ام البکاء ۩۞۩ دردانه ابا عبدالله (ع) ۩۞۩(اشعار)
تبهای اولیه
آنكو در اين مزار شريـف آرميـده اسـت
ام البكّا رقيه محـنت كشيــده اســت
اين قبر كوچك است از آن طفل خـردسال
كز دهر سالخورده بسى رنـج ديـده است
اينجا زتاب غم دل زينب شـده اسـت آب
بس ناله يـتـيـم بـرادر شنيـده اسـت
اينجـا ز پا فـتاده و او را ربـوده خـواب
طفلى كه روى خــار مـغيلان دويده است
يا رب به جـز رقيــه كدامـين يتيـم را
سر تسكين بديـدن سـر از تـن بريده است
نازم به آنكه هستى خـود داد و از خـداى
روز ازل مـتاع شفـاعت خـريده اسـت
تنهــا زمين نگشتـه عـزا خانـه حـسين
پشت فـلك هـم از غم آن شه خميده است
میچکند از نگاهها، پنهان
اشکها، یادگار دریایند
آسمان هم به گریه میآید
وقتی از چشم «کودکی»، آیند
کودکی مانده در دل غربت
خفته امّا درون ویرانه
آن که روزی نگاه زیبایش
شد حدیث هزار پروانه
جرم او را کسی نمیدانست
جرم پروانه را نمیدانند
آنچه مردم شنیده میگویند
رسمِ جانانه را، نمیدانند
چشمها را گشوده، مینالید
در فضای غریبِ ویرانه
مثل شمعی که اشک میریزد
در سکوت حزینِ یک خانه
نالههایش، اگرچه میگفتند:
«غربت خانه کرده بیتابش»
دور میزد درون تاریکی
لحظه لحظه، نگاه بیخوابش
جستوجوهای او، نشان میداد
انتظار کسی، به جان دارد!
سر به بالا گرفته، میپرسید:
عمّه، این خانه، آسمان دارد؟!
آسمان را گرفت در آغوش
مثل یک عقده در گلو، افسرد!
آرزوی قشنگِ «بابا» هم!
در همان آخرین نگاهش، مُرد
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من را به غير روي تو شوق نگاه نيست
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]شكر خدا كه عمر كم من تباه نيست
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]آري رقيه تو منم اشتباه نيست
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]شام كسي چو شام تن من سياه نيست
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دستم وبال گردن و پايم به ره نيست
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ما را به غير دامن عمه پناه نيست
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]اما تن كسي چو تنم راه راه نيست
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]اينجا غير طعنه و تير نگاه نيست
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دست عمو مرا به سر دوش مي گرفت
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]گلبوسه مي نشاند و در آغوش مي گرفت
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]سيلي هم انتقام من از گوش مي گرفت
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]گاه يتقاص از لب خاموش مي گرفت
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دستي اگر به زخمي پهلوش مي گرفت
به نشینم به فراق رخ دلدار بسازم
تا گلم آید و او را به نوایی بنوازم
به خدا من گل گلزار خدا بوی حجازم
عمر کوتاه منو گریه ی شب های درازم
گریه نگذاشت که در سوز دل خود بگدازم
جان گرفتم به کف از بهر قبولی نمازم
شاهدم این گلوی بسته و این دیده ی بازم
تا که در پیش نگاهش به وصال تو بنازم
من نه آنم که به طوفان بلا رنگ ببازم
که به ویرانه نشینی همه را قبله ی رازم
درد دل رقیه با پدر
دوباره باید بخونم یکی بود یکی نبود
بعد مدت ها کنار یار بگرفته قرار
از غم بچه ها و عمه داره حرف می زنه
بیا بنشین بشنو درد دل فقیرونه
به خدا دلم می سوخت رفتی سفر ندیدمت
برا خاطر چی می زدن کتک به بچه ها
باباجون منو ببین به صورتم سیلی زدن
هر کی صورتم رو دیده می گه چون زهرا شده
باباجون داداش علی رو به کجا بردی بابا
باباجون به من بگو بر سر تو چی اومده
من نمی فهمم بابا بعضی ها با هم چی می گن
مگه هر کی که باباش رفته سفر یتیم می شه
اینجا با زخم زبون آتیش به دلها می زنن
بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا
هر کیم یا هر چیم هر چی که بین همه ام
پسر فاطمه سلطان تموم عالمه
پسر فاطمه مهر منو و مهتاب منه
یا رقیه ادرکنی
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]قصه دیده خونبار مرا گوش کنید
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]داستان من و دلدار مرا گوش کنید
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ساحت کاخ شرف منزل و مأوایم بود
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ماه شرمنده زرخسار دل آرایم بود
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خون دل گشته زبی تابی دل حاصل من
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]طالب فیض حضورم به حضور آمده ای
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]بهر دیدار من از کنج تنور آمده ای
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]پایم از خار مغیلان هله پر آبله شد
نبودی طعنه خار بیابان پای ما را زد
زبان کوفه خیلی حرف ها را پشت بابا زد
میان راه دستی گوشوار از گوش من چید و
به دور از چشم هایت زخم سیلی بر رخ ما زد
خودم دیدم دلت پیش دل من بود بابا جان
در آن هنگامه وقتی سینه ات را اسب ها پا زد
نمی دانی چه حالی می شوم یادم که می افتد
زبان آتش اما با چه خشمی خیمه را تا زد
نمی دانی تو بابا! چندبار از فرط نوشیدن
سکینه مشک های خالی خود را به لب ها زد
لب دریا کویر خشک و شرم آلوده ظلمت
الهی بشکند دستش که بر لب های دریا زد!
پدر، این ها که هیچ آن جا دل من کنده شد از جا
سرت را روی نیزه روبه روی چشم زن ها زد
طایر گلزار وحی! کجاست بال و پرت؟
که با سرت سر زدی به نازنین دخترت
ز تندباد خزان شکفته تر می شوی
می شنوم هم چنان بوی گل از حنجرت
به گوشه ی دامنم اگر چه خاکی بُوَد
اذن بده تا غبار بگیرم از منظرت
تو کعبه من زائرت، خرابه ام حائرت
حیف که نتوان کنم طواف دور سرت
ببین اسیرم، پدر! زعمر سیرم، پدر!
مرا به همره ببر به عصمت مادرت
فتح قیامت منم، سفیر شامت منم
تویی حسین شهید، منم پیام آورت
منم که باید کنم گریه برای پدر
تو از چه گشته روان، اشک زچشم تَرَت
خرابه شأن تو نیست، نگویم اینجا بمان
بیا مرا هم ببر مثل علی اصغرت
پیکر رنجور من گرفته بود التیام
اگر بغل می گرفت مرا علی اکبرت
این همه زخمت که هست بر سر و روی و جبین
نیزه و شمشیر و تیر چه کرده با پیکرت
اگر چه میثم نبود به دشت کرب و بلا
به نظم جان سوز خود گشته پیام آورت
دختـر اگــر یتـیـم شــود پـیــر میـشـود
از زنــدگـی بـدون پــــدر سیــر میــشـود
هـم سـن و سـالها همـه او را نشان دهند
دلنــازک است دخـتــر و دلـگیــر میــشـود
وقتی که گیسوان سـری پنـجه می خورد
هرتــاب آن چـو حـلقــه زنـجـیــر میــشـود
اصـلـا رقیــه نـه... بـــخــدا مــرد بـی هـوا
بـایــک شتــاب ضـربـه زمیــنگیــر میشود
دشـمـن بــه او نــگـاه خـریــدار مـی کند
خـب شـاهـزاده بـــوده و تحـقیــر میـشـود
پایش بسـوی قبـله کشیـد و به نـاز گفت:
امشـب اگــر نیــایــی پــدر دیــر میــشود
[=microsoft sans serif][=Microsoft Sans Serif] [=Microsoft Sans Serif]عمّه! امشب سر زده ماه تمام
کوکب اقبالم آمد روی بام
شد دو چشم نیمهبازم، جام اشک
کن تماشا بستهام احرام اشک
چون که آمد کعبهی آمال من
حج به جا آرم، ببین اعمال من
من که هستم لالهی باغ عفاف
تا که جان دارم، کنم او را طواف
شد خجل خورشید، پیش ماه من
این طبق باشد، زیارتگاه من
ناز بر جنّت کند ویرانهام
میهمان، شمع است و من، پروانهام
ای پدرجان! خیر مقدم گویمت
گاه میبوسم، گهی میبویمت
نرگس چشمان خود را باز کن
کم برای دختر خود، ناز کن
گوش کن، درد دلم بشْنیدنی است
حال زهرای سهساله، دیدنی است
من تو را بهتر ز جان میدانمت
بر روی دامان خود بنْشانمت
من ز مهمانداریام هستم خجل
نیست بر خوانم به غیر از خون دل
گاه خوردم کعب نی، از آن و این
گاهگاهی میشدم نقش زمین
حال میدانم که نازم میخری
باغبان! نیلوفرت را میبری
گر بری همره مرا، ای هست من!
عمّه راحت میشود از دست من
عمّهجان! آمد مرا صبح وصال
میروم امشب، حلالم کن حلال
پدر آمد دل شب گوشه ویرانه به خوابم
ریخت از دیده بسی بر ورق چهره گلابم
گفت رویت ز چه نیلی شده زهرای سه ساله
مگر از باغ فدک بوده به دست تو قباله
ای پدر! شادم که در بر آمدی
چون نبودت پا تو با سر آمدی
غم مخور، ای گل! گلابت میدهم
از سبوی دیده، آبت میدهم
گر چه داغت کرده دلخونم، پدر!
از وفای عمّه ممنونم، پدر!
سلام من به رقیه ، به خاندان کریمش
به گوشواره و زلف و ، به اجتهاد رفیعش
سلام من به رقیه ، به شام و کنج خرابه
به دست و بال عمویش، به تشنگی حبیبش
[b]content[/b]
سه ساله دخترت افتاده از نفس، بابا!
دگر مرا ببر از كنج این قفس، بابا!
به جز تو كآمدهای، امشبی به دیدارم
نزد سری به یتیم تو، هیچ كس، بابا!
به جغدی بلبلی گفتا :
تو در ویرانه جا داری
ولی من در میان لاله و گل آشیان دارم
بکن تو ترک از این ویران بیا با من سوی بستان
ببین چندین هزاران سرو و کاج و ارغوان دارم
به او گفتا : ای بلبل ! تو را ارزانی آن بستان
مرا آین بس که در ویرانه جا دارم
به ناله پر به خاک آغشته مینالید که :
اگر ویرانه بد بودی
چرا پس دختر زهرا در این ویرانه جا دارد.../
یا رقیہ س
سر مردان خدا را بہ سر نیزه زدید
مردباشید دگر سنگ بہ زن ها نزنید
بہ زنان سنگ اگر بر سر بازار زدید
دختران را بہ کنار سر بابا نزنید
يا رقيه بنت الحسين عليه السلام..
چند روزی ست غمی سخت دلم را برده
هاتفی داد ندا:پنج_صفر نزديک است..
جانَم حضرت رُقیّة(س)
هِجدَه لُغَت به سوره ی کوثَر نوشته است
یعنی که عمرِ فاطِمه را هِجَده سِرِشته است
دانی چرا سوره ی کوثَر سه آیه است
این سه نشان دهنده ی عمرِ رُقیّة است...
لبّیکِ یا سَیّدتی رُقیّة(س)
يا حضرت رقيه(س)
كشيد دست خودش را به زخم ِ گوشش گفت
به دخترانِ سنان گوشواره مي آيد
ميانِ بازي خود كودكان هُلَم دادند
عمو كجاست؟ خدايا دوباره مي آيد؟...
بالتشكستهاستو چهپرواز میكنی
این كار را به نیت اعجاز میكنی
بابا كه آمده به خرابه سخن بگو
داری چرا برای پدر ناز میكنی
زبانحال بی بی رقیه سلام الله علیها...
ای پدرشامی لباسی نو به تن پوشیده بود
نو نواکرده خودش را.پیرهن پوشیده بود
میزندمارابه پیش توسنان بد دهن
زین مصیبت عمه ام درد ومحن پوشیده بود
بانگین خاتمت اطراف ما این ساربان
خنده میکردو جنایات سخن پوشیده بود
من غریب ومضطرم مابین شهر شامیان
دخترتو رفته از دست و.کفن پوشیده بود
خورده بر رخساره ام سیلی وضرب کعب نی
زخمهای صورت وزخم ودهن پوشیده بود
وقتی که پدر سه ساله اش را می دید
هفتاد و دو سر به روی نی می لرزید
شلاق و شب و تاول سرخ پایش...
تنها به خدا فقط خدا می فهمید...
از زبان دختر سه ساله ارباب؛
گفتم ای دختر شامی برو و طعنه نزن
سایه ی رحمت بابا به سرم هست هنوز...
تا آخرین ستاره شب را شمرده است
اما سه شب گذشته و خوابش نبرده است
دست پدر نبود اگر بالشی نداشت
سر را به سنگ های خرابه سپرده است
[="Purple"]دختر حرمله چه مغرور است...
بر سرِ بام دف تکان میداد
او خبر داشت که یتیم شدم
پدرش را به من نشان میداد...[/]
[="Purple"]آسمان دلش از غصه حکایت میکرد
با پدر داشت که از کوفه شکایت میکرد
دختر عاطفه با چوب سراسر کینه
سر یک بوسه ز لبهات رقابت میکرد[/]
[="Purple"]گریه کرده ام بی تو خیلی من
شمر بی حیا زد سیلی ب من
شیشه ی قلب منو زدن به الماس
باز پچیده تو دلم بوی گل یاس
پس کجا مونده عموم حضرت عباس[/]
يا حضرت رقيه(س)
دل آسمان میل دارد ببارد
که ویران نشینی ما گریه دارد
سرانگشت مشکل گشایم ضعیف است
که خار از کف پای من دربیارد
بیا تا تماشاچیانم نگویند
که این طفل آواره بابا ندارد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سه ساله کودک و این اوج عزت مدال مرحبا دارد رقیه
پدر بر چهره او یک دم نظر کن رخ زهرا نما دارد رقیه
ــــــــــــــــ