‿︵‿✿‿︵‿ســفره شـب یـــلدا‿︵‿✿‿︵‿

تب‌های اولیه

3 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
‿︵‿✿‿︵‿ســفره شـب یـــلدا‿︵‿✿‿︵‿





شب یلدا در سنگر شش متری در فاصله 100 متری عراقی‌ها
سال 65 و در شب یلدای آن سال ما در منطقه "علی شرقی، علی غربی" و تپه 160 بین دهلران و موسیان ایران و مرز عراق در سنگری تنها به وسعت 6 متر و در فاصله کمتر از 100 متری با نیروهای عراقی بودیم و چون در تیررس عراقی‌ها بودیم سقف سنگر را بسیار پائین آورده بودیم تا از دور دیده نشود.
در آن شب 15 نفر بودیم و چون سنگرمان کوچک بود به سختی کنار یکدیگر نشستیم. اما سفره‌ای پهن کردیم و توی آن آینه، قرآن، کاسه آب و اسلحه گذاشتیم و عکس همرزمان شهیدمان را هم به کنارشان قرار دادیم؛ آن سفره شب یلدا هیچگاه از ذهنم پاک نمی‌شود و شب خاطره‌انگیزی شد.
در آن شب توسط یکی از بچه‌های اهواز، هندوانه‌ای تهیه شد، من نیز تخمه و پسته‌ای که یک ماه قبل وقتی در مرخصی بودم تهیه کردم، را توی سفره گذاشتم و بچه‌های شمال هم چند دانه ازگیل و گلابی جنگلی آوردند. سوغات بچه‌های طارم زنجان هم زیتون بود.

دور کعت نماز موفقیت در کنار سفره شب یلدا
بیوک آذری زبان نیز نُقل‌های معروف و خوشمزه از ارومیه آورده بود و خلاصه هر کسی به نحوی نقشی در آماده‌ کردن سفره شب یلدا آن هم در شرایط سخت منطقه و در فاصله کمتر از 100 متر با عراقی‌ها ایفا کرد. اینها همه در شرایطی بود که ما باید برنامه‌مان در 40 دقیقه تمام می‌شد و به دلیل نزدیکی با نیروهای عراقی نگهبانی هم می‌دادیم.
قرار بود سه روز بعد از آن شب به یادماندنی عملیات بزرگ "نهر عنبر" توسط نیروهای سه‌گانه ارتش، سپاه و بسیج در منطقه دهلران و موسیان علیه نیروهای عراقی انجام شود. آن شب در کنار سفره یلدا ضمن اینکه هر کس در فضای صمیمی لطیفه‌ای شیرین یا خاطره‌ای از دوست شهید خودش تعریف می‌کرد.
در پایان همگی با خواندن دو رکعت نماز از خدای بزرگ خواستیم تا در این شب که جزء فرهنگ ملی و باستانی ما است و خانواده‌های ایرانی در کنار هم جمع‌ شده‌اند ما را دعا کنند تا در این عملیات مهم پیروز شویم؛ چه حالت روحانی و وصف‌ناشدنی بود وقتی بچه‌ها با دادن نامه خود به یکدیگر وصیت می‌کردند هر کس که زودتر شهید شد دیگری نامه‌اش را به خانواده‌اش برساند و این عملیات هم با پیروزی ما همراه شد.


راوی:جاوید فولادزاده جانباز 35 درصد دفاع مقدس

جاوید فولادزاده جانباز 35 درصد دفاع مقدس:

بنده سال 45 در روستای "کنده" مشکین‌شهر از توابع استان اردبیل به دنیا آمده‌ام؛‌ پس از 12 سال سکونت در روستا همراه با خانواده به تهران مهاجرت کردم که با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران همزمان شد.
این رزمنده و جانباز دوران دفاع مقدس بیان داشت: در اسفند سال 64 به عنوان سرباز عازم منطقه عملیاتی دهلران و موسیان در استان ایلام شدم و به عضویت لشگر21 حمزه ارتش جمهوری اسلامی در آمدم. بعد از 28 ماه حضور در جبهه، در عملیات "نهر عنبر" در اثر اصابت خمپاره 120 از ناحیه شکم و قسمت‌های مختلف بدن به شدت مجروح شدم.



این سرباز و رزمنده نیروی زرهی لشگر 21 حمزه ادامه داد: بنده بعدازظهر یک روز تابستانی در سال 65 مجروح شدم که منجر به جانبازی‌ام شد و چنان شدت جراحاتم بالا بود که وقتی هلی‌کوپترهای سپاه پاسداران برای کمک به مجروحان آمدند، بدنم چنان در اثر ترکش خمپاره مجروح بود و موج آن مرا به انتهای سنگر پرتاب کرده بود که هیچ کس فکر نمی‌کرد هنوز زنده مانده باشم! اما وقتی یکی از نیروهای امدادی خواست بدنم را بلند کند در اثر شدت جراحات خون از شکمم به صورت خلبان و نیرو‌ی امدادی که کمکم می‌کرد پاشید و آنها تازه متوجه شدند که من هنوز زنده‌ هستم.
فولادزاده گفت: ابتدا مرا به پایگاه شکاری دزفول انتقال دادند اما به دلیل کمبود امکانات از آنجا به بیمارستان شیراز منتقلم کردند و چهار ساعت تحت عمل جراحی قرار گرفتم؛ سپس به بیمارستان‌های مدرس، مهدیه،‌ 501 و 506 ارتش در تهران برای ادامه معالجه منتقل شدم. در مدت 28 ماه حضور در جبهه 2 سال در جبهه حضور مستقیم داشتم و 8 ماه را نیز برای درمان در بیمارستان‌های مختلف سپری کرده‌ام.

منبع:شبکه فرهنگی امتداد