٭٭٭٭٭ نکته ها + برداشت ها = برداشت شما چیست ؟ ٭٭٭٭٭

تب‌های اولیه

458 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
٭٭٭٭٭ نکته ها + برداشت ها = برداشت شما چیست ؟ ٭٭٭٭٭

به نظر شما این سخن از کیست ؟
و مراد چیست ؟
و از کدام آموزه وحیانی الهام گرفته ؟

عروس حضرت قران نقاب آنگاه بر اندازد
که دار الملک قران را مجرد بیند از غوغا

؟؟

به نظر شما این سخن از کیست ؟
و مراد چیست
؟
و از کدام آموزه وحیانی الهام گرفته
؟

عروس حضرت قران نقاب آنگاه بر اندازد
که دار الملک قران را مجرد بیند از غوغا

؟ ؟

سلام استاد بزرگوار
جمله قشنگی است. یعنی شعر قشنگی است.
اگر خطا نکنم ، لحن و سیاقش به لحن و سیاق اشعار مولوی می خورد.

منظورش این است که ما زمانی به حقایق قرآن می توانیم پی ببریم و از سطح لفظ فراتر برویم ، که درون جان و قلب خودمان را تزکیه کنیم و مسایل حیوانی و طبیعی را در خودمان تحت حاکمیت عقل و تسلیم در برابر آن در بیاوریم. زیرا انسان دارای دو بعد ملکی و ملکوتی است و اگر جنبه ملکی او غالب شود ، اینها غریبه اند و با ملکوت ( از جمله حقایق عالیه قرآن) مناسبتی ندارند و نسبت به آن بیگانه هستند لذا در چنین شرایطی ، به همان اندازه و به همان نسبت ، قرآن در حجاب لفظ باقی می ماند و ما به حقایق و لطایف رقیقه و دقیقیه آن دست نمی یابیم.

این شعر ، مناسبت دارد با آن آیه قرآن که می فرماید: لا یمسه الا المطهرون.

و با این حدیث هم مناسبت دارد که می فرماید: القلب حرم الله فلا تسکن فی حرم الله غیر الله.

با این شعر ( مبنای حکمی ) هم سازگار است که می گوید: کند همجنس با همجنس پرواز
( توضیح اینکه اگر ما با تزکیه نفس ، خودمان را همسنخ با ملکوتیان (از جمله : قرآن) نکنیم ، نمی توانیم با قرآن پرواز کنیم و به سوی قله رفیع معارف الهی پرواز کنیم).

کلمه عروس هم که به کار رفته ، خیلی بار معنایی دارد:
- معارف الهی ، بسیار زیبا هستند. و زیبایی آنها به خاطر زیبایی خداوند است زیرا ان الله جمیل. اساساً زیبایی حقیقی ، همین است.
- عروس ، بیانگر یک بحث حریم و ناموسی و "طرد غیر" است. همه این موارد ( که در حقیقت یک مورد است) در بحث تزکیه نفس وجود دارد.

[SPOILER]به نظر حقیر ، این مطلب جناب مولوی ، آنقدر روشن است که جزو مطالب بدیهی است و نیاز به دلیل و اثبات ندارد.[/SPOILER]

هومن;726648 نوشت:
سلام استاد بزرگوار
جمله قشنگی است. یعنی شعر قشنگی است.
اگر خطا نکنم ، لحن و سیاقش به لحن و سیاق اشعار مولوی می خورد.

منظورش این است که ما زمانی به حقایق قرآن می توانیم پی ببریم و از سطح لفظ فراتر برویم ، که درون جان و قلب خودمان را تزکیه کنیم و مسایل حیوانی و طبیعی را در خودمان تحت حاکمیت عقل و تسلیم در برابر آن در بیاوریم. زیرا انسان دارای دو بعد ملکی و ملکوتی است و اگر جنبه ملکی او غالب شود ، اینها غریبه اند و با ملکوت ( از جمله حقایق عالیه قرآن) مناسبتی ندارند و نسبت به آن بیگانه هستند لذا در چنین شرایطی ، به همان اندازه و به همان نسبت ، قرآن در حجاب لفظ باقی می ماند و ما به حقایق و لطایف رقیقه و دقیقیه آن دست نمی یابیم.

این شعر ، مناسبت دارد با آن آیه قرآن که می فرماید: لا یمسه الا المطهرون.

و با این حدیث هم مناسبت دارد که می فرماید: القلب حرم الله فلا تسکن فی حرم الله غیر الله.

با این شعر ( مبنای حکمی ) هم سازگار است که می گوید: کند همجنس با همجنس پرواز
( توضیح اینکه اگر ما با تزکیه نفس ، خودمان را همسنخ با ملکوتیان (از جمله : قرآن) نکنیم ، نمی توانیم با قرآن پرواز کنیم و به سوی قله رفیع معارف الهی پرواز کنیم).

کلمه عروس هم که به کار رفته ، خیلی بار معنایی دارد:
- معارف الهی ، بسیار زیبا هستند. و زیبایی آنها به خاطر زیبایی خداوند است زیرا ان الله جمیل. اساساً زیبایی حقیقی ، همین است.
- عروس ، بیانگر یک بحث حریم و ناموسی و "طرد غیر" است. همه این موارد ( که در حقیقت یک مورد است) در بحث تزکیه نفس وجود دارد.

[SPOILER]به نظر حقیر ، این مطلب جناب مولوی ، آنقدر روشن است که جزو مطالب بدیهی است و نیاز به دلیل و اثبات ندارد.[/SPOILER]

باسلام وسپاس .
بارک الله خوب برداشت نمودید .
بغیر از نام شاعر بقیه را درست گفتید .
دقت کنید شاعر را هم پیدا نماید

صادق;726703 نوشت:
دقت کنید شاعر را هم پیدا نماید

سلام استاد.
بله. حکیم سنایی.

http://ganjoor.net/sanaee/divans/ghaside-sanaee/sh7/

واقعا این ادبیات ما ، چه گنجها و درهایی در خود دارد...
به این می گویند شاعر ... نه آنهایی که توی تلویزیون....

من برای همین یک شعر از همین یک شاعر ، هیچ ارزش مادی نمی توانم تعیین کنم. اصلا بحث در اینجا مافوق ماده است و تمام دنیای مادی همسنگ آن نمی شود...

سلام
نمیدونم شاعر کیه
ولی فکر کنم منظور از عروس حضرت قران یکی از سوره ها قران باشه و دارالملک قرآن هم منظور پیامبره که وقتی بر پیامبر نازل میشه که اونو تنها و بی کس و نا امید در برابر طوفان و آشوب میبینه .
منظور از عروس قران سوره فاتحه .
ببخشید اگه اشتباه بود آخه قوه تخیلم قویه !!!

به نظر شما این شعر از کیست ؟
منظورش چیست ؟
واز کدام آموزه دینی الهام گرفته ؟

از رهگذر خاک سر کوی شمابود
هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد

صادق;726717 نوشت:
به نظر شما این شعر از کیست ؟
منظورش چیست ؟
واز کدام آموزه دینی الهام گرفته ؟

از رهگذر خاک سر کوی شمابود
هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد

سلام جناب استاد
شاعر: حافظ
آموزه دینی: قال الله تعالی: لولاک لما خلقت الافلاک و لو لا علی لما خلقتک و لو لا فاطمه ، لما خلقتکما.
و نیز: لو لا الحجة ، لساخت الارض بأهلها.

از نظر فلسفی و عرفان نیز در جای خود اثبات معقول شده است که اهل بیت (ع) ، واسطه در فیض هستند و امکان ندارد فیض ( هر فیضی ، هر رزقی ، هر آفرینشی ) از مبدآ متعال ، مستقیماً به ما برسد مگر اینکه این مسیر را طی کند و ابتدا بر آن بزرگواران ( انسان کامل ) وارد شود و سپس از طریق آنها به ما برسد. به همین دلیل است که توصیه فرموده اند در ابتدای دعاهای خود ، صلوات بفرستید.
طبق قاعده الواحد ، حتی فیض وجود ، هم این مسیر را طی می کند.... بحث بسیار شیرین و بسیار زیبایی است.

[SPOILER]این یکی از دلایلی است که من خیلی به سادات احترام میگذارم. واقعا دوستشان دارم. موقع ازدواج هم جزء شروطم این بو.د که خانمم باید حتما سیده باشند. همیشه می گویم: عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا /// ما همه بنده ، و این قوم خداوندانند.[/SPOILER]

تطهیر چهره خاتمی در خندوانه سلام
چند وقتیه در برنامه ی خندوانه مسابقه ی کتابخونی به اسم بخون و ببر تبلیغ میشه که دو کتاب واسه این مسابقه در نظر گرفته شده...
یکی از این دو کتاب جام جهانی در جوادیه است ...
داستان در مورد جوانیست جنوب شهری که با بچه های محل عاشق بازی فوتبال هستن و مسابقات گل کوچیک در محله برگزار میکنن..
از قضا جوان قصه بیمار است و فقیر و با مادربزرگش زندگی میکند و پول درمان بیماریش را نمیتواند جور کند...خلاصه میکنم به نظرتون چه کسی پول درمان این جوان رو تقبل میکند؟
محمد خاتمی رئیس جمهور سابق کشور و همچنین از سران فتنه های 78 و 88
چرا باید در مسابقه ی برنامه ای که پربیننده هم هست چنین کتابی در حال تبلیغ باشه؟!!جز تطهیر چهره ی خاتمی در جامعه چیز دیگه ایه؟!!جناب رامبد جوان این همه کتاب در بازار هست چرا این کتاب با این قصه رو انتخاب کردین؟!!!به هر حال این کتاب به سرعت در حال فروشه و طیف زیادی از مردم به خاطر برنده شدن جایزه ی 20 میلیونی مسابقه در حال مطالعه ی این کتابن و وقتی به پایان کتاب میرسن از محمد خاتمی در ذهنشون ناخودآگاه یک فرشته ی نجات ساخته میشه بهتر نیست مسئولان صداوسیما بیشتر دقت کنن و اجازه ی تبلیغ هر کتابی رو در شبکه ها ندن؟!!!!

ویژه گروهای بصیرت افزایی

[=114][=#008000]تطهیر چهره خاتمی در خندوانه

هومن;726815 نوشت:
سلام جناب استاد
شاعر: حافظ
آموزه دینی: قال الله تعالی: لولاک لما خلقت الافلاک و لو لا علی لما خلقتک و لو لا فاطمه ، لما خلقتکما.
و نیز: لو لا الحجة ، لساخت الارض بأهلها.

از نظر فلسفی و عرفان نیز در جای خود اثبات معقول شده است که اهل بیت (ع) ، واسطه در فیض هستند و امکان ندارد فیض ( هر فیضی ، هر رزقی ، هر آفرینشی ) از مبدآ متعال ، مستقیماً به ما برسد مگر اینکه این مسیر را طی کند و ابتدا بر آن بزرگواران ( انسان کامل ) وارد شود و سپس از طریق آنها به ما برسد. به همین دلیل است که توصیه فرموده اند در ابتدای دعاهای خود ، صلوات بفرستید.
طبق قاعده الواحد ، حتی فیض وجود ، هم این مسیر را طی می کند.... بحث بسیار شیرین و بسیار زیبایی است.

[SPOILER]این یکی از دلایلی است که من خیلی به سادات احترام میگذارم. واقعا دوستشان دارم. موقع ازدواج هم جزء شروطم این بو.د که خانمم باید حتما سیده باشند. همیشه می گویم: عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا /// ما همه بنده ، و این قوم خداوندانند.[/SPOILER]

باسلام وسپاس .
بار ک الله فیک = خوب برداشت نمودید . ولی این که به کدام آموزه دینی اشاره دارد کمی بشتر تلاش نماید تا پیدانماید .
رهنمای تان می کنم :
این شعر در واقع خلاصه آن آموزه متعالی است .....

صادق;727207 نوشت:
رهنمای تان می کنم :
این شعر در واقع خلاصه آن آموزه متعالی است .....

سلام استاد بزرگوار
در اینکه در مدح و بیان مقام اهل بیت علیهم السلام است جای تردید نیست. قطعا جز اهل بیت ، هیچ کس در این مقامی که این شعر توصیف می کند ( با سور کلی: هر ) نیست.

... بِكُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِكُمْ يَخْتِمُ وَ بِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ ، وَ بِكُمْ يُمْسِكُ السَّمَاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلا بِإِذْنِهِ وَ بِكُمْ يُنَفِّسُ الْهَمَّ وَ يَكْشِفُ الضُّرَّ ....

...
إِنْ ذُكِرَ الْخَيْرُ كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاهُ...

... بِكُمْ أَخْرَجَنَا اللَّهُ مِنَ الذُّلِّ وَ فَرَّجَ عَنَّا غَمَرَاتِ الْكُرُوبِ وَ أَنْقَذَنَا مِنْ شَفَا جُرُفِ الْهَلَكَاتِ وَ مِنَ النَّارِ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي بِمُوَالاتِكُمْ عَلَّمَنَا اللَّهُ مَعَالِمَ دِينِنَا وَ أَصْلَحَ مَا كَانَ فَسَدَ مِنْ دُنْيَانَا وَ بِمُوَالاتِكُمْ تَمَّتِ الْكَلِمَةُ وَ عَظُمَتِ النِّعْمَةُ...

هومن;727477 نوشت:
سلام استاد بزرگوار
در اینکه در مدح و بیان مقام اهل بیت علیهم السلام است جای تردید نیست. قطعا جز اهل بیت ، هیچ کس در این مقامی که این شعر توصیف می کند ( با سور کلی: هر ) نیست.

... بِكُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِكُمْ يَخْتِمُ وَ بِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ ، وَ بِكُمْ يُمْسِكُ السَّمَاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلا بِإِذْنِهِ وَ بِكُمْ يُنَفِّسُ الْهَمَّ وَ يَكْشِفُ الضُّرَّ ....

...
إِنْ ذُكِرَ الْخَيْرُ كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاهُ...

... بِكُمْ أَخْرَجَنَا اللَّهُ مِنَ الذُّلِّ وَ فَرَّجَ عَنَّا غَمَرَاتِ الْكُرُوبِ وَ أَنْقَذَنَا مِنْ شَفَا جُرُفِ الْهَلَكَاتِ وَ مِنَ النَّارِ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي بِمُوَالاتِكُمْ عَلَّمَنَا اللَّهُ مَعَالِمَ دِينِنَا وَ أَصْلَحَ مَا كَانَ فَسَدَ مِنْ دُنْيَانَا وَ بِمُوَالاتِكُمْ تَمَّتِ الْكَلِمَةُ وَ عَظُمَتِ النِّعْمَةُ...

باسلام وتقدیر .
بارک الله ، خوب پیش آمدید و برداشت تان تقریبا کشف درست است ..
در تکمیل برداشت شما باید گفت :
به گفته سید بزرگوار فاطمی نیا این شعر جناب حافظ خلاصه زیارت نورانی جامعه کبیره است .
ایشان می فرمود :
حافظ پیام آن زیارت نامه را در این بیت خلاصه نموده .
ومن ( فاطمی نیا ) همواره دعا می کنم که خداوند به من لیاقت وتوفیق دهد
که در آخرین لحظات عمر وهنگام مرگ این شعر بر زبان من جاری باشد ومن در حالی که این شعر را زمزمه می کنم از دنیا بروم .

- این شعر از کیست ؟
- اشاره به کدام آموزه دینی دارد ؟
- برداشت شما چیست ؟

شنیدم ره روی در سر زمینی
همی گفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آنگه شود صدف
که در شیشه بماند اربعینی

صادق;728500 نوشت:
شنیدم ره روی در سر زمینی
همی گفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آنگه شود صدف
که در شیشه بماند اربعینی


سحر گه ره روی در سرزمینی
همی گفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف/ که در شیشه بماند اربعینی

- هزاران سال پیش، حضرت آدم صفی الله به کوهی در زمین فرود آمد
و آن کوه از آن پس " صفا " نام گرفت.
او خطایی مرتکب شد و از دستور خدا سرپیچی کرد و از بهشت رانده شد. حال چه باید می کرد؟
آدم ضجه می زد، گریه و شاید هروله می کرد و از پیشگاه حضرت حق طلب بخشش داشت.
((فتلقی آدم من ربه کلمات فتاب علیه ))
در روایتی آمده که از سوی خداوند به وی نام پنج تن آموخته شد و آدم پس از توسل به نام محمد(ص) ، علی (ع) ، فاطمه (س) و حسن و حسین (ع) بخشیده شد...
حسین!
- سالها بعد، آنگاه که کودک ابراهیم -اسماعیل- آب می خواست، هاجر هروله کنان بین صفا و مروه آب جست و جو می کرد تا فرزند تشنه کامش را جرعه ای آب بنوشاند. جرعه ای آب برای اسماعیل...
آب!
حسین، آب!
- می گویند " مروه " را از آن روی مروه نامیده اند که حوا، یعنی اولین زن بر آن هبوط کرده است.
اما نقل دیگری به این قایل است که مومن آن گاه که به جانب صفا می رود، در پی صاف شدن جسم و جان است و آن گاه که به جانب مروه هروله می کند، سعی در به دست آوردن مروت و مردانگی دارد.
مروه یادآور مروت است.
مروت!
حسین، آب، مروت!
- در علل الشرایع آمده است: کسی که سعی بین صفا و مروه کند و هنوز "منیت" در او زنده باشد، به حقیقت سعی نرسیده است.
از حضرت صادق ع نیز در مصباح الشریعه روایتی نقل شده که فرموده اند: در وقت هروله کردن میان صفا و مروه، قصد کن دور شدن از خواهشهای نفسانی را یعنی که به مدد و یاری حق گذشتم از همه خواهشهای نفسانی و براءت می جویم از همه اغواهای شیطانی!
اغوا!
حسین، آب، مروت، اغوا!
- حضرت علی ابن الحسین امام سجاد ع فرمودند آیا می دانی معنی تردد بین صفا و مروه چیست؟ یعنی خدایا من بین خوف و رجاء به سر می برم. نه خوف محض دارم که از درگاهت ناامید شوم و نه همه امیدم که هیچ ترسی نداشته باشم.
هروله بین صفا و مروه همان تردد بین خوف و رجاء است.
رجاء!
حسین، آب، مروت، اغوا، رجاء!
- آدم صفی الله اگر در صفا می گریست، امید بخشش داشت. اگر حضرت حق را به نام پنج بنده برگزیده اش، به نام حسین اش، قسم می داد، امید بخشش داشت و بخشیده شد.
ابراهیم خلیل الله اگر هروله کنان، شیطان را می راند، پشت و پناهی داشت و هاجر اگر در پی آب بین صفا و مروه می دوید، اسماعیلی داشت.
و آب از دل تفتیده و خشک بیابان جوشید برای اسماعیل.
اما حسین چه؟
او وارث آدم صفوه الله و ابراهیم خلیل الله است اما کجاست پشت و پناهش؟ کو اکبر و عباسش؟
مانده یک اصغر تشنه!
این بار اما تقدیر الهی چیز دیگری رقم میزند.
حسین جرعه آبی می جوید برای اصغر شش ماهه اش اما اگر آب از دل بیابان خشک جوشید، اینجا از دست خشک مغزان کوفی آب نمی چکد که تیر رها می شود.
خداوندا! مگر حسین پسر فرستاده تو نیست؟ مگر او وارث آدم و ابراهیم نیست؟
مگر زینب هروله نمی کند؟ نه برای یک اسماعیل که اسماعیل ها تشنه لب پرپر شده اند در برابر دیدگان این دردانه علی ع .
اصغر، اکبر، عباس!
خوف، رجاء!
حسین، آب، مروت!
حسین آب نمی خواست، امید هم به جرعه ی آبی نداشت اما خوف گمراهی ((انسان)) را داشت، اصغر رابه میدان برد شاید دلی بلرزد و فردی هدایت شود.
حسین تشنه آب نبود، تشنه هدایت و در پی معرفت انسان بود!
هدایت، معرفت، حسین!
- گر چه آن روز کسی هدایت نشد و جرعه ی آبی را از کودک شش ماهه دریغ کردند اما حسین، اهل بیت و یارانش تا
همیشه تاریخ کشتی هدابت بشریت شدند و چشمه جوشان معرفت.
معرفت، حسین!
- اگر آن روز کسی ندای هل من ناصر حضرت اباعبدالله ع را پاسخ نگفت، امروز -بیستم صفر 1436 هجری قمری- در چهلمین روز از هزار و سیصد و هفتاد و پنجمین سالروز شهادت سرور و سالار شهیدان و هفتاد و دو یار با وفایش، میلیونها تن، نگین مزار و مرفدشان را در برگرفته و عاشقانه فریاد لبیک یا حسین سر می دهند.
بسیاری از آنان هروله کنان از صفای نجف تا مروه ی بلا را با پای دل پوییده اند و به خیل بیکران دلدادگانش در کربلا پیوسته اند. در هر شرایطی و با هر وسیله ای آمده اند تا از دریای مروت عباس ، جرعه ای محبت حسین نوش جان کنند و با زدودن غبار منیت به معرفت خدای حسین برسند.
حسین!
- امروز اربعین است و اینجا کربلا !
میلیونها نفر سحرگاهان زیادی را بیداری کشیده و سرزمین های فراوانی را پیموده اند تا سعی کنند از صافی اربعین حسینی دلشان را عبور داده و صاف و زلال شوند.
امید که به برکت چهل روز عزاداری حسین و یارانش، تکبر و منیت از فرد فرد جامعه رخت بربندد و اخلاق و مروت دست آوردمان باشد و حریت و آزادگی، آویزه گوش جانمان.
باشد که دلهای شرحه شرحه از فراقمان با ظهور حضرت حجت آرام گیرد و چشمانمان به حضور حضرتش روشن.
یا رب الحسین! به حق الحسین اشف صدرالحسین به ظهور الحجه



صادق;728500 نوشت:
- این شعر از کیست ؟
- اشاره به کدام آموزه دینی دارد ؟
- برداشت شما چیست ؟

شنیدم ره روی در سر زمینی
همی گفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آنگه شود صدف
که در شیشه بماند اربعینی

به نام خدا

با سلام و عرض ادب

سنت چله و اربعین گیری ریشه در قران:"میقات حضرت موسی سلام الله علیه" و روایات و دستورات اهل الله خاصه اهل عرفان و عبادات دارد.

اما گمان می کنم این شعر که از غزلیات جناب حافظ است اشاره ای به حدیث نبوی صلی الله علیه و اله دارد:"من اخلص لله اربعین صباحا جرت ینابیع الحکمة من القلب الی لسانه"

هر کس خویش را چهل روز برای خدا خالص کند،چشمه های حکمت از قلبش به زبانش جاری می شود.

عرفا برای عدد چهل آثار و خواصی در تربیت نفس و ظهور استعدادها و تکمیل و تتمیم ملکات قائلند.و در کسب انوار و فیوضات ربانی عدد چهل جایگاه ویژه ای دارد.

حتی روایت شده است که عقل انسان در چهل سالگی،پخته می شود لذا از این سن باید عصای احتیاط به دست بگیرد.

صادق;728500 نوشت:
شنیدم ره روی در سر زمینی
همی گفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آنگه شود صدف
که در شیشه بماند اربعینی

سلام
شاعر: حافظ
شعر فوق اشاره به رسم چله نشینی صوفیان برای ریاضت کشیدن و تزکیه باطن دارد.

همانطور که در حدیث است که رسول خدا (ص) فرمود: مَا أَخْلَصَ عَبْدٌ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً إِلَّا جَرَتْ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ ؛ هر بنده ای که چهل روز خود را برای خداوند متعال خالص گرداند چشمه های حکمت از قلبش بر زبانش جاری می گردد . و نیز امام باقر(علیه السلام) فرمود: هر که چهل روز، ایمانش را براى خدا خالص گرداند، خداوند، محبّت دنیا را از دل او بیرون مى کند و بینشى به وى عطا مى کند که درد و درمان خویش را بداند و حکمت را در دل او جاى دهد.

کلا عدد چهل یا "اربعینات" در اسلام ، جایگاه ویژه ای دارند. معمولا عدد چهل ، دلالت بر "کمال" یک چیز یا رویداد است. لذا منظور از چهل ، عدد ریاضی و کمیت چهل نیست. بلکه استمرار در کار و استقامت در مسیر حق است. همانطور که قرآن کریم می فرماید: لو استقاموا علی الطریقة لأسقیناهم ماء غدقاً. و نیز می فرماید: و الذین جاهدوا فینا لنهدینم سبلنا. و نیز می فرماید: فاستقم کما امرت و من تاب معک. و نیز می فرماید: إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي کُنْتُمْ تُوعَدُونَ.

پس ، منظور ، استقامت و استمرار بر مسیر حق و تزکیه نفس و خالص گرداندن خود برای خداوند است تا آنگاه که نتایج عالیه آن ظاهر شود و حجابها از جلوی چشم فرد برداشته شود و به محبوب حقیقی واصل شود.

به طور خلاصه و جمع بندی می توان گفت پیام این آموزه های دینی ، تداوم ایستادگی و پرهیز شدید از سست شدن عزم راسخ است. می توان گفت ، در اینجا ، درس مقاومت و ایستادگی و جهاد و پایمردی در مقابل دشمن ( اعم از دشمن درونی - نفس اماره - و بیرونی - شیطان های انسی و جنی -) تا حصول پیروزی مطرح است. لذا این آموزه ها ، با واژه کلیدی "صبر" ارتباط تنگاتنگی دارند. "صبر" هم واژه ای است که به نوبه خود با "امید" ( به وعده ها و نصرت الهی ) ارتباط دارد. البته اهمیت دشمن درونی بیشتر است ( جهاد اکبر ) و شعر فوق نیز بیشتر ناظر بر ایستادگی در جنگ عالم درون انسان است.

صادق;728500 نوشت:
- این شعر از کیست ؟
- اشاره به کدام آموزه دینی دارد ؟
- برداشت شما چیست ؟

شنیدم رهروی در سر زمینی
همی گفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف
که در شیشه بماند اربعینی

جافظ
من اخلص لله اربعین صباحا جرت ینابیع الحکمة من القلب الی لسانه
شراب، تا یک اربعین در شیشه نماند صاف نخواهد شد
دل انسان هم تا یک اربعین در شیشه دوری از گناه و اخلاص نماند مست جمال الهی نمی شود

این شعر از کیست ؟
منظور شاعر چیست ؟ ویا کیست ؟
برداشت شما چیست ؟

ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی
ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست .
شرح مجموعه گل مرغ سحر داند وبس
نه که آن که ورقی خواند معانی دانست

صادق;728832 نوشت:
این شعر از کیست ؟
منظور شاعر چیست ؟ ویا کیست ؟
برداشت شما چیست ؟

ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی
ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست .
شرح مجموعه گل مرغ سحر داند وبس
نه که آن که ورقی خواند معانی دانست

به نام خدا

با سلام و ادب

شعر حافظ است.

شاید اشاره ی جناب حافظ به این نکته باشد که صرفا با درس و بحث و از راه استدلال و برهان نخواهی توانست به معرفت حق رسی که معرفت الله راهی است که با دل پیموده می شود

دلی که جایگاه عشق حق است دلی که در میدان مغناطیس عشق محبوب ازلی و ابدی قرار گرفته و با جلوات حبی خداوند طی طریق می نماید و عقل را در این حیطه هیچ راهی نیست

و مرغان بلند پرواز عقول را جلوات جلال حق بال و پر می سوزاند و دست غیب حق به خطاب دور شو دست ردّ بر سینه ی نامحرمش می زند.

مرغ سحر شاید رسول ختمی باشد که با بانگ قولوا لا اله الا الله تفلحوا جانهای مرده و خفته در قبور نفسانیت را بیدار نموده و به ندای و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا عباد الله را از تفرقه ی

کثرات به وحدت جمع الجمعی ذات فرا خواند و این منازل و مقامات را به عقل نتوان طی کرد،که خود آن نگار نیز به مکتب نرفت و خط ننوشت اما به غمزه ی یار مسئله آموز صد مدرس شد.

سلام استاد بزرگوار

صادق;728832 نوشت:
این شعر از کیست ؟
منظور شاعر چیست ؟ ویا کیست ؟
برداشت شما چیست ؟

ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی
ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست .
شرح مجموعه گل مرغ سحر داند وبس
نه که آن که ورقی خواند معانی دانست


شاعر: حافظ
منظور شاعر این است که درک حقیقت هستی ، با بحث عقلی و صغرا و کبرا چیدن و تحقیق نظری حاصل نمی شود ( همچنانکه ملاصدرا نیز در کتاب شواهد الربوبیه ، برخی اسرار فلسفی را توضیح سطحی داده و می افزاید که درک عمیق آن منوط به تزکیه نفس و ورود به ملکوت است).

در فلسفه هم گفته می شود که وجود ، حد ندارد و چیزی که حد ندارد ، به ذهن نمی آید و چیزی که به ذهن نیاید ، قابل اقامه برهان نیست (مگر از باب سرایت مفهوم به مصداق).

شاعر در این شعر ،درک حقیقت هستی ( مجموعه گل) را از راه قلب امکانپذیر می داند و آن را کار عارف ( مرغ سحر ) می داند که در سحرگاهان با عبادت و راز و نیاز ، به درگاه معبود واصل می شود. شاعر در اینجا بیان می کند که صرف دانستن اصطلاحات علمی و اشتغال به آنها ، موجب وصول به حضرت معشوق نمی شود بلکه همین ها خود می توانند حجاب ( اما حجاب نورانی ) باشند. همچنانکه فرموده اند: العلم حجاب الاکبر.

هومن;728927 نوشت:
سلام استاد بزرگوار

شاعر: حافظ
منظور شاعر این است که درک حقیقت هستی ، با بحث عقلی و صغرا و کبرا چیدن و تحقیق نظری حاصل نمی شود ( همچنانکه ملاصدرا نیز در کتاب شواهد الربوبیه ، برخی اسرار فلسفی را توضیح سطحی داده و می افزاید که درک عمیق آن منوط به تزکیه نفس و ورود به ملکوت است).

در فلسفه هم گفته می شود که وجود ، حد ندارد و چیزی که حد ندارد ، به ذهن نمی آید و چیزی که به ذهن نیاید ، قابل اقامه برهان نیست (مگر از باب سرایت مفهوم به مصداق).

شاعر در این شعر ،درک حقیقت هستی ( مجموعه گل) را از راه قلب امکانپذیر می داند و آن را کار عارف ( مرغ سحر ) می داند که در سحرگاهان با عبادت و راز و نیاز ، به درگاه معبود واصل می شود. شاعر در اینجا بیان می کند که صرف دانستن اصطلاحات علمی و اشتغال به آنها ، موجب وصول به حضرت معشوق نمی شود بلکه همین ها خود می توانند حجاب ( اما حجاب نورانی ) باشند. همچنانکه فرموده اند: العلم حجاب الاکبر.

با سلام وتشکر .
برخی نکته های خوبی اشاره نموده اید .
چه این که سر کار حبیبه نیز نکته های ارزشمندی اشاره نموده است .
ولی کمی رهنمای تان می نمایم شاید دقیق تر بفرماید :
گویا مراد حافظ یکی از فلاسفه یزرگ است .....

صادق;728832 نوشت:
این شعر از کیست ؟
منظور شاعر چیست ؟ ویا کیست ؟
برداشت شما چیست ؟

ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی
ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست .
شرح مجموعه گل مرغ سحر داند وبس
نه که آن که ورقی خواند معانی دانست

استاد شهید مطهری در کتاب «عرفان حافظ» نظر جالبی در مورد این غزل حافظ دارند:

«... حافظ یک غزل عارفانه ای دارد که خیلی عالی است. در این غزل من خیلی شدید معتقدم که حافظ مخاطبش بوعلی (ابوعلی سینا) است در آخرِ «اشارات» بوعلی در آخرت اشارات، نمطی دارد به نام «مقامات العارفین»و انصاف این است که این که یک حکیم توانسته مقامات العارفین را این جور بیان کند، خیلی عالی است، واقعاً شاهکاری است از این حکیم، ولی البته عارف قبول ندارد که یک حکیم با قدم حکمت و فلسفه بتواند به معانی و رموز عرفان و سلوک پی ببرد و لذا فلسفه و عقل را از این جهت که به راز مطلب پی ببرد نفی می کند. می گوید:

صوفی از پرتو می راز نهانی دانست

گوهر هرکس از این لعل توانی دانست
بعد می گوید: قدر مجموعة گل مرغ سحر داند و بس ...
«مرغ سحر» همان روح عارف است که سحرخیز است...
حافظ مکرر تصریح می کند که من هرچه دارم از سحرخیزی دارم. این ها از کتاب خواندن به دست نمی آید، از کار مرغ سحر به دست می آید، از سلوک، از مناجات، از تهذیب نفس، از تضرّع، از زاری، از مناجات کردن، از رفتن به درگاه الهی فقط پیدا می شود.

... آن گاه می گوید:
«ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی
ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست
ای بوعلی که از دفتر عقل «مقامات العارفین» می نویسی
ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست.»

عرفان حافظ، متفکر شهید استاد مرتضی مطهری، 57 ـ 58

عبدالرحیم;728976 نوشت:
استاد شهید مطهری در کتاب «عرفان حافظ» نظر جالبی در مورد این غزل حافظ دارند:

«... حافظ یک غزل عارفانه ای دارد که خیلی عالی است. در این غزل من خیلی شدید معتقدم که حافظ مخاطبش بوعلی (ابوعلی سینا) است در آخرِ «اشارات» بوعلی در آخرت اشارات، نمطی دارد به نام «مقامات العارفین»و انصاف این است که این که یک حکیم توانسته مقامات العارفین را این جور بیان کند، خیلی عالی است، واقعاً شاهکاری است از این حکیم، ولی البته عارف قبول ندارد که یک حکیم با قدم حکمت و فلسفه بتواند به معانی و رموز عرفان و سلوک پی ببرد و لذا فلسفه و عقل را از این جهت که به راز مطلب پی ببرد نفی می کند. می گوید:

صوفی از پرتو می راز نهانی دانست

گوهر هرکس از این لعل توانی دانست
بعد می گوید: قدر مجموعة گل مرغ سحر داند و بس ...
«مرغ سحر» همان روح عارف است که سحرخیز است...
حافظ مکرر تصریح می کند که من هرچه دارم از سحرخیزی دارم. این ها از کتاب خواندن به دست نمی آید، از کار مرغ سحر به دست می آید، از سلوک، از مناجات، از تهذیب نفس، از تضرّع، از زاری، از مناجات کردن، از رفتن به درگاه الهی فقط پیدا می شود.

... آن گاه می گوید:
«ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی
ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست
ای بوعلی که از دفتر عقل «مقامات العارفین» می نویسی
ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست.»

عرفان حافظ، متفکر شهید استاد مرتضی مطهری، 57 ـ 58

بارک الله خودش است .

این شعر از کیست ؟
شاعر آن کیست ؟
اشاره به کدام آموزه دینی دارد ؟
برداشت شما چیست ؟

بلی در طبع هر داننده ی است
که هر گردندیده را گرداننده ی است

سلام علیکم استاد بزرگوار

صادق;729489 نوشت:
این شعر از کیست ؟
شاعر آن کیست ؟
اشاره به کدام آموزه دینی دارد ؟
برداشت شما چیست ؟

بلی در طبع هر داننده ی است
که هر گردندیده را گرداننده ی است


شاعر: نظامی گنجوی

این یک برهان ساده خداشناسی است که هر انسانی فطرتاً به آن اذعان دارد.
منظور شاعر این است که هر انسانی فطرتا خدا را می شناسد ( خدا شناس متولد می شود ) و اگر بعدا منکر خدا شود ، به خاطر غبارهایی است که بر فطرت او نشسته و نور فطرت را پوشانده است.

همچنانکه در حدیث است که پیامبر اکرم (ص) فرمودند: کل مولود یولد علی الفطرة فابواه یهودانه او ینصرانه او یمجسانه.

قرآن کریم هم می فرماید: فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التى فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم ولکن اکثر الناس لایعلمون.

می توان گفت که این شعر ، با موضوع "میثاق روز الست" هم در ارتباط است:
وإِذ أَخذ ربّك من بني‌ءَادم من ظهورهم ذريّتهم و أَشهدهم علي أَنفسهم أَلست بربّكم قالوا بلي شهدنا أَن تقولوا يوم القيمَه إنّا كنّا عن هَذا غَفلين‌، أو تقولوا إِنّما أَشرك ءَاباؤُنا من قبل و كنّا ذريه من بعدهم أفتهلكنا بما فعل المبطلون‌؟

به طور خلاصه ، شاعر به آموزه های دینی با موضوع "فطرت" و "فطری بودن توحید" اشاره می کند.

خالی از لطف نیست به این نکته اشاره کنیم که اصل اول اصول دین در اسلام ، "توحید" است. توحید یعنی اینکه "خدا یکی است" ( نه اینکه "خدا وجود دارد"). چرا اسلام عزیز ، ابتدا نفرموده "خدا وجود دارد" تا بعد بفرماید "این خدا ، یکی است و چند تا نیست"؟
زیرا اسلام ، "وجود خدا" را امری فطری دانسته است لذا در اصول دین ، از "وجود خدا" شروع نفرموده است بلکه از " توحید" اش شروع فرموده است.

به نام خدا

با سلام و عرض ادب

جناب هومن بطور کامل توضیح فرمودند.

اما برداشت حقیر توحید افعالی از این بیت است،اگر سایر ابیات آن جناب را هم در نظر بگیریم:

مگو زارکان، پدید آیند مردم چنان کار، کان پدید آیند انجم

که قدرت را حوالت کرده باشی حوالت را به آلت کرده باشی

اگر تکوین، به آلت شد حوالت چه آلت بود در تکوین آلت

همی تا زو خطِ فرمان نیاید به شخص هیچ پیکر جان نیاید

نظامی افعال را در این ابیات به آلات فعل نسبت نمی دهند و نسبت آن را به خداوند، نوری در بینش می دانند:

بدو جوئی، بیابی از شبه نور نیابی چون ،نه زو جوئی ، زمه نور

با سپاس

باسلام
نکته آموزان عزیز برداشت های قابل قبول اراء فرموده اند .
ولی این که :

اشاره به کدام آموزه دینی دارد ؟
همچنان نگفته مانده است
کمی رهنمای :
در ادامه همان اشعار نامبرده اشاره ای آمده .
عین حدیث را درج نماید .

سلام علیکم استاد بزرگوار

صادق;730118 نوشت:
در ادامه همان اشعار نامبرده اشاره ای آمده .
عین حدیث را درج نماید .

نقل شده است که پيامبراکرم« صلي ‌الله‌ عليه ‌و آله ‌و سلم » به همراه برخی اصحاب، از کنار پیرزنی که در حال نخ ریسی با چرخ بود، گذشتند.

پيامبراکرم که می‌خواستند به او تلطّف کنند، از آن پیرزن پرسیدند: « به چه دلیل خدا هست »؟

آن پیرزن بی‌سواد و چرخ ریس ، دستش را از چرخ برداشت. چرخی که به واسطۀ دست او می‌گشت، از حرکت بازماند. گفت: یا رسول الله! چرخ به این کوچکی برای حرکت به من احتیاج دارد، پس چطور می‌شود بر این عالم پهناور مدبّر حکیمی حکم‌فرما نباشد؟

پيامبراکرم «صلي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلم» رو کردند به اصحاب و فرمودند: «علیکم بدین العجائز».

هومن;730122 نوشت:
سلام علیکم استاد بزرگوار

نقل شده است که پيامبراکرم« صلي ‌الله‌ عليه ‌و آله ‌و سلم » به همراه برخی اصحاب، از کنار پیرزنی که در حال نخ ریسی با چرخ بود، گذشتند.

پيامبراکرم که می‌خواستند به او تلطّف کنند، از آن پیرزن پرسیدند: « به چه دلیل خدا هست »؟

آن پیرزن بی‌سواد و چرخ ریس ، دستش را از چرخ برداشت. چرخی که به واسطۀ دست او می‌گشت، از حرکت بازماند. گفت: یا رسول الله! چرخ به این کوچکی برای حرکت به من احتیاج دارد، پس چطور می‌شود بر این عالم پهناور مدبّر حکیمی حکم‌فرما نباشد؟

پيامبراکرم «صلي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلم» رو کردند به اصحاب و فرمودند: «علیکم بدین العجائز».



بارک الله .

با اجازه از محضر استاد عزیز

چه تقارن جالبی بین اشعار به وجود آمد!

صادق;728832 نوشت:
ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی
ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست .
شرح مجموعه گل مرغ سحر داند وبس
نه که آن که ورقی خواند معانی دانست

عبدالرحیم;728976 نوشت:
حافظ یک غزل عارفانه ای دارد که خیلی عالی است. در این غزل من خیلی شدید معتقدم که حافظ مخاطبش بوعلی (ابوعلی سینا) است

کاش بوعلی در جواب این ابیات حافظ ، این حدیث پیامبر (ص) را نقل می کرد و می گفتند:
صادق;729489 نوشت:
هر گردندیده را گرداننده ی است

پیامبر (ص) ما را چنین سفارش فرموده است که:
هومن;730122 نوشت:
پيامبراکرم «صلي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلم» رو کردند به اصحاب و فرمودند: «علیکم بدین العجائز».

با سلام وعرض ادب ..استاد صادق ..مگر نه اینکه به قول استاد دینانی که می فرمایند پیامبر صلوات الله علیه وآله خود عقل کامل هستند.خب جناب حافظ چرا عشق را از عقل جدا میداند مگر انسان جویای کمال ابتدا از طریق عقل شناخت پیدا نمیکند وبعد عاشق میشود ..عشق همراه با معرفت معنی پیدا میکند اگر غیر از این باشد این جنون یا بی عقلی محض است

همای رحمت;730157 نوشت:
با سلام وعرض ادب ..استاد صادق ..مگر نه اینکه به قول استاد دینانی که می فرمایند پیامبر صلوات الله علیه وآله خود عقل کامل هستند.خب جناب حافظ چرا عشق را از عقل جدا میداند مگر انسان جویای کمال ابتدا از طریق عقل شناخت پیدا نمیکند وبعد عاشق میشود ..عشق همراه با معرفت معنی پیدا میکند اگر غیر از این باشد این جنون یا بی عقلی محض است

باسلام وسپاس .
مسله ی جالب طرح نمودید .
برداشت ها یعنی همین .
بارک الله .
اولا - به گفته ی آن حکیم :
عاقلان نقطه پر گار وجود اند ولی
عشق دانند که دراین دایره سر گردانند .

در ثانی - مَثَل عقل مَثَل براق ومَثَل عشق مَثَل رفرف است همان طور که درسیر معراج پیامبر ص بخشی از راه ( از مکه تا بیت المقدس و قسمتی از آسمان ها = عوالم جسمانی ) را با
براق طی نمود ، بعد رفرف آمد وادامه راه با رفرف طی شد .
سالک کوی معرفت نیز بخشی از راه را باید با براق عقل بپیماید بخش دیگر را با رفف عشق باید طی کند .
چون عقل توان درک آن مراحل را ندارد .
پس حافظ در صدد نفی عقل نیست بلکه متوفق ماندن بر مرکب عقل را ناپسند می داند .
واینکه از دفتر عقل آیت عشق آموخته شود ناثواب است چون عقل توان درک معارف عشقی را ندارد به اصطلاح بردش محدود است .
در تکمیل این بحث به نکته های ذیل دقت شود:
1ـ نگاه عارف، فیلسوف و متکلم نسبت به عقاید و موضوع خداشناسی متفاوت است ، تفاوت این سه نگاه همان تفاوت میان عرفان، فلسفه و کلام است. درباره تفاوت این معرفت ها، صاحب‌نظران نکته‌های شنیدنی گفته‌اند، از جمله : وقتی حکیم نامدار بوعلی سینا به دیدار ابوسعید ابوالخیر رفت و سه روز با هم گفتگو داشتند، وقتی از ابن سینا سؤال شد شیخ ابوسعید را چگونه یافتید، جواب داد: آنچه را من می‌فهمم و می‌دانم او می‌بیند. اما وقتی از ابوسعید سؤال شد که بوعلی را چگونه یافتید، گفت: آنچه را من می‌بینم او می‌داند».(1)
پس آنچه از معارف اعتقادی فیلسوف می‌فهمد و متکلم می‌داند، عارف با تجربه عرفانی و مشاهده قلبی می بیند. حکیم صدرالمتألهین نیز گفته است: «فرق علوم اهل نظر و فکر و معارف اهل بصیرت و عرفان مانند فرق میان فهمیدن معنای شیرینی و چشیدن آن است، نیز همانند فرق بین فهمیدن معنای صحت و سلامتی یا صحیح و سالم بودن است.(2)
پس عارف عقاید الهی را می‌چشد ولی فیلسوف و متکلم از طریق مفاهیم آن را درک می‌کند. بیان دیگر در این باره سروده معروف مولوی است که گفته است:
پای استدلالیان چو بین بود :Gol: پای چوبین سخت بی‌تمکین بود
پای نابینا عصا باشد عصا :Gol: تا نیفتد سرنگون او بر حصا
این عصا چه بود، قیاسات و دلیل :Gol: آن عصا کی دادشان بینا جلیل(3)
بر اساس این سخن ره‌آورد فکری فلسفه و کلام برای کسانی مفید است که از معرفت عرفانی بی‌نصیب‌اند ،مثل آن کس که پا ندارد و مجبور است با عصا راه برود. عارفان مدعی‌اند آنچه درباره هستی و عقاید می‌گویند آنها را با تجربه عرفانی یافته و با کشف و شهود عرفانی مشاهد کرده اند ولی فلاسفه و متکلمان چنین ادعای ندارند ولی مدعی‌اند که از طریق دلایل عقلی و ظواهر دینی درباره عقاید به نتائجی دست یافته‌اند.
برخی معتقدند که روش عرفان با روش عقلی (اعم از فلسفه و کلام) از این نظر متفاوت است که عارف با سیر و سلوک راه باطن و مشاهده حقیقت اشیا به تدریج به مقام فنای در توحید می‌رسد، ولی فیلسوف و متکلم با استدلال می‌خواهد اشیا را بفهمد و به علم یقین و حصولی برسد.(4) درباره تفاوت روش‌های عرفانی و عقلی در کتاب آموزه‌های عرفانی از منظر امام علی(ع) مباحثی مطرح شده ،در صورت علاقه بدان جا مراجعه شود.(5)
2ـ اما درباره میزان موفقیت این سه نوع معرفت در ساحت اعتقادات و این که کلام یک بشر مؤثر بوده است؟ باید گفت:
از آن جا که روحیات، استعدادها، علاقه و گرایش‌ها و دانش مردم همواره متفاوت بوده، طبیعی است که هر کدام از این سه معرفت مخاطب خاص خود را دارد و تأثیرگذاری آنها در زمان‌ها و مکان و شرایط فرهنگی به مخاطبان‌شان متفاوت خواهد بود. مثلاً دیده شده که برخی افراد به دلیل عقل‌گرایی خاص همواره اهل استدلال و برهان است و از کتاب‌های فلسفی و سخنان بوعلی سینا و صدرالمتألهین خوش‌شان می‌آید و آنها را مطالعه می‌کنند، برخی به دلیل ذوق عرفانی از کتاب‌های عرفانی مثلاً مثنوی معنوی بیشتر متأثر می‌شود و علاقه‌مند به مطالعه آثار عرفانی مستند، و گروه دیگر به دلیل گرایش خاص و روحیات ویژه همواره به مطالعه کتاب‌های کلامی (که روایات و نقل تاریخ و هم‌چنین مباحث عقلی ارزنده‌ای در باب اعتقادات دارد)سر و کار دارند و هیچ علاقه‌ای به مطالعه آثار عرفانی از خود نشان نمی‌دهند. به گفته مولوی:
هر کسی را سیرتی بنهاده‌ام :Sham: هر کسی را اصطلاحی داده‌ام
هندوان را اصطلاح هند مدح :Sham: سندیان را اصطلاح سند مدح
ما زبان را ننگریم و قال را :Sham: ما درون را بنگریم و حال را(6)
از این گذشته مخاطب کلام و روش کلامی بیشتر عموم مردم است چون زبان کلام ، ساده و عوام پسند و خطابی و اقناعی است، اما مخاطب فلسفه و عرفان بیشتر اندیشمند و عالمان و طبقه تحصیل کرده است. البته روش عرفان بیشتر شخصی است و راه فلسفه عمومی‌تر از عرفان است. بنابراین گرچه به لحاظ کمیت ممکن است روش کلام مؤثرتر و موفقیت کمی آن بیشتر باشد ولی به لحاظ کیفیت تأثیر و موفقیت فلسفه و عرفان بیشتر است.
3ـ اما درباره قسمت پایانی پرسش باید گفت: علما و بزرگان حوزه بعد از فقه و اصول فقه، دومین علم مورد علاقه‌شان کلام است، ولی در این میان برخی از آنها گرایش فلسفی و عرفانی نیز داشته‌اند، که در معاصران می‌توان از امام خمینی، علامه طباطبایی، آیت الله بهجت، حسن‌زاده آملی، جوادی آملی و مانند آنها نام برد، که غیر از فقه و کلام در فلسفه و عرفان نیز صاحب نظر هستند. در این میان امام خمینی نه تنها گرایش به عرفان دارد بلکه خود عارف بزرگ معاصر محسوب می‌شود.
برای اطلاع بیشتر مطالعه نامه‌های عرفانی ایشان بخصوص نامه‌ای که تحت عنوان «ره عشق» چاپ شده توصیه می‌شود.

پی‌نوشت‌ها:
1. اسرار التوحید در مقامات ابوسعید، ص 210، نشر امیر کبیر، تهران 1361ش.
2. ملاصدرا، تفسیر القرآن الکریم، مقدمه تفسیر سوره واقعه، ص 9، نشر بیدار، قم، بی‌تا.
3. مثنوی معنوی، دفتر اول، ص 97، نشر هرمس، تهران 1385ش.
4. عبدالرزاق لاهیجی، گوهر مراد، ص 35 ـ 38.
5. نشر بوستان کتاب، قم 1387ش.
6. مثنوی معنوی، دفتر دوم، ص 250.

صادق;730174 نوشت:
در ثانی - مَثَل عقل مَثَل براق ومَثَل عشق مَثَل رفرف است همان طور که درسیر معراج پیامبر ص بخشی از راه ( از مکه تا بیت المقدس و قسمتی از آسمان ها = عوالم جسمانی ) را با
براق طی نمود ، بعد رفرف آمد وادامه راه با رفرف طی شد .
باسلام ..بسیار ممنونم از بیانات ارزشمندتون .:Gol:استاد لطف کنید وبفرمایید رفرف به چه معناست ..:Gol:

همای رحمت;730179 نوشت:
باسلام ..بسیار ممنونم از بیانات ارزشمندتون .:Gol:استاد لطف کنید وبفرمایید رفرف به چه معناست ..:Gol:

باسلام وسپاس .
در ابتدا باید گفت اولین مرکب پیامبر در سفر معراج براق بود ، براق از مصدر «برق» به معنای درخشش و آذرخش است. در غالب آثار لغوی به اطلاق این نام بر مرکوب پیامبر در معراج به سبب سرعتی شگفت‌انگیز یا درخشندگی بسیار آن اشاره شده است. (1)
در موضوع معراج پیامبر اختلافات بسیاری است ، خصوصاً در جزئیات معراج، مطالب بسیاری گفته شده که بعضی نیز از حاشیه‌ پردازی‌های گویندگان و نگارندگان است.
براق مرکبی است که خداوند آن را با ویژگی و توانایی‌های خاصی برای سفر معراج پیامبر اکرم توسط جبرئیل نزد پیامبر فرستاد. در روایات برخی از ویژگی‌های او را بیان نموده است. به نظر می‌رسد برای تقریب به ذهن کردن مردم آن مطالب بیان شده است . همان گونه که از اسم براق، فهمیده می‌شود که وسیله‌ای خارق‌العاده است و به مانند برق سیر می‌کند. واگر در روایات برخی توصفات خاص و متناسب با حیوانات دنیایی در باره براق آمده از باب این سخن مولولی است که گفته است
چون که با کودک سر وکارت فتاد
پس زبان کودکی باید گشاد
وگرنه مرکبی که پیامبر(ص) با آن به آسمان‌ها عروج کرد، از موجودات عنصری عالم ماده نبود، بلکه موجودی از نشئه و عالم دیگر بود که همانند سرعت نور و برق حرکت می‌کرد و به صورت مرکبی بود که وسیله سیر پیامبر به عوالم دیگر بود. (2) در روایات برای معراج به دو مرکب اشاره شده: یکی براق و دیگری رفرف.
براق پیامبر(ص) را از مکه به بیت المقدس برد و رَفْرَف، حضرت را تا سدرة المنتهی رساند و از آن جا به بعد جاذبه قدرت نامتناهی الهی ، رسول خدا(ص) را جذب نموده، به مقام قرب رساند.
رَفرف از براق لطیف‌تر و سریع‌تر و بسیط‌تر است. (3)
ویژگی‌هایی که در روایات آمده،‌اشاره به قدرت و توانایی مرکب پیامبر(ص) دارد که از هر جهت، برای سر این چنینی، آمادگی داشت و تمام نیازهای لازم را برای این حرکت دارا بود.
هر کدام از اینها دارای رمز و رازی است که اولیای الهی می‌توانند تا حدودی حقیقت آن را درک نمایند. درک جزئیات این صفات برای ما انسان‌ها مشکل بلکه غیر مقدور است.
برای آگاهی بیشتر به کتاب ذیل (4) مراجعه شود .

پی‌نوشت‌ها:
1. صحاح جوهری، نشر دار العلم بیروت 1376ق ج 3، ص 1448.
2. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، نشر مرکز دایره المعارف بزرگ تهران ج 11، ص 629.
3. حسین عمادزاده اصفهانی،معراج محمد (ص)، نشر محمد 1361 ش ص 79.
4. محمد امین صادقی، پیامبر اعظم در نگاه امام خمینی، نشر موسسه نشر آثار امام، 1387 ش، ص314.

استاد بسیارممنونم :Gol:

سلام
به نظر من ، یک امری که فلسفه را از عرفان ، مهمتر می سازد این است که همانطور که استاد فرمودند ، چون عرفان یک امر شخصی و درونی است ، با آن نمی توان در عرصه اجتماع ، اسلام را ترویج کرد یا از حریم اسلام دفاع نمود. اما با فلسفه چون جنسش ، عقل است و قابل انتقال بین اذهان است ، می توان از حریم اسلام دفاع نمود.

شاید هم بنده اطلاع ندارم و عرفایی داشته باشیم که با عرفان ، از اسلام دفاع کرده باشند؟

قبول دارم که عرفان ، برد بیشتری دارد ، اما چون شخصی است ، امر دایر می شود بین انتخاب یک امر شخصی و درونی ، یا یک امری که بتواند از اسلام دفاع کند. لذا بنده امری را که بتوان با آن از اسلام عزیز دفاع نمود ( فلسفه ) ترجیح می دهم. اما در شرایطی که مثلا حضرت ظهور فرموده باشند و همه چیز تمام شده باشد و هیچ هجمه ای به اسلام در کار نباشد ، آنگاه بدون هیچ تردیدی ، عرفان را انتخاب می کنیم.

این شعر از کسیت ؟
مرادش چیست ؟
واشاره به کدام آموزه دینی دارد ؟
و برداشت شما چیست ؟

ز احمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندر این یک میم غرق است

با سلام

صادق;730498 نوشت:
ز احمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندر این یک میم غرق است

شاعر: شیخ محمود شبستری

خلاصه:
شاعر به مقام پیامبر اکرم (ص) و شدت قرب وی به درگاه پروردگار و نیز اینکه پیامبر (ص) تجلی اول خداوند است و همه عالم تجلیات پیامبر (ص) اند و در هستی خود ، طفیل ایشان اند، اشاره می نماید.

آموزه های دینی متعددی با این شعر مناسبت دارند که به نظرم بهترین آنها ، این فراز از دعای ایام ماه رجب است که می فرماید:
لا فرق بینک و بینهم الا انهم عبادک و خلقک.
زیرا این فراز بیان می کند که هیچ فرقی بین خداوند و اهل بیت (ع) نیست مگر اینکه آنها مخلوق خداوند هستند.

تفصیل:
هم شاعر و هم آموزه های دینی اشاره می نمایند که وجود پیامبر اکرم (ص) ( و به طور کلی اهل بیت علیهم السلام ) ، وجودی است در اعلی مرتبه کمال و بسیار نزدیک به واجب الوجود. به گونه ای که هیچ فرقی با واجب الوجود ندارند مگر از جهت امکان. این به اصطلاح فلسفی ، همان "عقل اول " است و به عبارت دینی ، اعلی مرتبه قرب درگاه الهی است.

این قرب در قرآن چنین بیان شده است:
فدنی فتدلی فکان قاب قوسین أو أدنی
؛
منظور از قوسین ، قوس وجوب و امکان ، یا همان وحدت و کثرت است. قاب قوسین ، مقامی است که حتی جبریل هم در آن راهی ندارد چون مقام جبرییل ، عقل است و مرتبه قاب قوسین ، ورای عقل است و این ، همان فناء و استتار حقیقت احمدیه در حقیقت احدیه است.

شاعر هم در وصف این حال و این مقام می گوید:

مقام قرب چنان تنگ شد محمد (ص) را ////////// که خواست حک کند از صفحه ، میم احمد را

این میم همان تعیّن در مرتبه احدیت است.

پیامبر(ص) به مقام احدیت رسیدند. این بالاترین مرحله کمال و اعلی درجه مراتب خلقی و عبدی است. از این جا به بعد ، مرتبه ذات یا هویت غیبیه و ذات غیب الغیوب است که اصطلاحا منزل توقف است و در دسترس هیچ کس نیست و هیچ ممکن الوجودی حتی سید المرسلین هم نمی تواند پیش برود و ما هم از اندیشیدن در آن منع شده ایم زیرا: لا یُدرکه بُعدُ الهمم (خارج بودن از حوزه علم حصولی) و لا یناله غوص الفطن (خارج بودن از دسترس علم حضوری).

شاعر در این شعر بیان می کند که بین پیامبر اکرم (ص) و خداوند هیچ فرقی نیست (شدت قرب پیامبر (ص) را می رساند) مگر اینکه ‌ احمد تجلي‌ احد ( تجلی اول ) است‌. از سوی دیگر ، تمام‌ عالم‌ مخلوقات هم‌ تجلیات احمد است‌. به عبارت دیگر ، "حقیقت محمدیه" ، یا همان " انسان کامل " ، "صادر اول" و نخستین تجلی ذات احدیت است و جمله کائنات و مخلوقات عالم ، طفیل انسان کامل اند و غرق در هستی اویند (طبق قاعده الواحد). پس مقام محمدی ، برزخ بین وحدت و کثرت ( یا حق و خلق ) است.

می توان این مصرع دوم را با حدیث قدسی زیر مرتبط دانست که:
لو لاک لما خلقت الافلاک.
و نیز این حدیث نبوی که می فرماید:
اول ما خلق الله نوری، کنت نبیاً و آدم بین الماء و الطین.

تعبیرات دیگری هم از " میم " شده است که اکثراً تعبیرات ذوقی هستند. مثل: میم ، اشاره به " امکان " است و تنها فرق بین پیامبر و خدا هم همین فرق بین واجب و ممکن است ، یا میم گرد است، يعني‌ دايره‌ وجود از حقيقت‌ محمديه‌ ( تجلی اول احد ) كه‌ نقطه‌اي‌ است، شروع‌ مي‌شود (تجلیات احمد) و به صورت نیم دایره تا عالم‌ طبيعت‌ می رسد و باز موجودات از عالم‌ طبيعت‌ ‌ رو به‌ تكامل‌ حركت‌ مي‌كنند و سرانجام‌ باز به‌ حقيقت‌ محمديه‌ مي‌رسند (البته مطلب اخیر علاوه بر ذوق ، دربرگیرنده مسایل فلسفی و عرفانی نیز هست)... .

هومن;730677 نوشت:
با سلام

شاعر: شیخ محمود شبستری

خلاصه:
شاعر به مقام پیامبر اکرم (ص) و شدت قرب وی به درگاه پروردگار و نیز اینکه پیامبر (ص) تجلی اول خداوند است و همه عالم تجلیات پیامبر (ص) اند و در هستی خود ، طفیل ایشان اند، اشاره می نماید.

آموزه های دینی متعددی با این شعر مناسبت دارند که به نظرم بهترین آنها ، این فراز از دعای ایام ماه رجب است که می فرماید:
لا فرق بینک و بینهم الا انهم عبادک و خلقک.
زیرا این فراز بیان می کند که هیچ فرقی بین خداوند و اهل بیت (ع) نیست مگر اینکه آنها مخلوق خداوند هستند.

تفصیل:
هم شاعر و هم آموزه های دینی اشاره می نمایند که وجود پیامبر اکرم (ص) ( و به طور کلی اهل بیت علیهم السلام ) ، وجودی است در اعلی مرتبه کمال و بسیار نزدیک به واجب الوجود. به گونه ای که هیچ فرقی با واجب الوجود ندارند مگر از جهت امکان. این به اصطلاح فلسفی ، همان "عقل اول " است و به عبارت دینی ، اعلی مرتبه قرب درگاه الهی است.

این قرب در قرآن چنین بیان شده است:
فدنی فتدلی فکان قاب قوسین أو أدنی
؛
منظور از قوسین ، قوس وجوب و امکان ، یا همان وحدت و کثرت است. قاب قوسین ، مقامی است که حتی جبریل هم در آن راهی ندارد چون مقام جبرییل ، عقل است و مرتبه قاب قوسین ، ورای عقل است و این ، همان فناء و استتار حقیقت احمدیه در حقیقت احدیه است.

شاعر هم در وصف این حال و این مقام می گوید:

مقام قرب چنان تنگ شد محمد (ص) را ////////// که خواست حک کند از صفحه ، میم احمد را

این میم همان تعیّن در مرتبه احدیت است.

پیامبر(ص) به مقام احدیت رسیدند. این بالاترین مرحله کمال و اعلی درجه مراتب خلقی و عبدی است. از این جا به بعد ، مرتبه ذات یا هویت غیبیه و ذات غیب الغیوب است که اصطلاحا منزل توقف است و در دسترس هیچ کس نیست و هیچ ممکن الوجودی حتی سید المرسلین هم نمی تواند پیش برود و ما هم از اندیشیدن در آن منع شده ایم زیرا: لا یُدرکه بُعدُ الهمم (خارج بودن از حوزه علم حصولی) و لا یناله غوص الفطن (خارج بودن از دسترس علم حضوری).

شاعر در این شعر بیان می کند که بین پیامبر اکرم (ص) و خداوند هیچ فرقی نیست (شدت قرب پیامبر (ص) را می رساند) مگر اینکه ‌ احمد تجلي‌ احد ( تجلی اول ) است‌. از سوی دیگر ، تمام‌ عالم‌ مخلوقات هم‌ تجلیات احمد است‌. به عبارت دیگر ، "حقیقت محمدیه" ، یا همان " انسان کامل " ، "صادر اول" و نخستین تجلی ذات احدیت است و جمله کائنات و مخلوقات عالم ، طفیل انسان کامل اند و غرق در هستی اویند (طبق قاعده الواحد). پس مقام محمدی ، برزخ بین وحدت و کثرت ( یا حق و خلق ) است.

می توان این مصرع دوم را با حدیث قدسی زیر مرتبط دانست که:
لو لاک لما خلقت الافلاک.
و نیز این حدیث نبوی که می فرماید:
اول ما خلق الله نوری، کنت نبیاً و آدم بین الماء و الطین.

تعبیرات دیگری هم از " میم " شده است که اکثراً تعبیرات ذوقی هستند. مثل: میم ، اشاره به " امکان " است و تنها فرق بین پیامبر و خدا هم همین فرق بین واجب و ممکن است ، یا میم گرد است، يعني‌ دايره‌ وجود از حقيقت‌ محمديه‌ ( تجلی اول احد ) كه‌ نقطه‌اي‌ است، شروع‌ مي‌شود (تجلیات احمد) و به صورت نیم دایره تا عالم‌ طبيعت‌ می رسد و باز موجودات از عالم‌ طبيعت‌ ‌ رو به‌ تكامل‌ حركت‌ مي‌كنند و سرانجام‌ باز به‌ حقيقت‌ محمديه‌ مي‌رسند (البته مطلب اخیر علاوه بر ذوق ، دربرگیرنده مسایل فلسفی و عرفانی نیز هست)... .

بارک الله .
عالی بود .
آفرین بر شما پسر خوب .
!
جناب تان یک دانشور هستید .

سلام

صادق;730906 نوشت:
بارک الله .
عالی بود .
آفرین بر شما پسر خوب .
!
جناب تان یک دانشور هستید .

سپاس از حسن نظرتان.
افتخار شاگردی اساتید فرهیخته سایت را دارم.

این شعر از کیست ؟
مز کدام آموزه دینی الهام گرفته ؟
وبرداشت شما چیست ؟

ای علی که جمله عقل ودیده ای
شمه ی واگو از آنچه دیده ای
تو ترازوی احد خو بوده ای
بل زبانه هر ترزو بوده ای

صادق;731386 نوشت:
این شعر از کیست ؟
مز کدام آموزه دینی الهام گرفته ؟
وبرداشت شما چیست ؟

ای علی که جمله عقل ودیده ای
شمه ی واگو از آنچه دیده ای
تو ترازوی احد خو بوده ای
بل زبانه هر ترزو بوده ای

با سلام و ادب

شعر از آن مولاناست و ذکر شمه ای از صفات الهی حضرت به عنوان انسان کامل.

در این ابیات به دو مقام الهی حضرت اشاره شده است که یکی از مقامات ایشان عقل کل بودن ایشان

و دیگری عدالت حضرت علیه السلام است.

عقل کل و یا عقل اول در حکمت با حقیقت محمدیه صلی الله علیه و اله متحد است لذا آنچه از حقایق وجودی

را که در آن مقام برای پیامبر (ص) مشهود است مورد شهود حضرت علی علیه السلام نیز هست.

و اشاره به حدیث:"انک تسمع ما اسمع و تری ما اری نیز هست"یا علی آنچه من می شنوم تو نیز می شنوی و

آنچه را من می بینم تو نیز می بینی.

در جایی اگر درست خاطرم باشد در وصف عدالت حضرت آمده بود علی علیه السلام عادل نیست

بلکه "علی عدل"علی علیه السلام خود عدل است،عدالت با او معنا می شود.

از سویی بیت تو ترازوی احد خو بوده ای،اشاره به روایت نبوی:

"علی میزان الاعمال"است،علی علیه السلام تحقق حق است و در این صفت را از خدای احد دارد

اعمال انسانها با حق سنجیده می شود و علی همان حقی است که اعمال را با آن می سنجند لذا این علی (ع)است

که قسیم النار و الجنة است و ساقی کوثر.

زبانه ترازوی عدل است و عدل با او استقامت می یابد و اعمال به او سنجش می گردد.

سلام استاد بزرگوار

صادق;731386 نوشت:
ای علی که جمله عقل ودیده ای
شمه ی واگو از آنچه دیده ای
تو ترازوی احد خو بوده ای
بل زبانه هر ترزو بوده ای

شاعر: مولوی

اشاره دارد به حدیثی که: از امیر المومنین پرسیدند: هل رأیت ربک؟ فرمود: أفأعبد ما لا أری؟ سپس فرمود: لا تراه العیون بمشاهدة العیان و لکن تدرکه القلوب بحقایق الایمان.

به گمانم ، خود این حدیث شریف را بتوان بیان دیگری از حدیث "من عرف نفسه فقد عرف ربه" دانست. (بیان یک محتوا با دو تعبیر)

همچنین اشاره دارد به فرازی از زیارت مطلقه امیر المومنین : السلام علی المیزان الاعمال.
[SPOILER]بنده درباره میزان الاعمال بودن حضرت علی (ع) ، چیزی در عالم رویاء دیده ام که اگر رخصت باشد عرض می کنم[/SPOILER]

این بحث ، از شعبات بحث "انسان کامل" است. همانگونه که حدیث نبوی است که: بالعدل قامت السموات و الارض ، انسان کامل که مظهر اتم و اکمل "عدل" است ، یکی از شئون همو ، میزان بودن است و هموست که قوام آسمانها و زمین است.

سئوالی که اینجا قابل طرح است اینست که عموماً مولوی را از اهل سنت می شمارند. آیا مولوی که چنین جایگاهی برای مولا امیر المومنین قائل است ، می تواند شیعه نباشد؟ دیدگاه اهل سنت درباره جانشینی پیامبر چیست و چه ملاک و معیاری دارند که با وجودی که چنین جایگاه عظیم و فوق تصوری برای امیرالمومنین قائل اند ، ایشان را جانشین پیامبر (ص) نمیدانند؟ آیا "اجماع صحابه در شورا" ( به فرضی که شورایی بوده باشد و به فرضی که همه صحابه جمع شده بودند ) آنقدر امر مهمی است که بتواند بر "دارا بودن چنین جایگاهی" بچربد؟ جایگاهی که نقش قوام بخشی همه عوالم از اولین تا آخرین ( حتی خود همان شورای فرضی ) یکی از شئونات آن است.

باسلام وتقدیر وسپاس .
هر دو بزرگوار حکیمانه در خشیدند و عارفانه برداشت نمودند .
عالی بود .
این سایت به وجود اندیشوران مثل شما ها افتخار می کند که در موضوعات مختلف این گونه خوش درخشیده
ودر نشر وتبیین الهی تلاش داریند .

این شعر از کیست ؟
اشاره به کدام آموزه دینی دارد ؟
برداشت شما چیست ؟

ای خونک آن کس که عیب خویش دید
چون شنید عیبی آن بر خود خرید

صادق;732445 نوشت:
این شعر از کیست ؟
اشاره به کدام آموزه دینی دارد ؟
برداشت شما چیست ؟

ای خونک آن کس که عیب خویش دید
چون شنید عیبی آن بر خود خرید

شاعر: مولوی
آموزه دینی:

امير المؤمنين(ع) فرمود: خوشا بحال آن كس كه از عيب ديگران چشم بپوشد و به عيب‏هاى خود نگاه كند.

برداشت:
این سفارش حضرت امیر المومنین (ع) ، هم در زمینه تزکیه نفس حائز اهمیت است و منجر به پاکی انسان ( أعنی افزایش مقام وجودی او ) می شود و هم در زمینه روابط اجتماعی و کرامت انسان کاربرد اساسی دارد و منجر به حسن معاشرت و افزایش دوستان انسان و محبوبیت انسان نزد دیگران و سلامت محیط اجتماعی می شود.

البته حدیث دیگری نیز از مولای متقیان وجود دارد که می فرمایند:
کسی که عیبهای ترا برایت آشکار سازد، دوست تو است و کسی که عیب ترا بپوشاند دشمن تو است.

این حدیث گرچه در ظاهر امر ، با حدیث قبلی منافات بلکه در تضاد است اما در حقیقت چنین نیست. زیرا " عیب جویی" از دیگران ( که به قصد تمسخر و استهزاء و در نزد شخص ثالث صورت می گیرد ) با "تذکر عیب به دوستان" ( که با قصد اصلاح و با روشهایی که کرامت نفس آنها خدشه دار نشود و نزد خودشان در خلوت صورت می گیرد) دو امری است که ماهیتاً با هم مغایرت دارند.

جمع این دو حدیث را در حدیث زیر می توان یافت که:
امام حسن عسکری(ع) می فرمایند: کسی که برادر دینی خود را در نهان پند دهد، او را زینت داده است، اما اگر در برابر دیگران نصیحتش کند موجب سرشکستگی او شده است.

شاعر در مصرع دوم بیان می کند که انسان وقتی عیبی را در مورد کسی شنید ، باید کاری به آن شخص نداشته باشد بلکه در خود نگاه کند ببیند آیا خودش این عیب را دارد یا نه.

شمس الضحی;732451 نوشت:
شاعر: مولوی
آموزه دینی:

امير المؤمنين(ع) فرمود: خوشا بحال آن كس كه از عيب ديگران چشم بپوشد و به عيب‏هاى خود نگاه كند.

برداشت:
این سفارش حضرت امیر المومنین (ع) ، هم در زمینه تزکیه نفس حائز اهمیت است و منجر به پاکی انسان ( أعنی افزایش مقام وجودی او ) می شود و هم در زمینه روابط اجتماعی و کرامت انسان کاربرد اساسی دارد و منجر به حسن معاشرت و افزایش دوستان انسان و محبوبیت انسان نزد دیگران و سلامت محیط اجتماعی می شود.

البته حدیث دیگری نیز از مولای متقیان وجود دارد که می فرمایند:
کسی که عیبهای ترا برایت آشکار سازد، دوست تو است و کسی که عیب ترا بپوشاند دشمن تو است.

این حدیث گرچه در ظاهر امر ، با حدیث قبلی منافات بلکه در تضاد است اما در حقیقت چنین نیست. زیرا " عیب جویی" از دیگران ( که به قصد تمسخر و استهزاء و در نزد شخص ثالث صورت می گیرد ) با "تذکر عیب به دوستان" ( که با قصد اصلاح و با روشهایی که کرامت نفس آنها خدشه دار نشود و نزد خودشان در خلوت صورت می گیرد) دو امری است که ماهیتاً با هم مغایرت دارند.

جمع این دو حدیث را در حدیث زیر می توان یافت که:
امام حسن عسکری(ع) می فرمایند: کسی که برادر دینی خود را در نهان پند دهد، او را زینت داده است، اما اگر در برابر دیگران نصیحتش کند موجب سرشکستگی او شده است.

شاعر در مصرع دوم بیان می کند که انسان وقتی عیبی را در مورد کسی شنید ، باید کاری به آن شخص نداشته باشد بلکه در خود نگاه کند ببیند آیا خودش این عیب را دارد یا نه.

باسلام تقدیر .
هومن قدیم وشمس الضحی جدید گویا یک کار شناس است در کسوت کاربر برای نشر معارف دین تلاش دارد
بارک الله بر شما .
عالی است .

خداوند شما و همه این فرهیختگان را تندرست بدارد .
اجرکم عندالله انشاءالله .

این شعر از کیست ؟
منظور ش چیست ؟
بر داشت شما چیست ؟

جهان تابی زنور حق بیاموز
که او با صد تجلی در حجاب است

موضوع قفل شده است