صوفیان و دولت صفویان

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
صوفیان و دولت صفویان

صوفیان و دولت صفویان :
صوفیان که بانی دولت صفویان بودند و در ابتدای امر چنان قدرتی داشتند که شاه اسماعیل اول به فکر تحدید قدرت آنان افتاد .
صوفیان درزمان شاه طهماسب با تضعیف رقبای خود عناصر تاجیک ، ایرانی برای مدتی صاحب قدرت بودند .
درزمان شاه عباس اول با قدرت یافتن نیروی غیر ایرانی سوم ، از قدرت صوفیان کاسته شد اما چنان اساس قدرت را تشکیل میدادند .
در روزگار شاه عباس دوم شاه سلیمان صوفیان کماکان قدرت نظامی – معنوی خود را حفظ کرده بودند .
بیشترین مخالفت با صوفیان در اواخر عهد صفویه و زمان شاه سلطان حسین بود به طوریکه طریقت صوفیه دراین زمان به طور کامل برافتاد وحتی خود شاه مشایخ صوفیه را از اصفهان ودیگر شهر های ایران بیرون راند .

ایران قبل از صفویه بعد از مرگ تیمور لَنگ به مدت یک قرن دچار هرج و مرج و جنگهای خانگی بود ، جنگهایی که بین لشکر پدر و لشکر پسر صورت می گرفت و طغیانهایی که برادر علیه برادر میکرد و مبارزاتی که بین حکام محلی صورت می گرفت همه باعث ضعف نیروی نظامی ایرانیان می شد.
در طول این دوران، حکومت مرکزی قدرتمندی وجود نداشت و حکومتهای متعدد محلی که هر کدام در قسمتی از ایران حکومت می کردند جدای از جنگهای داخلی گاهاً با همسایگان قدرتمند خود چون امپراطوری عثمانی و اُزبکها و گاهاً با همسایگان نسبتاً ضعیف شروان و گرجستان وارد نزاع می شدند که تمام اینها باعث ضعف بیش از پیش این حکومتهای متعدد محلی می شد.
از سویی در داخل ایران لشکر کشی هایی صورت می گرفت و در شهرهایی چون اصفهان و کرمان و فارس و خراسان و ... قتل عام و غارت می شد و در کل چنان وضعی بود که هیچ حکومت قدرتمندی وجود نداشت که بتواند در برابر حکومت نو پدید صفویه قد علم کند!
ضعف نیروی نظامی و نبود حکومت مرکزی از یک سو و صوفی زدگی مردم ایران آن دوران از سویی دست به دست هم داد که ایران مطیع لشکر قزلباش شود.
به این خاطر گفتیم صوفی گری که این صوفیها چون عادت به خانقاه نشینی کرده بودند و به خیال خودشان متوکل بودند ، حاضر به جنگ و مبارزه نبودند و می گفتند: ما بر خدا توکل می کنیم و اگر خدا خواست ما را بر این قوم ستمگر مدد می کند و مترنم به این بیت بودند:

خدا کشتی آنجا که خواهد برد ... اگر ناخدا جامه بر تن دَرَد!

زمانی که خبر پیروزی شاه اسماعیل بر پادشاه اُزبکها (شیبک خان) به مردم صوفی زدۀ هرات رسید گفتند: «اى ياران مترسيد:
اگر تیغ عالم بجند ز جای ... نبرد رگی تا نخواهد خدای

وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»[1]
صوفیها دست روی دست گذاشته و کشته شدن بزرگان و بر سر نیزه کردن سرهای مردم بیگناه را تماشا کردند![2] و الحق که نادرشاه افشار راست گفت: « از دشمن بزرگ نباید ترسید اما باید از صوفی‌ منشی جوانان واهمه داشت»

منشاء صفویه:

کلمۀ صفویه به جد اعلای این دودمان که "صفی الدین اردبیلی" نام دارد ، بر میگردد ؛ شیخ صفی الدین از صوفیان خانقاه نشین بوده و خانقاه او صاحب بیشترین مرید در بین خانقاه های آن دوران بود تا جایی که مریدان او را تا 13000 نفر نوشته اند[3] ، افراد تن پرور و شکم باره ای که می خواستند بدون زحمت پول بدست آورند و شکم خود را سیر کنند به سوی این خانقاه سرازیر می شدند و چنان بود که روزی 5000 گرده نان بین این تنبلهای تن پرور پخش می شد. [4]
از سویی دیگر رجال دولتی نیز توجه خاصی به دستگاه صفی الدین داشتند و به مناسبت های مختلف نذورات و هدایای بسیاری برای وی ارسال می کردند ، از جمله ، خواجه رشید الدین فضل الله ، وزیر حکومت عصر صفی الدین (مقتول در 718 ق) هدایای بسیاری به این خانقاه تسلیم می کرد و این هدایا را وسیله ای برای تقرب به خدا می دانست! امیر چوپان مؤسس سلسلۀ چوپانیان و ابو سعید بهادر خان از پادشاهان ایلخانی و امیر احمد رشیدی نیز از مریدان صفی الدین بودند. [5] حتی عوام مردم نیز تقرب به شیخ صفی الدین و فرزندان او را وسیلۀ گره گشایی از کارهای خویش تلقی می کردند.[6]مایۀ تعجب است که حتی سلاطین عثمانی نیز سالیانه مبلغی پول به عنوان «چراغ آقچه سی» یعنی پول چراغ و روشنایی به اردبیل می فرستادند! [7]
دکتر منوچهر پارسادوست می نویسد: «شیخ صفی با هدیه هایی که از مریدان خود دریافت داشت در پایان عمر صاحب بیش از 20 روستا بود.» [8]
بعد از اینکه صفی الدین از دنیا رفت ،فرزندش صدر الدین و بعد از او خواجه علی سیاهپوش به مقام شیخ طریقت رسید ؛ خواجه علی به خاطر اینکه رنگ سیاه را نشانه ای برای سوگواری شهدای ائمه قرار داد ، ملقب به «خواجه علی سیاهپوش» شد! [9]
در زمان همین خواجه علی بود که با وجود اینکه پدر و جدش اظهار سیادت نکرده بودند او با ارائۀ نسب نامه ای جعلی خودش را سید و از اولا امام موسی کاظم علیه السلام معرفی کرد که البته در جعلی بودن این نسب نامه سید احمد کسروی تحقیقی مفصل انجام داده[10] و پروفسور راجر سیوری[11] ؛ پطروشفسکی[12] ؛ عباس اقبال آشتیانی[13] ؛ دکتر عبدالمجید شجاع[14] ؛ میشل مزاوی [15] و دیگران ایرادهایی در این نسب نامه ذکر کرده اند و به قول دکتر منوچهر پارسادوست: «امروزه بی اعتباری خویشاوندی دودمان صفویان با خاندان امامت شیعیان تائید شده است.»[16]
در دوران خواجه علی ، امیر تیمور جهانخوار! به ترکیۀ کنونی حمله برد و دو هزار جوانی که از آن سرزمین به اسارت گرفته بود با اشارۀ خواجه علی آزاد کرد و و برای خوش آمد دستگاه صوفیۀ اردبیل آن اسیران را به خواجه علی هدیه داد[17] ؛ آن برده ها که غالباً شیعیان غالی بودند با نام صوفیان روملو در ردیف فدائیان دستگاه صفویه قرار گرفتند[18] و اینجا بود که بذر سربازان قزلباش کاشته شد که بعدها هستۀ اولیۀ لشکر شیخ جنید و سپس شیخ حیدر و پس از او شاه اسماعیل را تشکیل دادند.
تيمور، با همۀ‏ بى ‏رحمى ‏هايش، به خواجه علی احترام می گذاشت و وی و مريدانش را از پرداخت هرگونه تحميلات ديوانى و ماليات‏هاى رعيّتى معاف كرده بود.[19]
بعد از خواجه علی پسر او ابراهیم جانشین شد که او اولین صوفیِ صفوی بود که دست به تشکیل دستگاه حکومتی زد ، به همین خاطر او را "شیخ شاه" می خواندند و البته ثروتی شاهانه نیز داشت؛ پروفسور راجر سیوری دربارۀ ثروت ابراهیم صفوی می نویسد: « مقبره بقدری غنی شده بود که در مطبخ های آن دیگ ها و آلات خوان از طلا و نقره وجود داشت و شیخ چون شاهان روزگار می گذراند.» [20]
اما بعد از مرگ او بر سر جانشینیش اختلاف شد و صفویه به دو دسته تقسیم شدند عده ای طرفدار پسر شیخ ابراهیم یعنی شیخ جنید و عده ای طرفدار عموی او یعنی شیخ جعفر شدند که در نهایت با دخالت حکومت (=جهانشاه) وضع به نفع شیخ جعفر تمام شد و شیخ جنید مجبور شد که به ترکیۀ کنونی مهاجرت کند.
شیخ جنید در ترکیه با گروهی از صوفیه مواجه شد که به جز نام چیز دیگری از اسلام با خود نداشتند آنها دین را تنها محبت سیدنا علی می دانستند و شیخ طریقت را به حد پرستش بالا می بردند و سعادت را تنها در رضای شیخ می دانستند ، نماز و روزه را تعطیل و شراب و مسکرات را حلال اعلام کرده بودند ، شیخ جنید با این گروه صوفی هم داستان شد و رفته رفته به مقام رهبری این گروه دست یافت.
از جمله فرقهای اساسی این گروه صوفی با دیگر متصوفه در این بود که آنان بر خلاف دیگر صوفیان که کارشان نشستن در خانقاه و جمع کردن نذورات بود ، دست به لشکر کشی و قتل و چپاول روستائیان و غارت قافله ها می زدند و این فرق اساسی باعث شد که شیخ جنید علاوه بر جنبۀ مادی از لحاظ نظامی نیز قدرتمند شود.
سالها گذشت تا اینکه شیخ جنید باری به سوی اردبیل با لشکری 5 هزار نفری به منظور زیارت قبر جد خود رهسپار شد ، اما عموی او شیخ جعفر و حکومت وقت (جهانشاه) احساس خطر کردند و به تکاپو افتادند ، لهذا جنید از آن دیار برگشت و در سال 864 هجری قمری[21] به سوی شروان لشکر کشید و با شروانشاه وارد مبارزه شد ولی بعد از چند روز ، سپاهش منهدم و خودش به هلاکت رسید!
بعد از شیخ جنید نوبت به پسر او شیخ حیدر رسید که یک ماه بعد از فوت پدرش به دنیا آمد ! حیدر تحت سرپرستی «اوزون حسن» که دایی او نیز بود تربیت شد تا به سن رشد رسید ، در این هنگاه عموی او که پیر طریقت و متولی بقعۀ شیخ صفی بود درگذشت و شیخ حیدر به جای او نشست و در همین ایام که سن شیخ حیدر از 16 سال تجاوز نمیکرد با دختر دایی خود که مارتا نام داشت و از مادری مسیحی[22] به دنیا آمده بود و خودش نیز بر کیش مسیحی بود در سال(880 ق) ، ازدواج کرد. [23]
از جمله اعمال عجیب شیخ حیدر این بود که هرگاه در اردبيل با مخالفت كسى روبرو مى‏شد، به فرمان وى، مريدانش سگى را به نفت و گوگرد آغشته ساخته و آتش زده از پنجره به درون خانه مخالف مى ‏افكندند.[24]
در همین دوران اوزون حسن که دایی و پدر زن و بزرگترین حامی شیخ حیدر بود از دنیا رفت ؛ اما حیدر خودش را نباخت و دست به کار شد و بقعۀ شیخ صفی را تبدیل به زرّادخانه کرد و شروع به ساختن شمشیر و نیزه نمود وبرای لشکرش یک لباس متحد الشکلی درست کرد ؛ کلاه آنها به شکل تاج و دارای 12 ترک و به رنگ قرمر قرار داد ؛ شکل تاج گونه اش به معنای سلطنت تشیع و 12 ترک آن اشاره به دوازده امام شیعه و رنگ قرمزش نشانۀ خونخواهی از اهل سنت بود [25] به خاطر همین کلاه آنها را قزل برک یا قزلباش به معنای سرخ سر یا سرخ کلاه نامیدند.
ترکها و ترکمانها و عده ای تاجیک از اطراف خصوصاً آناطولی یعنی ترکیه کنونی از قبایل مختلف مانند افشار و استاجلو و بیات و بهار لو و قاجار و تکلو و شیخاوند و ... که نزدیک به 30 قبیله و طایفۀ کوچک و بزرگ می شدند به سمت اردبیل سرازیر شدند و لشکری ده هزار نفری یا به قولی دوازده هزار نفری را تشکیل دادند!
دکتر ذبیح الله صفا در همین باره می نویسد: « مردانى كه برگرد شاه اسمعيل صفوى جمع آمده بودند از طايفه‏هاى ترک زبان مختلفى بودند كه در آذربايجان و ديار بكر و شام و آناطولى‏ و كرانه هاى درياى مازندران سكونت داشتند مانند تكلو، روملو، شاملو، استاجلو، افشار، قاجار و جز آنها. اينان همه از ترک ‏نژادانى بودند كه در برابر تركمانان عثمانى و آق ‏قويونلو و قراقویونلو نتوانستند نمدى از كلاه فرسوده ايران و آسياى صغير ببرند و بدنبال فرصتى مى‏ گشتند تا از رويدادهاى آذربايجان و آناطولى و شمال عراق براى رسيدن به آب و نان و جاه و مقام، و يا گرفتن انتقام خود از تركمانان امارت يافته مذكور بهره بردارند، و همينكه ستاره بخت «مرشد كامل» درخشيدن آغاز كرد به پيشگاه او هجوم بردند و در شمار قزل بركان يا قزلباشان اصلى درآمده هسته بنيادى سپاه صفوى را تشكيل دادند.» [26]
حیدر با لشکرش در حالی که تقریباً 24 ساله بود به جنگ "چِرکِس" ها در نواحی شمال غرب ایران رفت و توانست اسرا و غنائم زیادی به دست آورد، چهار سال بعد دوباره به همان دیار لشکر کشید که از سویی بر غنائم و اموال و اسرای او می افزود و از سویی شهرت او گسترش می یافت و افراد بیشتری به سپاه او می پیوستند.
در سال 893 [27]به قصد انتقام خون پدرش به سوی شروان لشکر کشید و با لشکر شروانشاه "فرخ یسار" وارد مبارزه شد در ابتدا بر "فرخ یسار" غلبه یافت و فرخ یسار به قلعۀ گلستان پناه برد[28] و از آنجا به حاکم "آق قویونلو" نامه نوشت و از او درخواست کمک کرد ،در این بین شیخ حیدر بیکار ننشست و به شماخی لشکر کشید و در آنجا که همه اهل سنت بودند دست به غارت و قتل و کشتار زد؛ به قول مورخ: «شيخ حيدر شهر شماخى را غارت كرد و مردم بسيارى را كشت. او كه با «زاهدان» و «مدرسان» سنّى دشمنى داشت، پيش از همه، آنان را به قتل رسانيد و پس از كشتار مردم و غارت شهر، شماخى را آتش زد و قلعه گلستان را محاصره كرد»[29]
در این حین آق قویونلوها به کمک شروانشاه آمدند و به یکباره ورق برگشت و شیخ حیدر که غالب بود در مخمصه گرفتار شد و در حین مبارزه ، پهلوانی به قصد نبرد با شیخ حیدر خارج شد و به ضرب نیزه ای که گویا بر حلقش وارد آورد حیدر را زخمی کرد. [30]
فضل الله روزبهان (م قرن 10) در این باره با نثر زیبای خودش می نویسد: «مير دل آور ...با شيخ حيدر به پنجۀ مردى همچو شيرِ نبردى در آويخت و به دست زور، شراب غرور را از كاسۀ سر او فرو ريخت. در تک و تاز بِدو نيزه رسانيد و از اسب دولتش بر خاك ذلّت چسبانيد .»[31]
مریدانش که وضع را وخیم دیدند ، شیخ زخمی را بر اسبی سوار کردند و قصد فرار نمودند ، سربازان خصم که با خبر شدند راه را بر آنها بستند و قزلباشها مجبور به مبارزه شدند ولی به قول ابن روزبهان: « فامّا دست از كار و كار از دست و پاى از زور و زور از پاى رفته بود»[32] سربازان مخالف بر قزلباشها غالب شدند و به شیخ حیدر که زخمی و درمانده شده بود رسیدند و : «شرّ شيخ حيدر را از جهان و سرش را از لاشه ناتوان برداشتند»[33] بعد از آن سرش را دو روز در تبریز به دار آویختند [34] و به قولی، یکی از مریدان شیخ حیدر سر حیدر را دزدید و بعد از 14 سال زمانی که شاه اسماعیل در تبریز بر تخت نشست سر حیدر را به پسرش، شاه اسماعیل رساند و از او جایزه دریافت کرد! اما به قول دو تن از سیاحان ونیزی سر حیدر را بعد از مدتی جلو سگان انداختند! [35].... والله اعلم
زمانی که شیخ حیدر کشته شد،اسماعیل یک ساله بود و بعد از کشته شدن پدرش ، قزلباشها اسماعیل را همراه با دو برادرش که از او بزرگتر بودند یعنی سلطان علی و ابراهیم میرزا و مادر مسیحیشان به منطقۀ اصطخر در شیراز فرستادند ؛ آنها نزدیک به 6 سال در آن دیار ماندند و بعدها به اردبیل و سپس به لاهیجان سفر کردند که در این بین دو برادر بزرگتر اسماعیل کشته و از دنیا رفتند[36] و فقط "اسماعیل" ماند که در این سن کم ، قزلباشان او را مرشد کامل و صوفی اعظم و بالاخره شاه اسماعیل می خواندند!
اسماعیل تا 7 سالگی تحت تربیت مادر مسیحیش[37] و بعد از آن تحت تعلیم یک معلم شیعۀ زیدی و زیر نظر صوفیانِ منحرف بود تا اینکه به سن 13 سالگی رسید!
در این تاریخ یعنی ما بین سال 905 تا 906 هجری قمری .. ایران بر اثر جنگهای داخلی دچار ضعف شدید شده بود ، خصوصاً که اخیراً جنگهای خانگی میان بازماندگان اوزون حسن بالا گرفته بود و سرگرم زد و خورد و قلع و قمع یکدیگر بودند ، تمام اینها باعث می شد که یک لشکری که سالها از نبرد و جنگ فاصله گرفته و سربازان آن را ترکهای بیگانه که از ترکیه به ایران سرازیر شده بودند تشکیل میداد بتوانند به راحتی در ایران بتازند بدون اینکه رقیب و مانع جدّی در برابرشان وجود داشته باشد!

خونخوارای شاهان صفوی:

اسماعیل 13 ساله شد و فاجعه و جنایات صفویه بعد از 13 ساله شدن شاه اسماعیل اوج گرفت ، یک نوجوان 13 ساله که در این سن بی رحمترین و خونخوارترین فرد تاریخ بشریت بوده است ، بعضی او را با نرون که حتی به مادر و برادر خودش نیز رحم نکرد و مسیحیان را قتل عام کرد و تعداد زیادی از آنها را سوزاند و از سویی دو تن از همسران خودش را که یکی از آنان باردار نیز بود را کشت، مقایسه کرده اند ،این مقایسه توسط شخصی به نام "آنژیو للّو" یا "آنجلیو" صورت گرفته که وی در مورد شاه اسماعیل گفته است:« بعد از نرون گمان ندارم چنین جبار خونریزی هرگز بوجود آمده باشد.» [38]
بعضی نیز او را چنگیز و تیمور آن زمان دانسته اند چنانکه محمد عارف اسپناقچى (م 1310ق) او را با چنگیز و تیمور مقایسه کرده و می نویسد: «بسيار خونخوار و غدّار و با چنگيز و تيمور در ايجاد نكال و عذاب همكار بود. آدمى را زنده كباب كردن و دو درخت را به زور چند نفر مثل فنر به هم پيوسته و دست و پاى آدمى را به آن درختها بسته، بعد درختها را رها كرده آدمى را طولانى دو شقه نمودن و زنده زنده در ديگ جوشاندن و انسان را از جاى بلندى سرازير آويخته، گردنش را سنگ سنگينى بسته، سرش را كندن و از خايه آويختن همه ايجاد شاه اسماعيل است. با اينكه مروّج مذهب شيعه اماميه بود، در جاى آب شراب مى‏آشاميد و هميشه ندماء مجلس او زنان و پسران خوش منظر بودند. در محرّم فقط در روز عاشورا مجلس عزايى منعقد كرده، يكى از وعاظ كتاب روضة الشهداء حسين واعظ كاشفى را بر منبر مى‏خواند.» [39]
حتی عده ای او را "دجّال" دوران دانسته اند چنانکه اُزبکها که توسط وزیر شاه اسماعیل به نام "یار احمد نجم ثانی" قتل عام شده بودند در مورد صفویه گفته اند: «گويا روزگار اين بلاى سياه را در برابر قتل عام چنگيز خان و امير تيمور خان بانتقام فرستاده است بجانب تركستان، چون جزاى عمل حق است و اين دجّال‏ است، اگرچه دجّال را اين قهر و غضب و تغلّب نيست» [40]
توجه داشته باشید که هم عصران شاه اسماعیل ، او را از دجال نیز خونخوارتر می دانند!
خور شاه بن قباد الحسینی (م 972ق) که مداح شاه اسماعیل و هم مذهب اوست و همچنین ابوالحسن قزوینی(م قرن 12) که او نیز مداح صفویه است ، می نویسند: «شاه اسماعیل ... ضبط و سياست به افراط داشت و در سفک دما و ريختن خون به غايت حريص بود. به گناه اندك حكم قتل مى‏فرمود .»[41]
مرتضی راوندی هم به شاه اسماعیل لقب «قهرمان خونریزی» داده است! [42]
دکتر حسن جوادی نیز می نویسد: «اگر داستان دلاوريهاي شاه اسمعيل جوان و قدرت رهبريش او را مردي فوق العاده جلوه دهد،مسلما شرح وحشيگريها و خون- ريزيهايش او را جزو سفاکان نامدار عصر خود قرار ميدهد. تصويري که سوداگر ونيزي و هم چنين ايتاليائيان ديگر،از حيات او ميدهند توأم است با خونريزي و تعصب جنون آميز مذهبي» [43]
دکتر عبدالحسین زرین کوب در مورد شاه طهماسب اول صفوی می نویسد: «دادخواهان که در حکومت بی مسؤولیت و پر هرج و مرج اواخر عمر او عده شان پیوسته بر افزون بود، مکرر در اطراف دولتخانه فریاد و شکایت و اعتراضشان بلند بود و او که به سبب کاهلی و خِسَّت مایل به شنیدن عرایض آنها نبود به بهانۀ رعایت شریعت آنها را حواله به رجوع به محاکم شرعی می کرد و از رسیدگی به احوال آنها که غالباً از احکام همین محاکم شاکی بودند، خود داری می کرد _ به قول سعدی بنای ظلم از اول اندک بود هر که آمد چیزی بر آن مزید کرد تا بدین پایه رسید که هست.»[44]
دکتر ذبیح الله صفا در مورد شاه اسماعیل دوم می گوید: « خونريزيهاى شاه‏ اسمعيل‏ ثانى‏ چندان بود كه بى‏گمان نشان از جنون خاص او درين راه مى‏دهد و چنان در تا ريخ مشهورست كه حاجت ببازگفتن ندارد» [45]
زرین کوب در مورد شاه اسماعیل دوم می نویسد:«وی به محض وصول به سلطنت، هم نسبت به مذهب پدران خویش عکس العمل نشان داد هم قطع نسل تمام خویشان را که شامل عموها، عمو زادگان ، برادران و برادرزادگان خودش میشد با بیرحمی تمام مایۀ تشفی خاطر خویش یافت» [46]
و باز هم میگوید: «سلطنت او کوتاه، خونین و آکنده از خشونت و بی ثباتی بود»[47]
در مورد شاه عباس ، خمینی در یکی از سخنرانیهایش می گوید: « و من گمان ندارم در تمام سلسله سلاطين حتى يك نفرشان آدم حسابى باشد، منتها تبليغات زياد بوده است، براى شاه عباس آن قدر تبليغ كردند، با اينكه در صفويه‏ شايد از شاه عباس بدتر آدم نبوده، در قاجاريه آن قدر از ناصر الدين شاه تعريف كردند و شاه شهيد و نمى‏دانم امثال ذلك،..» [48]
کِروسینسْکی(م1169ق) که خود شاهد فجایع عصر صفویه بوده است، می نویسد: «بتحقيق ايران به اين خون آلودى و بى ‏شفقتى هرگز نبوده است»[49] وی دورۀ سلطنت شاه صفی صفوی را «يك سلسلۀ انقطاع ناپذير از بى ‏رحمى و خونريزى»[50] می داند!
و محمد رضا نصیری در مورد شاه صفی میگوید: «به عبارت ديگر عصر شاه صفى‏، عصر نسل كشى و حكومت ترور و وحشت، توطئه، نا امنى و بى‏اعتمادى توده مردم به دستگاه حاكمه بود»[51]
دکتر عبدالمجید شجاع در مورد "شاه عباس دوم" می نویسد: «با دقت در اعمال شاه عباس دوم در مواجهه با زنانش، می توان به این نتیجه رسید که او گرفتار بیماری روانی «سادیسم» بوده که طی آن، شخص بیمار از آزار دادن و شکنجه کردن زنان لذت می برده است.»[52]
و شاردِن که شرایط آن دوران را به عینه دیده و در دربار صفویه حضور داشته است ، شاهان صفویه را مستبدترین شاهان روی زمین دانسته است![53] شاردن در مورد شاه سلیمان می گوید: «شاه( شاه سلیمان) همیشه مست است و مع‏ الوصف چنان مستبد است که هر فرمانی که می‏دهد ولو در خواب باشد، باید بی‏درنگ اجرا شود . بزرگان و رجال نامدار برای تحصیل ثروت و مکنت، پوست مردم را در سراسر کشور می‏کنند»[54]
کورنی لِوبرون سیاح آلمانی که در همان دوران (دورۀ شاه سلیمان) به ایران آمده دربارۀ استبداد شاه می نویسد: «سلطنت مطلقۀ ایران خودکامه ترین پادشاهی است که ممکن است توسط شاهی وجود داشته باشد. قدرتی اعمال می شود که تنها قانون،ارادۀ اوست. مال و جان تمام اتباع در هر شرایط و در هر مقامی در اختیار اوست»[55]
و در مورد وضع تاسف بار مذهبی مسلمانان و همچنین مسیحیان و یهودیان و زردشتیان در عصر صفویه ، مرتضی راوندی در کتاب" تاریخ اجتماعی ایران" چنین می گوید:« آزادى مذهب و آزادى عقيده و ايمان كه يكى از ابتدايى‏ ترين حقوق بشرى است، در آن روزگار مطلقاً رعايت نمى‏شد.»[56]
و در مورد شاه سلطان حسین ، مرتضی راوندی می نویسد: «به نظر محققان شوروى: «...شاه سلطان حسين پادشاهى بيخرد، ضعيف النفس، بى‏ شخصيت و بى‏ استعداد بود... «آرتمى ولينسكى» سفير روس در يادداشتهاى روزانه خويش، درباره شاه سلطان حسين چنين مى‏نويسد: «... حتى ميان عوام الناس نيز چنين ابلهى كمتر يافت مى‏شود تا چه رسد ميان تاجداران.» [57]

در پایان:
دکترحسن جوادی میگوید:«پايه هاي سلسله صفويه در ميان آتش و خون بنا شد.»[58]

التماس دعا
_________________________________

[1] - بدايع الوقايع، ج‏2، ص: 247 ، زین الدین واصفی(م قرن 10) ؛ بنیاد فرهنگ ایران _تهران

[2] -زین الدین واصفی که خود شاهد این کشتار بوده به تفصیل در این باره سخن گفته است. «بدایع الوقایع، ج2 ، ص: 247 - 253 (پیشین)»

[3] - تاريخ حبيب السير، ج‏4، ص: 418 ، غیاث الدین خواندمیر (م 942ق) ، نشر خیام _تهران،ط4

[4] - شاه اسماعیل اول «پادشاهی با اثرهای دیرپای در ایران و ایرانی»، ص:121 ، دکتر منوچهر پارسادوست ؛شرکت سهامی انتشار _تهران ،ط3

[5] - شاه اسماعیل اول، ص:121 ، پارسادوست ؛ پیشین

[6] - ر.ک : روزگاران ص 641 – 642 ، عبدالحسین زرین کوب ؛ نشر سخن _تهران ،ط5

[7] - «فتوحات شاهى، ص: 12 ؛ مقدمۀ محقق ، محمد رضا نصیری،انجمن آثار و مفاخر فرهنگى‏ _تهران ؛ط1» و «تشکیل دولت ملی در ایران، ص: 4 ، والتر هینتس ؛ ترجمۀ کیکاووس جهانداری ؛ نشر خوارزمی _تهران ، ط1362»

[8] -شاه اسماعیل اول ،ص:121 ، پارسادوست ، پیشین

[9] - روزگاران ص 643 «پیشین»

[10] - ر.ک : کتاب «شیخ صفی و تبارش» از سید احمد کسروی و : «نژاد و تبار صفویه ، کسروی ، مجلۀ آینده ، سال دوم ، تیر و مرداد 1306 ، شمارۀ 5 و مهر 1306 شمارۀ 7»

[11] - ر.ک : تحقیقاتی در تاریخ ایران عصر صفوی ، ص: 209 – 212 ، راجر سیوری ؛ ترجمه عباسقلی غفاری فرد و محمد باقر آرام ، نشر امیر کبیر ،ط1

[12] -اسلام در ایران ، ص 383 ، ایلیا پاولویچ پطروفشسکی ، ترجمۀ کریم کشاورز ، نشر پیام ،ط7

[13] -تاریخ مفصل ایران ، ص662 ، عباس اقبال آشتیانی ؛ نشر خیام ،ط1347

[14] -زن ، سیاست و حرمسرا در عصر صفویه ، ص98 – 99 ، عبدالمجید شجاع ، نشر امید مهر _ط1

[15] -پیدایش دولت صفوی ، ص 124 ،میشل مزاوی ، ترجمۀ دکتر یعقوب آژند ، نشر گسترده ،ط2

[16] - شاه عباس اول ، پادشاهی با درسهایی که باید گرفت ،ج:1 ص:21 ، منوچهر پارسادوست ؛ شرکت سهامی انتشار _تهران ،ط1» و در جایی دیگر به تفصیل در این باره سخن گفته است : «ر.ک : شاه اسماعیل اول، ص:177 - 184 ، پارسادوست ؛ پیشین»

[17] -«زبده التواريخ، ص: 44 ، محمد محسن مستوفى‏ ؛بنياد موقوفات دكتر محمود افشار _تهران،ط1 »و «عالم ‏آراى شاه ‏اسماعيل، متن، ص: 21 ، مولف ناشناس ؛ انتشارات علمى و فرهنگى‏ _تهران؛ط2 » و «عالم آراي صفوي، ص: 18-19، به کوشش يد الله شکري، انتشارات بنياد فرهنگ ايران_تهران،1350»

[18] -روزگاران ص 644 پیشین

[19] - شاه ‏اسماعيل‏ نامه (مقدمه مصحح)، متن، ص:35 – 36 ، قاسمى حسينى گنابادى‏ ؛ مصحح: جعفر شجاع كيهانى‏ ؛ فرهنگستان زبان وادب فارسى‏ _تهران،ط1

[20] - ایران عصر صفوی ، ص:14 ، راجر سیوری ، ترجمۀ کامبیز عزیزی ؛ نشر سحر ،1366ش ،ط2

[21] - بوداق منشی سال 860 را ذکر کرده است (جواهر الاخبار، ص: 109 ، بوداق منشی قزوینی ؛ میراث مکتوب _تهران ،ط1)که البته دقیقترش چنانکه در «روزگاران ص 659» آمده سال 864 است.

[22] - نام مادر مارتا: دسپينا کاترینا (-شاهزاده کاترینا) دختر كالويوحنا(کالوژان) امپراطور طرابوزان‏ بوده است.

[23] -اسناد و مكاتبات تاريخى از تيمور تا شاه‏اسماعيل، متن، ص: 316 ، عبدالحسین نوایی ؛ بنگاه ترجمه و نشر كتاب‏ _تهران،ط1

[24] - تاريخ اجتماعى ايران، ج‏2، ص: 379 ، مرتضی راوندی ؛ نشر نگاه _تهران ،ط2

[25] -روزگاران ص 660 .. پیشین

[26] - تاريخ ادبيات در ايران، ج ‏5 بخش‏1، ص: 92 ،ذبیح الله صفا ، نشر فردوس ،ط8

[27] -جواهر الاخبار، ص: 110 .. پیشین

[28] -فتوحات شاهى(امیر صدر الدین)، متن، ص: 411 ، تعلیقات محمد رضا نصیری؛ انجمن آثار و مفاخر فرهنگى‏ _تهران،ط1

[29] -فتوحات شاهى، متن، ص: 411 ،تعلیقات محمد رضا نصیری .. پیشین

[30] -(تاريخ عالم‏ آراى امينى، متن، ص: 291 و ص 294 ، فضل الله بن روزبهان ؛ ميراث مكتوب‏ _تهران ،ط1) می نویسد: «سهم جلادت شيخ به پر تيرى‏ بى‏پر و بال شد و سرش‏ كه زير دست فلك نشدى‏ ، در راه فلاكت پايمال شد و دست قضا ناى‏ حلقش سوراخ كرد، لاجرم نغمه هلاك سراييد و مضراب پيكان بر رگ جانش در آويخت‏، هر آينه آهنگ راه عدم كرد.»

[31] -تاريخ عالم‏ آراى امينى، متن، ص: 291 .. پیشین

[32] -تاريخ عالم ‏آراى امينى، متن، ص: 294.. پیشین

[33] -تاريخ عالم ‏آراى امينى، متن، ص: 294.. پیشین

[34] -«تاريخ عالم ‏آراى امينى، متن، ص: 295 .. .. پیشین» و «روزگاران ص 662 .. پیشین»

[35] -فتوحات شاهى، متن، ص: 412 - 413... تعلیقات محمد رضا نصیری .. پیشین

[36] - ر.ک: روزگاران: ص 662 .. پیشین

[37] -مادر او "مارتا" دختر اوزون حسن بود که علمشاه خاتون و حلیمه بیگم نیز نامیده می شد.

[38] - «ترجمه تاريخ ادبيات ايران، ادوارد براون، ج 4 ص49 ؛باب: «شاه اسماعیل مذهب شیعه را جبرا در تبریز رواج می دهد ») و «تاريخ ادبيات در ايران، ج‏5بخش‏1، ص: 97 ، ذبیح الله صفا ، نشر فردوس _تهران،ط8»

[39] - انقلاب الاسلام بين الخواص و العوام، ص: 271 ، محمد عارف اسپناقچى ؛ نشر :دلیل _ قم ، ط1

[40] - عالم آراى صفوى ص 375 (مجهول المؤلف)_تهران،ط1350 ؛ تاريخ ادبيات در ايران، ج‏5بخش‏1، ص: 67 ، ذبیح الله صفا ... پیشین

[41] - تاريخ ايلچى، نظام شاه، متن، ص: 83 ، (پیشین)؛ فوايد الصفويه، متن، ص: 15 ، ابو الحسن قزوینی ؛ مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى‏_تهران،ط1

[42] -تاريخ اجتماعى ايران، ج‏7، ص: 201 .. پیشین

[43] - ايران از ديده ونيزيان ؛مجلۀ بررسي هاي تاريخي _ شماره 49 ،صفحه 115 ؛ بهمن و اسفند1352 ، حسن جوادی

[44] -روزگاران ص 679.. پیشین

[45] - تاريخ ادبيات در ايران، ج‏5بخش‏1، ص: 103 ، ذبیح الله صفا .. پیشین

[46] - روزگاران ص 680 .. پیشین

[47] - روزگاران ص 680.. پیشین

[48] - صحيفه امام، ج‏19، ص: 434 ؛مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى _ تهران‏

[49] - تاريخ ادبيات در ايران، ج ‏5 بخش‏1، ص: 104 ، دکتر ذبیح الله صفا ؛نشر فردوس_تهران،ط8

[50] - تاريخ ادبيات در ايران، ج‏ 5 بخش‏1، ص: 104 ، (پیشین)

[51] -ايران در زمان شاه‏صفى و شاه‏عباس دوم، مقدمه(از نصیری)، ص: 22، محمد يوسف واله قزوينى اصفهانى‏ ،محقق / مصحح: محمد رضا نصيرى‏؛انجمن آثار و مفاخر فرهنگى‏ _تهران،ط2

[52] - «زن ، سیاست حرمسرا در عصر صفویه ص156 ، عبدالمجید شجاع» و « رک:سیاسی علی اکبر ، روانشناسی شخصیت، نشر سیمرغ _تهران ،ط4»

[53] - سفرنامه شاردن، ج‏3، ص: 1152 ؛ توس_تهران،ط1

[54] - انقراض سلسله صفويه، متن، ص: 25 ، لارنس لاکهارت،انتشارات علمى و فرهنگى‏_تهران،ط3

[55] - همراه با سیاحان و جهانگردان ج3 ص170 – 171 ؛ محمود حکیمی ،انتشارات آرون _تهران ،ط1 سال 1383ش ؛ تاريخ اجتماعى ايران، بخش‏1ج‏4، ص: 250

[56] - تاريخ اجتماعى ايران، بحش‏2ج‏8، ص: 56 ، مرتضی راوندی ؛انتشارات نگاه_تهران،ط2

[57] - تاريخ اجتماعى ايران، ج‏2، ص: 425 (پیشین)

[58] - ايران از ديده ونيزيان ؛مجلۀ بررسي هاي تاريخي _ شماره 49 ،صفحه 118 ؛ بهمن و اسفند1352 ، حسن جوادی

نادر شاه;232030 نوشت:
ایران قبل از صفویه بعد از مرگ تیمور لَنگ به مدت یک قرن دچار هرج و مرج و جنگهای خانگی بود ، جنگهایی که بین لشکر پدر و لشکر پسر صورت می گرفت و طغیانهایی که برادر علیه برادر میکرد و مبارزاتی که بین حکام محلی صورت می گرفت همه باعث ضعف نیروی نظامی ایرانیان می شد.
در طول این دوران، حکومت مرکزی قدرتمندی وجود نداشت و حکومتهای متعدد محلی که هر کدام در قسمتی از ایران حکومت می کردند جدای از جنگهای داخلی گاهاً با همسایگان قدرتمند خود چون امپراطوری عثمانی و اُزبکها و گاهاً با همسایگان نسبتاً ضعیف شروان و گرجستان وارد نزاع می شدند که تمام اینها باعث ضعف بیش از پیش این حکومتهای متعدد محلی می شد.


با سلام
دوست گرامی آنچه شما آورده
اید از سایتهیای وهابیون است که در تحریف ید بیضایی دارند !
خوشبختانه جناب ابوبكر بن حسين و سجودی و امثال انها برای ما شیعیان شناخته شده هستند
بزودی مدارک کذب این گفتار را خدمتتان ارائه میدهیم ii

با سلام
برادر نادر شاه حقيقت تاريخ را ميخواهيد به ويكي پديا دانش نامه آزاد سر بزنيد آنجا مستند تر است درضمن اين بيت شعر را نيز به خاطر داشته باشيد
کجاست صوفی دجّـال فعل مُلحد شکل ؟ بـگـو بـسـوز ؛ که مـهدیّ دین پـنـاه رسید
در ضمن دراويش صوفي لعنت شده اهل بيت و خاندان محمد رسول الله هستند
امام رضا (سلام الله علیه) گفته است: « هر کس که در حضور او از صوفیان ذکری به میان آورد، با زبان یا دل خود آن ها را تقبیح نکند، از ما نیست و هر کس آن ها را تقبیح کند، مانند کسی است که در رکاب پیامبر(صلی الله)با كافران ميجنگد
کشف المعارف، ص6- 5 (تهران1350ش).

موضوع قفل شده است