پرونده کامل «عشق بدلی» ❤ قبر همه‌ي شهدا بوي عطر مي‌دهد❤

تب‌های اولیه

8 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
پرونده کامل «عشق بدلی» ❤ قبر همه‌ي شهدا بوي عطر مي‌دهد❤

مروری بر داستان بوی عطری که از قبر شهید پلارک استشمام می شود !


دشمنان داخل و خارج همواره سعي داشته‌اند که به فرهنگ و آيين مردم مسلمان ايران شبيخون بزنند و ولايت‌فقيه را که با خون شهيدان مستحکم‌تر شده بود، مورد حمله و امحا قرار دهند.

شوکي از جنس اسلام که امام خميني به مسلمانان و نامسلمانان جهان وارد کرد، همان انفجار نور بود و در جنگ تحميلي به ايثار و عشق و دلدادگي و در نهايت رسيدن به خود نور يعني خدا مزين شد. تلاش دشمن دوچندان شد که بر اين نيروي الهي و آسماني فائق آيد، اما دريغا از جهلشان.

همان‌طور که مي‌دانيم جنگ نه فقط ميدان نبرد عليه دشمنان غاصب بلکه ميدان خودسازي، معنويت و رشد بود و چه بسا کساني که از دل بي‌خبري و سادگي و حتي بي‌معرفتي پا به عرصه‌ي جهاد اصغر نهادند و توانستند در مکتب خميني کبير که به وسعت فکه و شلمچه و دوکوهه بود تا به بلنداي بازي‌دراز، دل‌ها را مأمن فرشتگان و انوار الهي کردند تا توانستند ره صدساله را يک شبه پشت خاکريزها در قبرهاي نماز شب، در توسل‌هاي پنهاني و آشکار و در نمازهاي فردي و جماعت و در شجاعت‌ها و ايثار و برادري طي کنند و به در آستان معبود برسند. حال کساني با اين درجه از کمال و فهم و درايت که از ملک هم برتر بودند و بهترين بندگان خدا لقب گرفتند و واژه‌ي شهيد را با رنگ سرخ شهادت زيبنده‌ي محافل و مجالس و جاي‌جاي ايران اسلامي کردند، آيا سزاوار است توطئه‌ي دشمن را که رنگ و لعاب دوستي به خود گرفته، اما از کوزه‌اش تعفن است که بيرون مي‌آيد و آبي نمي‌طراود، را باور کنيم و از بصيرتمان کمک نگيريم و اين شبيخون فرهنگي که چندي است در قالب خرافات از سوي آنان پيگيري مي‌شود، را خنثي کنيم.

از همان ابتداي انقلاب و بالأخص از زمان جنگ وقتي دشمنان و منافقان ديدند که با حرف‌هاي ساده و رو نمي‌توانند مردم را از فرهنگ غني شهادت که حماسه‌ي کربلا را در دلشان زنده مي‌کرد و گرايششان را به آزادگي و تعالي بيش‌تر مي‌کرد، دور کنند، برآن شدند که از راه نيرنگ و نفاق وارد شوند و در لباس ميش ظاهر شدند.

در اول کار خواستند احساسات خانواده‌ي شهدا را برانگيزند و با نشان دادن تصاوير و فيلم‌هاي نحوه‌ي شهادت با پشت‌زمينه‌اي که از لحاظ روان‌شناسي روي ان کار شده بود، پدر و مادران را مجاب کنند که فرزندانشان را به جبهه نفرستند؛ چون از اين‌که فرهنگ شهادت در ايران همه‌گير شده بود، واهمه داشتند که نکند امام حرفش را عملي کند و واقعا راه قدس از کربلا مي‌گذرد را با اين جان برکفان ره عشق به حقيقت برساند و بعد انقلاب اسلامي مستضعفان جهان شکل بگيرد و دنيا يکپارچه روح‌الهي شود.

اما تيرشان به سنگ خورد،‌ولي نا اميد نشدند و بر تلاش مذبوحانه‌شان اضافه کردند و تا پايان جنگ وقتي که پلاک و استخوان‌هاي شهدا با موج استقبال مردم غيور روبه‌رو شد، ‌با سياه‌نمايي و حتي فيلم‌برداري به شيوه‌اي نامناسب، از به آغوش کشيدن جمجمه‌ي مطهر و نوراني شهيد والامقام در دامن پاک و عفيف مادرش ابايي نداشتند و فکر مي‌کردند اين سبک از سياه‌نمايي و فيلم‌برداري در دل مردم تأثير مي‌گذارد، اما بازهم دريغ از جهلشان.

مگر دل‌هايي که به دعا و توسل و ضريح امام رضا(ع) و معنويت امام خميني گره خورده بود با اين روش‌هاي پست و حيواني ذره‌اي متزلزل مي‌شد؟ بنابراين دشمن مستأصل بود که چه کند؟ با وقت‌هايي که از آن‌ها صرف شد و هزينه‌هاي گزافي که براي فروپاشيدن فرهنگ غني شهادت متحمل شدند، به اين نتيجه رسيدند که بايد از منافقين کوردل ايراني که فقط مليتشان با ما مشترک است استفاده کنند و از راه علايق و اعتقادات مردم عزيزمان وارد شوند تا نقشه‌ي شوم فرهنگي‌شان پيروز شود.

متأسفانه بعضي از اعضاي ساده‌لوح خانواده‌هاي شهدا گول خوردند و در دام شياطين افتادند. جامه‌ي حيا و دينداري را بدرند و در هيئت عروسک‌هاي خيمه‌شب‌بازي در دست منافقان از خدابي‌خبر درآمدند و در زمين متعفن دشمن بازي کردند.

ازجمله کارهايشان بزرگ‌نمايي و حتي دروغ‌گويي از کرامات و مقامات شهدا بود. داستان‌هايي که براي شهيد اتفاق نيفتاده بود و در عالم واقعيت، در حالت عادي امکانش نبود،‌البته اين جريان را به‌صورت حرفه‌اي و از خانواده‌هايي که با سطح فرهنگي و معيشتي پايين آغاز کردند. مثلا در بين مردم به‌واسطه‌ي يکي از اقوام گول خورده‌ي شهيدي، شايع مي‌کردند که شهيد فلاني با جسم خاکي هر شب جمعه ظاهر مي‌شود و با پدر و مادرش به عتبات عاليات مي‌رود! و يا حتي جمله‌اي از يک عالم بزرگوار را به يک شهيد نسبت دهند که اصلا صحت نداشت.درست است که معجزات و کرامات وجود خارجي دارد و هميشه درحال اتفاق افتادن است، اما هرکسي دوست دارد واقعيت را بشنود و اگر روزي به دروغ بودنش پي ببرد، حالت خوبش اين است که سرخورده و ناراحت مي‌شود اما حالت بدش بي‌اعتمادي ولو در ضمير ناخودآگاهش شکل مي‌گيرد و ديگر نمي‌تواند با صفاي باطن با شهيد ارتباط برقرار کند.

براي مثال مي‌توان به داستان شهيدي اشاره کرد که برخي آگاهانه و ناآگاهانه در دام توطئه‌اي افتادند که دشمن با کم‌رنگ کردن درجات معنوي و الهي چندصد مزار دورتادورش، مي‌خواهد بقيه‌ي شهداي عزيز را از خاطره‌ها محو کنند و دل پدر و مادرهايشان را از غربت خاک‌آلود مزار فرزندشان بسوزانند. مردم معتقد هم به ذهنشان خطور نمي‌کند که گلاب يا اسانس عطر تيروز به سنگ مزار آن شهيد، آغشته شده و تا چند روز بويي که از سنگ قبر به مشام بخورد، ساختگي باشد! حتي کسي به ذهنش خطور هم نمي‌کند که نهادهاي مسئول با شنيدن ادله و اثبات اين جريان، نه تنها کاري نکنند، بلکه به اين مهمل کمک هم بکنند!

در اين‌جا گله‌ي اصلي از خودمان است، ما بسيجي‌ها، همان‌طور که ادامه‌دهنده‌ي راه شهدا هستيم و با نائب‌برحق خميني کبير بيعت کرديم وظيفه‌مان در مقابل خرافات و بسته‌ي فرهنگي ناپاکي که براي ساحت مقدس شهدا توليد مي‌کنند، ايستادگي کنيم و فرمايش آقا، يعني بصيرت داشته باشيم و اين توطئه‌ها را خنثي کنيم.

خرافه‌ها و داستان‌سازي‌هاي غلطي که از شهدا در قالب شيريني مي‌خواهند بخورانند و طعم تلخي را به ما بچشانند بايد با بصيرت بيدار يک بسيجي دستشان را نه تنها رو کنيم، بلکه جواب دندان‌شکن و درعين حال فعاليت فرهنگي‌اي که مبتني بر تفکر ناب بسيج است را به جامعه‌ي اسلامي تزريق کنيم.

حال اگر همه‌ي مردم کشور حضورشان در گلزارهاي شهدا و مجالس و محافل انس با شهيدان فقط محصور به سردار، فرمانده يا شهيد خاصي نباشد، ديگر دشمن نمي‌تواند از نام يک شهيد سوءاستفاده کنند؛ چون مي‌دانند براي مردم همه‌ي شهدا يکسان هستند، همه‌شان کرامت دارند، همه‌شان بوي عطر مي‌دهند و همه‌شان عند ربهم يرزقون‌اند.

ديگر مردم مزار همه‌ي شهدا را غرق حضور و اخلاص خود مي‌کنند و هيچ مزار شهيدي خالي نمي‌ماند و مزارشان از اشک تنهايي پدر پيرشان خيس نيست يا از غبار بي‌کسي، نام‌شان زير چند لايه خاک نمي‌ماند و تمام گلزار يکپارچه بوي گلاب و عطر مي‌شود و فضاي روحاني آن نقطه انوار شهيدان را به تمام شهر ساطع مي‌کند.

اگر اين‌طور شد ديگر برخي از نهادهاي مسئول جرأت نمي‌کنند به سندها و ادله‌هايي که در باب خرافات و ترور فرهنگي شهيد ارائه مي‌شود بي‌محلي کنند.

ديگر جرأت نمي‌کنند خواسته يا ناخواسته به محصولات و مجالس و کتاب‌هاي فرهنگي‌شان منافق و تفکر دشمن را راه دهند و هرچيز دروغي را که پايه و اساس ندارد را به مردم شهيد پرور القا و عرضه کنند و سرمايه‌ي مردم و بودجه‌ي بيت‌المال را به باد فنا بدهند.

به قلم:محمد شجاعي

هر وقت از سر كار مي‌اومد، يه‌راست مي‌رفت تو اتاقش. دراز مي‌كشيد روي پتو. از اين پهلو به اون پهلو، هر كار مي‌كرد آروم نمي‌شد. گريه مي‌كرد از بس درد داشت. مي‌رفتم كنارش، مي‌گفتم: «مادر، بذار تا پهلوت رو بمالم، شايد دردش آروم بگيره». مي‌گفت: «نه مادرجان؛ اين درد، ارث مادرم حضرت زهراست. بذار با همين درد به آرامش برسم».1

چه معجزه‌اي بزرگ‌تر از دفاع مقدس و چه كرامتي فراتر از ريختن خون گرمِ رگ‌ها در راهي كه حسين(ع) سلسله‌جنبانش بود؟ چه ندايي رساتر از «هل من ناصر» سيدالشهدا(ع) كه از آن سوي اعصار هنوز به گوش جان شنيده مي‌شود؟ چه حجتي براي من و تو از اين بالاتر كه هنوز و پس از گذشت صدها سال، هزاران هزار اسماعيل نه به پاي پدر، بلكه به پاي سر، به سوي مذبح دوان‌اند؛ چه اينكه فرمود: «السابقون السابقون...» به‌راستي چه كسي توان آن ‌را دارد كه امدادهاي غيبي شب‌هاي عمليات را انكار كند؟ اگر باورش برايت سخت است، از غواص‌ها، اين مرغابيان امام زمان(عج) بپرس تا برايت از شب عمليات والفجر 8 بگويند.

براي يافتن كرامات و معجزات جاري در دفاع مقدس، نيازي به جست‌وجوهاي پيشرفته كتابخانه و اينترنتي نيست؛ هر كتابي را كه با موضوع جهاد في سبيل الله نگاشته شده است كه ورق بزني، به‌راحتي مي‌تواني ده‌ها نمونه از آنها را بيابي. اصلاً خود دفاع مقدس و سربلندي در آن، بزرگ‌ترين معجزه قرن‌هاي اخير است. ملتي با دستي تهي از سلاح، اما دلي مملو از ايمان به خدا توانست بر شياطيني كه نام ابرقدرت بر خود نهاده‌اند، غلبه كند. دشمنان ما بعيد است كه به اين زودي‌ها، شكست تلخ جنگنده‌ها و تانك‌ها و بمب‌هايشان در برابر قرآن را فراموش كنند. خوب است ما نيز فراموش نكنيم كه عزت در گرو ايمان است و لاغير.

مگر نَفْس انقلاب اسلامي ايران در عصري كه فاتحه دين و دين‌داري در آن خوانده شده بود، چيزي كم از اعجاز دارد؟ اگر موسي(ع) به دستش عصا بود، امام حتي آن عصاي ظاهري را هم نداشت. دَمش عيسوي و كلامش موسوي و وجودش روح‌الله بود.

اينها همه مقدمه‌اي بود براي بيان اين حقيقت كه هرگز نمي‌توان معجزات اتفاق افتاده در انقلاب اسلامي و دفاع مقدس را انكار كرد، الا اينكه از اساس، معجزه امري موهوم پنداشته شود؛ همان چيزي كه غربِ ماترياليست و كاسه‌ليسان گرسنه و متحجر شرقي‌اش ـ كه به غلط روشنفكر ناميده‌ايم ـ برآن‌اند.
معجزه و كرامت، هم تعريف خاص دارد و هم نحوه بروزش خاص است و نيز روش اثبات و تشخيص معجزه حقيقي با ادعاهاي كذابان، خاص است. بنابراين صرف ادعاي وقوع كرامت و اعجاز را نه مي‌توان ساده‌لوحانه پذيرفت و نه لااُبالي‌گرانه رد کرد. اين رد و اثبات به‌ويژه زماني مهم‌تر جلوه مي‌كند كه با مسائلي حياتي‌تر مثل رفتار اجتماعي، سيروسلوك فردي، الگويابي و الگودهي و الگوپذيري، ثبت تاريخي، درهم‌‌تنيدگي اعتقادي و ايماني، ارزش‌هاي ديني و مسائلي از اين‌دست مرتبط باشد. مثال ساده و دم‌دستي آن، مقوله دفاع مقدس و اسناد برجاي مانده از آن سال‌هاي آسماني است. به نظر مي‌رسد همان غيرتي كه در آفريدن حوادث و وقايع انقلاب و جنگ دخيل بود، امروز هم بايد براي غيريت‌زدايي از خرافات و انحرافاتي كه با نام معجزه و كرامت دكان باز كرده‌اند، در ميدان جنگ فرهنگي ـ اعتقادي حاضر باشد وگرنه امروز حق و باطل به گونه‌اي در هم آميخته خواهد شد كه آيندگان حتي با نثار حيثيت و آبرويشان نتوانند آنها را از هم تفكيك كنند.

در اين ميان بسياري هستند كه توانايي تشخيص حقيقت از خرافه را ندارند و صرفاً با ديدن يا شنيدن مطلبي، بي‌محابا به ترويج آن مي‌پردازند. اما روي سخن اين نگاشته، بيشتر به سوي كساني است كه در مواجه با اين‌گونه امور، حتي به خود جرئت شك كردن را هم نمي‌دهند و ‌اي بسا خود را به جرم تشكيك مورد عتاب قرار مي‌دهند. بگذريم از كساني كه دانسته دست به تحريف و اشاعه خرافات مي‌زنند.
البته ممكن است برخي اين سخن ضعيف را به زبان آورند كه آنچه براي ما مهم است، بزرگ‌داشت و تجليل و تقديس و ترويج فرهنگ شهادت است و براي آنكه مردم به ارزشمندي كاري كه شهدا با ريختن خونشان انجام دادند، پي ببرند، نبايد به حساسيت‌هاي اين‌چنيني ميدان مانور داد. اگر ما بتوانيم حتي با ساختن داستان‌هاي اعجازگونه اذهان مردم و جوانان را به سمت ارزش‌هاي انساني سوق بدهيم، نه‌تنها از اين خرافات نبايد ممانعت كرد، بلكه تا آنجا كه در توان است، بايد در ترويج آن كوشيد و اساساً محيط را براي ورود عقل به عرصه‌ي عشق ناامن نمود!

براي پاسخ گفتن به اين سخن و سخناني از اين‌دست كه مانع از اقدامات زباني و عملي مي‌شود، بايد به آسيب‌شناسي رشد و ترويج خرافات و انحرافات و دروغ‌هايي كه در قالب دفاع مقدس وجود دارد، پرداخت.
نتيجه مستقيم رشد خرافات و انحرافات، ضربه زدن به هويت حقيقي دفاع مقدس و ترسيم تصويري کاريکاتوري و غيرواقعي است که با کوچک‌ترين تلنگر و پرسش محققانه‌اي نقش برآب خواهد شد.
کرامت تراشيدن‌هاي غيرواقعي، خطر عدم قابليت الگوشدن شهدا براي نسل‌هاي آينده را خواهد داشت؛ به نحوي که نوجوانان و جوانان بين شرايط زندگي خود با شرايط شهدا، فاصله‌اي کاذب تخمين زده، هرگز درصدد کاستن اين فاصله برنخواهند آمد.

افزايش خرافات در خاطرات دفاع مقدس و رؤيايي کردن آنها، قطعاً به نقطه‌اي منجر خواهد شد که حتي اسناد و خاطرات موثق نيز به ديده ترديد نگريسته شود و اين خطري نيست که به‌سادگي بتوان از کنار آن گذشت. گنجي که قابليت تبديل شدن به بزرگ‌ترين سرمايه معنوي و پشتوانه اعتقادي و استقامت ملي مستضعفين جهان را دارد، با اهمال و کم‌کاري متعهدان به خون شهدا، نه‌تنها اين قابليت عظيم را از دست خواهد داد، بلکه ممکن است موجبات ترديد در روشن‌ترين و اساسي‌ترين مباني اعتقادي انقلاب اسلامي را فراهم آورد.

از آسيب‌هاي ديگر اين مقوله مي‌توان به گشوده شدن دروازه شهر بهشت به روي شيادان عوام‌فريب اشاره کرد. اگر قرار باشد که هر کس تعبير خواب آَشفته خود را که حاصل ناپرهيزي شام شبش است، به‌عنوان کرامت در اين طرف و آن طرف نقل مجالس کند و هر کس که از راه رسيد سر و دُمي به آن بيفزايد و نهايتاً در اين آشفته‌بازار کتاب، نشر يابد، آنگاه چه تضميني هست که عده‌اي از راه نرسيده وارد معرکه شوند و مدعي مسائلي نگردند؟

به نظر مي‌رسد حتي پرداختن بيش از حد به کرامات حقيقي قابل استناد نيز مي‌تواند مسائل اصلي‌تر در حوزه جهاد و شهادت را به حاشيه براند، چه رسد به کرامات کاذب. اگر قرار باشد به جاي مفاهيم مورد تأکيدي که در اسلام وجود دارد و بسياري از شهداي ما بدان‌ها پايبند بودند، به مسائلي فرعي ـ همچون برخي کرامات، آن‌هم بي‌حساب و کتاب ـ پرداخته شود، اين خود يک انحراف در مسير اصلي ترويج حقيقت است. حتي در ميان اين مسائل اصلي نيز بايد اهم ‌و مهم کرده و با حساسيت به آنها نگريست؛ مسائلي مثل امر به‌ معروف و نهي ‌از منکر مسئولان و مردم، ولايتمداري عملي، حساسيت زياد به بيت‌المال، رسيدگي به ارباب رجوع، پرداخت خمس و زکات، رسيدگي به حال محرومان و مسائلي از اين‌دست چيزهايي هستند که در ميان سلوک فردي و اجتماعي شهدا بايد بسيار پررنگ‌تر نشان داده شود و اساساً اگر خواسته شود سبک زندگي شهدا واکاوي و بازخواني شود، بيش از هر چيزي بايد به سراغ اين مسائل رفت.

يکي ديگر از خطرهاي ترويج اين کرامات خرافي و برخي کرامات حقيقي که متأسفانه بايد از آن به خيانت به شهدا ياد کرد، محو شدن پيام اصلي‌شان است که در کلمه به کلمه وصيتنامه‌هاشان جلوه مي‌کند. بارها مشاهده شده که برخي از دختران و پسران جوان با ظاهري که شايسته يک مسلمان نيست، بر سر مزار شهيدي حاضر شده و گريه مي‌کنند، در حالي که همان شهيد در فرازي از وصيتنامه‌اش تأکيد کرده: «خواهرم! سياهي چادر تو از سرخي خون من برنده‌تر است».

شهدا همگي براي ما عزيزند و خواهند بود، اما در ميان شهدا مطمئناً برخي از ايشان قابليت بيشتري براي الگوشدن براي مردم دارند؛ خواه از حيث نظامي، خواه از حيث علمي يا عملي يا اخلاقي و غيره. بنابراين توجه دادن بيش از حد به برخي کرامات، ولو حقيقي در برخي از شهدا، عملاً توجه به شهدايي را که در برخي اوصاف برجسته‌تر هستند، تحت الشعاع قرار مي‌دهد.

بارها و بارها اتفاق افتاده که عدم درک يا شک کردن به برخي از اين کرامات توسط برخي از جوانان و نوجوانان، آنان را از خود نااميد کرده است. براي مثال در ذيل کرامتي که از يک شهيد بزرگوار در يکي از سايت‌هاي اينترنتي درج شده بود، فردي نظري با اين مضمون نگاشته بود که: «من چند روز پيش بر سر مزار آن شهيد رفته بودم، هيچ بويي احساس نکردم و از اين قضيه خيلي ناراحتم. مگر چه گناهي از من سرزده که اين بو را استشمام نمي‌کنم!»

از آسيب‌هاي ديگري که بايد بدان توجه کرد، ايجاد انتظار کاذب در اذهان مردم است. بدين صورت که از هر شهيدي انتظار کرامتي خاص برود و اگر اين انتظار برآورده نشد، خداي ناکرده به اصل مسئله شک بشود.
يکي از اساسي‌ترين آسيب‌هاي دامن زدن به اين‌گونه کرامات، تغيير کارکرد و خنثي کردن تأثير عميق مقوله شهادت است. از تأثيرات مستقيم مسئله شهادت ايجاد بيداري و يقظه و خودآگاهي است که با ترويج خرافات، اين‌گونه تأثيرات نه‌تنها خنثي مي‌شود، بلکه تبديل به يک نوع تخدير و مسکّن معنوي خواهد شد.
به نظر مي‌رسد يکي از علل اصلي باز شدن عرصه براي رشد و پرواز اين کرامات کاذب و خرافات، فرود سيمرغ‌هاي معرکه است. اگر کساني که متولي امور فرهنگي دفاع مقدس هستند، نخواستند يا نتوانستند در جهت تعميق باورهاي اعتقادي شهادت، مستندسازي آثار به جاي مانده از دفاع مقدس و ايجاد سازوکارهاي خاص در ثبت وقايع جنگ هشت‌ساله و انقلاب اسلامي کاري از پيش ببرند، آنگاه قلوب مريض و افکار مسموم دست به کار شده، در راستاي اهداف ناصحيح و باطل خود قدم‌هاي نامحسوس، اما مؤثر خواهند برداشت يا حداقل به اقناع سطحي مخاطبان بسنده خواهند کرد.

اما در کنار اين مسائل، عاملي که تا حدودي مي‌تواند ناامن‌کننده فضا براي جريان يافتن خرافات و فراگير شدن آنها باشد، توصيه به درخواست منبع معتبر و قابل استناد است. به عبارت ديگر، اگر بتوان فرهنگ «ارائه سند معتبر» را در ميان عموم جامعه گستراند، مي‌توان تا حد بالايي از گسترش اين خرافات جلوگيري کرده و فضا را براي ارائه مطالب اصلي و مفيد، فراخ‌تر کرد.
والسلام

پي‌نوشت
1. برگرفته از کتاب «خط عاشقي 2»، حسين کاجي.

«شهيد عطري» در فضاي مجازي

درباره‌ي شهيد «منوچهر پلارك»، مطالب بسياري در فضاي مجازي درج شده كه گاهي ضدونقيض است. در اينجا به طور خلاصه به برخي از مطالبي كه راجع‌به اين شهيد بزرگوار ذكر شده است، اشاره مي‌شود تا خوانندگان محترم، خود درباره‌ي آسيب‌هايي كه پيش‌تر گفته شد، قضاوت کنند.

شهيد سيداحمد پلارک در يکي از پايگاه‌هاي زمان جنگ، به عنوان يک سرباز معمولي کار مي‌کرد. او هميشه مشغول نظافت توالت‌هاي آن پايگاه بوده و هميشه بوي بدي بدن او را فرا مي‌گرفت. تا اينکه در يک حمله هوايي هنگامي که او در حال نظافت بوده، موشکي به آنجا برخورد مي‌کند و او شهيد و در زير آوار مدفون مي‌شود. بعد از بمب‌باران، هنگامي که امدادگران در حال جمع‌آوري زخمي‌ها و شهيدان بودند، متوجه مي‌شوند که بوي شديد گلاب از زير آوار مي‌آيد. وقتي آوار را کنار مي‌زنند با پيکر پاک اين شهيد روبه‌رو مي‌شوند که غرق در بوي گلاب بود. هنگامي که پيکر آن شهيد را در بهشت زهراي تهران در قطعه 26 به خاک مي‌سپارند، هميشه بوي گلاب تا چند متر اطراف مزار اين شهيد احساس مي‌شود و نيز سنگ قبر اين شهيد هميشه نمناک مي‌باشد.

توضيح: 1. ايشان حداقل از طرف پدر جزء سادات نبودند. 2. نام اصلي وي منوچهر بوده است. 3. ايشان سرباز نبوده، بلكه به‌عنوان بسيجي در جنگ حضور داشته است. 4. بسيجي عادي نبودند، بلكه گويا مسئول دسته بودند. 5. بعيد نيست كه ايشان يك موقعي از سر شكسته نفسي و ايثار و خودسازي به نظافت سرويس بهداشتي پرداخته باشند، اما اين‌گونه نبوده كه «هميشه مشغول نظافت» بوده باشند. 6. اصل داستان شهادت ايشان كلاً جعلي است و بدين صورت نبوده است.

سنگ قبر شهيد پلارک رو با يه چفيه خشک کنيد. از اين طرف که با چفيه خشک مي‌کنيد از اون طرف سنگ خيس مي‌شه و گلاب ازش مياد بيرون. شش‌سالگي پدر را از دست داد و چون تک‌پسر خانواده بود، علاوه بر تحصيل، بار مسئوليت خانواده نيز بر عهده او افتاد و تن به کار داد و توانست خواهرانش را در ازدواج ياري دهد.
توضيح
: پدر منوچهر يك سال قبل از شهادت او رحلت كرده بود.

يک روز چند کارشناس به همراه پدر و مادر شهيد پلارک به سازمان آمدند تا تحقيق کنند در رابطه با چگونگي غسل دادن شهيد پلارک و اينکه چه کسي او را شسته و قبر را بازديد کنند و در مورد اين موضوع اطلاعات جمع‌آوري کنند. در روز غسل و کفن و دفن شهيد پلارک عکسي از او مانده بود. آن زماني که من چهره او را باز کرده بودم تا به مادر و پدر شهيد نشان بدهم، تصوير مرا گرفته بودند و براساس آن عکس آمدند سراغ من و در مورد چگونگي شستن شهيد پلارک از من سؤال کردند. من تمام آنچه ديده بودم و حس کرده بودم را براي آنها گفتم.
توضيح
: همان‌طور كه گفته شد، پدر شهيد پلارك يكسال قبل از شهادت او از دنيا رفته بود. بنابراين مطلبي كه در اين خاطره ذكر شده است، غلط است.

سيداحمد يه مادر داره که هنوزم زنده است. خدا حفظش کند. خيلي مؤمنه و اهل دله. معروف بود که تو قنوت نماز از لباش آبي مي‌ريخت که معطر بود.

توضيح: بر فرض صحت ادعاهايي اين چنين، نمي‌توان مجوزي براي نشر آنها كسب كرد؛ چه اينكه گفته‌اند: آنكه را اسرار حق آموختند/ مُهر كردند و دهانش دوختند. همه‌ي علماي تشيع و تمامي آن‌هايي که صاحب کرامات فراواني بودند، هيچ‌گاه اجازه‌ي نشر به کسي که احيانا اطلاعي از کرامت‌شان پيدا مي‌کرد، نمي‌دادند.

اين شهيد بزرگوار همواره در مراسم اعياد و مناسبت‌هاي اهل‌بيت(ع) کار و کوشش فراوان مي‌کرد. هنگامي که از او سؤال مي‌شد که نيت و هدفت چيست؟ همواره مي‌گفت که آروز دارم که حضرت زهرا(س) مرا به فرزندي قبول کند.

يکي از آشنايان خواب شهيد پلارک رو ديده بود. مي‌گفت ازش تقاضاي شفاعت کرده. شهيد پلارک بهش گفته: من نمي‌تونم شما رو شفاعت کنم. تنها وقتي مي‌تونم شفيع شما باشم که نماز بخونيد و بهش توجه داشته باشيد. همچنين زبانتون رو نگه داريد. در غير اين صورت هيچ کاري از دست من برنمي‌آيد.
توضيح: حال چه كسي در كجا از ايشان چنين سؤال كلي را پرسيده مشخص نيست. حتي منبعي براي اين خاطره ذكر نشده است تا صحت و سقم آن را جويا شد.

مرحوم آيت‌الله العظمي بهجت درباره اين شهيد بزرگوار چنين فرموده‌اند: «يکي از نهرهاي بهشت از زير قبر مطهرشان رد مي‌شود. تشريف ببريد زيارت کنيد، آنگاه مطمئن باشيد با خلوص بيشتري پروردگار بلندمرتبه را عبادت مي‌کنيد».

توضيح: باتوجه به استعلامي که دفتر نشريه‌ي امتداد از دفتر معظم له گرفت، اين سخن از اساس تکذيب شد.

سيداحمد هميشه در همه عمليات‌ها، يک شال مشکي به سر و گردنش مي‌بست. جالب اينکه با وجود سادات بودنش، شال سبز نمي‌انداخت. هيئت گردان عمار لشکر 27 حضرت رسول (ص)، هيئت متوسلين به حضرت زهرا (س) نام داشت. هر روز بعد از نماز جماعت صبح، زيارت عاشورا خوانده مي‌شد. شهيد پلارک يکي از مشتريان پروپا قرص اين مراسم بود؛ اما حال او با حال بقيه خيلي فرق داشت. هيچ وقت يادم نمي‌رود، به محض اينکه نام حضرت فاطمه زهرا (س) مي‌آمد، خيلي شديد گريه مي‌کرد. او ارادت خاصي به حضرت زهرا (س) داشت.
توضيح
: همان‌طور كه اشاره شد، شهيد منوچهر پلارك جزو سادات نبودند.

سال‌ها بود خانواده شهيد حميدرضا ملاحسني (يکي از شهداي گمنام مدفون در بوستان نهج البلاغه تهران) منتظر بودند. برادران شهيد مي‌خواستند مقبره‌اي را به صورت نمادين براي ايشان برپا کنند كه شهيد به خواب برادر مي‌آيد و مي‌گويد: «دست نگه داريد». شبي خواهر شهيد در خواب مي‌بيند که در منطقه پونک سردار جنگل، تشييع پيکر شهداست و شهيد ملاحسني هم حضور دارد. از او مي‌پرسد: «شما اينجا چه مي‌کني؟» شهيد مي‌گويد: «من آمده‌ام شفاعت کنم... تمام اينها را...». سپس مي‌گويد: «من حتي کساني که در پياده‌رو راه مي‌روند و براي تشييع هم نيامدند، شفاعت مي‌کنم... . خواهر شهيد هميشه در اين ايام به سر مزار شهيد پلارک مي‌رود (شهيدي که از مزارش بوي عطر پراکنده مي‌شود). در يکي از روزها بر قسمت سرمزار در قاب بالاي سر، در يک عکس برادر خود را کنار شهيد پلارک مي‌بيند که بالاي سرش علامت ضربدري وجود دارد. پس از بررسي، خانواده شهيد پلارک را جويا مي‌شود. خانواده ايشان مي‌فرمايند که شهيد پلارک هر کدام از دوستانشان که به فيض شهادت نائل مي‌شدند، بالاي سرشان يک ضربدر مي‌زد و معلوم گرديد که شهيد ملاحسني از دوستان و همرزمان شهيد پلارک بوده. خواهر شهيد ملاحسني، شهيد پلارک را به بي‌بي دو عالم حضرت فاطمه زهرا (س) قسم مي‌دهند که به برادرم بگو يه نشانه‌اي، چيزي از خودش به ما بدهد... که بعد خواهر شهيد خواب مي‌بيند که شهيد مي‌گويد من در بوستان نهج البلاغه در رديف وسط هستم. در تاريخ 12 دي 89 هم مراسم تعويض سنگ قبر ايشان انجام شد. راستش من سر مزار شهيد پلارک رفتم. دستمو رو مزارش کشيدم، خودم بوي گلابو حس کردم، ولي بعضي اوقات دچار ترديد مي‌شم. نمي‌دونم شايد شيطون مياد اذيتم مي‌کنه. همش مي‌گم: مگه همچين چيزي ميشه؟هي با خودم مي‌گم: شايد يکي صبح به صبح مي‌ره رو قبرشو با گلاب مي‌شوره. باز با خودم مي‌گم: خب که چي بشه؟ طرف اين کارو بکنه، چيو ثابت مي‌خواد بکنه؟ مي‌دونم شيطون لعنتيه مي‌خواد باور آدمو خدشه‌دار کنه. لعنت بر شيطون.
توضيح
: اين يكي از كامنت‌هايي بود كه ذيل يكي از مطالب راجع‌به شهيد پلارك در اينترنت درج شده بود. همان‌طور كه در قسمت آسيب‌ها بيان شد، احساس گناه كاذب و سد باب تفكر و شك در انديشه، به‌عنوان پايه‌اي براي چارچوب‌بندي قوي اعتقادي ـ ايماني از آثار چنين كرامات كاذب و حتي حقيقي است.

روزي خانمي براي ما تعريف مي‌کرد: من از نزديک شاهد تشيع جنازه سيداحمد بودم. ديدم مادرش نيست. گفتم مادرش کجاست؟ گفتند: ديشب خواب ديده خانمي آمده به خواب ايشان آمده و گفته: دخترم! شما پايت درد مي‌کند، نمي‌خواهد تشيع جنازه فرزندم احمد بيايي. من خودم تشيع جنازه احمد مي‌روم. او پسر منم هست. مي‌گفتند: خودش را به معرفي کرده بودند. آن خانم فرموده بودند: من فاطمه زهرا (سلام الله عليها) هستم دختر پيامبر اسلام (ص).
توضيح
: اگرچه به نظر نمي‌رسد كسي ادعاهايي اين‌چنيني را باور كند، اما همان‌طور كه گفته شد، اگر جلوي خرافات گرفته نشود، دروغ‌هايي بزرگ و شاخ‌داري رشد خواهد كرد كه ديگر حتي كسي جرئت مقابله با آن را نداشته باشد.

يک‎بار پسري آمد «خانه شهيد بهشت زهرا(س)» و گفت: من برادر ندارم و شهيدي رو به‎عنوان برادر انتخاب کرده‎ام که من هم تشويقش کردم. يک‎بار که مرا ديد گفت: من پلارک شماره دو، درست کردم. رفتيم سر مزار شهيد، ديدم اين بنده خدا چيزي به سنگ قبر زده که تا يک هفته بوي عطر بدهد و به واسطه اين کار دم و دستگاهي به راه انداخته بود و عده‎اي هم دورش جمع شده بودند که بعد من اين بنده خدا را سرزنش کردم که اين کار‎ها را ادامه ندهد.1

همان‌طور كه پيش‌تر گفته شد، بهترين راه مبارزه با سخنان بي‌پشتوانه و كم‌محتوا، خصوصاً در چنين فضاهاي ارزشي، پرسش از منبع موثق اين نقل قول‌ها و خاطرات است تا فضا براي رشد خرافات ناامن گردد و شهداي مظلوم ما همان‌طور كه بودند معرفي شوند، نه آن‌طور كه برخي‌ها دوست دارند.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پي‌نوشت 1. سيدمحمد جوزي، اولين مسئول خانه شهيد بهشت زهراي تهران (http://www.khomool.ir/newsdetail-646-fa.html)

به قلم: محمدرضا اميني

گفت‌وگو با همرزمان و نزديکان شهيد پلارک

هم محله‌اي‌هاي منوچهر پلارك كه زماني با او در سنگر مسجد و زماني ديگر در سنگر جهاد نظامي بودند، حرف‌هاي جالب توجهي در مورد او براي گفتن دارند. ما با برخي از اين بزرگواران گفت‌وگوي كوتاهي کرده‌ايم كه اينك در دست شماست.

محمدمهدي حقاني، رزمنده و جانباز، همرزم شهيد پلارک

آقاي حقاني! شهيد پلارک را از چه زماني مي‌شناسيد و چطور با ايشان آشنا شديد؟
حقاني: از سال 61 در بسيج مسجد علي بن موسي الرضا واقع در خيابان 17 شهريور، شهدا، با ايشان آشنا شدم. در يک محل زندگي مي‌کرديم. خانه‌شان به خانه ما نزديک بود؛ بسيج هم به خاطر جنگ فعال‌تر شده بود و ما خيلي اوقات در پايگاه با هم بوديم. مدت کوتاهي هم در گردان عمار بودم كه بعدها به گردان حبيب رفتم و تا آخر در گردان حبيب ماندم. اين زماني بود كه فرمانده گردان ما آقاي «پايا» بود و هنوز حاج آقاي طائب نيامده بودند. ساختمان گردان عمار هم در دوکوهه کنار ساختمان گردان ما بود و تنها در عمليات‌ها از هم جدا مي‌شديم؛ بنابراين خيلي وقت‌ها مي‌شد كه اعضاي اين گردان‌ها با هم بودند. من و شهيد پلارك خيلي با هم صميمي بوديم، طوري كه صيغه اخوت خوانده بوديم. من هنوز عکس‌هايمان در پايگاه بسيج را دارم.

آيا به منزلشان هم رفت‌وآمد مي‌کرديد؟
از آنجا که رفيق بوديم، رفت‌وآمد داشتيم. يادم هست که يک بار با «منوچهر» در منزلشان نشستيم و فيلم سينمايي «قانون» را نگاه کرديم. منوچهر؟! بله! يادم نمي‌آيد كسي «احمد» صدايش بکند. البته آن موقع‌ها مرسوم بود كه خيلي‌ها اسمشان را عوض مي‌کردند؛ ولي ما «منوچهر» صدايش مي‌کرديم. در بسياري از سايت‌ها و وبلاگ‌ها، مطالبي از «فوت پدرش در سنين کودکي او» نقل شده و موارد ديگري که حتي از يک ناظر غسال‌خانه نقل شده يک روز چند کارشناس به همراه پدر و مادر شهيد پلارک به سازمان آمدند تا درباره‌ي چگونگي غسل دادن شهيد پلارک و اينکه چه کسي او را شسته، تحقيق کنند. اين موارد صحيح نيست. منزلشان که مي‌رفتم پدرش مريض بود و روي تخت افتاده بود. تا اينكه تقريباً يک‌سال قبل از شهادت منوچهر پلارک، پدرش مرحوم شد. منوچهر هم در کربلاي 8 شهيد شد.

ويژگي خاص آن شهيد چيزي در ذهن داريد؟
ايشان خيلي شجاع بود و سر نترسي داشت. چند باري مجروح شده بود. شهداي محله را هم معمولاً ايشان درون قبر مي‌گذاشت. يادم هست والفجر 8 رفتم گردان عمار تا به او سري بزنم. عراق شيميايي زد. من هم ماسک همراهم نبود؛ بنابراين چفيه را بستم جلوي صورتم. ناگهان يک نفر چفيه را از صورتم باز کرد و ماسک زد و بعد چفيه مرا به صورتش بست. آن شخص پلارک بود.

ايشان چگونه شهيد شدند؟
از نحوه شهادتش اطلاعي ندارم؛ چون همراهش نبودم. ولي چند باري مجروح شده بود. فکر کنم شب عمليات کربلاي 5 ما سه‌راهي شهادت بوديم. روز اول ما پشت دژ بوديم. روز بعدش گردان عمار يا مالک رفت پشت دژ. ولي عراق خيلي تانک آورده بود كه بچه‌ها هم خيلي از آنها را زده بودند، اما خط نشکسته بود. ديدم موقع برگشتن پلارک تير خورده بود. رفت بيمارستان و خوب شد و در کربلاي 8 شهيد شد. بعد از شهادتش آرام‌آرام متوجه شدم که مادرش ادعا مي‌کند که حضرت زهرا(س) را مي‌بيند و از ايشان عطر مي‌گيرد و خانواده شهدا به خانه ايشان مي‌آمدند و ايشان از حضرت زهرا(س) عطر مي‌گرفت و به آنها مي‌داد! اين بود كه تصميم گرفتم به خانه‌شان بروم و ببينم داستان از چه قرار است. به همراه آقاي نهاوندي، آقاي صادقي، فرمانده گردان ابوذر، و حاج حسن طائب، تصميم گرفتيم اين قضيه را ريشه‌اي حل کنيم. يک‌ ماه به تحقيق و بررسي پرداختيم که متوجه يك سري ماجراها شديم. بعد با دوربين و تشکيلات رفتيم منزل پلارک و از مادر ايشان سؤالاتي کرديم. اين ديدار نزديک به دو ساعت طول كشيد. از ايشان جريان ملاقات با حضرت زهرا(س) را پرسيديم که ايشان گفت: «من حضرت زهرا(س) را مي‌بينم. ايشان الان اينجا هستند!» گفتيم: «خب ايشان را توصيف کنيد». گفت: «کفش‌هايش از اين کفش‌هايي است كه نوکش بالاست و شال سبز دارد و...».

عکس آورد و گفت: «امروز نماز صبح را در دمشق، ظهرم را در کربلا و عصر را در نجف خواندم و حضرت از من عکس هم گرفتند. اين هم عکسم در نجف!» که البته عکس شاه عبدالعظيم بود! کارهاي عجيب غريبي مي‌کرد. دستش را بالا مي‌برد و مي‌لرزاند و اداهايي درمي‌آورد، جيغ و داد مي‌کرد. مهم‌ترين کاري که ايشان انجام مي‌داد، گرفتن عطر بود. دستش را مي‌برد بالا و وقتي پايين مي‌آورد، دستش عطري بود و موقع گرفتن عطر هم حالش بد مي‌شد و خودش را به غش و ضعف مي‌زد. وقتي ايشان براي ما عطر گرفت، ما گفتيم: فيلمبرداري نشده. ايشان گفت: «اينجا يک نفر شک‌آور است!» فيلمبردار بيچاره که در جريان نبود، شروع كرد به التماس كردن که من به خدا شک نکردم، من آدم خوبي‌ام و... . بعد آقاي فهيم‌پور قيافه مظلومانه‌اي به خودش گرفت و گفت: «من بودم». ايشان گفت: «من بايد شما را توبه دهم». به راهرو رفت و کارهاي عجيب و غريب کرد و حين برگشتن پشت پرده رفت. حدس زديم که رفته است عطر بردارد. وقتي از پشت پرده بيرون آمد، عطر ريخته بود روي چادرش و يک لکه بزرگ روي چادرش ايجاد شده بود که حتي در فيلمبرداري هم معلوم است. آمد و گفت: «خب دوباره مي‌توانم عطر بگيرم!» اين فيلم را آماده کرديم و براي آقاي موسوي خوئيني‌ها فرستاديم که آن وقت دادستان كل كشور بود. احتمالاً اين فيلم هنوز در قوه قضاييه باشد. يک بار از جلوي در خانه شهيد پلارک رد مي‌شدم که متوجه شدم تعدادي بسيجي درِ خانه ايشان ايستاده بودند. يكي از آشنايان شهيد پلارک به بنده اشاره کرد و گفت: «آره اين بود». يک بسيجي آمد جلو و يک سيلي به من زد! چيزي به او نگفتم؛ چون مي‌دانستم گول خورده است. شب در منزل ما آمد و من هم توجيهش کردم. يک روز بعد احضاريه آمد و ما را بردند اوين! يک آقاي «اصفهاني» نامي شروع به بازجويي کرد و حاج آقاي طائب هم با بنده آمد و همه سؤالات را ايشان پاسخ مي‌گفت تا اينكه سرانجام قانع شدند. در حين بازجويي فردي آنجا بود كه دادخواست را تنظيم کرده بود. روزي که من از آن بسيجي سيلي خوردم، ايشان هم آنجا بود. اين فرد مسئله خانم پلارک را باور داشتند که البته بعدها شهيد شد. همه اين جريانات در زمان جنگ بود.

چند سال بعد اين جريان عطر به بهشت زهرا(س) و بر سر مزار منوچهر پلارک هم کشيده شد كه متأسفانه خيلي جاها با خانواده شهيد پلارک هم همکاري ‌کردند! شما در صحبت‌هايتان فقط از نام منوچهر استفاده مي‌کنيد، در حالي که روي سنگ قبر ايشان نوشته شده: «سيد». شايد به علت علاقه‌اي باشد که منوچهر به سادات داشت يا شايد هم به علت سيادت مادرش باشد؛ نمي‌دانم. ولي از طرف پدر سيد نبود.

توحيدي، رزمنده و جانباز، همرزم شهيد پلارک

آقاي توحيدي گويا شهيد پلارك هم مثل شما در گردان عمار بود؟
بله. من فرمانده گروهان شهيد بهشتي بودم و ايشان هم تا زمان شهادتشان مسئول دسته بنده بودند.

کمي از ويژگي‌هاي شخصي ايشان بگوييد.
انسان شجاع و بااخلاصي بود. به خاطر دارم كه يك بار با بچه‌هاي گروهان رفته بوديم پابوسي حضرت علي بن موسي الرضا (عليه السلام). ايشان هم بودند. ديدم خيلي خوشحال دارد مي‌آيد به سمت من. پرسيدم: «پلارک چه شده؟» گفت: «رفته بودم بهشت رضا. خواب شهيدي را ديده بودم و در خواب نشاني مزارش را به من داده بود». ايشان هم رفته بود به همان نشاني و ايشان را در همانجا پيدا كرده بود و از اين بابت خيلي خوشحال بود.

از اينكه مزار ايشان بوي عطر مي‌دهد، اطلاعي داريد؟
اين جريان ساختگي و دروغ است. در گذشته يک جرياناتي اتفاق افتاده که اگر مي‌خواهيد به طور دقيق پيگير باشيد، سراغ آقاي طائب برويد. اين جريان ساختگي است و من مطمئن هستم که الان خود شهيد پلارک هم از اين بابت ناراضي است؛ چراکه نفس شهادت و شهيد تقدس دارد و نيازي به چنين كار‌هايي براي اثبات حقانيتشان نيست. حسن شكري، رزمنده و جانباز، همرزم شهيد پلارک

آقاي شكري براي ما از شهيد پلارك تعريف كنيد.
پلارک از بچه‌هاي خيلي خوب محله بود. ايشان مسئول دسته عمار بود. چند بار مجروح شد، اما نهايتاً در علميات کربلاي 8 به درجه شهادت نائل شد. يادم است روزي كه مي‌خواستيم برادرم شهيد «محمد شكري» را دفن كنيم، شهيد پلارك گفت: «اجازه بده من او را دفن كنم». گفتم: «چرا؟» گفت: «روز دفنِ من، تو مرا در قبر بگذار». کمتر از يک ماه بعد پلارك هم شهيد شد و كنار قبر محمد به خاك سپرده شد. پلارک پسر بسيار خوبي بود، ولي خانواده‌اش کارهايي کردند که اين کارها او را ناراحت مي‌کند.

كدام كارها؟
کار اشتباهي صورت گرفت که از ابتدا جلويش گرفته نشد تا کار به اينجا کشيده شد و الان با مطرح کردنش شايد اوضاع بدتر شود. دوستاني که از ماجرا مطلع بودند، مي‌دانند که مادرش راه غلطي را رفت که شايد به علت مشکلات رواني ناشي از شهادت فرزندش بود. اوايل مادرش ادعا مي‌کرد که با حضرت زهرا(س) در ارتباط است و از ايشان عطر مي‌گيرد. منزل مادرش رفتيم و صحبت کرديم و مادرش را متقاعد کرديم که ديگر اين کارها را نکند و ايشان هم قبول کرد. ولي متأسفانه بعدها ديديم كه عطر از قبر سر درآورد! متأسفانه در نشريات هم درج شد و برخي از نهادها هم در قبال آن سكوت كردند و حتي باعث گسترش آن شدند.

يکي از دوستان شهيد پلارک مي‌گفت که منزل ايشان رفته و دوربين فيلمبرداري هم برديم. شما از اين جلسه اطلاعي داريد؟
بله، اين کار را خودم انجام دادم. مادرش با ما رفت‌وآمد داشت و من را پسر خود مي‌دانست و مي‌گفت: تو پسر من هستي.

ماجراي عطر گرفتن از حضرت زهرا (س) چه بود؟
مادر ايشان در دستش عطر تيروز خالي نموده و غش مي‌کرد. مي‌گفت حضرت زهرا(س) آمده و به او عطر داده است. يک بار هم شيشه عطر شکست! به ايشان گفتيم: اين کارها را نکن. يك مدت هم اسانس عطر در دهانش مي‌گذاشت و زبانش را به دستش مي‌زد و غش مي‌کرد! يک بار به حاج مهدي طائب اين قضيه را گفتم. حاج مهدي با ايشان صحبت کرد و قرار شد که ديگر اين کارها را نکند؛ اما متأسفانه شايد برخي دوست نداشتند که اين ماجرا تمام شود.

علت تغيير نام شهيد پلارک چه بود؟
منوچهر دوست داشت اسمش را عوض کند. يک روز با بچه‌ها در خانه ما جمع شده بوديم و اسم ايشان را تغيير داديم و گذاشتيم سيداحمد. البته اسم شناسنامه‌اي ايشان منوچهر پلارک است.

چرا سيداحمد؟ مگر ايشان سيد بود؟
مادرش سيد بود؛ به همين دليل ايشان را هم سيد خطاب مي‌کرديم. شما بايد با خود بنياد شهيد صحبت کنيد. بنياد به اين مسائل ساختگي دامن مي‌زند؛ سي‌دي و مجله منتشر مي‌کند. بعضي وقت‌ها از مجلات وابسته به بنياد شهيد با من تماس مي‌گيرند و دنبال اين‌اند که بدانند اين شهيد چه‌کار کرده که قبرش بوي عطر گرفته است!

نهاوندي، رزمنده و جانباز، همرزم شهيد پلارک

آقاي نهاوندي! با توجه به اينکه شما يکي از دوستان صميمي شهيد پلارک بوده‌ايد، بفرماييد با ايشان چگونه‌ آشنا شديد؟
منوچهر پلارک از بهترين دوستان من بود و ايشان با من خيلي صميمي بودند. خب بچه محل هم بوديم. ايشان يک فرد متدين،‌ انقلابي و ‌متعهد بود و در خانواده نسبتاً متوسط به پايين زندگي مي‌کرد. از‌ بچه‌هاي مسجد علي بن موسي الرضا(ع) و ‌جزء‌ بسيجي‌هاي فعال پايگاه بود. اصليتشان ترک بود و در يک خانه نسبتاً محقر در خيابان بازار سقاباشي عباس آباد زندگي مي‌کرد. از آن بچه‌هايي بود که يافته‌هايي هم برايش حاصل شده بود. احساس خوش معنوي داشت. قد رشيد و کشيده و صورت سفيدرو. خيلي بچه باصفا و مخلصي بود. يادم است در يکي از عمليات‌ها آن‌قدر آر.پي.جي زده بود که از گوشش خون مي‌آمد.

در گفت‌وگوهايي که با برخي از دوستان نزديک ايشان داشتيم، متوجه شدم که ايشان را منوچهر پلارک مي‌شناسند، ولي روي سنگ قبرش «سيداحمد پلارک» حك شده است.
خب ايشان اسمش را عوض کرد و گذاشت احمد. بعد يکي از دوستان به ايشان گفت: سيد احمد. البته ايشان سيد نبود و نمي‌دانم به چه واسطه‌اي به او سيد گفتند. بعد از آن معروف شد به سيداحمد پلارک. البته اهل اينکه بخواهد خودش را خاص نشان دهد، نبود. يك بسيجي عادي خالص و باصفا بود.

شما با خانواده ايشان هم آشنا بوديد؟
بله، خانواده ايشان، از لحاظ اقتصادي، يک خانواده متوسط به پايين بودند. اين‌طور نبود که از لحاظ طبقاتي يا علمي يا عرفاني، خانواده خاصي باشند. يادم است مادر شهيد را چندين نوبت با ماشين براي کارهاي بنياد شهيد بردم. تا اينکه مطرح شد مادر پلارک ادعاهايي در خصوص ارتباط با حضرت زهرا(س) دارد و وقتي اراده مي‌کند از يک ناحيه‌اي عطر دريافت مي‌کند و به مردم مي‌دهد. اولش باور نمي‌کرديم اين کار را انجام دهند، اما بعدها ديديم که ايشان فرياد مي‌زند: «يا زهرا(س)» و بلند مي‌شود و دستشان را بلند مي‌کند و غش مي‌کند و بعد در دستشان عطر است، به صورتي که انگار از عالم ديگر به دستشان عطر داده شده است! داستان به همين صورت ادامه پيدا کرد. يک بار مادرم و مادر پلارک را با ماشين سر قبر پلارک بردم و ايشان آنجا غش کرد و اتفاق‌هايي از اين‌دست افتاد. من از ايشان در همين اثنا پرسيدم: «اين اتفاق‌ها براي چي مي‌افتد و شما چه مي‌بينيد؟» گفتند: «حضرت زهرا بر من وارد مي‌شود. يک خانم سبزپوشي. من حضرت زهرا را مي‌بينم». و مطالبي از اين قبيل مي‌گفتند و با حالت غش و ضعف بر زمين مي‌افتادند!

اين ماجرا کم‌کم رونق گرفت و تعداد زيادي از بچه‌ها آنجا مراسم ذکر و توسل برگزار مي‌كردند. اما براي اينکه حريم اين خانواده حفظ شود، بچه‌ها خيلي مماشات مي‌كردند. يک روز در خانه‌شان بوديم که گفت: «من امروز طي الارض کردم و در يک مکاني قرار گرفتم و حضرت زينب(س) و حضرت زهرا(س) آنجا بودند». بعد حرفي زدند كه باعث شد به فكر بيفتيم كه بايد يک مقداري کار را جدي‌تر تعقيب کنيم تا جلوي آن را بگيريم. مثلاً مي‌گفتند: «حضرت از من در کربلا (يا نجف) عکس گرفتند». آن وقت‌ها راه عتبات باز نبود. ايشان عکسي به ما نشان داد که به قسمت پشتي حرم حضرت عبدالعظيم مربوط مي‌شد که الان ساخت و ساز كرده‌اند و باز شده است. اين بار ديگر تصميم گرفتيم تا جلوي اين کار را بگيريم. آن شب با حاج مرتضي نعيمي و چند نفر از دوستان ديگر قضيه را مطرح کرديم. بعد يک سري تحقيقات انجام شد! و ماجراهايي پيش آمد... . يادم مي‌آيد يک بار سر قبر پلارک بودم. مرحوم حاج سيدعلي آقاي نجفي که آدم اهل دل و وارسته‌اي بود، عبايش را کنار گذاشت و آمد قبر را بو کرد. بعد رو كرد به افرادي که آنجا ايستاده بودند و گفت: «اين مسئله صحت ندارد!» اين مسئله آن‌قدر بين مردم پيچيده بود که اين عالم وارسته اين کار را انجام داد تا به اطرافيان بگويد مراقب باشند.

من الان مي‌شنوم که کاروان‌هاي دانشجويي و ... به خاطر بوي عطر، سر قبر ايشان مي‌روند و هر سال اين اتفاق مي‌افتد و نمي‌دانم اين مسئله از کجا و به چه نحوي در بين مردم پخش مي‌شود. از نظر ما انگيزه اين اتفاق بايد روشن شده باشد. چرا در بين اين همه شهدا، فقط بايد قبر منوچهر پلارک بو بدهد؟ اينها چه چيزي مي‌خواهند بگويند؟ آيا مگر قبر شهيدي بو نداد، دچار نقيصه‌اي است؟ مگر قبر امام سجاد (عليه السلام) بو مي‌دهد؟ و آيا اگر بو ندهد نقيصه است؟ اين کارها دستاوردي ندارد. اهداف معنوي و معرفتي و روحاني که آدم دنبال مي‌کند، بايد با يک سري از اصول و مباني سازگار باشد. شهدا نيازي به اين قضايا ندارند. منوچهر آن‌قدر لطافت داشت و به‌قدري صاف و ساده بود که نيازي به اين کارها ندارد. البته کمالات شهدا سر جاي خود. تازه اگر هم چنين چيزهايي وجود داشته باشد، به قول شاعر: «مُهر کردند و دهانش را دوختند». براي مني که همراه منوچهر بودم، اگر قبرش هم بو نمي‌داد، باز هم شهيد پلارک عزيز خواهد بود. فکر نمي‌کنم براي انتقال شجاعت و رشادت امثال پلارک به اين نسل و نسل‌هاي آينده، به اين کرامت‌سازي‌ها نياز داشته باشيم.

بايد جلوي اين مسائل گرفته شود و از پردازش‌هاي خرافي جلوگيري كنيم. ما نبايد کار بزرگ شهدا را خيلي آسماني و ايدئال و دست‌نيافتني تعريف کنيم؛ چراکه در اين صورت نمي‌توانيم از آنها براي نسل جوانمان الگويي ايجاد کنيم.

به قلم:عباس مصطفوي

«اي پاهاي من! سريع و توانا باشيد، اي دست‌هاي من! قوي و دقيق باشيد، اي چشمان من! تيزبين و هوشيار باشيد، اي قلب من! اين لحظات آخرين را تحمل کن، اي نفس! مرا ضعيف و ذليل مگذار، تا چند لحظه بيشتر با قدرت و اراده‌ي صبور و توانا باش. به شما قول مي‌دهم که پس از چند لحظه همه‌ي شما در استراحتي عميق و ابدي آرامش خود را براي هميشه بيابيد و تلافي اين عمر خسته‌کننده و اين لحظات سنگين و سخت را دريافت کنيد. من، چند لحظه بعد به شما آرامش مي‌دهم. ...

ديگر شما را زحمت نخواهم داد. ديگر شب و روز استثمارتان نخواهم کرد. ديگر فشار عالم و شکنجه‌ي روزگار را بر شما تحميل نخواهم کرد. ديگر به شما بي‌خوابي نخواهم داد و شما ديگر از خستگي فرياد نخواهيد کرد. از درد و شکنجه ضجه نخواهيد زد. از گرسنگي و گرما و سرما شکوه نخواهيد کرد. و براي هميشه در بستر نرم خاک، آرام و آسوده خواهيد بود. اما اين لحظات حساس، لحظات وداع با زندگي و عالم، لحظات لقاي پروردگار، لحظات رقص من در برابر مرگ بايد زيبا باشد.»
از اين علايم، در زندگي همه‌ي شهداي بزرگ مي‌توان يافت كه نشان مي‌دهد ايشان به چه ميزان اتصال به حضرت حق داشته‌اند. كسي كه يك بار مناجات‌هاي شهيد «چمران» را خوانده باشد، يك دور فتح خون و متن گفتار فيلم‌هاي شهيد «آويني» را ورق زده باشد و جايگاه رفيع شهيد «صياد شيرازي» و ده‌ها شهيد والامقام ديگر را بداند و از همه بالاتر، مقام شهيدان «بهشتي» و «رجايي» را بفهمد، به‌خوبي مي‌يابد كه بهشت زهراي(س) تهران، به‌واقع، دارالشفاي دلسوختگان است و به‌راستي عرفاي بزرگ زمانه‌ي ما را در خود جاي داده است.

سنت الهي بر اين است كه خداوند از طريق ابزارها و وسايل، دين‌داري را در زندگي جاري و ساري كرده است و از همين روست كه ما به دين‌داري مبتني بر شناخت و عقلانيت توصيه شده‌ايم و سيره و زندگي اهل‌بيت(ع) نيز مشحون از همين روش است. نقل است كه پيامبر(ص) چنان با مردمان صميمي و راحت بود كه مي‌آمدند، اطراف او مي‌نشستند و مي‌گفتند: «براي ما داستان بگو! و او نيز براي‌شان از داستا انبياء و اولياي گذشته مي‌گفت و پندشان مي‌داد.»
روش هدايتي و معرفتي بزرگان دين ما هرگز بر «كرامت» و «معجزه» بنا نشده و اتفاقاً بزرگي آنان در همين است كه در عين داشتن نگرشي ملكوتي، به‌صورت واقعي و عادي در ميان مردم زندگي مي‌كرده‌ و هم‌زمان درس و الگويي مناسب براي مردمان بوده‌اند: «ان لكم في رسول الله اسوة حسنة».

درباره‌ي شهداي بزرگوار ما نيز كه به‌حق سيره‌ي اولياي دين را پوييدند، اين حكم صادق است. آنان نيز كه بعضاً از درجات بالاي روحي و معنوي برخوردار بودند، هيچ‌گاه سعي نداشتند تا از طرق غيرعادي، مردم را به دين خدا دعوت كنند و عمدتاً روش و منش ايشان، الگوي اطرافيان‌شان مي‌شد و دهان به دهان مي‌گشت.
مطالعه‌ي سيره‌ي شهيدان رجايي و بهشتي – كه به‌حمدالله سيره و خاطرات‌شان منتشر شده است- چنان امكان تحقق آموزه‌هاي ديني در عصر حاضر را براي من و تو عيني، و قابل تحقق مي‌كند كه تصور مي‌كني يا آنان، مرداني از جنس ديگر بوده‌اند و يا مي‌فهمي كه عمل به فرايض ديني، چنين راهگشاست و چنان تعادل رفتاري و اوج روحي به انسان مي‌بخشد كه زبانزد همگان مي‌گردد.

اما حيف و صد حيف كه اين شهيدان نيز به سان ائمه‌ي مظلوم ما، از الگو بودن براي زندگي ما خارج شده‌ و فقط از آنها به نقل قول كراماتي كه خيلي وقت‌ها منبع‌شان هم معلوم نيست، بسنده مي‌شود. حتي اگر منبع درستي هم وجود داشته باشد، صرف نقل آن كرامات چيزي به «ما» نمي‌افزايد؛ چراكه كرامت آنها قابل الگوبرداري نيست و بايد سيره و مسير آنان مورد توجه باشد تا به اذن الهي، آن نشانه‌ها در ما نيز بروز كند. يادمان نرود كه بزرگي اين شهيدان به آن است كه عبد او بودند وگرنه صرف داشتن كرامت هرگز نشانه‌ي بزرگي نيست و چه بسيارند شياداني كه از راه‌هاي مختلف به بروز كراماتي دست مي‌يابند!
حال، وقتي به بهشت زهرا(س) پاي مي‌گذاري، باز غربت اين شهيدان بزرگ را مي‌بيني! چند قدم اين‌طرف‌تر از قبر شهيدان چمران، كريمي، نامجو، مقبره‌ي شهداي هفتادودو تن و... كه گاها خلوت است، به يكباره جمعيت بسياري را مي‌بيني كه به‌نام شهيدي كه قبرش بوي سيب مي‌دهد، تجمع كرده‌اند! جالب است كه حتي كساني كه يك بار بر سر مزار شهداي بزرگ آن خطه حاضر نشده‌اند، مستقيماً به سراغ اينجا مي‌روند و گوشه چشمي هم به عرفاي مدفون در آن بهشت ندارند!
آيا اين يك زنگ خطر و نشانه‌ي دوري از سيره و مسيري كه بزرگان دين به ما نشان دادند نيست؟! آيا اين امر بر غلبه‌ي سطحي‌نگري و عوام‌زدگي بر رفتارهاي ديني ما دلالت ندارد؟!

يادم هست وقتي سگي در حرم امام رضا(ع) پيدا شد، فيلم آن در همه‌ي ايران دست به دست شد و به‌عنوان كرامتي بزرگ براي امام رضا(ع) نقل گرديد! همان روزها خدمت استاد بزرگي بوديم، زبان به شكوه گشود و گفت: «همه باور داريم كه اينجا مهبط الملائكه است و در زيارت جامعه كبيره نيز آن را مي‌خوانيم، حال چرا چنين بساطي براي اين مساله باز شده است؟!»
راستي فاصله گرفتن از علما، خطر افتادن به دام سطحي‌نگري‌ها را مهيا خواهد كرد. پس به‌هوش باشيم!

به قلم:علیرضا کمیلی

جهت مشاهده در اندازه بزرگتر بر روی تصویر کلیک کنید

منبع: امــــتداد