شهید عباس صابری

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
شهید عباس صابری

در هشتمین روز از فصل پاییز سال۱۳۵۱ غنچه بهاری در خانواده «صابری» جوانه زد که مادر از قبل در عالم رویا نام او را عباس می دانست. هنوز چند ماهی از تولدش نگذشته بود که بعد از نوروز، خزان بیماری او را روانه بیمارستان کرد ولی با کرامت حضرت ابوالفضل (ع)شفا یافت. او مبارزی کوچک بود که در سنگر انقلاب رشد کرد و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی وارد مدرسه شد و همیشه با صوت داوودی اش بر سر صف هنگام صبح قرآن می خواند. عباس از سال ۱۳۶۳ در بسیج مسجد نارمک شروع به فعالیت کرد و در سن ۱۳ سالگی قامت به لباس زیبای بسیج آراست و با تغییر سال تولدش در شناسنامه و ارایه رضایت نامه ای به امضای برادرش«حسن» و با بدرقه پدرش عازم جبهه شد و درسال ۶۴ در عملیات آبی – خاکی در منطقه فاو عراق شرکت نمود و مجروح شیمیایی شد. ا و با روحیه و ایمانی عالی همه کارها را فقط برای رضای خدا انجام می داد و دوست نداشت کسی از کارهایش باخبر شود . او با توجه به حضور در میدانهای نبرد توانست دیپلم ریاضی را با موفقیت دریافت کند . در طول مدت جنگ در عملیاتهای کربلا۵ ،بیت المقدس۲،۴،۷وتک عراق در ابوغریب با عنوان بسیجی با سمت تخریبچی و بی سیم چی شرکت داشت و بعد از جنگ نیز در عملیاتهای برون مرزی ، بحران خلیج فارس حضور داشت و دچار موج گرفتگی شد. عباس با عضویت در کمیته جستجوی مفقودین مامور در گروه تفحص لشگر۲۷ در سمت مسئول تخریب همیشه در جستجوی شهداء، چون عاشقی دلسوخته در تمنای شهادت بارها روانه بیابانهای قلاویزان، فکه، طلائیه و شملچه شد تا محبت الهی را در دل خود به جایی برساند که به وصال حضرت دوست دست یابد، او پیوسته دعا می کرد تا به برادر شهیدش«حسن» بپیوندد. عباس که همیشه آرزو داشت در محرم شهید شود، سرانجام در روز هفتم محرم مصادف با ۵/۳/۱۳۷۵ برای پیدا کردن شهدا در کانالی معروف به «والمری» مشغول به کار شد و پس از لحظاتی، کربلا لبریز عطر یاس شد، نوبت جانبازی عباس شد و او همچون مولایش ابوالفضل العباس (ع)با دست و پاهای قطع شده و صورتی در داغ شقایق سوخته بر اثر انفجار مین در منطقه عملیاتی والفجر یک (فکه) به وصال حق رسیده و از چشمه شهادت جرعه ای نوشید. و پیکرش درقطعه ۴۰ بهشت زهرا در جوار آن ارواح طیبه مأوا گرفت.





وصیت نامه:

راضی نیستم آنان که با امام (ره) رهبر و انقلاب اهلیت ندارند در مجلس تشییع و ختم ما حضور یابند راضی نیستم کسی که نماز نمی خواند به مجالس ما بیاید.

اردیبهشت ماه سال 1352عباس هنوز نوزادی چند ماهه بود که به بیماری سختی مبتلا شد. پس از مراجعه به چند دکتر او را در بیمارستان بستری کردیم. حالش طوری بود که اصلاً به هوش نبود ، تنها یک لحظه هنگامی که پدرش بالای سرش بود چشمانش را باز کرده و دوباره از هوش رفت که بسیار ناراحت شده، سروصدا کردم! آخر او با بچه های دیگرم فرق داشت . قبل از اینکه او را باردار شوم در عالم خواب دیده بودم که آقایی گفت: این فرزند شما پسر است و نامش عباس است، یاد آوری این خاطرات، در آن لحظه مرا بی تاب می کرد ، همه دکترها مرا دلداری می دادند و می گفتند: این بچه خوب می شود و بزرگتر که شد دکتر می شود. اما طولی نکشید که عباس دچار خونریزی پوستی شد ، دلم شکست و بدون هیچ اعتمادی به دکترها به امامزاده سید نصرالدین بازار که علمای بزرگی نیز در آنجا آرامیده اند رفتم، به حضرت ابوالفضل(ع) متوسل شدم وقتی به منزل بازگشتم از بیمارستان تماس گرفتند تا پدرش برای عباس دارو ببرد. من هم هر لحظه منتظر خبر بودم وقتی آقا نصیر(پدر عباس) به خانه آمد با رویی گشاده گفت: عباس خوب شده ، می گویند دیشب شفا پیدا کرده است. دکتری هم از آمریکا آمده بود و پس از معاینه اذعان داشت که او هیچ دردی ندارد و وضعیتش فرق کرده است. پنج ماه مراقب او بودم ولی دراین چند ماه حتی تب هم نکرد با اینکه دکتر خواسته بود تا ۱۶ سالگی تحت نظر باشد و کوچکترین خراشی هم به بدنش وارد نشود ولی در ۱۳ سالگی روانه جبهه شد او به کرامت آقا ابوالفضل العباس (ع) بهبودی کامل یافته بود.

راوی:مادر شهید

دو خطر

کار تفحص را از محور «قلاویزان» ، «فکه»، «شلمچه» و «طلائیه» شروع کرده ، ادامه دادم در این مدت ۲ خطر جدی مرا تهدید کرد: یک بار به همراه سرهنگ غلامی و برادران تفحص لشگر مستقر در فکه ، صبح قرار گذاشتیم تا برای ظهر عاشورا که می خواستیم در مقتل شهداء مراسمی برگزار کنیم (منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی) بعد از زیارت عاشورا آنجا را کنترل کرده و سرکشی کنیم. ساعت از ۶ گذشت حرکت کردیم. به مقتل شهید آوینی که رسیدیم معبر حالتی پیچ مانند داشت و من خواستم از راه دیگری رفته زودتر برسم . به قول معروف پیچ پیچید، من نپیچیدم در ۸ متری ما راننده دستگاه بیل مکانیکی که از بچه های ۷۷ خراسان بود در جایش روی زمین نشست و تکان هم نمی خورد پرسیدم: قضیه چیست؟! گفت: آرام پایت را از روی زمین بردار و اصلاً آن را نچرخان. وقتی پایم را برداشتم یک مین والمری که کلاهک آن تکان نخورده و فقط شاخکهایش شکسته بود را دیدم ولی گویا لیاقت نداشتم و یکبار هم هنگامی که در منطقه شلمچه برای بچه های تفحص لشکر ، محور و معبر باز می کردیم در پاسگاه مرزی شلمچه نزدیک کانالی که هر ۶ متر به ۶ متر یک مین T.X,۵۰ قرار داشت مأمور پاکسازی شدیم من به منطقه آشنایی کافی داشتم یک روز قرار شد نحوه پاکسازی و وضعیت محل بررسی شود زمانی که بیست متر از نقطه شروع معبر دور شدم احساس کردم دومتر به هوا پرت شده به زمین افتادم. وقتی بلند شدم دیدم یکی از همان مینها که به خاطر وزن تقریباً سه کیلویی اش بچه هابه آن مین بطری می گفتند آن طرف تر از من افتاده و بچه ها هم مرا نگاه می کنند گویا پایم به آن خورده و چاشنی اشتعالی آن عمل کرده، ولی چاشنی انفجاری عمل نکرده بود. این دومین خطری بود که به خیر گذشت . سومی چه زمانی خواهد بود[خدا می داند].

راوی:خود شهید

همه چیز دست اوست

حضور عباس در جنگ دلم را بی تاب می کرد. یکبار که منزل آمد، خون بالا می آورد، با اصرار او را به بیمارستان امام حسین(ع) بردم. دکتر بعد از معاینه و شستشو گفت: او شیمیایی شده است، خانه شما در منطقه جنگی قرار داشته؟ ازآنجایی که عباس نمی خواست کسی متوجه شود او در جبهه خدمت می کند به همین خاطر آهسته به دکتر گفتم: که ایشان جبهه بوده است . دکتر کنار عباس آمد و گفت: شما جهت معالجه به بیمارستان سپاه برو بعد دوباره می توانی به جبهه بروی اما او قبول نکرد، و گفت: من بیمارستان برو ، نیستم اگر دارو و درمانی دارید، بدهید وگرنه ... چند روز بعد خوب شد و دوباره راهی جبهه گشت . اما هر لحظه منتظر خبری تأسف بار بودم، ناراحتی در چهره ام غوغا می کرد ولی عباس با آرامشی دست نیافتنی می‌خندید . یکبار که لباسهایش را از جبهه آورد وقتی آن ها را می شستم ، دیدم پیراهنش سوراخ سوراخ و پایین شلوارش هم پاره شده ، در فکر و خیال این بودم که خودش آسیبی ندیده باشد که عباس آمد و گفت: مامان ببین! با اینکه پیراهن و شلوارم اینطور شده ولی [من سالمم] اگر خدا بخواهد چیزی نمی شود و همه چیز دست اوست.
راوی:مادر شهید

برات شهادت

در عالم خواب دیدم که یک عده از بسیجی های آشنا پشت در ورودی مسجد جامع نارمک تهران جمع شده التماس می کنند که داخل مسجد شوند. ولی اجازه نمی دادند، من و چند نفر از بچه های تفحص وارد مسجد شده، پشت سر امام جماعت نماز خواندیم، سپس پشت سرم را نگاه کرده ، دیدم بقیه نیروهای تفحص هم هستند، پرسیدم: شما هم آمدید؟ گفتند: بله، بالاخره اجازه ورود دادند. آنجا برگه هایی را امضاء می کردند [وشاید] برای شهادت تأییدشان می کردند. یکبار هم خواب دیدم: سید سجاد به من گفت: عباس تو در فکه شهید می شوی . وقتی وارد محور فکه شدم، کتاب حماسه قلاویزان را دیدم با ناراحتی و برای متوجه شدن تعبیر خوابم به آن کتاب تفعلی زدم واین شعر آمد:
شهادت تو را خلعتی تازه داد
تو از سمت خورشید می آمدی

راوی:خود شهید


مقر کمیته جستجوی مفقودین اهواز از سمت راست: اکبررسولی،شهید پازوکی،شهیدعباس صابری، شهید محمودوند وسردارباقرزاده

استقبال شهادت

یک روز قبل از آخرین سفرش دست هایش را حنا گذاشت و گفت: حنای آخر است مقداری از آن را روی دست راست و مقداری روی دست چپش قرار داد و گفت : یکی برای حضرت علی اکبر(ع)، دیگری هم مال حضرت قاسم(ع)،‌ قرار بود آن سال محرم در تهران بماند و نوحه بخواند اما آن روز یکباره از خواب بلند شد، بعد از اقامه نماز ، ساکش را بست، گفت: دیشب خواب دیدم سیدی به من گفت: عباس بیا به فکه ، قرارمان آنجاست. و خداحافظی کرد و رفت دوستش برایمان اینطور تعریف کرد که «در مقر در حال استراحت بودم که عباس وارد سنگر شد و مرا بیدار کرده گفت: بلند شو، بلند شو، امروز وقت خواب نیست بنشینید تا همدیگر را بیشتر ببینیم. نماز ظهر را خوانده ، ناهار را صرف کردیم عباس دوباره آمد و برای کار با بیل داوطلب خواست از آنجایی که من کار با بیل مکانیکی را می دانستم داوطلب شدم اما او ۲ تا بیل دستی برداشت و با آمبولانس نزدیک میدان مین منتهی به کانال پیاده شدیم او می دانست که پیکر بسیاری از رزمنده ها آنجاست با ذکر بسم الله وارد شدیم، برای لحظاتی وارد معبر گشته بعد از عبور از محل شهادت شهیدان «شاهدی و غلامی» (۱)عباس به من گفت : تو بنشین اینجا تا من وضعیت را بررسی کرده برگردم من هم اصراری برای رفتن نکردم بعد از ۱۰ دقیقه ناگهان با صدای انفجار از جایم بلند شده او را صدا کردم، بچه ها با شنیدن صدای انفجار با آمبولانس به محل آمدند، عباس با دست و پایی قطع شده در حالت نیم خیز روی زمین افتاده بود دیگر تاب ایستادن نداشتم ولی باید صبر می کردیم نیروی تخریب چی برسد سپس بسم‌الله گویان وارد میدان شدیم او با صورتی سوخته و بدنی پر از ترکش و مالامال از درد دندانهایش را بهم می فشرد و چون شقایقی سوخته هنوز زنده بود، سریع سرم وصل شد او را به پشت گرفته به سمت آمبولانس حرکت کردیم. راه دور و جاده ای پر از چاله و دست انداز ما را یاری نمی کرد تا سریعتر به بیمارستان برویم وقتی به بیمارستان مجهزی رسیدیم عباس با اقتدا به مولایش ابوالفضل العباس(ع) روحش و جسمش آسمانی شد و فکه در هفتم محرم الحرام مصادف با ۳/۵/۱۳۷۵ دوباره عاشورای حسینی را به ماتم نشست و عباس به آرزوی دیرینه اش که شهادت در دهه اول ماه محرم بود، رسید.
۱) در زمستان سال ۱۳۷۴ شهید شدند
راوی:مادر شهید امیر جهروتی

منطقه طلائیه، سردار باقرزاده در حال توجیه نیروهای تفحص است؛ شهید عباس صابری نفر سمت راست سردار باقرزاده

فکه دیگه جای من نیست

یکی از روزها که شهید پیدا نکرده بودیم، به طرف «عباس صابری» هجوم بردیم و بنا بر رسمی که داشتیم، ذست و پایش را گرفتیم و روی زمین خواباندیم تا بچه ها با بیل مکانیکی خاک رویش بریزند. کلافه شده بودیم. شهیدی پیدا نمی شد. بیل مکانیکی را کار انداختیم. ناخنهای بیل که در زمین فرو رفت تا خاک بر روی عباس بریزد، متوجه استخوانی شدیم که سر آن پیدا شد. سریع کار را نگه داشتیم. درست همانجایی که می خواستیم خاکهایش را روی عباس بریزیم تا به شهدا التماس کند که خودشان را نشان بدهند، یک شهید پیدا کردیم.
بچه ها در حالی که می خندیدند به عباس صابری گفتند:
ــ بیچاره شهیده تا دید می خواهیم تو رو کنارش خاک کنیم، گفت: فکه دیگه جای من نیست، باید برم جایی دیگه برای خودم پیدا کنم و مجبور شد خودشو نشون بده... .

راوی: شهید مجید پازوکی

[="#FF0000"]دستنوشته:[/]

آخر پس[چه وقت] این شمع، مار ا به جمع پروانه های سوخته خود راه خواهد داد، این موانع [چه زمانی] برداشته خواهند شد. این ندا[چه هنگام] در گوش من خوانده خواهد شد که ای عباس! موقع وصال فرا رسیده. وای چه خوب ، چه زیباست کاش خود آقا این ندا را به من بدهد، چه خوب است به دست آقا امام زمان(عج) جرعه ای از چشمه زلال کوی حسینی بنوشم و حسینی بمیرم... دشمن خیال می کرد می توان سیر تاریخ را تغییر داد و از مکر شیطان و شر آن در امان بود. حاکمیت شیطان در محدوده ضعف و ترس انسانهاست و اگر می خواهی از علائق دنیوی خارج شوی نباید بترسی و این چنین بود شناسنامه مردان جبهه که در آن دشتها جان خود را فدای حقیقت ازلی کردند... خداوندا! بهشت را دوست داریم و چون حسین(ع) و ائمه در آن ساکنند حاضریم جهنمی با شیم ولی عشق به راه حسین (ع) را از ما نگیر خدایا چه می شد حاجت مرا روز تاسوعا و عاشورا و یا بالاخره ایام دهه اول محرم برآورده می فرمودی، عشق من این است که در محرم شهید شوم، ... خوش به حالتان شهداء، خوش به حالتان که سرنوشتتان معلوم شد،‌ اما ما جا مانده از قافله شما هنوز در تلاش برای رسیدن به آن قافله هستیم و انشاءالله که خداوند برگه عروج مرا امضاء خواهد کرد. ای شهدا! شما مرا به فکه دعوت کردید ولی اکنون ندایی نمی آید که بگوید: عباس بیا، بیا، بیا،‌ با هم برویم بیا تا تو هم حسینی شوی. باور کنید روز و شب خوابیده و نشسته و ایستاده و در همه حال زیارت عاشورا را می‌خوانم مبادا این روزها از دستمان برود و حسرت روزهای رفته در دلمان بماند،
ای برادران! غروب بهشت زهرا(س) انسان پاک دل را به یاد خیلی چیزها می اندازد، حداقل هفته‌ای یکبار به این مکان مقدس بیائید . عجب صفایی دارد...
کارهای خود را با یاد و نام خداوند و معصومین و شهدا شروع کنید. امید رهبر بعد از خدا به شما است سلام همه شما را به شهداء و امام می رسانم. ای پاهایم چه وقت ایستادن است، سبقت ، پیشه کنید که دنیا با همه مظاهرش میدان مسابقه است ، مسابقه انسانیت و محبت. مبادا از هر بادی مانند خسی از جا کنده شوید. استوار باشید مثل کوه و صبور باشید که خداوند به شما قوت خواهد داد. ای دستهایم توان بگیرید وقت ایستادن نیست.

[="#FF0000"]رضای خدا[/]
پدر و مادرم،می دانم که۸ سال است داغ فراق حسن را بر سینه دارید،خداوند صبر به شما عنایت فرماید تا بتوانید با این وضع زمانه بسازید و می دانم که برایتان سخت است ولی از عشق درونی ام نسبت به شهادت ناراحت نشوید از هر بسیجی بپرسید چه آرزوی دارید؟ جوابی جز آرزوی شهادت در راه رضای خداوند را نخواهد شنید.

[="#FF0000"]امید در نا امیدی[/]
با دلی سوخته و با قلبی شکسته از زندگی دست کشیدم و از سال۱۳۶۳ در بسیج مسجد جامع نارمک شروع به فعالیت نمودم و بعد به فکرم افتاد که به جبهه بروم و این رازی شد بین من و معبود و وقتی فرصت دست داد، این راز را با برادر شهید، امین اسلام پناه در میان گذاشتم و او به من قول داد و گفت: صبر کن، من این دفعه بروم و برگردم،تو را هم با خودم می برم. ولی ای عزیزان: برادر شهید اسلام پناه رفت و بار سفر خود را بست و در عملیات والفجر۸ جاودانه شد و دیگر برنگشت، او عشق خدارا خرید و راه خود را دریافت. و به درجه بلند و رفیع شهادت نائل گشت و من ماندم و از آن پس نا امید شدم.
روزی از یکی شنیدم که می گفت خدا آرزوی همه را برآورده می کند و هر که با دلشکستگی از خدا هر چه بخواهد به او خواهد داد،به شرط آنکه نماز حاجات بخواند و استغفار کند و سوره حشر را بعد از نماز ظهر و عصر هر روز یک مرتبه در طی چهل روز بخواند(البته با عقیده پاک). باور کنید ای هموطنان عزیز، این حقیقتی است باور نکردنی که بعد از آن من این سوره را خواندم و چند روز هم با دل شکسته نماز غفیله را خواندم. خودم هم متوجه نشدم که چگونه کارم برای جبهه رفتن درست شد.

[="#FF0000"]بخشودگی گناهان و یا صبر[/]
بارالها. قسم به صبر و بردباری حضرت زهرا (س)، قسم به صبر بزرگی که علی(ع) در مقابل آن همه ظلم داشت، قسم به صبرزینب(س)که شجاعانه با کوفیان نامرد مبارزه کرد. قسم به آن صبری که تو داری و صبر تو بالای همه صبرهاست. صبر ما را قوی گردان و گناهان ما را ببخش و بیامرز و حاجات ما را برآورده ساز و بسیجیان را که خالصا تو را ستایش می کنند یاور باش و به موقع و به مصلحت خودت،ما را به وصالت برسان.
خدایا این خواسته ها را قبول کن،چون نیتی جز نیت رضای تو ندارم و حال،دستهایم را با چشمانی اشک آلود، بالا می گیریم: ((ربنا تقبل منا انک السمیعُ العلیم)) پروردگارا از ما بپذیر، تو شنوا و دانایی.

[="#FF0000"]حقیقت[/]
...آری برادران. حقیقت را آقا امام زمان(عج) بعدا روشن خواهد کرد غصه نخورید... ولی چقدر خوب است که انسان زودتر به این حقیقت برسد.

[="#FF0000"]دعوت حق[/]
پدر و مادر!باوقار و با صلابت عزاداری کنید و از من راضی باشید، عکس مرا با برادرم حسن کنار هم داخل در حجله دامادی بگذارید و بگوئید عباس همان عباس صابری است که آنقدر آرزوی وصال داشت و بالاخره محبت خود را به حضرت حق تا جائی رساند که به وصال حق رسید و از چشمه پر فیض شهادت جرعه ای نوشید و دعوت حق را لبیک گفته و از این دنیای فانی رخت بربست و به جایگاه ابدی شتافت آری این فکرها دائما از ذهن بنده می گذرد. آیا روزی هم فرا می رسد که مراسم خوب و با شکوه را برای من هم بگیرند و رفقا دور جنازه من جمع شده و با حالتی شادمان بگویند خوش به حالت که رفتی و وصیت نامه و خاطرات مرا برای جمع بخوانند.

[="#FF0000"]دعوت یار[/]
...روزها سپری می شود و هنوز از دعوتنامه یار،خبری نیست.گویا شهدا نیز سر به سر ما می گذارند و دست بیعت ما را نمی پذیرند ولی نه. انگار این مائیم که معرفت خود را نسبت به خدا و شهیدان خدا از دست داده ایم.

[="#FF0000"]حاجت[/]
خدایا چه می شد حاجت مرا روز تاسوعا،یا عاشورا و یا بالاخره ایام دهه اول محرم برآورده می فرمودی.

[="#FF0000"]دین و ایمان[/]
عزیزان. دین و ایمان خود را به بهای اندکی نفروشید و خود را با مشکلات وفق دهید که تلخی های دنیا شیرینی های آخرت است،چه بهتر که آدم در راه خدمت به مملکت و دین اسلام و خانواده شهدا از دنیا برود.

[="#FF0000"]درس عشق[/]
مادرم. به شما عرض می کنم،عشق من این است که در محرم شهید شوم،ای مادرم،سختی ای که آل محمد(ع) کشیده،هیچ یک از مسلمانان و شیعیان مولا علی(ع) نکشیده اند، حال از شهادت من غمگین مباش. آنهائی که تو را افسرده می کنند، بدان که حسد می برند به مقام ما. خوشحال باش و از ام البنین و حضرت فاطمه(س) پیروی کن. تو مرا از خدا و حضرت ابوالفضل(ع) گرفته ای و این امانت را خوب نگهداری کرده ای، اصلا روحیه شهادت طلبی را تو در من ایجاد نموده ای، تو مادری هستی که زحمات تو را من هیچ موقع فراموش نمی کنم. تو مرا رزمنده راه خدا و اسلام پرورانده ای، نه تنها تو،بلکه پدر مهربان و خوب و فداکارم که شب و روز برای ما زحمت می کشید. من شرمنده هر دوی شما و خواهران و برادرم هستم. حسن که راه خودش را پیدا کرد و رفت. و شیر حلال تو و نان حلال بابا بود که درس عشق را به او و من آموخت.
رب اغفرلی ولاخی و ادخلنا فی رحمتک انک انت ارحم الراحمین.
پروردگارا من و برادرم را بیامرز و ما را در رحمت خود داخل کن.

[="#FF0000"]مناجات[/]
الهی! همه گرمی ها بی محبت تو سرد است و همه نعمتها بی لطف تو درد است.
الهی! دلی ده که شوق طاقت فزون کند و توفیق طاعتی ده که به بهشت رهنمون سازد.
الهی! مخلصان به محبت تو می نازند و مشتاقان به سوی تو می تازند کار ایشان تو ساز که دیگران نسازند.
الهی! غم ها با یاد تو سرور است و شادی ها بی یاد تو غرور است.
الهی.((انت ولینا فاغفرلنا و انت خیر الغافرین)) تو ولی مائی پس ما را بیامرز و بر ما رحم کن و تو بهترین آمرزندگانی. حالم خیلی درهم و ناجور است، از فراق یار می نالم و با خدای خود دائما سخن می گویم و رازدل رااز رفقای خود پنهان می کنم. آری با خدای خود سخن گفتن خیلی بهتر است.
آیا اصلا" خداوند مرا شهید خواهد کرد؟ آیا این مطلب را خانواده ام خواهند خواند؟ آیا نیت مرا جز خدا کسی می داند؟ آیا به درد دل بسیجی ها کسی گوش خواهد کرد؟ آیا ترس های بیهوده از دل من بیرون خواهند رفت؟ آیا رفقایم مرا می بخشند؟... خداوندا. به کرمت مرا یاری کن و ببخش.

[="#FF0000"]عاشق ابدی[/]
آیا قضیه لیلی و مجنون را خوانده اید؟ آیا قضیه خسرو و شیرین را شنیده اید؟ آیا از عشق خدائی چیزی می دانید؟ عشق های دنیوی گذرا است ولی وقتی انسان عاشق کسی می شود که می داند ابدی است، چنان محبتی در دلش ایجاد می شود که می تواند آدمی را به سر منزل مقصود برساند.

[="#FF0000"]دلشکسته[/]
ای خدا. اگر چه فرمانبردار خوبی نیستم ولی حتی یک دفعه هم از کارهای ناپسند من به غضب نیامدی، شاید هم به خاطر برادر شهیدم حسن صابری مرا بخشیدی و او را شفیع من قرار دادی، اما ای خدا! مگر نفرموده ای که ،دلشکسته را زودتر از آنچه فکرش را بکند جوابش می دهم؟ پس چرا به من جوابی ندادی؟ بارالها. تو تنها یار و مددکار من هستی، اگر تو جواب این دلشکسته را ندهی پس پیش چه کسی بروم؟ تویی تنها امیدم.

[="#FF0000"]حیات ابدی[/]
بارالها. تو می دانی ما چقدر به فکر آن لحظه روحانی هستیم، خدایا. پس کی خواهد رسید؟ آن لحظه ای که پرونده ما بسته شده و با دلی آرام دست از این حیات فانی بشوئیم و به حیات ابدی برسیم. خوش به حالتان شهدا، خوش به حالتان شهدا، خوش به حالتان که سرنوشتتان معلوم شد، اما ما جا مانده از غافله شما هنوز در حال تلاش برای رسیدن به آن غافله هستیم و انشاءالله که خداوند برگه عروج مرا هم امضاء خواهد کرد.

[="#FF0000"]عهد نامه[/]
ای شلمچه. درب های واقعی را باز کن یکی از آن شهیدانت را صدا کن تا با ما سخن بگوید و ما با او عهدنامه ببندیم و دست دوستی، به شهدای شلمچه بدهیم.ای شلمچه، ای که زمین تو با خون شهدای اسلام غسل داده شده است و گام های استوار شهیدان، زمین تو را در برابر زخم های توپ و خمپاره دون، استوار و مقاوم ساخته است.
پس قدر خودت را خوب بدان و از ورود انسانهای ناپاک به سرزمین مطهرت جلوگیری کن.

[="#FF0000"]دلتنگی[/]
بارالها. من برای فرار از زیر بار مسئولیت، خواهان وصال تو نیستم عشق به وصال چیزی دیگر است و تا کسی دچار نشود نمی فهمد. منظور من از این سخن کفر نیست ولی بعضی مواقع نا امید می شوم از رفتارهای قبلی خودم که پدر و مادرم را خیلی اذیت کرده ام شاید یک تنبیه روحی هست. ولی مطمئن هستم که تو آنقدر خوبی که اگر من آرزوی وصالت را نمی کردم باز هم به وسیله های گوناگون مرا به سمت خود می کشیدی، چکار کنم دلم واقعا برای برادرم حسن تنگ شده، دلم برای محمدرضا و بقیه بچه های مسجد جامع(سعید اسکندری،...) تنگ می شود و عجیب هوای آنها به سرم زده، چکار کنم آیا عاشقی خلاف است؟

[="#FF0000"]شایسته ترین انتخاب[/]
دیگر چه باید کرد که این راه، شایسته ترین راهی است که می توانم انتخاب کنم بارالها تو می دانی که در درون قلب و روح من چه می گذرد و هدف از نوشتن این مطالب چیست؟ بارالها. چه کنم که قلم را یاری نوشتن نیست. باید این تنبیه را برای خودم در نظر می گرفتم که اینقدر رو سیاه و فقیر در دین نباشم.

[="#FF0000"]کمالات[/]
خداوندا. توئی که می توانی مرا از این قفس تنگ رهایم سازی و به کمالات روحی نائل گردانی.

[="#FF0000"]توبه[/]
خدایا! دم غروب است و دلم شکسته، هیچ یاوری جز تو ندارم در این دنیا تنها می باشم باکی نیست. ولی اگر در آن دنیا و محشر کسی به فریادم نرسد چه کنم؟ خوشا به حال برادرم حسن،من که لیاقت برادری او را ندارم،بارالها.ما ضعیفیم. در مقابل شیطان یاریم فرمای و توبه ام را پذیرا باش، و توبه ام را زمینه وصل به خودت قرار ده و هر آنگاه دیدی که می خواهم گناهی مرتکب شوم جان مرا بگیر که مردن بهتر از توبه شکستن است.

[="#FF0000"]وصال[/]
بارالها. در امر(تفحص)، کارهای زیادی انجام می شود و همه با هم عاشقانه این مسیر را طی می کنند و امید به رحمت تو دارند. خدایا یاریمان فرمای. خودت می دانی که تمام عشق من و بقیه بچه های تفحص رسیدن به وصالت است و بس.

[="#FF0000"]عشق خدائی[/]
همه امید ما آن یار بی همتا و حاکم کل جهان و آفریننده کل هستی خداوند متعال است که آتش عشق را در دل انسان شعله ور می سازد. خداوند لایزالی که عشق پیامبر و ائمه اطهار(ع) را دردل بسیجیان قرار می دهد. پس ای مردم، حرف خارج از دین زدن شرک و کفر است، بعضی ها می گویند چرا فلانی شهید شد،حیف بود... و از این حرف ها،تا اذن خداوند نباشد حتی یک برگ خشک هم از درخت نمی افتد. کاش به جای این حرف ها توشه ای برای آخرت فراهم سازید. و پدرو مادران شهدا را دلداری دهید.

[="#FF0000"]رهائی[/]
دلم می خواهد در جای خلوتی فقط خدا صدایم را بشنود آنقدر از ته دل ندا در دهم که از خود بی خود شوم دوست دارم این دنیا را رها کنم و تا بارگاه پروردگار عزوجل پرواز کنم.

[="#FF0000"]خلوت با یار[/]

در حال نماز شب، دوست دارم کسی مرا نبیند تا با دلی پر از حزن و غم گریه کنم تا سحرگاهان با خدای خویش راز و نیاز زمزمه کنم و این غصه ای که اندرون مرا آزار می دهداز دل بیرون کنم و شادی های دنیای عینی را با روح خود دمساز کنم. بار پروردگارا! این وصال کی رخ می دهد و این بنده کی به مقصود می رسد.

[="#FF0000"]معرفت[/]
خداوندا! دل بی ریای مرا لایق محبت و عشقت ساز و با بهرمندی از گوهر معرفتت شهادت را نصیبم فرمای و از بندگانی که واقعا عاشق رسیدن به تو هستند دستگیری فرمای.

[="#FF0000"]آرزوی شهادت[/]
خداوندا!عشق شهادت راتو در دل ما انداختی پس این نیکوئی و احسانت را افزون کن و جام شهادت را به ما بنوشان.

[="#FF0000"]حقایق[/]
بارالها! این نوشتار نه برای خودنمائی و ریا بلکه برای روحیه دادن به خانواده ام و روشن شدن حقایق است.

[="#FF0000"]وظیفه[/]
خدایا! می دانم که دیگر ممکن نیست از این فرصت های گران بها(تفحص) نصیب من شود، مرا یاری کن که وظیفه ام را به نحو احسن انجام دهم.

[="#FF0000"]وصل یار[/]
بارالها! ما برای یافتن پیکرهای مطهر شهدائی آمده ایم که تمام هستی خود را فدای دین و مملکت اسلامی کردند و خم به ابرو نیاوردند. اگر ما هر چه داریم فدای پیدا کردن این پیکرها بکنیم چه اشکالی دارد؟ مگر خون ما از خون شهدا رنگین تر است؟مگر آنها دنیا را بر عقبی ترجیح می دادند؟ به خداوند قسم که همه شهدا علاوه بر لیاقت شهید شدن،از بالاترین سطح هوش و توانایی در زندگی برخوردار بودند. چه بسیار دانشجویانی که در درس خواندن همتا نداشتند و چه مهندسی ها، دکترهائی که در انجام وظایف کوتاهی نمی کردند.آیا ما از شهید بهشتی عزیزتریم. آیا از شهید رجائی و... عزیزتریم.
البته منظور من این نیست که همه،زندگی را رها کرده و به دنبال شهادت باشند و این امر را حجاب خود قرار دهند.بلکه منظور من زنده نگه داشتن یاد آنهاست. اگر بنده آرزویم این است که در راه تفحص شهید شوم فقط یک حاجت و آرزو است ما باید راه آنها را ادامه دهیم تا به مقصد اصلی که وصال یار می باشد برسیم.

[="#FF0000"]ارجعی الی ربک[/]
هر وقت مرقد امام(ره) و بهشت زهرا(س) را زیارت می کنم، روحیه می گیرم و از خود بی خود می شوم، ما از دل بستن به این دنیا چیزی ندیدیم و هر چه داریم از شهدا است. کرَََمِ آقا(الحمدالله) شامل حال تمامی بسیجی ها شده و او یک لحظه ما را به حال خودمان وا نمی گذارد ،اما ساعتها سپری می شود و دقایق می گذرد،ولی از وصلت یار خبری نیست آخر پس کی این شمع ،ما را به جمع پروانه های سوخته خود راه خواهد داد، این موانع کی برداشته خواهند شد،این ندا کی در گوش من خوانده خواهد شد که ای عباس! موقع وصل فرا رسیده، وای چه خوب ،چه زیباست ،کاش خود آقا این ندا را به من بدهد، چه خوب است به دست آقا اما زمان(عج) جرعه ای از چشمه زلال کوی حسینی بنوشم و حسینی بمیرم.
«الهم الرزقنا فی الدنیا زیارت الحسین و فی الاخره شفاعة الحسین، اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک»

[="#FF0000"]باب شهادت[/]
حقیر در گروه تفحص به عنوان تخریبچی وارد کار شده ام و خیلی هم آرزوی شهادت دارم و اگر عاشقانه داخل میدان مین می روم دلیل بر این نیست که خدای ناکرده بنده خیال این را دارم که خود را روی مین بیندازم که جز خودکشی بهره ای ندارد و چیزی محسوب نمی شود. باب جهاد و شهادت باب اولیا خاصۀ خداست و دری نیست که به هر کسی گشوده شود. زمان جنگ وقتی از کانال های عمیق که سنگرهای مستحکم بتونی را به یکدیگر پیوند می داد می گذشتیم در می یافتیم که دشمن هرگز باور نمی کرد که این دژ به تسخیر لشگریان اسلام درآید و بین این دژها و جبهه عقبی کیلومترها آب فاصله است،کیلومترها آبی که اگر هیچ مانعی دیگر نیز در سر راه وجود نداشت پیمودن آن محال به نظر می رسید چه برسد به اینکه میدان های وسیع مین و سیم خاردارها که تمامی این خطوط را پوشانده باشد . دشمن خیال می کرد می توان سیر تاریخ را تغییر داد و از مکر شیطان و شر آن در امان بود حاکمیت شیطان در محدوده ضعف و ترس انسانهاست و اگر می خواهی از علائق دنیوی خارج شوی نباید بترسی و این چنین بود شناسنامه مردان جبهه که در آن دشت ها جان خود را فدای حقیقت ازلی کردند. و نوشتن این جملات برای قلم باری سنگین است قلم را باید با خون تقویت کرد و با شهادت سیر واقعی فلسفه شهادت را نگاشت.
((ربنا علیک توکلنا و الیک ابتنا و الیک المصیر)) پروردگار را ما بر تو توکل کردیم و رو به درگاه تو آوردیم بازگشت و سرانجام ما به سوی تو است.

[="#FF0000"]شافعین روز قیامت[/]
خداوندا! شهدا شاهدین و شافعین روز قیامتند تو را به لیاقت آن شهدا قسمت می دهم که شهادت را نصیبم بفرما و مرا در زمره آن کسانی قرار ده که با حسین(ع) و ائمه اطهار(ع) محشور می شوند.

[="#FF0000"]شوق دیدار[/]
بارالها. می دانی که من چقدر عشق به این دیار و شهادت در اینجا را دارم،صبح ها می آید و می رود و هیچ از دست ما بر نمی آید خدایا مگرنفرموده ای از من بخواهید به شما خواهم داد. ما از تو خواستیم دوباره ما را به این سرزمین برگردانی و تو آرزوی ما را برآورده کردی و حالا چرا این راه را به پایان نمی رسانی تو که این همه مهربانی، آخر ماهم دلی داریم که به شوق دیدارت می تپد. بارالها از تو می خواهم که مرا زنده به تهران برنگردانی و شهادت را نصیبم کنی.
((انت ولی فی الدنیا و الاخره توفنی مسلما والحقنی بالصالحین))
پروردگارا! تو سرپرست من در دنیا و آخرت هستی، مرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحق بفرما.

[="#FF0000"]خواسته بسیجیان[/]
اگر مناجات خمس عشر را بخوانید و معنی آن را خوب درک کنید آنگاه کاملا" آگاه خواهید شد که درد دل ما بسیجیان چیست و دنباله چه چیزهائی هستیم.

[="#FF0000"]شهدا[/]
شهدا شمع محفل عاشقان و بسیجیان هستند.
[="#FF0000"]
نعمت شهادت[/]

در دوره جنگ هیچ موقع آرزوی شهادت نکردم شاید اگر این قدر در موقع جنگ آرزوی شهادت می کردم زودتر از(حسن) به وصال حقیقی می رسیدیم. ولی افسوس که خدا این عشق را بعد از جنگ در دلم انداخت و بعدها فهمیدم که چه نعمتی را از دست داده ام.

[="#FF0000"]می طهور[/]
الهی!طاقتم کم شده است شهید سعید شاهدی،شهید محمود غلامی، بین جبهه آمدنشان و شهید شدنشان یک هفته هم طول نمی کشد که می آیند و تو آنها را از می طهور سیراب می کنی. خجلم که از۹ ماه پیش آمده ام و از وصال بی نصیبم. آنها ره چند ساله را یک شبه پیمودند من هنوز اندر خم اولین کوچه هستم.

[="#FF0000"]شهادت[/]

یا ستار العیوب! گناهانم را بپوشان و توفیق شهادت را از من مگیر و آنهائی که آرزوی وصالت را دارند بی نصیبشان منمای.

[="#FF0000"]مرگ با عزت[/]
بارالها.مرگ با عزت می خواهیم نه زندگی با ذلت.

[="#FF0000"]آرزو[/]
شهادت همان آرزوی دیرینه ای که برای آن بارها آواره بیابان شدم.

[="#FF0000"]عشق حسینی[/]
خداوندا. بهشت را دوست داریم و چون حسین(ع) و ائمه در آن ساکنند حاضریم جهنمی باشیم ولی راه حسین(ع) را از ما نگیر.

[="#FF0000"][="#FF0000"]محبت واقعی حسین(ع)[/][/]
عاشقان حسین(ع) و مریدان او افرادی هستند نماز خوان عامل به واجبات و پیرو ولایت فقیه. و این چنین افرادی در برابر مشکلات و ضعف های دنیا مقاومت می کنند و مطمئنا آنهایی که محب واقعی حسین(ع) هستند مولایشان حسین(ع) در هر شرایطی است دست آنها را می گیرد و با خود به لقاء الله می برد.

[="#FF0000"]یادشهدا[/]
یاد شهدا ملزم به درس خواندن است. مثل آنها کار کردن است،یاد شهدا یاد خدا کردن است و دل ها با یاد خدا آرام می گیرد. موقعی ما می توانیم به یاد خدا باشیم که نماز را با حضور قلب و با جماعت بخوانیم و عالم را در محضر خدا بدانیم.

[="#FF0000"]کاروان شهدا[/]
خدایا! مرا به وصالت برسان و شهادت در راه تفحص پیکر شهدا را نصیبم فرمای و به کاروان شهدا ملحق بدار.

[="#FF0000"]شفاعت[/]
وقتی فیلم های شهدا را تماشا می کردم بغض، گلویم را می فشارد دوست داشتم از ته دل اشک بریزیم اتاق معراج شهدای ستاد شاهد گریه های بی ریا و پنهانی ام بوده که با به آغوش گرفتن پیکر مطهر شهدا اشک هایم مثل قطرات باران از چشمانم جاری می شد و از آنها طلب شفاعت و برآورده شدن حاجات می کردم.

[="#FF0000"]عالم کربلا[/]
کار ما جستجوی پیکرهای مفقودین است و با پیکر شهدا سر و کار داریم،دائما با خود فکر می کنم به چگونگی شهید شدنشان. آیا آب، همراه خود داشتند یا نه؟ باور کنید بعضی از این شهداء آنقدر مظلوم و بی ریا شهید شدند که انسان وقتی نگاهش به اینها می افتد از خود بی خود می شود. آنها ستاره های آسمان نورانی گشته، تشنگی آنها، عطش کربلا را در صحراها تداعی ساخته و تمامی خصوصیت آنها اینجارابا کربلا پیوند زده است.

[="#FF0000"]رمل های فکه[/]
...آری شهدا شمع محفل یارانند، دوستان! انگار دیگر دوران وصل گویی به اتمام رسیده و تمام درها را بر روی ما بسته اند ولی نه هنوز فرصتی هست هنوز تفحص هست هنوز ندای شهیدی مفقود از زیر رملهای فکه ندای رفتن سر می دهد و این ندا ما را به طرف خود می خواند چرا که هنوز میهمانی شهدا ادامه دارد. آنگونه که سعید شاهدی و محمود غلامی را شهدا به آغوش کشیدند.

[="#FF0000"]ولایت فقیه[/]
مهدی جان! در دل همه بسیجیان آرزوی ظهور توست و ثابت قدمی خود در حمایت از ولایت فقیه را به طور احسن به اثبات رسانده اند. ما منتظریم مهدی بیا.

[="#FF0000"]راهیان طریق نور[/]
چه ناباورانه لحظات عمر همچون گردباد از راه رسیده، می گذرند تاریخ ورق می خورد چهره ها نمایان می شوند نخبه ها آشکار و راهیان طریق نور همچون تکسوارانی سبکبال با سرعتی عجیب در شتافتن به سوی حق، دنیا را در می نوردند و طومار لذائذ دنیوی را در هم می پیچند. هیچ خوشی و شیرینی از این دنیا با مزاجشان سازگار نیست. آنها با رضای خدایشان کار انجام می دهند،آنها هیچ نیازی به زرو سیم ندارند جز اینکه محتاج نوازش و رحمت پروردگار خویش اند.

[="#FF0000"]یار و یاور رهبر[/]
خداوندا! تمام بسیجیان آرزوی شهادت دارند،این آرزو را تو خود با دستان حضرت مهدی(عج) به آنها اهدا بفرما. شهادت را در راه رضای خودت و در راه حضرت بقیه الله(عج) را روزی آنها قرار بده و دلهای آنان را مالا مال از عشق و محبت خود قرار ده و در تمامی امور اسلامی و خدائی یار و یاورشان باش و آنان را یاور آن بزرگ مرد قرار بده. خداوندا! رهبر ما را یاری فرما و دست او را در دست مهدی موعود(عج) بگذار و تا ظهور حضرت مهدی(عج) و حکومت او رهبر ما آیت الله خامنه ای را یار و یاور و پشتیبان باش...قسمت می دهم تو را به دو دست بریده آن ساقی لب تشنگان کربلا حضرت ابوالفضل عباس(ع) دست های منافقین کوردل، توطئه گران بر ضد اسلام را کوتاه و بریده بدار و آنها را نابود و رسوا بفرما.
«ربنا افرغ علینا صبرا"و ثبت اقدامنا وانصرنا علی القوم الکافرین»
پروردگارا پیمانه شکیبایی و استقامت را برما بریزان و قدم های ما را ثابت بدار ما را بر جمعیت کافران پیروز بگردان.

[="#FF0000"]ترانه غم[/]
ای گوش ها بشنوید ندای کمک مردم بوسنی را که حتی کودکانشان هم در بازی کودکانه شان ترانه غم می سرایند... می بینیم اشک کودک یتیمی را که بر تنهایی خود می گرید آنان واقعا چگونه شب را به صبح می رسانند؟ چرا و به چه جرمی می باید این همه سختی بکشند؟ جرمشان چیست؟ مسلمان بودن؟ آیا این جرم آنقدر سنگین است که نباید سر پناهی داشته باشند؟ مگر نه این که انسان ها با هم برابرند پس کو آن برابری و مساوات؟ پس کجاست این قوانین حقوق بشر؟ حال که سازمان ملل و جوامع غربی عرضه این کار را ندارند پس چه باید کرد؟ باید نشست و تماشاگر این فجایع بود؟ ای سازمان ملل و ای جوامع غربی پس چرا ساکتید؟ آیا این یکی از قوانین حقوق بشر است که فقط باید دید؟ اگر این طوراست پس ای قلبها شروع به تپیدن کنید و آنقدر بتپد تا این بشر حساس را متوجه سازید قلب هایی هم هست که برای هم نوعش می تپد.
بارالها! شب را چگونه سر بر بالین بگذاریم در حالی که می دانم خواهران و برادران سینه هایشان مملو از غم و اندوه است چگونه چشم برهم گذارم در حالی که در چشمان معصوم کودکان بوسنیایی قطرات اشک را می بینیم که در خفای شب بر گونه هایشان می لغزد. ترانه کودکانه شان آهنگ غم دارد و لالایی مادرنشان سرشار از اندوه است چگونه آرام گیرم در حالی که می دانم خسته اند و رمقی در بدن ندارند و می دانم تنها آرزویشان پس گرفتن سرزمینشان و خانه هایشان است.

[="#FF0000"]شکر گذاری[/]
بارالها فکر می کنم که تعلقات دنیا می خواهند مرا از تو دور سازند.بارالها تو قدرتی هستی که هر چه از تو بگویم کم گفته ام.تو در ادراک ما نمی گنجی و عظمت تو برای ما توصیف ناپذیر است.از مقام والایت التماس می کنم مرا ببخش و سوی خویش بخوان و در مسیری که آن بندگان نیکویت را با صورت خونینی بردی مراهم ببر و به آنها ملحق گردان.بارالها مراببخش اگر ناسپاسی می کنم،شکر گزاری تو خودش شکر دارد هرکسی نمی تواند این عمل را به جای آورد.

[="#FF0000"]مهر خدائی[/]
خدایا،شب و روز مناجات با تو را دوست دارم.محبت،مهر و صفایت را در دلم پرورانده ای،چگونه می توانم از این محبت و صفایت چشم بپوشم و به ارزش های مادی این دنیا دل ببندم.

[="#FF0000"]دین و ایمان[/]
عزیزان!دین و ایمان خود را به بهای اندکی نفروشید و خود را با مشکلات وفق دهید که تلخی های دنیا شیرینی های آخرت است،چه بهتر که آدم در راه خدمت به مملکت و دین اسلام و خانواده شهدا از دنیا برود.

[="#FF0000"]خدای مهربان[/]
چقدر خوب بود که همراه با این پیکرهای پاک،خود را هم به قافله یاران می رساندم ولی چه افسوس که هنوز هیچ تکانی به خود نداده ام و تو ای خدای مهربان با اینکه من بنده ای سهل انگار و نادان هستم ولی مرا نوازش کردی و نیمه شب مرا فراخواندی،چگونه شکر این همه لطف و مرحمت را به جای آرم.

[="#FF0000"]شب نشینی[/]
به خواست خدا و به عشق شهدا و شفاعت امامان معصوم نماز شب خود را حتی یک شب در این منطقه ترک نکرده ام و نخواهم کرد و انشاءالله امیدوارم به واسطه شهدا،حضرت حق دست این بنده شب نشین و گناهکار را بگیرد و از لجن زار گناهان بیرون بکشد.

[="#FF0000"]صبوری[/]
ای پاهایم چه وقت ایستادن است سبقت پیشه کنید که دنیا با همه مظاهرش میدان مسابقه است.مسابقه انسانیت و محبت.مبادا از هر بادی مانند خسی از جا کنده شوید،استوار باشید مثل کوه و صبور باشید که خداوند به شما قوت خواهد داد،ای دست هایم توان بگیرید وقت ایستادن نیست.
[="#FF0000"]
نشانی از شهدا[/]

به خاطر دارم فرمانده گروهان را که به بچه ها توصیه می کرد هنگام حرکت دنبال ستون را گم نکنید،مبادا منافق داخل ستون راه یابد. با دید باز حرکت کنید که اگر ستون گم شود پیدا کردن آن مشکل است ؛و آن همین ستونی بود که شهدا شما رفتید و ما سرستون را گم کردیم... ای شهیدان خدائی از شما می خواهیم که مارا دریابید و یا اینکه نشانی از خود بگذارید تا ما نیز بتوانیم به شما برسیم،دردمندانه از شما تقاضای کمک داریم.
بر گرفته از کتاب درد نوشان بلا

[="#FF0000"] شعر[/]
امشب از دل من شکایت می کنم
عشق را با غم روایت می کنم
ساقیا ای من فدای دست تو
ده شرابی تا شوم سرمست تو
ساقیا خواهم شراب ناب ناب
تا کند هر ذره ام را آفتاب
سال ها می را نمودم جستجو
تا شدم یک لحظه با او روبرو
اندر این ظلمت سرای پر پلید
ناگهان جام می ساقی رسید
شور عشقش در دلم شد منجلی
باده را دیدم بگفتم یاعلی
سرکشیدم باده را من بر ملا
تا شوم عازم به دشت کربلا
خون از دست و پیکرم فواره کرد
عشق هو آخر مرا صد پاره کرد
«شاهدی» و آن «غلامی» ناز من
شد انیسم با «حسن» همراز من
«صابریم » غرق احسان توام
ریزه خوار سفره ی نام توام