ام البکاء ۩۞۩ دردانه ابا عبدالله (ع) ۩۞۩(اشعار)

تب‌های اولیه

37 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ام البکاء ۩۞۩ دردانه ابا عبدالله (ع) ۩۞۩(اشعار)

آنكو در اين مزار شريـف آرميـده اسـت
ام البكّا رقيه محـنت كشيــده اســت

اين قبر كوچك است از آن طفل خـردسال
كز دهر سالخورده بسى رنـج ديـده است

اينجا زتاب غم دل زينب شـده اسـت آب
بس ناله يـتـيـم بـرادر شنيـده اسـت

اينجـا ز پا فـتاده و او را ربـوده خـواب
طفلى كه روى خــار مـغيلان دويده است

يا رب به جـز رقيــه كدامـين يتيـم را
سر تسكين بديـدن سـر از تـن بريده است

نازم به آنكه هستى خـود داد و از خـداى
روز ازل مـتاع شفـاعت خـريده اسـت

تنهــا زمين نگشتـه عـزا خانـه حـسين
پشت فـلك هـم از غم آن شه خميده است



می‏چکند از نگاه‏ها، پنهان

اشک‏ها، یادگار دریایند

آسمان هم به گریه می‏آید

وقتی از چشم «کودکی»، آیند

کودکی مانده در دل غربت

خفته امّا درون ویرانه

آن که روزی نگاه زیبایش

شد حدیث هزار پروانه

جرم او را کسی نمی‏دانست

جرم پروانه را نمی‏دانند

آن‏چه مردم شنیده می‏گویند

رسمِ جانانه را، نمی‏دانند

چشم‏ها را گشوده، می‏نالید

در فضای غریبِ ویرانه

مثل شمعی که اشک می‏ریزد

در سکوت حزینِ یک خانه

ناله‏هایش، اگرچه می‏گفتند:

«غربت خانه کرده بی‏تابش»

دور می‏زد درون تاریکی

لحظه لحظه، نگاه بی‏خوابش

جست‏وجوهای او، نشان می‏داد

انتظار کسی، به جان دارد!

سر به بالا گرفته، می‏پرسید:

عمّه، این خانه، آسمان دارد؟!

آسمان را گرفت در آغوش

مثل یک عقده در گلو، افسرد!

آرزوی قشنگِ «بابا» هم!

در همان آخرین نگاهش، مُرد


اي يتيم نيمه جانم لحظه اي آرام باش

بلبل شيرين زبان لحظه اي آرام باش

اي يتيم نيمه جانم لحظه اي آرام باش

بند قلبم پاره کردي جان من کم گريه کن

برده اي تاب و تبم را لحظه اي آرام باش

هر شبي ناله کني از فرط درد استخوان

درد گيرد استخوانم لحظه ايي آرام باش

زجر مي ايد دگر باره لگد کوبت کند

بر لب آوردي تو جانم لحظه اي آرام باش

نازدانه تو يگانه مونسم بودي دگر

مي روي تنها بمانم لحظه اي آرام باش


اي همسفر به نيزه مرا جز تو ماه نيست
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من را به غير روي تو شوق نگاه نيست

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]در اين سه ساله غير تو ذكري نگفته ام
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]شكر خدا كه عمر كم من تباه نيست

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]با شك نگاه موي سپيد از چه مي كني
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]آري رقيه تو منم اشتباه نيست

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]هر منزلي كه آمده ام زخم خورده ام
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]شام كسي چو شام تن من سياه نيست

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ديگر مجاب رفتن با عمه ام مكن
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دستم وبال گردن و پايم به ره نيست

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]فهميده ام ز سيلي و شلاق و سلسله
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ما را به غير دامن عمه پناه نيست

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]با اينكه كودكان همه زخمي و خسته اند
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]اما تن كسي چو تنم راه راه نيست

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]بابا بگو كه چشم عمو غيرتي كند
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]اينجا غير طعنه و تير نگاه نيست



[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]علي اشتري

يادش به خير ناله اگر جوش مي گرفت
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دست عمو مرا به سر دوش مي گرفت

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]گاهي هم آفتاب نگاه پدر مرا
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]گلبوسه مي نشاند و در آغوش مي گرفت

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]آن گوشوار غرقه به خونم به جاي خود
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]سيلي هم انتقام من از گوش مي گرفت

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]گاه انتقام خصم ز ما بهر ناله بود
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]گاه يتقاص از لب خاموش مي گرفت

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تنها شبيه مادر تو بود دخترت
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دستي اگر به زخمي پهلوش مي گرفت

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]جواد زماني

غم دل با که بگویم که بود محرم رازم؟
به نشینم به فراق رخ دلدار بسازم

من همان بلبل وحیم که به ویرانه نشستم
تا گلم آید و او را به نوایی بنوازم

شامیان خار مبینید مرا گوشه ی زندان
به خدا من گل گلزار خدا بوی حجازم

بگذارید بگریم که شبیه است به زهرا
عمر کوتاه منو گریه ی شب های درازم

اشک نگذاشت که در آتش فریاد بسوزم
گریه نگذاشت که در سوز دل خود بگدازم

خم ابروی تو محراب نمازم شده امشب
جان گرفتم به کف از بهر قبولی نمازم

همه خوابند و من غمزده بیدار تو هستم
شاهدم این گلوی بسته و این دیده ی بازم

چه شد آن کودک شامی که مرا زخم زبان زد
تا که در پیش نگاهش به وصال تو بنازم

رنگم از دوری روی تو پریده است وگرنه
من نه آنم که به طوفان بلا رنگ ببازم

حاجت خویش بخواه از من دلسوخته (میثم)
که به ویرانه نشینی همه را قبله ی رازم


شعر از غلامرضا سازگارا (میثم)

اي همنشين زينب، نام حسينت بر لب

داري چه آتشين تب، من در کنارت امشب

با گريه تو گريم

در اين سفر به هرجا، در سير کوه و صحرا

گوئي: کجاست بابا؟ من مات ازين تمنا

با گريه تو گريم

اي دخت پاک لولاک، گريان ز داغت افلاک

خفتي به سينه خاک، چون اشک تو، کنم پاک

با گريه تو گريم

گاهي به ياد اکبر، گاهي ز داغ اصغر

داري دلي پر آذر، اي دخت نازپرور

باگریه توگریم

چون مي‌کنم نظاره، از بهر گوشواره

گوش تو گشته پاره، دارم غمي دوباره

با گريه تو گريم

از آن هجوم و يغما، آثار خشم اعدا

بر چهره تو پيدا، اي يادگار زهرا

با گريه تو گريم

شعر: حبيب چايچيان

«السّلام عليکِ يارقيةالحسين(ع)»
درد دل رقیه با پدر

ز شرار غم می سوزم با تما میه وجود
دوباره باید بخونم یکی بود یکی نبود

بلبلی گوشه ویرونه می خوند برای یار
بعد مدت ها کنار یار بگرفته قرار

تموم رنج سفر رو برا یار داره می گه
از غم بچه ها و عمه داره حرف می زنه

بابا جون خوش اومدی به منزل فقیرونه
بیا بنشین بشنو درد دل فقیرونه

باباجون خوش اومدی قربون خاک قدمت
به خدا دلم می سوخت رفتی سفر ندیدمت

وقتی رفتی دشمنا آتیش زدن به خیمه ها
برا خاطر چی می زدن کتک به بچه ها

بابا جون بین همه عمه مونو خیلی زدن
باباجون منو ببین به صورتم سیلی زدن

باباجون دردت به جونم
هر کی صورتم رو دیده می گه چون زهرا شده

صورت مادر تو آخه مگه چطور شده
باباجون داداش علی رو به کجا بردی بابا

بچه ها می گن او نو پیش خدا بردی بابا
باباجون به من بگو بر سر تو چی اومده

داداشم علی اکبر برا چی نیومده
من نمی فهمم بابا بعضی ها با هم چی می گن

همه بهم می گن یتیم بابا یتیم به کی می گن
مگه هر کی که باباش رفته سفر یتیم می شه

یا یتیم اونه که تو خرابه ای مقیم می شه
اینجا با زخم زبون آتیش به دلها می زنن

اینجا رسمشون بده بچه یتیم و می زنن
بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا

بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا
هر کیم یا هر چیم هر چی که بین همه ام

نوکری از نوکرای پسر فاطمه ام
پسر فاطمه سلطان تموم عالمه

عشق من امید من پناه من یعنی حسین
پسر فاطمه مهر منو و مهتاب منه

همه جا جار می زنم حسین ارباب منه
یا رقیه ادرکنی


شیعیان شرح شب تار مرا گوش کنید
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]قصه دیده خونبار مرا گوش کنید

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]مو به مو راز دل زار مرا گوش کنید
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]داستان من و دلدار مرا گوش کنید

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]روزگاری به سر دوش پدر جایم بود
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ساحت کاخ شرف منزل و مأوایم بود

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دیده مام و پدر محو تماشایم بود
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ماه شرمنده زرخسار دل آرایم بود

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]حال در گوشه ویرانه بود منزل من
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خون دل گشته زبی تابی دل حاصل من

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ای سر غرقه به خون از ره دور آمده ای
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]طالب فیض حضورم به حضور آمده ای

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تو کلیم اللهی از وادی طور آمده ای
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]بهر دیدار من از کنج تنور آمده ای

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]بی تو ای جان پدر تنگ مرا حوصله شد
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]پایم از خار مغیلان هله پر آبله شد

[=times new roman]

[=times new roman]من رقيه دختر ناكام شاه كربلايم

بلبل شيرين زبان گلشن آل عبايم

ميوه باغ رسولم ، پاره قلب بتولم

دست پرورد حسينم ، نور چشم مصطفايم

كعبه صاحبدلانم ، قبله اهل نيازم

مستمندان را پناهم ، دردمندان را دوايم

من يتيمم ، من اسيرم ، كودكى شوريده حالم

طايرى بشكسته بالم ، رهروى آزاده پايم

زهره ايوان عصمت ، ميوه بستان رحمت

منبع فيض و عنايت ، مطلع نور خدايم

گلبنى از شاخسار قدس و تقوى و فضيلت

كوكبى از آسمان عفت و شرم و حيايم

شعله بر دامان خاك افكنده آه آتشينم

لرزه بر اركان عرش افتاده از شور و نوايم

گرچه در اين شام ويران گشته ام چون گنج پنهان

دستگير مردم افتاده پاى بينوايم

من گلابم بوى گل جوييد از من ز آنكه آيد

بوى دلجوى حسين از خاك پاك با صفايم

اى (رسا) از آستانش هر چه خواهى آرزو كن

عاجز از اوصاف اين گل مانده طبع نارسايم

تنها به روی خاک خرابه نشسته است

بر چشم نیمه باز پدر چشم بسته است

دیگر به سر رسیده شب انتظار او

حالا پدر به دامن دختر نشسته است

بال و پری برای پریدن ندارد او

مثل کبوتریست که بالش شکسته است

با زحمتی تمام تو را در بغل گرفت

دست ضعیف و بی رمقش سخت خسته است

از آن قدیم مانده برایش فقط همین

یک جفت گوشواره ، که آن هم شکسته است


محمد رضا شمس

از نواي نيمه جانم کاخ عدوانم شکست

دشمن دون ضربه خورد از اشک چشمانم شکست

بود همچون ذوالفقاري در غلاف آواي من

چون برون امد سپاه کفر عدوانم شکست

ظلم افشا شد هدف برگشت ظالم خوار شد

اين همه در پرتوي فرياد سوزانم شکست

ابتکار ناله ام روح ستم را خورد کرد

در خرابه کاخ را احوال نالانم شکست

شام ويران را احد کردم زآه پر طنين

همچو زهرا تکيه گاه بيت الاحزانم شکست

هرچه گفتم زخمي ام با تازيانه کم يزن

زير دست وپاي دشمن جسم بي جانم شکست

شد لباس کهنه ام چون پرچمي دشمن شکن

داد استکبار را موي پريشانم شکست

من ستون محمل پروانه هاي نيلي ام

گفت دشمن رکن زينب جمع ارکانم شکست



نبودی طعنه خار بیابان پای ما را زد
زبان کوفه خیلی حرف ها را پشت بابا زد

میان راه دستی گوشوار از گوش من چید و
به دور از چشم هایت زخم سیلی بر رخ ما زد

خودم دیدم دلت پیش دل من بود بابا جان
در آن هنگامه وقتی سینه ات را اسب ها پا زد

نمی دانی چه حالی می شوم یادم که می افتد
زبان آتش اما با چه خشمی خیمه را تا زد

نمی دانی تو بابا! چندبار از فرط نوشیدن
سکینه مشک های خالی خود را به لب ها زد

لب دریا کویر خشک و شرم آلوده ظلمت
الهی بشکند دستش که بر لب های دریا زد!

پدر، این ها که هیچ آن جا دل من کنده شد از جا
سرت را روی نیزه روبه روی چشم زن ها زد

رزیتا نعمتی




طایر گلزار وحی! کجاست بال و پرت؟

که با سرت سر زدی به نازنین دخترت

ز تندباد خزان شکفته تر می شوی
می شنوم هم چنان بوی گل از حنجرت

به گوشه ی دامنم اگر چه خاکی بُوَد
اذن بده تا غبار بگیرم از منظرت

تو کعبه من زائرت، خرابه ام حائرت
حیف که نتوان کنم طواف دور سرت

ببین اسیرم، پدر! زعمر سیرم، پدر!
مرا به همره ببر به عصمت مادرت

فتح قیامت منم، سفیر شامت منم
تویی حسین شهید، منم پیام آورت

منم که باید کنم گریه برای پدر
تو از چه گشته روان، اشک زچشم تَرَت

خرابه شأن تو نیست، نگویم اینجا بمان
بیا مرا هم ببر مثل علی اصغرت

پیکر رنجور من گرفته بود التیام
اگر بغل می گرفت مرا علی اکبرت

این همه زخمت که هست بر سر و روی و جبین
نیزه و شمشیر و تیر چه کرده با پیکرت

اگر چه میثم نبود به دشت کرب و بلا
به نظم جان سوز خود گشته پیام آورت


غلامرضا سازگار (میثم)


بسم الله الرحمن الرحیم



دختـر اگــر یتـیـم شــود پـیــر میـشـود
از زنــدگـی بـدون پــــدر سیــر میــشـود

هـم سـن و سـالها همـه او را نشان دهند
دلنــازک است دخـتــر و دلـگیــر میــشـود

وقتی که گیسوان سـری پنـجه می خورد
هرتــاب آن چـو حـلقــه زنـجـیــر میــشـود

اصـلـا رقیــه نـه... بـــخــدا مــرد بـی هـوا
بـایــک شتــاب ضـربـه زمیــنگیــر میشود

دشـمـن بــه او نــگـاه خـریــدار مـی کند
خـب شـاهـزاده بـــوده و تحـقیــر میـشـود

پایش بسـوی قبـله کشیـد و به نـاز گفت:
امشـب اگــر نیــایــی پــدر دیــر میــشود


[=microsoft sans serif][=Microsoft Sans Serif]

[=Microsoft Sans Serif]عمّه! امشب سر زده ماه تمام
کوکب اقبالم آمد روی بام

شد دو چشم نیمه‌بازم، جام اشک
کن تماشا بسته‌ام احرام اشک

چون که آمد کعبه‌ی آمال من
حج به جا آرم، ببین اعمال من

من که هستم لاله‌ی باغ عفاف
تا که جان دارم، کنم او را طواف

شد خجل خورشید، پیش ماه من
این طبق باشد، زیارت‌گاه من

ناز بر جنّت کند ویرانه‌ام
میهمان، شمع است و من، پروانه‌ام

ای پدرجان! خیر مقدم گویمت
گاه می‌بوسم، گهی می‌بویمت

نرگس چشمان خود را باز کن
کم برای دختر خود، ناز کن

گوش کن، درد دلم بشْنیدنی است
حال زهرای سه‌ساله، دیدنی است

من تو را بهتر ز جان می‌دانمت
بر روی دامان خود بنْشانمت

من ز مهمان‌داری‌ام هستم خجل
نیست بر خوانم به غیر از خون دل

گاه خوردم کعب نی، از آن و این
گاه‌گاهی می‌شدم نقش زمین

حال می‌دانم که نازم می‌خری
باغبان! نیلوفرت را می‌بری

گر بری همره مرا، ای هست من!
عمّه راحت می‌شود از دست من

عمّه‌جان! آمد مرا صبح وصال
می‌روم امشب، حلالم کن حلال


[=Microsoft Sans Serif]

پدر آمد دل شب گوشه ویرانه به خوابم

ریخت از دیده بسی بر ورق چهره گلابم

گفت رویت ز چه نیلی شده زهرای سه ساله

مگر از باغ فدک بوده به دست تو قباله


ای پدر! شادم که در بر آمدی

چون نبودت پا تو با سر آمدی

غم مخور، ای گل! گلابت می‌دهم

از سبوی دیده، آبت می‌دهم

گر چه داغت کرده دل‌خونم، پدر!

از وفای عمّه ممنونم، پدر!


سلام من به رقیه ، به خاندان کریمش


به گوشواره و زلف و ، به اجتهاد رفیعش

سلام من به رقیه ، به شام و کنج خرابه

به دست و بال عمویش، به تشنگی حبیبش

[b]content[/b]

سه ساله دخترت افتاده از نفس، بابا!

دگر مرا ببر از كنج این قفس، بابا!

به جز تو كآمده‌ای، امشبی به دیدارم

نزد سری به یتیم تو، هیچ ‌كس، بابا!





به جغدی بلبلی گفتا :

تو در ویرانه جا داری

ولی من در میان لاله و گل آشیان دارم

بکن تو ترک از این ویران بیا با من سوی بستان

ببین چندین هزاران سرو و کاج و ارغوان دارم

به او گفتا : ای بلبل ! تو را ارزانی آن بستان


مرا آین بس که در ویرانه جا دارم


به ناله پر به خاک آغشته مینالید که :


اگر ویرانه بد بودی


چرا پس دختر زهرا در این ویرانه جا دارد.../

یا رقیہ س

سر مردان خدا را بہ سر نیزه زدید

مردباشید دگر سنگ بہ زن ها نزنید

بہ زنان سنگ اگر بر سر بازار زدید

دختران را بہ کنار سر بابا نزنید

يا رقيه بنت الحسين عليه السلام..

چند روزی ست غمی سخت دلم را برده
هاتفی داد ندا:پنج_صفر نزديک است..

جانَم حضرت رُقیّة(س)

هِجدَه لُغَت به سوره ی کوثَر نوشته است

یعنی که عمرِ فاطِمه را هِجَده سِرِشته است

دانی چرا سوره ی کوثَر سه آیه است

این سه نشان دهنده ی عمرِ رُقیّة است...

لبّیکِ یا سَیّدتی رُقیّة(س)

يا حضرت رقيه(س)

كشيد دست خودش را به زخم ِ گوشش گفت

به دخترانِ سنان گوشواره مي آيد

ميانِ بازي خود كودكان هُلَم دادند

عمو كجاست؟ خدايا دوباره مي آيد؟...

حتی صبور قافله بی‌صبر می‌شود

با خاطرات خسته‌ترین دختری که نیست

گل نیلوفرِ تنها، رقیه

شهید غربت بابا، رقیه

گرفتاران عالم دم بگیرید:

«رقیه یا رقیه یا رقیه»

بالت‌شكسته‌است‌و چه‌پرواز میكنی

این كار را به نیت اعجاز میكنی

بابا كه آمده به خرابه سخن بگو

داری چرا برای پدر ناز میكنی

زبانحال بی بی رقیه سلام الله علیها...

ای پدرشامی لباسی نو به تن پوشیده بود

نو نواکرده خودش را.پیرهن پوشیده بود

میزندمارابه پیش توسنان بد دهن

زین مصیبت عمه ام درد ومحن پوشیده بود

بانگین خاتمت اطراف ما این ساربان

خنده میکردو جنایات سخن پوشیده بود

من غریب ومضطرم مابین شهر شامیان

دخترتو رفته از دست و.کفن پوشیده بود

خورده بر رخساره ام سیلی وضرب کعب نی

زخمهای صورت وزخم ودهن پوشیده بود

وقتی که پدر سه ساله اش را می دید

هفتاد و دو سر به روی نی می لرزید

شلاق و شب و تاول سرخ پایش...

تنها به خدا فقط خدا می فهمید...

از زبان دختر سه ساله ارباب؛

گفتم ای دختر شامی برو و طعنه نزن
سایه ی رحمت بابا به سرم هست هنوز...

تا آخرین ستاره شب را شمرده است
‏اما سه شب گذشته و خوابش نبرده است
دست پدر نبود اگر بالشی نداشت
سر را به سنگ های خرابه سپرده است

[="Purple"]دختر حرمله چه مغرور است...
بر سرِ بام دف تکان میداد

او خبر داشت که یتیم شدم
پدرش را به من نشان میداد...[/]

[="Purple"]آسمان دلش از غصه حکایت میکرد
با پدر داشت که از کوفه شکایت میکرد
دختر عاطفه با چوب سراسر کینه
سر یک بوسه ز لبهات رقابت میکرد
[/]

[="Purple"]گریه کرده ام بی تو خیلی من

شمر بی حیا زد سیلی ب من

شیشه ی قلب منو زدن به الماس

باز پچیده تو دلم بوی گل یاس

پس کجا مونده عموم حضرت عباس[/]

يا حضرت رقيه(س)

دل آسمان میل دارد ببارد

که ویران نشینی ما گریه دارد

سرانگشت مشکل گشایم ضعیف است

که خار از کف پای من دربیارد

بیا تا تماشاچیانم نگویند

که این طفل آواره بابا ندارد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سه ساله کودک و این اوج عزت مدال مرحبا دارد رقیه

پدر بر چهره او یک دم نظر کن رخ زهرا نما دارد رقیه
ــــــــــــــــ