*ما بعدالطبیعه ی ابن سینا*

تب‌های اولیه

13 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
*ما بعدالطبیعه ی ابن سینا*

ابن سينا ابوعلي الحسين بن عبدالله بن سينا، معروف ترين و با نفوذ ترين فيلسوف اسلام در قرون وسطي بود. او فردي ايراني بود و در نزديكي بخارا كه آن زمان پايتخت سلسله سامانيان بود به دنيا آمد. پدرش طرفدار متعصب فرقه اسماعيليان بود كه الهيات آنان مبتني بر مكتب جاري و شايع نو افلاطونيان بود. وي در دوران كودكي درمعرض آموزه هاي اسماعيلي قرار گرفت، اما آن را از نظر عقلاني ضعيف يافت.

ابن سينا پس از آن كه مقداري از تعاليم بنيادين اسلام را گذراند، منطق، رياضيات، علوم طبيعي، فلسفه و طب خواند و در نتيجه قبل از هجده سالگي در اين موضوعات استاد شد، شخصي به نام عبدالله ناتلي او را با منطق، هندسه و هيئت آشنا كرد، اما ابن سينا بيشتر خودآموخته بود. او مي نويسد كه متافيزيك ارسطو را فقط بعد از كشف اتفاقي و شانسي شرح فارابي بر آن توانست بفهمد. از آن جا كه او پزشك منصوب دربار سامانيان بود، مطالعاتش را در كتابخانه عالي آنان كامل نمود و خود بيان كرده كه از آن به بعداز حجم مطالعات كاسته و به آموخته هايش عمق بخشيده و آنها را بارور ساخته است.

در سال 999م. حكومت سامانيان بر اثر هجوم سلسله تركان غزنوي فرو پاشيد.ابن سينا بخارا را ترك كرد و بي هدف به سوي شهرهاي ماوراء النهر و ايران به راه افتاد و در بين راه به خدمت شاهزادگان محلي كه در حال جنگ و ستيز بودند درمي آمد، بين سالهاي 5101 تا 2201 م. ابن سينا با دو سمت وزير و طبيب براي حاكم همدان خدمت مي كرد. بعد از مرگ حاكم همدان زنداني شد، اما چهارماه بعد وقتي كه حاكم اصفهان - علاءالدوله - براي مدتي كوتاه همدان را به تصرف درآورد، آزاد شد. بلافاصله بعد از آزادي در حالي كه به لباس مبدل درويشي درآمده بود همدان را به مقصد اصفهان ترك كرد و بقيه عمرش را به عنوان پزشك علاء الدوله در اصفهان گذراند. در اين مدت كه دوره نسبتاً امن و آرام زندگي او بود مبادرت به تحقيقات نجومي نمود.

در سال 0301 م. غزنويان اصفهان را غارت كردند و بعضي از آثار ابن سينا به تاراج رفت و مفقود گشت و بدين ترتيب وقفه اي جديد در كار ابن سينا رخ داد. سرانجام وقتي كه حامي و پشتيبان خود [علاءالدوله]را در جنگ بر ضد همدان [براي آزادسازي دوباره آن] همراهي مي كرد جان سپرد. بيش از 100 اثراز ابن سينا به جا مانده است؛ از كارهاي دائره المعارف گونه گرفته تا رساله هاي كوتاه. اين آثار گذشته از فلسفه و علم، موضوعات ديني، زبانشناسي و ادبي را نيز در برمي گيرند.

بيشتر آثار ابن سينا به زبان عربي است، اما بعضي از آثارش را نيز به فارسي نوشته است كه «دانشنامه علايي» - كتابي كه به علاءالدوله اهدا نمود - مهم ترين آنهاست. اثر عمده پزشكي او، «القانون في الطب» مي باشد كه تلفيقي از دانش پزشكي يوناني و عربي و همچنين شامل مشاهدات باليني و ديدگاه هاي او درباره روش علمي است. گسترده ترين اثر فلسفي او كتاب حجيم «الشفاء» است.

«النجاه » بيشتر تلخيص شفا مي باشد، گرچه تغيير مواضع و عدول هايي نيز در آن وجود دارد. «الاشارات و التنبيهات» ارائه كننده چكيده و نمادي از فلسفه ابن سينا است كه در قالبي مختصر عرضه شده و با بيان ديدگاههاي رمزي-عرفاني، كه بخشي از آن درباره برخي داستان هاي نمادين و سمبوليك مي باشد، خاتمه مي يابد.

مابعدالطبيعه علمي است كه معرفت اصول فلسفه نظري را فراهم مي آورد. مابعدالطبيعه از طريق اثبات عقلاني تحصيل كامل اصول مذكور اين كار را انجام مي دهد. مابعدالطبيعه با موجود از آن جهت كه وجود دارد، يعني با موجود كلي يا مطلق و عوارض آن سرو كار دارد. به تعبير ديگر، موضوع مابعد الطبيعه عبارت است از موجود، نه از آنجهت كه بر بعضي اشياء اطلاق مي شود و نه از آن جهت كه شيء جزئي بر آن عارض مي شود، چنانكه در طبيعيات و رياضيات چنين است (ازقبيل كميت وكيفيت، فعل وانفعال، كه بر موضوع طبيعيات عارض مي شوند) بلكه از آن جهت كه بر اصل وجود اطلاق مي شود و از آن جهت كه امري كلي بر آن عارض مي شود (از قبيل وحدت وكثرت، قوه و فعل، حدوث و قدم، علت و معلول، كليت وجزئيت، نقص و كمال، ضرورت وامكان)43. اين كيفيات عوارض ذاتي موجوب بماهو موجود هستند، همانگونه كه در عين حال عوارض غيرذاتي موجود جزئي مي باشند. مابعدالطبيعه در پي مطالعه موجود كلي و عوارض ذاتي آن است. ازمنطق ابن سينا آموخته ايم كه عارض ذاتي عارضي است كه جزء ماهيت شيء نيست و در آن داخل نمي شود، با اين حال ضرورتاً ملازم آن است، همانند «خنده ناك» براي «انسان».

عرض غيرذاتي هرگز نه ماهيت شيء را تشكيل مي دهد و نه ملازم ضروري آن است، با اين حال در شيء است، همان گونه كه «سفيد» ممكن است در «انسان» باشد.
موجود ياجوهر است يا عرض. جوهر آن است كه در موضوع نباشد، خواه در ماده باشد، خواه نه. بنابراين جوهر در اصل دو نوع است: (1) جوهري كه در ماده است، و (2) جوهري كه در ماده نيست. مقوله اخير به سه قسم تحليل مي شود: (2 الف) ماده، و (2ب) آنچه ملازم ماده است. و (2ج) آنچه نه ماده و نه ملازم ماده است. اين الگو به اين معني است كه جوهر چهار نوع است: (1) صورت در ماده، همانند نفس در بدن؛ (2 الف) ماده بدون صورت- اينماده مطلق است، كه در واقعيت وجود ندارد بلكه صرفاً در تصور موجود است؛ (2 ب) مركب از ماده و صورت، همانند وجود انسان كه ازنفس و بدن تركيب يافته است؛ (2ج) صورت مفارق از ماده، همانند خدا ياهر عقل، كه نه ماده و نه در تماس باماده هستند. ازسوي ديگر، عرض در موضوع است و به نه قسم تقسيم مي شود: كيفيت، كميت، نسبت، زمان، مكان، وضع، ملك، فعل، انفعال.
ادامه دارد.....

وجود هر چيزي ياواجب است يا ممكن (مشروط). وجود واجب به گونه اي است كه اگر چيزي كه اين وجود به آن تعلق دارد ناموجود فرض شود. ازاين فرض تناقض حاصل مي آيد. وجود ممكن به گونه اي است كه از فرض ناموجود بودن چيزي كه اين وجود به آن تعلق دارد تناقضي پديد نمي آيد. ابن سينا در زمينه هاي ديگر مي گويد كه «وجود ممكن» را همچنين مي توان به معني «وجود بالقوه» به كار برد. وجود واجب يا به سبب خود چيزي بر آن اطلاق مي شود يا به سبب چيزي ديگر. به طور مثال، سوختن واجب است، اما نه به سبب خودش بلكه به سبب تلاقي دو چيز ديگر، كه يكي طبيعتاً مستعد سوزاندن و ديگري طبيعتاً مستعد سوختن است. آنچه به سبب خودش واجب است نمي تواند به سبب چيز ديگر واجب باشد، و برعكس. به طور مثال، اگر وجود الف به واسطه خود الف واجب باشد، اين وجود نمي تواند به واسطه ب واجب باشد. به طريق مشابه، اگر آن ازطريق ب واجب باشد، ديگر نمي تواند به واسطه خود الف واجب باشد. يعني اگر، در مورد دوم، كسي الف را في نفسه لحاظ كند وجود آنرا غير واجب، يا ممكن بالذات، درخواهد يافت. اگر ممكن بالذات نباشد، وجود آن يا واجب بالذات خواهد بود، كه خلاف فرض است، يا ممتنع، كه اين نيز ممكن نيست، زيرا وجود آن مورد تصديق است. بنابراين، وجود آن ممكن بالذات، و واجب بالغير است، و بدون آن غيروجود او ممتنع است. وجود بالغير او غير از وجود بدون غير است؛ زيرا وجود بالغير او، وجود واجب است، اما وجود بدون غير او، وجود ممكن است.

وجود واجب بالذات براساس دو اصل تعين مي يابد: اول، اينكه مجموعه اي ازموجودات ممكن كه در هر زمان نمي تواند نامتناهي باشد، و دوم، اينكه اين مجموعه نمي تواند واجب باشد، زيرا از آحاد ممكن تشكيل شده است. بنابراين، مجموعه بايد به علتي واجب و بيرون ازآن منتهي شود- اين علت همان وجود واجب يا همان خدا است.
:Gol:
گفته مي شود كه اين موجود چون ازلا بر وجود هر چيزي تقدم دارد و منشأ وجود هر چيزي است، علت اولي است، او بري از ماده و ازهرجهت واحد و بسيط است. بنابراين جنس و فصل ندارد، كه عناصر ضروري تعريف اند. از اين رو براي او تعريفي وجود ندارد، بلكه فقط اسم دارد. او همچنين غيرجسماني است. خير محض است. زيرا شر فقط در ماده، كه منشأ فقدان است، قراردارد. او همچنين به سبب غيرجسماني بودنش، عقل است؛ و به سبب بساطتش عقل و معقول دراو اتحاد دارند. در خودش، عاشق و معشوق و لذت آور و لذت برنده است. معشوق است، زيرا عالي ترين زيبايي است. عالي ترين زيبايي است. زيرا زيبايي اي برتر از زيبايي آنكه وجودش عقل محض و بري از همه نواقص و ازهرجهت بسيط است وجود ندارد. زيبايي و خيريت ملائم ومدرك، مطلوب و معشوق است. هرچه ذات ادراك بيشتري داشته باشد، و هرچه ذات مدرك زيباتر باشد، نيروي ادراك بيشتر به آن عشق مي ورزد و در آن لذت مي يابد.
:Gol:
پس واجب الوجودي كه در غايت زيبايي و كمال و نورانيت است و خود را با اين درجه از نورانيت و زيبايي و با كامل ترين شيوه تعقل درك مي كند، و درمي يابد كه عاقل و معقول درحقيقت امري واحد است. دانش بالذات بزرگ ترين عاشق و معشوق، و بزرگترين لذت آور و لذت برنده است.

بقيه موجودات ازطريق فرايند فيضان از اين وجود واجب صادر مي شوند. نخستين چيزهايي كه از او صادر مي شود عقول سماوي، سپس نفوس سماوي، وبعد اجسام سماوي و سرانجام موجودات عالم تحت القمر هستند. همه اين چيزها در ازل از او صادر مي شوند، درغير اين صورت حالتي در او پديد خواهدآمد كه قبلا وجود نداشت، اما تحقق اين امر در وجودي كه از همه جهات واجب است ممكن نيست. اين فيضان حاصل ضروري ذات خداست و نمي توان آن را به هيچ قصدي زايد بر ذات او نسبت داد. زيرا اولا، در او چيزي زايد بر ذات او وجود ندارد- او بسيط حقيقي است، اما مي توان او را از منظر متفاوتي نگريست. و تنها از اين منظر است كه مي توان از صفات او سخن گفت. ثانيا، حتي اگر داشتن صفات زايد بر ذات براي او ممكن بود، داشتن قصدي نسبت به جهان در ميان اينگونه صفات باز براي او غيرممكن مي بود، «براي اينكه هرقصدي به خاطر مقصود است، و وجود او بايد از مقصود خود ناقص تر باشد، زيرا وجود هر آنچه شيء ديگر به خاطر آن است از وجود آن شيء ديگر تمام تر است.» اين بدان معناست كه هرآنچه وجودش از شيء ديگر كامل تر است، نمي تواند آن شيء ديگر را قصد كند. بنابراين، خدا نمي تواند جهان يا هر چيز ديگر درجهان را قصد كند، زيرا وجود او از وجود جهان كامل تر است.

هرچند نه خدا و نه هيچ علت ديگري نمي تواند بالذات به وسيله معلولش كمال يابد و بنابراين نمي تواند معلولش را قصد كند، باز ممكن است بالعرض به معلول هاي سودمندي منتهي شود و، اگر آن علت الهي باشد، آن معلول ها را بشناسد و از آنها لذت ببرد.به طور مثال، سلامت «درجوهر و ذاتش سلامت است، نه به خاطر آنكه سودي به بيمار برساند؛ اما سود بيمار لازم آن است.» علل اعلي، همانند سلامت، ذاتا همان اند كه هستند، نه به خاطر آنكه سودي به چيزي ديگر برسانند؛ اما آنها بالعرض به چيزهاي ديگر سود مي رسانند، با اين همه، علل اعلي از اين جهت با سلامت تفاوت دارند كه آنها به موجودات و به نظام خيري كه موجودات برطبق آن وجود دارند عالم اند. با وجود اين، به خدا كه علت اولي همه چيز است عنايت نسبت داده مي شود. اما عنايت را نبايد به معني هدايت الهي جهان يا مربوط به جهان فهميد، بلكه عنايت عبارت است از علم خدا به نظام هستي و راه خير بودن آن؛ يعني علم او به اينكه او سرچشمه فيضان اين نظام به حسب امكان آن است، و وجود خدا از اين علم لذت مي برد.

انديشه ابن سينا تأثيري روشن و قوي درحوزه علم و ادبيات و فلسفه برشرق و غرب داشته است. تأثير انديشه فلسفي او را، كه موضوع بحث ماست، مي توان از تعداد زيادي تفسيرهاي نوشته شده بر آثار او و از نوشته هاي ديگري كه درباب افكار او پديد آمده اند و روح انديشه او را منعكس مي كنند يا مورد انتقاد قرار مي دهند. به وضوح دريافت. از معروف ترين اينگونه تفسيرها مي توان تفسيرهاي ابن كمونه و فخرالدين رازي و خواجه نصيرالدين طوسي بر اشارات، و تفسير صدرالمتألهين بر بخشي از شفا را نام برد. از ميان برجسته ترين متفكران شرق كه تفكرشان روح تفكر سينوي را منعكس مي كند مي توان از خواجه نصيرالدين طوسي و سهروردي و قطب الدين شيرازي و ميرداماد و صدرالمتألهين و مسيحي سرياني ابن العبري نام برد. به طور مثال، نظريه هاي اشراق سهروردي و صدرالمتألهين از «فلسفه شرقي» ابن سينا سرچشمه مي گيرند. همچنين بحث آنها درباب وجود و ماهيت برپايه ديدگاه ابن سينا در اين باره پديد آمده است.

ابن العبري نيز در باب نسبت خدا به جهان، و وجود شر، و ماهيت و وحدت نفس انسان و همچنين امتناع قدم نفس و تناسخ دقيقاً از تحليل هاي ابن سينا پيروي مي كند.

اما، همان گونه كه گفته شد، همه كساني كه تحت تاثير انديشه ابن سينا بوده اند در مقابل آن عكس العمل مثبت نداشته اند. ابن سينا نقادان قوي داشته است، از قبيل غزالي و شهرستاني در شرق، و ويليام اهل اورن و توماس آكويناس درغرب. اين نقادان عمدتاً انديشه هاي او در باب ماهيت خدا، و علم او به جزئيات، و نسبتش به جهان، و همچنين قدم عالم را رد كردند. حتي ملاصدرا، كه پيرو ابن سيناست، قديم بودن جهان و انكار معاد جسماني را به شدت رد كرد. همچنين ابن رشد، كه دركتاب بزرگش تهافت التهافت درصدد دفاع از فلسفه اي است كه عمدتاً در آثار ابن سينا طرح شده است، اعلام مي كند كه ابن سينا بارها فكر ارسطو را بد فهميده و تحريف كرده است.

اما، اينگونه مخالفت ها با ابن سينا نمي تواند مانع اين فكر باشد كه حتي خود اين منتقدان عميقاً وامدار او هستند. دراينجا صرفاً به دو نمونه، اشاره مي كنيم. منطق و اصطلاحات غزالي غالباً همان منطق و اصطلاحات ابن سيناست. همچنين، تمايزي را كه ابن سينا درمبحث عدالت الهي، به طور مثال، بين شر في نفيسه و شر براي ديگري قايل شد، اكويناس از ابن سينا و سو آرزاز آكويناس اقتباس كرد. با وجود اين، چون آثار ابن سينا به اندازه كافي درغرب شناخته شده نبود، ابداع تمايز مذكور در غرب به حساب آكويناس گذاشته شد. علاوه بر اين، دو برهان از براهين معروف آكويناس در اثبات وجود خدا، يعني برهان هاي مبتني بر قابليت و امكان، و همچنين تمايزي كه او بين وجود و ماهيت مطرح مي كند، همه از ابن سينا اقتباس شده است. ارجاعاتي كه آكويناس دروجود و ماهيت و درجاهاي ديگر به ابن سينا دارد به اندازه كافي نشان تأثير ابن سينا براين فيلسوف و متكلم برجسته مسيحي اي است كه انديشه هايش اين چنين مدتي طولاني درفكر غربي فراگير شده است.

گانديسالينوس و آلبرت كبير و راجربيكن نيز از جمله متفكران غربي هستند كه آثارشان عناصري از انديشه هاي ابن سينا را، به ويژه درخصوص ماهيت نفس انسان، به خوبي منعكس مي كنند.
بي ترديد عوامل زير تأثير ابن سينا بر حوزه فلسفه لاتين را تسهيل كرده است: نخست، ترجمه بخش اصلي شفا درهمان سده هاي دوازدهم و سيزدهم مسيحي به لاتين و اشاعه آن در دانشگاه ها؛ و دوم، كوشش ابن سينا براي تركيب فكر يوناني با فكر اسلامي، كوششي كه غرب نطفه هاي لازم براي تركيب فلسفه يوناني با مسيحيت را درآن به دست آورد.
نویسنده : الیور-لیمپن ، سید حسین نصر
مترجم: مهدی قوام صفری

موضوع قفل شده است