نا امیدی از ازدواج، خوشحالی از غم دیگران !

تب‌های اولیه

82 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
نا امیدی از ازدواج، خوشحالی از غم دیگران !

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

سلام.
من قبلا این پستو نوشته بودم: ازدواج و رسیدن به آرامش، ازدواج نکردن و تنهایی و نا امیدی

حال روحیم اصلا خوب نیست. راستش اینطوری نبوده که من به محض برخوردن به مشکل، خدا رو فراموش کنم یا بهش بی اعتقاد بشم. تو زندگیم سختی
زیاد کشیدم. ولی همیشه شکرگزار بودم. این سختی، تو جنبه های مختلف زندگیم بوده ولی همیشه توکلم به خدا بوده. هیچوقت ناشکری نکردم. همیشه
گفتم خدایا راضیم به رضای تو. هرچی خودت صلاح بدونی.
تو این سختی ها صبر خیلی زیادی پیدا کردم. یعنی تو مشکلات طاقتم زیاده. و اینکه من کلا آدمِ مثبت نگری بودم. کلا تو همه چیز، جنبه ی مثبتشو می دیدم.
از کوچک ترین مسائلی که برام پیش میاد، بزرگ ترین درس ها رو میگیرم. یعنی تو هر اتفاقی، به دنبال یاد گرفتن یه چیز جدیدم.
اما الان به حال و روزی افتادم که صبرم جوابگو نیست. منی که انقدر طاقتم زیاد بود، الان دیگه کم آوردم.
هیچ تکیه گاه و حامی ای ندارم. تنهای تنهام. خانواده هم که کلا پشتمو خالی کردن. در حدی که واقعا تو هیچی نمیتونم رو کمک شون حساب کنم. تو هیچی.
حتی برای یه درد دل ساده. درموردشون توضیح بیشتری نمیدم. چون واقعا حرف زدن درباره ی اونا، خاطرات بدی که ازشون دارمو به یادم میاره و شدیدا داغونم میکنه.


خیلی وقته که دارم بدون هیچ امیدی زندگی میکنم. البته زندگانی که نه، بهتره بگم زنده مانی...
یه وقتایی با خودم میگم: یادته چه دید مثبتی به زندگی داشتی؟ به آدما، به همه چیز ...
همه بهم میگفتن خوش بحالت که میتونی همه چی رو اینقدر قشنگ ببینی.
الان از اون آدم سابق، چیزی برام نمونده.

الان یه مشکل جدیدی پیدا کردم و اونم اینه که وقتی می بینم یا میشنوم یکی مشکلی براش پیش اومده ( با کمال تاسف اینو میگم ) برای مشکلش خوشحال
میشم! البته اصلا به روی خودم نمیارم. حتی شده خودم خیلی هم به اون آدم کمک کردم. ولی ته دلم خوشحال میشم که یکی دیگه هم تو زندگیش مشکل داره.
حالا اگر اون شخص، یه آدم راحت طلب یا مثلا خوشگذرونی باشه، در اصطلاح میگن مُرفّهینِ بی درد، اونوقت دیگه خوشحالیم چندین برابر میشه.
خیلی ناراحتم از این وضعیت. باور کنین همیشه برای همه دعا میکنم. ولی نمیدونم چرا اینطوری شدم. بدم میاد از خودم. چرا من باید واسه مشکل دیگران خوشحال بشم؟ چرا آخه اینطوری شدم؟

وقتی یه زن و شوهر جوون رو تو خیابون می بینم که دستشون رو دادن به هم، یه حس تنفر خاصی بهشون پیدا میکنم. با اینکه نمی شناسم شون، ولی همون
لحظه با دیدن اون صحنه ازشون متنفر میشم. حتی جالب اینه که مثلا اون خانوم، کاملا محجبه و حتی چادری بوده، یعنی واقعا اون زن و شوهر خیلی متین و
باشخصیت بودن. ولی با این وجود بدم اومده ازشون. نمیدونم دیگه چیکار کنم.
میدونین بعضیا هستن با اینکه تو زندگی شون بدترین مشکل ها رو دارن، ولی حداقل تنها نیستن. بالاخره یه نفر تو زندگی شون هست که بهش دلداری بده، امید
بده، پشتش باشه. بدونه که تو این دنیا تنها نیست. حالا این آدم میخواد پدر و مادر باشه، خواهر و برادر باشه، دوست باشه یا هرکسی. اما من هیچکسو ندارم.

من هیچوقت هیچی رو به زور از خدا نخواستم. هیچوقتم نخواهم خواست. ولی دیگه به بن بست خوردم.
میدونم که زندگی فقط ازدواج نیست. اما برای من تبدیل شده به همه چیز. انجام کارهای دیگه هم نتونسته هیچ کمکی بهم بکنه. من انگیزه مو برای زندگی از دست
دادم و هیچی این انگیزه رو نمیتونه بهم برگردونه، جز اینکه یه مــرد وارد زندگیم بشه. الان در حال حاضر انگیزه و توان دنبال کردن هیچ کاری رو ندارم. چون واقعا حال
روحیم خرابه. هدف های دیگه هم دارم تو زندگیم. ولی حتی انجام اونا هم نتونست بهم کمکی بکنه. چون قبلا امتحان کردم.
دوستان بازم ازتون خواهش میکنم از کلیشه ها استفاده نکنین. تو رو خدا ببخشید که هر دفعه اینو تکرار میکنم. باور کنین ظرفیت شنیدن حرف های کلیشه ای رو
ندارم. از یه طرف حالم خرابه. از یه طرفم وقتی این نوع حرفا رو میشنوم واقعا داغون میشم.

از تک تک دوستانی که تو تاپیک قبلی نظراتشون رو نوشته بودن و برام وقت گذاشته بودن کمال تشکر رو دارم. واقعا از همه تون ممنونــم.

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

:Gol:

با نام و یاد دوست



کارشناس بحث: استاد امیدوار

طاهر;603009 نوشت:
سلام.
من قبلا این پستو نوشته بودم: ازدواج و رسیدن به آرامش، ازدواج نکردن و تنهایی و نا امیدی

حال روحیم اصلا خوب نیست. راستش اینطوری نبوده که من به محض برخوردن به مشکل، خدا رو فراموش کنم یا بهش بی اعتقاد بشم. تو زندگیم سختی
زیاد کشیدم. ولی همیشه شکرگزار بودم. این سختی، تو جنبه های مختلف زندگیم بوده ولی همیشه توکلم به خدا بوده. هیچوقت ناشکری نکردم. همیشه
گفتم خدایا راضیم به رضای تو. هرچی خودت صلاح بدونی.
تو این سختی ها صبر خیلی زیادی پیدا کردم. یعنی تو مشکلات طاقتم زیاده. و اینکه من کلا آدمِ مثبت نگری بودم. کلا تو همه چیز، جنبه ی مثبتشو می دیدم.
از کوچک ترین مسائلی که برام پیش میاد، بزرگ ترین درس ها رو میگیرم. یعنی تو هر اتفاقی، به دنبال یاد گرفتن یه چیز جدیدم.
اما الان به حال و روزی افتادم که صبرم جوابگو نیست. منی که انقدر طاقتم زیاد بود، الان دیگه کم آوردم.
هیچ تکیه گاه و حامی ای ندارم. تنهای تنهام. خانواده هم که کلا پشتمو خالی کردن. در حدی که واقعا تو هیچی نمیتونم رو کمک شون حساب کنم. تو هیچی.
حتی برای یه درد دل ساده. درموردشون توضیح بیشتری نمیدم. چون واقعا حرف زدن درباره ی اونا، خاطرات بدی که ازشون دارمو به یادم میاره و شدیدا داغونم میکنه.

خیلی وقته که دارم بدون هیچ امیدی زندگی میکنم. البته زندگانی که نه، بهتره بگم زنده مانی...
یه وقتایی با خودم میگم: یادته چه دید مثبتی به زندگی داشتی؟ به آدما، به همه چیز ...
همه بهم میگفتن خوش بحالت که میتونی همه چی رو اینقدر قشنگ ببینی.
الان از اون آدم سابق، چیزی برام نمونده.

الان یه مشکل جدیدی پیدا کردم و اونم اینه که وقتی می بینم یا میشنوم یکی مشکلی براش پیش اومده ( با کمال تاسف اینو میگم ) برای مشکلش خوشحال
میشم! البته اصلا به روی خودم نمیارم. حتی شده خودم خیلی هم به اون آدم کمک کردم. ولی ته دلم خوشحال میشم که یکی دیگه هم تو زندگیش مشکل داره.
حالا اگر اون شخص، یه آدم راحت طلب یا مثلا خوشگذرونی باشه، در اصطلاح میگن مُرفّهینِ بی درد، اونوقت دیگه خوشحالیم چندین برابر میشه.
خیلی ناراحتم از این وضعیت. باور کنین همیشه برای همه دعا میکنم. ولی نمیدونم چرا اینطوری شدم. بدم میاد از خودم. چرا من باید واسه مشکل دیگران خوشحال بشم؟ چرا آخه اینطوری شدم؟

وقتی یه زن و شوهر جوون رو تو خیابون می بینم که دستشون رو دادن به هم، یه حس تنفر خاصی بهشون پیدا میکنم. با اینکه نمی شناسم شون، ولی همون
لحظه با دیدن اون صحنه ازشون متنفر میشم. حتی جالب اینه که مثلا اون خانوم، کاملا محجبه و حتی چادری بوده، یعنی واقعا اون زن و شوهر خیلی متین و
باشخصیت بودن. ولی با این وجود بدم اومده ازشون. نمیدونم دیگه چیکار کنم.
میدونین بعضیا هستن با اینکه تو زندگی شون بدترین مشکل ها رو دارن، ولی حداقل تنها نیستن. بالاخره یه نفر تو زندگی شون هست که بهش دلداری بده، امید
بده، پشتش باشه. بدونه که تو این دنیا تنها نیست. حالا این آدم میخواد پدر و مادر باشه، خواهر و برادر باشه، دوست باشه یا هرکسی. اما من هیچکسو ندارم.

من هیچوقت هیچی رو به زور از خدا نخواستم. هیچوقتم نخواهم خواست. ولی دیگه به بن بست خوردم.
میدونم که زندگی فقط ازدواج نیست. اما برای من تبدیل شده به همه چیز. انجام کارهای دیگه هم نتونسته هیچ کمکی بهم بکنه. من انگیزه مو برای زندگی از دست
دادم و هیچی این انگیزه رو نمیتونه بهم برگردونه، جز اینکه یه مــرد وارد زندگیم بشه. الان در حال حاضر انگیزه و توان دنبال کردن هیچ کاری رو ندارم. چون واقعا حال
روحیم خرابه. هدف های دیگه هم دارم تو زندگیم. ولی حتی انجام اونا هم نتونست بهم کمکی بکنه. چون قبلا امتحان کردم.
دوستان بازم ازتون خواهش میکنم از کلیشه ها استفاده نکنین. تو رو خدا ببخشید که هر دفعه اینو تکرار میکنم. باور کنین ظرفیت شنیدن حرف های کلیشه ای رو
ندارم. از یه طرف حالم خرابه. از یه طرفم وقتی این نوع حرفا رو میشنوم واقعا داغون میشم.

از تک تک دوستانی که تو تاپیک قبلی نظراتشون رو نوشته بودن و برام وقت گذاشته بودن کمال تشکر رو دارم. واقعا از همه تون ممنونــم.


بسمه تعالی
با عرض سلام و تحیت محضر جنابعالی
بخاطر شرایطی که با آن مواجه هستید متاسفم در عین حال لازم است جهت بررسی دقیقتر ابعاد مسئله و وضعیت روانی، به صورت حضوری و در مرحله بعد به صورت تلفنی با یک روانشناس منعهد مشورت کنید.

در عین حال بنده فکر می کنم در کنار ناملایمات و ناکامیهای غیر قابل انکاری که منجر به تلخ کامی و ایجاد هزینه برای شما شده است، نوع نگاه و تفکرتان نیز سهم عمده ای در وضعیت موجود شما دارد! زاویه نگاه شما باعث گردیده تا با چند مسئله و معضل مواجه شوید؛
_ به هم خوردن اولویتها و فراموشی اهداف.
_ متمایز دانستن خود از دیگران
_ ادراک انتخابی: ناخودآگاه به یافتن و توجه کردن به موضوعات منفی سوق پیدا کرده اید.
_ احساس ناکامی: تجربه ناکامی تجربه ای فراگیر، طبیعی و واقعی است و برای همگان اتفاق می افتد اما احساس ناکامی امری ذهنی و غیر واقعی است و به سطح توقعات فرد برمی گردد.
و...

بر این مبنا پیشنهاد می شود با اتکاء به خدای بزرگ و اعتماد به توانائیهای فردی خود، فکر یا افکار تحریف شده خود را بشناسید و آن را به چالش بکشید.
شاید یکی از افکار تحریف شده شما این موارد باشد:
" من فرد بدبختی هستم! "
" من فرد بدشانسی هستم "
" همیشه باید شاد باشم "
" هیچ کار خطایی نباید از من سر بزند"
" همه باید من را دوست داشته باشند"
" نباید هیچکس از دست من ناراحت شود"
و...

همانطور که گفته شد راه مقابله با این افکار که حال هر فردی را خراب می کنند، این است که آنها را به چالش بکشید. طریقه به چالش کشاندن این افکار این است که به نشانه ها و شواهدی تکیه کنید که بر خلاف این افکار هستند. این نشانه ها را استخراج کنید، بنویسید و مرور کنید.

در ادامه لازم است توجه کنید که از بیان موضوعاتی که باعث آزارتان شده خودداری نکنید و به بهانه خراب شدن حالتان، آنها را سانسور نکنید. هر چقدر از بیان احساسات و خاطرات فرار کنید حال شما خرابتر خواهد شد.
پیشنهاد بعدی بنده این است که فعلا نگران قضاوت منفی خود نسبت به دیگران و شادمانی از مشکلات آنها نباشید، این موضوع ممکن است ناشی از افسردگی باشد که انشائ الله با برطرف شدن ان، این ویژگی هم برطرف خواهد شد.

در پناه خدای متعال موفق باشید

[h=2]آیا من با دیگران متفاوتم؟ چرا ؟؟؟[/h]
شاید این پست هم بدردت بخوره ....

[h=1]آیا من با دیگران متفاوتم؟ چرا ؟؟؟[/h]

سلام...
نگران نباشید، خیلیها وقتی با آماج مشکلات مواجه میشن و هیچ کاریشون پیش نمیره، و نتیجه میگیرن که زندگیشون یعنی بدبختی در حالی که بقیه (همون مرفهان بی درد) دارن پشت سر هم به اهدافشون میرسن (با زحمت یا بی زحمت) و خیلی خوش به حالشونه، در نهایت به اینجا هم میرسن که با دیدن مشکل دیگری، یکم خیالشون آسوده تر میشه. نه اینکه خوشحال بشن به معنای واقعی، ولی به نحوی بدبختی خودشون رو به نحوی با این مسائل توجیه میکنن. من اینجوریم الان...خوشحال نمیشم ولی (البته مسائل کوچک نه بزرگ، اگه خدای نکرده مشکل حادی نباشه، که اون موقع کارم به گریه و زاری هم میکشه براشون) ناراحت هم نمیشم...چرا؟ چون حداقل اینجوری به خودم ثابت میکنم که ببین بدبختیها فقط مال تو نیست!!! راه درستی نیست ولی خوب ذهن یک شخص افسرده به دنبال چنین راههای فراری هم میگرده! (منظورم شما نیست)

دوستم کاملا درکتون میکنم، منم همین موضوع خیلی روم تاثیر گذاشته، با وجود اینکه چندتا مشکل دیگه و هدف بزرگ دیگه هم دارم، ولی لامصب این ذهن وقتی کلید میکنه رو یه چیزی دیگه ول نمیکنه!!! حالا جالبه که من اصلا فکر نمیکنم با ازدواج مشکلم حل بشه! و کلا هر گونه اقدامی و تلاشی و دعایی رو در این مورد گذاشتم کنار. ولی باز مغزم ارور میده! نمی دونم شاید هم به خاطر مسائل دیگه ای هست.... مثل ترس از تنهایی.

نمی تونم راه حلی بدم، چون خودم هم گیرشم... فقط خواستم بدونی تنها نیستی و این مشکل شما (ناراحت نشدن از ناراحتی دیگران) هم چندان غیرعادی نیست.

ولی انصافا دوستم خیلی زود ناامید و بی تاب شدیها!!! 24 سال که سنی نیست (میدونم نیازهای عاطفی و اینجور چیزا)!!! ولی عزیز از من میشنوی آرامش خودت رو حفظ کن، چون تو شرایط بی حالی و بی تابی انسان ممکنه نسبت به شرایط محیط و اطرافش چندان هوشیار نباشه و موقعیتهای ناب زندگیش رو از دست بده... از من گذشته دیگه ولی همین بی تابی و بی انگیزگی باعث شد خودم رو بدبخت کنم (نه فقط بحث ازدواج) و چندتا از بهترین بهترین موقعیتهای زندگیم رو که شاید دیگه هیچ وقت نتونم بدست بیارمشون، رو از دست بدم:geryeh: و الان باور کن پشیمانی از این سهل انگاری ها و بی تابیهام خیلی خیلی خیلی بیشتر از تمنای قلبیم برای به بدست آوردن حاجتهام هست (الان کل افسردگی من به خاطر این احساس پشیمانی ای هست نه خود مشکلات). خدا هم که قربون اون بخشندگیش برم این همه بگو استغفرالله، اشتباه کردم، حالم خیلی بد بود، به هیچ عنوان اون موقع شرایط خوبی نداشتم، کیه گوش کنه!!! الان فکر گذشته که به سرم میزنه و میبینم خیلی از بدبختیهای چندین سالم و شاید هم آیندم به خاطر اون بی تابیها و اشتباههاست (نه عمدی)، در دم میخوام خودم رو بکشم.:ghati:

امیدوارم مشکلتون حل شه

این مسائل بیشتر به خاطره این هستش که عشق در درون زندگیتون نیست ...
باید سعی کنین تند تر عاشق بشین ...
کسی که عشق رو تجربه کنه ... و عاشقانه زندگی کنه ... هر روزش بهتر و زیباتر از دیروز میشه ...
اگر عشق نشد ...
دنبال هنر برو ...
مثلا نقاشی ...
مثلا موسیقی ...
مثلا داستان نویسی ...
مثلا عکاسی ...

به خصوص نقاشی ...
این زندگی اینقدر هممون رو درگیر کرده که هممون عشق رو فراموش کردیم ... هنر رو فراموش کردیم ...

مساله دوم هم به نظرم این هست که یک دوست خیلی خیلی صمیمی بتونی پیدا کنی ... کسی که بتونی تمام حرفهات رو بهش بزنی ... این دوست هم راحت بدست نمیاد ... واقعا شاید هر آدمی تو زندگیش بتونه دو تا یا سه تا از این مدل دوستها پیدا کنه ...

روانشناسها یه مثالی دارند با عنوان شیشه عطر ... میگن عشق مثله شیشه عطر میمونه ... آدمهای عادی هر روز مقداری از اون عطر رو به خودشون میزنن و میان بیرون ... ولی اتفاقهایی میوفته که شیشه عطر افراد میشکنه ... قلیان احساسات رو تجربه میکنن .. و بعد دیگه هیچ احساسی ندارند ... نمیتونن عاشق بشن ... نمیتونن دیگران رو دوست داشته باشند ... راهی که براش عنوان میکنن خوندن کتابهای رمان عاشقانه هست ... دیدن فیلم های عاشقانه هست ... دیدن زندگی هایی که در درونشون عشق و هنر موج میزنه ...

در مورد ازواج ...
یه ضرب المثل هست که میگه ... ازدواج مثله کفش خریدن میمونه ... آدما وقتی میرن کفش فروشی در ابتدا به دنبال زیباترین کفش هستند ولی زمانیکه از کفش فروشی میان بیرون ... کفش هایی رو در درون دستاشون دارند که باهاش راحت تر هستند ...

من خودم سنم از ازدواج سنتی گذشته ... و این رو میدونم که نمیتونم با یک ازدواج سنتی به خواسته هام برسم ... به شما هم همین مسیر رو پیشنهاد میکنم ... یک سری خواسته ها رو رویه کاغذ برای خودت بنویس ... خواسته هایی که نمیتونی از هیچ کدومشون گذشت کنی ... و خواسته هایی که برات مزیت محسوب میشن ... بعدش سعی کنی به اون خواسته هات برسی ... و واقعا واقعا واقعا در درون تعاملات خودت باشی ...

1- خودت باشی ... دقیقا خوده خوده خوده خودت .
2- خواسته هایه خودت رو مهم بدونی .
3- جلویه مردم گارد نگیری .
4- با مردم راحته راحت باشی .

من یه مدت خیلی وسواسی بودم که وقتی دوستام میان خونم حتما خونم تمیز باشه ... حتما همه چیز سره جاش باشه ... ولی پس از مدتی زندگی هایی رو دیدم که نظرم عوض شد ...

الان اگر کسی میاد خونم ... لباسام یه طرف افتاده ... رخت خوابم وسط خونه ول هست ... آشپزخونم ظرفها کثیف هستند ...

و خیلی راحت درب رو باز میکنم و اونم میاد تو ... همین راحتیم باعث شده دوستای زیادی پیدا کنم ... و از تنهایی در بیام ....

یاد گرفتم تو پارک کسی رو میبنم ... حتی برای بار اول هم که هست ... دعوتش کنم بیاد خونم ... با هم یه صبحونه ای چیزی بخوریم ... یه آهنگی گوش بدیم ... و خودمونی خداحافظی کنیم ...

همه چیز هم ازدواج نیست ... شاید اگر ازدواج هم بکنی برای این دوران شیک مجردی دلت لک بزنه ...

با اینکه هیچ تضمینی وجود نداره که اگه یه مرد وارد زندگیت شد و ازدواج کردی از این غم و غصه رها بشی

ولی

یه خانومایی هستن کارشون معرفی کیس مناسب برای ازدواجه

من یه بار هفت تیر بودم نمازم داشت قضا میشد رفتم مسجد الجواد فک کنم بود اسمش...که نماز بخونم یه همچین آگهیی رو دیدم:khandeh!:

ولی فکر کنم واقعا راه به درد بخوریه برای بعضی افراد مذهبی که تمایل به ازدواج دارن ولی خب کسی نیس که اینا رو معرفی کنه بهمدیگه

من خودم اینجور آشنا شدن رو با کسی نمیپسندم
اما ممکنه شما شرایطتتو سبک سنگین کنی و به نظرت مناسب بیاد

ایشالا خوشبخت بشی دوستم:hamdel:

[="Times New Roman"][="Black"]در حال رانندگی توی جاده خوابت ببره و یه دفعه بزنی سر یه دست انداز و از خواب بیدار بشی خیلی بهتر از اینه که در حین سقوط در دره از خواب بیدار بشی و مرگ خودت رو تماشا کنی..
.
اینکه عده ای بخاطر دید مثبتت تحسینت می کردن و الان دیگه کسی حمایتت نمی کنه چیز عجیبی نیست..
.
خیلی خوبه گاهی اوقات آدم یه ضرری بکنه ، یه ضربه مهلکی بخوره ، یه شکست بدی بخوره ، زمین بخوره ، تا بالاخره موضع اطرافیانش مشخص بشه..
.
اگر همیشه در حال موفقیت باشی هیچوقت نمی تونی بفهمی کی واسه چی کنارته..
.
من خیلی شکست ها و تلخی های زندگیم رو دوست دارم..به هیچ وجه حاضر نیستم برگردم به عقب و تصمیمات اشتباهم رو جبران کنم..
.
چون اون موقغ خیلی از تجربیات و شناخت هایی که الان از آدمها دارم رو از دست میدم..
.
مطمئنا شما الان به یه دوست واقعی احتیاج داری که ظاهرا چنین دوستی نداری..
.
اگر آدم موفقی بودی چی؟ بازم کسی رو نداشتی؟
.
به نظرم چیزی که شما باید یاد بگیری خط زدنه..باید یاد بگیری بعضی آدمها رو از زندگیت خط بزنی..اونها هیچ سهمی توی زندگیت ندارند..
.
در مورد ازدواج فکر میکنم ذهن شما کلید خوشبختی رو در ازدواج می بینه و فکر میکنم که اگر ازدواج هم بکنید باز هم احساس خوشبختی نخواهید کرد..
.
شما اول باید سنگاتو با خودت وا بکنی.. و تکلیف خودت رو روشن کنی..بعد کم کم همه چیز شروع به تغییر میکنه..کم کم و ذره ذره..
.
درد بوده ، شکست بوده ، طرد شدن بوده ، تنهایی بوده ، ولی دیگه تمام شده ، دیگه گذشته..از الان باید برای آینده تلاش بکنی..
.
نظرات و دیدگاه های اطرافیان بیشتر اوقات نقش تفاله رو داره و به هیچ دردی نمی خوره..چون نگاهشون منطقی نیست و فقط براسا باورهای پوچشون حرف می زنند..
.
یک استادی داشتیم بسیار مرد خشک و جدی بود..اصلا نمی شد یک کلمه باهاش حرف زد..
.
موقعی که من برای اولین بار باهاش درس گرفتم همه بهم گفتن "این میندازتت سر کلاس باهاش بحث نکنی ها و این فلانه و و ..."
.
ولی من اصلا به حرف های اینها گوش نکردم..چون می دونستم باورهاشون غیر منطقی شکل گرفته..
.
مثلا یه مدت مشکل خانوادگی داشته و سر کلاس پرخاش می کرده..این رفتارها رو دیدن یه نتیجه کلی گرفتن که این اینجور آدمیه..
.
هنوزم که هنوزه کسی باورش نمیشه که چطور این استاد با من روابط بسیار دوستانه و صمیمی داره ولی با بقیه خیلی محکم و جدی و خشک هست..
.
می خوام بگم خیلی اوقات ما بیخود و بی دلیل از اراجیف اطرافیان تاثیر می گیریم و زندگی خودمون رو تا مرز نابودی می بریم..
.
امیدوارم هرچه سریعتر مشکلاتت حل بشه..
[/]

بسمه تعالی
با سلام و تحیت

کاربر محترمی که این موضوع مربوط به ایشان است، در پیغام خصوصی مطالب دیگری را مرقوم داشتند و خواستار درج آنها در تاپیک بودند که بنده نیز با رعایت امانت، این مطالب را تقدیم می کنم؛

جنای امیدوار ممنوم از پاسخ تون. فقط جوابی که نوشته بودین خیلی کلی و مختصر بود. ممنون میشم اگر بیشتر توضیح بدین.
اما در رابطه با مواردی که مطرح کرده بودین، همونطوری که تو متن سوال هم نوشته بودم من اصلا آدم بدبینی نیستم. جزو اون افرادی هستم که به همه چیز با دید مثبت نگاه میکنن، تو هر اتفاقی سعی میکنن جنبه ی مثبتشو ببینن. اما شرایطی که برام پیش اومده باعث شده از این ویژگی ای که داشتم دور بشم. من هیچوقت نمیگم:

نوشته اصلی توسط اميدوار
" من فرد بدبختی هستم! "
" من فرد بدشانسی هستم "
" همیشه باید شاد باشم "
" هیچ کار خطایی نباید از من سر بزند"
" همه باید من را دوست داشته باشند"
" نباید هیچکس از دست من ناراحت شود"
و...

اما آدم وقتی تو شرایط بحران خیلی سخت قرار میگیره، دیگه قدرت مثبت فکر کردنش رو از دست میده. من خودم قبلنا با اینکه شرایط سختی داشتم اما باز هم دید خیلی مثبتی داشتم. اصلا تحت هیچ شرایطی نا امید نمیشدم. حتی تو شرایط سخت. اما الان دیگه کم آوردم. دیگه توانشو ندارم. هیچکس اینو درک نمیکنه که یه دختر چه حالی داره وقتی در تمام طول زندگیش از هیچکس محبتی ندیده باشه. منم یه آدم معمولیم. مگه چقدر توان دارم. مگه چند سال میتونم بی محبتی رو تحمل کنم. من حتی نمیدونم اگه یکی محبت کنه، آدم چه احساسی پیدا میکنه. محبتی که از سر دوست داشتن باشه.
من آدم منفی نگری نیستم. ولی دیگه تحمل این همه کمبود محبت رو ندارم. خیلی سخته که تو دنیا هیچکسی رو نداشته باشی. کسی میتونه اینو درک کنه که خودشم تجربه کرده باشه. وقتی یه برادری رو می بینم که هوای خواهرشو داره (البته من برادر ندارم)، یا پدر و مادری که همیشه کمک حالِ دخترشونن حسودیم میشه. واقعا حسودیم میشه. من اینطوری نبودم. همه ی آدما رو دوست داشتم. اینی که گفتم شعار نیست. واقعا از صمیم قلبم همه رو دوست داشتم. ولی دیگه نمیتونم. دیگه طوری شده که علنا میگم حسودیم میشه.
یه زمانی میگفتم اینکه از خانواده و اطرافیان محبتی ندیدم مهم نیست. مهم اینه که خدا رو دارم. وقتی خدا هست که دیگه غمی ندارم.
ولی الان به جایی رسیدم که هرچی خدا رو صدا میزنم اصلا انگار براش وجود خارجی ندارم. من تنها امیدم خدا بود. وقتی اونم تنهام گذاشت، دیگه تحمل هیچ شرایطی رو ندارم. تحمل هیچی رو. بخدا دیگه کم آوردم. جناب امیدوار من الان در شرایطی نیستم که
به نشانه ها و شواهدی تکیه کنم که بر خلاف این افکاره. نمیتونم. قبلا میتونستم ولی الان نمیتونم.

دومین مطلب ایشان نیز تقدیم می شود

جناب امیدوار لطفا اینم تو تاپیک، پست کنین.

از دوستانی که لطف کردن و راهنماییم کردن خیلی خیلی ممنونم.
در جواب نظرات شما دوستان هم چند تا نکته رو خدمتون عرض میکنم:

نوشته اصلی توسط Im_Masoud.Freeman
[=Times New Roman]خیلی خوبه گاهی اوقات آدم یه ضرری بکنه ، یه ضربه مهلکی بخوره ، یه شکست بدی بخوره ، زمین بخوره ، تا بالاخره موضع اطرافیانش مشخص بشه..

من قبلا دوستان خیلی زیادی داشتم. واقعا هم هر وقت مشکلی براشون پیش میومد، هر کمکی که در حد توانم بود براشون انجام میدادم. اما تو یه دوره شرایطی برام پیش اومد که به کمک شون احتیاج داشتم. ولی اونا حتی یه درد دل ساده رو هم ازم دریغ کردن. همون موقع بود که چهره ی واقعی شونو دیدم. درست از همون موقع بود که ارتباطمو با همه شون کم کردم. از همه شون بدم میاد.
البته خیلی خوشحالم که این شرایط پیش اومد و من آدمای دور و برمو بهتر شناختم. از همون روز بود که من دیگه با هیچکس صمیمی نشدم. الان با هرکس دوست میشم، این دوستی رو در حد یه بگو بخند و شاید بیرون رفتن ساده نگه میدارم. یعنی با هیچکس حتی درد دل هم نمیکنم. الان دوستای من فقط ظاهرمو می بینن. هیچکس از درونم خبر نداره. هیچکس از زندگیم خبر نداره. یعنی خودم اینطوری خواستم.
و همونطوری که شما هم گفتین این درسی که من گرفتم برام خیلی ارزش داشت.
در مورد اینکه نوشته بودین دیگران تحسینم میکردن و الان نمیکنن، و نباید به حرفاشون اهمیت بدم: من منظورم از گفتن اون حرف این بود که بگم یه زمانی دیدم خیلی مثبت بود. وگرنه من از حرفهای دیگران تاثیر نگرفتم.
میدونین یه وقتایی هست آدم دوست واقعی نداره، اما خانواده شو داره. یا دوست و خانواده ی حمایتگری نداره ولی همسری داره که جای همه نداشته هاش دوسش داره.
یا نه یکی هیچ کدوم اینارو نداره، ولی خدا رو داره.
اما من چی؟ من نه دوستی دارم، نه خانواده ای ، نه همسری، و نه خدایی ...
یه آدمی که هیچکدوم اینارو نداشته باشه چیکار میتونه بکنه؟ خدا خیلی وقته که محلم نمیذاره. من خودم یه زمانی ختم اون مثبت نگرا بودم. هرکی کنارم می نشست دو دقیقه نشده دیدش به مشکلاتش عوض میشد. با حرفایی که بهش میزدم دید مثبتی به زندگی و مشکلاتش پیدا میکرد. ولی الان دیگه نمیتونم.

من الان تشنه ی محبتم. واقعا این خلاء داره دیوونم میکنه. همه ی توانمو گرفته.
دوست خوبم FTN من زود نا امید و بی تاب نشدم. من 24 ساله که ذره ای محبت ندیدم. مگه یه آدم چقدر میتونه بی محبتی رو تحمل کنه؟ من الان مشکلی برام پیش بیاد نمیتونم با خانوادم در میون بذارم. پشتم خالیه. خانواده که نزدیک ترین کسانم هستن باهام اینطورین. غریبه ها که دیگه جای خود داره.
من وقتی یه نگرانی برام بوجود میاد دلشوره تمام وجودمو میگیره. چون هیچکسی رو ندارم که کمکم کنه. وقتی یه مشکلی برام پیش میاد اصلا عزا میگیرم.
دختر باشی، محبت ندیده باشی، پشت و پناه نداشته باشی، حامی نداشته باشی، نتونی با هیچکس حتی درد دل کنی، تنهای تنها باشی، دیگه چی میمونه واسه آدم.

من دیگه هیچ انگیزه ای تو زندگیم ندارم. هیچ کار متفرقه ای هم نتونست بهم کمک کنه. یعنی اصلا شرایطم طوری نیست که انجام کارهای دیگه بتونه منو از این وضعیت دور کنه.

دوستان اینکه نوشته بودم ازدواج واسم شده همه چیز و شما نوشتین که معلوم نیست با ازدواجم شرایط فرق کنه یا نه: من نیاز به محبت دارم. نیاز دارم به یکی تکیه کنم و خیلی نیازهای دیگه که تو تاپیک قبلی بهش اشاره کرده بودم. من که نمیخوام برم با یه نامحرم ارتباط برقرار کنم. میخوام از راه درستش که ازدواجه به نیازهام پاسخ بدم. البته ازدواجی که درست باشه، نه با هرکس.

دوست عزیزم الهه خشم ، تجربه ی من کاملا برعکس شما بود. من دیگه هیچوقت با هیچکس صمیمی نخواهم شد. چون تجربه ای که داشتم باعث شد دیگه هیچوقت با هیچ غریبه ای دوستی نزدیک نداشته باشم. حتی بین اعضای فامیل هم که با بعضی ها صمیمی بودم، از اونا هم فاصله گرفتم. همه شون روی دوم سکه رو بهم نشون دادن و ازشون ممنونم که کمک کردن چهره ی واقعیشون رو ببینم.

در آخر باز هم از تک تک شما دوستان تشکر میکنم.

درکتون میکنم.واقعا شرایط سختیه. خیلی از ادمای اطرافمون دورو هستن.ولی فک میکنم باز از هیج چی بهترن! شاید تو شرایط سخت کمک حال نباشن ولی همینکه تو خوشیهاتون کنارتون باشنم خوبه دیگه!حتما حتما سعی کنین برای خودتون دوست جدید پیدا کنین. مثلا یه کلاس ورزشی چیزی برین.خودتونو ادم گرم و صمیمی نشون بدین . حتی اگه از کسی خوشتون نیاد! کم کم تو دل بقیه جا باز میکنین.
به نظرم راه حل خانوم میس چادری رو یه امتحانی بکنین.
سوالم اینه که خانوادتون نمیذارن خواستگار بیاد براتون؟

راستش نمی خواستم با اسم خودم نظر بذارم. بعد دیدم نمیشه هربار از جناب امیدوار بخوام ایشون پست کنن. اینطوری ایشونم اذیت میشن.

maryam27;610557 نوشت:
خودتونو ادم گرم و صمیمی نشون بدین . حتی اگه از کسی خوشتون نیاد! کم کم تو دل بقیه جا باز میکنین.

خیلی از ادمای اطرافمون دورو هستن.ولی فک میکنم باز از هیج چی بهترن! شاید تو شرایط سخت کمک حال نباشن ولی همینکه تو خوشیهاتون کنارتون باشنم خوبه دیگه!

سلام دوست خوبم. من کلا آدم خیلی خون گرمی هستم. تو ارتباط برقرار کردن با دیگران خیلی راحتم. یعنی از این بابت اصلا مشکلی نیست :ok:
در مورد دوست همونطوری که نوشته بودم، راحت میتونم با همه گرم بگیرم. ولی خودم دیگه اصلا نمیخوام با کسی رابطه ی صمیمی داشته باشم. همه ی دوستی هامو در حد یه بگو بخند و بیرون رفتن نگه میدارم.
اتفاقا همین که اطرافیانم فقط تو شادی ها شریکم باشن خیلی منو زجر میده. همین باعث شد که اونا از چشمم بیفتن. به همه ی آدما به چشم یه رهگذر
نگاه میکنم. رهگذری که شاید حتی یک ساعت بعد هم نباشه.

maryam27;610557 نوشت:
سوالم اینه که خانوادتون نمیذارن خواستگار بیاد براتون؟


نه اصلا اینطوری نیست. خانوادم با این موضوع هیچ مخالفتی ندارن. مشکل اینه که تا حالا خواستگاری نداشتم که شرایطش باهام جور دربیاد. یعنی از جنبه های
مختلفی نپسندیدم شون.

مهسا

عزیزممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

من کاملا میفهممت

این حس تنهایی رو که میگی

منم خیلی وقتا تجربه اش میکنم ... اونقدر تلخ و عمیق که واقعن دلم میخواد تو اون لحظه بمیرم فقط

مهسا جان

شدید به این اعتقاد معنقدم که ازدواج قسمته

شاید 4 سال دیگه

شاید 2 سال دیگه

شایدم 1 ماهه دیگه اون پسری که قسمتته باهات رو به رو بشه و سر راهت قرار بگیره

علاوه اینکه ما دخترا ... مخصوصن مذهبیا ... نمیتونیم هیچ تلاشی واسه اتفاق افتادنش بکنیم ... باید خودش بشه

تو باید تا اون زمان که قسمتت برسه ... خودت رو سر پا نگهداری

Miss Chadoriii;610577 نوشت:
مهسا

عزیزممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

من کاملا میفهممت

این حس تنهایی رو که میگی

منم خیلی وقتا تجربه اش میکنم ... اونقدر تلخ و عمیق که واقعن دلم میخواد تو اون لحظه بمیرم فقط

مهسا جان

شدید به این اعتقاد معنقدم که ازدواج قسمته

شاید 4 سال دیگه

شاید 2 سال دیگه

شایدم 1 ماهه دیگه اون پسری که قسمتته باهات رو به رو بشه و سر راهت قرار بگیره

علاوه اینکه ما دخترا ... مخصوصن مذهبیا ... نمیتونیم هیچ تلاشی واسه اتفاق افتادنش بکنیم ... باید خودش بشه

تو باید تا اون زمان که قسمتت برسه ... خودت رو سر پا نگهداری

این همه "م " چرا گذاشتید؟:Gig:

سلام
مهسا جان دوست عزیز,تو تمام زندگیها این شرایطی که گفتین وجود داره منتهی برای هر کسی با نوع خاص خودشه تویکی کم رنگ تو یکی پررنگ تویکی عمیق تر و تویکی سطحی از بیرون به زندگی آدما نگاه نکن خیلی از افراد هستن که مشکلاتشون خیلی عمیق تر از شماست شاید الان تو زندگیت احساس خلاءکنی وحس نا امیدی داری ولی میتونی همانطورکه دوستان گفتن با یک برنامه ریزی زندگیتو متحول کنی شاید فکر کنی که با ازدواج تحول عظیمی تو زندگیت رخ بده ولی شاید هم اینطور نباشه .....ارتباط با دوستان و افرادی که باعث شادی شما میشه خیلی تاثیر گذاره مخصوصا شرکت تو یک برنامه ورزشی واقعا" موثره .....:Gol:

یه روز یه نفر کشتیش تو دریا غرق شد، خودش هم سرگردان موند، اونجا بود که با یاد خدا افتاد و از خدا خواست که نجاتش بده، بعد از یه مدت کم یه نفر با یه قایق اومد و خواست نجاتش بده اما این بنده خدا گفت من کمک تو رو نمی خام فقط و فقط خود خدا باید نجاتم بده. بالاخره کمک رو قبول نکرد و منتظر دست خدا بود. اما دستی درکار نبود و او هم غرق شد.
با اخم و تخم رفت اون دنیا و حسابی شاکی بود که چرا کمکم نکردی:Narahat::Narahat:
خدا هم گفت " من که یه قایق برات فرستادم". :ok:
فرصتش برای همه ما پیش میاد که بهترین برد زندگیمون رو تجربه کنیم اما به راحتی اون رو پس می زنیم.
به اصطلاح دنبال توپ می دویم ولی تا بهش می رسیم شوتش می کنیم.

m.r226;610665 نوشت:
یه روز یه نفر کشتیش تو دریا غرق شد، خودش هم سرگردان موند، اونجا بود که با یاد خدا افتاد و از خدا خواست که نجاتش بده، بعد از یه مدت کم یه نفر با یه قایق اومد و خواست نجاتش بده اما این بنده خدا گفت من کمک تو رو نمی خام فقط و فقط خود خدا باید نجاتم بده. بالاخره کمک رو قبول نکرد و منتظر دست خدا بود. اما دستی درکار نبود و او هم غرق شد.
با اخم و تخم رفت اون دنیا و حسابی شاکی بود که چرا کمکم نکردی:Narahat::Narahat:
خدا هم گفت " من که یه قایق برات فرستادم". :ok:
فرصتش برای همه ما پیش میاد که بهترین برد زندگیمون رو تجربه کنیم اما به راحتی اون رو پس می زنیم.
به اصطلاح دنبال توپ می دویم ولی تا بهش می رسیم شوتش می کنیم.

در مورد ازدواج ... اونم واسه دخترای مذهبی... فک نکنم صدق کنه ها:Gig:

Miss Chadoriii;610666 نوشت:
در مورد ازدواج ... اونم واسه دخترای مذهبی... فک نکنم صدق کنه ها:Gig:

چرا اینطوری فکر میکنید مطمعن باشی برای هرکسی با توجه به موقعیتش شرایط ازدواج و...پیش میاد

هدیه الهی;610670 نوشت:
چرا اینطوری فکر میکنید مطمعن باشی برای هرکسی با توجه به موقعیتش شرایط ازدواج و...پیش میاد

آخه خوده استارتر تاپیکم گفتن

خاستگارایی که داشتن مناسب نبوده Fool

پس ینی شرایطش پیش نیومده دیگه

منظورم اینه که در مورد ازدواج ... اینکه میگیم فرصتش پیش میاد ... خوده طرف حواسش نیس استفاده کنه ... زیاد نمیتونه درست باشه

چون اگه طرف از اون فرصت ... حالا اینجا خاستگاره منظورمون ... استفاده نمیکنه... پس حتمن یه ایرادی داشته و قابل پذیرش و قابل استفاده نبوده

Miss Chadoriii;610672 نوشت:
آخه خوده استارتر تاپیکم گفتن

خاستگارایی که داشتن مناسب نبوده Fool

پس ینی شرایطش پیش نیومده دیگه

منظورم اینه که در مورد ازدواج ... اینکه میگیم فرصتش پیش میاد ... خوده طرف حواسش نیس استفاده کنه ... زیاد نمیتونه درست باشه

چون اگه طرف از اون فرصت ... حالا اینجا خاستگاره منظورمون ... استفاده نمیکنه... پس حتمن یه ایرادی داشته و قابل پذیرش و قابل استفاده نبوده

از قدیم گفتن دیرو زود داره ولی سوخت و سوز نداره ,دختر توهر سنی که باشه بلآخره ازدواج میکنه حالا توهر مرحله ممکنه شرایط ازدواج و اون کیس مورد نظر متفاوت باشه ولی بنظر من اگر آدم بخواد برای فرار از شرایط فعلیش دست به ازدواج ناموفق بزنه همون مجرد بمونه خیلی بهتره که بخواد شرایط سخت تری رو متحمل بشه

Miss Chadoriii;610577 نوشت:
مهسا

عزیزممممممممممممممممممممم مممممممممممممممممممم

من کاملا میفهممت

این حس تنهایی رو که میگی

منم خیلی وقتا تجربه اش میکنم ... اونقدر تلخ و عمیق که واقعن دلم میخواد تو اون لحظه بمیرم فقط

مهسا جان

شدید به این اعتقاد معنقدم که ازدواج قسمته

شاید 4 سال دیگه

شاید 2 سال دیگه

شایدم 1 ماهه دیگه اون پسری که قسمتته باهات رو به رو بشه و سر راهت قرار بگیره

علاوه اینکه ما دخترا ... مخصوصن مذهبیا ... نمیتونیم هیچ تلاشی واسه اتفاق افتادنش بکنیم ... باید خودش بشه

تو باید تا اون زمان که قسمتت برسه ... خودت رو سر پا نگهداری

اینکه هیچ گونه تلاشی نمی تونین بکنین یه کم جای بحث داره. به نظرم یه خانوم محجبه (یا با چادر یا بی چادر) که آراسته (نه آرایش شده) هم هست، خیلی بیشتر تو چشمه پسراست تا یه دختر خانومی که نمیدونم قیافه ی الانش با فردای بعد عقدش چه فرقی می خواد بکنه:Gig:
با دیدن یه خانم با شخصیت با حیا، شخصا تو ذهنم اون رو از خانواده ای اصیل فرض می کنم. خانواده ای با سطح مالی مناسب که به نظر و البته به تجربه ی من ،(از لحاظ مالی) توقعات بالایی هم دارند. تا به امروز شونصد تا خواستگار رو رد کردن و اگه پا جلو بزارم میشم شونصد + یک. شرایط جوونها رو هم که می دونین.
برخی محجبه ها هم که اصلا به خودشون اهمیت نمیدن. فکر می کنن همینکه چادر بپوشن بسه. چادرشون رو قشنگ نمیگیرن و همیشه یه طرف خاک می خوره.
اگر دختر خانومی پسری رو بپسنده بدون گفتن هم می تونه منظورش رو برسونه. بدون پیامک بدون آرایش و خودنمایی و...
فقط با اون آقا خاص برخورد کنید. اگه با همه صحبت می کنین با اون آقا نکنین و یا بالعکس. کلا خاص برخورد کنید دیگه. طوری که طرف بفهمه. والا اگه اون آقا از شما خوشش بیاد ولی از خیلی چیزها بترسه ، با این کار شما بهش تلقین می شه که شما هم بی میل نیستید .

Miss Chadoriii;610672 نوشت:
آخه خوده استارتر تاپیکم گفتن

خاستگارایی که داشتن مناسب نبوده :|

شاید ایده آل هایی دارند که به سختی میشه بهشون رسید؟

m.r226;610683 نوشت:
شاید ایده آل هایی دارند که به سختی میشه بهشون رسید؟

بله این میتونه باشه

اما در خیلی از موارد هم واقعن شرایط مناسبی پیدا نمیشه

مناسب هم نه اینکه تصور کنین بنده خدا دنبال شاهزاده سوار بر اسب سفیده

مناسب از همه نظر ... یا حداقل 50 درصد Fool

طاهر;603009 نوشت:
سلام.
من هیچوقت هیچی رو به زور از خدا نخواستم. هیچوقتم نخواهم خواست. ولی دیگه به بن بست خوردم.
میدونم که زندگی فقط ازدواج نیست. اما برای من تبدیل شده به همه چیز. انجام کارهای دیگه هم نتونسته هیچ کمکی بهم بکنه. من انگیزه مو برای زندگی از دست
دادم و هیچی این انگیزه رو نمیتونه بهم برگردونه، جز اینکه یه مــرد وارد زندگیم بشه. الان در حال حاضر انگیزه و توان دنبال کردن هیچ کاری رو ندارم. چون واقعا حال
روحیم خرابه. هدف های دیگه هم دارم تو زندگیم. ولی حتی انجام اونا هم نتونست بهم کمکی بکنه. چون قبلا امتحان کردم.

با سلام

این مطلب رو برای اطلاع همه خانمهای مجرد قرار میدهم. مشکل شما شاید بخاطر دلایلی غیر از موارد زیر باشد!

در مورد ازدواج خصوصا خانمها عوامل مختلفی دخیلند اما یکی از دلایل مهمی که از چشم مردم پنهان است شیاطین هستند! که البته خود خداوند این علل را از چشم شما پنهان میکند تا این سختیها را بکشید و بعد زمانی میرسد که به طریقی این مشکلات برطرف میشود مثلا اگر مشکل از شیاطین منزل باشد بعد از تغییر منزل، مشکل تا حدودی حل میشود یا ....

عوامل شیطانی پنهان در ازدواج و کل زندگی: جن همزاد، جن تابعه، سحر، عمار منزل اگر کافر باشد (جن های ساکن در منازل)، سحر، چشم زخم و...

در روايتى از اميرمؤمنان على(ع) آمده است:
« خانه‌اى كه در آن قرآن خوانده مى‌شود و ياد خدا مى‌شود، بركتش زياد مى‌شود و ملائكه در آن خانه حاضر شده، شياطين از آن خانه دور مى‌شوند و براى اهل آسمان مى‌درخشد; همان‌طور كه ستارگان براى اهل زمين مى‌درخشند، امّا خانه‌اى كه قرآن در آن خوانده نمى‌شود [اهل خانه قرآن نمى‌خوانند] و ياد خدا نمى‌شود، بركتش كم‌شده و ملائكه از آن خانه مى‌روند و شياطين وارد آن خانه مى‌شوند. »

امام صادق (ع) : هجوم شياطین به مؤمنان بيشتر از هجوم زنبورها به گوشت است .

خیلی از خانمها دستورات مختلف مثل ختم و نمازها انجام میدهند اما نتیجه ای نمیگیرند که دلیلش ممانعت شیاطین مذکور از اجابت آن دستورات است! بله خداوند سمیع و بصیر است و شما را میشنود و می بیند اما شیاطین مانع رسیدن درخواست و صدای شما به عوالم آن دستور نمیرود و فرشتگان که موکلین آن دستور هستند حضور نمی یابند تا حاجتتان را برآورده کنند! این قضایا کمی پیچیده است! اول باید مشکلتان با شیاطین رفع شود بعد دستورات ازدواج انجام دهید!

مثلا خانمی بود که طلاق گرفته بود اما خانواده پسر برای اینکه وی را مجبور کنند برگردد، بختش را از طریق یک ساحر بسته بودند و وی بعد حدود هشت سال فهمید و شک کرد که چرا برایش خواستگار نمی آید و..... بعد که دوستم مشکل آن خانم را حل کرد باز عوارضی روی جسم وی مانده بود که باز دستوری برای رفع آن داده شد!

حتی سحرهایی مثل سحر عقیم کردن هست که اگر دم در منزل شخصی بریزند هر کس از آنجا رد شود عقیم میشود حتی اگر مرغ باشد!!!

شان نزول مُعَوَّذَتَین (فلق و ناس)؛ سحر شدن پیامبر به دست یک یهودی

علامه طباطبایی در المیزان در تفسیر سوره فلق؛ «مردى یهودى رسول خدا (ص) را جادو کرد، و در نتیجه آن حضرت بیمار شد، جبرئیل بر او نازل گشته دو سوره معوذتین را آورد و گفت: مردى یهودى تو را سحر کرده و سحر مذکور در فلان چاه است. رسول خدا (ص) على (ع) را فرستاد آن سحر را آوردند، دستور داد گره هاى آن را باز نموده، براى هر گره یک آیه بخواند، على (ع) هر گرهى را باز مىکرد یک آیه را مىخواند، به محضى که گره ها باز و این دو سوره تمام شد، رسول خدا (ص) برخاست، گویا پاى بندى از پایش باز شده باشد.» المیزان، به نقل از الدر المنثور، ج ۶، ص ۴۱۷.

امام صادق (ع) هم نظیر این معنا را روایت کرده است. روایات بسیارى هم از طرق اهل سنت با تفاوت اندکی وارد شده است. در تفسیر نورالثقلین، روایات دیگری نیز از طرق ائمه معصومین (ع) نقل شده است.»

آیا کسی می تواند پیامبر خاتم و اشرف مخلوقات را سحر کند؟ قرآن مسحور شدن رسول الله را نفی کرده است، پس چگونه ممکن است که سحر ساحران در رسول الله (ص) اثر کرده باشد؟

پاسخ: مشرکین ادعا می کردند که سخنان پیامبر، سحر است، یعنی عقل ایشان مسحور است و قرآن این مساله را رد می کند؛ اما دلیلی در دست نیست که سحر نتواند تاثیری بر بدن پیامبر ایجاد کند.» بنابراین در موارد زیادی، رسول خدا (ص) حسن و حسین علیهم السلام را با این دو سوره فلق و ناس تعویذ مى کرد.

مجمع البیان، ج ۱۰، ص ۵۶۹. پایان بحث تفسیری المیزان.


حکیم آیت الله جوادی آملی:
اگر کسی در راه مستقیم باشد، خداوند چه پاداش‌ها که به او عطا می‌کند؛ فرشتگان را کمک او قرار می‌دهد؛ مال طیب و طاهر، فرزند طیب و طاهر، علم طیب و طاهر و آبرومندی دنیا و آخرت را به او عنایت می‌کند. این آیه که می‌فرماید: «إِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ»، به همین موضوع اشاره دارد؛ فرمود: کسانی که موحد بودند، حرف و عمل و ظاهر و باطن ایشان یکی بود و گفتند «خدا»! و ایستادند و ایستادگی کردند، ما نیز ملائکه را بر آنها نازل می‌کنیم.

البته این به آن معنا نیست که جبرئیل بر آنان وحی بیاورد، چون وحی مخصوص معصوم است؛ اما فرشتگانی که زیر نظر این بزرگواران و شاگردان آنها هستند، برای تأیید انسان و کمک به او می‌آیند؛ برای بسیاری نیز می‌آیند. بنابراین اگر کسی مستقیم بود، «تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ» درباره او صادق خواهد بود.

نکته بسیار بسیار مهم برای همه مردم : همیشه صبح،عصر و قبل خواب سوره فلق سه بار یا آیت الکرسی را سه بار برای حفظ بخوانید.

درضمن آیت الکرسی یک آیه است یعنی تا هو العلی العظیم!

با سلام به همه

لطفا از جواب دادن بی ربط بهم در تاپیک خودداری کنید
چندتا کاربر هستن همه جای اسک دین دیده می شن!! اسک دین به نظرم شده خونه دومشون، چجوری باید شما ها رو متوجه کرد جواب همدیگرو که بی ربط به موضوع تاپیک هست تو پیام خصوصی بدید نه تو تاپیک
واقعا از مدیریت انتظار دارم جلوی این وضع رو بگیره وگرنه اسک دین هم می شه چت روم عمومی

vahid.q;610687 نوشت:
با سلام به همه

لطفا از جواب دادن بی ربط بهم در تاپیک خودداری کنید
چندتا کاربر هستن همه جای اسک دین دیده می شن!! اسک دین به نظرم شده خونه دومشون، چجوری باید شما ها رو متوجه کرد جواب همدیگرو که بی ربط به موضوع تاپیک هست تو پیام خصوصی بدید نه تو تاپیک
واقعا از مدیریت انتظار دارم جلوی این وضع رو بگیره وگرنه اسک دین هم می شه چت روم عمومی

یا خدا

من واقعن بعضی از برخوردا رو میبینم خیلی برای طرف ناراحت میشم

میگم ببین چه دل پری داشته چه قدر زندگی بهش سخت گرفته که دلش میخواد همش به این اون گیر بده

برادر گرامی

کسی بی ربط به تاپیک حرف نزده

شما اصلا پستای استارتر

و تاپیک قبلی استارتر که آدرس دادن توی همین صفحه اول خوندین که بدونین داستان از چه قراره؟؟؟

حداقل اول پستا رو بخونید بعد محاکمه کنید که کسی بی ربط حرف زد یا نه

vahid.q;610687 نوشت:
چندتا کاربر هستن همه جای اسک دین دیده می شن!! اسک دین به نظرم شده خونه دومشون،

چرا اوقات تلخی می کنی عزیز، مگه بده که اینجا بیای و حرفهات رو بگی؟
کدوم بی ربط؟

مگه ازدواج نکردن چه عیبی داره که آدم بخاد ناامید بشه؟
به ازدواج باید به عنوان پیشامد نگاه کرد
خواه نا خواه با این اوضاع یه عده زیادی باید مجرد بمونند
تو فامیل ما با خودم15 پسر مجرد مذهبی داریم
که بعضیاشون خواستگاریم نرفتند تا حالا
ولی زندگیشونا با شادابی ادامه میدن
20 دختر مجرد هم داریم تو فامیل
ولی هیچکسی از زندگی نا امیدنشده
هرچه پیش آید خوش آید

Miss Chadoriii عزیزم خیلی خیلی ممنونم از حس همدردیت.

Miss Chadoriii;610577 نوشت:
تو باید تا اون زمان که قسمتت برسه ... خودت رو سر پا نگهداری

:crying:

هدیه الهی;610657 نوشت:
رتباط با دوستان و افرادی که باعث شادی شما میشه خیلی تاثیر گذاره

متاسفانه این ارتباط ها دردی رو از من دوا نکرده. خوش بودن با کسانی که میدونی اگه همین الان ازشون کمک بخوای، بهت پشت میکنن نه تنها کمکم نکرده
بلکه بیشتر عذابم میده. میدونی دوستم، خودتم یه خانومی. مسلما بهتر میتونی اینو درک کنی که وقتی یه دختر (کلا جنس زن) از نظر عاطفی تامین نشــه
دست به هر کاری هم که بزنه بازم نمیتونه خوش باشه. خوش بودن الان برای من مفهوم خودشو از دست داده. من با کسی میتونم خوش باشم که تو هر شرایطی
همراهم باشه. اینم فقط از کسی برمیاد که یا خانوادت باشه (یعنی پدر و مادر) یا اینکه همسرت باشه. در مورد من، گزینه ی پدر و مادر که حذفه. می مونه همسر.


هدیه الهی;610657 نوشت:
میتونی همانطورکه دوستان گفتن با یک برنامه ریزی زندگیتو متحول کنی

جواب:

اميدوار;610541 نوشت:
من دیگه هیچ انگیزه ای تو زندگیم ندارم. هیچ کار متفرقه ای هم نتونست بهم کمک کنه. یعنی اصلا شرایطم طوری نیست که انجام کارهای دیگه

بتونه منو از این وضعیت دور کنه. قبلا امتحان کردم ولی نتیجه ای نگرفتم

هدیه الهی;610678 نوشت:
بنظر من اگر آدم بخواد برای فرار از شرایط فعلیش دست به ازدواج ناموفق بزنه همون مجرد بمونه خیلی بهتره که بخواد شرایط سخت تری رو متحمل بشه

جواب:

اميدوار;610541 نوشت:
میخوام از راه درستش که ازدواجه به نیازهام پاسخ بدم. البته ازدواجی که درست باشه، نه با هرکس.

m.r226;610683 نوشت:
شاید ایده آل هایی دارند که به سختی میشه بهشون رسید؟

نه اصلا اینطوری نیست. کسانی که تا الان خواستگارم بودن همون حداقل ها رو هم نداشتن. یعنی از نظر اعتقادی و شخصیتی و فرهنگی هم کفو نبودیم.

خصوصا اعتقادی که من خیلی روش حساسم. بالاخره دو نفر اگه از این نظر نزدیک به هم نباشن، نمیتونن ازدواج موفقی داشته باشن.

*mahsa*;610714 نوشت:
Miss Chadoriii عزیزم خیلی خیلی ممنونم از حس همدردیت.

:crying:

مهساااااااااااااااااااااااااااا

جیگر منو سوزوندی با این آیکنه که گذاشتی که Fool

دختر خوب تو سنی نداری

الان سن ازدواج رفته بالا کلن

24 سال ینی تازه اوله اوله اوله جوونی

pzahra;610711 نوشت:
مگه ازدواج نکردن چه عیبی داره که آدم بخاد ناامید بشه؟
به ازدواج باید به عنوان پیشامد نگاه کرد
خواه نا خواه با این اوضاع یه عده زیادی باید مجرد بمونند
تو فامیل ما با خودم15 پسر مجرد مذهبی داریم
که بعضیاشون خواستگاریم نرفتند تا حالا
ولی زندگیشونا با شادابی ادامه میدن
20 دختر مجرد هم داریم تو فامیل
ولی هیچکسی از زندگی نا امیدنشده
هرچه پیش آید خوش آید

جواب:

طاهر;603009 نوشت:
میدونم که زندگی فقط ازدواج نیست. اما برای من تبدیل شده به همه چیز. انجام کارهای دیگه هم نتونسته هیچ کمکی بهم بکنه. من انگیزه مو

برای زندگی از دست دادم و هیچی این انگیزه رو نمیتونه بهم برگردونه، جز اینکه یه مــرد وارد زندگیم بشه

.

متاسفانه شرایطم اینو ایجاب کرده که ازدواج واسم بشه همه چیز

Miss Chadoriii;610720 نوشت:
مهساااااااااااااااااااااا اااااا

جیگر منو سوزوندی با این آیکنه که گذاشتی که Fool

دختر خوب تو سنی نداری

الان سن ازدواج رفته بالا کلن

24 سال ینی تازه اوله اوله اوله جوونی


اصلا کلا نشاط مو از دست دادم. هیچی خوشحالم نمیکنه. هیچی ....

24 شاید واسه همه اول جوونی باشه ولی انقدر روحیم خرابه که انگار واسه من شده اول میانسالی Sad

فکر کن تو دنیا هیچکسی رو نداشته باشی. هیچ کس هاااا .......

دارم از تنهایی دق میکنم

*mahsa*;610722 نوشت:
جواب:

متاسفانه شرایطم اینو ایجاب کرده که ازدواج واسم بشه همه چیز

كاملا ميفهممت ما دخترها نياز به محبت و توجه مرد داريم و ما مذهبي ها چون رضاي خدا برامون مهمه اين نياز رو منتظر ميمونيم تا همسرمون برطرف كنه
دختر هاي قرتي صبح تا شب أنقد بهشون توجه ميشه كه ديگه حال شوهر كردن ندارن چون نيازشون برطرف ميشه البته به حرام !!!!
فقط شما نيستي كه ازدواج برات همه چيز شده هر زني مثل شما اين مهمترين دغدغه زندگيشه اما اين رو بدون دوران مجردي با ازدواجت براي هميشه از بين ميره دوراني كه شيريني و لذتي توش هست كه با هيچ چيز ديگه اي جبران نميشه حتي يه ازدواج بسيار موفق ! سعي كن از اين دورانت نهايت لذت رو ببري وقتي متأهل شدي خيلي مسؤوليت هات بيشتر ميشه كه واقعا دلت براي مجردي تنگ ميشه
:Gol:
مثلا همين آسك دين الان هر وقت دلت بخواد مياي ولي شوهر كني صد بار تا شب ميگه اون وامونده رو ول كن:khandeh!:چاييم چي شد غذام چي شد :khaneh:
فعلا عشق دنيا رو بكن دختر:hamdel:

*mahsa*;610726 نوشت:

اصلا کلا نشاط مو از دست دادم. هیچی خوشحالم نمیکنه. هیچی ....

24 شاید واسه همه اول جوونی باشه ولی انقدر روحیم خرابه که انگار واسه من شده اول میانسالی Sad

فکر کن تو دنیا هیچکسی رو نداشته باشی. هیچ کس هاااا .......

دارم از تنهایی دق میکنم

میفهمم

من چون خودم آدم درون گرایی ام ...اونقدرا تنهایی اذیتم نمیکنه ... با اینکه اکثرا تنهام و مثه خودت جای خالی عشقو تو زندگیم حس میکنم

ولی به خاطر درونگرا بودنم ... برام راحته ... اتفاقا اگه همش دور ورم شلوغ باشه و هی همه بهم توجه کنن بیشتر اذیتم :khandeh!:

اما تو که گفتی آدم شاد و شلوغی بودی ... حتمن باید خیلی سخت باشه برات

میدونم که گفتی کارای متفرقه هم نتونسته حالتو خوب کنه

ولی واقعن نتونستی هیچ سرگرمی ای هیچ کلاس هنری ای پیدا کنی که نظرتو جلب کنه؟؟؟

یه کاری که انقدر وقتتو بگیره و خستت کنه که فرصت فکر کردن به تنهایی نداشته باشی

*mahsa*;610726 نوشت:

اصلا کلا نشاط مو از دست دادم. هیچی خوشحالم نمیکنه. هیچی ....

24 شاید واسه همه اول جوونی باشه ولی انقدر روحیم خرابه که انگار واسه من شده اول میانسالی Sad

فکر کن تو دنیا هیچکسی رو نداشته باشی. هیچ کس هاااا .......

دارم از تنهایی دق میکنم

ربطي به ازدواج و سن نداره
من نوزده سالمه و ازدواج كردم ولي دقيقا مثل شما احساس ميكنم يه زنه ميانسال هستم
بايد ببينيم مشكل مون چيه كه اينجور إفسرده شديم خود من علت أصليش اينه كه هدف هايي كه برا خودم تعيين كردم و هيج تلاشي براي تحققش نميكنم همش امروز و فردا !!! نتيجة آش هم اين شده پشتم باد خورده تنبل و افسرده شدم

Nla;610727 نوشت:
اما اين رو بدون دوران مجردي با ازدواجت براي هميشه از بين ميره دوراني كه شيريني و لذتي توش هست كه با هيچ چيز ديگه اي جبران نميشه حتي يه ازدواج بسيار موفق ! سعي كن از اين دورانت نهايت لذت رو ببري وقتي متأهل شدي خيلي مسؤوليت هات بيشتر ميشه كه واقعا دلت براي مجردي تنگ ميشه

آخه مشکل اینه که من از مجردیم لذت نمی برم

Nla;610727 نوشت:
مثلا همين آسك دين الان هر وقت دلت بخواد مياي ولي شوهر كني صد بار تا شب ميگه اون وامونده رو ول كنچاييم چي شد غذام چي شد
فعلا عشق دنيا رو بكن دختر

انصافا خیلی باحال بود. خوشمان آمـــد :Nishkhand:

Miss Chadoriii;610731 نوشت:
اتفاقا اگه همش دور ورم شلوغ باشه و هی همه بهم توجه کنن بیشتر اذیتم :khandeh!:

:Nishkhand:

Miss Chadoriii;610731 نوشت:
اما تو که گفتی آدم شاد و شلوغی بودی ... حتمن باید خیلی سخت باشه برات

من نه درونگرام، نه برونگرا .....

یه چیزی بین این دوتا :ok:

Miss Chadoriii;610731 نوشت:
ولی واقعن نتونستی هیچ سرگرمی ای هیچ کلاس هنری ای پیدا کنی که نظرتو جلب کنه؟؟؟

معمولا کارای متفرقه فقط تو همون یکی دو ساعتی که مشغولشی یه مقدار شـــــاید تو رو از اون فضا دور کنه. ولی بعد دوباره همون وضعیته.

*mahsa*;610735 نوشت:
آخه مشکل اینه که من از مجردیم لذت نمی برم

خب ديگه وقتي انشاالله مزدوج شدي بزودي ميفهمي كه چه دوران طلائي رو از دست دادي يه مجرد افسرده تضميني نيست بعد تاهلش تغيير كنه ها !!! چيزي كه براي خودم اتفاق افتاد خداروشكر همسر خوب زندگي خوب ولي تو درونم دنبال چيزي هستم كه ندارمش نميدونم چيه خودم احساس ميكنم اون إيماني كه به زندگيم شور و نشاط بده نيست فكر نكن الان شوهر كني روحيت عوض ميشه بعد يه مدت دوباره تأهل هم تكراري ميشه برات بايد دنبال يه پويايي دائمي باشي از همين الان هم شروع كني

Nla;610741 نوشت:
يه مجرد افسرده تضميني نيست بعد تاهلش تغيير كنه ها !!!

میدونی دوست عزیزم، ریشه ی اصلی افسرده شدن من، محبت ندیدنه. انقدر این خلاء برام پررنگ شده که توان همه چیزو ازم گرفته.

هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَانًا مَّعَ إِيمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا ﴿۴﴾ فتح
اوست آن كس كه در دلهاى مؤمنان آرامش را فرو فرستاد تا ايمانى بر ايمان خود بيفزايند و سپاهيان آسمانها و زمين از آن خداست و خدا همواره داناى سنجيده‏كار است (۴)

رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ ﴿۸﴾ آل عمران
مى‏گويند] پروردگارا پس از آنكه ما را هدايت كردى دلهايمان را دستخوش انحراف مگردان و از جانب خود رحمتى بر ما ارزانى دار كه تو خود بخشايشگرى (۸)

الَّذِينَ آمَنُواْ وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللّهِ أَلاَ بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ ﴿۲۸﴾ رعد
همان كسانى كه ايمان آورده‏اند و دلهايشان به ياد خدا آرام مى‏گيرد آگاه باش كه با ياد خدا دلها آرامش مى‏يابد (۲۸)

دوست عزیز با دقت در آیات بالا همه ی این مشکلات با یاد خدا و توکل و توسل به خدا و اهلبیت درست میشود.
سعی کنید روزانه حداقل یک صفحه قرآن با معنی آن بخوانی

نتیجه عدم اعتماد به خدا

شخصی به حسین بن علوان می گوید : در مجلسی که برای کسب دانش شرکت کرده بودیم نشسته بودم و هزینه سفر من تمام شده بود. یکی از کسانی که در آن جلسه بود گفت : برای این گرفتاری به چه کسی امیدواری ؟
گفتم : به فلانی.
گفت : به خدا سوگند، حاجتت براورده نمی شود و به آرزوی خود نخواهی رسید و مقصودت حاصل نخواهد شد.
گفتم : از کجا می دانی خدا تو را بیامرزد ؟
گفت : من از امام صادق شنیده ام که فرمود در یکی از کتاب ها خوانده ام که خدای متعال فرموده است به عزت و عظمت و شرف و بزرگواری و سلطه ام به جمیع ممکنات سوگند که آرزوی هر کس را که به غیر من امید بندد نا امید خواهم کرد و لباس ذلت و خواری بر او خواهم پوشاند و او را از پیش خود می رانم و از فضل خویش دور می کنم.

آیا در گرفتاریها غیر من را می طلبد در صورتی که گرفتاریها به دست من است ؟!

آیا به غیر من امید دارد و در خانه غیر مرا می کوبد با آنکه کلیدهای همه درهای بسته نزد من است و در خانه من به روی کسی که مرا بخواند باز است ؟ !

کیست که در گرفتاری های خود به من امید بسته و من امید او را قطع کرده باشم ؟

چه کسی در مشکلات بزرگی که برای او پیش آمده است به من امیدوار گشته که امیدش را قطع کرده ام ؟

من آرزوهای بندگانم را پیش خود محفوظ داشتم و آنها به حفظ و نگهداری من راضی نگشتند و آسمانها را از کسانی که از تسبیح من خسته نمی شوند ( : فرشتگان) پر کردم به آنها فرمان دادم که درهای بین من و بندگانم را نبندند ولی آنان ( : بندگان) به قول من اعتماد نکردند.

آیا کسی که به غیر من امیدوار است نمی داند که اگر برای او حادثه ای پیش آید چه کسی غیر از من می تواند بدون اذن من گرفتاری او را بر طرف سازد ؟

پس چرا از من رویگردان است ؟ با اینکه از فضل و کرم خود چیزی به او داده ام که از من نخواسته بود سپس آن را از او می گیرم و برگشت آن را از من نمی خواهد و از غیر من می طلبد ؟

او درباره من چه اندیشه ای دارد ؟ من که بدون تقاضا و سوال به اعطا می کنم، آیا هنگامی که از من بخواهد به او پاسخ نمی دهم ؟
آیا من بخیل هستم ؟ که بنده ام مرا بخیل می پندارد ؟!
آیا هر وجود و کرمی از من نیست ؟
آیا عفو و رحمت در دست من نیست ؟!
مگر من محل آرزوها نیستم ؟
......
برگرفته شده از کتاب" نقطه های آغاز اخلاق عملی" تالیف آیت الله محمد رضا مهدوی کنی

[="Times New Roman"][="Black"]

اميدوار;610541 نوشت:

نوشته اصلی توسط Im_Masoud.Freeman
خیلی خوبه گاهی اوقات آدم یه ضرری بکنه ، یه ضربه مهلکی بخوره ، یه شکست بدی بخوره ، زمین بخوره ، تا بالاخره موضع اطرافیانش مشخص بشه..

من قبلا دوستان خیلی زیادی داشتم. واقعا هم هر وقت مشکلی براشون پیش میومد، هر کمکی که در حد توانم بود براشون انجام میدادم. اما تو یه دوره شرایطی برام پیش اومد که به کمک شون احتیاج داشتم. ولی اونا حتی یه درد دل ساده رو هم ازم دریغ کردن. همون موقع بود که چهره ی واقعی شونو دیدم. درست از همون موقع بود که ارتباطمو با همه شون کم کردم. از همه شون بدم میاد.
البته خیلی خوشحالم که این شرایط پیش اومد و من آدمای دور و برمو بهتر شناختم. از همون روز بود که من دیگه با هیچکس صمیمی نشدم. الان با هرکس دوست میشم، این دوستی رو در حد یه بگو بخند و شاید بیرون رفتن ساده نگه میدارم. یعنی با هیچکس حتی درد دل هم نمیکنم. الان دوستای من فقط ظاهرمو می بینن. هیچکس از درونم خبر نداره. هیچکس از زندگیم خبر نداره. یعنی خودم اینطوری خواستم.
و همونطوری که شما هم گفتین این درسی که من گرفتم برام خیلی ارزش داشت.
در مورد اینکه نوشته بودین دیگران تحسینم میکردن و الان نمیکنن، و نباید به حرفاشون اهمیت بدم: من منظورم از گفتن اون حرف این بود که بگم یه زمانی دیدم خیلی مثبت بود. وگرنه من از حرفهای دیگران تاثیر نگرفتم.
میدونین یه وقتایی هست آدم دوست واقعی نداره، اما خانواده شو داره. یا دوست و خانواده ی حمایتگری نداره ولی همسری داره که جای همه نداشته هاش دوسش داره.
یا نه یکی هیچ کدوم اینارو نداره، ولی خدا رو داره.
اما من چی؟ من نه دوستی دارم، نه خانواده ای ، نه همسری، و نه خدایی ...
یه آدمی که هیچکدوم اینارو نداشته باشه چیکار میتونه بکنه؟ خدا خیلی وقته که محلم نمیذاره. من خودم یه زمانی ختم اون مثبت نگرا بودم. هرکی کنارم می نشست دو دقیقه نشده دیدش به مشکلاتش عوض میشد. با حرفایی که بهش میزدم دید مثبتی به زندگی و مشکلاتش پیدا میکرد. ولی الان دیگه نمیتونم.

من الان تشنه ی محبتم. واقعا این خلاء داره دیوونم میکنه. همه ی توانمو گرفته.



دوست عزیز همونطور که گفتم بعضی آدمها به آینده شما تعلق ندارند و باید خطشون زد..
.
بعضی آدمها هستن که در جای خودش و وقتی بهشون میدان داده بشه خودشونو نشون میدن..
.
و اینکه تا الان خودشونو نشون ندادن بخاطر اینه که شرایط زندگیشون به عنوان یه عامل بازدارنده عمل میکنه..
.
من خودم یکی از کسانی هستم که بسیار چوب اطمینان کردن به دیگران رو خوردم و خیلی ها از رو راستی من سوء استفاده کردند..
.
بخاطر همین همیشه میگم حماقت یعنی صداقت با کسی که سیاست دارد..
.
اگر دنبال دوست واقعی ، دوست حقیقی می گردی..ببین کی بیش از همه از خدا می ترسه بدون تردید اون بهترین انتخاب برای دوستی هست..
.
یکی از کاربران این سایت یکی از دوستان صمیمی و هم کلاسی من هست و بسیار هم مومن و پاک و خدا ترس هست..
.
چه موقع قهر..چه موقع آشتی..چه موقع دعوا..هرگز ازش بدی ندیدم و بسیار انسان رازداری هست..هروقت هم ناراحت هستم یا غصه دارم اونه که بهم دلداری میده..
.
خوب من برای چنین کسی جونم رو بهم بدم کمه..
.
ببین چنین کسانی هستند..توی مسجد..اعتکاف..مکان ها و مراسم های مذهبی خیلی راحت تر از اونی که فکرشو بکنی می تونی چنین کسانی رو پیدا کنی..
.
من فکر میکنم شما می خوای آدم های اطرافت بهت خوبی کنند..خوب شما نمی تونی اونا رو مجبور کنی..اون جاهایی که گفتم خیلی دوستای خوبی می تونی پیدا کنی..
.
خیلی خیلی مواظب باش..بعضی انسان ها مثل ساقی مواد مخدر هستند..اوایل مجانی بهت محبت می کنند..باهات می گردند..
.
بعد که وابستت کردند خودشونو میکشن عقب تا تو بری دنبالشون و ازت سو استفاده کنند..
.
چنین کسانی حیوانات قسی القلبی هستند که بوی لجن تمام زندگیشونو گرفته و میخوان شما رو هم با خودشون پایین بکشند..
.
امیدوارم هرچه سریعتر مشکلاتت حل بشه..

چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اینجوری هم که شما فرمودید از یک طرف دیگه انسان ضربه میخوره اما با این موافقم که در هرصورت باید خودمان باشیم
در پاسخ ب سوال این بانوی 27 ساله ، اگر واقعا ما به خدا توکل داریم پس مطمئن باشیم که خداگزینه مناسب را برایمان میفرستد ، ربطی به حجاب هم ندارد.پسرای مذهبی و یا پسرای دیگه هم هستند که خواستار زن محجبه باشند.
و این نکته که خانواده در هر صورت دوستدار ما هستند ، شاید شما خودتون را شاد نشان می دهید فکر می کنندکمتر به توجه انها نیاز دارید.
مشکلات خانواده ها خیلی زیاده ، من نمیدونم چه مشکل خانوادگی دارید اما تنها آبرو داشتن برای یک خانواده اصل هست بقیه با توکل و توسل حل میشود

*mahsa*;610561 نوشت:
راستش نمی خواستم با اسم خودم نظر بذارم. بعد دیدم نمیشه هربار از جناب امیدوار بخوام ایشون پست کنن. اینطوری ایشونم اذیت میشن.

سلام دوست خوبم. من کلا آدم خیلی خون گرمی هستم. تو ارتباط برقرار کردن با دیگران خیلی راحتم. یعنی از این بابت اصلا مشکلی نیست :ok:
در مورد دوست همونطوری که نوشته بودم، راحت میتونم با همه گرم بگیرم. ولی خودم دیگه اصلا نمیخوام با کسی رابطه ی صمیمی داشته باشم. همه ی دوستی هامو در حد یه بگو بخند و بیرون رفتن نگه میدارم.
اتفاقا همین که اطرافیانم فقط تو شادی ها شریکم باشن خیلی منو زجر میده. همین باعث شد که اونا از چشمم بیفتن. به همه ی آدما به چشم یه رهگذر
نگاه میکنم. رهگذری که شاید حتی یک ساعت بعد هم نباشه.


نه اصلا اینطوری نیست. خانوادم با این موضوع هیچ مخالفتی ندارن. مشکل اینه که تا حالا خواستگاری نداشتم که شرایطش باهام جور دربیاد. یعنی از جنبه های
مختلفی نپسندیدم شون.

سلام مهسا جان.معلومه ادم خیلی حساسی هستی.
منم تو اطرافم خیلیا هستن که ازشون خوشم نمیاد ولی خوب پیش بعضیاشون نقش بازی میکنم!که اونا همچین حسی بهم نداشته باشن! . شاید دوستای زیادی داشته باشم ولی فقط یه دوست صمیمی دارم.
اصا فکر میکنم تو یه دنیای دیگم! ولی خوب این خیلی ناراحتم نمیکنه.واقعا انسان ها موجودات پیچیده ای هستن که فقط خدا میدونه تو ذهنشون چیا نمیگذره!

به کتاب خوندن علاقه نداری؟ مخصوصا این رمان های چند جلدی. کلا کتاب خوندن عالیه. حداقل منو که تو فضای خودش غرق میکنه....مخصوصا اگه یه شخصیت شیبه شخصیت خودت داشته باشه.

اینطور که میگین انگار شما الان فقط خونه این؟ دانشگاه نمیرین؟
وقتی خونه باشین کسی که میاد خواستگاریتون خوب شناختش از شما کمتره تا مثلا وقتی که شما رو یه نفر بیرون ببینه. حداقل نوع پوششتون بهش میفهمونه شما چجور ادمی هستین که بیاد خواستگاریتون یا نه.اگه دانشگاه میرین تو این حلقه های کتابخونی یا نشست های اینجوری شرکن کنین. کلا امار ازدواج اونجاها بالاست!!!!(البته من خودم شرکت نمی کردم ضرر کردم انگار:دی)

برای کسانی که احساس تنهایی می کنند
بعضی وقتا فراموش می کنیم اصلا برای چی وارد این دنیا شدیم
برای تحصیلات و شغل خوب داشتن ؟
خانه زیبا و بزرگ ساختن ؟
ازدواج ؟
فرزند داشتن ؟
آسایش و آرامش دنیایی یافتن و خوشحالی ها و ناراحتی های دنیایی
اینها هیچکدوم هدف نیست
پس هدف چیست ؟
آن گوهری که خدا در دل انسان گذاشت که هیچ موجودی شایستگی پذیرش آن را نداشت چی بود ؟
ما با آن چه کردیم و کجا خرج شد
که گاهی اسم خدا میاد میگیم این اسم خیلی خشک و سرده ، نمیپسندیم
اینقد خدا خدا نکن
بگو مادر ، همسر ، دوست
بگو عشق ، احساس
اینها زیبا هستن ، اینها همه دل خوشی ما اند
با خدا غریبه ایم ، صدایش نمی زنیم
و هرگز ندیدیمش
و روزی که همسر نداریم ، فرزندمان پی زندگی اش میرود
مادرمان به دیگری محبت میکند
دوستمان برای منفعت خودش با ما دوست است
احساس تنهایی و افسردگی میکنیم
خسته و ملول میشویم از وجود داشتنمون
این حق من است افسرده شوم وقتی از میان خیال و واقعیت آن هم واقعیتی بسیار بزرگ و زیبا به دنبال خیال میروم
این حق من است تنها شوم وقتی از عشقم و بهترینم و معشوقم طلب معشوق دیگری میکنم
اگر لذت در کنار همسر بودن را بیست بدیم (البته دعواها و گوشه کنایه ها و خستگی و تکراری بودن هارو فاکتور گرفتم )
لذت همصحبتی با خدا هزاران هزار است شاید هم بیشتر
بسته به ظرفی که پیش خدا میبری
خدا همه ظرفت را از محبت پر میکند
هر چه بزرگ تر لذت بیشتر
کسی که از ملاقات خدا بر گشته نمی تواند حالش را شرح دهد از روی سرخش که میتوان باور کرد که بهترین لحظات را داشته
ما حتی باورهایمان هم نیاز به تعمیر دارد
فقط می گوید تو هم برو خواهش میکنم
تا بفهمی محبتی که خدا به تو میکند هزار برابر شیرین تر از محبتی است که در کنار یک دوست یا همسر بدست می آوری
اصلا مقایسه اش بی انصافی است
اگر کسی میبیند زمین خورده ، تنها شده ، همه از کنارش رفته اند
شاید خدا آنقدر دوستش دارد که نمی خواهد او را سرگرم به آدم ها و دنیا ببیند
می خواهد هر چه زود تر برگردد و خدا او را در آغوش بگیرد
شاید دلش برایمان تنگ شده که دنیا را از ما میگیرد
پس این همه صبر برای چیست
خدا دور نیست
کافیست یک سحر با خدا حرف بزنی
یا یک شب که همه خوابیدند و دیگر هیچ صدایی نشنیدی بگویی خدا من آمدم تا صدای تو را بشنوم
نمی دانم چگونه اما آمدم که تو همه چیز من بشوی

اين مطلب رو براي خودم و همه کساني که مثل خودم احساس تنهايي ميکنند نوشتم
خواهش ميکنم اگر جاهاييشو تند نوشتم سوال کننده به خودش نگيره و از من دلخور نشه
خيلي احساساتي شدم و ناراحت که چرا بايد خيلي از ماها با اين نعمت بزرگ وجود خدا باز غصه دار و تنهاييم

shamime;610978 نوشت:

خيلي احساساتي شدم و ناراحت که چرا بايد خيلي از ماها با اين نعمت بزرگ وجود خدا باز غصه دار و تنهاييم

برای اینکه خدا اونجور که مورد نظر و دلخواه ماست پاسخمون رو نمیده

اون چیزی که خودش صلاح میدونه روانجام میده ... نه چیزی که بنده میخواد

و بنده که خب یه بنده ی عارف و والا مقامم نیس ... یه بنده معمولیه مثلا

همش با خودش میگه چرا ... چرا خدا صدامو نمیشنوه ... چرا خدا کمک نمیکنه ... چرا چیزی که میخوام رو بهم نمیده

Fool

بانو;610791 نوشت:
نتیجه عدم اعتماد به خدا

متن خیلی زیبایی بود. ممنونم از شما.
یه زمانی اینجور متن ها خیلی آرومم میکرد. ولی الان با هیچی آروم نمیشم. من همیشه اول و آخر امیدم به خدا بوده. به کسی هم غیر از خدا امید نداشتم. ولی وقتی تنها پناهت که خداست محلت نمیذاره چیکار میتونی بکنی؟ انقدر خدا رو صدا زدم که دیگه خسته شدم.

seyedmoshfeq;610783 نوشت:
دوست عزیز با دقت در آیات بالا همه ی این مشکلات با یاد خدا و توکل و توسل به خدا و اهلبیت درست میشود.

shamime;610978 نوشت:
خيلي احساساتي شدم و ناراحت که چرا بايد خيلي از ماها با اين نعمت بزرگ وجود خدا باز غصه دار و تنهاييم

پس چرا من که این همه صداش میزنم جوابمو نمیده؟ منظورم از جواب دادن، اجابت خواسته نیست. من هیچوقت هیچی رو به زور از خدا نخواستم و نخواهم خواست.
من از خدا آرامش می خواستم. چرا این آرامشو از من دریغ میکنه؟ فکر کن تو دنیا هیچکسو نداشته باشی، هیچکس هـــا... ، تنها پناهت خدا باشه. وقتی خدا هم محلت نذاره چیکار میتونی بکنی؟
احساس پوچی میکنم.
نمیدونم تاپیک قبلیم رو خوندین یا نه. لطفا از اینجــا بخونین.
دارم دیوونه میشم. یه وقتایی انقدر بهم فشار میاد که دلم میخواد سرمو بکوبم به دیوار. اصلا زندگی واسم بی معنی شده.
انقدر از خدا ناراحتم که حد نداره. حرف دلم خیلی زیاده. ولی هرکاری میکنم نمیتونم به زبون بیارم. دیگه حتی با خدا هم حرف نمیزنم.
لطفا اون تاپیک رو هم بخونین.

موضوع قفل شده است