دست پلیس از دانشگاه کوتاه

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
دست پلیس از دانشگاه کوتاه

[h=1][/h]


[/HR]
کمی از ساعت 11 گذشته بود که زنگ خورد . دانشجویان به سرسراى دانشکده آمدند. سربازان گارد ، مسلح به مسلسل، در سرسرای دانشکده پخش بودند. یکى از بچه ها ناگهان شعار داد: «دست پلیس از دانشگاه کوتاه».


[/HR]
بعد از این شعار، تیراندازى با مسلسل شروع شد و سربازان سقف، ستونها و دیوارها را به مسلسل بستند. چند نفر از دانشجویان به زمین افتادند. رادیاتور شوفاژ در اثر تیراندازى سوراخ شده و آب در صحن سرسرا جارى بود و با خون دانشجویان آمیخته شده بود. پس از ده دقیقه که تیراندازى ادامه داشت، سکوت برقرار شد و سربازها تمام کسانى را که درازکش کرده بودند، بیرون بردند. سه نفر در سرسراى ورودى غرق در خون بر جا ماندند : مصطفى بزرگ‏نیا، احمد قندچى و آذر (مهدى) شریعت‏رضوى ...
دانشجویان را در کامیون های ارتشى ریختند و به اتاقک کنار دانشکده هنرهاى زیبا بردند. جوانکى با لباس شخصى، بچه ها را بازرسى بدنى کرد، کیف‏ها را گشت و هتّاکى کرد...دستگیرشدگان را به فرماندارى نظامى و شهدا را به سردخانه منتقل کردند. رئیس دانشکده فنی ، مهندس خلیلى، که قبلاً از طرفداران رژیم بود، به جبهه مبارزه علیه رژیم پیوست.
دکتر رحیم عابدی معاون دانشکده فنی بعد از ظهر 16 آذر دستگیر شد. تیرها را شمردند 68 تیر در آن فضای بسته شلیک شده بود.
[h=2]مظلومیت این سه شهید[/h] برادر شریعت رضوی: «بعد از شهادت این سه تن به ما اجازه برگزار کردن شب سوم در خانه هایمان را هم ندادند؛ ولی در مراسم چهلم به خاطر پافشاری زیادی که کردیم فقط 300 کارت که مهر حکومت نظامی روی آن خورده بود به من دادند. هر کس می‏خواست به طرف امام زاده عبدالله برود کارتش را کنترل می‏کردند.». برادر شهید بزرگ نیا: « از طریق علم، شاه به پدرم تسلیت گفت و پیغام داد 200 هزار تومان خون بها بدهند که جواب رد دادیم؛ بعد می‏خواستیم مجلس ختم و شب هفت بگیریم، مخالفت کردند. تا این که خودم پیش سرتیپ بختیار فرماندار نظامی رفتم و متعهد شدم اگر اتفاقی افتاد خودم مسوول باشم.». به خانواده‏ قندچی گفته بودند که او را با شریعت رضوی و بزرگ نیا در امام‌زاده عبدالله دفن کرده‏اند. برادر قندچى می گوید: بعد از این که فهمیدیم برادرم را در مسگر آباد دفن کرده‏اند قبر شهید را نبش کردیم و او را مخفیانه به امام‌زاده عبدالله بردیم و در آنجا در کنار دوستانش به خاک سپردیم. خواهر قندچی می گوید: رژیم پهلوی نمی‌گذاشت ما روی سنگ قبر برادرم کلمه «شهید» را بنویسیم. بعد از یک سال موفق شدیم روی سنگ قبر، کلمه «شهید» را حک کنیم. باز آمدند تراشیدند.
[h=2]عناصر مخرب[/h] امیراسداللَّه علم، وزیر دربار در جلد سوم‏ خاطرات روزانه خود در تاریخ 8 آذر سال 52 می نویسد: صبح در ساعت مقرر براى شرفیابى در کاخ نیاوران حاضر شدم. شرفیابى زیاد طول نکشید.... گزارش دانشگاه و پیش‏آمد دیروز دانشکده کشاورزى را عرض کردم. فرمودند با آن که تو و علیاحضرت معتقد هستید که بر سر بدرفتارى گارد دانشگاه این پیش‏آمد شده است (اشاره به مذاکرات سر شام دیشب)، ولى من گزارش دارم که حداقل بیست نفر عناصر نامطلوب و افراد مخرّب در آن‏جا داخل دانشجویان هستند که دستور داده‏ایم آنها را بگیرند. فرمودند اصولاً باید انسان خیلى ساده لوح باشد که قبول بکند یک انحراف کوچک گارد ممکن است کار را به این‏جاها بکشاند.... واقعاً شاه مجرّب است و بااطلاع. خدا وجود مبارکش را براى ما حفظ کند. فرمودند نمى‏دانم چه طور در دانشکده کشاورزى و پلى‏تکنیک و دانشکده فنى دانشگاه تهران از همه جا بیشتر عناصر مخرّب یافت مى‏شوند.
آقا ما چقدر بی عرضه هستیم. چقدر بدبخت هستیم. این کلاس نیست، این درس نیست. یک عده ای بدون اینکه از استاد و از کادر دانشگاه اجازه بگیرند وارد کلاس می‌شوند و هیاهو در می‌گیرد. تف به این کلاس و تف به این مملکت!»

[h=2]حقیقت روز دانشجو[/h] در تاریخ 24 آبان اعلام شد که نیکسون معاون رئیس جمهور آمریکا از طرف آیزن هاور به ایران می‏آید.
نیکسون به ایران می‏آمد تا نتایج «پیروزی سیاسی امیدبخشی را که در ایران نصیب قوای طرفدار تثبیت اوضاع و قوای آزادی شده است» (نقل از نطق آیزنهاور در کنگره آمریکا بعد از کودتای 28 مرداد) ببیند. در مقابل دانشجویان مبارز دانشگاه نیز تصمیم گرفتند که در فضای حکومت نظامی بعد از کودتای سیاه، هنگام ورود نیکسون، نفرت و انزجار خود را به دستگاه کودتا نشان دهند. دو روز قبل از آن واقعه تلخ (14 آذر) زاهدی تجدید رابطه با انگلستان را رسما اعلام کرد و قرار شد که «دنیس رایت» ، کاردار سفارت انگلستان، چند روز بعد به ایران بیاید.
از همان روز 14 آذر تظاهراتی در گوشه و کنار به وقوع پیوست که در نتیجه در بازار و دانشگاه عده‏ای دست گیر شدند. این وضع در روز 15 آذر هم ادامه داشت. و بیشتر اعتراض ها از دانشکده پزشکی و داروسازی و حقوق و علوم آغاز شد. صبح شانزده آذر، هنگام ورود به دانشگاه، دانشجویان متوجه تجهیزات فوق العاده سربازان و اوضاع غیر عادی اطراف دانشگاه شده، وقوع حادثه‏ای را پیش بینی می‏کردند. فضا به شدت آبستن حوادث و درگیری بود.
بعد از گذشت مدتی برای جلوگیری از تنش و درگیری چندین دانشکده تعطیل اعلام شد و در ادامه سراسر دانشگاه به دستور رییس دانشگاه تعطیل شد. نیروهای نظامی رژیم که بشدت رفت و آمد دانشجویان را کنترل کرده و در این بین عده ای را نیز دستگیر کرده بودند، با حضور در کلاس یکی از اساتید دانشکده فنی (مهندس شمس استاد نقشه کشی) زمینه اعتراض را در کلاس درس ایجاد کردند. آنان قصد داشتند دو دانشجو را که ظاهرا به حضور نظامیان در دانشگاه اعتراض داشتند را دستگیر کنند. دستگیری دو دانشجو کلاس را به هم زده، دانشجویی دیگر بر روی نیمکت کلاس فریاد می زند: «آقا ما چقدر بی عرضه هستیم. چقدر بدبخت هستیم. این کلاس نیست، این درس نیست. یک عده ای بدون اینکه از استاد و از کادر دانشگاه اجازه بگیرند وارد کلاس می‌شوند و هیاهو در می‌گیرد. تف به این کلاس و تف به این مملکت!»
دانشکده فنی به هم می‌ریزد و در محاصره کامل نظامیان قرار می‌گیرد و به یکباره فرمان آتش صادر شده و دانشجویان در صحن طبقه اول به خون می‌غلطند عده‌ای زخمی شده و در این میان سه دانشجو به نام های قندچی و بزرگ نیا و شریعت رضوی به شهادت می‌رسند. همان روز 16 آذر پلیس توسط رادیو اعلام کرد: «عده‌ای از دانشجویان در کلاسهای درس نشسته بودند و به پلیس چهره خشنی نشان می‌دادند و پلیس را مسخره می‌کردند و این باعث شده که پلیس به واکنش بیفتد. پلیس قصد زدن دانشجویان را نداشت ولی دانشجویان به پلیس حمله کردند و می‌خواستند اسلحه‌شان را بگیرند. پلیس در قالب دفاع این کار را کرده و قصدش زدن دانشجویان نبوده است.»
فردای آن روز شاه تیمسار مزینی را برای دلجویی به دانشگاه می‌فرستد تا خودش را از این گناه و تقصیر تبرئه کند. وی با خانواده‌های شهدا ملاقات می‌کند و در دانشگاه به ظاهر از اساتید و روسا عذرخواهی می‌کند. دو روز بعد از واقعه 16 آذر، نیکسون به ایران آمد و در همان دانشگاه، در همان دانشگاهی که هنوز به خون دانشجویان بی‌گناه رنگین بود دکترای افتخاری حقوق دریافت کرد. روز 16 آذر به عنوان روز مقاومت و ایستادگی دانشجویان این سرزمین در برابر استعمار غرب و استبداد و خودکامگی در دفتر تاریخ این سرزمین به یادگار ثبت شده است.

برچسب: