آیا واقعاحضرت یوسف زیبا بوده یا مردم مصر خوشگل ندیده بودند

تب‌های اولیه

10 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا واقعاحضرت یوسف زیبا بوده یا مردم مصر خوشگل ندیده بودند

یاعلی حیدر مددی
دوستان عزیز سلام ؛ شبهه ای مطرح است ، درمورد زیبایی حضرت یوسف علیه سلام

نقل قول:

این یوسف دلربا همانی است که برادرانش به راحتی به چاه انداختند او را و وقتی هم که عزیز مصر او را خرید هرگز نگفت کودک زیبایی را خریدم بلکه گفت کسی را خریدم که کمک کار تو باشد. زیبایی یوسف بیشتر مربوط به دوران پیامبری اوست.

وگاها دیده می شود بعضی دیگر این چنین می گویند:
نقل قول:

بله البته مردم آن زمان چون از صورت وزیبائیی چهره ای برخوردار نبودند دیدن چهره امثال حضرت یوسف علیه سلام برایشان جای تعجب بوده است .

اما حقیقت چیست ؟ آیا حضرت یوسف علیه سلام به آن معنا که می گویند هم زیبا ونورانی نبوده ودرواقع پیرامون این مباحث توسط غلات مبالغه شده ...

ویا شاید هم مردم مصر انسانهای کریح الچهره ای بودند و تاحالا بچه خوشگل ندیده بودند؟ حقیقت چیست.


اما قبل از اینکه نظر دیگر دوستان واساتید را بشنویم حقیر قسمت های که مورد نظر ماست از تفسیر جامع که از تفاسیرمعتبر روایی ما می باشد را خدمت دوستان می اوریم ...

چون یوسف اين كلمات را بگفت خداى تعالى او را فرج ( تفسير جامع، ج‏3، ص: 325)
كرامت فرمود كاروانى را بآن جا رسانيد فرود آمده و بار انداخته منزل كردند كسى را براى تهيه آب فرستادند همينكه دلو بچاه انداخت يوسف بريسمان چسبيده و از چاه خارج شد آن شخص فرياد زد مژده و بشارت باد كه چنين پسر زيبائى از چاه خارج شده مالك سر قافله كاروان چون از طلوع آن ماه روشن از تيره چاه آگاه شد دانست كه او را ببهاى گران توان فروخت و سرمايه باوى اندوخت بايد اين سر را پوشيده داشت و او را كالاى جديدى پنداشت

(تفسير جامع، ج‏3، ص: 331)
وقتى كه قافله نزديك قدس خليل رسيد امير آن شهر در خواب ديد باو گفتند بايد تمام مردم را امر كنى باستقبال اين قافله بروند صبح شد امير باتفاق مردم باستقبال قافله بيرون رفتند سؤال كرد امير قافله كيست؟ مالك را نشان دادند تعجب كرد گفت اين مرد سالى چند مرتبه از اينجا عبور ميكند همچو خوابى من نديدم هنوز كلام او تمام نشده بود فرشته بصورت بشر نزديك او آمد و يوسف را باو نشان داد گفت استقبال براى او ميباشد و با يوسف دويست نفر از فرشتگان بودند كه او را بامر خدا از هر آفات و بلياتى حفظ مينمودند همراهان امير كه دوازده هزار نفر بودند وقتى نظرشان بجمال يوسف افتاد همه بى‏اختيار از اسب بزمين افتادند و تا سه روز و سه شب از حلاوة نظر بيوسف مدهوش شده بودند

مالك گفت بهيچ منزلى فرود نيآمدم مگر از بركت يوسف خير و منفعت برخود و قافله‏ام پديد ميآمد و شبانگاه ميشنيدم كه فرشتگان بيوسف سلام ميكنند آواز آنها را مى‏شنيدم و شخصشان را نميديدم و تا در راه بودم هر روز ابر سفيدى ميآمد و بربالاى سر او سايه ميافكند چون راه ميرفت بهمراه او سير ميكرد وقتى ميايستاد آن ابر هم توقف می شد (تفسير جامع، ج‏3، ص: 333)

وقتى وارد دروازه مصر شدند مالك گفت اى يوسف اينجا شهر مصر است خود را شستشو كن و لباس سفر را از تن درآور وقتى يوسف داخل آب شد تا غسل كند ماهيان خود را ببدن يوسف مس مينمودند هنگاميكه غسل او تمام شد خداوند بر حسن و جمال او چندين برابر بيفزود مالك آمد سجده كند يوسف را او ممانعت كرد و فرمود سجده براى غير خدا جايز نيست وقتى يوسف بدروازه شهر مصر رسيد اهل مصر صدائى شنيدند اما شخص او را نديدند كه ميگفت اى اهل مصر جوانى وارد شهر شما شده هركه او را ملاقات كند مسرور و خوشحال گردد منادى ديگر فرياد زد اگر بخواهيد آن جوان را مشاهده كنيد بايد او را در خانه مالك بن زعر طلب کند

مردم مصر با حالت تحير اجتماع كردند در خانه مالك گفت اى مردم چه حاجت داريد گفتند ميخواهيم غلامى كه همراه آورده‏اى مشاهده كنيم مالك گفت هر كس مى‏خواهد او را ببيند بايد يك دينار بدهد مردم همه قبول كردند و گفتند در را باز كن كه در كمال شوق و اشتياق حاضريم دينار را بدهيم تمام آنها رد كردند دينار را بسوى مالك ششصد هزار دينار جمع شد هر كس نظرش بيوسف افتاد مدهوش و عقلش ربوده شد بطوريكه قدرت و توانائى نداشت كه از خانه مالك بيرون رود خادمان مالك آنها را بيرون ميبردند و هر كس خارج شد چنان حيران گشته بود كه راه نميبرد بخانه خود و خويش اقرباءش را نميشناخت نه سخنى مى‏شنيد و نه كلامى ميگفت

روز دوم مالك اعلان كرد هر كس ميل ديدار يوسف دارد بايد دو دينار بدهد مردم هجوم كرده و مبلغ را پرداختند يك مليون و دويست هزار درهم دريافت كرد سپس يوسف را بانواع حلى و جواهرات زينت كرد و او را بر سريرى نشانيد منادى فرياد كرد هر كس مايل بخريدارى اين غلام است حاضر شود نبود در شهر مصر شخصى مگر آنكه طمع نمود در خريدارى يوسف و تمام هستى اموال خود را داد تا يوسف را خريدارى كند مالك نداد و گفت اى مردم مالهاى خود را برداريد كه هيچكدام از شما نميتوانيد بهاء او را بدست آوريد چه او عزيز است و خريدارى نكند او را جز عزيز مصر روز سوم مردم باز اجتماع كردند بدر خانه مالك گفتند اى مالك اگر نميفروشى اين غلام را پس نشان ده او را بما تا زيارتش كنيم و ديدگان ما بجمالش روشن گردد مالك گفت ديگر نميتوانم او را بشما ارائه دهم ولى صباح روز جمعه او را در ميدان عمومى آورم هر كس مايل بخريدارى ( تفسير جامع، ج‏3، ص: 337)

او است در آنجا حاضر شود روز جمعه مالك دستور داد ميدان را زينت كنند و كرسى مرصعى در وسط آن گذارند و قبه روى آن از طلا و زمرد نصب كنند و روى آن را از ديباج فرش كنند و مشك و عنبر دود كنند پس از آن دستور داد يوسف را بالاى كرسى نشانند تا تمام اهالى مصر او را مشاهده كنند و مقصودش ارائه دادن بزرگى و شأن يوسف بود تمام مردم از زن و مرد كوچك و بزرگ پير و جوان عالم و جاهل حتى رهبانان از صومعه و عبادتگاه خود بيرون آمده و در محل مزبور حاضر شدند منادى فرياد زد اى مردم بدانيد يوسف فرشته‏ايست بصورت بشر بهاء او عزيز است طمع از خريدن او برداريد تاب خريدارى او را ندارد كسى جز عزيز در آن هنگام عزيز مصر با حشمت و جلالى وارد ميدان گرديد تا جمال يوسف را مشاهده كند خادم خود را فرستاد نزد مالك گفت باو اى تاجر بياور غلام را تا نظر كنيم بسوى او مالك حضور يوسف شرفياب شد عرض كرد مردم جمع شدند و ميل دارند شما را زيارت كنند تشريف بياوريد يوسف دانست كه مالك اراده فروش او را دارد لباسهاى حرير و ديباج پوشيد و تاج مرصع بر سر گذاشت و خود را بانواع جواهرات زينت داد سوار بر اسبى شد كه زين (تفسير جامع، ج‏3، ص: 338)
او از طلا و لجام او از نقره بود و با حشمت و جلالى وارد ميدان شد و ميگفت راست گفت پروردگار و رسول او سؤال كردند از او آيا رسول پروردگار بر تو نازل شده فرمود بلى هنگاميكه برادران لباس مرا از تن بيرون آوردند و بچاه انداختند جبرئيل نزد من آمد و گفت پروردگارت سلام ميرساند و ميفرمايد اى يوسف صبر كن بعزت و جلال خود سوگند تو را از چاه
بيرون آورم و مملكت مصر را بتو عطا كنم خاشع و عزيز مصر را از برايت خاضع و خادم قرار دهم و بزرگان را زير ركابت گردانم اين است تأويل آنچه پروردگار بمن فرمودند الان حقيقت او را مشاهده ميكنم وقتى مردم اين سخن را از يوسف شنيدند سرها را بزير انداخته و تعجب كردند مالك گفت تصديق كنيد گفتار او را كه هرگز سخن بدروغ نگويد يوسف را با تمام احترام بر كرسى نشاندند مالك فرياد زد اى مردم مصر اين يوسف است تمام اهالى گردن كشيدند تا يوسف را ببينند وقتى نظر آنها باو افتاد بخاك افتادند و گفتند هرگز مشاهده نكرديم مانند اين غلام را و فرياد آنها بلند شد اى مالك صورت يوسف را بپوشان كه عده‏اى از مشاهده جمال او خود را هلاك نمودند و بيست و پنج هزار نفر از مردان و زنان و دختران
در اثر مشاهده صورت يوسف و حلاوت او فوت كردند چه خداوند حجاب ميان خلق را برداشت و يوسف را ديدند بر آنصورتيكه خداوند بيافريده بود او را منادى فرياد زد كيست اين غلام زيبا و رعنا و فصيح و خوش‏بيان را خريدارى كند؟ يوسف باو گفت ندا كن كه حاضر است اين غلام غريب و محزون و ذليل را خريدارى كند منادى گفت من همچه صدائى نميكنم زيرا آنچه ميگوئيد در شما وجود ندارد

و از ابن عباس روايت كرده‏اند گفت مردمانيكه يوسف را مشاهده نمودند بر سه فرقه بودند طايفه مانند مستان و سكرى شده عده ديگر حيران بماندند و جمعى مانند ديوانگان قرار گرفته بودند در آن هنگام دختر اسطالون عمالقه كه با ثروت‏ترين مردم اهل مصر بود دستور داد بخادمانش هزار استر جواهرات حمل كنند بميدان عمومى تا يوسف را خريدارى كند وقتى نظرش بيوسف افتاد عقل از سرش ربوده شد گفت بيوسف كيستى تو كه مرا حيران و سرگردان كردى من تمام ثروت و دارائى خود را آورده تا تو را خريدارى كنم الان مشاهده كردم اين همه ثروت بهاء جزئى از شما نشود و بهاء تو ( تفسير جامع، ج‏3، ص:340)
مساويست با تمام دارائى و ثروت دنيا؟ يوسف گفت من مخلوقى از مخلوقات پروردگار جهانيان ميباشم كه اين صورت و جمال و زيبائى را او بمن عطا و مرحمت فرموده فورا آن بانو ايمان آورد بخدائيكه يوسف را بآن صورت آفريده و تمام آن اموال را در راه خدا انفاق كرد و در كنار درياى قلزم خانه بنا كرد و مشغول پرستش خدا شد تا از دنيا رفت.
زليخا از عزيز مصر اجازه گرفت كه از خانه خارج شود براى ديدار يوسف. عزيز باو اجازه داد با يك حشمت و جاه و جلالى وارد ميدان شد كه قابل وصف نيست همينكه نظرش بيوسف افتاد نعره و فريادى زد و مدهوش گرديد

سپس منادى فرياد زد كه حاضر است اين غلام را با اين اوصاف ده‏گانه خريدارى كند ملاحة صباحة فصاحة شجاعة مروة قوة ديانة صيانة امانة فتوة خواست بگويد نبوة خداوند جلوى او را گرفت تا كسى نداند زليخا بعزيز گفت نگذار مردم يوسف را (تفسير جامع، ج‏3، ص: 343)
خريدارى كنند البته او را بگير هرچند بهاء او تمام ثروت و دارائى تو شود وقتى مردم فهميدند كه عزيز طالب خريدارى يوسف است از زياد كردن بهاء او خوددارى كردند عزيز بمالك گفت بچه بهاء او را ميفروشى؟ مالك گفت مطابق وزن او طلا و نقره و زر و ابريشم و ياقوت و عنبر و كافور و مشك ميفروشم عزيز گفت حاضرم بهمين بها او را خريدارى كنم يوسف را در يك كفه ترازو گذاشتند و پانصد هزار دينار در كفه ديگر نهادند يوسف بر آنها زيادتى داشت آنقدر باو افزودند كه ديگر در خزانه سلطنتى درهم و دينارى باقى نماند (اشارة- مخلوقى بود كه در آن نور نبوت وجود داشت لذا او بر تمام ثروت و خزانه مملكتى افزوده ميشد پس جاى تعجب نيست كه روز قيامت توحيد و ولايت آل محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر سيئات اعمال موحد و كسيكه داراى ولايت است افزوده ميگردد) عزيز گفت اى مالك آيا مروت و انصاف دارى اين غلام را در مقابل تمام خزانه بمن هديه كنى چه من قدرت و توانائى اداء بهاء او را بتو ندارم مالك راضى شد و يوسف را ( تفسير جامع، ج‏3، ص: 344)
بهمان بهاء بعزيز فروخت و مالك در اين مدت يوسف را بصورت اصلى مشاهده نكرده بود پس از آنكه او را فروخت خداوند پرده را از جلوى ديده او برداشت و يوسف را بصورت اصلى مشاهده كرد صيحه‏اى زد و افتاد مدهوش شد مردم تصور كردند كه از دنيا رفته است وقتى بهوش آمد يوسف باو فرمود اى مالك تو را چه ميشود كه اينطور پريشانی جواب داد من در اين مدت آنطور كه سزاوار است تو را مشاهده نكرده بودم لذا اين بهاء را بسيار ميدانستم الحال كه بنظر دقت تو را ديدم فهميدم كه تمام ثروت دنيا براى ارزش تو كم بهاء باشد سپس بيوسف گفت آيا وعده نفرمودى هرگاه تو را فروختم سرگذشت خود را برايم بيان فرمائى فرمود بيان ميكنم بشرط آنكه براى كسى ذكر نكنى من همان شخصى هستم كه تو در حال جوانى مرا در خواب ديدى من يوسف فرزند يعقوب اسرائيل اللّه فرزند اسحق بن ابراهيم خليل رحمن هستم مالك مجددا فرياد زد و گفت بد تجارتى كردم خجل و شرمسارم و مدهوش افتاد

[سوره يوسف (12): آيات 30 تا 42]
وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنَّا لَنَراها فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (30) فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَ آتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاَّ مَلَكٌ كَرِيمٌ (31) قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ (32) قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ (33) فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (34)
ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآياتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ (35) وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ قالَ أَحَدُهُما إِنِّي أَرانِي أَعْصِرُ خَمْراً وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (36) قالَ لا يَأْتِيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلاَّ نَبَّأْتُكُما بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُما ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ (37) وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِي إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ ذلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنا وَ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ (38) يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (39)
ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (40) يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُما فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْراً وَ أَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيانِ (41) وَ قالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ (42)
طولى نكشيد كه موضوع عشق زليخا بيوسف در مصر منتشر شده و زنها مراوده ملكه مصر را با يوسف بيكديگر ميگفتند و زليخا را سرزنش ميكردند گفتگوى زنان مصر را زليخا شنيد و فهميد كه زنهاى شهر بشماتت او مشغول شده‏اند دعوتى از بانوان اشراف و رؤساى مصر نمود و مجلس مجلل و باشكوهى بياراست و همينكه مدعوين حضور يافته بر متكاهاى مخصوص تكيه زدند براى هر يك از آنها ترنج و كاردى گذارده و چون مشغول بريدن ترنج شدند بيوسف امر كرد وارد سالن پذيرائى شود ناگهان يوسف مانند ماه شب چهارده طلوع و بمجلس درآمد و بانوان جمال و زيبائى او را مشاهده كردند محو جمال او شده از خود بيخود گشته بجاى ترنج دست خود را بريدند و نفهميدند زليخا وقتى كه شيفتگى و حيرت زنان را از مشاهده جمال يوسف بديد بآنها گفت اين است غلامى كه مرا بخاطر علاقه او ملامت و شماتت مينموديد

آن من بودم كه از او درخواست مراوده نمودم و او غفلت ورزيده و خوددارى نمود اگر بآنچه باو امر ميكنم اطاعت و تمكين نكند البته زندانى و خوار خواهد شد و چون يوسف از هر طرف مورد توجه بانوان واقع و شب هنگام او را براى كاميابى خويش ميخواندند يوسف بسوى خداوند ناله كرده و گفت پروردگارا زندان بمن خوشتر از اين كار زشتى است كه زنها از من تقاضا دارند بار الها اگر تو مكر و حيله ( تفسير جامع، ج‏3، ص: 352)
اينان را بلطف و عنايت خود از من دفع نفرمائى ميترسم كه بآنها ميل نموده و از اهل شقاوت و نادانى محسوب گردم خداوند دعايش را اجابت نموده و دامن عصمت يوسف را پاك نگهداشت

(اشارة- بانوان مصر درد و تألم بريدن دست را در اثر لذت بردن از ديدار يوسف نيافتند چگونه درك ميكند تالم و سختى جان كندن را هر آنكه لذت ميبرد از محبت و دوستى على عليه السّلام و فرزندانش)

قوله تعالى: لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ همانا در حكايات داستان يوسف و برادران او براى عقلا و خردمندان درس عبرتى است و اينها قصه و حكايات مجعول و بى‏اساس نيست و اين قرآن مصدق و مؤيد آن كتب آسمانى پيش باشد و در آن هر چيزيكه سبب دنيا و آخرت خلايق است به تفصيل بيان ميكند و وجه اينكه سوره يوسف و حكايتهاى او عبرت و پند باشد براى خردمندان آنست كه پيغمبر خاتم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كتابى را تلاوت ننموده و حديثى را نشنيده و با اهل كتاب مجالست نكرده با اينوصف داستان يوسف و برادرانش را بطور احسن و با عبارات شيرين بيان فرموده تا بزرگترين شاهد و دليل باشد بر صدق گفتار و بر صحت دعوى نبوتش و آنچه بر آن حضرت از جانب پروردگار نازلشده و حضرتش بر مردم قرائت فرمودند دروغ و بى‏اساس نيست و گواهى ميدهد بر صدق آن كتابهاى آسمانى پيغمبران گذشته چه در آن كتابها بشارت داده‏اند بآمدن وجود مقدسش و شرح و بيان نموده‏اند اوصاف آن حضرت را و در قرآن هر آنچه مردم احتياج دارند از حلال و حرام و شرايع و قوانين بيان شده و محتاج بكتاب ديگرى نباشد و اين قرآن رحمت و سبب هدايت و راهنمائى مؤمنين ميباشد چه آنها از علوم و دانش قرآن بهره‏مند شوند و بآن عمل نمايند.
پايان سوره يوسف علیه سلام.

یا علی حیدر مددی .

اما پیرامون شبهه دوم

نقل قول:
بله البته مردم آن زمان چون از صورت وزیبائیی چهره ای برخوردار نبودند دیدن چهره امثال حضرت یوسف علیه سلام برایشان جای تعجب بوده است


باید بعرض دوستان برسانم که این نظریه هم بنا بدلایلی اشتباه می باشد .چرا که گذارشات باستان شناسان واکتشاف ، کاوش گران در مصر وتصاویری که در دیوار ها و سنگ مشهود است خلاف این امر را ثابت می کند برای نمونه دوستان عزیز می توانند زیر چشمی یک نگاهی به مجسمه خانم "نفر تی تی" که در نوجوانی به همسری اخناتون در امده بود وبعد از او ازپادشاهان مصر شد نگاه بیندازند تا مشخص شود که مردم مصر باستان خوشگل دیده بودند یانه !!!


((( عزیزان ؛ هرکاری کردیم خانم نفر تی تی حاضر نشد که عکسش در اینجا قرار گیرد : دوستانی که تمایل دارند ، می توانند را در نت جستجو کنند.

البته زیاد هم به عکس ها خیره نشوید که ....!!!

اما باهمه این تفاسیر باز هم امکان دارد عزیزان بگویند که شاید هنرمندان آن زمان در واقع یک مقدار مبالغه کرده اند درتصویر پردازی اما این نظریه هم بنا بدلایلی رد می شود . چرا که بنا بگفته دانشمندان"اخناتون به واقع گرایی اعتقاد داشت و آن را به عنوان یک مفهوم جدید در هنر مطرح کرد. کارهای باقیمانده از ان زمان بیش از تصاویر آرمانی (ایده الیستی) سلطنت قدیم به هنر امروزی شباهت دارد. فرعون هنرمندان پایتختش را وا می‌داشت تا موضوعاتشان را شبیه واقعیت خلق کنند. چین‌‌ها، ابروها و...و حتی خود اخناتون را با چانه دراز ناخوشایند و شکم گردش تصویر کنند.

anti310;158115 نوشت:
برای نمونه دوستان عزیز می توانند زیر چشمی یک نگاهی به مجسمه خانم "نفر تی تی" که در نوجوانی به همسری اخناتون در امده بود وبعد از او ازپادشاهان مصر شد نگاه بیندازند تا مشخص شود که مردم مصر باستان خوشگل دیده بودند یانه !!!

خیلیم این خانم نفر تی تی خوشگل فوق العاده نیست.خوشگل معمولیه. الانم خوشگل تر ازون هستن.

هست هستی;158142 نوشت:
خیلیم این خانم نفر تی تی خوشگل فوق العاده نیست.خوشگل معمولیه. الانم خوشگل تر ازون هستن.

یاعلی حیدر مددی

سلام علیکم . دست بالای دست بسیار است . ماهم کاری به ناموس مردم نداریم ، هدف ما هم این نیست که زیبا رویان را بررسی کنیم وبدانها امتیاز بدهیم .

بلکه هدف ،شبهه ای بود که مطرح بود و پاسخی که داده شد .
(( خواستیم بگویم این طور هم نبوده که مردم مصر چهره های زیبا یا نسبتا زیبا ندیده بودند ، آنگاه که که چهره ای مثل یوسف علیه سلام را دیدند از خود بی خود شوند و ازحال بروند و دستها بریده شود و مفسده ها پدید آید...))

anti310;157266 نوشت:
یاعلی حیدر مددی
دوستان عزیز سلام ؛ شبهه ای مطرح است ، درمورد زیبایی حضرت یوسف علیه سلام

سلام.

،بنا بر نقل پنجاه درصد از زیبایی به یوسف و پنجاه درصد دیگر در بین خلق قسمت گردیده...:Gol:

----------------------

یاعلی حیدر مددی
تشکر.
البته حقیر این نقل را نشنیدم ،‌ولی نزدیک به همین مضامین روایاتی داریم اینکه همه فضائل مثلا اگر ده بود ده درصدش نزد معصوم است وبقیه را بین خلایق پخش کردند.
مثلا: شجاعت ده قسمت بود نزد اهل بیت یک درصدش بین تمامی موجودات هستی تقسیم شد.
همین طور زیبائی ، علم ، غیرت
گفتیم غیرت ، امام از دل حیدر

به نام یگانه بخش هستی


[=&quot]برای جواب این سوال توجه به مطالبی که در سوره یوسف(ع) بیان شد، می تواند قابل استفاده باشد[=&quot].


[=&quot]با اينكه عادت بر اين جريان دارد كه موالى نسبت به امر بردگان خود اهميتى ندهند، مگر در جايى كه از سيماى برده آثار اصالت و رشد را تفرس كنند و به نظرشان سيماى خير و سعادت بيايد، مخصوصا پادشاهان و سلاطين و رؤسا كه هر لحظه دهها و بلكه صدها برده و كنيز مى‏گيرند، چنين اشخاصى عادتا نسبت به آن همه غلام و كنيز ولع و اشتياق نشان نمى‏دهند، و چنان نيست كه تا يك برده و يا كنيز به دستشان بيايد و اله و شيدايش شوند، با اين حال اين سفارشى كه عزيز مصر در باره يوسف كرده كه" او را احترام كند، باشد كه از او انتفاع ببرند و يا فرزند خود بخوانند" حتما معناى عميقى دارد، و مخصوصا از اين جهت كه اين سفارش را به شخص همسر و بانوى خانه‏اش مى‏كند (نه به كاركنان خانه)، بلكه به او مى‏گويد كه شخصا مباشر جزئيات امور يوسف باشد، و اين سابقه ندارد كه ملكه‏ها در امور جزئى و كوچك مباشرت كنند، و خانمى با چنين مقامى منيع به امور بردگان و غلامان رسيدگى نمايد.

[=&quot]
پس معلوم مى‏شود يوسف جمالى بديع و بى‏نظير داشته كه عقل هر بيننده را خيره و دلها را واله مى‏ساخته، و بالاتر از زيبايى آب و گل، خلق زيبا داشته، صبور و با وقار و داراى حركاتى سنگين بوده، لهجه‏اى مليح و منطقى حكيمانه و نفسى كريم و اصلى نجيب داشته، و اين صفات وقتى در فردى وجود داشته باشد ريشه‏هايش از همان كودكى حركات و سكنات كودك را از حركات و سكنات ديگر كودكان متمايز مى‏كند و آثارش از همان كودكى در سيمايش ظاهر مى‏گردد.


[=&quot]اينها بوده كه دل عزيز را به سوى يوسف- يك طفل صغير- جلب كرده، تا آنجا كه آرزومندش نموده كه اين كودك در خانه او نشو و نما كند و از خواص اهل بيتش شمرده شود، و بلكه نزديك‏ترين مردم به وى باشد تا او در امور مهم و مقاصد بزرگ خود از وى منتفع گردد. و يا او را پسر خود بخواند تا براى او و براى همسرش فرزندى باشد، و از خاندان او ارث ببرد.
:Gol::Gol:ترجمه الميزان، ج‏11، ص 146-147.


موضوع قفل شده است