گریه‌های افسر عراقی در آغوش مسئول کمپ اسرا

تب‌های اولیه

5 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
گریه‌های افسر عراقی در آغوش مسئول کمپ اسرا

به نام خدا


در عملیاتی که قبل از آزادی شهر بستان به منظور آزادسازی ارتفاعات الله اکبر انجام شد، با امدادهای الهی و رشادت و شهادت طلبی های سپاه
اسلام نتایج درخشانی به دست آمد.
پس از عملیات دسته دسته مزدوران عراقی که در منطقه به اسارت درآمده بودند، به کمپ اسرا درنزدیکی منطقه عملیاتی انتقال داده می شدند.
این اسرا توسط دستگاه های تبلیغاتی و سیاسی حزب بعث با دروغ هایی نظیر در ایران پاسداران خون شما را می مکند، بلافاصله شما را اعدام می کنند،
درایران غذا و جا برای نگهداری اسرا نیست، لذا همه شما را می کشند، شستشوی مغزی شده بودند.
همه این اسرا پس از اسارت می گفتند: به ما گفته بودند شماها را بلافاصله می کشند و ما هم پیش خودمان می گفتیم
حتی الامکان نباید اسیر شویم. در همان ساعات اولیه که اسیر می شدند برخوردهای اولیه بسیار دوستانه بود. مکرر اتفاق می افتاد که
اسیر عراقی اعم از سرباز و درجه دار و افسر و فرمانده با مشاهده رفتار اسلامی، سیل اشک از دیدگانش جاری می شد.

عده ای می گفتند: اجازه دهید برگردیم و رفتار اسلامی و خوب شما را برای بقیه سربازان عراقی تعریف کنیم و عده ای را که مایل به پناهندگی
به جمهوری اسلامی هستند با خودمان بیاوریم.

در عملیات فتح المبین نمونه هایی را شاهد بودیم. در این عملیات، کمپ اسرا نزدیک ارتفاعات الله اکبر درشرق سوسنگرد بود. ماشین ها پشت
سر هم ازخط می آمدند و هرکدام اسرایی را از خط آورده بودند و تحویل کمپ می دادند، اسرا شعار «الموت لصدام و لا اله الا الله» سر می دادند و از ماشین ها پایین می پریدند.

با کمال تعجب مشاهده شد که همه اسرا که تخلیه شده و حدود 200 نفر بودند خود را سرباز معرفی کردند و این غیرطبیعی و باورنکردنی بود. چطور
بود که از بین آن همه اسیر یک نفر درجه دار و سکان دار نباشد.

مسئولین مشکوک شدند لذا تدبیری اندیشیدند و همه اسرا را در یک محل گرد آوردند و برای آنها خیلی صمیمانه صحبت کردند و گفتند: ما
سربازان و پاسداران اسلام هستیم. حضرت امام هم مرجع دینی و سیاسی و فرمانده کل مسلح و کل قوا هستند. ما از فرمان ایشان
ابداً تخلف نمی کنیم و شما مطمئن باشید به شما هیچ گونه اذیت و آزار نخواهد رسید و شما میهمانان جمهوری اسلامی هستید و ما می دانیم
صدام شما را به زور به نبرد با ما آورده است. شما رفتار ما را تا به حال با خودتان دیده اید که چگونه بوده است و از این به بعد هم همین گونه خواهد بود.

اسرا با ناباوری گوش می کردند. مسئول کمپ اسرا چنین ادامه داد: ولی علی رغم این خوش رفتاری شما به ما دروغ می گویید و درجه حقیقی و واقعی
خودتان را نگفته اید و این درحالی است که ما این درجه ها را که جای آن روی لباس شماست می بینیم. رنگ لباس شما بر اثر آفتاب خوردگی پریده
و رنگ جای درجه تان مشخص است و این نشان می دهد که شما از ترس، درجه خود را از لباس تان کنده اید ولی می بینید ما دوست نداریم رفتاری
جز انسانی و اسلامی با شما داشته باشیم.

صحبت که به اینجا رسید سکوت عمیقی بر اسرا حاکم شد. جمعی نگاه می کردند و شاید درتردید، انتظار حرف های دیگری داشتند. عده ای هم به
لباس سبز خوش رنگ و لباس سپاه و مسئول کمپ نگاه می کردند و عده ای هم سرها را به زیر انداخته و در افکار خود غوطه ور بودند.

ناگاه یکی از میان اسرا بلند شد و شتاب زده و به هیجان آمده چشم به صورت مسئول کمپ اسرا دوخت و گفت: «حالا که اینطور می گویید من خودم
را معرفی می کنم، من سروان سلمان فرمانده گروهان تانک هستم».

سکوت شکسته شده بود و همه به او خیره شده بودند. مسئول کمپ اسرا آن افسر راستگو را پیش خود خواست و او را درآغوش گرفت و بر صورت او بوسه
زد و گفت: شما برادرهای دینی ما هستید و او را درآغوش فشرد و افسر اسیر نیز سر بر شانه مسئول کمپ اسرا گذاشت و می گریست.

آن افسر که به شدت متأثر و نادم می نمود هیجان زده گفت: درعراق مرتباً به ما می گفتند و تلقین می کردند که مبادا به نیروهای ایرانی پناهنده
و یا اسیر آنها شوید که دراین صورت درمیان پاسدارهای ایران آدم های بسیار قوی و تنومندی هست که شما را با یک دست به طرف آسمان می گیرد
و با شمشیر بسیار تیزی که در دست دیگر خود دارد، در یک لحظه با قساوت قلب سرتان را از تن جدا می کند. حالا من به صداقت شما اعتقاد پیدا کردم
و اعتراف کردم که افسرم.

افسران و درجه داران یک به یک بلند شدند، تعداد آنها به 20 نفر می رسید. اسم و مشخصات خود را یک به یک گفتند و منتظر ماندند تا اسامی همه
نوشته شود. آری این دقایق به راستی اولین دقایق حیات و تولد جدید آنها بود.

راوی: علی افشاری (فارس)

[="Navy"]به نام خدا
فایل pdf این داستان : دانلود[/]

فایل: