پرسشها و شبهاتى درمورد غدیر

تب‌های اولیه

11 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
پرسشها و شبهاتى درمورد غدیر

[=&quot]-بدون شك واقعه غدير نقش سرنوشت‏سازى در تعيين مسير آينده اسلام داشته است. واقعه‏اى كه طى آن پيامبر اسلام، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، مهمترين مأموريت خود را به انجام رساندند. مأموريتى كه انجام آن مساوى بود با تبليغ تمام رسالت و كوتاهى در مورد آن به منزله از بين رفتن زحمات چندين ساله پيامبر اكرم و بى نتيجه ماندن فداكاريهاى مسلمانان صدر اسلام محسوب مى‏شد.

مأموريتى كه در آن پيامبر اكرم، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، بطور رسمى جانشين خود را انتخاب كردند و باعث يأس و نااميدى مخالفان اسلام شدند.واقعه غدير از جهات مختلفى قابل تأمل و بررسى است و يكى از نكاتى كه لازم است در مقطع كنونى مورد بررسى دقيق قرار گيرد پاسخگوئى به پرسشها و شبهاتى است كه در اين خصوص مطرح شده است.

پرسش‌ها و اشكالاتى كه در مورد حديث غدير مطرح شده است دو گونه است: يكى اشكالات و پرسشهايى كه در مورد اصل صدور حديث از پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، مطرح شده است و ديگر اشكالات و پرسشهايى كه در مورد دلالت حديث (بر نصب على، عليه‏السلام، به ولايت) مطرح شده است.در اينجا به بررسى برخى از اين پرسشها و انتقادات مى‏پردازيم.

[/]

[=&quot]پرسش اول:

اگر حديث غدير واقعيت داشت پس چرا از ميان آن جمعيت انبوهى كه در مراسم حجةالوداع شركت كرده بودند تنها 110 نفر از صحابه پيامبر آنرا نقل كرده‏اند؟1

[/]

[=&quot]جواب:

اولاً، گروه زيادى از مسلمانان كه اهل مدينه نبودند، در جحفه از پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، جدا شدند و بنابراين نقلى از آنهادر تاريخ ثبت نشده است.

ثانياً، بسيارى ازكسانى كه در سفر حجةالوداع شركت داشتند اهل نقل روايت و كتابت نبوده‏اند و راويانى كه اين حديث را نقل كرده‏اند بطور كلى كسانى هستند كه احاديث ديگر پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، در اصول و فروع را نقل كرده‏اند. خلاصه تمام كسانى كه اهل حل و عقد شمرده مى‏شوند، و از اكابر اصحاب پيامبر مى‏باشند اين حديث را نقل كرده‏اند و كمتر واقعه‏اى به اندازه واقعه غدير خم راوى دارد.

ثالثاً، با توجه به مخالفت شديد با امامت على، عليه‏السلام، و عداوت و بغض نسبت به ايشان، بخصوص در اوائل حكومت بنى‏اميه، انگيزه‏هاى زيادى براى كتمان اين حديث وجود داشته است؛ بطورى كه ضبط همين مقدار (تعداد 110 نفر) نيز از امور خارق‏العاده محسوب مى‏شود.

خلاصه انتشار اين حديث با سياستهاى خلفاى جور در تضاد بوده لذا به هر وسيله از نقل آن جلوگيرى به عمل مى‏آورده‏اند.

[/]

[=&quot]پرسش دوم:

چرا با وجود آنهمه تاكيد پيامبر اكرم، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، در روز غدير نسبت به ولايت على، عليه‏السلام، و برگزارى مراسم بيعت با آن حضرت و تبريك مردم و اكابر اصحاب پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، به اميرالمومنين هنوز بيش از هفتاد روز از آن واقعه نگذشته بود كه مردم همه چيز را فراموش كرده و حديث پيامبر پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، هيچ نگرانى نسبت به زمان حيات خود ندارند و تمام نگرانى او از آينده اسلام است؛ زيرا كسى كه مى‏گويد: «من بزودى از ميان شما خواهم رفت» پيداست كه در صدد تعيين جانشين براى خويش است و براى آينده برنامه‏ريزى مى‏كند.

[/]

[=&quot]جواب:

غالبا در هر جامعه‏اى عده انگشت‏شمارى هستند كه سرنوشت جامعه را رقم مى‏زنند و معمولا توده مردم تابع آنها هستند و كمتر از خود رأى مستقلى دارند.

پس از رحلت پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله،كسانى كه به عنوان اكابر صحابه پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، شناخته مى‏شدند؛ با توجه به اوضاع بحرانى آن زمان، مصلحت جامعه اسلامى را چنين تشخيص دادند كه از وصيت پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، در مورد على، عليه‏السلام، صرف‏نظر كنند و «رأى» را بر «نصّ» مقدم دارند. لذا باعجله با ابوبكر بيعت كرده و توده مردم هم از آن تبعيت كردند. عده‏اى هم كه با اينكار مخالف بودند در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتند و بخاطر حفظ حكومت نوپاى اسلامى و وحدت ميان مسلمان سكوت كردند.

سردمداران حكومت نيز بتدريج به مردم تلقين كردند كه پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، على، عليه‏السلام، را صرفا معرفى كرده و او را شايسته خلافت دانسته نه اينكه آن حضرت را به خلافت نصب كرده باشد.

[/]

[=&quot]پرسش سوم:

اگر اين حديث از پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، صادر شده پس چرا «بخارى» و «مسلم» آنرا در صحيحين كه مهمترين كتب حديثى اهل سنت محسوب مى‏شوند نقل نكرده‏اند؟2

[/]

[=&quot]جواب:

اولاً، صحيح مسلم بطور خلاصه به اين واقعه اشاره كرده است، البته همين مقدار هم نكات مبهم زيادى را نسبت به واقعه غدير آشكار مى‏كند. بدين جهت ما حديث مسلم را نقل مى‏كنيم.

يزيدبن حيان مى‏گويد: من و حفصين بن سَيره و عمربن مسلم نزد زيدبن ارقم رفتيم. هنگامى كه نزد او نشسته بوديم حصين گفت: اى زيد تو به سعادت بزرگى نائل شده‏اى پيامبر را ملاقات كرده‏اى؛ احاديث آن حضرت را شنيده‏اى؛ در ركاب او در جنگها شركت كرده‏اى؛ پشت سر او نماز خوانده‏اى؛ در مورد آنچه كه از پيامبر شنيده‏اى براى ما سخن بگو!

زيد گفت: به خدا قسم سن من زياد شده و پير شده‏ام و بعضى از احاديثى راكه‏ازپيامبر،صلّى‏اللَّه‏عليه‏و[آله]سلّم، حفظ كرده بودم فراموش كرده‏ام پس آنچه را كه براى شما نقل مى‏كنم بپذيريد و آنچه را نقل نمى‏كنم مرا درتكلف وسختى نيندازيد.

سپس گفت: پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏و[آله]سلّم، روزى در كنار (بركه) آبى كه به آن «خفم» مى‏گفتند و ميان مكه و مدينه قرار داشت، براى ما خطبه‏اى خواند و پس از حمد و ثناى الهى و موعظه مردم فرمودند: چيزى نمانده كه از طرف پروردگار خوانده شوم و دعوت حق را لبيك گويم. من دو گوهر گرانبها را در ميان شما مى‏گذارم اولين آنها كتاب خداست كه در آن نور و هدايت است؛ پس به كتاب خدا تمسك كنيد... سپس گفت: و ديگرى اهل‏بيتم. در مورد اهل بيتم خدا را فراموش نكنيد در مورد اهل‏بيتم خدا را فراموش نكنيد؛ در مورد اهل‏بيتم خدا را فراموش نكنيد...3

از اين حديث بخوبى روشن مى‏شود كه اوضاع سياسى آن زمان «زيدبن ارقم» را ناچار به كتمان حديث غدير نموده است؛ زيرا مى‏گويد: آنچه قبل از اين از پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، روايت كرده‏ام بپذيريد و بيش از اين مرا به تكلف و سختى نيندازيد.

زيدبن ارقم تازمان حكومت مروان بن حكم زنده بوده و در سال 68 ق. وفات مى‏كند4 و مسلّم است در سايه حكومتى كه او را وادار به دشنام على، عليه‏السلام، مى‏كند، نقل حديث غدير براى او مشكلاتى ايجاد خواهد كرد. از اين رو از مردم پوزش مى‏طلبد و به بهانه سالخوردگى و فراموشى از حاضران مى‏خواهد كه بيش از اين او را در تنگنا قرار ندهند.

در عين حال زيد، تلويحاً به اين واقعه بزرگ اشاره مى‏كند و با ذكر تأكيد پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، در مورد اهل‏بيت خود با جمله «در مورد اهل‏بيتم خدا را فراموش نكنيد» به پايمال شدن حق اهل‏بيت و از ياد بردن سفارش پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، نيز اشاره دارد.

ثانياً، بسيارى از احاديث معتبرى كه علماى اهل سنت آنها را معتبر دانسته‏اند در اين دو كتاب ذكر نشده است.

ثالثاً، كتب حديثى اهل سنت منحصر در صحيح بخارى نيست و كتب معتبر ديگر مانند «سنن ابن ماجه5» و «مسند احمد» 6 حديث غدير را بتفصيل ذكر كرده‏اند و اشاره شد كه صحيح مسلم هم اجمالاً آن را ذكر كرده است.

[/]

با سلام
اعتراف علماى مذاهب مختلف به تواتر حديث غدير

1. جلال الدين سيوطي شافعي در الفوائد المتكاثره في الاخبار المتواتره و در الأزهار المتناثره في الأخبار المتواتره.
بيانات سيوطي در مورد تواتر حديث غدير را، علامه عزيزي در كتاب شرح الجامع الصغير، ج 3، ص 360 نقل كرده است.
2. ملاعلي قاري حنفي در المرقاة في شرح المشكاة، ج 5، ص 568.
3. جمال الدين عطاءالله بن فضل اللّه شيرازي در كتاب الاربعين كه خطي است.
4. مناوي شافعي در كتاب التيسير في شرح الجامع الصغير، ج 2، ص 442.
5. ميرزا مخدوم بن ميرعبدالباقي در النواقض علي الروافض.
6. محمد بن اسماعيل يماني صنعاني در الروضة الندية.
7. محمد صدر عالم در كتاب معارج العلي في مناقب المصطفي.
8. شيخ عبدالله شافعي در الاربعين.
9. شيخ ضياءالدين مقبلي در كتاب الأبحاث المسدّدة في الفنون المتعددة.
10. ابن كثير دمشقي در تاريخ خود در شرح حال محمد بن جرير طبري.
11. ابوعبدالله حافظ ذهبي. سخن وي در باب تواتر حديث غدير را ابن كثير در تاريخ خود، ج 5، ص 213ـ214 نقل كرده است.
12. حافظ بن جزري، تواتر حديث غدير را در كتاب أسني المطالب في مناقب علي بن ابي طالب، ص 48 چنين نقل كرده است: اين حديث از اين وجه حسن است و از وجوه بسياري صحيح است. به صورت متواتر از علي عليه السلام و نيز به صورت متواتر از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل شده است. جمع بي شماري آن را روايت كرده اند و تلاش عده اي براي تضعيف آن كه آگاهي از علم حديث و رجال ندارند، ضرري به صحت آن نمي زند.
13. شيخ حسام الدين متقي. او در كتاب مختصر قطف الأزهار المتناثره به اين مطلب اشاره كرده است.
14. ثناءاللّه باني بتي كه تواتر حديث را در السيف المسلول نقل كرده است.
15. محمد مبين لكهنوي در كتاب وسيلة النجاة في فضائل السادات، ص 104.

جمعى از بزرگان محدثين، حديث غدير از طرق بسيارى نقل كرده اند كه برخى از آن ها عبارتند از:

1. احمد بن حنبل آن را از 40 طريق;
2. ابن جرير طبري آن را از 72 طريق;
3. جزري مقري آن را از 80 طريق;
4. ابن عقده از 105 طريق;
5. ابوسعيد سجستاني از 120 طريق;
6. ابوبكر جعابي از 125 طريق;
7. محمد يمني از 150 طريق;
8. ابوالعلاء عطار همداني از 250 طريق نقل كرده اند.
9. و شيخ عبدالله شافعي در كتاب المناقب، ص 108، خطي، آورده است: اين خبر (يعني حديث غدير) از حد تواتر گذشته است و هيچ خبري وجود ندارد كه مثل اين خبر از طرق متعدد و بي شمار نقل شده باشد.

[=Century Gothic]احتجاج صحابه و تابعين به حديث غدير

1. اميرالمؤمنين علي عليه السلام در روز شوري1 و در ايام خلافت عثمان2 و در يوم الرحبه در كوفه3 و در روز جمل4و در حديث الركبان در كوفه5 و در روز صفين6 بدان استشهاد كردند.
2. فاطمه، دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله .7
3. امام حسن مجتبي عليه السلام ، سبط اكبر رسول خدا صلي الله عليه و آله .8
4. امام حسين عليه السلام ، سبط اصغر رسول خدا صلي الله عليه و آله .9
5. عبدالله بن جعفر با همين حديث بر معاويه احتجاج كرد.10
6. عمروبن عاص بر معاويه احتجاج كرد.11
7. عماربن ياسر در جنگ صفين بدان احتجاج كرد.12
8. أصبغ بن نباته در مجلس معاويه بدان احتجاج كرد.13
9. جواني در كوفه بر ابوهريره احتجاج كرد14
10. قيس بن عُباده بر معاويه احتجاج كرد15
11. عمربن عبدالعزيز بدان احتجاج كرد.16
12. مأمون بر فقها احتجاج كرد.17

1. . فرائد السمطين، حمويني شافعي، باب پنجاه و هشتم: ج 1، ص 319.
2. . همان: ج 1، ص 312.
3. . المناقب، خوارزمي: ص 157.
4. . همان: ص 182.
5. . مسند احمد: ج 5، ص 419.
6. . كتاب سليم بن قيس: ص 295.
7. . أسني المطالب: جزري مقري شافعي، ص 49.
8. . ينابيع المودة، قندوزي حنفي: ج 3، ص 369.
9. . كتاب سليم بن قيس: ص 320.
10. . كتاب سليم بن قيس: ص 361.
11. . المناقب، خوارزمي حنفي: ص 199.
12. . شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد: ج 8، ص 21.
13. . المناقب، خوارزمي: ص 205.
14. . مجمع الزوائد، هيثمي شافعي: ج 9، ص 105.
15. . كتاب سليم بن قيس: ص 313.
16. . تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر شافعي: ج 45، ص 344.
17. . العقد الفريد، ابن عبد ربّه: ج5 ، ص 317ـ327; الغدير، علامه اميني: ج 10، ص 212.

[=century gothic]تأويل ناپذيرى حديث غدير
[=Century Gothic]
عده اي مدعي شده اند كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله از اقدامات و سخنانش در روز غدير، قصد اين را نداشته است كه علي عليه السلام را به عنوان ولي و رهبر مسلمين و جانشين پس ازخود منصوب كند، بلكه مي خواست كه فضيلت و جايگاه او را تبيين كند.

چنان كه كلمه ي ((ولي)) به معناي ناصر، صديق و محبوب هم استخدام مي شود. بنابر اين ضرورتي ندارد كه آن را بر اولويت در تصرف حمل كنيم تا به معناي رهبر و حاكم و متولي امور مسلمين باشد.
ولي ملاحظه و بررسي اوضاع مربوط به اين واقعه ي تاريخي كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله آن را ايجاد كردند، هيچ مجالي براي اين تأويل باقي نمي گذارد و آن را مدعايي بدون دليل مي كند.
جمع كردن هزاران نفر در آن گرماي سوزان و دستور به بازگشت كساني كه جلوتر بودند و ملحق شدن كساني كه عقب تر بودند و سفارش به اين كه حاضران به غائبان برسانند و خبر دادن از نزديك بودن رحلت خويش و گرفتن اقرار به توحيد، معاد و نبوت و يادآوري اولويت خود نسبت به مؤمنين، همگي دليل بر اين است كه پيامبراكرم صلي الله عليه و آله در صدد بيان امر بسيار مهمي بوده است. هر انساني مي فهمد كه آن حضرت صلي الله عليه و آله از اين اقدامات جدي و زمينه سازي هاي گسترده، هدف بسيار مهمي را دنبال مي كرده است كه با آينده ي امت اسلامي ارتباط تنگاتنگي داشته است.
اين در حالي است كه خداوند متعال نيز آن حضرت صلي الله عليه و آله را تهديد كرده بود كه اگر اين امر مهم را ابلاغ نكند، گويي رسالت خويش را كه بيست و سه سال، شبانه روز براي آن زحمت كشيده بود، به انجام نرسانيده است.
ابلاغ اين امر مهم چه چيزي بوده است كه خداوند به او وعده مي دهد كه وي را از شر مردم به هنگام ابلاغ اين امر در أمان نگه مي دارد؟ :Sham:
آيا ابلاغ مفاهيمي كه ارتباطي با امر رهبري و جانشيني نداشته باشند، خطري متوجه آن حضرت صلي الله عليه و آله مي كند كه خداوند وعده ي حفاظت از او را بدهد؟
چه افرادي هستند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله از ابلاغ امر الهي از آنها خوف دارد و خداوند به او وعده مي دهد كه او را حفظ كند؟
به اين ترتيب روشن مي شود كه تأويل اين حديث به معاني ديگر ممكن نيست و مدعي چنين ادعاي سخيفي در صدد آن است كه از حجت بالغه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله كه آن را به صراحت بيان كرده است، فرار كند.
آن حضرت صلي الله عليه و آله امر مهم خلافت را به حال خود رها نكرد و در آن موقعيت بسيار حساس، امر مهم جانشيني را مهمل باقي نگذاشت، بلكه در روز عيد غدير بر امامت و خلافت علي عليه السلام را به صراحت بيان كرد.

علاوه بر اين صحابه ي بزرگ از قبيل: ابوبكر، عمر، حسان بن ثابت و غيره كه در اين واقعه حاضر بوده و سخنان رسول خدا صلي الله عليه و آله را با گوش هاي خود شنيده بودند.:Sham:
آنها مقصود پيامبر صلي الله عليه و آله را به خوبي فهميده و درك كرده بودند كه رهبري امت اسلامي و تصرف در امور سياسي و اجتماعي مورد نظر پيامبر صلي الله عليه و آله بوده است،
نه چيز ديگر، چنان كه اين مطلب را از سخنان و تصريحات قبلي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فهميده بودند و همين، ادعاي قائلان به تأويل را باطل مي كند.
ما در هر سال حلول اين عيد مبارك را به تمام مسلمانان تبريك مي گوييم و از خداي متعال درخواست مي كنيم كه بر ما منت گذاشته و توفيق چنگ زدن به ريسمان الهي و جمع شدن در زير پرچم لا اله الا لله، محمد رسول الله، را به ما عنايت فرمايد.
اميد كه مسلمانان متحد و يكپارچه باشند و در مقابل استعمارگران كه به فساد و غارت جهان مشغولند، همانند سد آهنين باشند و درهاي نصرت و پيروزي خداوند بر ما باز شود و صهيونيست هاي غاصب از سرزمين هاي مقدس اسلام اخراج شوند و قدس شريف آزاد گردد.
همانا خداوند صاحب پيروزي و فتح است.
و آخر دعوانا اَنِ الحمداللّه رب العالمين.

[=&quot]پرسش چهارم:

اگر پيامبر اكرم،صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، على، عليه‏السلام، را در روز غدير به ولايت منصوب كرده باشند لازمه‏اش اين است كه در زمان حيات پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، دو ولى بر مسلمين حاكم باشند و اين باطل است؛ زيرا مسلّم است كه پيامبر هنوز در آن زمان ولى مسلمين بودند؛ پس على، عليه‏السلام، نمى‏توانست ولى باشد.7[/]


[=&quot]جواب:

اين معنى مسلّم است كه پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، هيچ نگرانى نسبت به زمان حيات خود ندارند و تمام نگرانى او از آينده اسلام است؛ زيرا كسى كه مى‏گويد: «من بزودى از ميان شما خواهم رفت» پيداست كه در صدد تعيين جانشين براى خويش است و براى آينده برنامه‏ريزى مى‏كند.

علاوه بر اينكه اين عبارت پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، «الله‏اكبر بر اكمال دين و اتمام نعمت و رضايت پروردگار از رسالت من و ولايت على بن ابى‏طالب بعد از من» تصريح در اين دارد كه نصب اميرالمؤمنين براى آينده اسلام است.

[/]

[=&quot]پرسش پنجم:

بعضى از كسانى كه صدور حديث از پيامبر را پذيرفته‏اند اشكال كرده‏اند كه اين حديث دلالت بر ولايت و خلافت على، عليه‏السلام، ندارد؛ زيرا كلمه مولى معانى مختلفى دارد8 كه از جمله مى‏توان به موارد زير اشاره كرد:

1- اولى؛ مانند: «مأواكم النّار هى مولاكم»؛9

2- ناصر و ياور؛ مانند: «ذلك بأنّ اللّه مولى الّذين امنوا و أنّ الكافرين لا مولى لهم»؛10

3- وارث؛ مانند: «إنّى خفت الموالى من ورائى»؛11

4- دوست و صديق؛ مانند: «يوم لا يغنى مولاً عن مولاً شيئاً».12

و به احتمال زياد كلمه «مولى» در حديث غدير به معناى دوست و ياور است. شاهد براى اين معنى، اين است كه عده‏اى از كسانى كه همراه على، عليه‏السلام، در يمن بودند به دليل اينكه از او سختگيرى ديده بودند از دست او ناراحت شده و درباره او حرف مى‏زدند و از او عيب مى‏گرفتند؛ بدين جهت پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، در روز غدير خطبه‏اى خواند و فضائل على، عليه‏السلام، را بر شمرد؛ تا جلالت قدرش را بر مردم روشن سازد و سخنان بيهوده كسانى را كه نسبت به او بدگوئى كرده بودند، رد نمايد. بنابراين گفته، پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله «هر كس من دوست

و ياور او هستم على دوست و ياور اوست» هيچگونه دلالتى بر نصب على، عليه‏السلام، بر خلافت و ولايت ندارد.13

[/]

[=&quot]جواب:
اين مهمترين اشكالى است كه بر دلالت حديث غدير شمرده است و اهل سنت نيز تاكيد زيادى روى آن دارند و غالبا حديث را بر همين معنى حمل مى‏كنند. لكن حديث را نمى‏توان بر اين معنى حمل كرد. در اينجا ابتدا شاهدى را كه براى اين معنى ذكر كرده‏اند بررسى مى‏كنيم سپس به معناى كلمه «مولى» مى‏پردازيم.

اما شاهدى كه ذكر كرده‏اند هيچ دلالتى بر اينكه «مولى» به معناى دوست و ياور باشد ندارد؛ زيرا پيامبر اكرم، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، دو بار على، عليه‏السلام، را به يمن فرستادند؛ ابتدا در سال هشتم كه در همين بار بود كه عده‏اى پس از بازگشت شكايت او را پيش پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، بردند و پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، از آنها سخت ناراحت شد؛ آنچنانكه خشم چهره مبارك حضرت را فرا گرفت. يكى ازكسانى كه در مورد على، عليه‏السلام، شكايت كرد «بفريده» نام داشت كه پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، به او فرمودند:

اى بريده! كارى نكن كه بخواهى مرا بر على [عليه‏السلام] خشمناك سازى!14

و ديگر پس از اين واقعه كسى چنين حرفهايى در مورد على، عليه‏السلام، نزد.

بار ديگر كه پيامبر على، عليه‏السلام، را به يمن فرستاد سال دهم بود كه على، عليه‏السلام، در بازگشت از يمن در مراسم حجةالوداع به پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، پيوست و اين بار هيچكس درباره على، عليه‏السلام، چيزى نگفت و به پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، شكايتى نكرد.15

علاوه بر اينكه شكايت چند نفر از على، عليه‏السلام، موجب اين نمى‏شود كه پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، در آن بيابان گرم در وسط روز با آن كيفيت كاروان را متوقف كند و در مورد وفات قريب‏الوقوع خود خبر دهد و اولويت خود را بر مؤمنان به آنان يادآورى كند و آنهمه مدح و ثناى على، عليه‏السلام، را بگويد و فضائل آن حضرت را بر شمرد و او را دعا كند و بعد هم به مردم بگويد به على، عليه‏السلام، تبريك بگوييد و با او بيعت كنيد.

اما كلمه مولى همچنانكه اشاره شد، معانى متعددى دارد لكن هيچيك از آنها غير از معناى «اولى به تصرف» در اينجا نمى‏تواند صحيح باشد.

مرحوم علامه امينى در كتاب شريف «الغدير» مى‏فرمايند هنگامى كه كلمه «مولى» بدون قرينه اطلاق مى‏شود معناى «اولى بالشى‏ء» از آن متبادر مى‏شود و به فرض كه كسى اين تبادر را نپذيرد، قرائن محكمى در خود حديث وجود دارد كه دلالت مى‏كند بر اينكه مقصود ازكلمه مولى غير از اولويت چيز ديگرى نمى‏تواند باشد.16

سپس ايشان حدود بيست قرينه بر اين معنى اقامه مى‏كنند كه در اينجا به بعضى از آنها اشاره مى‏كنيم:

قرينه اول، بعد از آنكه پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، نسبت به ولايت خود بر مردم از آنها اعتراف گرفتند بلافاصله فرمودند:

من كنت مولاه فعلىٌّ مولاه.

يعنى همچنانكه پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، بر مؤمنين اولويت دارد على، عليه‏السلام، هم چنين است و اين همان معناى ولايت و خلافت است.

به عبارت ديگر، از اينكه پيامبر اكرم، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، ابتدا با اشاره به آيه شريفه، اولويت خود را به مردم يادآورى مى‏كنند؛سپس مى‏فرمايند: «من كنت مولاه فعلىٌّ مولاه» فهميده مى‏شود كه پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، در صدد هستند كه آن ولايتى را كه خداوند به ايشان تفويض كرده همان را براى على، عليه‏السلام، اثبات كنند در غير اينصورت اشاره به اولويت خود بر مؤمنين هيج وجهى ندارد بلكه لغو است.

قرينه دوم، پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، ابتدا با اشاره به وفات قريب الوقوع خود مى‏فرمايند: «بزودى از طرف پروردگار خوانده مى‏شوم و دعوت حق را لبيك مى‏گويم» بعد مى‏فرمايند: «من كنت مولاه فعلىٌّ مولاه» كه بخوبى دلالت دارد بر اينكه پيامبر، كلمه مولى معانى متعددى دارد لكن هيچيك از آنها غير از معناى «اولى به تصرف» در اينجا نمى‏تواند صحيح باشد.

صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، در صدد تعيين جانشين براى خود مى‏باشد.

بنابراين غير از معناى «اولى به تصرف» معناى ديگرى در اينجا متناسب نيست.

قرينه سوم، اينكه پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، در آخر خطبه فرمودند: «الله‏اكبر بر اكمال دين و اتمام نعمت و رضايت پروردگار به رسالت من و ولايت على بن ابى‏طالب بعد از من» بخوبى دلالت دارد براينكه مقصود از مولى معناى اولويت بر مردم و خلافت مى‏باشد؛ زيرا رضايت خدا به ولايت على، عليه‏السلام، را در سياق رضايت او به رسالت خود قرار داده و ولايتى كه در كنار رسالت قرار مى‏گيرد به معناى خلافت برمردم است.

در اين عبارت قرينه ديگرى نيز دلالت دارد كه پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، على، عليه‏السلام، را بر خلافت نصب كرده‏اند و آن كلمه «من بعدى» مى‏باشد؛ زيرا اين كلمه احتمال اينكه ولايت به معنى دوستى يا نصرت باشد، منتفى ساخته و معناى «اولى به تصرف» را متعيّن مى‏سازد.

[/]

[=&quot]پرسش ششم:

بعضى از كسانى كه دلالت حديث بر ولايت على، عليه‏السلام، را پذيرفته‏اند چنين گفته‏اند: قبول داريم كه مقصود از مولى اولويت به امامت است ليكن چون حديث نسبت به زمان امامت تعرضى ندارد؛ پس مقصود اين است كه على، عليه‏السلام، را به عنوان خليفه آينده معرفى مى‏كنم و آن هنگامى است كه مردم با او بيعت كنند و اين معنى هيچ منافاتى با خلافت سه نفر ديگر ندارد و بدين ترتيب احترام صحابه گرانقدر پيامبر نيز حفظ مى‏شود.17

[/]

[=&quot]جواب:

اولاً، اگر پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، مى‏خواستند على، عليه‏السلام، را به عنوان خليفه چهارم معرفى كنند پس چرا اسمى از خليفه اول و دوم و سوم نبردند در حالى كه تعيين خليفه اول در آن زمان كه چيزى به وفات پيامبر نمانده بود لازمتر از خليفه چهارم بود.18

ثانياً، از اينكه كسى ابتدا از مرگ قريب الوقوع خود خبر دهد، سپس ولايت خود را نسبت به مردم به آنها يادآورى كند و بعد شخصى را به عنوان جانشين خود انتخاب كند، استفاده مى‏شود كه آن شخص جانشين بلافصل او مى‏باشد.

ثالثاً، لازمه ابن معنا اين است كه على بر خلفاى ثلاثه ولايت نداشته باشد در حالى كه عمربن خطاب در روز غدير تصريح كرد كه:

به به يا على! گوارا باد تو را كه مولاى هر مرد و زن مومن گرديدى.19

كه بخوبى دلالت دارد كه اميرالمؤمنين على، عليه‏السلام، مولاى همه مسلمانان در تمام اعصار و زمانها مى‏باشد و ولايت او منحصر به مدت كوتاه خلافت آن حضرت نمى‏شود.

[/]

بسم الله الرحمن الرحيم

چند شبهه گاها توسط اهل سنت يا وهابيت طرح ميشه، كه بنا داريم به اندازه سواد كمي كه داريم و استدلال هايي كه دوستان شيعه در اينترنت بيان كردن، بهشون پاسخ بديم. اگر نكته اي در ديد شما بزرگواران هم بود، اضافه بفرماييد.

سوال اول – چرا مردم در زمان بیعت با ابوبكر، چیزی از جانشینی حضرت علی نگفتند؟ یعنی هیچ صحابی به خاطر نداشت؟ 120 هزار نفر در روز غدیر بودند و بعدا بی تفاوت شدند یا فراموش كردند؟!

آيا تاكنون فكر كرده ايد كه چرا بيشترين دوره خلافت حضرت علي عليه السلام، جنگ هايي بود كه طرف­هاي مقابل نام مسلمان را يدك مي كشيدند؟ آيا مي دانيد كه دهها هزار نفر در اين جنگ ها شهيد يا كشته شدند؟ يا مي دانيد وقتي طرف مقابل، در جنگ قران بر سر نيزه مي كرد، مي توانست اكثريت لشكر به ظاهر در ركاب حضرت را بفريبد؟! وقتي در دوره خلافت حضرت، با آن همه التماس مردم براي خلافت ايشان، اوضاع چنين مي شود، اگر قبل از خلافت ايشان، چنين جنگ هايي رخ مي داد، چه بر سر اسلام خالص و مسلمين واقعي و يا لااقل خاندان بني هاشم مي آمد؟ آيا اين­ جنگ ها به معني ضرورت اصلاح انحرافات از مسير غدير خم در زمان مناسب خود نيست؟ جاي تامل است.
اما براي پاسخ به سوال اصلي اين بخش، ابتدا به اين مساله مي پردازيم كه به خاطر نداشتن يا به طور صحيح تر، تحركي نداشتن، چيز عجيب و جديدي در تاريخ نيست و سپس به ذكر برخي از تحركات و مخالفت­هايي كه در آن زمان رخ داده مي پردازيم و در نهايت استدلال خود حضرت علي عليه السلام، به حديث غدير، آن هم در منابع اهل سنت را بيان مي كنيم.

ادامه دارد ...

بخش اول –

حضور ده ها هزار نفر و تبريك عمر خطاب

اينكه شما قبول داريد ده ها هزار نفر در روز غدير حاضر بودن، توي دلش سوالي داره كه بايد بهش جواب بدين و اون اين كه ده ها هزار نفر انسان رو پيامبر براي چي جمع كردن دور خودشون؟ اين همه انسان كه اگه سر مساله كوچكي جمع بشن، حق الناس گردن پيامبر ميذارن، نتيجه ميده كه مساله بسيار بسيار مهمه و به همه ده ها هزار نفر ربط داره كه حتي بايد به بقيه كساني كه حضور ندارن هم اطلاع رساني بشه. اين رو هم قبول داريد كه موضوع به حضرت علي عليه السلام ربط داره. حالا بايد جواب بدين كه چه موضوع غير شخصي و بسيار مهمي است كه چند ده هزار نفر بايد از آن مطلع باشن و بقيه كه نيستن هم بايد مطلع بشن و به حضرت علي عليه السلام هم مرتبطه؟ از همه مهمتر اينكه خليفه دوم اهل سنت هم بابش به حضرت علي تبريك بگن؟[1]

روايتي از بي تفاوتي نسبت به جانشين يك پيامبر، در قرآن

ما نمي گوييم همه افراد حاضر فراموش كردن، اما فرض كنيم فراموش كردن يا لااقل بي تفاوت بودن در آينده غدير خم. چرا از اين مساله تعجب مي كنيد؟ مگر قرآن نمي خوانيد؟ مگر حضرت موسي عليه السلام، وقتي به كوه تور رفتن، تنها پس از 40 روز، تمام قوم و اطرافيانشان گوساله پرست نشدند؟ [2] مگه تمام آن افراد از دور جانشين حضرت موسي، يعني حضرت موسي پراكنده نشدن؟ چرا شما سعي داريد مثل يهودي ها خوي نژادپرستي را ترويج كنيد؟ مگر حديث نداريد كه روش گذشته يهود و نصاري توسط مسلمين تكرار مي شود؟ [3] پس حتي اگر همه متفرق شده باشن، مشابه يك مساله تاريخي-قرآني است. پس قرآن و داستانهاي آن، چه زماني بناست درس عبرتي براي ما باشند؟ نكند واقعا فكر كرده ايد قصه شب مي خوانيد؟

نمونه اي از مخالفت با حضرت رسول، در زمان حيات پيامبر

همه مي دانيم كه حضرت رسول، در آخرين روزهاي عمر پر بركتشان، درخواست قلم و دواتي كردند و فرمودند قلم و دوات بياوريد كه برايتان چيزي بنويسم كه هرگز گمراه نشويد[4]. و مي دانيم كه طبق صحيح ترين كتاب اهل سنت يعني صحيح بخاري، اقاي خليفه دوم يعني عمر خطاب اجازه نداد كسي بياورد و به حضرت رسول نسبت هجر داد و حضرت رسول را عصباني كرد! حال اگر هجر را بر خلاف بسياري از كتب لغت و بر خلاف ظاهر قضيه رخ داده، هذيان گويي معنا نمي كنند، باشد! نكنند! اما در اين كه چه شخصي مانع شده كه شكي نيست. آيا توسط حضرت رسول، در زمان حياتشان، براي گرفتن اين حق، بر عليه عمر دستور لشكركشي و مقابله داده شد؟ خير نشد! حال سوال اينجاست كه كسي يا گروهي كه مي توانند يك بار مانع هدف رسول خدا كه در حقيقت دستور وحي شده به حجت خداست، بشود، چرا تعجب مي كنيد از اين كه اين كار باز هم تكرار شده باشد؟ و باز هم همانند رفتار رسول خدا، تلاش به لشكر كشي صورت نگرفته باشد؟ تازه آن جا خود رسول خدا بودند و آن شد! اينجا كه نبودند، چه انتظاري است؟ آيا در آن حديث گمراهي يك امت مطرح نبود؟ البته كه به اعتراف صحيح ترين كتاب اهل سنت بود.

ارتداد عرب بعد از حضرت رسول در منابع اهل سنت؟!

اهل سنت كه حديث معتبر دارند كه بعد از رسول خدا، غالبا مرتد شدند! [5]، خب وقتي خود مي گوييد همه مرتد شدند به جز اندكي، چه انتظاري از اين همه افرادي كه توان مرتد شدند دارند، داريد؟!

كتمان نبوت حضرت رسول، با وجود علم به پيامبري ايشان

اينكه كسي بداند حق چيست ولي باز هم كتمان كند، در زمان رسول خدا توسط اهل كتاب نيز بوده است، همونطور كه داريم اهل كتاب مي دانستند كه حق چيست ولي كتمان مي كردند [6].


آيا خلافت يك نفر دليل بر موافقت همه مردم است؟

چه كسي گفته اگر فردي ديگر حقي را غصب كرد يا به هر شكلي به خلافت رسيد، يعني حق با اوست و 120 هزار نفر او را دوست دارند؟ اين همه كشورها كه با ديكتاتوري حكومت مي كنند يا مي كردند ولي مردم هم زندگي خود را مي كردند! اين كه يه عده خليفه اي را تحمل كنند به معني اجماع روي خليفه است؟! قطعا خير!

ادامه دارد ...

بخش دوم - اما برخي اتفاقاتي كه مربوط به زمان بعد از پيامبر است و كمتر علماي اهل سنت به مردم خود مي گويند!

آيا حضرت رسول، پيش بيني كرده بودند؟

حاكم نیشابوری در المستدرك می‌نویسد :
از علی علیه السلام نقل شده كه فرمود : از چیزهایی كه رسول خدا (ص) به من فرمود این است كه : پس از من، مردم با حیله‏گرى با تو رفتار مى‏كنند .و بعد از نقل روایت می‌گوید :
هذا حدیث صحیح الإسناد ولم یخرجاه . [7]

عدم تمسك به زور براي حفظ آرامش و جلوگيري از تفرقه

اما اينكه بعد از جانشيني، اقدامي با قدرت و زور صورت نگيرد، آن هم از كسي كه دغدغه اصلي اش اسلام است و نه خود، چيز عجيبي نيست. باز هم مي توان به داستان حضرت موسي و حضرت هارون رجوع كرد.
موسی بعد از برگشتن از کوه طور)گفت: ای هارون! چرا هنگامی كه دیدی آنها گمراه شدند. چه چیزى تو را از متابعت من بازداشت؟ آیا از دستور من سرپیچى كردى؟
گفت اى پسر مادرم نه ریش مرا بگیر و نه [موى] سرم را، من ترسیدم بگویى میان بنى‏اسرائیل تفرقه انداختى و سخنم را مراعات نكردى [8]

اما حضرت رسول هم نسبت به اتفاقات احتمالي تلاش هايي داشتند.

اولين مساله اساسي اين است كه رسول خدا با كمك تشكيل لشكر اسامه، به نوعي تلاش داشتند تا علاوه بر هدف تشكيل اين لشكر، برخي افراد نيز از آن جا دور شوند. تا آن جا كه رسول خدا (ص) فرمودند : لشكر اسامه را تكمیل کنید؛ خداوند لعنت کند کسانی را که از حضور در این لشکر امتناع می کنند ؛ به همین سبب عده ای گفتند بر ما لازم است که از دستور رسول خدا (ص) اطاعت کرده و اسامه بیرون از مدینه است (ما نیز به او ملحق شویم) و عده ای گفتند : مریضی رسول خدا (ص) سخت شده است ؛ و ما طاقت نداریم که در این حال از ایشان دور باشیم! صبر می کنیم تا ببینیم کار ایشان به کجا می کشد؛ پیامبر(ص) میخواستند مدینه را از وجود این مخلین خالی کند تا کسی نباشد اغتشاش کند ولی از دستور پیامبر(ص) سرپیچی کردند تا بمانند و موقع رحلت پیامبر(ص) به خلافت برسند[9]. همه انصار و یاران واقعی پیامبر(ص)، غالبا اصلاً در سقیفه حضور نداشتند و در جیش اسامه بودند به جز حضرت علي و تعدادي از بني هاشم كه به دستور خود پيامبر باقي مانده بودند و در هنگام رحلت حضرت رسول، حضرت علي مشغول غسل و كفن رسول خدا بودند[10] و در همان زمان عده اي مشغول تعيين خليفه! در واقع غالب آن‌ها كه در سقیفه بودند ، كسانی بودند كه از فرمان رسول خدا سرپیچی كرده و در مدینه مانده بودند ؛ بنابراین نباید توقع داشت كه حدیث غدیر را مطرح و فرمان رسول خدا در روز غدیر را به یاد بیاورند. اگر آن‌ها مطیع فرمان رسول خدا بودند، اصلاً نباید در مدینه حضور داشته باشند.

تلاش زبير براي بيعت با حضرت علي

پس از آنکه كه عمر با ابوبکر بیعت کرد و گروهی از مردم نیز با او بیعت کردند ، انصار و یا گروهی از ایشان گفتند : تنها با علی (عليه السلام) بیعت می کنیم .[11] از جمله زبیر گفت : شمشیر خود را در غلاف نمی گذارم تا اینکه با علی بیعت شود .
عمر گفت : شمشیر او را بگیرید و آن را به سنگ بزنید (تا بشکند) ؛ سپس عمر به نزد ایشان آمد تا ایشان را به زور برای بیعت ببرد . [12] يا یعقوبی نیز در تاریخش می‌نویسد:
مهاجر و انصار شک نداشتند که خلافت باید به علی برسد ؛ وقتی که از خانه های خویش بیرون آمدند فضل بن عباس که سخنور قریش بود گفت : ای قریشیان ، سزاوار شما نیست که با نیرنگ خلافت را به دست آورید ، با این که ما شایسته خلافت هستیم و صاحب ما (علی) از شما به این کار سزاوار تر است .
و عتبة بن ابی لهب ایستاده و گفت :
گمان نمی کردم که کار از بنی هاشم و از ابو الحسن (امیر مومنان) گرفته شود
از کسی که اولین مسلمان است و پیشتاز و دانا ترین مردم به قرآن و سنت ها .
و آخرین کسی که از پیامبر جدا شد و کسی که جبریل در غسل و کفن (پیامبر) او را یاری کرد.
کسی که خصوصیات او (علی) را داشته باشد کسی به (سزاواری او برای خلافت) شک نمی‌کند و در میان این قوم نیکی های او نیست [13]

مخالفت زبير و انصار و حضرت علي با اهل سقيفه

... عن عمر : حين توفى اللّه نبيّه صلى اللّه عليه وسلم أنّ الأنصار خالفونا، واجتمعوا بأسرهم فى ثقيفة بنى ساعدة وخالف عنّا على والزبير ومن معهما .

عمر:‌زمانی كه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفت ، تمامی انصار با ما مخالفت كردند و در سقیفه بنی ساعده جمع شدند ، و نیز علی (علیه السلام) و زبیر و كسانی كه همراه آن‌ها بودند ، با ما مخالفت كردند [14]

خريدن زمان با : هر كسي بگويد پيامبر مرده، مي كشيمش!!

از جمله اغتشاشاتی که انجام دادند تا مردم با امیرالمؤمنین(ع) بیعت نکنند سخن عمر بود که هرکس بگوید پیامبر مرده است میکشمش. علت این حرفش این بود که اوضاع را مشوش کند تا ابوبکر و سپاه نظامی به مدینه برسد و اینکه مردم نگویند پیامبر از دنیا رفته و با مولا علی(ع) بیعت کنند
کار دیگر که عمر و ابوبکر لعنة الله علیهما کردند این بود که قبیله ها را برای پیروزیشان در منسب خلافت جمع کردند( بعضی از قبیله ها از منافقین بودند ، بعضی را تطمیع کردند، بعضی را تهدید کردند و با این شیوه ها حکومت نظامی تشکیل داد.

وكان عامّة المهاجرین وجلّ الأنصار لا یشكّون أنّ علیّاً هو صاحب الأمر بعد رسول اللّه صلى الله علیه و آله و سلم»

عامه مهاجرین و قاطبه انصار شک نداشتند که علی(ع) صاحب امر بعد از رسول خدا خواهد شد. [15]

حكومت نظامي!

در حديث داريم : ناگهان افراد اجیر شده ای از بیرون مدینه به داخل مدینه آمدند و شهر حالت حکومت نظامی به خود گرفت ، این افراد اجیر شده قبیله بنی اسلم بودند . خلیفه دوم تا چشمش به آنان افتاد گفت:
ما هو إلّا أن رأیت أسلم ،فأیقنت بالنصر
جز این نبود که تا بنی اسلم را دیدم یقین پیدا کردم که پیروز شدیم.[16]

منابع شيعي و دليل عدم اقبال به حضرت علي

امام رضا(ع) در جواب این سوال که چرا مردم به حضرت علی(ع) اقبال نشان ندادند ،می فرمایند :
جهتش این است که امام علی علیه السلام تعداد زیادی از پدران و اجداد و برادران و عموها و دایی ها و نزدیکان آنان را که دشمن خدا بودند به قتل رسانده بود لذا به این جهت کینه حضرت را در دل گرفتند و نمی خواستند که ایشان متولی امور شود ولی از غیر علی علیه السلام کینه نداشتند آن گونه که از علی علیه السلام داشتند زیرا کسی به مانند علی علی علیه السلام در جهاد بر مشرکان شرکت نکرده بود به همین جهت بود که از ایشان اعراض کرده و به سراغ دیگری رفتند[17]

ايجاد رعب توسط عمر خطاب

بخاری به نقل از عایشه، زمانی که جریان سقیفه را نقل می کند می نویسد:
لقد خوف عمرالناس
یعنی: عمر مردم را تهدید کرد و ترسانید. [18]

عدم اجماع در خلافت ابوبكر

همچنین ماوردى شافعى و ابویعلى حنبلى كه به صراحت گفته‏ اند : در بیعت ابوبكر ، اجماعى در كار نبوده و هر گونه سخن از اجماع ، گزاف است . [19]
فقالت طائفة : لاتنعقد إلّا بجمهور أهل العقد والحلّ من كلّ بلد ، لیكون الرضا به عامّاً ، والتسلیم لإمامته إجماعاً ، وهذا مذهب مدفوع ببیعة أبی بكر -رضی اللّه- عنه على الخلافة باختیار من حضرها ، ولم ینتظر ببیعته قدوم غائب عنها

ادعاي عدم ضرورت اجماع و در نتيجه فرو ريختن اساس روش خليفه شدن!

عضد الدین ایحى میگوید: هیچ دلیل عقلى و نقلى بر اعتبار اجماع در كار نیست و همین‏كه یك یا دو نفر از اهل حلّ و عقد اقدام به بیعت نمایند ، امامت تشكیل مى‏شود ، همان‏گونه‏اى كه امامت ابوبكر با بیعت عمر وامامت عثمان با بیعت عبدالرحمان پسر عوف منعقد گردید [20]


حضرت زهرا، سيده اهل بهشت، از بزرگ ترين شخصيت هايي كه بيعت نكردند!

يك سوالي كه بايد پاسخ دهند اين است كه همه مي دانيم حضرت زهرا سيده اهل بهشت هستند، و از طرفي مي دانيم كه هيچ دو مسلماني حق ندارند بيش از سه روز با هم در قهر باشند، اما در صحيح بخاري آمده است كه حضرت فاطمه، تا آخر عمر با ابوبكر حرف نزده اند[21]، آيا اين مساله نظر صريح دخت گرامي حضرت رسول نسبت به ابوبكر را روشن نمي كند؟! آيا وي را اصلا مسلمان مي دانسته است؟! بنا بر اين، با وجود اينكه زنان نيز بيعت مي كرده اند[22]، حضرت زهرا، به عنوان يك وزنه شخصيتي، با ابوبكر هيچ وقت بيعت نكرده اند.

استناد حضرت علي به حديث غدير و تائيد تعدادي از مردم تعدادي از مردم

حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ حَدَّثَنِى أَبِى حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ حَدَّثَنَا شُعْبَةُ عَنْ أَبِى إِسْحَاقَ قَالَ سَمِعْتُ سَعِيدَ بْنَ وَهْبٍ قَالَ نَشَدَ عَلِىٌّ النَّاسَ فَقَامَ خَمْسَةٌ أَوْ سِتَّةٌ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِىِّ -صلى الله عليه وسلم- فَشَهِدُوا أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- قَالَ « مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاَهُ » .

سعيد بن وهب گويد : حضرت على عليه السّلام در رحبه ، حاضران را سوگند داد كه هر كس در روز غدير خم سخنى در حق من از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيده است از جا برخيزد . در اين هنگام پنج تن و يا شش تن برخاستند و گواهى دادند كه آنان در آن روز از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در محل غدير شنيدند، خطاب به مردم فرمود:
هر كس من مولاي او هستم ، اين علي نيز مولاي اوست[23].
هيثمي بعد از نقل روايت مي‌گويد :
رواه أحمد ورجاله رجال الصحيح . [24]

احاديث مشابه زيادي وجود دارند كه به يك مورد ديگر نيز اشاره مي كنيم:
در [25] نيز حديث مشابهي آمده است كه الباني بعد از نقل روايت مي‌گويد :
عن عبد الرحمن بن أبي ليلى قال : " شهدت عليا رضي الله عنه في الرحبة ينشد الناس .. " . فذكره مثله دون زيادة " و انصر ... " . أخرجه عبد الله بن أحمد ( 1 / 119 ) من طريق يزيد بن أبي زياد و سماك بن عبيد بن الوليد العبسي عنه . قلت : و هو صحيح بمجموع الطريقين عنه ، و فيهما أن الذين قاموا اثنا عشر . زاد في الأولى : بدريا .

طريق بعد از عبد الرحمن بن أبي ليلي است كه گفت : در روز رحبه حاضر بودم كه علي عليه السلام مردم را سوگند مي‌داد ... عبد الله ، پسر احمد بن حنبل اين روايت را از طريق يزيد بن زياد و سماك بن عبيد بن وليد عبسي نقل كرده است . نظر من اين است كه اين روايت با در نظر گرفتن هر دو سند ، صحيح است . در هر دو روايت اين مطلب وجود دارد كه كساني كه شهادت دادند ، دوازده نفر بودند ؛ ولي در روايت اول اين مطلب اضافه شده است كه همه دوازده نفر بدري بوده‌اند . [26]

ادامه دارد ...


منابع

[1]. الغزالي، أبو حامد محمد بن محمد، سر العالمين وكشف ما في الدارين، ج 1، ص 18، باب في ترتيب الخلافة والمملكة، تحقيق: محمد حسن محمد حسن إسماعيل وأحمد فريد المزيدي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1424هـ 2003م.
و الشيباني، أحمد بن حنبل ابوعبدالله (متوفاي241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج 4، ص 281، ح18502، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛ (همه روات از روات بخاري و مسلم هستند، و در نتيجه حديث صحيح است) اما با تصحیح " همان سند" توسط البانی : الألبانی، محمّد ناصر، صحیح ابن ماجة، ج 1، ص 26، ح113

[2]. 142و 148 اعراف

[3]. صحیح بخاری کتاب الاعتصام ح7320

[4]. صحیح البخاری ، جلد ۳ ، صفحه ۱۱۱۱ ، حدیث ۲۸۸۸ ، کتاب الجهاد والسیر ، بَاب جَوَائِزِ الْوَفْدِ هل یُسْتَشْفَعُ إلى أَهْلِ الذِّمَّهِ وَمُعَامَلَتِهِمْ

[5]. البدایة و النهایة لإبن کثیر ج9ص422 تصحیح سند : شوکانی (نیل الاوطار، ج1، ص36) به نحوی دیگر : صحیح بخاری، ج7، ص208، ح6587، كتاب الرقاق

[6]. 70 و 71 آل عمران 98 و 99 آل عمران

[7]. المستدرك على الصحیحین ، ج 3 ، ص150

[8]. 92 تا 94 طه

[9]. الملل والنحل ، محمد بن عبد الكريم بن أبي بكر أحمد الشهرستاني (متوفي: 548هـ) ج 1 ، ص 23 ، ناشر : دار المعرفة - بيروت - 1404 ، تحقيق : محمد سيد كيلاني

[10]. السيوطي، الحافظ جلال الدين عبد الرحمن جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير) ج16 ص18، دار النشر. // و ابن اثير، عز الدين ابي الحسن الکامل في التاريخ، بيروت، دار صادر، 1385ق، ج 2، ص 332؛ تاريخ طبري، محمد بن جرير طبري، قاهره، مطبعة الاستقامة، 1358ق، تحقيق گروهي از علما، ج 2، ص451؛ سيره ابن هشام، بيروت، دار احيا ء التراث العربي، 1 142 ق، ج 4، ص 319- 320

[11]. تاریخ الطبری ، ج 2 ، ص 233

[12]. الكامل فی التاریخ ، ج 2 ، ص 189

[13]. تاریخ الیعقوبی ،ج 2 ، ص 124

[14]. صحیح البخاری، ج 6، ص 2503، ح6442 ، صحیح البخارى ، ج 8 ، ص 26 ، كتاب المحاربین ، باب رجم الحبلى من الزنا

[15]. الأخبار الموفّقیات : ص ۵۸۰، شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید : ج ۶ ، ص ۲۱ ، تاریخ یعقوبى : ج ۲ ، ص ۱۲۴ ، باب خبر سقیفة بنى ساعده

[16]. یعقوبی ج ۲ص ۱۲۸

[17]. عیون اخبار رضا ، ج۲ص ۸۱

[18]. ‌صحیح بخاری، جلد5/ صفحه67 ، حدیث 190، کتاب فضائل اصحاب النبی،فضائل ابوبکر

[19]. الأحكام السلطانیّة لماوردى ، ص 33، الأحكام السلطانیّة ، لأبی‏یعلى محمد ابن الحسن الفراء ، ص 117

[20]. المواقف فی علم الکلام ص400

[21]. صحيح بخاري ـ کتاب المغازي-باب غزوة خيبر،ص82

[22]. العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852 هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج1، ص67، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة – بيروت و الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج 5، ص 316، ش 22752 ، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.

[23]. مسند احمد ، ج 5 ، ص 366 ، ح 23808

[24]. مجمع الزوائد ، ج 9 ، ص 104

[25]. مسند احمد ، ج 1 ، ص 119 ، ح 973

[26]. السلسلة الصحيحة ، ج 4 ، ص 249 ، طبق برنامه المكتبة الشاملة

ادامه دارد ...

واژه "ولی" همچنان که لغت شناسان از جمله ابن اثير (1)، صاحب صحاح اللغة (2)، صاحب مقاييس (3) و راغب در مفردات گفته اند: قرارگرفتن چیزی در کنار چیزی دیگر است به نحوی که فاصله ای در کار نباشد.
اگر چند نفر پهلوی هم نشسته باشند و ما بخواهیم وضع و ترتیب نشستن آن ها را بیان کنیم، می گوییم زید در صدر مجلس نشسته است (ویلیه عمرو ، و یلی عمروا بکر ) یعنی بدون فاصله در کنار زید عمرو نشسته است .
در کنار عمرو بدون هیچ فاصله ای بکر نشسته است. اگر "ولیّ" به معنای قرب و نزدیکی مکانی و معنوی، دوستی، یاری و کمک، تصدی امر و تسلط ، استعمال شده بدین خاطر است که یک نحوه اتصال وثیق و محکم بینشان وجود دارد.
در حدیث غدیر علی (ع) به عنوان "ولیّ" کسانی که پیامبر مولای آنان است ، معرفی شده است. حالا باید دید قراین حکم می کند "ولیّ" در این حدیث را به چه معنا بدانیم. بدون دلیل و قرینه محکم نمی توان گفت "ولیّ" در این حدیث به معنای دوست و یاور یا به معنای صاحب اختیار و سرپرست و متولی امر است.
شیعه با توجه به قرائن محکم و فراوان که در این حدیث است، "ولیّ" را به معنای صاحب اختیار و متولی امر می داند و اهل سنت آن را به معنای دوست و یاور می داند.
پیامبر نه تنها در غدیر، بلکه در مواضع فراوانی تصریح کرده که :
"علی ولیکم بعدی" ، "علیّ ولی کل مؤمن بعدی" ، " انک ولی المؤمنین من بعدی" ، "من کنت ولیه فعلی ولیه" ؛ (4) و اهل سنت با توجه به این که "ولیّ" دارای معناهای "یاور" ، "دوست"، " دوست دار، پیرو ، هم قسم ، همسایه و متولی امر دیگری آمده ، آن را به عنوان "دوست یا دوستدار" گرفته اند. (5)
در این حدیث قطعا "ولیّ" فقط به معنای "متولی امر مسلمانان" است؛ زیرا معنای انحصار دارد و خطاب در آن به مسلمانان است و حضرت پیامبر که خود متولی امر آن ها است در صدد معرفی متولی بعد از خود می باشد؛ از این رو می فرماید: "علی ولیکم بعدی".
این عبارت با غیر این معنا برای "ولیّ" معنای صحیحی نخواهد داشت؛ زیرا معنا ندارد بگوید: بعد از من فقط علی شما را دوست دارد یا بعد از من فقط علی را دوست بدارید و ...
دلیلی ندارد که پیامبر در مواضع مختلف از جمله در غدیر در آن بیابان و گرما و ... مسلمانان را جمع کند و خطبه بخواند و بگوید: علی دوستدار شماست، پس او را دوست بدارید!
در این عبارات به صراحت آمده: "علی بعد از من ولی شماست" و با توجه به این که این عبارت در غدیر و در آخر عمر پیامبر بیان می شود که حضرت خبر رحلت قریب الوقوع خود را داده است ، معلوم می شود "بعد" یعنی زمانی که پیامبر نیست و با وجود پیامبر او ولی بالفعل نیست و معنا ندارد بگوید بعد از من علی را دوست بدارید! بلکه معنایش این است که بعد از من علی سرپرست و متولی امر شماست.
جمله اول خطبه هم در این معنا صراحت دارد؛ زیرا حضرت سوال می کند: " الست اولی بکم من انفسکم؟ = من از شما به خودتان سزاوارتر نیستم ؟".
پس معلوم می شود منظور اولی به تصرف و متصرف و متولی است. (6)
این که مؤمنان اعم از زن و مرد هم بعد از این سخن پیامبر، با علی بیعت کردند و تبریک گفتند، خود برترین قرینه بر معنای متولی امر می باشد.

پی نوشت ها :
1. النهاية، لابن اثير، ج 5، ص 227.
2. الصحاح في لغة العرب، ج 6، ص2528.
3. مجمع مقاییس اللغه ماده، ولی، ج6، ص 141 .
4. شرف الدین ، المراجعات، قم ، بوستان کتاب، ص236-241 (نامه 36) به نقل از منابع متعدد اهل سنت.
4. المفردات الراغب، ص 570، استاد مطهری، ولاء و ولایت ها .
5. شرف الدین ، همان ، ص 242 (نامه 37).
6. همان ، ص 143 (نامه 38).