نجار زندگی خود باش

تب‌های اولیه

11 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
نجار زندگی خود باش

با نام خدا آغاز می کنم؛

نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد . یک روز او با صاحب کارخود موضوع را درمیان گذاشت .
پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن ، حالا او به استراحت نیاز داشت وبرای یدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند .


صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند، اما نجار بر حرفش و تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد .

سرانجام صاحب کار درحالی که با تأسف با این درخواست موافقت میکرد ، از او خواست تا به عنوان آخرین کار ، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد .

نجار در حالت رودربایستی ، پذیرفت درحالیکه دلش چندان به این کار راضی نبود. پذیرفتن ساخت این خانه برخلاف میل باطنی او صورت گرفته بود . برای همین به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و به سرعت و بی دقتی ، به ساختن خانه مشغول شد وبه زودی و به خاطر رسیدن به استراحت ، کار را تمام کرد .

او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد . صاحب کار برای دریافت کلید این آخرین کار به آنجا آمد .
زمان تحویل کلید ، صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت:

این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری!:Hedye:


نجار ، یکه خورد و بسیار شرمنده شد.:Ghamgin:در واقع اگر او میدانست که خودش قرار است در این خانه ساکن شود ، لوازم و مصالح بهتری برای ساخت آن بکار می برد و تمام مهارتی که در کار داشت برای ساخت آن بکار می برد . یعنی کار را به صورت دیگری پیش میبرد .:geryeh:
....
...
..
.
این داستان ماست . ما زندگیمان را میسازیم . هر روز میگذرد . گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که میسازیم نداریم ، پس در اثر یک شوک و اتفاق غیرمترقبه میفهمیم که مجبوریم در همین ساخته ها زندگی کنیم . اگر چنین تصوری داشته باشید ، تمام سعی خود را برای ایمن کردن شرایط زندگی خود میکنیم . فرصت ها از دست می روند و گاهی بازسازی آنچه ساخته ایم ، ممکن نیست .

شما نجار زندگی خود هستید
و روزها ، چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشود .
یک تخته در آن جای میگیرد و یک دیوار برپا میشود .

:Gol:مراقب سلامتی خانه ای که برای زندگی خود می سازید باشید.:Gol:


[="Times New Roman"][="Black"]من فکرم میکنم بیشتر این مصالحی که ما باهاش خونه ی زندگیمون رو می سازیم اطرافیانمون هستند..
.
آدم تا جایی که می تونه باید انسان های منفی باف و بی فایده رو از خودش و زندگیش دور کنه..
.
در عوض کسانی رو وارد زندگیش کنه که باهاش هم جهت هستند..انرژی مثبت تنها چیزیه که وقتی با کسی تقسیمش میکنی دو برابر میشه..
.
برخی هستند فقط گله می کنند و هیچ تلاشی برای تغییر شرایط انجام نمیدن..
.
به نظرم آدم اگر می خواد از هر شرایطی انتقاد کنه باید به ازای هر انتقاد خودش یه آجر از اون کار رو بالا ببره..یه قدمی برداره بعد انتقاد کنه..
.
بزرگی میگفت " شما جهان خود را می سازید ؛ همچنان که در آن پیش می روید.."
[/]

با سلام و عرض ادب خدمت همه دوستان و کاربران
و با عرض تبریک مبعث پیامبر رحمت و مهربانی

راستی انسان باید خود را بشناسد و الا از دست می رود تلف می شود و کم خرید و فروش می شود.
البته منظورم در این تاپیک شناخت هویت بلند و بالای الهی انسانی نیست
بر عکس این بار می خواهم بروم سراغ نقیصه های او که اگر به داد آن نرسد و برای آن برنامه نریزد به حقیقت تلف خواهد شد.

خب منظور چیست ؟ انسان شناسی نقیصه ای ؟ !
عنوان جالبی باید باشد .
برای این که منظورم را بهتر برسانم بهتر است بی مقدمه بروم سراغ اصل مطلب.
اگر می خواهیم خودمان را بشناسیم بهترین منبع شناخت انسان قرآن است .
خدا انسان را بی پرده معرفی کرده است و تمام دارایی ها و نقیصه ها فرصت ها و تحدید های او را بیان فرموده است .
آنگاه این مساله بهتر خود را نشان می دهد که بدانیم که خدا همه آفرینش را برای انسان خلق کرده است و تمام قرآن کتاب انسان شناسی است و انسان را برای خودش خلق کرده است.

یک راست می رویم سراغ قرآن ؛
بهترین معرف انسان در قرآن سوره عصر است با هم این سوره را تلاوت می کنیم و به بررسی آن می پردازیمک

بسم الله الرحمن الرحیم
والعصر
إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ

الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر
سوگند به عصر (1).
كه انسانها همه در خسران و زيانند (2).
مگر افراد و اقليتى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده‏اند و يكديگر را به حق سفارش كرده و به صبر توصيه نموده‏اند (3).



این سوره به زیباییی می فرماید که نوع انسان در خسران است خسران یعنی ضرر در سرمایه . اگر کسی سرمایه ای را به کار زد و سود نکرد می گویند فلانی ضرر کرده و اگر کسی سرمایه ای را به کار زد و نه تنها سود نکرد بلکه سرمایه اش را هم از دست داد می گویند خسران کرده است

فخر رازی می‌گوید: من در تفسیر قرآن به این سوره که رسیدم نمی‌دانستم که «لفی خسر» را چگونه معنا کنم. از بس فکر کردم خسته شدم و گفتم این سوره را بگذارم و برویم سراغ سوره‌های دیگر تا فرجی شود. گفت: گرمم بود و آتش از آسمان می‌بارید. گذرم به نزدیک بازار افتاد و دیدم کسی با التماس فراوان به مردم می‌گوید: مردم جنس مرا بخرید که اگر نخرید سرمایه‌ام را از دست می‌دهم و همه­اش نابود می‌شود. نگاه کردم دیدم او یخ فروش است. یک قالب یخ آورده، هوا هم گرم است و یخ هم در حال آب شدن، و او التماس می‌کند که از من بخرید. من معنای «لفی خسر» را از این یخ فروش فهمیدم.

مثلت هست در سراي غرور

مثل يخ فروش نيشابور

در تموز آن يخک نهاده به پيش

کس خريدار ني و او درويش

هر چه زر داشت او به يخ درباخت

آفتاب تموز يخ بگداخت

يخ گدازان شده ز گرمي و مرد

با دلي دردناک و با دم سرد

زانکه عمر گذشته باقي داشت

آفتاب تموزيش نگذاشت

اين همي گفت و اشک مي باريد

که بسي مان نماند و کس نخريد

قيمت روزگار آساني

به سر روزگار اگر داني

چيست عقل اول اين جهان ديدن

پس به حسبت برين جهان ريدن

برگ دنيا خرد نبپسندد

مرگ بر برگ اين جهان خندد

چون نترسي تو از اجل خردي

آن ز غفلت شمر نه از مردي

تو نه اي بر اجل دلير هنوز

گور گور است و شير شير هنوز


قرآن می گوید انسان را رها کنی ضرر می کند ذات انسان با خسران سرشته شده است پس باید برنامه داشته باشد و الا خسران در ذات اوست .
حال باید چه کند ؟ که در این بازار دهر سرمایه عمر را مفت نبازد و در مقابل چیزی کسب کند.
ادامه سوره راه را نشان می دهد و می گوید انسان باید برنامه داشته باشد :

الا الذین ءآمنوا و عملوا الصالحات...
باید برنامه داشته باشد ایمانا و عملا فکری برای خودش بکند.
بیشتر گرفتاری های ما در این جاست که در یکی از این دو حوزه می لنگیم . یا ایمانمان خوب است ولی عملمان ناقص ویا عملمان خوب ولی ایمانمان ناقص است. و یا نه ایمان داریم نه عمل صالح.

پس انسان به خودی خود در خسران است مگر این که تحت برنامه قرار بگیرد آن هم برنامه برنامه نویس آفرینش.

انشاء الله ادامه دارد.....:Gol:


بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و الرحمه
ایام مبارک
با سپاس ازحضرتعالی برای
مطالب و پندهای ذی قیمتی که به شیوه ای زیبا در داستان بیان می نمایید
و گویای حقیقتی است که درلحظه لحظه عمر خویش با آن مواجه هستیم
حیف که فرصتها می رود و هنگامی متنبه می شویم که دیگر نمی توان عامل بود
به امید آن که قبل از فرار فرصت ها ، ارزش نعمتهایی را که در اختیار ما نهاده شده ،دریابیم
و با عمل به وظایفی که خلیفة اللهی ما آنرا می طلبد شاکر این موهب الهی باشیم
ان شاءالله

............پادشاهى که بر یک کشور بزرگ حکومت مى‌کرد، از زندگى خود راضى نبود و دلیلش را نیز نمى‌دانست.روزى پادشاه در کاخ خود قدم مى‌زد. هنگامى که از کنار آشپزخانه عبور مى‌کرد، صداى آوازى را شنید. به دنبال صدا رفت و به یک آشپز کاخ رسید که روى صورتش برق سعادت و شادى مى‌درخشید.
پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید: «چرا اینقدر شاد هستى؟» آشپز جواب داد: «قربان، من فقط یک آشپز هستم، اما تلاش مى‌کنم تا همسر و بچه‌ام را شاد کنم. ما خانه‌اى حصیرى تهیه کرده‌ایم و به اندازه خودمان خوراک و پوشاک داریم. بدین سبب من راضى و خوشحال هستم...»پیش از شنیدن سخنان آشپز، پادشاه با نخست وزیر در این مورد صحبت کرد. نخست وزیر به پادشاه گفت: «قربان، این آشپز هنوز عضو گروه ٩٩ نشده است.»پادشاه با تعجب پرسید: «گروه ٩٩ چیست؟»
نخست وزیر جواب داد: «اگر مى‌خواهید بدانید که گروه ٩٩ چیست، این کار را انجام دهید: یک کیسه با ٩٩ سکه طلا در مقابل در خانه آشپز بگذارید. به زودى خواهید فهمید که گروه ٩٩ چیست؟»

پادشاه بر اساس حرف‌هاى نخست وزیر فرمان داد یک کیسه با ٩٩ سکه طلا را در مقابل در خانه آشپز قرار دهند.آشپز پس از انجام کارها به خانه بازگشت و در مقابل در خانه آن کیسه را دید. با تعجب کیسه را به اتاق برد و باز کرد. با دیدن سکه‌هاى طلا ابتدا متعجب شد و سپس از شادى بال در آورد. آشپز سکه‌هاى طلا را روى میز گذاشت و آنها را شمرد. ٩٩ سکه؟ آشپز فکر کرد اشتباهى رخ داده است. بارها طلاها را شمرد، ولى واقعاً ٩٩ سکه بود! و تعجب کرد که چرا تنها ٩٩ سکه است و ١٠٠ سکه نیست! فکر کرد که یک سکه دیگر کجاست و شروع به جستجوى سکه صدم کرد. اتاق‌ها و حتى حیاط را زیر و رو کرد، اما خسته و کوفته و ناامید بازگشت.آشپز بسیار دل شکسته شد و تصمیم گرفت از فردا بسیار تلاش کند تا یک سکه طلا دیگر به دست آورد و ثروت خود را هر چه زودتر به یکصد سکه طلا برساند.تا دیر وقت کار کرد. به همین دلیل صبح روز بعد دیرتر از خواب بیدار شد و با همسر و فرزندش دعوا کرد که چرا وى را بیدار نکرده‌اند! آشپز دیگر مانند گذشته خوشحال نبود و آواز نمى‌خواند، او فقط تا حد توان کار مى‌کرد!

پادشاه نمى‌دانست که چرا این کیسه چنین بلایى بر سر آشپز آورده است و علت را از نخست وزیر پرسید.
نخست وزیر جواب داد: «قربان، حالا این آشپز رسماً به عضویت گروه ٩٩ در آمده است! اعضاى گروه ٩٩ چنین افرادى هستند. آنان زیاد دارند اما راضى نیستند. تا آخرین حد توان کار مى‌کنند تا بیشتر به دست آورند. آنان مى‌خواهند هر چه زودتر «یکصد» سکه را از آن خود کنند! این علت اصلى نگرانى‌ها و آلام آنان مى‌باشد. آن‌ها به همین دلیل شادى و رضایت را از دست مى‌دهند.»
...
انشاء الله ادامه دارد.....

بساز بفروش های امروز از این کلاه ها سرشون نمیره

یکی از صفاتی که خدا در قرآن انسان را بدان متصف می داند حرص و طمع است او دائم در فکر مال دنیا و جمع آن است

و تحبون المال حبا جما(فجر 20)
ان الانسان لربه لکنود و انه علی ذلک لشهید و انه لحب الخیر لشدید(عادیات Dirol

  • إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا (
    هر آينه آدمی را حريص و ناشکيبا آفريده اند) (معارج 19)
  • این انسان این گونه سرشته شده است حریص و ناشکیبا و به مال دنیا و بسیار به جمع آن علاقه مند است و هر چه در این مسیر پیش تر می رود این حرص و طمعش بیشتر می شود.
  • اندکی در خود تامل کنیم این چه حالتی است که ما داریم از درونمان هر لحظه زبانه می کشد و خود را نشان می دهد خواسته هامان حد یقف ندارد آن که خانه ندارد می گوید ای کاش یک کوچکش را داشتم آن که کوچکش را دارد دنبال بزرگ تر است و آن که بزرگ تر دارد دنبال دو تا و سه تا و ... حد یقف ندارد این حس کمال جویی در اموال دنیایی انسان نیز خود نمایی می کند.
  • روی این قضیه تمام هستی خود را می گذارد عمرش را صرف می کند تا مال گیرش بیاید
  • ما ها که در مال دنیا دستی نداریم یا کم داریم فکر می کنیم این حالت انسان برای این است که آینده نگر است و می خواهد آینده تامین باشد و نکند آینده مالی نابسامانی داشته باشد.
  • اما نه این گونه نیست می بینیم که آنها هم که دارا هستند گرفتار اند گرفتار جمع بیشتر . نا آرامند ناآرام اندوخته بیشتر . این سرشت انسان است که اگر آن را تربیت نکنیم افسار می گسلد و به ته دره نابودی می اندازد.
  • چقدر افرادی را می بینیم و داستان هاشان را می شنویم که حساب هاشان پر و گنج هاشان سربه سر اما از یک هزارم آن ها هم نمی توانند استفاده کنند می گذارند و می روند بدون این که برقی از این سکه ها چشم ها شان را نواخته باشد فقط دل هاشان را به این دارایی خوش می کنند و خواب خود را پریشان عدم زوال آن ها.
  • این همان انسانی است که خدا می فرماید " ان الانسان لفی خسر" این انسان خسران می کند و چیزی در دست ندارد چه این که این ها را باید بگذارد و برود و در آن طرف وعده خدا را به چشم ببیند که:
  • «و الذین یکنزون الذهب والفضة ولا ینفقونها فی سبیل الله فبشرهم بعذاب ألیم* یوم یحمی علیها فی نار جهنم فتکوی بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما کنزتم لأنفسکم فذوقوا ما کنتم تکنزون؛ آنان که زر و سیم را گنجینه می کنند و آن را در راه خدا هزینه نمی کنند، ایشان را از عذابی دردناک خبر ده، روزی که آن گنجینه ها را در آتش دوزخ بگدازند و پیشانی و پهلو و پشت آنان را با آنها داغ کنند و گویند: این است آنچه برای خود اندوختید، پس کیفر آنچه را می اندوختید بچشید.» (توبه/34- 35)

انسان باید در این جنبه تربیت شود تا هم در این دنیا و هم در آن دنیا آرامش داشته باشد
در این دنیا انسان آزمند و حریص و به طور صحیح انسان تربیت نا یا فته دائم در تلاطم و رنج جمع بیشتر است و آرام و قرار ندارد و نا آگاهانه آرامش خود را در رساندن این اموال به حد بیشتری است دائم با این که اموالش تا آخر عمرش را و حتی سالیان سال بعد از آن را کفاف می دهد باز از فقر در هراس است که نکند مواجه با آن گردد غافل از این که خدا این حالت را خوب ترسیم کرده که این منشا صحیح و واقعیتی ندارد بلکه وسوسه ای است از سوی شیطان که او را نا آرام می کند:

لشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُم بِالْفَحْشَاء وَاللّهُ يَعِدُكُم مَّغْفِرَةً مِّنْهُ وَفَضْلاً وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ

  • شيطان شما را از بينوايی می ترساند و به کارهای زشت وا می دارد ، در حالی که خدا شما را به آمرزش خويش و افزونی وعده می دهد خدا گشايش دهنده و داناست.
این روانشناسی خداست از مخلوقی که خود آن را ساخته و خوب آن را می شناسد .

پس باید به فکر بود برای تربیت خود اقدام کرد و الا انسانی که شیطان او را دست آویز وعده های خود قرار دهد نه آرامش دنیا دارد نه آمرزش آخرت .

انشاء الله ادامه دارد.....

:Gol:

ادامه....

گويند روزي‌ هارون‌ الرّشيد به‌ خاصّان‌ و نديمان‌ خود گفت‌: من‌ دوست‌ دارم‌ شخصي‌ كه‌ خدمت‌ رسول‌ اكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ مشرّف‌ شده‌ و از آنحضرت‌ حديثي‌ شنيده‌ است‌ زيارت‌ كنم‌ تا بلاواسطه‌ از آنحضرت‌ آن‌ حديث‌ را براي‌ من‌ نقل‌ كند. چون‌ خلافت‌ هارون‌ در سنۀ يكصد و هفتاد از هجرت‌ واقع‌ شد و معلوم‌ است‌ كه‌ با اين‌ مدّت‌ طولاني‌ يا كسي‌ از زمان‌ پيغمبر باقي‌ نمانده‌، يا اگر باقي‌ مانده‌ باشد در نهايت‌ ندرت‌ خواهد شد. ملازمان‌ هارون‌ در صدد پيدا كردن‌ چنين‌ شخصي‌ بر آمدند و در اطراف‌ و اكناف‌ تفحّص‌ نمودند، هيچكس‌ را نيافتند بجز پيرمرد عجوزي‌ كه‌ قواي‌ طبيعي‌ خود را از دست‌ داده‌ و از حال‌ رفته‌ و فتور و ضعف‌ كانون‌ و بنياد هستي‌ او را در هم‌ شكسته‌ بود و جز نفس‌ و يك‌ مشت‌ استخواني‌ باقي‌ نمانده‌ بود.
او را در زنبيلي‌ گذارده‌ و با نهايت‌ درجۀ مراقبت‌ و احتياط‌ به‌ دربار هارون‌ وارد كردند و يكسره‌ به‌ نزد او بردند. هارون‌ بسيار مسرور و شاد گشت‌ كه‌ به‌ منظور خود رسيده‌ و كسي‌ كه‌ رسول‌ خدا را زيارت‌ كرده‌ است‌ و از او سخني‌ شنيده‌، ديده‌ است‌.
گفت‌: اي‌ پيرمرد! خودت‌ پيغمبر اكرم‌ را ديده‌اي‌ ؟ عرض‌ كرد: بلي‌.
هارون‌ گفت‌: كي‌ ديده‌اي‌ ؟ عرض‌ كرد: در سنّ طفوليّت‌ بودم‌، روزي‌ پدرم‌ دست‌ مرا گرفت‌ و به‌ خدمت‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ و سلّم‌ آورد. و من‌ ديگر خدمت‌ آنحضرت‌ نرسيدم‌ تا از دنيا رحلت‌ فرمود.
هارون‌ گفت‌: بگو ببينم‌ در آنروز از رسول‌ الله‌ سخني‌ شنيدي‌ يا نه‌ ؟ عرض‌ كرد: بلي‌، آنروز از رسول‌ خدا اين‌ سخن‌ را شنيدم‌ كه‌ مي‌فرمود:
يَشِيبُ ابْنُ ءَادَمَ وَ تَشُبُّ مَعَهُ خَصْلَتَانِ: الْحِرْصُ وَ طُولُ الامَلِ
«فرزند آدم‌ پير مي‌شود و هر چه‌ بسوي‌ پيري‌ مي‌رود به‌ موازات‌آن‌، دو صفت‌ در او جوان‌ مي‌گردد: يكي‌ حرص‌ و ديگري‌ آرزوي‌دراز.»
هارون‌ بسيار شادمان‌ و خوشحال‌ شد كه‌ روايتي‌ را فقط‌ با يك‌ واسطه‌ از زبان‌ رسول‌ خدا شنيده‌ است‌؛ دستور داد يك‌ كيسۀ زر بعنوان‌ عطا و جائزه‌ به‌ پير عجوز دادند و او را بيرون‌ بردند.

همينكه‌ خواستند او را از صحن‌ دربار به‌ بيرون‌ ببرند، پيرمرد نالۀ ضعيف‌ خود را بلند كرد كه‌ مرا به‌ نزد هارون‌ برگردانيد كه‌ با او سخني‌ دارم‌. گفتند: نمي‌شود. گفت‌: چاره‌اي‌ نيست‌، بايد سؤالي‌ از هارون‌ بنمايم‌ و سپس‌ خارج‌ شوم‌!
زنبيل‌ حامل‌ پيرمرد را دوباره‌ به‌ نزد هارون‌ آوردند. هارون‌ گفت‌: چه‌ خبر است‌ ؟ پيرمرد عرض‌ كرد: سؤالي‌ دارم‌. هارون‌ گفت‌: بگو. پيرمرد گفت‌: حضرت‌ سلطان‌! بفرمائيد اين‌ عطائي‌ كه‌ امروز به‌ من‌ عنايت‌ كرديد فقط‌ عطاي‌ امسال‌ است‌ يا هر ساله‌ عنايت‌ خواهيد فرمود؟
هارون‌ الرّشيد صداي‌ خنده‌اش‌ بلند شد و از روي‌ تعجّب‌ گفت‌: صَدَقَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ؛ يَشِيبُ ابْنُ ءَادَمَ وَ تَشِبُّ مَعَهُ خَصْلَتَانِ: الْحِرْصُ وَ طُولُ الامَلِ!
«راست‌ فرمود رسول‌ خدا كه‌ هر چه‌ فرزند آدم‌ رو به‌ پيري‌ و فرسودگي‌ رود دو صفت‌ حرص‌ و آرزوي‌ دراز در او جوان‌ مي‌گردد!»
اين‌ پيرمرد رمق‌ ندارد و من‌ گمان‌ نمي‌بردم‌ كه‌ تا درِ دربار زنده‌ بماند، حال‌ مي‌گويد: آيا اين‌ عطا اختصاص‌ به‌ اين‌ سال‌ دارد يا هرساله‌ خواهد بود. حرص‌ ازدياد اموال‌ و آرزوي‌ طويل‌ او را بدين‌ سرحدّ آورده‌ كه‌ بازهم‌ براي‌ خود عمري‌ پيش‌بيني‌ مي‌كند و در صدد اخذ عطاي‌ ديگري‌ است‌.

یکی از ویژگی های انسان در قرآن حالت شتابزدگی و عجله درانسان است.
نه تنها انسان عجول است بلکه به تعبیر قرآن [=Droid Arabic Naskh]« خلق الانسان من عجل سأوريكم آياتي فلا تستعجلون، (آري!) انسان از عجله آفريده شده، ولي عجله نكنيد. من آيات خود را به زودي به شما ارائه مي دهم».
انسان آنقدر در کارهای خود عجله می کند بلکه از عجله ساخته و پرداخته شده است.
قرآن می فرماید:
وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولاً
و انسان ( از روی جهل به واقع ، و یا در حال غضب ) شرّ و ضرر را ( از خدا ) می طلبد همان گونه که خیر را می طلبد ، و انسان ( ذاتا ) شتابزده است ( هر چه را هوای نفسش اقتضا کرد بدون تأمل در عاقبت آن می طلبد ) .

این حالت عجله انسان بارها و بارها کار دستش داده است و باید مورد تربیت قرار بگیرد تا کمتر از این حالت ضربه بخورد.

خداوند مانند یک مربی دلسوز و با علم و دانش انسان را آنگونه که بهتر است پرورش می دهد و انسان در این مسیر به آن چه که دلبخواه است روی می آورد و در رسیدن به دلبخواه خود عجله دارد .
گاه این دلبخواه او خیری است که اکنون نباید باو برسد و گاه شری است که انسان آن را خیر می داند و آن را طلب می کند.
قرآن می فرماید:

عَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ

شايد چيزی را، ناخوش بداريد و در آن خير شما باشد و شايد چيزی را دوست داشته باشيد و برايتان ناپسند افتد خدا می داند و شما نمی دانيد

و تا وقتی انسان هدا را به عنوان مربی قبول نکند در این گیر و دار و گرفتاری اسیر خواهد بود .
قرآن این شر طلبی انسان را و عجله در رسیدن به شر را زیبا بیان می کند و می فرماید:

وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولاً
و انسان ( از روی جهل به واقع ، و یا در حال غضب ) شرّ و ضرر را ( از خدا ) می طلبد همان گونه که خیر را می طلبد ، و انسان ( ذاتا ) شتابزده است ( هر چه را هوای نفسش اقتضا کرد بدون تأمل در عاقبت آن می طلبد ) .

شر طلبی انسان همانند خیر طلبی اوست یعنی با همان ولعی که خیر را طلب می کند شر را نیز می طلبد و آن را می خواهد شتابزده و عجول.

خوب تصور کنید کودکی را که در عالم خود چه چیز هایی را طلب می کند و پدر از روی خیر خواهی به او عنایت نمی کند
در حال مریضی خربزه می خواهد در حال شادابی خود کلید ماشین را . که هر گز پدر به او نمی دهد چرا که می داند برای او شر است.
کی گودک این را می فهمد آنگاه که بزرگ شود و به جهل خود و دانایی پدر مقر شود.
البته این را نباید منافی اختیار انسان دانست بلکه این تربیت(برای آنان که خود را به تربیت الهی می سپارند) در بستر اخیار آنها شکل می گیرد و حتی در خطا های آنها بهترین گزینه برای گذر از آن در نظر گرفته می شود.

پس باید رب بودن الهی را در تمام زمینه پذیرفت تا به آن کمال و رشد واقعی رسی
انشا الله در ادامه زمینه های مختلف این تربیت الهی را برسی خواهیم کرد


شعیب;681630 نوشت:
خداوند مانند یک مربی دلسوز و با علم و دانش انسان را آنگونه که بهتر است پرورش می دهد و انسان در این مسیر به آن چه که دلبخواه است روی می آورد و در رسیدن به دلبخواه خود عجله دارد .
گاه این دلبخواه او خیری است که اکنون نباید باو برسد و گاه شری است که انسان آن را خیر می داند و آن را طلب می کند.


خدواند مربّی است و ما مربّا.
برای پختن مربّا باید هم شیرینی به کار برد هم ترشی، گاهی گرمش کرد گاهی سردش.
خدا هم با ما همین کار را می کند.
باید به مربّی خود اعتماد کنیم و در کارش اظهار نظر نکنیم و به کارش تن بدهیم و تسلیم شویم.


((( مهدی طیّب، مصباح الهدی (سخنان مرحوم حاج اسماعیل دولابی رضوان الله تعالی علیه). )))