اثرات تربیتی عشق و محبت به نیکان
تبهای اولیه
بسمه تعالی
آیا عشق و علاقه به اولیاء و دوستی نیکان، خود هدف است یا وسیله ای است برای تهذیب نفس و اصلاح اخلاق و کسب فضائل و سجایای انسانی. در عشق های حیوانی، تمام عنایت و اهتمام عاشق به صورت معشوق و تناسب اعضاء و رنگ و زیبائی پوست اوست و آن غرائز است که انسان را می کشد و مجذوب می سازد، اما پس از اشباع غرائز دیگر آن آتش ها فروغ ندارد، و به سردی می گراید و خاموش می گردد. اما عشق انسانی حیات است و زندگی، اطاعت آور است و پیروساز.
و این عشق است که عاشق را مشاکل با معشوق قرار میدهد و وی میکوشد تا جلوه ای از معشوق باشد و کپی هایی از روشهای او، همچنانکه نظر خواجه نصیرالدین طوسی در شرح اشارات بوعلی می گوید:
و النفسانی هو الذی یکون مبدأ و مشاکله نفس العاشق لنفس المعشوق فی الجوهر، و یکون أکثر اعجابه بشمائل المعشوق لانها آثار صادرش عن نفسه . . . و هو یجعل النفس لینة شیقة ذات وجد ورقة منقطعة عن الشواغل الدنیویة . " عشق نفسانی آنست که مبدأش همرنگی ذاتی عاشق و معشوق است، بیشتر اهتمام عاشق به روشهای معشوق و آثاری است که از نفس وی صادر میگردد. این عشق است که نفس را نرم و پرشوق و وجد قرار میدهد، رقتی ایجاد میکند که عاشق را از آلودگیهای دنیائی بیزار میگرداند ".
محبت به سوی مشابهت و مشاکلت میراند و قدرت آن سبب میشود که محب به شکل محبوب درآید. محبت مانند سیم برقی است که از وجود محبوب به محب وصل گردد، و صفات محبوب را به وی منتقل سازد. و اینجاست که انتخاب محبوب اهمیت اساسی دارد. لهذا اسلام در موضوع دوستیابی و اتخاذ صدیق بسیار اهتمام ورزیده و در این زمینه آیات و روایاتی بسیار وارد شده است، زیرا دوستی همرنگ ساز است و زیباساز و غفلت آور، آنجا که پرتو افکند عیب را هنر میبیند و خار را گل و یاسمن. در قسمتی از آیات و روایات از همنشینی و دوستی مردم ناپاک و آلوده سخت بر حذر داشته است و در قسمتی از آنها به دوستی پاکدلان دعوت کرده است. ابن عباس میگفت در محضر پیغمبر بودیم پرسیدند بهترین همنشینان کیست؟ حضرت فرمود: «من ذکرکم بالله رویته، و زادکم فی علمکم منطقه، و ذکرکم بالاخرش عمله». " آنکس که دیدنش شما را به یاد خدا بیندازد و گفتارش بر دانشتان بیفزاید و رفتارش شما را به یاد آخرت و قیامت بیندازد ".
بشر به اکسیر محبت نیکان و پاکان سخت نیازمند است که محبت بورزد و محبت پاکان او را با آنها همرنگ و همشکل قرار دهد. تجربه نشان داده است که آن اندازه که مصاحبت نیکان و ارادت و محبت آنان در روح مؤثر افتاده است خواندن صدها جلد کتاب اخلاقی مؤثر نبوده است.
محبت نیکان در کللام مولانا،حافظ و علامه طباطبائی
مولوی پیام محبت را به ناله نی تعبیر کرده است، می گوید:
همچو نی زهری و تریاقی که دید؟ *** همچو نی دمساز و مشتاقی که دید؟
هر که را جامه ز عشقی چاک شد *** او ز حرص و عیب کلی پاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما *** ای طبیب جمله علتهای ما
گاهی بزرگانی را میبینیم که ارادتمندان آنان حتی در راه رفتن و لباس پوشیدن و برخوردها و ژست سخن از آنان تقلید میکنند. این تقلید اختیاری نیست، خودبخود و طبیعی است. نیروی محبت و ارادت است که در تمام ارکان هستی محبت اثر میگذارد و در همه حال او را همرنگ محبوب می سازد. اینست که هر انسانی باید برای اصلاح خویش دنبال اهل حقیقتی بگردد و به او عشق بورزد تا راستی بتواند خویش را اصلاح کند.
گر در سرت هوای وصال است حافظا *** باید که خاک درگه اهل هنر شوی
انسانی که قبلا هر چه تصمیم میگرفت عبادت یا عمل خیری انجام دهد باز سستی در ارکان همتش راه مییافت وقتی که محبت و ارادت آمد دیگر آن سستی و رخوت می رود و عزمش راسخ و همتش نیرومند می گردد.
مهر خوبان دل و دین از همه بیپروا برد *** رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
تو مپندار که مجنون سر خود مجنون شد *** از سمک تا به سماکش کشش لیلی برد
من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه *** ذره ای بودم و عشق تو مرا بالا برد
خم ابروی تو بود و کف مینوی تو بود *** که در این بزم بگردید و دل شیدا برد
تاریخ، بزرگانی را سراغ دارد که عشق و ارادت به انسانهای کامل- لااقل در پندار ارادتمندان - انقلابی در روح و روانشان به وجود آورده است. ملای رومی یکی از آن افراد است. او از اول اینچنین سوخته و پرهیجان نبود. مردی دانشمند بود اما سرد و خاموش در گوشه شهرش مشغول تدریس بود. از روزی که با شمس تبریزی برخورد کرد و ارادت به او دل و جانش را فرا گرفت دگرگونش ساخت و آتشی در درونش برافروخت و همچون جرقهای بود که در انبار باروت افتاده است، شعله ها افروخت. او خود ظاهرا مردی است اشعری مسلک، ولی مثنوی او بیشک یکی از بزرگترین کتابهای جهان است. اشعار این مرد همه اش موج است و حرکت. دیوان شمس را به یاد مراد و محبوب خویش سروده است. در مثنوی نیز زیاد از او یاد میکند. در مثنوی، ملای رومی را میبینیم به دنبال مطلبی است اما همین که به یاد شمس می افتد طوفانی سخت در روحش پدید میآید و امواج خروشانی را در وی به وجود می آورد. میگوید:
این نفس جان دامنم برتافته است *** بوی پیراهان یوسف یافته است
کز برای حق صحبت سالها *** باز گو رمزی از آن خوش حالها
تا زمین و آسمان خندان شود *** عقل و روح و دیده صد چندان شود
گفتم ای دور اوفتاده از حبیب *** همچو بیماری که دور است از طبیب
من چه گویم یک رگم هشیار نیست *** شرح آن یاری که او را یار نیست
شرح این هجران و این خون جگر *** این زمان بگذار تا وقت دگر
فتنه و آشوب و خونریزی مجو *** بیش از این از شمس تبریزی مگو
و این مصداق راستین گفته حافظ است :
بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود ***این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
از اینجا میتوانیم استفاده کنیم که کوشش و کشش، یا فعالیت و انجذاب باید همراه باشند. از کوشش بدون جذبه کاری ساخته نیست کما اینکه کشش بدون کوشش به جائی نمی رسد.
منبع:
کتاب جاذبه و دافعه، صفحه 67 تا 75
با تشکر از موسسه فرهنگی جام طهور