همه ی ما دکتر جواب کرده ایم
تبهای اولیه
طرف بعد از این که میفهمه دکترا دیگه قطع امید کردن : خیلی فکرمی کنه، با دیگرانرفتار خیلی خوبتری داره، لبخند می زنه به همه، سعی می کنه به همه محبت کنه، کاری کنه که همه ازش راضی باشن...
از طرفی نماز هاش رو سر وقت می خونه، استغفار می کنه از کارای گذشتش و طلب خیر برای آیندش.
سعی می کنه که دیگه گناه نکنه و در نتیجه می خواد از این دنیا سبکـــ بره ... چون مرگ رو خیلی نزدیک میبینه...
و حسّش می کنه ... با تمام وجود ...
بعد میشه عین یه چشمه ، زلال زلال ... خالص و صاف ...
امـــــام خمینی (رحمه الله تعالی) توی یکی از سخنرانی هاشون میگن: همه ی ما روزی می میریم و هیچ دکتری قادر نیست که جلوی اون رو بگیره. پس همه ی ما دکتر جواب کرده ایم...
اگه به این باور برسیم میشیم عین همونی که مرگ رو جلوی چشمش می بینه ... نزدیک نزدیک ...
و سعی می کنیم اون کارایی رو که گفتیم، بکنیم ...
مطلب رو کوتاه می کنم...
[=arial narrow]گفت :حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
[=arial narrow]گفتم :چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
[=arial narrow]گفت: من رفتنی ام!
گفتم: یعنی چی؟
گفت: دارمسجد مقدس جمکرانم میمیرم
[=arial narrow]گفتم: دکتر دیگه ای رفتی، خارج از کشور؟
[=arial narrow]گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
[=arial narrow]گفتم: خدا کریمه، انشاله که بهت سلامتی میده
[=arial narrow]با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم یعنی خدا کریم نیست؟
[=arial narrow]فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه سرش گول مالید.
[=arial narrow]گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
[=arial narrow]
[=arial narrow]گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم
[=arial narrow]کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن
[=arial narrow]تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم
[=arial narrow]خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم
[=arial narrow]اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت
[=arial narrow]خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
[=arial narrow]با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن
[=arial narrow]آخه من رفتنی ام و اونا انگار موندنی
سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم
[=arial narrow]بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
[=arial narrow]ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
[=arial narrow]گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
[=arial narrow]مثل پیر مردا برای همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
[=arial narrow]الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و مهربون شدم
[=arial narrow]حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن منو قبول میکنه؟
[=arial narrow]گفتم: بله، اونجور که میدونم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن، خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
[=arial narrow]آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر، وقتی داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
[=arial narrow]گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
[=arial narrow]یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
[=arial narrow]گفت: بیمار نیستم!
گفتم: پس چی؟
[=arial narrow]گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن:نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه! خلاصه حاجی
[=arial narrow]مارفتنی هستیم وقتش فرقی داره مگه؟
باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد...
سعی کنیم ...
سبکـــ بریم !
انشالله
ممنون از مطالب خوبتون
یاد مرگ آرامش بخش دلهاست