ابتدا انسان آفریده شده است یا دین ؟
تبهای اولیه
با سلام و تشکر از دوستانی که در پاسخ به این سوال یاری می کنند :Gol:
سوال اصلی من این است که ابتدا انسان آفریده شده است یا ابتدا دین ؟
کدام بر هم اولویت دارند ؟ مگر نه اینکه انسان آفریده شد و سپس برای هدایتش دین آورده شده است ؟
با عرض سلام به شما دوست گرامی
اگر منظور از دین را مجموعه حقایق الهی و معنوی بدانیم روشن است که پیش از خلقت انسان آن حقایق وجود داشته اند و همگام با خلقت انسان نیز اطلاع از آن حقایق در فطرت و نهاد انسان قرار داده شده است:
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (روم/30)
فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها (شمس/8)
و کاری که انبیا انجام دادند این بود که انحراف انسانها از مسیر فطرتشان را گوشزد کردند. امام علی در نهج البلاغه میفرماید:
فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ وَ يُرُوهُمْ آيَاتِ الْمَقْدِرَةِ.( نهجالبلاغة / خطبه اول)
بنابراین دین ارزش فراوانی نزد خدا دارد و این حقیقت از آیات مکرری که در باب دین و توجه به آن آمده بخوبی روشن میشود:
وَ وَصَّى بِها إِبْراهيمُ بَنيهِ وَ يَعْقُوبُ يا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (بقره/132)
إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِآياتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَريعُ الْحِسابِ (آل عمران/19)
قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ وَ أَقيمُوا وُجُوهَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ (اعراف/29)
إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ (زمر/2)
هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً (فتح/28)
از مطالب گذشته و نیز برخی از آیات دیگر چنین استنباط میشود که ارزشمندی انسان نیز به دینداری اوست:
أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلاً (فرقان/44)
فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (توبه/11)
با توجه به مطالب گذشته روشن میشود چرا خداوند در قران این همه به جهاد در راه حفظ دین سفارش میکند. جهاد دستوری دینی برای حفظ دین است و دین وسیله ای ارزشمند برای ارزشمندی انسان و سعادتمندی اوست.
در پناه حق
یه سوال البته معذرت میخوام.میشه بپرسم این سوالاتو از کجا در میاری؟ انصافا خیلی سوال ریشه ای بود...چه مخی دارین انصافا:khandeh!:
اگر منظور از دین را مجموعه حقایق الهی و معنوی بدانیم روشن است که پیش از خلقت انسان آن حقایق وجود داشته اند و همگام با خلقت انسان نیز اطلاع از آن حقایق در فطرت و نهاد انسان قرار داده شده است.
از پاسخ زیبا ، ارزشمند و سریعی که ارائه کردید ، یک دنیا ممنونم :Gol:
تا همین جا هم پاسخ خوبی گرفتم ، اما نیاز به تامل بیشتری دارم .
امیدوارم تا انتهای بحث به صورت کامل پاسخ رو دریافت کنم .
یه سوال البته معذرت میخوام.میشه بپرسم این سوالاتو از کجا در میاری؟ انصافا خیلی سوال ریشه ای بود...چه مخی دارین انصافا:khandeh!:
خواهش می کنم ، اما این اولین سوال من در این انجمن هست !
سرچشمه این سوال برای من :
مواردی برام پیش اومده که تصور کردم ، با نگاه انسانی هم میتوان برای آنها حکم تعیین کرد .
اما همه جا گفته می شود ما دینداریم و فقط باید طبق گفته دینمان رفتار کنیم .
اما گاهی رفتاری از انسان های بی دین مشاهده می کنیم ، که انسانی تر است از رفتاری که بادینان (نه صرفا مسلمانان) دارند.
و این من را دچار تناقض کرده است ، که انسانیت میتواند دینداری را در برگیرد ؟ یا دینداری انسانیت را در برمیگیرد ؟ و .... ؟؟؟؟
نمیدونم داشتن مخهایی این چنینی ، با این همه سوال و پرسش خوب است یا ...
اما به هر حال فک می کنم این هم از ویژگی های آدم است دیگر ... :Gig:
حالا همه این سوالا به کنار..
منم ی سوال دارم
اول انسان های اولیه آفریده شده بودند و بعد آدم برگزیده شد و یا اینکه آدم آفریده شد و بعدش انسان های الیه که شکل میمون بودن..؟؟؟:Gig:
نمیدونم داشتن مخهایی این چنینی ، با این همه سوال و پرسش خوب است یا ...
اما به هر حال فک می کنم این هم از ویژگی های آدم است دیگر ...
ابجی این وسواس فکریه...سوال نیست.مواظب شیطون باش حساست نکنه
حالا همه این سوالا به کنار..
منم ی سوال دارم
اول انسان های اولیه آفریده شده بودند و بعد آدم برگزیده شد و یا اینکه آدم آفریده شد و بعدش انسان های الیه که شکل میمون بودن..؟؟؟
والا جد ما که ادم بود :ok::khandeh!:
اما گاهی رفتاری از انسان های بی دین مشاهده می کنیم ، که
با عرض سلام به شما دوست گرامی
شاید توجه به این نکته خالی از فایده نباشد که:
باید در قضاوتمان دو موضوع را از هم تفکیک کنیم: دین و دیندار. آنچه در رفتار دینداران مشاهده میکنیم لزوما همان رفتاری نیست که دین توصیه کرده است؛ گاه همان است و گاه نیست.
در پناه حق
اول انسان های اولیه آفریده شده بودند و بعد آدم برگزیده شد
با عرض سلام به شما دوست گرامی
گرچه سوال شما ربط چندانی به موضوع محل بحث ندارد اما
بر اساس ظاهر آیات قرآن، خلقت حضرت آدم که جد اول تمام انسانهای موجود است مستقلا انجام شده یعنی حضرت آدم از نسل موجودات پیش از خود نبوده است.( تفسير نمونه، ج11، ص: 89)
در روایات نیز به این مسئله اشاره شده است که قبل از حضرت آدم موجوداتی روی زمین زندگی میکردند. به عنوان نمونه،
در روایتی از امام علی آمده است:
إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَرَادَ أَنْ يَخْلُقَ خَلْقاً بِيَدِهِ وَ ذَلِكَ بَعْدَ مَا مَضَى مِنَ الْجِنِّ وَ النَّسْنَاسِ فِي الْأَرْضِ سَبْعَةُ آلَافِ سَنَةٍ؛ خداوند اراده کرد آدم را با دستان خود خلق نماید و این امر بعد از سپری شدن زندگی طوایف جن و نسناس در زمین بود که قدمتش به هفت هزار سال پیش از خلقت آدم میرسید. (بحار الأنوار، ج11، ص: 103)
نیز در روایتی از امام باقر میخوانیم:
لَقَدْ خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي الْأَرْضِ مُنْذُ خَلَقَهَا سَبْعَةَ عَالَمِينَ لَيْسَ هُمْ مِنْ وُلْدِ آدَمَ خَلَقَهُمْ مِنْ أَدِيمِ الْأَرْضِ فَأَسْكَنَهُمْ فِيهَا وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ مَعَ عَالَمِهِ ثُمَّ خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ آدَمَ أَبَا الْبَشَرِ وَ خَلَقَ ذُرِّيَّتَهُ مِنْهُ ؛ خداوند از ابتدای خلقت زمین هفت دوره زندگی را به وجود آورد که هیچیک از فرزندان آدم نبودند؛ آنها را از زمین آفرید و یکی پس از دیگری در زمین قرار داد و پس از آنها، آدم ابوالبشر و ذریه او را خلق نمود. (بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج54، ص: 319)
در پناه حق
خداوند از ابتدای خلقت زمین هفت دوره زندگی را به وجود آورد که هیچیک از فرزندان آدم نبودند؛ آنها را از زمین آفرید و یکی پس از دیگری در زمین قرار داد و پس از آنها، آدم ابوالبشر و ذریه او را خلق نمود. (بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج54، ص: 319)
ممنونم ..
اما یه سوال دیگه هم دارم..
پس چی میگن که ما ی ماهیچه پایین کمرمون داریم که بلا استفاده ست و مربوط میشه به انسان های ماقبل تاریخ که قبلا انگار دم داشتن؟؟؟؟
واقعا برام سواله
پس چی میگن که ما
با عرض سلام به شما دوست گرامی
سوال خوبی است اما جای طرحش این تاپیک نیست. لطفا سوال خود را در یک تاپیک مستقل مطرح نمایید.
در پناه حق
اگر منظور از دین را مجموعه حقایق الهی و معنوی بدانیم روشن است که پیش از خلقت انسان آن حقایق وجود داشته اند و همگام با خلقت انسان نیز اطلاع از آن حقایق در فطرت و نهاد انسان قرار داده شده است:
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (روم/30)
فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها (شمس/8)
با توجه به آیات و مطالبی که استاد طاهای گرامی به زیبایی ارائه فرمودید من اینطور نتیجه گرفتم :
1- فطرت الهی و فجور و تقوی در وجود همه انسان ها در زمان خلقت قرار داده شده ، و نهادینه شده است .
2- پس انسان با وجود این روح الهی ، خوبی و بدی را در اعماق وجودش درک و حس می کند .
یعنی حتی اگر به دلیل بهره مندی از حق انتخاب و هوای نفس باز هم به سمت فجور برود ، اما در اعماق وجودش می داند که این راهی که میرود خوب نیست ، مثبت نیست ، بهش آرامش نمیده ، در درونش حس شادی و رضایت از عملش پیدا نمیکنه .
3- رسولان و پیامبران هم آمده اند تا بشر را از این روح الهی درونی خویش مطلع کنند و اگر این فطرت درونی در پرده ی هوای نفس یا حملات شیطانی یا ... پنهان شده است ، آن را آشکار کنند و بار دیگر انسان را به فطرت الهی درونی خویش برسانند .
درسته ؟
میشه دین را به این شکل تعریف کرد :
دین همان بایدها و نبایدها و روش زندگی است که انسان را برای بازگشتن به فطرت الهی درونی خویش و باقی ماندن در همان مسیر الهی ، یاری می کند ؟
ابجی این وسواس فکریه...سوال نیست.مواظب شیطون باش حساست نکنه
ممنون از تذکرتون
اما گاهی نرفتن دنبال پاسخ سوالات اعتقادی میتونه مسیر زندگی یه آدم رو تغییر بده
و من ترجیح میدم حتی اگر تعبیر به وسواس فکری هم میشه ، دنبال پاسخ سوالاتم برم
اما راستی ، به نظر کارشناسانی که در این انجمن پاسخگوی سوالات افراد زیادی هستن ، واقعا این دست سوالات ربطی به وسواس فکری میتونه داشته باشه ؟
من تصورم اینه که باید دنبال پیدا کردن جواب سوالات ، و مخصوصا اعتقادی رفت ، نظر کارشناس محترم چیه ؟
دین همان بایدها و نبایدها و روش زندگی است که انسان را برای بازگشتن به فطرت الهی درونی خویش و باقی ماندن در همان مسیر الهی ، یاری می کند ؟
با عرض سلام به شما دوست گرامی
تعریفی که ارائه داده اید درست است اما نیازمند تکمیل است. توجه داشته باشیم معارف دین بطور کلی در دو حوزه باور و رفتار قرار گیرد. به عبارت دیگر جهان بینی (هست ها و نیستها) و ایدئولوژی (باید ها و نبایدها).
بر همین پایه، فطرت انسان نیز به دو گروه تقسیم میشود: بینشهای فطری (که مربوطها به هستها و نیستهاست) و گرایشهای فطری (که مربوط به بایدها و نبایدهاست).
از اینروست که دانشمندان اسلامی با الگو گیری از آیات قرآنی و منابع روایی گفته اند: انسان هم دارای فطرت خداشناسی است (یعنی باور و بینش) و هم فطرت خداجوئی (یعنی رفتار و گرایش).
بنابراین اجازه دهید تعریف شما را اینگونه کامل کنیم:
دین مجموعه ای از باورها و رفتارهاست که انسان را برای بازگشت به فطرت بینیشی و گرایشی خود در رابطه با خدا یاری میرساند.
در پناه حق
اما راستی ، به نظر کارشناسانی که در این انجمن پاسخگوی سوالات افراد زیادی هستن ، واقعا این دست سوالات ربطی به وسواس فکری میتونه داشته باشه ؟
من تصورم اینه که باید دنبال پیدا کردن جواب سوالات ، و مخصوصا اعتقادی رفت ، نظر کارشناس محترم چیه ؟
با عرض سلام به شما دوست گرامی
گرچه ممکن است گاهی برخی از سوالات ناشی از نوعی وسواس باشد اما لزوما هر سوالی اینگونه نیست. بسیاری از سوالات انسان ناشی از فطرت کنجکاوی و حقیقت جویی انسان است و همین فطرت الهی است که مایه پیشرفت بشریت میشود. قرآن میفرماید:
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (نحل/43)
در پناه حق
ممنونم ..
اما یه سوال دیگه هم دارم..پس چی میگن که ما ی ماهیچه پایین کمرمون داریم که بلا استفاده ست و مربوط میشه به انسان های ماقبل تاریخ که قبلا انگار دم داشتن؟؟؟؟
واقعا برام سواله
منم یه سوال در حدود این سوال پرسیده بودم!(تو امضام لینکش هست! همون که بولدش کردم!!) شاید کمک کننده باشه!
بله درست است
با تشکر از همراهی و پاسخگویی خوب کارشناس محترم :Gol:
حال که مسئله دین و انسان و فطرت الهی برای بنده روشن شد ، می خواهم به مسئله دیگری که از این سوال نشات می گیرد اشاره کنم . که اگر جای بحث در تاپیک دیگری داشت ، بفرمایید که مجزا سوال کنم.
آیا فطرت الهی که در وجود همه آدمیان است ،
با صفاتی چون مهر ، محبت ، عشق ، دوست داشتن ، مهربانی ، دلسوزی ، کمک ، دلجویی و .... مخالفتی دارد؟
مطمئنا که فطرت الهی در راستای تمام این خوبی هاست .
پس چطور می شود که دین ، به منه انسان اجازه نمی دهد به انسان های دیگر نگاه جنسیتی نداشته باشم؟
پس چطور می شود که دین ، به منه انسان اجازه نمی دهد مرد خوب و زن خوب را دوست داشته باشم و محبتم را ابراز کنم ؟
پس چطور می شود که دین ، به منه انسان اجازه نمی دهد عاشق الهی بودن انسان های دیگر شوم و این احساس را با آنها به اشتراک بگذارم ؟
پس چطور می شود که دین ، انسان ها را تفکیک میکند؟
پس چطور می شود که دین ، برای منه انسان ، محرم و نامحرم می سازد؟
چرا دین به من اجازه نمی دهد به انسان ها فقط نگاه انسانی داشته باشم ؟
مگر نه اینکه همه انسان ها از یک سرچشمه ، از یک فطرت الهی هستند ؟
پس چرا نمی توانم نگاه و برخورد یکسانی با همه انسان ها ، چه مرد ، چه زن ، چه محرم ، چه نامحرم ، چه مجرد ، چه متاهل ، چه پیر ، چه جوان و .... داشته باشم ؟
چرا دین به من اجازه نمی دهد به انسان ها فقط نگاه انسانی داشته باشم ؟
چقدر فلسفی حرف میزنی....هنگ کردم با حرفت
پس چرا نمی توانم نگاه و برخورد یکسانی با همه انسان ها ، چه مرد ، چه زن ، چه محرم ، چه نامحرم ، چه مجرد ، چه متاهل ، چه پیر ، چه جوان و .... داشته باشم ؟
خیلی داری وارد فلسفه میشی...اخه چرا انقدر سخت میگیری....واسه خودت میگم ...اخه اینا همش وسواس فکریه
پس چطور می شود که دین ، به منه انسان اجازه نمی دهد به انسان های دیگر نگاه جنسیتی نداشته باشم؟
پس چطور می شود که دین ، به منه انسان اجازه نمی دهد مرد خوب و زن خوب را دوست داشته باشم و محبتم را ابراز کنم ؟
پس چطور می شود که دین ، به منه انسان اجازه نمی دهد عاشق الهی بودن انسان های دیگر شوم و این احساس را با آنها به اشتراک بگذارم ؟
پس چطور می شود که دین ، انسان ها را تفکیک میکند؟
پس چطور می شود که دین ، برای منه انسان ، محرم و نامحرم می سازد؟
خیلی فلسفی حرف میزنی... دینو از فلسفه جدا کن....با فلسفه نمیشه به خدا و عظمتش پی برد... ما عقلمون اندازه نخودم نیست در برابر رمز و راز هستی
حال که مسئله دین و انسان و فطرت الهی برای بنده روشن شد ، می خواهم به مسئله دیگری که از این سوال نشات می گیرد اشاره کنم . که اگر جای بحث در تاپیک دیگری داشت ، بفرمایید که مجزا سوال کنم. آیا فطرت الهی که در وجود همه آدمیان است ، پس چطور می شود که دین ، به منه انسان اجازه نمی دهد به انسان های دیگر نگاه جنسیتی نداشته باشم؟با تشکر از همراهی و پاسخگویی خوب کارشناس محترم :Gol:
با صفاتی چون مهر ، محبت ، عشق ، دوست داشتن ، مهربانی ، دلسوزی ، کمک ، دلجویی و .... مخالفتی دارد؟
مطمئنا که فطرت الهی در راستای تمام این خوبی هاست .
پس چطور می شود که دین ، به منه انسان اجازه نمی دهد مرد خوب و زن خوب را دوست داشته باشم و محبتم را ابراز کنم ؟
پس چطور می شود که دین ، به منه انسان اجازه نمی دهد عاشق الهی بودن انسان های دیگر شوم و این احساس را با آنها به اشتراک بگذارم ؟
پس چطور می شود که دین ، انسان ها را تفکیک میکند؟
پس چطور می شود که دین ، برای منه انسان ، محرم و نامحرم می سازد؟
سلام علیکم و رحمة الله،
ارتباط مطالب بالایی این پست با سؤالات پایینی این پست را نفهمیدم؟
اگر متوجه شدید که نقش دین چیست دیگر پاسخ آن سؤالها باید برایتان روشن باشد :Gig:
چرا دین به من اجازه نمی دهد به انسان ها فقط نگاه انسانی داشته باشم ؟
مگر نه اینکه همه انسان ها از یک سرچشمه ، از یک فطرت الهی هستند ؟
پس چرا نمی توانم نگاه و برخورد یکسانی با همه انسان ها ، چه مرد ، چه زن ، چه محرم ، چه نامحرم ، چه مجرد ، چه متاهل ، چه پیر ، چه جوان و .... داشته باشم ؟
به انسانها باید نگاه انسانی داشت اینکه مسلم است، ول برخی هستند که صورت انسان دارند و باطن حیوانی، خداوند حقیقت وجودی ایشان را در نتیجهی اعمالشان مثلاً به صورت «أُولَـٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» توصیف کرده است، به برخی فرموده است «کونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ» یا در موردشان فرموده است «مَن لَّعَنَهُ اللَّـهُ وَغَضِبَ عَلَيْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِيرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ» ...
با این حساب اول باید انسانیت را برای نوع انسان یک پتانسیل در نظر گرفت که شخص بنا بر ظرفیت وجودی و سعی و تلاش خودش آنرا بالفعل میکند و در انسانیت خود و خلیفةاللهی خود تحقق بیشتری مییابد و هم شأنش نزد خداوند بالاتر میرود و هم ما مأمور به قائل شدن احترام بیشتر برای او هستیم، برخی اما این پتانسیل را تباه میکنند و به زندگی دنیا دل خوش میکنند مانند حیوانات، حیوانات مطابق شأن خودشان رفتار میکنند ولی انسان اگر مطابق شأن حیوانی رفتار و زندگی کند شأنش از حیوان هم پایینتر خواهد بود با این منطق که «قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَىٰ بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ ۚ ... ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَ بَاءُوا بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّـهِ»
این سؤال شما از آنجاست که انسانیت را و شأن انسانی افراد را مستقل از اعتقادات و تقوا و دینداری آنها تعریف میکنید، اگر انسانیت افراد را با آن موارد که گفته شد تعریف نمایید دیگر تناقضی در کار نخواهید یافت ... البته وضعیت افراد جاهل قاصر نسبت به دین متفاوت است ولی در مورد کسی که در امر دین مقصر باشد ولو اینکه در ظاهر هم عامل به اعمال خیلی خوبی هم باشد (مثل کمک کردن به همنوعان و احترام گذاشتن و خوشحال کردن بچهها و هر کار خیر دیگری که فکرش را بکنید) باز بهرهای از انسانیت ندارد، البته کارهای خوبش بیپاسخ نمیماند ولی پاسخش را در همین دنیا میگیرد، مثلاً مردم هم به او احترام میگذارند و دوستش دارند و معروف میشود و غیره ... شخص سامری که گوسالهپرستی را در بنیاسرائیل رواج داد چنین کسی بود، شخص کمی نبود، ولی در آخرت بهرهای از رحمت خاص خداوند نخواهد داشت که یعنی بهرهای از انسانیت نداشته است ...
یا علی علیهالسلام
خیلی فلسفی حرف میزنی... دینو از فلسفه جدا کن....با فلسفه نمیشه به خدا و عظمتش پی برد... ما عقلمون اندازه نخودم نیست در برابر رمز و راز هستی
سلام علیکم برادر عزیزم،
دین از فلسفه جدا نیست، عقل کلی عالم رسول خداست صلیاللهعلیهوآله، تعقل بالاترین راه به سوی خداست و اگرچه درک ذات خداوند خارج از دسترس هر موجودی است اما با عقل تا بالاترین مراتب تقرب میتوان پیش رفت ... اگر گفته میشود که دل میتواند ببیند آنچه که عقل نمیتواند درک کند بخاطر نقص عقل ماست وگرنه دل انسان را وصل میکند به آن عقل کلی تا از تعقل او بهره ببریم ... ساحت عقل بسیار شریفتر و بالاتر از چیزی است که شما میفرمایید و فلسفه تلاشی است عقلی برای فهم مسائل ... فلسفه از دین جدا نیست ...
یا علی علیهالسلام
سلام علیکم برادر عزیزم،
دین از فلسفه جدا نیست، عقل کلی عالم رسول خداست صلیاللهعلیهوآله، تعقل بالاترین راه به سوی خداست و اگرچه درک ذات خداوند خارج از دسترس هر موجودی است اما با عقل تا بالاترین مراتب تقرب میتوان پیش رفت ... اگر گفته میشود که دل میتواند ببیند آنچه که عقل نمیتواند درک کند بخاطر نقص عقل ماست وگرنه دل انسان را وصل میکند به آن عقل کلی تا از تعقل او بهره ببریم ... ساحت عقل بسیار شریفتر و بالاتر از چیزی است که شما میفرمایید و فلسفه تلاشی است عقلی برای فهم مسائل ... فلسفه از دین جدا نیست ...
یا علی علیهالسلام
حرف حق پاسخ نداره...کاملا منطقی بود..اما این خواهر سوالهاش خیلی فلسفیه اخه...قبول دارید؟ من نمیتونم درک کنم که چی میگه...واسه همین گفتم انقدرم متکی به فلسفه نباشید ...ولی حرفاتون کاملا درسته
اگر متوجه شدید که نقش دین چیست دیگر پاسخ آن سؤالها باید برایتان روشن باشد :Gig:
قبل از بحث ، تصور من این بود که :
ابتدا انسان آفریده شده و انسانیت ؛ پس از آن برایش دین آمد و دینداری تعریف پیدا کرد .
اما پس از راهنمایی کارشناسان و استناد به آیات و پی بردن و توجه به فطرت الهی که در وجود همه انسان ها هست ، نتیجه گرفتم که :
1- فطرت الهی و فجور و تقوی در وجود همه انسان ها در زمان خلقتقرار داده شده ، و نهادینه شده است .
[="Tahoma"][="Navy"] سوال اصلی من این است که ابتدا انسان آفریده شده است یا ابتدا دین ؟با سلام و تشکر از دوستانی که در پاسخ به این سوال یاری می کنند
کدام بر هم اولویت دارند ؟ مگر نه اینکه انسان آفریده شد و سپس برای هدایتش دین آورده شده است ؟
سلام
از نظر ما دین حاکمیت تشریعی خدای متعال از طریق انسان بر کره زمین است لذا آندو با هم اند
یا علیم[/]
این سؤال شما از آنجاست که انسانیت را و شأن انسانی افراد را مستقل از اعتقادات و تقوا و دینداری آنها تعریف میکنید ،
دقیقا برعکس
2- پس انسان با وجود این روح الهی ، خوبی و بدی را در اعماق وجودش درک و حس می کند .
یعنی حتی اگر به دلیل بهره مندی از حق انتخاب و هوای نفس باز هم به سمت فجور برود ، اما در اعماق وجودش می داند که این راهی که میرود خوب نیست ، مثبت نیست ، بهش آرامش نمیده ، در درونش حس شادی و رضایت از عملش پیدا نمیکنه .
نظر من اینه که همه انسان ها با در نظر گرفتن فطرت الهی شان ، گرایش و میل به خوبی و الهی بودن دارند و این در وجود آنها نهادینه شده است .
انسانیتی که مد نظر من هست ، همانی است که از فطرت الهی آدمیان سرچشمه می گیرد .
و این تعریف غلطیه ؟
سلام علیکم و رحمة الله،
ببخشید ظاهراً حقیر سؤال شما را اشتباه متوجه شده بودم، تا کنون فکر میکردم منظورتان از تفکیک انسانها در دین تفکیک آنها به مؤمن و کافر و خوب و بد است که شما میخواهید به همهی آنها نگاه انسانی یکسانی داشته باشید، به همین خاطر گفتم تعریف از انسانیت جدای تعریف از دینداری نیست، اما حالا میبینم که ظاهراً سؤال شما کلاً روی افراد مؤمن و خوب است که در راستای تدینشان در مقام انسانیت متحقق شدهاند، حالا سؤالتان این است که چرا باید بین نگاه انسانی داشتن به آنها تفکیک قائل شد ... یعنی صحبت شما روی بحث محرمیت و غیره است؟
اگر درست فهمیدهام فکر نکنم لازم باشد در نگاه انسانی داشتن به آنها تفکیک قائل شوید، البته نحوهی بروز آن نگاه انسانی داشتن به دیگران در عمل و در مقام تعامل با ایشان قاعدتاً باید متفاوت باشد که به نظرم بدیهی است، چه چیز آن برای شما عجیب است؟ هر رابطهای تعریف یک سری حدود و قوانین و حقوق میکند، آیا رابطهی شما با پدرتان با رابطهی شما با معلمتان یکی است که بخواهید در برخورد با ایشان یکسان برخورد کنید اگر از نظر تحقق در انسانیت یکسان باشند؟ همچنین ارتباط بین دو محرم یا دو نامحرم، نیازهای ایشان به هم متفاوت است و هر ارتباطی مزایا و آسیبهای احتمالی خودش را دارد که در برقرار کردن آن ارتباط باید مدّ نظر قرار داد. شاید بهتر باشد اینطور پاسخ بدهم که برخورد انسانی داشتن با دیگران یک شکل ثابت و کلیشهای ندارد و با هر کس اگر طور خاصی برخورد شود آن برخورد در مورد او انسانی بوده است ... در جایگاه مادر با فرزندانتان اگر طور خاصی برخورد کنید انسانی به حساب میاید و با همسرتان اگر طور خاصی برخورد کنید انسانی به حساب میاید و با یک نامحرم اگر طور خاصی برخورد کنید انسانی به حساب میآید و الی آخر ... با وجودیکه همه هم در انسانیت خود تحقق یکسانی داشته باشند ... انسانها ظاهراً از مرتبهی نفس به پایین متکثرند و در نتیجه در هر تعاملی در ذیل این مرتبهی وجودی باید به این تفاوتها و تکثرها احترام گذاشت و ملزومات آنها را رعایت کرد
اگر دوباره سؤالتان را بد متوجه نشده باشم :Gol:
یا علی علیهالسلام
البته وضعیت افراد جاهل قاصر نسبت به دین متفاوت است ولی در مورد کسی که در امر دین مقصر باشد ولو اینکه در ظاهر هم عامل به اعمال خیلی خوبی هم باشد (مثل کمک کردن به همنوعان و احترام گذاشتن و خوشحال کردن بچهها و هر کار خیر دیگری که فکرش را بکنید) باز بهرهای از انسانیت ندارد، البته کارهای خوبش بیپاسخ نمیماند ولی پاسخش را در همین دنیا میگیرد، مثلاً مردم هم به او احترام میگذارند و دوستش دارند و معروف میشود و غیره ... شخص سامری که گوسالهپرستی را در بنیاسرائیل رواج داد چنین کسی بود، شخص کمی نبود، ولی در آخرت بهرهای از رحمت خاص خداوند نخواهد داشت که یعنی بهرهای از انسانیت نداشته است ...
منظورتون رو دقیقا متوجه نشدم !! لطف می کنید به زبان ساده تر توضیح بدید !
یعنی آدمی که در آفریقا یا هر جای دور افتاده دیگری به دور از هیچ گونه آموزه ی دینی (هیچ دینی، نه تنها اسلام) زندگی می کند و هیچ یک از باید ها و نباید های دینی و جهان بینی و ایدئولوژی های کتابی یا اعتقادی به دستش نرسیده است ، بهره ای از انسانیت نبرده است ؟ بهره ای از رحمت خاص خدا نخواهد داشت ؟
مگر رحمت خاص خدا به اعمال نیک و خوبی ها و نیات خالص انسان ها نیست ؟ خب این همان دینداری است دیگر
مگر دینداری تنها باید با رجوع به رساله ها تعریف می شود ؟ دینداری با رجوع به اعماق وجود انسان ها تعریف نمی شود ؟
مگر رحمت خاص خدا به اعمال نیک و خوبی ها و نیات خالص انسان ها نیست ؟ خب این همان دینداری است دیگر مگر دینداری تنها باید با رجوع به رساله ها تعریف می شود ؟ دینداری با رجوع به اعماق وجود انسان ها تعریف نمی شود ؟منظورتون رو دقیقا متوجه نشدم !! لطف می کنید به زبان ساده تر توضیح بدید !
یعنی آدمی که در آفریقا یا هر جای دور افتاده دیگری به دور از هیچ گونه آموزه ی دینی (هیچ دینی، نه تنها اسلام) زندگی می کند و هیچ یک از باید ها و نباید های دینی و جهان بینی و ایدئولوژی های کتابی یا اعتقادی به دستش نرسیده است ، بهره ای از انسانیت نبرده است ؟ بهره ای از رحمت خاص خدا نخواهد داشت ؟
سلام علیکم و رحمة الله،
ملاک برتری مطابق قرآن تقوای الهی هست ...
کسی که جاهل قاصر باشد، یعنی کوتاهی نکرده باشد، معذور است ولی کسی که جاهل مقصر باشد، یعنی در بیرون آمدن از جهل کوتاهی کرده باشد یا به حق وقتی که به او رسیده است پشت کرده باشد او معذور نخواهد بود ... مطابق قرآن لا یکلف الله نفساً الا وسعها، یعنی تکلیف خواسته شده متناسب است با ظرفیت افراد. با این حساب کسی که در آفریقا (البته آفریقا مسلمانان زیادی دارد :ok:) یا هر جای دورافتادهی دیگری به دور از هرگونه دینی زندگی میکند آیا خوب و بد را میشناسد؟ اگر برایش خوب و بد تحریف هم شده باشد آیا فطرتش را تحت تأثیر بار تحریفات دیگران زیر بار افکار غلط به صورت ارادی دفن کرده است یا خیر؟ او لازم نیست حتماً خبر حضرت علی علیهالسلام بهش رسیده باشد تا بگوید قبول کردم و مثل ما بشود شیعهی شناسنامهای، همین که به حق رو کند وقتی آن را شناخت و به هر اندازه که آنرا شناخت همینقدر مأجور خواهد بود و هر چقدر که بعد از آنکه حق را شناخت در درون خودش یا در بیرون و به آن پشت کرد معذب خواهد شد. البته چنین کسی از وحی بیبهره است و به اندازهی تعقل ناقص خودش میتواند به خدا نزدیک شد و در شرافت انسانیت متحقق گردد، اما در هر صورت کسی که به اندازهی وسعت وجودیاش به حق روی بیاورد و از آن تبعیت کند به همان اندازه هم پاداش میگیرد و راضی خواهد شد ...
با این حساب دینداری تنها با رجوع به رسالهها تعریف نمیشود، با رجوع به اعماق وجود انسانها هم قابل تعریف است، ولی تقوای الهی شرط پذیرش هر عملی است و اگر کسی به دیگران کمک کند که مثلاً بعداً به او کمک بشود پاداشش همین خواهد بود که بعداً به او کمک خواهد شد، کسی که کار خوبی را میکند که با آن شخصی مهربان معرفی شود پاداشش این است که مهربان معرفی میشود و همه او را دوست خواهند داشت، همچنین کارهای دیگر، هر کسی به آن چیزی میرسد که نیتش را کرده است و بر اساس آن عمل کرده ست، اگر نیت خداوند و تقرب به او نباشد نتیجهاش هم نزدیکتر شدن به خداوند که همان رشد وجودی و انسانتر شدن است نخواهد بود.
پس ددو مطلب را باید با هم در نظر گرفت، یکی وسعت وجودی شخص و دیگری شاکلهی وجودی او که حقطلب یا حقستیز است، خدا خواه یا خودخواه و دنیا خواه است ... خیلی وابسته به تعاریف ظاهری که اسم یک نفر مسلمان است و اسم یک نفر مسیحی ندارد، اگرچه به طور اصولی این ارتباط وجود ندارد ولی در عمل در بسیاری از موارد ممکن است وجود داشته باشد و کسی که مسلمان است شانس رستگاری بیشتری دارد و در صورت رستگار شدن هم به دلیل وسعت وجودی بیشتری که داشته است به خداوند تقرب بیشتری خواهد داشت ... در عین حال که یک مسلمان شانس رستگاری عظیمتری را دارد اگر هم اشتباه کند سقوط عظیمتری را خواهد داشت، هر که بامش بیش برفش بیشتر ...
اگر اشتباه نکنم :Gol: (به امضایم هم توجه بکنید، حقیر به عنوان کارشناس اینجا نیستم و به عنوان یک کاربر معمولی دارم با شما همفکری میکنم و آنچه تا کنون فهمیدهام را بیان میکنم :ok:)
یا علی علیهالسلام
آیا فطرت الهی که در وجود همه آدمیان است ،
با صفاتی چون مهر ، محبت ، عشق ، دوست داشتن ، مهربانی ، دلسوزی ، کمک ، دلجویی و .... مخالفتی دارد؟
مطمئنا که فطرت الهی در راستای تمام این خوبی هاست .پس چطور می شود که دین ، به منه انسان اجازه نمی دهد به انسان های دیگر نگاه جنسیتی نداشته باشم؟
پس چطور می شود که دین ، به منه انسان اجازه نمی دهد مرد خوب و زن خوب را دوست داشته باشم و محبتم را ابراز کنم ؟
پس چطور می شود که دین ، به منه انسان اجازه نمی دهد عاشق الهی بودن انسان های دیگر شوم و این احساس را با آنها به اشتراک بگذارم ؟
پس چطور می شود که دین ، انسان ها را تفکیک میکند؟
پس چطور می شود که دین ، برای منه انسان ، محرم و نامحرم می سازد؟
چرا دین به من اجازه نمی دهد به انسان ها فقط نگاه انسانی داشته باشم ؟
مگر نه اینکه همه انسان ها از یک سرچشمه ، از یک فطرت الهی هستند ؟
پس چرا نمی توانم نگاه و برخورد یکسانی با همه انسان ها ، چه مرد ، چه زن ، چه محرم ، چه نامحرم ، چه مجرد ، چه متاهل ، چه پیر ، چه جوان و .... داشته باشم ؟
با عرض سلام به شما دوست گرامی
دین با اصل گرایشهای فطری ای که نام بردید مخالفتی ندارد و همانطور که فرمودید فطرت الهی در راستای تمام خوبی هاست اما با خارج شدن این فطرت از مسیر تعادل و گرفتار افراطها و تفریطها شدن مخالف است و به عبارت دیگر آن محبت، عشق و... را خوب میداند که در مسیر تعادل باشد نه غیر آن.
نه تنها دین بلکه بینشهای فطری نیز بر تعدیل گرایشهای فطری حکم میکنند. عقل انسان همان گونه که اصل محبت ورزیدن، عشق و دوستی، دلسوزی و... را ارزشمند و خوب میشمرد افراط و تفریط در این امور را ناخوب و ضدارزش معرفی میکند.
مثال ساده اش این است که کسی به خاطر ابراز دوستی به شخص دیگر، وی را در مسیر غلطی که طی میکند یاری دهد. یا مادری به خاطر عشقی که به فرزندش دارد مانع دستگیری فرزند یاغی و جنایتکارش توسط محاکم قضایی شود. آیا بینش فطری شما یا هر کس دیگری این را تجویز میکند؟
بنابراین درست است که گرایش فطری انسان بسوی محبت و عشق و دلسوزی و... است اما عقل و بینش آدمی برای ابراز این گرایشهای فطری حد و مرزی را مشخص میکند. به عبارت دیگر آن گرایشهای فطری نیازمند تعدیل است و عقل و بینش فطری به تعدیل آن گرایشها میپردازد.
دین نیز در عرصه تعدیل گرایشهای فطری و نظارت بر اجرای آنها در مسیر درستشان وارد عمل شده است و به عقل در این امر خطیر یاری میدهد. نه تنها این، که گاه علاوه بر گرایشهای فطری، بینشهای فطری نیز خود دچار افراط و تفریط میشود و این دین است که اینجا نیز به میدان آمده و به تعدیل فطرت بینشی میپردازد.
بنابراین اجازه دهید این عبارت شما را که:
آیا فطرت الهی که در وجود همه آدمیان است ، با صفاتی چون مهر ، محبت ، عشق ، دوست داشتن ، مهربانی ، دلسوزی ، کمک ، دلجویی و .... مخالفتی دارد؟
مطمئنا که فطرت الهی در راستای تمام این خوبی هاست .
اینگونه پاسخ گوییم: محبت، عشق، دلسوزی و ... وقتی خوبی است که در مسیر تعادل باشد و دین با چنین محبت و عشق و ... مخالفتی ندارد.
در پناه حق
ببخشید ظاهراً حقیر سؤال شما را اشتباه متوجه شده بودم...
خواهش می کنم ، ممنونم از توجه و زمانی که صرف کردید . چه بهتر که توضیح شما کاملترش کرد :Gol:
اگر درست فهمیدهام فکر نکنم لازم باشد در نگاه انسانی داشتن به آنها تفکیک قائل شوید، البته نحوهی بروز آن نگاه انسانی داشتن به دیگران در عمل و در مقام تعامل با ایشان قاعدتاً باید متفاوت باشد که به نظرم بدیهی است، چه چیز آن برای شما عجیب است؟
عجیب که نه ، اما تصور می کنم آنچه در مورد " حدود و روابط و تعامل بین آدم ها به اسم دین گفته می شود " ، حقیقی نیست و بیش از اندازه بزرگ و سخت گیرانه و بدور از تعادل که حرف اصلی دین است ، می باشد . البته هنوز در این زمینه در حال تحقیق هستم و اطلاع کافی کسب نکردم .
برخورد انسانی داشتن با دیگران یک شکل ثابت و کلیشهای ندارد و با هر کس اگر طور خاصی برخورد شود آن برخورد در مورد او انسانی بوده است ... در جایگاه مادر با فرزندانتان اگر طور خاصی برخورد کنید انسانی به حساب میاید و با همسرتان اگر طور خاصی برخورد کنید انسانی به حساب میاید و با یک نامحرم اگر طور خاصی برخورد کنید انسانی به حساب میآید و الی آخر ...
خیلــــــی ممنونم از توضیح قشنگ و خوبتون :Rose::Rose::Rose:
برخورد انسانی که در جایگاه همسر و مادر و پدر و فرزند که مشخصه ...
اما میشه لطفا بفرمایید در مثال های زیر چه برخوردی انسانیه و چه برخوردی انسانی نیست ؟
مثلا یک خانم مجرد دیندار و مقید ، وقتی می بینه همکار مردش یا شوهر خواهرش یا پسر خاله اش یا ... هر کسی که نامحرم نامیده می شود ناراحت است و کاری از دستش بر می آید که می تواند خوشحالش کند . در حد یک شوخی ساده و غیر مبتذل ، در حد یک لبخند ، در حد یک درک متقابل و توجه . در حد یک وقت گذاشتن و به حرفش گوش دادن و .... برخورد انسانی و درست در این موقع چیه ؟
آیا باید به او گفته شود تو در قبال نامحرم وظیفه ای نداری ؟ و نباید کاری انجام دهی ؟
-------------
یا مثلا یک آقای مجرد دیندار و مقید ، در مورد خواهر دوستش یا دختر عمه اش یا همکار خانمش ، که کار خیری انجام داده ، یا فکر و ایده ایی عالی و خوبی داشته ، یا رفتار خاص مثبت و تاثیرگذاری داشته و .... چه برخورد درستی می تواند داشته باشد ؟ چرا نمیتواند به وجد آمدنش از این ویژگی های خوب را نشان دهد ؟ چه اشکالی دارد ؟
-------------
یا مثلا یک آقای متاهل یا یک خانم متاهل هیچ کجا و در هیچ جایگاهی در قبال هیچ زن یا مردی ، به خاطر خوبی ها و الهی بودنش نمی تواند احساس محبت داشته باشد ؟
-------------
مثلا نمی شود که خوبی های دیگران را ارج نهیم ؟
تشویقشان کنیم ؟
همراهیشان کنیم ؟
بهشان لبخند و مهر و عاطفه هدیه کنیم ؟
فقط و فقط برای قشنگ بودن روحشان
حتی اگر نامحرم باشند ؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!
کارشناس محترم خیلی خیلی ممنونم از وقتی که گذاشتید و پاسخ هایی که واقعا کمک کننده بودند:Rose::Rose::Rose:
و عذر میخوام اگر بحث طولانی شد .
اینگونه پاسخ گوییم: محبت، عشق، دلسوزی و ... وقتی خوبی است که در مسیر تعادل باشد و دین با چنین محبت و عشق و ... مخالفتی ندارد.
خب دقیقا مشکل من همین مسیر تعادل است ، که تصور می کنم آنچه گفته میشود مسیر تعادل نیست .
البته تا اینجا بسیاری از ابهامات رفع شده ، هرچند هنوز کامل کامل نشده است
مثلا یک خانم مجرد دیندار و مقید ، وقتی می بینه همکار مردش یا شوهر خواهرش یا پسر خاله اش یا ... هر کسی که نامحرم نامیده می شود ناراحت است و کاری از دستش بر می آید که می تواند خوشحالش کند . در حد یک شوخی ساده و غیر مبتذل ، در حد یک لبخند ، در حد یک درک متقابل و توجه . در حد یک وقت گذاشتن و به حرفش گوش دادن و .... برخورد انسانی و درست در این موقع چیه ؟خیلــــــی ممنونم از توضیح قشنگ و خوبتون :Rose::Rose::Rose:
برخورد انسانی که در جایگاه همسر و مادر و پدر و فرزند که مشخصه ...
اما میشه لطفا بفرمایید در مثال های زیر چه برخوردی انسانیه و چه برخوردی انسانی نیست ؟
آیا باید به او گفته شود تو در قبال نامحرم وظیفه ای نداری ؟ و نباید کاری انجام دهی ؟
-------------
یا مثلا یک آقای مجرد دیندار و مقید ، در مورد خواهر دوستش یا دختر عمه اش یا همکار خانمش ، که کار خیری انجام داده ، یا فکر و ایده ایی عالی و خوبی داشته ، یا رفتار خاص مثبت و تاثیرگذاری داشته و .... چه برخورد درستی می تواند داشته باشد ؟ چرا نمیتواند به وجد آمدنش از این ویژگی های خوب را نشان دهد ؟ چه اشکالی دارد ؟
-------------
یا مثلا یک آقای متاهل یا یک خانم متاهل هیچ کجا و در هیچ جایگاهی در قبال هیچ زن یا مردی ، به خاطر خوبی ها و الهی بودنش نمی تواند احساس محبت داشته باشد ؟
-------------
مثلا نمی شود که خوبی های دیگران را ارج نهیم ؟
تشویقشان کنیم ؟
همراهیشان کنیم ؟
بهشان لبخند و مهر و عاطفه هدیه کنیم ؟
فقط و فقط برای قشنگ بودن روحشان
حتی اگر نامحرم باشند ؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!
سلام علیکم خواهر بزرگوار و رحمة الله و برکاته،
حقیر در حدّ درک خودم از تعالیم اسلام نظر میدهم و نمیدانم این نظرها چقدر درست هستند، ان شاء الله اگر اشتباه باشند کارشناس محترم اصلاح بفرمایند ...
ظاهراً اساس سؤال شما ابراز محبت به نامحرم است بخاطر انسان بودنش و نه بخاطر نامحرم بودنش، یعنی اکرام روح او در مقابل جسم او، درست است؟ اگر بله که نه تنها در اصل داشتن نگاه انسانی به او که حتی در ابراز این محبت هم حرفی نیست، فقط بحث میماند سر چگونگی ابراز این محبت و احترام و توجه. چند مثال معروفش میتواند محبت همه از مرد و زن باشد نسبت به حضرت زهراء سلاماللهعلیها که معلوم است این محبت بخاطر جایگاه انسانی ایشان است و نه زن بودن ایشان و نامحرم بودنشان برای بسیاری از افراد که مطابق تعاریف دنیایی از فرزندان ایشان یا عروس و دامادهایشان نیستند، یا مثال دیگرش میتواند ابراز محبت باشد توسط مرد و زن به برخی علمای معاصر مثل مرحوم آیتاللهبهجت یا مرحوم امام یا حضرت آقا، مثل خانمهایی که عکس ایشان را به دست میگیرند و کسی به فکرش هم نمیرسد که بگوید شما چرا عکس یک نامحرم را در درستتان گرفتهاید، واضح است که اینجا بحث جنسیت مطرح نیست و بحث شأن انسانی است که مطرح است و محبت و توجه و احترام هم از همین جهت است. وقتی گفته میشود حضرت فاطمه سلاماللهعلیها البته همه میدانند که ایشان خانم بودند ولی هیچ کس در ذهنش متوجه خانم بودن ایشان نمیشود همانطور که وقتی گفته میشود مثلاً مرحوم امام کسی توجهش سمت آقا بودن ایشان جلب نمیشود و در هر دو حالت جایگاه انسانی مورد توجه قرار میگیرد.
اما این در مورد کسانی بود که از نظر انسانی به جایگاهی رسیدهاند که مرد یا زن بودن آنها را متأثر از خود کرده است، حال آنکه در مورد بسیاری از مؤمنان شاید اینطور نباشد، مثل همان مثالهایی که فرمودید، در چنین مواردی اینکه چطور بتوانیم مشابه آن محبت و توجه و احترام را به این بزرگواران داشته باشیم بدون اینکه بحثهای جسمانی و مادون نفس مطرح شود بستگی زیادی به شرایط دارد.
مثلاً حقیر که یک آقا هستم اگر حالت چهرهام عادی باشد و وقتی صورتم به سمت آن خانمی که روحیهی ایمانی خیلی زیبایی دارد برمیگردد لبخند بزند این لبخند میتواند آفاتی داشته باشد، گاهی فقط برای خودم، گاهی همچنین برای طرف مقابل، گاهی برای سومشخصی که از چنین ابراز محبتی مطلع میشود، اما طبیعی است که مثلاً اگر از ابتدا بخاطر چنان روحیهی معنوی که ایشان دارند به وجود بیایم و لبخند داشته باشم دیگر اگر سرم به سمت ایشان بچرخد هم لبخندم منحصر در دیدن روی ایشان نشده است که آن آسیبهای احتمالی را داشته باشد، مثلاً میشود موقع صحت کردن سر را به زیر انداخت و نگاه در نگاه نشد (حفظ حریم ایشان خودش یک بخشی از احترام است) و با گشادهرویی صحبت کرد، جدّی ولی گشادهرو، فکر نکنم نشود، حرفها میتواند به مقدار ضرورت و کفایت باشد و خالی از شوخی و غیره ولی در عین حال همراه با گشادهرویی.
در یک جمع اگر باشیم میتوانیم برای خوشحال کردن خانمی که ناراحت است یک جمله نه خطاب به ایشان که خطاب به جمع بگوییم که باعث انبساط خاطر کل جمع و از جمله ایشان شود ... آنچه که در رابطهی بین دو نامحرم خطرناک است حالت خصوصی دادن به رابطه است، خاص کردن صورت توجه به اوست، اگر حالت انسان در مواجهه با او خاص نشود و مانند سایرین باشد (مثلاً اگر با همه خندان است با او هم باشد که او گمان نکند این نامحرم با من طور دیگری بود پس شاید ... این شایدها لزوماً به زبان یا حتی در ذهن نمیآیند بلکه گاهی حالت ناخودآگاه دارند آنقدر که شاید شخصی که خود را مدام رصد نمیکند اصلاً متوجهش هم نشود)، اگر به رابطه حالت خصوصی داده نشود و حالت عمومی داشته باشد ریسک خطرش هم کمتر میشود ...
لازم نیست برای درآوردن از ناراحتی یک نامحرم برایش لطیفه تعریف کرد و یا حتی شوخی کوچکی کرد، میتوان دنیا و عامل همّ و غم او را برایش کماهمیت جلوه داد با مثلاً گفتن از خدا، اینکه مثلاً دنیا ارزش این همه ناراحتی را ندارد، وقتی یاد خدا بین دو نامحرم مطرح شود باز خطر کمتر میشود البته به شرط آنکه باز این تصورات ایجاد نگردد که این شخص به من به طور خاص توجه کرد و کارش حالت حمایتی داشت و مختص خودم بود و غیره ...
الآن اینها به نظرم میرسد، شاید هم اشتباه میکنم، باید دید شرایط چه برخوردی را ایجاب میکند، و البته بعید نیست گاهی انسان هیچ کاری که نکند بهتر باشد، در هر صورت شما با آن ابراز توجه و محبت و احترام به انسانیت ایشان قصد ایجاد مشکلات جدیدی که ندارید، پس هر برخوردی که بتواند مشکلساز باشد را طبیعی است که نخواهید به آن متمسک شوید. مواردی که در بالا گفتم به نظر حقیر میرسد که اگر رعایت شوند ریسک ایجاد مشکل را کم کنند، ولی ان شاء الله کارشناسان محترم نظر بدهند ....
یا علی علیهالسلام
ظاهراً اساس سؤال شما ابراز محبت به نامحرم است بخاطر انسان بودنش و نه بخاطر نامحرم بودنش، یعنی اکرام روح او در مقابل جسم او، درست است؟
بله تا حدی همینه البته گسترده تر . منظورم این بود که در روابط بین آدمهای این دنیا ، اگر حتی بی دین هم باشند، خوب و بد ، رفتار درست و غلط ، رفتاری که با سرچشمه الهی انسان ها همخوانی دارد و رفتاری که با روح الهی شان همخوانی ندارد و ... قابل تشخیص خواهد بود ، نه اینکه حتما تعاریفی مثل محرم و نامحرم که در دین ما تعریف شده فقط و فقط بتواند تعیین کننده حد و حدود روابط بین آدم ها باشد .
البته شما هم به موارد و نکات قابل تاملی اشاره کردید که بسیار ریزبینانه و کمک کننده و تا حدی قابل قبول بودند هرچند من در بعضی مواردشان ابهام دارم ، اما شاید ادامه بحث از مسیر اصلی فاصله بگیره .
شاید در جایی دیگر آنچه که در موردش هنوز ابهام وجود دارد را دوباره مطرح کنم .
از کارشناس محترم ، از شما و بقیه انسان های خوب خدا که دیگران را برای رسیدن به یقین و راه درست ، یاری و همفکری میکنند ، بســــــــیار ممنونم :Gol::Gol::Gol:خداوند خیرتان بدهد .
در پناه حق
خب دقیقا مشکل من همین مسیر تعادل است
با عرض سلام به شما دوست گرامی
به نظر میرسد منطقیست که در کشف آنچه تعادل و آنچه خروج از مسیر تعادل است به دنبال ملاک باشیم. طبعا شاخصترین ملاکها در این عرصه عقل و فطرت و دین هر سه با هم است. وجاهت عقل و فطرت و دین روشن و در جای خود اثبات شده است. بنابراین هر رفتاری را باید از این صافی سه لایه عبور داد.
از آنجا که عقل و فطرت تنها میتوانند پرده از برخی کلیات بردارند از اینرو جزئیات را باید در دین جستجو نمود.
بنابراین مسیر تعادل را باید بر اساس ملاکهای یاد شده دریافت و جایی برای ابهام در این باره وجود ندارد مگر اینکه هر یک از لایه های مذکور را ناکافی برای قضاوت بدانیم و طبعا در این باره باید دلیلی منطقی ارائه دهیم و به نظر میرسد چنین دلیلی در دست نداریم.
حال به سراغ برخی از مواردی میرویم که احتمالا شما را در شناخت مسیر تعادل دچار تردید نموده. اگر به آنچه در پست 39 بیان کرده اید بنگریم باید قاطعانه عرض کنیم هیچیک از موارد یاد شده، به صورت مطلق ممنوع نیست. گوش دادن به حرف نامحرم، درک متقابل او، ابراز خوشحالی از کار خیر یا ایده عالی اش و احساس محبت داشتن به الهی و خوب بودن وی. ارج نهادن به خوبیها و تشویق و همراهی نامحرم، اموری نیست که عقل و فطرت و دین آنها را به صورت مطلق رد کرده باشند اما چه کسی میپذیرد که در کم و کیف آنها هیچ حد و حدودی راه ندارد؟ اتفاقا وقتی سخن از تعادل است باید در صدد کشف همین حد و حدودها باشیم و این ملاک است که ما را در تشخیص درست آن حد و مرزها یاری میدهد.
در پناه حق