•:【 سنگ قبر عجیب در گلزار شهدا 】:• شهید بهمن دُرولی

تب‌های اولیه

7 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
•:【 سنگ قبر عجیب در گلزار شهدا 】:• شهید بهمن دُرولی

بسم الله الرحمن الرحیم

سنگ قبر عجیب در گلزار شهدا
«از خسارت زدگان به جسمم بپرس به چه جرمی آن را دریدند...»

به طور معمول در همه گلزارهای شهدا در شهرهای گوناگون، دیده می شود که مزار مطهر شهدا یک یا چند وجب از سطح زمین بالاترند؛ این بلندی مزار، در برخی از شهرها به یک متر هم می‌رسد. سنگ مزار شهدا هم معمولاً از نوع مرغوب انتخاب می‌شود.

اما در میان گلزار بهشت علی دزفول، تنها یک قبر وجود دارد که بی نام، ساده و همسطح زمین است و آن مزار عارف وارسته فرمانده شهید بهمن ـ محمد جواد ـ دُرولی است.

بهمن دُرولی همان دانشجوی ـ دانشگاه علم و صنعت ـ شهیدی است که وصیت کرد:

قبرم را ساده و هم سطح زمین درست کنید و با اندکی سیمان روی آن را بپوشانید و فقط با انگشت روی آن بنویسد: «پر کاهی تقدیم به آستان قدس الهی»


بسم الله الرحمن الرحیم

عارفی دلسوز:

«خدایا! آنچنان که از تو می‌ترسم، به رحمتت امید دارم. خدایا! می‌دانم آنچنان که داده‌ای مؤاخذه می‌کنی، اما ای فریادرس! روزی که مؤآخذه ام می‌کنی، هیچ جوابی برایت ندارم. تو را به وحدانیتت قسم می‌دهم آن روز دست رد بر سینه ام نزن!

خدایا! دوست داشتم در این مسافرت 25 ساله آنچنان در دنیا کشت کنم که در آخرت روسفید باشم، اما چه کنم که این سگِ نفس من را به دنبال خود کشید.»

این جملات آسمانی از خواجه عبدالله انصاری یا هیچ پیر عاشق و از دنیا بریده‌ای نیست. اینها را بهمن (محمد جواد) دُرولی نوشته است؛ دانشجوی عارفی که دنیا را سه طلاقه کرده بود و دل عاشق خود را به قرب الهی پیوند داده بود.

بسم الله الرحمن الرحیم

بهمن در یکی از یادداشت‌هایش نوشته بود:

«امروز تا این ساعت برایم پر ارزش و فراموش نشدنی بود، زیرا مقدار زیادی بر اعمال گذشته ام بازگشت داشتم و استغفار نمودم ... خدایا! راضیم به رضایت، ولی دوست دارم و امیدوارم هر لحظه که نوبتم باشد، حتی مویی از بدنم باقی نماند.»


[=arial]من هر وقت مطلبی از شهدا میبینم از خودم خجالت میکشم و احساس حقارت میکنم...

سلیلة الزهراء;196368 نوشت:
«از خسارت زدگان به جسمم بپرس به چه جرمی آن را دریدند...»

مناجاتی از شهید بهمن درولی:

[=arial]خدایا تو شهادت را نصیبم کن، خود چگونه شهید شدن را انتخاب خواهم نمود، خدایا تو شهادت را نصیبم کن که خود عشق و عاشقی را به حد اعلای آن خواهم رساند، خدایا آن گونه خواهم بود که تمام وجودم شیفتگی عشق رسیدن به وصال و حضور به درگاهت را گواه بگیرند.
[=arial]خدای من، از سر تا به پا در خدمت شمایم، تمام وجودم را هدیه می‌کنم، چشمانم، پیشانی و سجده گاهم را، سینه و قلبم را، گلو و حنجره ام را، دهان و زبانم را، دست ها و پاهایم را و جزء جزء بدنم را به ساحت مقدست هدیه خواهم کرد، آنگونه به درگاهت خواهم آمد که عشقم را با تمام وجود خود اعلام کرده باشم.
[=arial]امّا ای خدا، ای رازدار بندگان شرمگینت، ای آنکه در خلوتخانه ام، در خلوت های شبانه ام تنها تو را می‌طلبیدم، ای آنکه تنها عشق من، مولای من، مرا ببخش.
[=arial]جسمی را که به من به امانت سپرده بودی سالم نیاورده ام، خدایا آن را پاره پاره آورده ام مرا ببخش، مولای من عفوم کن و در این خصوص از ضاربان بپرس که باید آنها پاسخگوی این عمل ننگین باشند، از خسارت زدگان به جسمم بپرس به چه جرمی آن را دریدند، به چه گناهی به آن حمله ور شدند و گناه من چه بود که اینگونه به درگاهت مرا آورده‌اند.
[=arial]خدای من، جرم من خدا خواهی بود، جرم من تنها عشق به تو بود، جرم من عدالت خواهی بود، جرم من این بود که تنها تو را می‌خواستم، نمی‌خواستم بنده غیر تو باشم و حنجره پاره ام این گواهی را می‌دهد که فقط تو را می‌طلبیدم و از چشمانم بپرس که فقط آنجا را که تو فرموده بودی می‌نگریستم و از دست ها و پاهایم سئوال کن که فقط برای رضای تو گام برداشته ام.


دوستان این تاپیک هم سربزنید:
http://www.askdin.com/thread17350.html#post196448

بسم الله الرحمن الرحیم

خواب های عجیب:

بهمن خواب های عجیبی می‌دید. که همه را هم یادداشت می‌کرد:

1) خواب دیدم برای دومین بار به مکه مشرف شده‌ام ولی این بار با گذشته فرق می‌کند. همه را نامه‌ زیارت می‌دادند ولی موقت می‌توانستند زیارت کنند؛ اما به دست من نامه‌ای دادند که چند جمله به این مفهوم نوشته شده بود: «طواف همیشگی».
در همین حال، یکی از شهدا را دیدم که اصرار می‌کرد کاری کنم تا به او اجازه‌ی زیارت داده شود. من هم کارت طواف همیشگی را به دستش دادم. او زیارت کرد و دوباره کارت را به من داد. ناگاه با صدای مؤذن گردان از خواب پریدم.

2) شب سوم شعبان 1406 هجری قمری برابر با 8/1/1365 - تهران، شهید حسین غیاثی را در خواب دیدم که گفت: «زود بیا که منتظرت هستیم و جایت نیز مشخص و معین شده است».
پس از این خواب بهمن به دزفول می‌آید و از آنجا به جبهه اعزام می‌شود. درست در روز 20/3/1365 آسمانی می‌شود

مرا ببخشید تا نام شهید را میشنوم ناخودآگاه مینویسم
اگر تاپیکتان را منحرف کرده پاکش کنید
دلم نیومد حرف دلم رو ننویسم:
من اینک به گمان خودم رهروتان شده ام اما چه بد درجا میزنم و چقدر زود کم می آورم به هر طرف که رو میکنم خودم را مدیون شما میبینم اما کاری از دستم برنمی آید شاید هم این روزها فکرم به جایی قد نمی دهد!
فقط با دلم میگویم :
مدتی است کم آورده ام و سر در گم !ولی هیچ جا را پیدا نکردم و واسطه ای بهتر از شما!
مرا ببخشید که همه جا بزمتان را بر هم میزنم منم مزاحم همیشگی با افکاری پریشان.
فقط آنچه مرا آرامش می دهد خدایی است که شما این گونه در راهش پروانه وار سوختید
شما را به لحظه ی ناب وصل شدن و عروجتان قسم که دست این خسته را هم بگیرید
و راه را به من نشان دهید ای روشنی بخش دل های ....
خداوند شما را چون چراغی روشن گر مسیر ما قرار داده اگر قدر بدانیم
سلام ما را به مولایتان حسین ( ع) برسانید و بگویید هستند کسانی که نشناخته عاشق شمایند و .... ما نیز...
"بار پروردگارا اذن دعا داده ای لیاقتش را عطا بفرما! ما را به درگاهت با راه حسین (ع) بپذیر....."