๑❀๑ هفده اسفند سالروز شهادت سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت๑❀๑

تب‌های اولیه

49 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
๑❀๑ هفده اسفند سالروز شهادت سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت๑❀๑



اول بگم که من عاشق رهبرم هستم...یک لحظه هم بهش شک نمی کنم.

روزگار غریبی است...
به اسم شهدا خونشان را پایمال می کنیم...جگرسوزه نه؟
تا زمانی که قرآنها بر سر نیزه ها نرفته علی را می شناسیم ولی الان...نه!مگر نمی بینی؟!ما که با قرآن جنگ نداریم...علی به جنگ قرآن می رود!ما با قرآن نمی جنگیم...
درد بزرگی است به نام دین به جنگ دین رفتن
یه زمانی هم همه با عایشه همراه شدند و در جبهه ی مقابل علی ایستادند چون همسر پیامبر بود.
عاشق همتم ولی تا جایی که به نفعم باشه...همت عکس رهبرش رو روی سینه ش زده بود و جونش رو براش می داد ولی من؟...به حرفش هم گوش نمی دم!!! عکسشو کجا بزنم؟
عنوان ها کورمان کرده اند...محتاج دم مسیحایی هستیم( همه مون )
خداییش ایمان از تکه آهن گداخته هم داغتره...سخته نگه داشتنش کف دست!خیلی ها زود انداختنش.
خدا کنه که در آتش بی ایمانی نسوزیم
زندگی وقت سرخاراندن برایم گذاشته فقط دهانم از تعجب باز مانده و متحیرم از این روزها و آدم ها!
زندگی به من خیلی فرصت داده ولی دستم برای نوشتن می لرزه...
اسم تاپیکم هم وحشتناک زیباست چون ابراهیم فقط درآتش ابراهیم شد.
همین!

هر چه می نوشمت تشنه ترم.
ای عطش آورترین آب!
ای تلخ ترین شیرینی!
ای سبک ترین سنگینی!
تو غمناک ترین شادی زندگی ام هستی.

تو شادی بخش ترین اندوه هستی ام هستی.ای اتفاق ساده ی پچیده!
چرا مرا نمی سوزانی؟ای سردترین شعله ی هستی!
ای پر سنگین رها شده از گم نام ترین پرنده ی مهاجر هستی!
راستی
شهر پرنده ها کجاست؟!

[=Arial Black]بسم رب الشهداء والصديقين

ناگهان... چه زود دیر می شود!
حرفهای ما هنوز ناتمام
تا نگاه می کنی وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه عزیمت تو ناگزیر می شود
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]آی

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]....

[=arial,helvetica,sans-serif]ای دریغ و حسرت همیشگی!
[=arial,helvetica,sans-serif]ناگهان چقدر زود ، دیر می شود
[=arial,helvetica,sans-serif]
[=arial,helvetica,sans-serif]پس بشتابيم وهمت كنيم ،تاهمتي شويم

به اميد آن روز

بسم الله الرحمن الرحیم

سالروز شهادت خیبر شکن عاشورایی شهید حاج ابراهیم همت

«حاج ابراهیم همت» مرد جنگ
مرد ایثارو شرف مرد تفنگ

زاهد شب شیر خیبر بوده است
ذوالفقاری دست حیدر بوده است

:Gol: شادی روح شهید حاج محمد ابراهیم همت صلوات :Gol:

بسم الله الرحمن الرحیم
زندگینامه خیبرشکن عاشورایی


نام و نام خانوادگی : محمد ابراهیم همت
تاريخ تولد :12/1/1334
نام پدر : علي اكبر
تاريخ شهادت : 17/12/1362
محل تولد : اصفهان / شهرضا
محل شهادت : جزيره مجنون
طول مدت حيات :28 سال
مزار شهيد :گلزار شهداي شهرضا

به روز 12 فروردین 1334 ه.ش در شهرضا در خانواده ای مستضعف و متدین بدنیا آمد. او در رحم مادر بود كه پدر و مادرش عازم كربلای‍ معلّی و زیارت قبرسالار شهیدان و دیگر شهدای آن دیار شدند و مادر با تنفس شمیم روحبخش كربلا، عطر عاشورایی را به این امانت الهی دمید.
محمد ابراهیم درسایه محبّت‍ های پدر ومادر پاكدامن، وارسته و مهربانش دوران كودكی را پشت‍سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد. در دوران تحصیلش از هوش واستعداد فوق‍العاده‍ای برخوردار بود و با موفقیت تمام دوران دبستان و دبیرستان را پشت سر گذاشت. هنگام فراغت از تحصیل بویژه در تعطیلات تابستانی با كار وتلاش فراوان مخارج شخصی خود را برای تحصیل بدست مي‍آورد و از این راه به خانواده زحمتكش خود كمك قابل توجه ای مي‍كرد. او با شور ونشاط و مهر و محبت و صمیمیتی كه داشت به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دیگری می بخشید.
پدرش از دوران كودكی او چنین مي گوید: « هنگامی كه خسته از كار روزانه به خانه برمي‍گشتم، دیدن فرزندم تمامی خستگي ها و مرارت ها را از وجودم پاك مي‍كرد و اگر شبی او را نمي دیدم برایم بسیار تلخ و ناگوار بود. »
اشتیاق محمد ابراهیم به قرآن و فراگیری آن باعث مي‍شد كه از مادرش با اصرار بخواهد كه به او قرآن یاد بدهد و او را در حفظ سوره‍ ها كمك كند. این علاقه تا حدی بود كه از آغاز رفتن به دبیرستان توانست قرائت كتاب ‍آسمانی قرآن را كاملاً فرا گیرد و برخی از سوره‍ه ای كوچك را نیز حفظ كند.

بسم الله الرحمن الرحیم
دوران سربازی :

در سال 1352 مقطع دبیرستان را با موفقیت پشت سرگذاشت و پس از اخذ دیپلم با نمرات عالی در دانشسرای اصفهان به ادامه‍ تحصیل پرداخت. پس از دریافت مدرك تحصیلی به سربازی رفت ـ به گفته خودش تلخ ‍ترین دوران عمرش همان دوسال سربازی بود ـ در لشكر توپخانه اصفهان مسؤولیت آشپزخانه به عهده او گذاشته شده بود.
ماه مبارك ‍رمضان فرا رسید، ابراهیم در میان برخی از سربازان همفكر خود به دیگر سربازان پیام فرستاد كه آنها هم اگر سعی كنند تمام روزهای رمضان را روزه بگیرند، مي‍توانند به هنگام سحری به آشپزخانه بیایند. «ناجی» معدوم فرمانده لشكر، وقتی كه از این توصیه ابراهیم و روزه گرفتن عده‍ای از سربازان مطلع شد، دستور داد همه سربازان به خط شوند و همگی بدون استثناء آب بنوشند و روزه خود را باطل كنند. پس از این جریان ابراهیم گفته بود: « اگر آن روز با چند تیر مغزم را متلاشی مي‍كردند برایم گواراتر از این بود كه با چشمان خود ببینم كه چگونه این از خدا بي‍خبران فرمان مي‍دهند تا حرمت مقدس ‍ترین فریضه دینمان را بشكنیم و تكلیف الهی را زیرپا بگذاریم. »
امّا این دوسال برای شخصی چون ابراهیم چندان خالی از لطف هم نبود؛ زیرا در همین مدت توانست با برخی از جوانان روشنفكر و انقلابی مخالف رژیم ستم شاهی آشنا شود و به تعدادی از كتب ممنوعه (از نظر ساواك) دست یابد. مطالعه آن كتاب‍ها كه مخفیانه و توسط برخی از دوستان، برایش فراهم مي‍شد تأثیر عمیق و سازنده‍ای در روح و جان محمدابراهیم گذاشت و به روشنایی اندیشه و انتخاب راهش كمك شایانی كرد. مطالعه همان كتاب‍ها و برخورد و آشنایی با بعضی از دوستان، باعث شد كه ابراهیم فعالیت‍ های خود را علیه رژیم ستمشاهی آغاز كند و به روشنگری مردم و افشای چهره طاغوت بپردازد.

با سلام به عزيزان اسك ديني:Gol:

فارس: شهيد حاج محمد ابراهيم همت در دومين وصيت نامه بجامانده از خود نوشته است: خويشتن را در قفس محبوس مي بينم و مي خواهم از قفس به در آيم.سيمهاي خاردار مانعند.من از دنياي ظاهر فريب ماديات و همه آنچه كه از خدا بازم مي دارد متنفرم.

*اولين وصيت نامه شهيد همت:

به تاريخ 19/10/59 شمسي ساعت 10:10 شب چند سطري وصيت نامه مي نويسم : هر شب ستاره اي را به زمين مي کشند و باز اين آسمان غم‌زده غرق ستاره است ، مادر جان مي داني تو را بسياردوست دارم و مي داني که فرزندت چقدر عاشق شهادت و عشق به شهيدان داشت.مادر، جهل حاکم بر يک جامعه انسانها را به تباهي مي کشد و حکومت هاي طاغوت مکمل هاي اين جهل اند و شايد قرنها طول بکشد که انساني از سلاله پاکان زائيده شود و بتواند رهبري يک جامعه سر در گم و سر در لاک خود فرو برده را در دست گيرد و امام تبلور ادامه دهندگان راه امامت و شهامت و شهادت است. مادرجان، به خاطر داري که من براي يک اطلاعيه امام حاضر بودم بميرم ؟ کلام او الهام بخش روح پرفتوح اسلام در سينه و وجود گنديده من بوده و هست. اگر من افتخار شهادت داشتم از امام بخواهيد برايم دعا کنند تا شايد خدا من روسياه را در درگاه با عظمتش به عنوان يک شهيد بپذيرد ؛ مادر جان من متنفر بودم و هستم از انسانهاي سازش کار و بي تفاوت و متاسفانه جواناني که شناخت کافي از اسلام ندارند و نمي دانند براي چه زندگي مي کنند و چه هدفي دارند و اصلا چه مي گويند بسيارند. اي کاش به خود مي آمدند. از طرف من به جوانان بگوئيد چشم شهيدان و تبلور خونشان به شما دوخته است بپاخيزيد و اسلام را و خود را دريابيد نظير انقلاب اسلامي ما در هيچ کجا پيدا نمي شود نه شرقي - نه غربي؛ اسلامي که : اسلامي ... اي کاش ملتهاي تحت فشار مثلث زور و زر و تزوير به خود مي آمدند و آنها نيز پوزه استکبار را بر خاک مي ماليدند. مادر جان، جامعه ما انقلاب کرده و چندين سال طول مي کشد تا بتواند کم کم صفات و اخلاق طاغوت را از مغز انسانها بيرون ببرد ولي روشنفکران ما به اين انقلاب بسيار لطمه زدند زيرا نه آن را مي شناختند و نه باريش زحمت و رنجي متحمل شده اند از هر طرف به اين نو نهال آزاده ضربه زدند ولي خداوند، مقتدر است اگر هدايت نشدند مسلما مجازات خواهند شد . پدر و مادر ؛ من زندگي را دوست دارم ولي نه آنقدر که آلوده اش شوم و خويشتن را گم و فراموش کنم علي وار زيستن و علي وار شهيد شدن, حسين وار زيستن و حسين وار شهيد شدن را دوست مي دارم شهادت در قاموس اسلام كاري‌ترين ضربات را بر پيكر ظلم، جور،شرك و الحاد مي‌زند و خواهد زد. ببين ما به چه روزي افتاده ايم و استعمار چقدر جامعه ما را به لجنزار کشيده است ولي چاره اي نيست اينها سد راه انقلاب اسلاميند ؛ پس سد راه اسلام بايد برداشته شودند تا راه تکامل طي شود مادر جان به خدا قسم اگر گريه کني و به خاطر من گريه کني اصلا از تو راضي نخواهم بود. زينب وار زندگي کن و مرا نيز به خدا بسپار ( اللهم ارزقني توفيق الشهادة في سبيلک) .

و السلام؛
محمد ابراهيم همت

بسم الله الرحمن الرحیم
دوران معلمی:


پس از پایان دوران سربازی و بازگشت به زادگاهش شغل معلمی را برگزید. در روستاها مشغول تدریس شد و به تعلیم فرزندان این مرز و بوم همت گماشت. ابراهیم در این دوران نیز با تعدادی از روحانیون متعهد و انقلابی ارتباط پیدا كرد و در اثر مجالست با آنها با شخصیت حضرت امام ( رحمت الله علیه ) بیشتر آشنا شد. به دنبال این آشنایی و شناخت، سعی مي‍كرد تا در محیط مدرسه و كلاس درس، دانش آموزان را با معارف اسلامی و اندیشه های انقلابی حضرت امام ( رحمت الله علیه ) و یارانش آشنا كند.
او در تشویق و ترغیب دانش آموزان به مطالعه و كسب بینش و آگاهی سعی وافری داشت و همین امور سبب شد كه چندین نوبت از طرف ساواك به او اخطار شود. لیكن روح بزرگ و بي‍باك او به همه آن اخطارها بی اعتنا بود و هدف و راهش را بدون اندك تزلزلی پی مي‍گرفت و از تربیت شاگردان خود لحظه ‍ای غفلت نمي‍ورزید. با گسترش تدریجی انقلاب اسلامی، ابراهیم پرچمداری جوانان مبارز شهرضا را برعهده گرفت. پس از انتقال وی به شهرضا برای تدریس در مدارس شهر، ارتباطش با حوزه علمیه قم برقرار شد و بطور مستمر برای گرفتن رهنمود، ملاقات با روحانیون و دریافت اعلامیه و نوار به قم رفت وآمد مي‍كرد.
سخنراني‍های پرشور و آتشین او علیه رژیم كه بدون مصلحت اندیشی انجام مي‍شد، مأمورین رژیم را به تعقیب وی واداشته بود، به گونه ای كه او شهربه شهر مي‍گشت تا از دستگیری درامان باشد. نخست به شهر فیروزآباد رفت و مدتی در آنجا دست به تبلیغ و ارشاد مردم زد. پس از چندی به یاسوج رفت. موقعی كه درصدد دستگیری وی برآمدند به دوگنبدان عزیمت كرد و سپس به اهواز رفت و در آنجا سكنی گزید. در این دوران اقشار مختلف در اعتراض به رژیم ستمشاهی و اعمال وحشیانه اش عكس العمل نشان مي‍دادند و ابراهیم احساس كرد كه برای سازماندهی تظاهرات باید به شهرضا برگردد.
بعد از بازگشت به شهر خود در كشاندن مردم به خیابان‍ها و انجام تظاهرات علیه رژیم، فعالیت و كوشش خود را افزایش داد تا اینكه در یكی از راهپیمایي‍های پرشورمردمی، قطعنامه مهمی كه یكی از بندهای آن انحلال ساواك بود، توسط شهید همت قرائت شد. به دنبال آن فرمان ترور و اعدام ایشان توسط فرماندار نظامی اصفهان، سرلشكر معدوم «ناجی»، صادر گردید. مأموران رژیم در هرفرصتی در پی آن بودند كه این فرزند شجاع و رشید اسلام را از پای درآورند، ولی او با تغییر لباس وقیافه، مبارزات ضد دولتی خود را دنبال مي‍كرد تا اینكه انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی ( رحمت الله علیه ) ، به پیروزی رسید.

**دومين وصيت نامه شهيد همت:

به نام خدا
نامي كه هرگز از وجودم دور نيست و پيوسته با يادش آرزوي وصالش را در سر داشتم.
سلام بر حسين(ع) سالار شهيدان اسوه و اسطوره بشريت.
مادر گرامي و همسر مهربانم پدر و برادران عزيزم!
درود خدا بر شما باد كه هرگز مانع حركتم در راه خدا نشديد.چقدر شماها صبوريد.خودتان مي دانيد كه من چقدر به شهيدان عشق مي ورزيدم غنچه هايي كه(كبوتراني كه)هميشه در حال پرواز به سوي ملكوت اعلايند.الگو و اسوه هايي كه معتقد به دادن جان براي گرفتن بقا (بقا و حيات ابدي)و نزديكي با خداي چرا كه «ان الله اشتري من المومنين».
من نيز در پوست خود نمي گنجم.گمشده اي دارم و خويشتن را در قفس محبوس مي بينم و مي خواهم از قفس به در آيم.سيمهاي خاردار مانعند.من از دنياي ظاهر فريب ماديات و همه آنچه كه از خدا بازم مي دارد متنفرم(هواي نفس شيطان درون و خالص نشدن)
در طول جنگ برادراني كه در عمليات شهيد مي شدند از قبل سيمايشان روحاني و نوراني مي شد و هر بي طرفي احساس مي كرد كه نوبت شهادت آن برادر فرا رسيده است.
عزيزانم!اين بار دوم است كه وصيت نامه مي نويسم ولي لياقت ندارم و معلوم است كه هنوز در بند اسارتم هنوز خالص نشده ام و آلوده ام.
از شروع انقلاب در اين راه افتادم و پس از پيروزي انقلاب نيز سپاه را پناهگاه خوبي براي مبارزه يافتم ابتدا در گيري با ضد انقلاب و خوانين در منطقه شهرضا (قمشه)و سميرم سپس شركت در خوزستان و جريان كروهك ها در خرمشهر پس از آن سفر به سيستان و بلوچستان (چابهار و كنارك)و بعدا حركت به طرف كردستان دقيقا دو سال در كردستان هستم .مثل اين است كه ديگر جنگ با من عجين شده است.
خداوند تا كنون لطف زيادي به اين سراپا گنه كرده و توفيق مبارزه در راهش را نصيبم كرده است.اكنون من مي روم با دنيايي انتظار انتظار وصال و رسيدن به معشوق.اي عزيزان من توجه كنيد:
*1-اگر خداوند فرزندي نصيبم كرد با اينكه نتوانستم در طول دوراني كه همسر انتخاب كردم حتي يك هفته خانه باشم دلم مي خواهد او را علي وار تربيت كنيد.
همسرم انسان فوق العاده ايست او صبور است و به زينب عشق مي ورزد او از تربيت كردن صحيح فرزندم لذت خواهد برد چون راهش را پيدا كرده است .اگر پسر به دنيا آورد اسم او را مهدي و اگر دختر به دنيا آورد اسم او را مريم بگذاريد.چون همسرم از اين اسم خوشش مي آيد.
*2-امام مظهر صفا پاكي و خلوص و دريايي از معرفت است .فرامين او را مو به مو اجرا كنيد تا خداوند از شما راضي باشدزيرا او ولي فقيه است و در نزد خدا ارزش والايي دارد.
*3-هر چه پول دارم اول بدهي مكه مرا به پيگيري سپاه تهران (ستاد مركزي)بدهيد و بقيه را همسرم هر طور خواست خرج كند.
*4-ملت ما ملت معجزه گر قرن است و من سفارشم به ملت تداوم بخشيدن به راه شهيدان و استعانت به درگاه خداوند است تا اين انقلاب را به انقلاب حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) وصل نمايد و در اين تلاش پيگير مسلما نصر خدا شامل حال مومنين است.
*5-از مادر و همه فاميل و همسرم اگر به خاطر من بي تابي كنند راضي نيستم.مرا به خدا بسپاريد و صبور و شجاع باشيد.
حقير حاج همت

بسم الله الرحمن الرحیم
فعالیت های پس از پیروزی انقلاب:

پیروزی انقلاب در جهت ایجاد نظم ودفاع از شهر و راه اندازی كمیته انقلاب اسلامی شهرضا نقش اساسی داشت. او از جمله كسانی بود كه سپاه شهرضا را با كمك دوتن از برادران خود و سه تن از دوستانش تشكیل داد. درایت و نفوذ خانوادگی كه درشهر داشتند مكانی را بعنوان مقر سپاه دراختیار گرفته و مقادیر قابل توجهی سلاح از شهربانی شهر به آنجا منتقل كردند و از طریق مردم، سایر مایحتاج و نیازمندي‍ها را رفع كردند.
به تدریج عناصر حزب اللهی به عضویت سپاه درآمدند. هنگامی كه مجموعه سپاه سازمان پیدا كرد، او مسؤولیت روابط عمومی سپاه را به عهده داشت. به همت این شهید بزرگوار و فعالیت‍های شبانه‍روزی برادران پاسدار در سال 58، یاغیان و اشرار اطراف شهرضا كه به آزار واذیت مردم مي‍پرداختند، دستگیر و به دادگاه انقلاب اسلامی تحویل داده شدند و شهر از لوث وجود افراد شرور و قاچاقچی پاكسازی گردید.
از كارهای اساسی ایشان در این مقطع، سامان بخشیدن به فعالیت‍های فرهنگی، تبلیغی منطقه بود كه در آگاه ساختن جوانان و ایجاد شور انقلابی تأثیر بسزایی داشت. اواخر سال 58 برحسب ضرورت و به دلیل تجربیات گران‍بهای او در زمینه امور فرهنگی به خرمشهر و سپس به بندر چابهار و كنارك (در استان سیستان و بلوچستان) عزیمت كرد و به فعالیت‍های گسترده فرهنگی پرداخت.

بسم الله الرحمن الرحیم
نقش شهید در كردستان و مقابله با ضدانقلاب:

شهید همت در خرداد سال 1359 به منطقه كردستان كه بخش‍هایی از آن در چنگال گروهك‍های مزدور گرفتار شده بود، اعزام گردید. ایشان با توكل به خدا و عزمی راسخ مبارزه بي‍امان و همه جانبه‍ای را علیه عوامل استكبار جهانی و گروهك‍ های خودفروخته در كردستان شروع كرد و هر روز عرصه را برآنها تنگ‍تر نمود. از طرفی در جهت جذب مردم محروم كُرد و رفع مشكلات آنان به سهم خود تلاش داشت و برای مقابله با فقر فرهنگی منطقه اهتمام چشمگیری از خود نشان می داد تا جایی كه هنگام ترك آنجا، مردم منطقه گریه مي‍كردند و حتی تحصن نموده و نمي‍خواستند از این بزرگوار جدا شوند.
رشادت‍های او دربرخورد با گروهك‍ های یاغی قابل تحسین وستایش است. براساس آماری كه از یادداشت‍ های آن شهید به‍دست آمده است، سپاه پاسداران پاوه از مهر 59 تا دي‍ماه 60 (بافرماندهی مدبرانه او) عملیات موفق در خصوص پاكسازی روستاها از وجود اشرار، آزادسازی ارتفاعات و درگیری با نیروهای ارتش بعث داشته است.

بسم الله الرحمن الرحیم
گوشه ای از خاطرات كردستان به قلم شهید :

« در هفدهم مهرماه 1360 با عنایت خدای منان و همكاری بي‍دریغ سپاه نیرومند مریوان، پاكسازی منطقه «اورمان» با هفت روستای محروم آن به‍انجام رساند و به خواست خدا و امدادهای غیبی، «حزب رزگاری» به كلی از بین رفت. حدود 300 تن از خودباختگان سیه‍بخت، تسلیم قوای اسلام گردیدند. یكصد تن به هلاكت رسیدند و بیش از 600 قبضه اسلحه به دست سپاهیان توانمند اسلام افتاد. پاسداران رشید با همت ومردانگی به زدودن ناپاكان مزاحم از منطقه نوسود و پاوه پرداختند و كار این پاكسازی و زدودن جنایتكاران پست، تا مرز عراق ادامه یافت.
این پیروزی و دشمن سوزی، در عملیات بزرگ و بالنده محمّدرسول الله ص و با رمز «لااله الا الله» به‍دست آمد. در مبارزات بي‍امان یك ساله، 362 نفر از فریب‍ خوردگان « دمكرات، كومله، فدایی و رزگاری» با همه سلاح‍های مخرب و آتشین خود تسلیم سپاه پاوه شدند و امان‍ نامه دریافت نمودند. همزمان با تسلیم شدن آنان، 44 سرباز و درجه دار عراقی نیز به آغوش پرمهر اسلام پناهنده شده و به تهران انتقال یافتند.
منطقه پاوه و نوسود به جهنمی هستی سوز برای اشرار خدانشناس تبدیل گشت، قدرت وتحرك آن ناپاكان دیوسیرت رو به اضمحلال و نابودی گذاشت، بطوری كه تسلیم و فرار را تنها راه نجات خود یافتند. در اندك مدتی آن منطقه آشو ب‍خیز و ناامن كه میدان تك‍تازی اشرار شده بود به یك سرزمین امن تبدیل گردید. »

بسم الله الرحمن الرحیم
شهید همت و دفاع مقدس:

پس از شروع جنگ تحمیلی از سوی رژیم متجاوز عراق، شهید همت به صحنه كارزار وارد شد و درطی سالیان حضور در جبهه‍ های نبرد، خدمات شایان توجهی برجای گذاشت و افتخارها آفرید. او و سردار رشید اسلام، حاج احمد متوسلیان، به دستور فرماندهی محترم كل سپاه مأموریت یافتند ضمن اعزام به جبهه جنوب، تیپ محمدرسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) را تشكیل دهند. در عملیات سراسری فتح المبین، مسؤولیت قسمتی از كل عملیات به عهده این سردار دلاور بود. موفقیت عملیات درمنطقه كوهستانی «شاوریه» مرهون ایثار و تلاش این سردار بزرگ و همرزمان اوست.
شهید همت در عملیات پیروزمند بیت ‍المقدس در سمت معاونت تیپ محمدرسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) فعالیت و تلاش تحسین برانگیزی را در شكستن محاصره جاده شلمچه ـ خرمشهر انجام داد و به حق مي‍توان گفت كه او یگان تحت امرش سهم بسزایی در فتح خرمشهر داشته ‍اند و با اینكه منطقه عملیاتی دشت بود، شهید حاج همت با استفاده از بهترین تدبیر نظامی به نحو مطلوبی فرماندهی كرد.
در سال 1361 با توجه به شعله ور شدن آتش فتنه و جنگ در جنوب لبنان به منظور یاری رساندن به مردم مسلمان و مظلوم لبنان كه مورد هجوم ناجوانمردانه رژیم صهیونیستی قرار گرفته بود راهی آن دیار شد و پس از دو ماه حضور در این خطه به میهن اسلامی بازگشت و درمحور جنگ وجهاد قرارگرفت.
با شروع عملیات رمضان در تاریخ 23/4/1361 درمنطقه «شرق بصره» فرماندهی تیپ 27 حضرت رسول اكرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) را برعهده گرفت و بعدها با ارتقای این یگان به لشكر، تا زمان شهادتش در سمت فرماندهی انجام وظیفه نمود. پس از آن در عملیات مسلم بن‍ عقیل و محرم ـ كه او فرمانده قرارگاه ظفر بود ـ سلحشورانه با دشمن زبون جنگید. در عملیات والفجر مقدماتی بود كه شهیدحاج همت، مسؤولیت سپاه یازدهم قدر را كه شامل لشكر 27 حضرت محمدرسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) ، لشكر 31 عاشورا، لشكر 5 نصر و تیپ 10 سیدالشهدا (علیه السلام ) بود، برعهده گرفت.
سرعت عمل و صلابت رزمندگان لشكر 27 تحت فرماندهی ایشان در عملیات والفجر 4 و تصرف ارتفاعات كاني‍مانگا در آن مقاطع از خاطره ها محو نمي‍شود. صلابت، اقتدار و استقامت فراموش‍نشدنی این شهید والامقام و رزمندگان لشكر محمدرسول‍الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در جریان عملیات خیبر درمنطقه طلائیه و تصرف جزایرمجنون و حفظ آن با وجود پاتك‍های شدید دشمن، از افتخارات تاریخ جنگ محسوب مي‍گردد.
مقاومت و پایداری آنان در این جزایر به قدری تحسین برانگیز بود كه حتی فرمانده سپاه سوم عراق در یكی از اظهاراتش گفته بود :
« ... ما آنقدر آتش بر جزایر مجنون فرو ریختیم و آنچنان آنجا را بمباران شدید نمودیم كه از جزایر مجنون جز تلی خاكستر چیز دیگری باقی نیست! » اما شهید همت بدون هراس و ترس از دشمن و با وجود بي‍خوابي‍های مكرر همچنان به ادای تكلیف و اجرای فرمان حضرت امام خمینی ( رحمت الله علیه ) مبنی برحفظ‍جزایر می اندیشید و خطاب به برادران بسیجی مي گفت :
« برادران، امروز مسأله ما، مسأله اسلام و حفظ و حراست از حریم قرآن است. بدون تردید یا همه باید پرچم سرخ عاشورایی حسین (علیه السلام) را به دوش كشیم و قداست مكتبمان، مملكت و ناموسمان را پاسداری و حراست كنیم و با گوشت و خون به حفظ جزیره، همت نمائیم، یا اینكه پرچم ذلت و تسلیم را درمقابل دشمنان خدا بالا ببریم و این ننگ و بدبختی را به دامن مطهر اعتقادمان روا داریم، كه اطمینان دارم شما طالبان حریت و شرف هستید، نه ننگ و بدنامی. »

بسم الله الرحمن الرحیم
ویژگي های برجسته شهید :



او عارفی وارسته، ایثارگری سلحشور و اسوه‍ای برای دیگران بود كه جز خدا به چیز دیگری نمی اندیشید و به عشق رسیدن به هدف متعالی و كسب رضای خدا و حضرت احدیت، شب و روز تلاش مي‍كرد و سخت‍ترین و مشكل‍ترین مسؤولیت های‍ نظامی را با كمال خوشرویی و اشتیاق و آرامش ‍خاطر مي‍پذیرفت.
سردار رحیم صفوی درباره وی چنین مي‍گوید :
« او انسانی بود كه برای خدا كار مي‍كرد و اخلاص در عمل از ویژگي‍های بارز اوست. ایشان یكی از افراد درجه اولی بود كه همیشه مأموریت‍ های سنگین برعهده اش قرار داشت. حاج همت مثل مالك اشتر بود كه با خضوع و خشوعی كه درمقابل خدا و در برابر دلاورمردان بسیجی داشت، درمقابله با دشمن همچون شیری غرّان از مصادیق « اشداء علی الكفار، رحماء بینهم» بود. همت كسی بود كه برای این انقلاب همه چیز خودش را فدا كرد و از زندگیش گذشت. او واقعاً به امرولایت اعتقادكامل داشت و حاضر بود در این راه جان بدهد، كه عاقبت هم چنین كرد. همیشه سفارش مي‍كرد كه دستورات را باید موبه‍مو اجرا كرد. وقتی دستوری هرچند خلاف نظرش به وی ابلاغ مي‍شد، از آن دفاع مي‍كرد. ابراهیم از زمان طفولیت، روحی لطیف،عبادی و نیایشگر داشت. »
پدر بزرگوارش مي‍گوید :
« محمدابراهیم از سن 10 سالگی تا لحظه شهادت در تمام فراز ونشیب‍های سیاسی ونظامی، هرگز نمازش ترك نشد. روزی از یك سفرطولانی و خسته كننده به منزل بازگشت. پس از استراحت مختصر، شب فرا رسید. ابراهیم آن شب را با همه خستگي‍هایش تا پگاه، به نماز ونیایش ایستاد و وقتی مادرش او را به استراحت سفارش نمود، گفت: مادر! حال عجیبی داشتم. ای كاش به سراغم نمی ‍آمدی و آن حالت زیبای روحانی را از من نمي‍گرفتی.»
این انسان پارسا تا آخرین لحظات حیات خود، دست از دعا ونیایش برنداشت. نماز اول وقت را برهمه چیز مقدم مي‍شمرد و قرآن و توسل برنامه روزانه او بود. او به راستی همه چیزش را فدای انقلاب كرده بود. آن چیزی كه برای او مطرح نبود خواب وخوراك و استراحت بود. هر زمان كه برای دیدار خانواده‍اش به شهرضا مي‍رفت، درآنجا لحظه‍ای از گره‍ گشایی مشكلات و گرفتاري‍های مردم بازنمي‍ایستاد و دائماً در اندیشه انجام خدمتی به خلق‍الله بود. شهید همت آنچنان با جبهه وجنگ عجین شده بود كه در طول حیات نظامی خود فرزند بزرگش را فقط شش بار و فرزند كوچكتر خود را تنها یكبار در آغوش گرفته بود.
او بسان شمع مي‍سوخت و چونان چشمه‍ساران درحال جوشش بود و یك آن از تحرك باز نمي‍ایستاد. روحیه ایثار و استقامت او شگفت انگیز بود. حتی جیره و سهمیه لباس خود را به دیگران مي‍بخشید و با همان كم، قانع بود و درپاسخ كسانی كه مي‍پرسیدند چرا لباس خود را كه به آن نیازمند بودی، بخشیدی؟ مي‍گفت: « من پنج سال است كه یك اوركت دارم و هنوز قابل استفاده است! »
او فرماندهی مدیرو مدبّر بود. قدرت عجیبی درمدیریت داشت. آن هم یك مدیریت سالم در اداره كارها و نیروها. با وجود آنكه به مسائل عاطفی و نیز اصول‍مدیریت احترام مي‍گذاشت و عمل مي‍كرد، درعین حال هنگام فرماندهی قاطع بود. او نیروهای تحت امر خود را خوب توجیه مي‍كرد و نظارت و پیگیری خوبی نیز داشت. كسی را كه در انجام دستورات كوتاهی مي‍نمود بازخواست مي‍كرد و كسی را كه خوب عمل مي‍كرد تشویق مي‍نمود.
بینش سیاسی بُعد دیگری از شخصیت والای او به شمار مي‍رفت. به مسائل لبنان و فلسطین وسایر كشورهای اسلامی بسیار مي‍اندیشید و آنچنان از اوضاع آنجا مطلع بود كه گویی سالیان درازی در آن سامان با دشمنان خدا و رسول ص درستیز بوده است. او با وجود مشغله فراوان از مطالعه غافل نبود و نسبت به مسائل سیاسی روز شناخت وسیعی داشت. از ویژگي‍های اخلاقی شهید همت برخورد دوستانه او با بسیحیان جان بركف بود. به بسیجیان عشق مي‍ورزید و همواره در سخنانش از این مجاهدان مخلص تمجید و قدرشناسی مي‍كرد. « من خاك پای بسیجي‍ها هم نمي‍شوم. ای كاش من یك بسیجی بودم و در سنگر نبرد از آنان جدا نمي‍شدم.»
وقتی درسنگرهای نبرد، غذای گرم برای شهید همت مي‍آوردند سؤال مي‍كرد : آیا نیروهای خط مقدّم و دیگر اعضای همرزممان در سنگرها همین غذا را مي‍خورند یا خیر؟ و تا مطمئن نمي‍شد دست به غذا نمي‍زد.
شهیدهمت همواره برای رعایت حقوق بسیجیان به مسؤلان امر تأكید و توصیه داشت. او كه از روحیه ایثار واستقامت كم‍نظیری برخوردار بود، با برخوردها و صفات اخلاقي‍اش در واقع معلمی نمونه و سرمشقی خوب برای پاسداران و بسیجیان بود و خود به آنچه مي‍گفت، عمل مي‍كرد. عشق وعلاقه نیروها به او نیز از همین راز سرچشمه مي‍گرفت. برای شهید همت مطرح نبود كه چكاره است، فرمانده است یا نه. همت یك رزمنده بود، همت هم مرد جنگ بود و هم معلمی وارسته.

بسم الله الرحمن الرحیم

«حاج ابراهیم همت»

مرد جنگ
مرد ایثارو شرف مرد تفنگ

***
زاهد شب شیر خیبر بوده است
ذوالفقاری دست حیدر بوده است

***
بادگردلدادگان همراز بود
آن کبوتر عاشق پرواز بود

***
جز هوای عاشقی در سر نداشت
نخل سبزی بود اما سر نداشت

***
تا ندای هل من ناصر را شنید
در میان جبهه فریادی کشید

***
حمله را با نام حق آغاز کرد
راه را تا کوی جانان باز کرد

***
جز شهادت مقصدی دیگر نداشت
هجرتش را هیچکس باور نداشت

بسم الله الرحمن الرحیم
نحوه شهادت :

شهید همت در جریان عملیات خیبر به برادران گفته بود: «باید مقاومت كرده و مانع از بازپس‍گیری مناطق تصرف شده، توسط دشمن شد. یا همه این‍جا شهید مي‍شویم ویا جزیره مجنون را نگه مي‍داریم.» رزمندگان لشكر نیز با تمام توان دربرابر دشمن مردانه ایستادگی كردند. حاجی جلو رفته بود تا وضع جبهه توحید را از نزدیك بررسی كند، كه گلوله توپ در نزدیكی اش اصابت مي‍كند و این سردار دلاور به همراه معاونش، شهید اكبر زجاجی، دعوت حق را لبیك گفتند و سرانجام در 17 اسفند سال 1362 در عملیات خیبر به لقاء خداوند شتافتند.

کلیپ تصویری از شهید همت....
قسمتی از مکالمات بیسیم شهید همت...


من خاك پاى بسيجى ها هم نمى‌شوم،اى كاش من يك بسيجى بودم و در سنگر نبرد از آنها جدا نمى‌شدم.
ما هر چه داريم از شهيدان گرانقدرمان داريم و انقلاب خونبارمان نيز مرهون خون اين عزيزان است.
شهادت در قاموس اسلام كارى‌ترين ضربات را بر پيكر ظلم، جور، شرك، و الحاد مى‌زند و خواهد زد.
اسلام دين مبارزه و جهاد است و در اين را احتياج به ايمان، ايثار و صبر و استقامت است.
با خداى خود پيمان بستم تا آخرين قطره خون، در راه حفظ و حراست اين انقلابالهى يك آن آرام و قرار نگيرم. شب و روز بدون وقفه در راه اعتلاى كلمهالله و بسط فرهنگ اسلامى تلاش نمايم. به همين سبب سلاح به شانه گرفتم و روبه جبهه‌هاى خونين نمودم.

شهيد همت:
من زندگي را دوست دارم، ولي نه آن قدر كه آلوده‌اش شوم و خويش را فراموش و گم كنم، علي وار زيستن و علي وار شهيد شدن و حسين وار زيستن و حسين وار شهيد شدن را دوست دارم
سر شهيد همت از بالاي لب از تنش جدا شد....

گل اشکم شبي وامي شد اي کاش




همه دردم مداوا مي شد اي کاش



به هر کس قسمتي دادي خدايا!



شهادت قسمت ما مي شد اي کاش

:Graphic (61):


معلم فراری


سلام دوستان:
با درود به روان پاک شهدا بخصوص شهید سردارحاج ابراهیم همت و شهید امیر (تیمسار) سپهبد علی صیاد شیرازی

بدینوسیله فرصت را مغتنم میشمارم و از بانوان بزرگواری که در دفاع مقدس سهمی کمتر از مردان نداشته اند نیز یادی میکنم .

تنها زن تیم اطلاعات عملیات شهید همت


سالهای دفاع مقدس رشادتهای مردان وزنان بسیاری را از این سرزمین مقدس به خود دیده است.
یکی از این دلاوران امینه وهاب زاده امدادگر دیروز و جانباز 70 درصد شیمیایی امروز است. امدادگرخط مقدم سالهای جبهه و جنگ که بخاطر تسلط به زبان عربی در بعضی از عملیاتهای شناسایی برون مرزی بعضی از فرماندهان همچون همت را همراهی می کرد .
4 سال جنوب بود و نه ماه غرب بود .

" تو رو به فاطمه زهرا گلوله را حرام نکن"
امدادگر بود ولی اگر پیش می آمد اسلحه هم به دست می گرفت .
خودش اینگونه تعریف می کند : آرپیجی زن دستهاش قطع شده بود ما که رفتیم او را بیاوریم دیدم تانک عراقی ها جلو می آیند من او را رها کردم و آر پی جی را بر داشتم آرپیجی زن گفت : تو رو به فاطمه زهرا گلوله را حرام نکن من به سمت تانک شلیک کردم و به تانک اصابت کرد .

"یکبار شهید و 7 بار مجروح "

خبر می رسد حمله شده و عده ای مجروح نیازمند کمک هستند خانم وهاب زاده داستان را اینگونه نقل می کند: راننده همراهم نیامد من خودم آمبولانس را برداشتم و به سمت منطقه رفتم پس از انتقال مجروحان به آمبولانس حمله شد و من امدادگر مجروح شدم ترکش به شکمم خورد وقتی مرا به اطاق عمل بردندمتوجه می شوند نبض ندارم و می فهمند که شهید شده ام. کادر بیمارستان مرا را به معراج شهدا می برنداما زمانی که شهید جدید می آورند می بینند مشما بخار کرده بررسی می کنند متوجه می شوند نبض دارم و من را به بیمارستان منتقل می کنند

"احساس کردم او مفیدتر است ، پس من شیمیایی شدم"

ولی در عملیات والفجر یک وقتی یک مجروح ماسک نداشته ماسکش را به او می دهد الان استخوان درد مخصوص دارد . وی در جواب اینکه چرا بین خود و رزمنده، آن رزمنده را انتخاب کرد گفت احساس کردم او مفید تر از من هست این جانباز پرشور روزهای جنگ اکنون بیاد شهدا زنده است.

جهت حفظ امانت منبع را در زیر آورده ام .
نقل از رجا نیوز

[="Tahoma"][="Purple"]

... به نام او* و به یاد او* ...


سلااام حاجی جونم*..

حاجی اومدم 29 مین سال پروازتون رو تبریک بگم...

حاجی اگه بدونید... اگه بدونید داره تو دلم چی میگذره...

حاجییییییییی چرا جوابمو نمیدین؟؟؟

نگین بهم.. نگین که میخواین این کارو باهام بکنید...

حاجی جونم* تک سردار قلبم* ؛ نهههه ، سردار قلبهامون* ، هیچ میدونید دارید دلمو میشکنید؟؟؟؟؟؟

حاجی دلمو بشکنید شکایت میکنمااااا...

شکایتتونو می برم پیش مادرتون... اونوقت خودتون میدونید و بانو...

جواب دل شکسته رو دادن سخته هااا حاجی...

دلمو نشکنید......

حاجی مانلی دق میکنه... اغراقه؟؟ آره!... شایدم اغراقه... یه مدت یادم می مونه و بعدش فراموش میکنم!! ولی نهه.. اینطور نیست... فراموش نمیکنم... دلم میشکنه...

دل شکسته هم مث چینی بند زده س!! با یه ضربه ی کوچیک بعدش دوباره میشکنه.. اون وقته که دیگه نمیشه چسبوندش!! نمیشه حتی بهش بند زد!!!

شما که اون همه به بچه ها کمک کردین و هوای همه رو داشتین، اونم اون موقع با اون همه مسئولیت... الان که آسمونی شدین و دستتون باز تره میخواید تهِ دل مو، زیر پامو خالی کنید؟؟؟

اونوقت من دیگه چه خاکی به سرم بریزم؟؟

حاجی جوابمو بده............... نذار که ................. :Ghamgin:


حاجی جونم* پرواز قشنگتون گوارای وجود مبارکتون...
[/]

من زودتر از جنگ تمام مي شوم

وقتي به خانه مي آمد ، من ديگر حق نداشتم كار كنم .
بچه را عوض مي كرد ، شير برايش درست مي كرد . سفره را مي انداخت و جمع مي كرد ، پابه پاي من مي نشست ، لباس ها را مي شست ، پهن مي كرد ، خشك مي كرد و جمع مي كرد .
آن قدر محبت به پاي زندگي مي ريخت كه هميشه به او مي گفتم : درسته كه كم مي آيي خانه ؛ ولي من تا محبت هاي تو را جمع كنم ، براي يك ماه ديگر وقت دارم .
نگاهم مي كرد و مي گفت : تو بيش تر از اين ها به گردن من حق داري .
يك بار هم گفت : من زودتر از جنگ تمام مي شوم وگرنه ، بعد از جنگ به تو نشان مي دادم تمام اين روزها را چه طور جبران مي كردم.

شادی روح این سردار بزرگ و عزیز اسلام صلوات و فاتحه ایی هدیه کنیم.

[="Tahoma"][="Purple"]

در پوست خود نمی گنجم وگمشده ای دارم وخویشتن رادر قفس محبوس می بینم و می خواهم از قفس به در آیم . سیمهای خاردارمانعند . من ازدنیای ظاهر فریب مادیات وهمه آنچه از خدابازم می دارد متنفرم.

شهيد حاج محمد ابراهيم همت
[/]



گوگل

زندگی نامه شهید همت


به روز 12 فروردین 1334 ه.ش در شهرضا در خانواده ای مستضعف و متدین بدنیا آمد. او در رحl مادر بود كه پدر و مادرش عازم كربلای معلّی و زیارت قبرسالارشهیدان و دیگر شهدای آن دیار شدند و مادر با تنفس شمیم روحبخش كربلا، عطر عاشورایی را به این امانت الهی دمید.
محمد ابراهیم درسایه محبّت‍ های پدر ومادر پاكدامن، وارسته و مهربانش دوران كودكی را پشت‍سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد. در دوران تحصیلش از هوش واستعداد فوق‍العاده‍ای برخوردار بود و با موفقیت تمام دوران دبستان و دبیرستان را پشت سر گذاشت.
هنگام فراغت از تحصیل بویژه در تعطیلات تابستانی با كار وتلاش فراوان مخارج شخصی خود را برای تحصیل بدست می‍آورد و از این راه به خانواده زحمتكش خود كمك قابل توجه ای می‍كرد. او با شور ونشاط و مهر و محبت و صمیمیتی كه داشت به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دیگری می‍بخشید.
پدرش از دوران كودكی او چنین می‍گوید: « هنگامی كه خسته از كار روزانه به خانه برمی‍گشتم، دیدن فرزندم تمامی خستگی‍ها و مرارت‍ها را از وجودم پاك می‍كرد و اگر شبی او را نمی‍دیدم برایم بسیار تلخ و ناگوار بود. »
اشتیاق محمد ابراهیم به قرآن و فراگیری آن باعث می‍شد كه از مادرش با اصرار بخواهد كه به او قرآن یاد بدهد و او را در حفظ سوره‍ ها كمك كند. این علاقه تا حدی بود كه از آغاز رفتن به دبیرستان توانست قرائت كتاب ‍آسمانی قرآن را كاملاً فرا گیرد و برخی از سوره‍ه ای كوچك را نیز حفظ كند.


دوران سربازی :
در سال 1352 مقطع دبیرستان را با موفقیت پشت سرگذاشت و پس از اخذ دیپلم با نمرات عالی در دانشسرای اصفهان به ادامه‍ تحصیل پرداخت. پس از دریافت مدرك تحصیلی به سربازی رفت ـ به گفته خودش تلخ ‍ترین دوران عمرش همان دوسال سربازی بود ـ در لشكر توپخانه اصفهان مسؤولیت آشپزخانه به عهده او گذاشته شده بود.
ماه مبارك ‍رمضان فرا رسید، ابراهیم در میان برخی از سربازان همفكر خود به دیگر سربازان پیام فرستاد كه آنها هم اگر سعی كنند تمام روزهای رمضان را روزه بگیرند، می‍توانند به هنگام سحری به آشپزخانه بیایند.


..............................

دوران معلمی:
پس از پایان دوران سربازی و بازگشت به زادگاهش شغل معلمی را برگزید. در روستاها مشغول تدریس شد و به تعلیم فرزندان این مرز و بوم همت گماشت. ابراهیم در این دوران نیز با تعدادی از روحانیون متعهد و انقلابی ارتباط پیدا كرد و در اثر مجالست با آنها با شخصیت حضرت امام (ره) بیشتر آشنا شد. به دنبال این آشنایی و شناخت، سعی می‍كرد تا در محیط مدرسه و كلاس درس، دانش آموزان را با معارف اسلامی و اندیشه های انقلابی حضرت امام (ره) و یارانش آشنا كند.


.............................

مأموران رژیم در هرفرصتی در پی آن بودند كه این فرزند شجاع و رشید اسلام را از پای درآورند، ولی او با تغییر لباس وقیافه، مبارزات ضد دولتی خود را دنبال می‍كرد تا اینكه انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی ره، به پیروزی رسید.



..................................



گوشه ای از خاطرات كردستان به قلم شهید :
« در هفدهم مهرماه 1360 با عنایت خدای منان و همكاری بی‍دریغ سپاه نیرومند مریوان، پاكسازی منطقه «اورمان» با هفت روستای محروم آن به‍انجام رساند و به خواست خدا و امدادهای غیبی، «حزب رزگاری» به كلی از بین رفت. حدود 300 تن از خودباختگان سیه‍بخت، تسلیم قوای اسلام گردیدند. یكصد تن به هلاكت رسیدند و بیش از 600 قبضه اسلحه به دست سپاهیان توانمند اسلام افتاد.



............................


نحوه شهادت :
شهید همت در جریان عملیات خیبر به برادران گفته بود: «باید مقاومت كرده و مانع از بازپس‍گیری مناطق تصرف شده، توسط دشمن شد. یا همه این‍جا شهید می‍شویم ویا جزیره مجنون را نگه می‍داریم.» رزمندگان لشكر نیز با تمام توان دربرابر دشمن مردانه ایستادگی كردند. حاجی جلو رفته بود تا وضع جبهه توحید را از نزدیك بررسی كند، كه گلوله توپ در نزدیكی اش اصابت می‍كند و این سردار دلاور به همراه معاونش، شهید اكبر زجاجی، دعوت حق را لبیك گفتند و سرانجام در 24 اسفند سال 62 در عملیات خیبر به لقاء خداوند شتافتند.




ادامه در

http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=934&articleID=269415

[="Tahoma"][="Black"]


برای اینکه خدا، لطفش و رحمتش و آمرزشش شامل حال ما بشه، باید اخلاص داشته باشیم..
و برای اینکه ما اخلاص داشته باشیم، سرمایه میخواد، که از همه چیزمون بگذریم..
وبرای اینکه از همه چیزمون بگذریم، باد شبانه روز دلمون و وجودمون و همه چیزمون با خدا باشه.
اینقدر پاک باشیم که خدا کلا ازمون راضی باشه.. قدم برمیداریم، برای رضای خدا .. حرف میزنیم، برای رضای خدا .. شعار میدیم، برای رضای خدا .. میجنگیم، برای رضای خدا .. همه چی همه چی همه چی خواست خدا باشه.
که اگر شد پیروزی درش است، چه بکشیم چه کشته بشیم، اگر این چنین بشیم، پیروزیم. و هیچ ناراحتی نداریم و شکست معنا نداره برای مؤمنین.
چه بکشیم چه کشته بشیم، پیروزیم؛ اگر این چنین بشیم.[/]

سلام. از همه ی کسایی که مطلب راجع به شهدا و مخصوصا شهید همت گذاشتن واقعا ممنونم.
یه سوالی هم داشتم راجع به شهید همت. من تو یه عکسی دیدم نوشته بود شهید همت دانشجوی روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه علامه طباطبایی بودن. میخواستم بدونم واقعا اینطور بوده؟

بسم الله...

مهدي همت: شهید همت از دوران نوجوانی راهش را پیدا کرده بود، از همان نوجوانی به سراغ آموزش زبان عربی رفت تا به قول خودش قرآن را با زبان عربی و مستقیم بفهمد نه با ترجمه، او حتی در دانشگاه رشته داروسازی را انتخاب کرد تا بتواند به قول خودش سهمی در اصلاح یی از نقاط ضعف کشور در زمینه دارو و درمان داشته باشد.

(من اينارو تو يه سايت خوندم گفتم شايد به دردتون بخوره...)

بسم الله...

اين متن دردِ دل با شهيده....بنظرم وصف حال امروز ماست...اميدوارم جاش اينجا بوده باشه...)

همت همت مجنون

حاجی صدای منو میشنوید؟؟؟!!

همت همت مجنون

مجنون جان به گوشم

حاج همت اوضاع خیلی خرابه برادر

محاصره تنگ تر شده...

اسیرامون خیلی زیاد شدن اخوی...

خواهر و برادر ها را دارند قیچی میکنند...

اینجا شیاطین مدام شیمیایی میزنند...

خیلی برادر به بچه ها تذکر میدیم ولی انگار دیگه اثری نداره...

عامل خفه کننده دیگه بوی گیاه نمیده بوی گناه میده...

همت جان....؟؟؟!!

حاجی جان اینجا به خواهرا همش میگیم پر چادرتون رو حائل کنید تا بوی گناه مشامتون رو اذیت نکنه...

ولی کو اخوی گوش شنوا....

حاجی برادرامون اوضاشون خیلی خرابه...

همش میگم برادر نگاهت برادر نگاهت....

حاجی این ترکش های نگاه برادرا فقط قلبو میزنه...

کمک میخوایم حاجی...

به بچه های اونجا بگو کمک برسونید...

داری صدا رو....

همت همت مجنون

:Sham:

[="Black"]

setsoko;387810 نوشت:
مهدي همت

سلام و عرض ادب
ایشون سوالشون در مورد شهید ابراهیم همت هست.

محمد ابراهیم همت در روز ۱۲ فروردین سال ۱۳۳۴ در شهرضای اصفهان بدنیا آمد و در همان شهر نوجوانی خود را با تحصیل گذراند و در سال ۱۳۵۲ دیپلم گرفت و در همان سال هم وارد دانشسرای تربیت معلم اصفهان شد و مدرک فوق دیپلم خود را در سال ۱۳۵۴ اخذ کرد. ۲ سال بعد برای گذراندن خدمت سربازی اقدام کرد. پس از سربازی به شهر خود بازگشت و مدتی در مدارس راهنمایی شهرضا به تدریس تاریخ پرداخت.

اطلاعات بیشتر[/]

سركار افلاكيان، مهدي همت، پسر شهيد ابراهيم همت هستن...
بعد اسم ايشون دو نقطه (:) گذاشتم...يني مطلب از زبون پسر شهيد نقل شده...

ياعلي...

[="Black"]

setsoko;387819 نوشت:
سركار افلاكيان، مهدي همت، پسر شهيد ابراهيم همت هستن...
بعد اسم ايشون دو نقطه (:) گذاشتم...يني مطلب از زبون پسر شهيد نقل شده...

ياعلي...


تشکر
اما ظاهرا صحبت های ایشون با مطالبی که در سایر سایت هاست متناقضه ![/]

داخل اتوبوس نشسته بودیم ، از دوستم پرسیدم : شهید همت رو می شناسی ؟

گفت: همون اتوبانه ؟ آره ؛ چند بار از اونجا رد شدم.

گفتم: ازش چی می دونی ؟

لبخندی زد وگفت: اینکه مسیر ما واسه رسیدن به خونه مادر بزرگمه ،

شهیده دیگه، اسماشونو روهمه اتوبانا وکوچه ها گذاشتن ،همه می شناسن دیگه!

سرمو پایین انداختم و ساکت شدم ....

دلم سوخت . زیر لب گفتم:

اونکه مردم می شناسن ، مسیر خونه مادر بزرگه نه شهید همت وشهید همت ها

شهید همت اسم یه راه نیست ، جهت راهه!

[SPOILER]http://www.askdin.com/thread8382-2.html#post20872[/SPOILER]


ماجرای آب خوردن شهید همت از پوتیـن یک رزمنده

به گـزارش پایـگاه جـوان انقــلابی ؛ محـو سخـنان حـاج همـت بـودم که در صـبحگاه لشـگر با شـور و هیـجان و حـرکات خاص سر
و دستـش مشـغول سخــنرانی بود. مثل همیشه آنقدر صحبت های حاجی گیرا بود که کسی به کار دیگری نپردازد. سکوت همه جا
را فرا گرفته بود و صدا فقط طنین صدای حاج همت بود و صلوات گاه به گاه بچه ها. تو همین اوضاع پچ پچی توجه بچه ها را به خود جلب کرد. صدای یکی از بسیجی های کم سن و سال لشگر بود که داشت با یکی از دوستاش صحبت می کرد.
فرمانده دسته هرچی به این بسیجی تذکر می داد که ساکت شود و به صحبت های فرمانده لشگر گوش کند، توجهی نمی کرد. شیطنتش گل کرده بود و مثلاً می خواست نشان بدهد که بچه بسیجی از فرمانده لشگرش نمی ترسد. خلاصه فرمانده دسته یک، برخوردی با این بسیجی کرد و همهمه ای اطراف آنها ایجاد شد.
سرو صداها که بالا گرفت، بالاخره حاج همت متوجه شد و صحبت هایش را قطع کرد و پرسید: «برادر! اون جا چه خبره؟ یک کم تحمل کنید زحمت رو کم می کنیم.»
کسی از میان صفوف به طرف حاجی رفت و چیزی در گوشش گفت. حاجی سری تکان داد و رو به جمعیت کرد و خیلی محکم و قاطع گفت: «آن برادری که باهاش برخورد شده بیاد جلو.»
سکوتی سنگین همه میدان صبحگاه را فرا گرفت و لحظاتی بعد بسیجی کم سن و سال شروع کرد سلانه سلانه به سمت جایگاه حرکت کردن.
حاجی صدایش را بلندتر کرد: «بدو برادر! بجنب.»
بسیجی جلوی جایگاه که رسید، حاجی محکم گفت: «بشمار سه پوتین هات را دربیار» و بعد شروع کرد به شمردن.
بسیجی کمی جا خورد و سرش را به علامت تعجب به پهلو چرخاند.
حاجی کمی تن صدایش را بلندتر کرد و گفت: «بجنب برادر! پوتین هات.»
بسیجی خیلی آرام به باز کردن بند پوتین هایش مشغول شد،همه شاهد صحنه بودند. بسیجی پوتین پای راستش را که از پا بیرون کشید، حاجی خم شد و دستش را دراز کرد و گفت: «بده به من برادر!» بسیجی یکه ای خورد و بی اختیار پوتین را به دست حاجی سپرد. حاجی لنگه پوتین را روی تریبون گذاشت و دست به کمرش برد و قمقمه اش را درآورد. در آن را باز کرد و آب آن را درون پوتین خالی کرد. همه هاج و واج مانده بودند که این دیگر چه جور تنبیهی است؟



حاجی انگار که حواسش به هیچ کجا نباشد، مشغول کار خودش بود و یکدفعه پوتین را بلند کرد و لبه آن را به دهان گذاشت و آب داخلش را نوشید
و آن را دراز کرد به طرف بسیجی و خیلی آرام گفت: «برو سرجایت برادر!» بسیجی که مثل آدم آهنی سرجایش خشکش زده بود پوتین را گرفت و حاجی هم بلند و طوری که همه بشنوند گفت: «ابراهیم همت! خاک پای همه شما بسیجی هاست. ابراهیم همت توی پوتین شما بسیجی ها آب می خوره.»
جوان بسیجی یکدفعه مثل برق گرفته ها دستش را بالا برد و فریاد زد: برای سلامتی فرمانده لشگر حق صلوات و انفجار صلوات، محوطه صبحگاه را لرزاند..

به نام خدا

بسم الله

پس از فتح خرمشهر در خرداد 1361 و در پی آن حمله اسرائیل به جنوب لبنان، کادرهای ارشد تیپ 27 محمد رسول‌الله(ص) همراه
رزمندگان تیپ 58 عملیاتی تکاور ذوالفقار جمهوری اسلامی ایران، برای یاری رساندن به مردم مظلوم لبنان در قالب «قوای محمد رسول‌الله(ص)» به جمهوری
عربی سوریه اعزام شدند. اما به دلایل نامناسب بودن شرایط نتوانستند کار قابل توجهی انجام دهند.
شهید حاج محمدابراهیم همت اعزام به سوریه را اینگونه روایت می‌کند:

وقتی وارد سوریه شدیم، مردم از ما انتظار داشتند کاری انجام بدهیم؛ ما هم یک گردان نیرو آماده کردیم تا با آنها علیه اسرائیل وارد عملیات بشویم؛
وقتی این گردان را برای وارد شدن به عملیات آماده کردیم، حتی یک دستگاه آمبولانس نداشتیم؛ نیروهای ما در آنجا به استعداد سه
گردان بودند و تنها خودرویی که به ما داده شد، یک دستگاه پژو سواری بود که آن هم تحویل من و حاج احمد متوسلیان بود، همین!آمبولانس نداشتیم،
خودرو نداشتیم، حتی مهمات هم نداشتیم؛ حاج‌احمد و من به دولت سوریه گفتیم: ما بچه‌های‌مان را می‌فرستیم روی کوه‌های شما تا
سنگ بردارند و از آن بالا توی سر اسرائیلی‌ها بکوبند! بچه‌های ما این شهامت را دارند، اگر از این می‌ترسید که بچه‌های ما روحیه عملیات ندارند،
بروید از صنف نجارهای بازارتان سؤال کنید! ما به نجارهای دمشق سفارش تهیه هزار عدد تابوت را داده بودیم؛ دستور داده بودیم هزار تا تابوت آماده کنند و آنها هم آماده کرده بودند.به مسئولان سوریه گفتیم که ما را از جنگ نترسانید؛ به ما نگویید که شما هم مثل ارتش عراق که در جنگ سال 1973 به سوریه آمد و کاری نکرد،
فقط آمده‌اید شعار بدهید، نه! ما آمده‌ایم بجنگیم؛ منتها مهمات ما از ایران نرسیده، آمبولانس نداریم که زخمی‌های خودمان را به عقب تخلیه کنیم.

جمله از وصیت نامه شهید تهرانی مقدم است :

در وصیت نامه اش نوشته بود :
«روی قبرم بنویسید اینجا مدفن کسی است که می خواست اسرائیل را نابود کند »




[=microsoft sans serif] دلم گفت که باید که همت کنی
ز همت برایم حکایت کنی


[=microsoft sans serif] [=microsoft sans serif] زهمت که شوری دگر داشته است
در آتش حضوری دگر داشته است



[=microsoft sans serif] [=microsoft sans serif] زهمت که تا با خدا عهد بست
همه عهد های دگر را شکست


[=microsoft sans serif] [=microsoft sans serif] زهمت که در آسمان خانه داشت
حریمی پراز بال و ژروانه داشت


[=microsoft sans serif] [=microsoft sans serif] زهمت که در لحظه های دعا
دلی داشت سرشار یاد خدا



[=microsoft sans serif] [=microsoft sans serif] سری پر ز شور و دلی پر شکیب
زبانی پر از راز «اَمّن یُجیب»



[=microsoft sans serif] [=microsoft sans serif] خدایا مرا همتی کن عطا
که با چشم همت بجویم تو را



آخرین صحبت

« تنها حرکت در راه خدا مهم است، خداوند شکست می دهد، پیروزی می دهد... عملیات به دست دیگری است و دست ما نیست...
ما این جنگ را با خون پیش می بریم...» و این آخرین صحبت های حاج همت بود در دوکوهه که پس از آن دیگر هیچ وقت صدای او را نشنید
اما صدایش هنوز در دوکوهه طنین انداز است.

منبع: کتاب همت

روزی که اشک «حاج همت» درآمد

اسفندماه سال 1392، مصادف است با سی امین سالگرد شهادت فرمانده دلاور لشگر27 محمد رسول الله(ص)، حاج محمد ابراهیم همت...

در عملیات خیبر، تمام سنگینی عملیات در شکستن طلائیه بود. شکستن طلائیه را هم سپرده بودند به همت و لشکرش.

شب اول بنا به دلایلی خط شکسته نشد و تا شب ششم هم آنها نتوانستند خط را بشکنند.

از همه طرف فشار روی همت بود، هم از بالا که مسئولان جنگ بودند و هم از پایین که نیروهایش بودند.

شب ششم دستور داده شد که باید از وسط حمله کنید. این کار نشدنی بود. خود همت این را میدانست، اما با این حال، دستور را

به نیروهایش ابلاغ کرد. آنها گفتند: «مگه نمیبینی چه خبره؟ اونجا فقط آتیشه، ما نمیریم.»

دل حاجی خیلی گرفت. چشم هایش به نم نشست. دعا میکرد که همان

لحظه یک گلوله بخورد و بمیرد. می گفت: «می بینی؟ دیگه نه بالایی ها حرفم رو میخونن، نه پایینی ها.» من کمی دلداری اش دادم.

از بالا پیغام رسید که: «اگه نمیتونی به خط بزنی بکش عقب، لشکر امام حسین این کار رو انجام میده.»

لشکر امام حسین(علیه السلام) به فرماندهی حسین خرازی رفتند و خط را شکستند. اما قبل از ظهر عقب نشینی کردند و برگشتند.

با این حال، زخم زبانی بود که به حاجی زده میشد که: «اگه نمی شه، پس چه جوری

حسین خرازی این کار رو انجام داد.»

حاجی کلافه شده بود، راه میرفت و با خودش حرف میزد و گاهی اشکش هم درمی آمد. به او گفتم: «این کارا چیه ابراهیم، زشته جلوی بچه ها.»

گفت: «نه تو و نه هیچ کس دیگه ای نمیتونین بفهمین توی این دل من چی میگذره.»

گفتم: «آخه با گریه که کاری درست نمی شه.» گفت: «حتی گریه هم آرومم نمیکنه، اما به غیر از این هم کاری ازم بر نمیآد.»

(جهان نیوز)

جام جم


با نگاه آخرینش خنده کرد.....
ماندگان را تا ابد شرمنده کرد
:Sham:


[="SlateGray"]



چگونه پیکر حاج همت شناسایی شد....

من با همین ماشینی که آمده بودم، آمدم لب آب و با قایق‌ از جزیره رد شدم و با ماشینی دیگر رفتم اندیمشک. وقتی رسیدم معراج با یک صحنه بسیار بسیار بدی مواجه شدم. آن صحنه کربلای خانم حضرت زینب(س) را در ذهنم تدایی کرد. البته ما کجا و آن بانو کجا؟! ولی حس کردم تاریخ تکرار شد، زمانی را دیدم که حضرت زینب(س) دست خالی به مدینه برمی‌گردد؛ چه اتفاقی می‌افتد؟

جسمی که می‌گفتند ممکن است حاجی باشد بی جان جلویم بود. کل لشکر هر وقت حاجی را می‌دیدند نوکری همراهش بود، حالا نوکر هست و حاج همت همراه او نیست.

چون پیکر حاجی قابل شناسایی نبود همه منتظر بودند تا من بیایم. وقتی رسیدم لب کانتینر یک وضع بدی بود، کاش دوربینی بود فیلمبرداری می‌کرد. همه گریه می‌کردند.

رفتم داخل و وقتی جسم او را دیدم گفتم این حاجی است، همه گفتند: نه این حاجی نیست.با تاکید گفتم: این حاجی است. به آقای عبادیان گفتم: مگر تو دوتا بادگیر سبز به من ندادی گفتی یکی را تو بردار و یکی را حاجی بردارد؟ مگر دو تا عرق‌گیر عنابی ندادی یکی به من و یکی به حاجی؟ مگر دو چراغ قوه به ما ندادی و ...گفت: چرا.

بعد یقه محمد ابراهیم را باز کردم، عرق‌گیر را دیدم و گفتم: این عرق‌گیر حاجی است. چراغ قوه را هم از جیبش درآوردم و یکدفعه زدم زیر گریه و دوباره گفتم: حاجی است! [/]

حاج همت، خورشید خیبر حاج همت با نگاهی به اطراف از غبطه خوردن خود نسبت به رزمندگان گفت: "دیگر از خودم خجالت می کشم. این همه بسیجی و رزمنده با اخلاص به لشکر می آیند و با این حالت عرفانی به شهادت می رسند و من هنوز حتی مورد اصابت ترکش کوچک هم قرار نگرفته ام" یکی از فرماندهان سپاه که در شمار بهترین ها بود، شهید بزرگوار، حاج همت، فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله (ص) بود. او که دست پرورده فرمانده بزرگی چون شهید بروجردی در منطقه شمال غرب بود، با کوله باری از تجربه جنگ کردستان با مسئولیت فرماندهی سپاه پاوه به منظور تاسیس و تشکیل تیپ 27حضرت رسول (ص)، همراه با دیگر فرماندهان اعزامی از کردستان به جنوب آمد و در عملیات فتح المبین به عنوان رئیس ستاد تیپ، ارزش های والای خود را به نمایش گذاشت. شهید همت از همان ابتدا افتخار می کرد که با الهام از فرماندهی عالی شهید بروجردی در کردستان پا به عرصه جنگ جنوب گذاشته است و توانایی های او زمانی متجلی شد که سردار بزرگ لشکر27حاج احمد متوسلیان در لبنان به اسارت دژخیمان اسرائیلی درآمد و پرچم هدایت و فرماندهی سکان این کشتی موج شکن به دست حاج همت افتاد. فرمانده پیشتاز جنگ داخلی کردستان به وجود آورنده چندین فرمانده بزرگ از جمله حاج همت بود که توانست در طول چندین عملیات بزرگ با مهارتش در میدان نبرد و با تاکتیک دقیق خود، عرصه را بر ارتش کشوری که بیشترین هزینه ها و کمک تسلیحاتی متحدان را دریافت کرده بود، تنگ کند. شهید همت از همان ابتدا افتخار می کرد که با الهام از فرماندهی عالی شهید بروجردی در کردستان پا به عرصه جنگ جنوب گذاشته است و توانایی های او زمانی متجلی شد که سردار بزرگ لشکر27حاج احمد متوسلیان در لبنان به اسارت دژخیمان اسرائیلی درآمد و پرچم هدایت و فرماندهی سکان این کشتی موج شکن به دست حاج همت افتاد لشکر 27 حضرت رسول (ص) لشکری با تجربه بود. با اینکه رزمندگان این لشکر اغلب از شهر تهران و قشرهای مختلف جامعه در آن شرکت داشتند، احساس های تند، منطق قوی و تهور عاقلانه در این لشکر حاکم بود و دورنمای بهتری را در کسب موفقیت عملیات ها از خود بروز می داد. رزمندگان تهرانی به اندازه بزرگی و پیچیدگی محلات تهران در بعد فرهنگی از افکار گونه گون و متفاوتی برخوردار بودند. در چنین وضعیتی ایجاد تفاهم در بین رزمندگان، فرماندهان رده ها و هماهنگی با مسئولان کشور، که نقشی در تحرکات سیاسی داشتند، انصافاَ ، خود فرماندهی مستقلی را می طلبید. شهید همت با دوراندیشی منحصر به فرد، این لشکر را از جاده مدارا و سعه صدر خود با درایت و تدبیر خاصی عبور می داد. اختلافاتی که احیاناَ براساس سلیقه ها در لشکر رخ می داد، گاهی چنان پیچیده می شد که نیاز به شناخت عملکرد در مصلحت بود و او مصلحت ها را به نفع ارتقاء و حفظ و انسجام لشکر، خوب می شناخت و بر آن اساس اقدام می کرد. اگر کمی احساس می کرد لشکر از نظر روحی دچار ضعف شده است با یک سخنرانی و حضور به موقع در صحنه و گرم گرفتن با رزمندگان، اعم از کادر یا بسیجی، روحیه لشکر را بازسازی می کرد. افسوس که زبان و قلم در معرفی فرماندهانمان قاصر است و نه تنها نتوانستیم آن گونه که شایسته وجود آنان است به جهانیان، بلکه حتی به مردم خود بشناسانیم. حاج همت، خورشید خیبر وامدار بسیجیان سید علیرضا ربیعی هاشمی یکی از همرزمان شهید همت درباره این شهید بزرگوار می گوید: جلسات زیادی شاهد طرح های عملیاتی بوده ام. حاج همت با بیانی شیوا و استعداد سخنوری در بین فرماندهان لشکر، گفت وگو کننده ای برجسته بود. این مطلب را هنگامی که برای اولین بار قبل از عملیات والفجر یک در قرارگاه نجف، جلسه مشترکی بین فرماندهان سپاه و ارتش تشکیل شده بود، دریافتم.او در آن جلسه پرثمرترین فرایندهای ذهنی را در زمینه طرح های نظامی ارائه داد. وی با اینکه تا آن زمان دوره های عالی فرماندهی و جنگ را ندیده بود، تمام تدابیر فرماندهی از رأس تا بدنه را در لشکر مد نظر قرار می داد و تمام اطلاعات را از تهیه برآورد اطلاعاتی، انجام فعالیت های مداوم اطلاعات رزمی، استفاده به موقع از اطلاعات، دادن اطلاعات در حد نیاز به واحدهای مربوط، هماهنگ کردن مخابرات، مهندسی، پشتیبانی رزمی، توجیه ودریافت گزارش های عملکرد آنها، هماهنگ ساختن تمام مراقبت های تأمینی تاکتیک گردان ها هنگام نبرد، شناسایی دقیق زمین، جو و دشمن، راه های تدارکاتی و مشخص کردن تمام مجهولات زمین و دشمن را کاملاَ برای آمادگی عملیاتی گسترده برای رده ها مانند یک فرمانده نظامی کهنه کار توجیه می کرد. آنچه مرا بیشتر تحت تأثیر قرار داد این بود که حاج همت با مشغله ای که جنگ برایش به وجود آورده بود، کمتر مطالعه داشت یا از مشاوره استفاده می کرد؛ در عین حال، علاوه بر طرح ها و برنامه های جنگ، رویدادها و پیچیدگی اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی را با آمیزه بی نظیری از ذکاوت و دانش مورد بحث قرار می داد. زمانی در یکی از نیمه های شب در قلاجه در مسیر جاده مشغول صحبت کردن بودیم، او بسیار در خود فرو رفته بود. آن شب فضای ملکوتی بر فراز چادرها، درختان و سنگلاخ های قلاجه پرتو افکنده بود. خیل رزمندگان که عدد آنها فقط با وسعت بصیرت خداوند متعال قابل شمارش بود در حال ادای نماز شب و راز و نیاز با او بودند. حاج همت با نگاهی به اطراف از غبطه خوردن خود نسبت به رزمندگان صحبت به میان آورد و این جمله را گفت: دیگر از خودم خجالت می کشم. این همه بسیجی و رزمنده با اخلاص به لشکر می آیند و با این حالت عرفانی به شهادت می رسند و من هنوز حتی مورد اصابت ترکش کوچک هم قرار نگرفته ام. از آنجا که ما اعتقاد داریم بهترین ها نخستین کسانی هستند که در جنگ اسلام علیه کفر مورد انتخاب خداوند قرار می گیرند و به شهادت می رسند، خورشید خیبر نیز یکی از بهترین ها بود همان جا احساس کردم این جمله حاج همت با اخلاص تمام از متن کردار و از درون جان و از صمیم قلب بر زبانش آمد. یک لحظه به چهره اش در آن تاریکی شب نگاهی انداختم. احساس کردم آتش نگاه و دل بی قرارش در آن سحر و آسمان پرستاره، شوق وصل رخ یار را انتظار می کشد. از آنجا که ما اعتقاد داریم بهترین ها نخستین کسانی هستند که در جنگ اسلام علیه کفر مورد انتخاب خداوند قرار می گیرند و به شهادت می رسند، خورشید خیبر نیز یکی از بهترین ها بود. زندگی نامه شهید حاج محمد ابراهیم همت شهید حاج محمد ابراهیم همت در دوازدهم فروردین سال 1334در شهرضا در خانواده ای متدین و مستضعف به دنیا آمد و در بطن مادر بود که پدر و مادرش عازم کربلای معلی و زیارت قبر سالار شهیدان شدند و مادر با تنفس شمیم روحبخش کربلا عطر عاشورایی را به این امانت الهی دمید. حاج همت، خورشید خیبر محمد ابراهیم در سایه محبت های پدر و مادر پاکدامن، وارسته و مهربانش دوران کودکی را پشت سر گذاشت و وارد مدرسه شد، در دوران تحصیل از هوش و استعداد زیادی برخوردار بود و با موفقیت تمام دوران دبستان و دبیرستان را به پایان رساند، هنگام فراغت از تحصیل به ویژه در تعطیلات تابستانی با کار و تلاش فراوان مخارج شخصی خود را برای تحصیل به دست می آورد و از این راه به خانواده زحمتکش خود نیز کمک می کرد.شهید حاج محمد ابراهیم همت پس از پایان دوران سربازی که در لشکر توپخانه اصفهان سپری شد، شغل معلمی را برگزید و در روستاها مشغول تدریس شد و به تعلیم فرزندان این مرز و بوم پرداخت. شهید همت، عارفی وارسته و ایثارگری سلحشور بود که جز خدا به چیز دیگری نمی اندیشید و به عشق رسیدن به هدف متعالی و کسب رضای حضرت احدیت شب و روز تلاش می کرد و سخت ترین و مشکل ترین مسئولیت نظامی را با کمال خوشرویی و اشتیاق و آرامش خاطر می پذیرفت. وی پس از شروع جنگ تحمیلی به صحنه کارزار وارد شد و طی سالیان حضور در جبهه های نبرد خدمات شایان توجهی از خود برجای گذاشت و افتخارها آفرید. او فرماندهی مدیر و مدبر بود. بینش سیاسی بعد دیگری از شخصیت والای او به شمار می رفت. به مسائل لبنان و فلسطین و سایر کشورهای اسلامی زیر سلطه دشمن بسیار می اندیشید و آنچنان از اوضاع آنجا مطلع بود که گویی سالیان درازی در آن سامان با دشمنان خدا و رسول خدا(ص) در ستیز بوده است. سرانجام شهید حاج محمد ابراهیم همت در عملیات خیبر در براثر اصابت ترکش گلوله توپ در تاریخ 17/12/1362 به ملکوت اعلی پیوست و در کنار ارواح طیبه شهدا و همرزمان شهیدش جای گرفت. روحش شاد و یادش گرامی

[="Arial Black"][="Blue"]سلام دوست عزیز.
ممنون بابت تاپیک بسیااااااار زیباتون. فقط اگر در پست های متعدد و با فونت درشت تر بذارید خیلی بهتر میشه. ممنون:Gol:
اجرتون با سیدالشهدا
[/]

بیـا باز هم یاد لشکرکنیم

بیـا یاد مردی دلاور کنیم

بگوئیم ما(حاج همت) که بود

امیر سپاه محمد که بود

من جنازه « حاج همت » را شناسايي كردم

لشكر را از طلاييه كشيدند عقب و فرستادند جزيره مجنون. يك حاج همت بود و يك جزيره. از آن روزي كه لشكر را آورد توي جزيره، اميد همه به او بود. بي‌خود به حاجي «سردار خيبر» نگفتند.

بگذاريد از روز آخر حاجي بگويم؛ مرا كشيدند كنار و گفت: «دو تا از بچه‌هاي اطلاعات قرار است بيايند. من نشاني تو را دادم. برو كنار خاكريز بايست وقتي آمدند، بتوانند تو را پيدا كنند.»
بچه‌هاي اطلاعات را نمي‌شناختم. حاجي به آنان نشان‌هايم را داده بود. بعد هم گفت: «برو سعيد مهتدي و حسن قمي را هم توجيه كن.»
آن موقع فكر مي‌كردم قرار است آن دو، خط را تحويل بگيرند. نگو لشكر مي‌خواست خط را تحويل بدهد و برگردد عقب.
بادگير آبي رنگ تن حاجي بود. خداحافظي كردم و با پناهنده راه افتاديم و رفتيم جايي كه جاجي نشاني‌اش را داده بود، به انتظار ايستاديم. هواپيماها بالا سرمان شيرجه مي‌رفتند و مرتب اينجا و آنجا را بمباران مي‌كردند. جزيره يكپارچه آتش شده بود.
آن دو نفر طبق قرار آمدند. بردمشان خط مقدم و توجيه‌شان كردم: فاصله‌مان با دشمن اين قدر است، فلان قدر نيرو داريم، استعداد اين قدر و ... كارمان كه تمام شد، سوار موتور شديم و برگشتيم. يكراست رانديم طرف قرارگاه لشكر تا گزارش كار را به حاجي بدهم. آتش دشمن شديد بود و خدايي تند مي‌رفتيم. يكباره ديدم يك جنازه وسط جاده افتاده. سرعت كم كرديم و ايستاديم. به پناهنده گفتم: «بيا اين جنازه را بكشيم كنار جاده. اين ماشينها تند مي‌روند. يك وقت له‌اش مي‌كنند.»
پياده شديم و دست و پاي جنازه را گرفتيم و گذاشتيمش كنار جاده. شلوار پلنگي با گل بوته‌هاي سرخ و يك بادگير آبي تنش بود. گفتيم: «رسيديم، به بچه‌هاي تعاون مي‌گوييم بيايند جنازه اين بنده خدا را ببرند عقب.»
سوار شديم و يكسره رانديم تا قرارگاه، پياده كه شديم، چند تا از فرمانده لشكرهاي ديگر را هم ديدم. به نظرم وضعيت غيرعادي آمد. داشتند در گوشي با هم صحبت مي‌كردند نگران شدم. رفتم توي سنگر، وسط سنگر، يك پارچه سفيد زده بودند كه ورود افراد متفرقه به آن طرف ممنوع بود. ديدم همه اين طرف نشسته‌اند براي خاطر جمعي، پرده را كنار زدم. حاجي آن طرف هم نبود.
يكي از بچه‌ها آمد كنارم و در گوشم پرسيد: «حاجي كجاست؟»
يك جوري نگاهم كرد. گفتم: «خودم دنبالش هستم.»
اشاره كرد به دور و بري‌ها و گفت: «اينها يك چيزهايي مي‌گويند مي‌گويند حاجي شهيد شده.»
صدايش بريده بريده بود و گفتم: «نه بابا، خودم يك ساعت پيش باهاش صحبت كردم. همه‌اش حرف است.»
يكهو چيزي مثل برق از ذهنم گذشت، به پناهنده گفتم: «اون كه تو جاده افتاده بود، حاجي نبود؟»
يك لحظه تو چشمان هم نگاه كرديم و بي‌آنكه چيزي به هم بگوييم، دويديم بيرون و پريديم پشت موتور.
نمي‌دانم چطور به آنجا رسيديم. انگار توي هوا پرواز مي‌كرديم و انگار گلوله‌هاي توپ و خمپاره، ترقه بچه‌هاي بازيگوش است كه كنارمان منفجر مي‌شود. وقتي رسيديم، ديديم جنازه‌اي در كار نيست. او را برده بودند. فقط رد خون هنوز روي زمين بود كه تا روي جاده كشيده شده بود.
دو روز گذشت؛ دو روزي كه انگار يك عمر بود. روز دوم پيغام فرستادند كه شيباني هر چه سريعتر بيايد اين طرف آب. برگشتم ولي دلم توي جزيره بود گفتند: «جنازه حاجي گم شده!»
باورم نمي‌شد. گفتند از طرف قرارگاه دستور داده‌اند بروي «سپنتا» و جنازه حاجي را پيدا كني.
با «عباديان» راه افتاديم. قبل از عمليات عباديان سه تا زير پيراهني قهوه‌اي رنگ و سه تا چراغ قوه قلمي آورده بود و يكي از آنها را داده بود حاج همت.
رفتيم توي سردخانه. جنازه‌ها را به دراز به دراز كنار هم چيده بودند. غوغايي بود. شروع كرديم به گشتن رسيديم به جنازه‌اي كه توي جاده ديده بودمش، شناختمش، دكمه‌هاي پيراهنش را باز كردم. عرق گير قهوه‌اي رنگ تنش بود. زيپ بادگير را باز كردم. چراغ قوه قلمي توي آن بود برخاستم كمر راست كردم و گفتم: «خودشه. اين حاجيه، صد درصد خود حاجيه»
برگشتيم تا خبر پيدا شدن جنازه فرمانده لشكر را بدهيم.
گفتند:«همان كسي كه جنازه را پيدا كرده، جنازه حاجي را مخفيانه ببرد تهران»
گفتم: «يك راننده مي‌خواهم»
يك راننده هم همراهم فرستادند. گفتند: «با بيمارستان نجميه هماهنگ شده، جنازه را تحويل بدهيد و هيچ كس هم خبردار نشود.»
لشكر توي جزيره داشت مي‌جنگيد چند روز قبل هم «زجاجي» قائم مقام لشكر شهيد شده بود. به خاطر همين قرارگاه گفته بود بايد شهادت حاجي مخفي بماند. يادم هست وقتي مواضع ما توي جزيره تثبيت شد راديو اعلام كرد كه حاجي شهيد شده خون حاجي بود كه دشمن را از پا انداخت.
رسيديم جلوي پادگان دو كوهه. ساختمان‌ها غمگين ايستاده بودند تا حاجي را مشايعت كنند، گردانها همه‌شان آمده بودند، حبيب، عمار، حمزه، كميل، مالك، مقداد، انصار، ذوالفقار و .... همه. پادگاني كه حاج همت. لشكر 27 حضرت رسول :doa(1):را به كمك حاج احمد در آنجا تشكيل داده بود. آن دو از هم خاطرات زيادي داشتند. دلم نيامد از جلوي پادگان بي‌تفاوت بگذرم. گفتم بگذار پادگان در آخرين ديدار، خوب حاجي را ببيند، عجب لحظه‌اي بود! تف به اين روزگار.
فرمانده‌هان، جلوي پادگان ايستاده بودند. تا مرا ديدند، ريختند و جلوي آمبولانس را گرفتند. مي‌خواستند حاجي را ببرند توي پادگان، نگذاشتم ده - دوازده نفري به زور سوار شدند. حركت كرديم آمديم جلوتر ايستاديم و بچه‌ها براي آخرين بار سير حاجي را ديدند.
نيمه شب بود كه رسيديم تهران و يركاست رانديم تا بيمارستان نجيمه جنازه را تحويل دادم. توي بيمارستان ويلان و سرگدان بودم. يكهو حاج كوثري را ديدم. توي طلييه مجروح شده بود. همديگر را بغل كرديم. پرسيد: :شيباني! اينجا چه مي‌كني؟»
با بغض گفتم: «يك نفر اورژانسي داشتم، آوردم»
گفت: «مي‌گويند حاج همت شهيد شده و قراره بيارندش اينجا.»
آمديم توي محوطه. گريه‌ام گرفت. نتوانستم جلوي خودم را بگيرم. با هم رفتيم طرف سردخانه گريه امانم نمي‌داد.
تا صبح مسئولين، وزيران و وكلا يكي يكي مي‌آمدند و جنازه حاجي را مي‌ديدند. من مانده بودم يك دنيا غم. به خدا حاجي خيلي مظلومانه شهيد شد. هنوز هم كه هنوز است وقتي به ياد آن لحظات مي‌افتم، گريه‌ام مي‌گيرد.

راوی: ب. شیبانی
منبع: راسخون به نقل از http://www.farsnews.net

روحش شاد و یادش پر رهرو
:Gol:شادی روح
شهدا صلوات :Gol:

حاجی عاااشقتم!...

حاجی ................................................................... :(

ما را به غم عشق همان عشق علاج است
تا نشمرد انگشت شهادت لب نان را
باشدکه سراز منزل مقصود برآریم
کردند بهار چمن شمع خزان را
‫‏بیدل‬


یاد همه شهدا بویژه شهید همت گرامی باد