نامه یک دختر دانشجو برای مادر شهید مصطفی(کمیل) صفری

تب‌های اولیه

10 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
نامه یک دختر دانشجو برای مادر شهید مصطفی(کمیل) صفری

بسم الله الرحمن الرحیم

نامه یک دختر دانشجو برای مادر شهید مصطفی(کمیل) صفری



به اسم حبیب

اگر آنان که رفتند حسینی بودند و جهادی علی وار کردند ، شمایی که ماندید هنری زینبی دارید تا زیبایی حضورشان را بر چشمان ناباور ِقافله باختگان به تصویر کشید . . . . پس سلامٌ علی قلب زینب الصّبور . . . .

و مگر نه اینکه قرآنش نام تو را برده و مگر نه اینکه حق ولایت دارد "مادر" ؟

تو که آه بکشی دنیا ویران می شود بر سر هر چه نامهربانیست... اصلن خود مادر یعنی آهی که از نهاد ِعشق پا می گیرد. و خودت بگوعشقی فراتر از تب ِ بی قراری ات در لحظات ِ ناآرامی فرزند هست مادر؟

حالا اما دلت گرم باشد از آن فرزند ِآرمیده ای که اشک را روسیاه کرد بر صفحه ی دلتنگی هات ...

دلت گرم باشد که آرامشی والاتر از لبخند ِچشمان ِشهیدش نیست در این دنیای بی اعتبار ...

چشمانی که اخلاص ، سرمشق ِ بندگیشان بود و الفبای عاشقی را زمزمه کرد در گوش ما دورافتادگان از آسمانش ...

غمت را در کوله بار ِشرمساری من بگذار ای یاور زینب ! که پرواز ِپرستویت جز سربلندی چیزی بر نمی تابد..

شوق شهادت با هر واژه ای از زندگی نامه ی دردانه ات، دلهای جامانده را می لرزاند... چه نزدیکش بوده باشند و لبخند ِ ایمانش را چشیده . . . و چه در زمره ی کسانی چون ما که در جایی و نقطه ای و زمانی دیگر مست ِدنیای خویش بوده ایم و صهبای وصال ِشهیدت ، خواب ِ پریدن را برایمان رویای شیرین رضایت الهی کرده است ...

گویند حضور انسان ها در هر موقعیتی بی حکمت نیست ... بی گمان این بنده ی مقرب ِ در خانه ات حاضر شد تا درسهایش را از بَر کند و با غیابش ، نفس ِ حسرت خور ِما را آگاه تر به اسرار ِحب الهی گرداند ...

و تو ای زخم ِداغ دیده ی میراثِ فاطمه اس! مادر ! دستانت مسیر بهشت را جاری می کند بر قلب شاهد ِ حقیقت ...

تو را به بوسه های آسمانی ِ شهیدت بر همان دستان سوگند ... که سجاده ی خلوت با عزیزت وقتی پهن شد ، دعا کنی

اجابت ِ بی قراری های مریدان ِ اخلاصش را ...

که رنگ ِ بی ریایی هایش ، چشم ِهر چه دنیاخواهیست کور کرده ... و ما اسیر ِ این بازار مردانگی اش سر در گریبان ِ گمشدگی خویش فرو برده ایم ...

سلام ما را برسان بر آن وجود ِ متبرک ِ فرزند خمینی و سرباز خامنه ای که تا نور ایمان می درخشد راهشان همواره آذین بسته ی پیروی است ...

از همین فاصله سر بر زمین آورده و سجده می برم بر پاهایت که قبله ی حاجات ِ شهید والامقام بودند ...

اندکی شفاعت طلب ِ جانمان کن تا خریده شویم در این وانفسای انتظار ...

صبر زینبسپناه ِهمّیشگی ِ زندگیتان باد و برکت ایمان، رونق ِ افزون این بزرگترین افتخار ...

یاعلی


لطف می فرمایید این شهید را معرفی بفرمایید.

سبکبالان خرامیدند و رفتند
مرا بیچاره نامیدند و رفتند
سواران لحظه ای تمکین نکردند
ترحم بر من مسکین نکردند
رفیقانم دعا کردند و رفتند
مرا زخمی رها کردند و رفتند
دعا کردند در زندان بمانم
رها کردند سرگردان بمانم
من آخر طاقت ماندن ندارم
خدایا تاب جان کندن ندارم

نمی دانم از کجا شروع کنم راستش را بخواهید زبان و قلم از بیان آن همه شکوه معنوی و آن زیبایی محض قاصر است به قول همرزمهای شهدا هنوز که هنوز است عطر 13 شهید صابرین که همگی در روز 13 شهریور امسال در درگیری با گروهک منافق پژاک به فیض شهادت نائل آمدند در سالن حس می شود.
شهید رضایی( آموزش دهنده در یگان)،
شهید فدایی نژاد و احمدی پناه (قاریان ممتاز قران و تواشیح )
شهید صمد امیدپور، شهید محمد منتظر قائم ، شهید محمد غفاری،
دو شهید محمد محرابی پناه و مصطفی صفری که به تعبیر همرزمان به مانند دو برادر صمیمی با هم آمدند با هم در یک اتاق بودند ودر نهایت با هم شهید شدند،
دو شهید دیگر از خطه خون گرم و شهیدپرور خوزستانیکی از شهر اندیمشک به نام شهید مجتبی بابایی زاده و دیگری بچه با صفای روستای میثم تمار( شهرستان شوش) شهیدعبدالزهرا (علی ) بریهی

و در آخر تنها سید یگان شهید سید محمود موسوی ، شهیدعلی پرورش و علمدار آنها شهید محمد جعفر خانی.......

[=&quot]پدر شهید صفری از عشق و علاقه کمیل به شهداء و سفر به مناطق جنگی به خصوص منطقه عملیاتی شلمچه گفتند ؛ شهید کمیل در سفر به مناطق جنگی اکثر اوقات چفیه ای بر می داشت بر روی سر خود می کشید و در گوشه ایی خلوت به مناجات مشغول می شدند.
[=&quot]
[=&quot] همیشه در کارها به پدرش کمک می کرد حتی ماه رمضان گذشته با اینکه روزه بود و هوا هم بسیار گرم به پدرش اجازه نمی داد کار کند و خودش انجام می داد به حدی که از شدت گرما و سختی کار قلبش به شدت می تپید.
[=&quot] اهل قول دادن مردانه بود اگر نمیتونست کار را انجام بده قول نمی داد ، روزی اجازه خواست تا از ماشین استفاده کند ازش قول گرفتم که از سرعت ۸۰ بیشتر نرود و ایشان قبول کردند ؛ فردای آنروز دوباره اجازه خواستند ولی گفتند امروز قول نمی دهم که از ۸۰ تا بیشتر نروم . اسم دیگر کمیل را به عشق شهید مصطفی چمران ، مصطفی گذاشتم . پدر شهید می گوید : از حالات کمیل فهمیدم که فرزندم مال آسمان است و زمینی نیست .

[=&quot]


[=&quot]آقا جواد برادر شهید کمیل اظهار داشت که علت اینکه کمیل توانست به آرزویش برسد را بیداری در دل شب ، دعای عهد و زیارت عاشورا بعد از نماز صبح دانست .

به راستي بعد از شهدا چه كرديم.........:Sham:


بسم الله الرحمن الرحیم

مختصری از زندگینامه پاسدار رشید اسلام شهید مصطقی(کمیل) صفری تبار بیشه

بسم الله الرحمن الرحیم

« ولا تحسبَنَّ الذینَ قُتِلوا فی سبیل اللهِ أمواتاً بَل أحیاءٌ عندَ ربِّهِم یُرزَقون »

« گمان مبرید، آنانی که در راه خدا به شهادت رسیدند، مرده اند بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی می خورند.»

و شهید مطهری می فرماید

« هیچوقت خون شهید هَدر نمی رود، خون شهید به زمین نمی ریزد، خون شهید هر قطره اش، تبدیل به صدها قطره و هزاران قطره، بلکه به دریایی از خون می گردد و در پیکر اجتماع وارد می شود. شهادت، تزریق خون است به پیکر اجتماع، این شهداء هستند که به پیکر اجتماع و در رگهای اجتماع- خاصّه اجتماعاتی که دچار کم خونی هستند- خون جدید وارد می کنند.»


تقدیم به خودش؛

شهید سرافراز، پاسدار رشید اسلام، برادر مصطفی (کمیل) صفری تبار بیشه فرزند اسماعیل به تاریخ 9/3/1367 شمسی برابر با 14 شوال 1408 قمری « مصادف با شب هفت شهید » در روستای بیشه سر از توابع شهرستان بابل از یک خانوادة مذهبی، دیده به جهان گشود، او در گرماگرم تابستان پا به عرصةی وجود نهاد تا اندکی از شدّت آن بکاهد و با حضورگرم و لطیفش، زحمات پدر، مادر، بستگانِ خسته از کار روزانةی کشاورزی را جبران نماید، کودک وارد مرحلةی جدیدی از زندگی گردید، مراسم سنّتی نامگذاری نیز برقرار شد، در گوش راست او أذان و در گوش چپش اقامه گفتند تا پای بندی اش به اسلام و مسلمین تثبیت گردد، پدر بخوبی می دانست که یکی از حقوق فرزندان بر پدر و مادر، انتخاب نام نیک برای آنان است، این بود که پدر به یادِ روزهای دفاعِ مقدّس و علاقه مندی به گروه های چریکی و جنگ های نامنظم دکتر شهید مصطفی چمران، و هم بیاد دعای کمیل، فرزندش را در شناسنامه به مصطفی و در گفتار کمیل نام گذاری می کند تا هم به دعای کمیل شب های جمعه برسد و هم در آیندةی نزدیک ضمن شرکت در جنگ های چریکی، مصطفی و برگزیدة خدا شود.

درچشم به هم زدنی کودک به هفت سالگی می رسد و در مدرسه بهشت آیین، آئینِ دلدادگی می آموزد، و سپس در کلاس راهنمایی شهدای بیشه سر، خیلی زود نکته به نکته راه و رسم عملی سرداران و 32 تن از گلواژه های علوی بیشه سر را سرلوحة زندگی خویش قرار می دهد بطوریکه حاضران، بویژه معلّمین بومی، شهادت خواهند داد که از میان بچه ها او از جنس دیگری بود.

در دبیرستان شهید مطهری بابل بنا به اذعان مدیر و دبیران، در اخلاق، رفتار، کردار و دانش اندوزی گوی سبقت را از دیگران ربوده است و سرآمد دیگران گردید و تابستان 84 در رشته علوم تجربی فارغ التحصیل و به مرحله پیش دانشگاهی امام حسین (ع) رسید. علاوه بر آن موفّق به أخذ دیپلم در رشتة کامپیوتر ICDL هم می گردد. او زیرک تر از آن بود که در این مرحله توقف کند، حتّی قبولی در رشتة مهندسی شیمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ساری و آمل نیز او را اقناع نکرد، بلکه با عنایت شهداء، همةی اینها را همچون پلی، پشت سر گذاشت تا طبق تعهدی که با شهداء و خدای شهداء بسته بود به دانشگاه اصلی خود یعنی؛ دانشگاه امام حسین (ع) برسد تا فقط از آن دانشگاه با درجة شهادت، فارغ التحصیل گردد.

ایشان علاوه بر داشتن کارت شناسایی عضویّت فعّال بسیح در تیرماه 84 دورة آموزش تکمیلی گردان های عاشوراء طیّ کرده وگواهینامة مذکور را دریافت می کند و همان سال با شرکت در رزمایش صحرایی یاوران حضرت مهدی(عج) از سوی فرماندهی وقت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بابل تقدیرنامه می گیرد.

متناسب با هدفی که داشت به رشد معنوی و پرورش روحی، بیش از پیش أهمیّت می داد، شرکت در بسیج، هیأت مذهبی، نماز جمعه و جماعات، إحیاء گرفتن تا به صبح در شب های قدر ماه مبارک رمضان در آستان مقدّس امام زاده قاسم(ع) بابل از جمله کارهای ضروری و همیشگی او بوده است، او می دانست که شرکت در نماز جماعتِ اوّل وقت، آن هم درصف های جلویی، چه ثوابِ عُظمایی دارد، روی این اصل بود که در میان تعجّب همگان، هر وقت به نماز جماعت در مسجدالنبیّ (ص) تشریف می آوردند، صفوف نیمه منظم نمازگزاران را می شکافتند تا به صف اوّل یا دوّمی می رسیدند و با گفتنِ تکبیرة الإحرام از ماسِوی الله می بریدند و به یگانةی هستی می رسیدند.

زمان برای سربازی او فرا می رسد و تلاشش برای خدمت در سپاه بی نتیجه ماند، بنابر این برای خدمت وظیفه به لشکر30 پیاده گرگان ملحق شد، ضمن اینکه همزمان برای جذب رسمی در سپاه نام نویسی کرده بود، هنوز 2 ماهی از آموزش نظامی او طیّ نگردید که نامةی جذب او در سپاه پاسداران بدستش رسید، با خوشحالی أمّا با گرفتنِ إمضاهای متعدد از فرماندهان مافوق، بسختی از لشکر 30 گرگان تسویه حساب می گیرد و به علت قبولی درسپاه پاسداران از کسوت سربازی مرخص و برای ادامة آموزش بعنوان سرباز گمنام امام زمان (عج) بالآخره دراسفند ماه 86 وارد دانشگاه امام حسین (ع) گشته تا اینکه پس از دو سال تلاش وصف ناشدنی در بهمن ماه 88 از دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین(ع) با معدل 30/17 فارغ التحصیل می گردد.

آقا کمیل بقدری از سلامت نفس و امانت داری برخوردار است که مطابق دستنوشتةی موجود از شهید، ایشان در تاریخ 8/8/87 به ساعت 50/11 صبح پوشةای حاوی اطلاعات مهم و محرمانه کارکنان را در محوطه دانشگاه امام حسین(ع) می یابد، بی درنگ با حفاظت اطلاعات دانشگاه مکاتبه کرده و آن را جهت بررسی و اقدامات لازم به مسئول مربوطه تحویل می دهد تا خدای نکرده مورد سوء استفاده دشمنان قرار نگیرد.

آقا کمیل داوطلبانه دو فروردین و تعطیلات عید سال های87 و88 دورة دانشجویی را در غالب طرح سازندگی بسیج، اردوی جهادی به مناطق محروم کشور از جمله کرمان و چهار و محال و بختیاری می روند و ماجرای شکسته شدن مچ دست راست ایشان در یکی از این اردوهای جهادی بماند. همچنین در خرداد سال 87 با پای پیاده از اصفهان به مرقد مطهّر حضرت امام راحل آمده و در مراسم نوزدهمین سالگرد ارتحال ملکوتی آن سفر کرده شرکت نمودند.

وجودِ ده ها تقدیرنامه از فرماندهان، در رده های مختلف در پروندة پرسنلی ایشان، اوّلاً نشان از لیاقت و شایستگی، ثانیاً مبیِّنِ عشق، علاقه و ایمان آقا کمیل به هدف والایش می باشد. و هنوز نمی دانیم که آقاکمیل چه خدمتی برای معلولین ذهنی نوشیروانی بابل انجام داده است که اصل تقدیر نامه رییس مرکز خیریه نگهداری معلولین در پروندة اش موجود است.

مادرش می گوید: به محض اینکه اوّلین حقوقش را سپاه گرفت دو دفترچه پس انداز برای خودش باز کرد، یکی مربوط به حقوق و مزایا، دیگری مربوط به هدایا؛ چرا که می گفت: « طبق فتوای مقام معظّم رهبری، هدیه خمس ندارد» برای خودش، سال خمسی تعیین کرد تا اگر مازاد بر هزینه سالیانه، چیزی در حسابش مانده باشد، خُمس آنرا بدهد و یکسال مقداری پول به مستمندان داده بود و با خوشحالی می گفت: امسال خمس داده ام.

او در بهمن ماه سال 89 ازدواج می کند و همسرش پیرامون خصوصیّت اخلاقی اش می گوید: « ایشان بقدری از اخلاص، غیرت و تقوا برخوردار بود که شاید اگر به شهادت نمی رسید، شناخته نمی شد و هیچکس از آن همه محاسن اخلاقی او با خبر نمی شد. او موقع خواستگاری از من پرسید: ممکنه من یه روزی به شهادت برسم! شما با این موضوع مخالفتی ندارین؟ و می توانی با آن کنار بیآیی؟! من چیزی نگفتم، فقط نگاهش کردم: دوباره پرسیدند و من گفتم : نه مخالفتی ندارم؛ از همانجا فهمیدم که او از جنس زمینی ها نیست!»

او عادت داشت نماز را با غم و اندوه بخواند و سرش را کج بگیرد و حتّی در نماز از خوف الهی گریه می کرد، وقتی که به او می گفتیم: شما باید خوشحال باشی که نماز می خوانی و با خدا راز و نیاز می کنی! چرا اینجوری نماز می خوانی؟! می گفت: « ببین؛ رهبرِ ما هم با مظلومیّت نماز می خونه« او می گفت: همسرم! بدان که نمازِ ما در برابر این همه نعمت هایی که خالق یکتا به ما ارزانی داشته است، حدّأقلِّ سپاسگزاری است و از اینکه نمی توانم آنگونه که شایستة خداوند است او را عبادت کنم خوف دارم.

بی دلیل نبوده است که به همرزمانش می گفت: « من سی و سومین شهید روستای بیشه سر هستم» چرا که آخرین سفارش او به اطرافیان، این بود که برای شهادتش دعا کنند، و به همه سفارش می کرد تا در قنوت نمازشان، دعای فرج بخوانند و شهادت او را از خدا بخواهند و می گفت: هرکس در نمازش دعای فرج بخواند، دعایش مستجاب خواهد شد.

خانواده اش می گویند: آقا کمیل، عاشق شهدا بود، هر وقت دلش می گرفت، به مزار شهداء می رفت و با آنان درد و دل می کرد، اگه یه بی حجابی را می دید، شدیداً ناراحت می شد و می گفت: « دوست دارم بهشون بگم و أمر به معروف و نهی از منکر کنم و معتقد بود که این وظیفه همه است. هیچوقت از گفتن یا حسین(ع) و یا زهراء(س) سیر نمی شد و هر وقت یا زهراء می گفت، اشک از چشمانش جاری می شد. سعی می کرد جلوی حاضران گریه نکند، هر وقت بغض می کرد به اطاق دیگری می رفت و برای خودش مدّاحی می گذاشت و به تنهایی گریه می کرد، وقتی بیرون می آمد چشمانش قرمز و پف کرده بود.

آقا کمیل در مصاحبه بجا مانده از خودش می گوید: « گرچه به کمتر از شهادت راضی نیستم؛ ولی از خدا می خواهم که اگر شهید نشدم، أجر شهید را به من بدهد.»

او بخوبی تفسیر آیة شریفة « إنّ اللهَ معَ الصابرین» را فهمیده بود و سعی می کرد در زندگی اش آن را بکار بگیرد تا در همه حال خدا را با خود داشته باشد، او باتّفاق چند نفر از دوستانش، یالاترین جایگاه خدمتی را، در یگانِ ویژة صابرین می بینند، گرچه سعی داشت، ثبت نام در یگانِ ویژة صابرین را از خانودة اش مخفی نگهدارد و یا اینکه خدمت در آن را سَهل و آسان معرفی نماید، أمّا برای رسیدن به آن، بسیار تلاش کرد؛ و تمامی مقدّماتش را فراهم نمود، و او می دانست که خدمت در یگانِ ویژة صابرین، علاوه بر قدرت معنوی به قدرت جسمی هم احتیاج دارد، آقا کمیل برای جبران آن علاوه بر طیّ دوره های آموزش تکاوری و چتربازی به ورزش های رزمی روی آورد و در این رشته خیلی زود سرآمد شده و مطابق اسناد موجود دو مرتبه موفق به أخذ مدال طلا و نقره در جشنواره فرهنگی، ورزشی دانشجویان گردید. بهر حال پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه امام حسین، بسختی از پادگان آموزشی المهدی وابسته به تهران، تسویه حساب خدمتی می گیرد و خود را به یگانِ ویژة صابرین می رساند.



(جهت شادی ارواح طیّبة شهداء بویژه پاسدار شهید آقا کمیل صفری تبار بیشه صلوات)


تهیّه و تنطیم: حسین ابراهیمی نتاج بیشه (20/6/1390)- هیئت محبان الزهرا

بسم رب الشهداء و الصدقین

سلام :Gol:
برای شناخت بیشتر این شهید بزرگوار به این وبلاگها مراجعه کنید :
وبلاگ شهید مصطفی کمیل صفری
http://www.mostafakomeil.mihanblog.com/
وبلاگ شهدای صابرین (محفل شهدا)
http://www.mahfelshohadaa.mihanblog.com/

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

اول حرفم را با یكی از اشعار حافظ كه خیلی به آن علاقه دارم شروع می كنم
[="purple"]
درد عشقی كشیده ام كه نپرس ................. زهر هجری چشیده ام كه مپرس

گشته ام در جهان و آخر كار ................. دلبری برگزیده ام كه نپرس

سوی من لب چه می گزی كه مگو ................. لب لعلی گزیده ام كه مپرس [/]

گفتند كه هر مسلمانی باید یك وصیت نامه داشته باشد منم این وقت شب نمی دونم چی شد كه یك دفعه این زد به سرم كه برم وصیت نامه بنویسم شاید به نظر شما حرفهایم و مخصوصا این خط خرچنگ قورباغه من خنده دار باشد بازی سرنوشت كه این حرفها را نمی شناسد اول از همه از پدر و مادر عزیزم تشكر می كنم بابت این همه زحمات كه در حق بنده قدر نشناس داشته اند شنیده بودم كه فرمانده های ما گفتند دست پدر ومادر را باید بوسید ومن هم چند بار قصد چنین كاری را داشتم كه یك بار به شوخی توانستم دست پدرم را ببوسم البته پدرم اجازه نمی داد كه دستش را ببوسم وبالاخره با چند ترفند پاسداری توانستم به مقصود خود برسم و از مادر نیز چند بار خواستم كه اجازه بدهد تا دست و پای او را ببوسم و ایندفعه هم با چند ترفند پاسداری توانستم پای مادر را ببوسم . خوب بریم سر بقیه مطلب كه من مال و اموالی ندارم كه بگم این مال داداشم و این یكی برای فلانی ، فقط چند توصیه به خواهرانم دارم كه خیلی خیلی دوستشان دارم اول اینكه حجاب را رعایت كنند چون شهدای ما برای حفظ ناموس و حفظ اسلام شهید شدند تا حتی یك تار موی ناموس آنها را نا محرم نگاه نكند چه برسد به اینكه بیگانه ها بخواهند نگاه كج به آنها داشته باشند .منظورم از حجاب این است كه حتی یك تار موی خود را در معرض دید نامحرم قرار ندهید دوم اینكه فرزندان خود را طوری تربیت كنید كه با روحیه ایثار و انفاق وگذشت از جان خود در راه خداوند تبارك و تعالی بزرگ شوند و طبق فرمایش امام عزیز و راحلمان كه می گوید از دامن زن مرد به معراج می رود .

در اینجا جا دارد كه بگویم [="red"]من از اول به عشق شهادت وارد سپاه شدم [/]ولی وقتی وارد مادیات آن می شوی منظورم این است كه غرق مادیات شوی فكر شهادت كم رنگ می شه من آنقدر غرق گناه هستم كه خجالت می كشم از خدا طلب كنم توی ذهنم فكر می كنم كه خدا به من می گه این همه گناه كردی الان شهات می خوای كه هر چی گناه كردی یكدفعه پاك بشه، البته فكر مثبت تو ذهنم می آد كه می گه خدا آنقدر رحمان و رحیم هست كه با توبه(صد بار شكستیم حق خودشو می بخشه ولی حق الناس می مونه كه این مردم هستند اون دنیا یقه ما را میگیرند، در اینجا از تمام كسانی كه به گردن بنده حقیر حقی دارند می خواهم كه حلالم كنند چون اگر یكی را در این دنیا حلال كنند مطمئن باشند كه شخص دیگری هست كه اون دنیا حلالش كنه، اگر هم ما را البته بگویم بنده حقیر را بهتر است، حلال نكردند وعده ما قیامت ان شاالله كه آقامون امام حسین(ع) شفاعت ما رو بكنه كه از سر تقصیر ما بگذرین. احساس كردم این مطلب را اینجا ذكر كنم: [="blue"]من خیلی به حضرت زهرا(س) علاقه داشتم طوری كه هر وقت به فكرش می افتم اشكم جاری می شود و از این خانم بزرگوار می خواهم كه از خدا بخواد كه از سر تقصیر ما بگذره تا هر چه زودتر به اون عشق كه وارد سپاه شدم برسم. شهادت شهادت شهادت.[/] در آخر با یك دعا حرفهایم را به پایان می رسونم: [="red"]اللهم عجل لولیك الفرج والعافیة والنصر و جعلنا من خیر اعوانه و انصاره والمستشهدین بین یدیه.
[/]
آمین یا رب العالمین 28/3/88 ساعت 00:48 بامداد

سلام به همه ی دوستان
دیدن وخندن درمورد این شهیدبزرگ وهمه ی شهدا اشک آدم درمیاره،خوش به سعادتشون خلوش پاکی ازسر و روشون میباره،به این آدما میگن عاشق.
دعای خودشهید رو میگم بعدش یه آمییییییییییییییییییییییینبه توان بی نهایت
اللهم صلی علی محمدوآل محمد
«گرچه به کمترازشهادت راضی نیستم،ولی ازخدامیخواهم اگرشهیدنشدم،اجرشهید را به من بدهد»
اللهم اجعل محیانا محیامحمدوآل محمدومماتنا ممات محمد وآل محمد
اللهم صلی علی محمدوآل محمد


:Gol: 13شهریور ماه سالروز شهادت شهید مصطفی (کمیل) صفری تبار :Gol:

این شهید بزرگوار پس از آنکه عزم خود را جزم کرد تا آخرین وجب از خاک کشور را از دست گروهک منافقین پژاک خارج کند ، با لبیک به ندای رهبر و مقتدای خود حضرت امام خامنه ای (مدظله) عازم جبهه های غرب کشور شد تا اینکه در آخرین عملیات پیروزمندانه سپاه در این منطقه که منجر به بیرون راندن منافقین از مرزهای ایران اسلامی شد در تاریخ 1390/06/13 به همراه چند تن از همرزمان خود در ارتفاعات جاسوسان کردستان شربت شیرین شهادت را نوشید .

شهید محمد محرابی پناه و شهید مصطفی (کمیل) صفری تبار

این دو ( شهید صفری تبار و شهید محمد محرابی پناه ) آنقدر با هم اخت بودند که ماجرای شهادت آنها بنا بر شنیده‌ها، می تواند بسیار جالب باشد:

آنطور که گفته شده در آخرین ماموریت این دو شهید در ارتفاعات جاسوسان سردشت، گلوله ای به پهلوی آقا محمد اصابت می کند. او با بستن چفیه اش به دور کمر سعی می کند که تا حدودی از خونریزی بیش از حد جلوگیری کند. اما دوست و در حقیقت برادرش مصطفی صفری تبار متوجه حالت محمد شده و علی رغم تذکر دوستان برای نزدیک نشدن به محمد، جهت کمک به طرف محرابی پناه حرکت می کند و در همان لحظه که کنار یکدیگر قرار می گیرند، گلوله خمپاره ای نزدیک این دو به زمین می نشیند تا روح آسمانی محمد و مصطفی را از قفس تنگ تن رها سازد و راهی دیار قرب نماید.

شهید مصطفی (کمیل) صفری تبار در کنار شهید محمد محرابی پناه
آخرین تصاویر گرفته شده ...



منبع: http://rahmatekhoda14.blogfa.com/post/66


یادشون بخیر...
وقتی خوب نگاه می کنم می بینم واقعا در باغ شهادت باز است گریه ام میگیره
محمدجان مصطفی جان خوش به حالتان کمک کنید ما هم خود را برسانیم...