و با در نظر گفتن فرمان‏هاى يزيد به لزوم خوشرفتارى با آنان و به ويژه با در نظر گرفتن آنچه از ابن‏سعد نقل كرديم، مبنى بر اينكه يزيد به كسانى كه همراهشان فرستاد فرمان داد كه هر كجا و هر گاه خواستند آنان را فرودآورند،(33) هيچ بعيد نيست كه خواستار رفتن به كربلا شده باشند؛ يا از خود شام و يا پس از خروج از آنجا، و اين درخواست نيزمورد پذيرش قرار گيرد.
اما اينكه نام كربلا را نبرده و تنها به ذكر مدينه بسنده كرده‏اند، مشكلى ايجاد نمى‏كند؛ زيرا مقصد نهايى براى آنان مدينه بود وكربلا براى آنها حكم يكى از منزلگاه‏هاى ميان راه را داشت. پرسش يزيد هم ناظر بر انتخاب محلّ اقامت دائمى بود نه موقّتى‏و طبيعى است كه پاسخ نيز مطابق پرسش باشد و از اين رو تنها به ذكر مدينه بسنده كردند؛ و اين منافاتى ندارد كه كسى كه‏آهنگ مدينه دارد از كربلا نيز بگذرد.
2 . با قاضى طباطبايى‏
از اينها كه بگذريم، شهيد سعيد قاضى طباطبايى با جديّت تمام در صدد اثبات اين بر آمده كه باز گشت، در اربعين نخست‏بوده است. از آنجا كه مهمّ‏ترين دليل مطلب نورى وجه پنجم مى‏باشد، ما نيز خلاصه سخنان آن شهيد را در اين باره مى‏آوريم‏و ملاحظاتى را در اين زمينه ذكر مى‏كنيم.
ايشان مى‏گويد: بازگشت اهل بيت در اربعين نخست و الحاق سرهاى شهيدان به پيكرهايشان، ميان علما مشهور و تا قرن‏هفتم مورد اتّفاق بوده است. نخستين كسى كه در اين باره اشكال كرده سيّد بن طاووس در الاقبال است. امّا مسأله ديدارشان‏با جابر را ابن طاووس و ابن نما نوشته‏اند. هر چند كه روز ورود را تعيين نكرده‏اند، اما به يقين در
اربعين بوده است. چرا كه هيچ كس آن را غير اربعين نقل نكرده و تشرّف جابر در اربعين چيزى است كه علما آن را فهميده‏اندو ارباب مقاتل بر آن اتفاق نظر دارند.



سپس -در توجيه امكان حركت- مى‏گويد: شتران رهوار و اسبان عربى كه در آن روزگار مورد استفاده قرار مى‏گرفت، مسافت‏هايى‏دراز را در مدتى كوتاه طى مى‏كرد؛ و شايد مانند آنها را در روزگار ما نتوان يافت!

استدلال قاضى طباطبائى به ده نكته‏
سپس ايشان شواهد چندى را براى تحقّق سفر از عراق به شام -و بالعكس- در مدّت ده يا هشت يا هفت و بلكه كمتر روز ذكرمى‏كند. از آن جمله است:
1 . سيّد محسن امين در اعيان الشيعه مى‏نويسد: ميان عراق و شام راه مستقيمى وجود دارد كه عرب‏هاى عقيل در زمان ماتنها در يك هفته آن را طى مى‏كنند.
2 . نيز آقاى امين(ره) مى‏نويسد: عرب‏هاى صليب -اهل حوران واقع در قبله دمشق- تا عراق را در مدت هشت روزى‏مى‏پيمودند.
3 . خبر مرگ معاويه يك هفته بعد به كوفه رسيد. مامقانى در تنقيح المقال به نقل از كشّى با اسنادش از ابو خالد تمّار گويد: روزجمعه‏اى همراه ميثم تمّار كنار فرات بودم، كه بادى وزيدن گرفت و او در يكى از كشتيهاى روم بود. گويد: بيرون آمد و به بادنگاه كرد و گفت: جلوى كشتى‏تان را ببنديد. اين بادى است سخت. هم اينك معاويه مرد. گويد: جمعه بعد قاصدى از شام‏رسيد ومن ضمن ديدار با او، كسب خبر كردم و گفتم: اى بنده خدا! چه خبر؟ گفت: حال مردم بسيار خوب است. اميرالمؤمنين مرد و مردم با يزيد بيعت كردند. گفتم: چه روزى وفات كرد؟ گفت: روز جمعه.(34)
4 . مرگ معاويه در پانزدهم رجب سال شصت و حركت امام حسين(ع) از مدينه در 28 رجب بوده است؛ و در همين فاصله‏زمانى -سيزده روز- رسيدن پيك و عدم بيعت تحقّق يافت، با آنكه فاصله ميان شام و حجاز بيش از عراق است.
5 . طبرى نوشته است كه بسر بن أرطاة به ابو بكر مهلت داد كه ظرف يك هفته از كوفه به شام برود و باز گردد؛ و رفتن او نزدمعاويه و بازگشت وى نزد بسر در هفت روز انجام شد. از اينجا معلوم مى‏شود كه او از كوفه تا شام را در سه و نيم روز رفت ودر سه و نيم روز بازگشت.
6 . در مسأله نجات مختار از زندان، عميره، حامل نامه عبدالله بن عمر -شوهر خواهر مختار- نزد يزيد رفت و نامه آزاديش رااز او گرفت و عازم كوفه شد و پس از يازده روز خود را به آنجا رساند.
7 . امام حسين(ع) در هشتم ذى حجّه از مكّه خارج شد، فاصله آنجا تا كوفه نزديك به 380 فرسخ است. در حالى كه امام باسرعت هم حركت نمى‏كرد، در دوّم محرّم به كوفه رسيد. پس معلوم مى‏شود كه كاروان ايشان توانست اين مسافت را در مدّت‏24 روز طى كند از اينجا دانسته مى‏شود كه آنان روزانه نزديك به پانزده فرسخ راه مى‏پيموردند )با آنكه در برخى منزل گاههاتوقف داشتند(.
8 . بسيارى از كتاب‏هاى معتبر -مثل آثار الباقية- تصريح كرده‏اند كه ورود اهل‏بيت(ع) به شام در اوّل صفر بود؛ آنان در حدودبيستم يا پانزدهم محرم از كوفه عازم شام شدند و طى مدّت ده يا پانزده روز خود را به شام رساندند و بازگشت آنان به عراق‏در چنين مدّتى بعيد نيست. ابوريحان بيرونى كه به اوضاع آگاه و بر كيفيت حركت در آن روزگار مطلع بود، اين را نوشته و نه آن‏را بعيد شمرده و نه ردّ كرده است.
9 . نقل شده است كه هارون الرشيد و ابوحنيفه(35) ماه ذى حجّه را در كوفه يا بغداد نو مى‏كردند و پس از ديدن ماه براى حجّ‏بيرون مى‏آمدند.
10 . شيخ مفيد به نقل از خيزران اسباطى گويد: نزد ابوالحسن، على بن محمّد(ع) به مدينه رفتم. به من گفت: از واثق چه خبر دارى؟گفتم: فدايت شوم، من كه آمدم سالم بود. من از همه مردم او را زودتر ديده‏ام. من ده روز پيش او را ديده‏ام. گويد: به من فرمود:مردم مدينه مى‏گويند كه او مرده است. گفتم: من از همه مردم زودتر او را ديده‏ايم. فرمود: مردم مى‏گويند او مرده است. هنگامى كه‏به من گفت: مردم مى‏گويند فهميدم كه مقصودش خود او است.... (36)
آنچه را كه شهيد قاضى در صدد نتيجه‏گيرى آن است مى‏توان چنين خلاصه كرد: از اينكه مى‏گويد: من ده روز است كه او راديده‏ام فهميده مى‏شد كه او 380 فرسخ را ده روزه پيموده است.
چكيده نتيجه‏گيرى شهيد قاضى طباطبايى‏
از همه اينها به دست مى‏آيد كه حركت در طى ده‏روز امكان‏پذير است و آنچه محدّث نورى نوشته استبعادى بيش نيست؛ وشواهد تاريخى موجود اين امكان را ثابت مى‏كند.
خلاصه كلام آنكه نوشته سبط ابن جوزى درست است كه مى‏گويد: آنان كوفه را در پانزدهم محرّم به سوى شام ترك گفتند.آنان در اوّل صفر به شام رسيدند و حدود هجده روز در آنجا ماندند. سپس در مدت هشت يا ده روز به كربلا رفتند و توانستندكه در بيستم صفر -اربعين - به كربلا باز گردند و به آنجا وارد شوند - و اين مطلبى است كه در صدد اثبات آن هستيم.
سپس در پاسخ دلايل طرف مقابل مى‏گويد: اما درباره مسأله كسب اجازه پسر مرجانه از يزيد و بازگشت پيك نزد وى كه‏بيست روز وقت نياز دارد و يك ماه ماندنشان در شام -كه محدّث نورى آن را نوشته و بر پايه آن بازگشت در اربعين را نفى‏كرده است- بايد گفت:

اوّل اينكه قاصد مى‏تواند در مدّت حدود سه روز برسد- چنانكه ذكر آن در خبر بسر بن ارطاة گذشت.
دوم اينكه كسب اجازه به وسيله كبوتر نامه‏بر انجام شده باشد؛ و اين ممكن است، زيرا نخستين كسى كه كبوتر را به اين‏مقصود به كار گرفت نوح پيامبر و سپس سليمان و همچنين ايرانيان بودند. بنابر اين استفاده آن در آن روزگار مرسوم بوده‏است.
سوم اينكه هيچ دليل معتبرى براى يك ماه ماندن آنها در شام وجود ندارد. بلكه تاريخهاى معتبر آن را چند روز -هشت تا ده روز-دانسته‏اند.
نيز گفته است: وانگهى ميان علماى اماميه مشهور است كه سر مطهّر در اربعين نخست به وسيله امام زين العابدين(ع)، به پيكرمطهر ملحق شد؛ و مجلسى، شهرت اصحاب را پيرامون بازگشت اهل‏بيت(ع) در بيستم صفر نقل كرده است.
چكيده دلايل قاضى طباطبايى و مناقشه آن‏
بنابر اين چكيده دلايل قاضى طباطبايى اينهاست:
1 . مشهور اين است كه بازگشت اهل بيت در اربعين اوّل انجام شد.
2 . طبق شواهد گوناگون تاريخى، بازگشت در چنين مدّتى ممكن است.
3 . از آنجا كه جابر قبر امام حسين(ع) را در اربعين زيارت كرده، بنا بر اين ديدار
نيز در اربعين انجام شده است، زيرا هيچ كس جز اين را نگفته و آنچه علما فهميده‏اند همين است.
درباره اين دلايل بايد گفت:
اوّل اينكه اين شهرت كفايت نمى‏كند. به ويژه آنكه گفتيم علامه مجلسى نيز از آن چشم پوشيده و به طور كامل بازگشت دراربعين نخست را بعيد شمرده است.(37)
دوم اينكه، حقيقت اين است كه شواهد تاريخى گوناگونى كه شهيد قاضى طباطبايى ذكر مى‏كند -كه دلالت بر ميزان تتبّع و رنج‏فراوانى است كه برده است- مسأله را از صورت محال بودن خارج كرده و به شكل امرى ممكن در مى‏آورد؛ و به اين ترتيب بنيادسخن محدّث نورى ويران مى‏شود. اما اين اندازه براى اثبات مقصود كفايت نمى‏كند، زيرا مطلوب ما اثبات وقوع است نه‏امكان؛ و امكان شى‏ء اعمّ از وقوع آن است.
سوم اينكه، درست اين است كه جابر قبر امام(ع) را در اربعين زيارت كرد؛ ولى ما انجام ديدار را در اين روز نفى مى‏كنيم. به‏ويژه آنكه ابن نما و سيّد بن طاووس -اين دو منابع اصلى خبر ديدار هستند- زمان ديدار را تعيين نكرده‏اند. بنا بر اين مانيزملازمه ميان آن دو را نفى‏مى كنيم.



نظريه برگزيده‏
آنچه به نظر مى‏رسد اين است كه جابر بن عبدالله انصارى، آن صحابى بزرگوار عالم‏
عارف آگاه كه رنج سفر را بر خود هموار ساخت و -در سنّ پيرى و با نابينايى- از مدينه به كربلا آمد، به يك بار زيارت قبر سيدالشهدا(ع) بسنده نكرد. بلكه دست كم دو بار قبر آن حضرت را زيارت كرد. اما زيارت نخست وى همانى است كه ما آن را ازطبرى امامی(38)، سيّد ابن طاووس(39) و خوارزمى(40) نقل كرديم. همان زيارتى كه عطيه آن را نقل كرد؛

و اين زيارت با زيارت همزمان‏با ديدار فرق مى‏كند، به چند دليل:
1 . در اين زيارت ذكرى از خبر ديدار نمى‏يابيم، بلكه شايد به عدم ديدار نيز در آن تصريح شده است. زيرا در نقل طبرى وخوارزمى آمده است كه جابر از عطيه خواست كه به سوى خانه‏هاى كوفه برود و گفت: مرا به سوى خانه‏هاى كوفه ببر، آن‏گاه به راه افتادند. اين بسيار بعيد است كه ديدارى صورت گرفته باشد و با وجود اهميّت فراوانى كه دارد، عطيه آن را ذكرنكرده باشد.
2 . از خبر طبرى، سيّد ابن طاووس و خوارزمى استفاده مى‏شود كه در هنگام زيارت اين دو، جز آنها هيچ كس نبوده است،ولى در ضمن خبر همزمان با ديدار، آمده است كه گروهى از بنى هاشم نيز آنجا بودند.ابن نما گويد: چون اهل و عيال‏حسين(ع) به كربلا رسيدند، ديدند كه جابر بن عبد الله انصارى -رحمة الله عليه- و گروهى از بنى هاشم سرگرم زيارت‏ايشانند(41). سيّد گويد: چون به قتلگاه رسيدند، جابر بن عبد الله انصارى، گروهى از بنى هاشم و مردانى از خاندان پيامبر(ص)را ديدند كه براى زيارت قبر حسين(ع) آمده‏اند، پس همزمان رسيدند.
بنابر اين از اين دو روايت استفاده مى‏شود كه شمارى از بنى هاشم و مردانى از خاندان پيامبر(ص) وارد كربلا شدند -گرچه آنان‏را به طور كامل نمى‏شناسيم- امّا نامى از عطيه در اينجا نمى‏يابيم؛ و چنانچه حاضر مى‏بود، ديدار با اين گروه را روايت مى‏كرد. پس‏نتيجه مى‏گيريم كه دو زيارت بوده است.
3 . تصريح بسيارى از علما مبنى بر اينكه جابر نخستين زائر حسين(ع) بود، تقدّم زيارت وى را بر زيارت شمارى از بنى هاشم‏ثابت مى‏كند؛ وگرنه هيچ وجهى ندارد كه از ميان همگان چنين عنوانى به وى داده شود.
بنابراين نتيجه مى‏شود زيارتى كه طبرى، سيّد و خوارزمى نقل كرده‏اند -كه در آن يادى از عطيه هست، اما از ورود گروهى از بنى‏هاشم و خبر ديدار يادى نيست- با آنچه ابن نما و سيّد در اللهوف ذكر كرده‏اند - و از عطيه نيز يادى در آن نيست- تفاوت‏مى‏كند. آن زيارت ديگرى است كه جابر پس از زيارت نخست خويش، موفّق به انجامش گرديد؛ و از انسان با معرفت وبصيرى چون جابر بعيد نيست كه چند بار به زيارت رفته و به يك زيارت بسنده نكرده باشد.
بنابراين -چنانكه از منابع گوناگون آورديم- روز اربعين روزى است كه جابر قبر امام حسين(ع) را زيارت كرد. اما آمدن‏اهل‏بيت(ع) و انجام ديدار با وى و گروهى از بنى‏هاشم در زيارتى ديگر و بعد از آن صورت پذيرفته است، هر چند كه زمانش‏را به طور دقيق نمى‏توانيم تعيين كنيم، همان طور كه ابن نما و سيّد (در اللهوف) آن را تعيين نكرده‏اند، به اين ترتيب در مسأله‏بازگشت اهل‏بيت(ع) به كربلا گره باز و مشكل حل مى‏شود: چگونه آمدند؟ آيا اصلا آمدند؟ آيا رسيدن ممكن است يا نه؟ واقوال پراكنده‏اى كه ميان قبول و ردّ و توقّف در اين زمينه موجود است همه از ميان مى‏رود.
اما اينكه شهيد قاضى طباطبايى مى‏نويسد كه علما اين طورمى فهمند، چنين نيست؛ و ناشى از ثبوت ملازمه ميان زيارت‏جابر در اربعين اول و انجام ديدار با اهل‏بيت(ع) در كربلا است كه خود مبنى بر رسيدنشان در اربعين نخست است؛ و اين‏ملازمه ثابت شده نيست.
اما آنچه ايشان نوشته است جز براى اثبات امكان بازگشت اهل‏بيت(ع) و رفع امتناع و استبعاد نيست؛ و اين نهايت چيزى‏است كه مى‏توان از آن استفاده كرد - و به راستى كه در اين كار موفّق شده است- اما در اين مقام نمى‏توان به آن استناد جست،چرا كه با فرض پذيرش آن، تحقّقش در فرض فرستادن پيك -و امثال آن- كه شأن آنها سرعت حركت است، امكان‏پذيرمى‏باشد. يا اينكه شرايط خاصّى در ميان باشد (مثل رسيدن براى انجام مناسك حج يا اجراى دستور... )، نه در مثل اين كاروان‏كه شأنش خلاف آن است. زيرا كه اين كاروان به طبيعت حالش حامل زن و كودك بود و پيش از رسيدن به شام از منزلگاههاى‏گوناگون عبور كرد. پس از خروج از شام نيز رفتار با آنها تغيير يافت و محافظانشان فرمان يافتند كه در حركت و توقّف حال آنان‏را رعايت كنند و هيچ نظرى براى اينكه در اربعين نخست به كربلا برسند در ميان نبود! بنابراين هيچ انگيزه‏اى براى رساندن يارسيدنشان در اربعين به كربلا در كار نبود.
بلى اگر درباره بازگشت اهل‏بيت(ع) در اربعين اوّل روايات معتبرى مى‏داشتيم، لازم بود كه به آنها پايبند باشيم، ولى چنين‏چيزى نيست. آنچه هم كه بيرونى(42) و شيخ بهايى(43) در اين باره نقل كرده‏اند الزام آور نيست، چرا كه تخصص اصلى آنها تاريخ نبوده‏است. خود اين دو نيز اشخاصى ذى فنون بوده‏اند و شايد اين ملازمه منتفى به ذهنشان خطور كرده است. اضافه مى‏كنم كه‏آنچه قاضى نعمان (متوفاى سال 363 ه) -كه از نظر زمانى و خبرويت (در روايت) متقدّم بر آنها است- نقل كرده با گفته‏هاى‏آنان تعارض دارد. او در كتاب شرح الاخبار تصريح كرده است كه اهل‏بيت رسول خدا(ص)، يك و نيم ماه در شام ماندند .(44)
بنابراين از اينجا روشن مى‏شود كه با در نظر گرفتن ماندنشان در شام، با ضميمه ساختن مسأله كسب اجازه پسر مرجانه از يزيد ودر نظر گرفتن حالت كاروان در رفت و آمد، بازگشت اين كاروان در اربعين اوّل امرى بس بعيد است، هر چند كه به جاى‏خودش در موارد ديگر امكانش وجود داشته باشد.
از اينجا نتيجه مى‏گيريم كه سر شريف نيز هنگام آمدن اهل‏بيت(ع) ملحق شد، مگر آنكه به وجهى كه سيّد ابن طاووس ذكركرده است، ملتزم باشيم، و آن را امرى ويژه و با شرايطى خاص بدانيم.
بنابراين نظريه برگزيده در اين مسأله اين است كه بازگشت اهل بيت پيامبر(ص) به كربلا نه در اربعين اوّل و نه در اربعين دوّم،بلكه در فاصله ميان اين دو بوده است.

الآثار الباقیة ص321.
توضیح المقاصد ص6.
بحار الآنوار ج101ص334.
اربعين حسينی ص52.
مسار الشيعة ص46.
العدد القوية ص219.
مصباح كفعمي ص 489 و 510.
مقتل الامام الحسين – نسخه خطي- ص285.
اقبال الاعمال، ص589.
مصباح المتهجد ص730.
بحار الانوارج101 ص334.
بنابر نقل كتاب مقتل الامام الحسين (ع) مرحوم طبسي نجفي.
منتهى الآمال ج1 ص817.
بررسي تاريخ عاشورا ص 148.
حماسه حسيني ج1 ص30.
مثير الأحزان ص107.
توضيخ المقاصد ص6.
تسلية المجالس ج2 ص 458.
جلاء العيون ص 450.
ينابيع المودة ج3 ص92.
لؤلؤ و مرجان ص148- 149.
بحار الانوار ج107 ص 39.
همان ص 42.
لؤلؤ و مرجان ص 148.
مثير الاحزان ص9 (مقدمه).
تحقيق در باره اربعين اول ص 2.
لؤلؤ و مرجان ص 150.
لؤلؤ و مرجان ص 153-160.
همان ص 161-162.
تحقيق در باره اربعين اول ص 94.
الملهوف ص 225.
اربعين حسيني 89.
الطبقات (ترجمة الامام الحسين (ع) ) ص 84.
تنقيح المقال ج3 ص 262.
او ابو حنيفة سائق الحاج سعيد بن بيان است. ر.ك: معجم رجال الحديث ج8 ص 111.
الارشاد ج2 ص 301.
بحار الأنوار ج 101 ص 334.
بشارة المصطفی ص 74.
مصباح الزائر ص 286.
مقتل الحسین (ع) (خوارزمی) ج1 ص167.
مثير الأحزان ص 107.
الآثار الباقية ص 321.
توضيح المقاصد ص6.
شرح الأخبار ج3 ص 269.

منبع