مشکل در معنای این حدیث!

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
مشکل در معنای این حدیث!

با عرض سلام و ادب به دوستان و اساتید،:Gol:

یک حدیث معروفی هست که رئیس المحدّثین در «عیون الأخبار» و «خصال» نقل کرده: از ابا صلت هروی از امام رضا صلوات‌الله‌علیه که فرمود:
خداوند عزّوجلّ به پیامبری از پیامبرانش وحی فرمود که وقتی صبح شد اوّلین چیزی که با تو مواجه شود بخورش،
و دوّمی را مخفی کن،
و سوّمی را بپذیر،
و چهارمی را نا امید مکن،
و از پنجمی فرار کن،
وقتی صبح شد پیامبر حرکت کرد...
{الفاظ روایت روشنه تا میرسه به اینجا که=>>} پیامبر حرکت کرد تا می‌بینه یک باز شکاری پرنده‌ای را تعقیب می‌کنه،
پرنده اومد چرخید دور سر این پیامبر، و پیامبر دستور خداوند را به یاد آورد که باید او را بپذیرد،
بنابراین آستینش را گشود و پرنده داخلش شد،
در این هنگام، باز شکاری گفت: شکار مرا از من گرفتی در حالی که من چند روز بود دنبالش بودم!
در این موقع، پیامبر به یاد آورد که خداوند فرموده این را نا امید نکند،
(فقَطَعَ مِن فَخِذِه قطعةً فألقاها إلیه) بنابراین از ران خود قطعه‌ای جدا کرد و به باز شکاری انداخت!!!!!!!!!!!!!! {تا آخر حدیث}

(الخصال، 268 و عیون أخبار الرضا(ع)، 249/1 و بحار الأنوار، 457/14 و 418/68 و 251/72 و 18/74 و 445/75 و جامع أحادیث الشیعه، 323/16)

اون قسمتی که قرمزه من هرچی فکر کردم و از یک روحانی محقّق هم پرسیدم ولی متوجّه معناش نشدم.

پیشاپیش از راهنماییتان سپاسگزارم.:Gol:

با نام و یاد دوست



کارشناس بحث: استاد پیام

حَدَّثَنَا أَبُو الْفَضْلِ تَمِيمُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ تَمِيمٍ الْقُرَشِيُّ الْحِيرِيُّ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو عَلِيٍّ أَحْمَدُ بْنُ عَلِيٍّ الْأَنْصَارِيُّ بِنَيْسَابُورَ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الصَّلْتِ عَبْدُ السَّلَامِ بْنُ صَالِحٍ الْهَرَوِيُّ قَالَ سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا ع يَقُولُ أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى نَبِيٍّ مِنْ أَنْبِيَائِهِ إِذَا أَصْبَحْتَ فَأَوَّلُ شَيْ ءٍ يَسْتَقْبِلُكَ فَكُلْهُ وَ الثَّانِي فَاكْتُمْهُ وَ الثَّالِثُ فَاقْبَلْهُ وَ الرَّابِعُ فَلَا تُؤْيِسْهُ وَ الْخَامِسُ فَاهْرُبْ مِنْهُ قَالَ فَلَمَّا أَصْبَحَ مَضَى فَاسْتَقْبَلَهُ جَبَلٌ أَسْوَدُ عَظِيمٌ فَوَقَفَ فَقَالَ أَمَرَنِي رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ آكُلَ هَذَا وَ بَقِيَ مُتَحَيِّراً ثُمَّ رَجَعَ إِلَى نَفْسِهِ فَقَالَ إِنَّ رَبِّي جَلَّ جَلَالُهُ لَا يَأْمُرُنِي إِلَّا بِمَا أُطِيقُ فَمَشَى إِلَيْهِ لِيَأْكُلَهُ فَلَمَّا دَنَا مِنْهُ صَغُرَ حَتَّى انْتَهَى إِلَيْهِ فَوَجَدَهُ لُقْمَةً فَأَكَلَهَا فَوَجَدَهَا أَطْيَبَ شَيْ ءٍ أَكَلَهُ ثُمَّ مَضَى فَوَجَدَ طَسْتاً مِنْ ذَهَبٍ فَقَالَ أَمَرَنِي عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ أَكْتُمَ هَذَا فَحَفَرَ لَهُ وَ جَعَلَهُ فِيهِ وَ أَلْقَى عَلَيْهِ التُّرَابَ ثُمَّ مَضَى فَالْتَفَتَ فَإِذَا الطَّسْتُ قَدْ ظَهَرَ فَقَالَ قَدْ فَعَلْتُ مَا أَمَرَنِي رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ فَمَضَى فَإِذَا هُوَ بِطَيْرٍ وَ خَلْفَهُ بَازِي فَطَافَ الطَّيْرُ حَوْلَهُ فَقَالَ أَمَرَنِي رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ أَقْبَلَ هَذَا فَفَتَحَ كُمَّهُ فَدَخَلَ الطَّيْرُ فِيهِ فَقَالَ لَهُ الْبَازِي أَخَذْتَ مِنِّي صَيْدِي وَ أَنَا خَلْفَهُ مُنْذُ أَيَّامٍ فَقَالَ أَمَرَنِي رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ لَا أُويِسَ هَذَا فَقَطَعَ مِنْ فَخِذِهِ قِطْعَةً فَأَلْقَاهَا إِلَيْهِ ثُمَّ مَضَى فَلَمَّا مَضَى فَإِذَا هُوَ بِلَحْمِ مَيْتَةٍ مُنْتِنٍ مَدُودٍ فَقَالَ أَمَرَنِي رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ أَهْرُبَ مِنْ هَذَا فَهَرَبَ مِنْهُ وَ رَجَعَ فَرَأَى فِي الْمَنَامِ كَأَنَّهُ قَدْ قِيلَ لَهُ إِنَّكَ قَدْ فَعَلْتَ مَا أُمِرْتَ بِهِ فَهَلْ تَدْرِي مَا ذَا كَانَ قَالَ لَا قِيلَ لَهُ أَمَّا الْجَبَلُ فَهُوَ الْغَضَبُ إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا غَضِبَ لَمْ يَرَ نَفْسَهُ وَ جَهِلَ قَدْرَهُ مِنْ عِظَمِ الْغَضَبِ فَإِذَا حَفِظَ نَفْسَهُ وَ عَرَفَ قَدْرَهُ وَ سَكَنَ غَضَبُهُ كَانَتْ عَاقِبَتُهُ كَاللُّقْمَةِ الطَّيِّبَةِ الَّتِي أَكَلْتَهَا وَ أَمَّا الطَّسْتُ فَهُوَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ إِذَا كَتَمَهُ الْعَبْدُ وَ أَخْفَاهُ أَبَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا أَنْ يُظْهِرَهُ لِيُزَيِّنَهُ بِهِ مَعَ مَا يَدَّخِرُ لَهُ مِنْ ثَوَابِ الآْخِرَةِ وَ أَمَّا الطَّيْرُ فَهُوَ الرَّجُلُ الَّذِي يَأْتِيكَ بِنَصِيحَةٍ فَاقْبَلْهُ وَ اقْبَلْ نَصِيحَتَهُ وَ أَمَّا الْبَازِي فَهُوَ الرَّجُلُ الَّذِي يَأْتِيكَ فِي حَاجَةٍ فَلَا تُؤْيِسْهُ وَ أَمَّا اللَّحْمُ الْمُنْتِنُ فَهِيَ الْغِيبَةُ فَاهْرُبْ مِنْهَا 2- ابو الصلت هروى گويد: شنيدم از امام رضا عليه السّلام كه ميفرمود خداوند بيكى از پيغمبرانش وحى كرد كه چون بامداد شود اول چيزى را كه پيشت آمد بخور و دومى را پنهان كن و سومى را بپذير و چهارمى را نااميد مكن و از پنجمى بگريز حضرت فرمود چون صبح شد پيغمبر بدنبال كار خود رفت كوه سياه بزرگى پيش اش آمد ايستاده و با خود گفت پروردگار من عز و جل فرمود كه اين كوه را بخورم و به حيرت فرورفت سپس بخود آمده و گفت پروردگار من جل جلاله جز بر چيزى كه توانائيش را داشته باشم فرمانم ندهد پس سوى آن كوه روان شد تا آن را بخورد هر چه نزديكتر ميشد كوچكتر مينمود تا به پاى كوه رسيد آن را لقمه غذائى يافت و خورد لذيذترين غذائى بود كه در عمرش خورده بود سپس از آنجا گذشت و طشتى از طلا يافت با خود گفت پروردگار من عز و جل دستورم داده است كه اين را پنهان كنم پس گودالى براى طشت كند و طشت را در آن نهاد و خاك بر آن ريخت و روانه شد و چون باز پس نگريست ديد كه طشت پيدا است با خود گفت: من مأموريت خود را كه از جانب پروردگار داشتم انجام دادم و روانه شد بناگاه پرنده اى ديد كه بازش بدنبال است پرنده بدور پيغمبر چرخيدن گرفت با خود گفت پروردگارم بمن دستور داد. كه اين را بپذيرم پس آستين خود را گشود و پرنده بدرون آستين رفت باز به پيغمبر عرض كرد شكار مرا كه چند روز است بدنبال آنم از من گرفتى؟ پيغمبر با خود گفت:

پروردگار من مرا فرمان داد، كه اين را نوميد نكنم از ران خود پاره گوشتى بريد و به پيش باز انداخت و روان شد كه ناگاه گوشت مردار گنديده كرم افتاده اى ديد و با خود گفت: كه پروردگار من فرمانم داده از اين بگريزم پس از آن گريخت و بازگشت پس بخواب ديد گوئى باو گفته شد كه مأموريت خود را انجام دادى آيا ميدانى چه بود؟ گفت نه، باو گفته شد اما كوه صورت خشم بود كه بنده چون خشمناك گردد از عظمت خشم، خود را نبيند و قدر خود نشناسد و چون خويشتن دارى كند و قدر خود بشناسد و آتش خشمش فرو نشيند سرانجامش مانند همان لقمه گوارا است كه خوردى و اما طشت آن عمل شايسته است كه چون بنده اى آن را بپوشاند و پنهانش كند خداوند نگذارد جز آنكه آشكارش سازد تا بنده را با آن بيارايد علاوه بر پاداش آخرت كه براى او ذخيره فرموده است و اما پرنده مرديست كه پندى برايت آورد او را و پندش را بپذير و اما باز آن مردى است كه از پى حاجتى بنزد تو آيد نوميدش مكن و اما گوشت گنديده آن غيبت است از آن بگريز.
ازمعنی روایت درپایان آن پیداست که معنای آن تمثیلی است وکنایه ازگوشت مردار است نه تحقق خوردن گوشت مردار است عمل غیبت کننده اما ممکن هم است فخذه ازران مرغ ویاگوشت حیوان دیگری که بعنوان غذاهمراه اوبوده است.

خیلی ممنون از عنایت و پاسختان :Gol:
البته این که فرمودید:

پیام;382806 نوشت:
ممکن هم است فخذه ازران مرغ ویاگوشت حیوان دیگری که بعنوان غذاهمراه اوبوده است.

این فرض دوّم از سیاق کلام خیلی دور هست چون اصلا صحبتی از وجود غذا یا حیوان دیگه نیست و با این وصف قاعدتاً نمیشه به جایش از ضمیر استفاده کرد.

فرض اوّل هم باز بعید به نظر میرسه چون برای یه باز شکاری که دنبال یه پرنده بوده حالا ما پرنده رو بگیریم و به جاش یه تیکه از ران این پرنده رو به اون بدیم این دیگه خیلی نا انصافیه مگه پای پرنده چه اندازه هست که تکّه ای از رانش چه قدر باشه؟
و هم اینکه این تیکه کوچیک کجای شکم اون باز شکاری به اون بزرگی رو پر میکنه؟!
همون بهتر که پیامبر اونو هم نگه داره واسه خودش

بعلاوه، بریدن قطعه ای از ران پرنده همون محذور رو داره که بریدن قطعه‌ای از ران خود پیامبر همین محذور رو داره. چون بعد از بریدنش یا باید پرنده رو ول کنه و پرنده از خونریزی بمیره، خب این همون بهتر که شکار یه باز بشه و تلف نشه.
و یا اینکه دنبال پانسمان و این چیزها بگرده تا پای پرنده ترمیم بشه.

البته یه احتمال هم هست که به اختلاف شریعت‌ها برمیگرده، یعنی در شریعت اون پیامبر جایز بوده که انسان تکّه ای از بدنش را بریده و به اون حیوان بده، ولی در شریعت ما جایز نیست.
گرچه این هم صرفا یک احتمال هست ولی خب روایت رو توجیه میکنه.

به هر حال خیلی ممنون از لطفتان.
پایدار باشید.:Gol:

موضوع قفل شده است