حضرت علی ع کی و چرا با ابوبکر بیعت نمود ؟

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
حضرت علی ع کی و چرا با ابوبکر بیعت نمود ؟

بدون ترديد حضرت على(عليه السلام) تا پيش از رحلت حضرت زهرا(عليها السلام)با ابوبكر بيعت نكردند. در اين باره زهرى مى گويد:
«تا پيش از درگذشت فاطمه(عليها السلام)، نه تنها على بلكه هيچ يك از بنى هاشم با ابوبكر بيعت نكردند».[1]
در تاريخ آمده است كه پس از خوددارى حضرت على(عليه السلام) از بيعت، ابوبكر، عمر بن خطاب را نزد آن حضرت فرستاد و به عمر گفت: «او را با خشونت تمام نزد من بياور!» عمر نزد على(عليه السلام) آمد و بين آنان سخنانى رد و بدل شد و وقايعى اتفاق افتاد; از جمله حضرت على(عليه السلام) خطاب به او فرمود: «بدوش شيرى را كه بخشى از آن سهم توست! به خدا سوگند، اين شوق وافر تو به امارت او براى چيزى نيست مگر آن كه تو را پس از خود به خلافت برگزيند».[2]
پس از اين رخدادها و هنگام جنگ با مرتدان، عثمان نزد امام على(عليه السلام) آمد و گفت: «تا وقتى تو بيعت نكنى، كسى به جنگ اين افراد نخواهد رفت. امام باز هم خوددارى كرد، ولى سرانجام پذيرفت و مسلمانان خوشحال شدند».[3]
با توجه به آنچه گفته شد، بى گمان انگيزه بيعت امام على(عليه السلام) با خليفه اول چيزى غير از صلاحيت خليفه بوده است. آن حضرت مصالح امت اسلام را بر حق مسلم خود ـ يعنى ولايت و جانشينى پيامبر(صلى الله عليه وآله) ـ مقدم داشته اند; چرا كه اگر امام على(عليه السلام) ابوبكر را براى خلافت مسلمانان شايسته مى دانست، دليلى نداشت كه در آغاز خلافت او با وى مخالفت كنند و سرانجام با در نظر گرفتن مصالح مسلمانان و رخ دادن وقايعى كه در تاريخ به طور مشروح بيان شده است، با ابوبكر بيعت نمايند و در اين كار، بنى هاشم و گروهى از اصحاب خاص پيامبر همچون سلمان فارسى، ابوذر غفارى، مقداد و عمار ياسر نيز ايشان را همراهى كنند.
توجه به استدلال عثمان در متقاعد كردن امير مؤمنان(عليه السلام) براى بيعت با خليفه اول نشان مى دهد كه يكى از دلايل مصلحت انديشى امام(عليه السلام) در بيعت با ابوبكر بيم تفرقه در بين مسلمانان و عدم رغبت آنان در جهاد با مرتدان بوده است.
همانا حفظ اتحاد مسلمانان براى آن حضرت چنان ارزشمند بوده است كه وقتى ابوسفيان با انگيزه هاى خاص پس از جريان سقيفه درخواست مى كند تا با آن حضرت بيعت نمايد، او را طرد مى نمايد و بيعت او را نمى پذيرد.[4]
توجه به رفتار و گفتار آن حضرت نشان مى دهد كه ايشان پس از درگذشت پيامبر(صلى الله عليه وآله) هرگز كسى را براى خلافت شايسته تر از خود نمى دانسته اند. آن حضرت هنگام به خلافت رسيدن و پس از مخالفت طلحه و زبير به ايشان مى فرمايد: «فَوَاللهِ ما زِلْتُ مَدْفوعاً عَنْ حَقّى، مُستَأثَراً عَلىَّ، مُنْذُ قَبَضَ اللهُ نَبِيَّهُ(صلى الله عليه وآله)...»;[5] پس سوگند به خدا، من همواره از حق خويش محروم ماندم. از هنگام وفات پيامبر(صلى الله عليه وآله) تا امروز حق مرا از من باز داشته و به ديگرى اختصاص داده اند.
آن حضرت، در خطبه سوم نيز حقانيت خود را براى جانشينى پيامبر اين گونه بيان مى فرمايد: «و آگاه باشيد به خدا سوگند كه فلانى (ابن ابى قحافه)،[6] جامه خلافت را بر تن كرد، در حالى كه مى دانست جايگاه من نسبت به حكومت اسلامى، چون محور آسياب است به سنگ آسياب كه دور آن حركت مى كند.
او مى دانست كه سيل علوم از دامن كوهسار من جارى است و مرغان دور پرواز انديشه ها به بلنداى ارزش من نتوانند پرواز كرد. پس من رداى خلافت را رها كرده، دامن جمع نمودم و از خلافت كناره گيرى كردم و همواره در اين انديشه بودم كه آيا با دست تنها براى گرفتن حق خود به پاخيزم؟ يا در اين محيط خفقان زا و تاريكى كه به وجود آورده اند، صبر پيشه سازم؟ محيطى كه پيران را فرسوده، جوانان را پير، و مردان با ايمان را تا قيام قيامت و ملاقات پروردگار اندوهگين نگه مى دارد! پس از ارزيابى درست، صبر و بردبارى را خردمندانه تر ديدم. پس صبر كردم در حالى كه گويا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود و با ديدگان خود مى نگريستم كه ميراث مرا به غارت مى برند.[7]
اينها همه نشان مى دهد كه حضرت على(عليه السلام) هرگز ابوبكر و ديگران را شايسته خلافت نمى دانسته و بيعت آن حضرت با وى تنها براى حفظ اسلام و كيان مسلمانان بوده است. نگاهى گذرا به خطبه هاى نهج البلاغه نشان مى دهد كه آن حضرت همواره سعى نموده اند تا اين واقعيت را با الفاظ و عبارات گوناگون به مردم بفهمانند و گوشزد كنند كه تكيه ديگران بر مسند خلافت، غصب و ربودن ميراث حقيقى ايشان بوده است.

--------------------------------------------------------------------------------
[1]. تاريخ الطبرى، ج 2، ص 448، (مؤسسة الاعلمى، بيروت).
[2]. اسباب الاشراف، بلاذرى، ج 1، ص 587، (نشر دارالمعارف، مصر).
[3]. ر.ك: امام على و زمامداران، على محمد ميرجليلى، ص 79، (انتشارات وثوق). به نقل از انساب الاشراف، بلاذرى، ج 1، ص 587، (نشر دارالمعارف، مصر).
[4]. فروغ ولايت، جعفر سبحانى، ص 146 ـ 177، بخش چهارم، فصل 1 و 2.
[5]. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 6، (مؤسسه فرهنگى تحقيقاتى اميرالمؤمنين(عليه السلام)).
[6]. مراد خليفه اول ـ ابوبكر ـ است.
[7]. همان، خطبه 3.