سیره‌ عملی امام علی ـ علیه السّلام

تب‌های اولیه

2 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
سیره‌ عملی امام علی ـ علیه السّلام

حضرت امام علی ـ علیه السّلام ـ كنار سفره‌ی غذا مانند بندگان می‌نشست، اگر دو لباس مرغوب و غیر مرغوب تهیه می‌كرد مرغوبش را به غلام خویش می‌داد، با دست مبارك خویش هزار برده را تربیت كرد و در راه خدا آزاد نمود.
هیچ كس را توانایی انجام كارها و عبادات حضرت نبود، شب و روز هزار ركعت نماز بجا می‌آورد و البته شبیه‌ترین اشخاص به ایشان علی بن الحسین ـ علیه السّلام ـ بود.[1]

هر وقت ثروتی به دست حضرت می‌رسید فقرا و مستضعفین را جمع می‌كرد و پول‌ها را از دست راست به دست چپ می‌ریخت و می‌فرمود: ای پول‌های زرد و سفید مرا گول نزنید و بروید و غیر مرا گول بزنید و در همان مجلس همه را به هر صاحب حقی عطا می‌فرمود و سپس دو ركعت نماز شكر بجا می‌آورد.[2]

هر روز صبح كه می‌شد وارد بازار مسلمین می‌شد در حالی كه تازیانه‌اش بر دوش بود، اول بازار می‌ایستاد و می‌فرمود: ای اهل بازار و تجّار ابتدا از خدا طلب خیر كنید و با آسان‌گیری بر مردم، خیر و بركت را به كسب خود وارد كنید، ‌شغل را به زینت حلم مزیّن نمایید، حتماً از دروغ و قسم پرهیز كنید، از ظلم و بی‌انصافی اجتناب نمایید و به داد محرومین برسید و به هیچ وجه به ربا و معاملات ربوی نزدیك نشوید.[3]

برای كارگزاران مملكتی می‌نوشت كه قلم‌ها را كوتاه بگیرید، خطها را نزدیك هم قرار دهید، حرف و سخن‌های اضافی را حذف كنید، جداً مواظب باشید كه در استفاده از بیت المال مسلمین زیاده روی نكنید.[4]

پس از هجرت رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ به مدینه تا هنگام مرگ در شهر مكه نخوابید و هر وقت نماز عصر را می‌خواند از شهر خارج می‌شد و استراحت می‌كرد، سئوال می‌كردند كه یا علی چرا چنین می‌كنی؟ می‌فرمود: در زمینی كه پیامبر خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ از آن هجرت كرده كراهت دارم استراحت كنم.[5]

یكی از شب‌ها مقداری پول برای حضرت آوردند، فرمود: هم اكنون آن را تقسیم كنید. عرض كردند، الآن شب است صبر كنید تا فردا تقسیم كنیم، فرمود: «تُقبِّلونَ أنْ أعیشَ إلی غدٍ» آیا شما یقین دارید كه من فردا زنده هستم. گفتند ما هم برای خود چنین باوری را نداریم فرمود: پس تأخیر نیندازید شمعی آوردند، زیر نور شمع اموال را تقسیم كردند.[6]

در آن هنگام كه مردم به سفره‌ی چرب و درهم و دینار معاویه هجوم می‌بردند، ‌عده‌ای از راه خیرخواهی می‌گفتند یا امیر المؤمنین از اموال بیت المال به اشراف عرب و قریش بده كه این قدر از كنار تو پراكنده نشوند. می‌فرمود: آیا از من می‌خواهید كه پیروزی را از طریق ظلم بدست آورم نه به خدا سوگند چنین كاری را نخواهم كرد. [7]

یك روز عقیل برادر آن حضرت درخواست كمك مالی كرد و گفت من تنگدستم مرا چیزی عطا كن، حضرت فرمود: صبر داشته باش تا میان مسلمین تقسیم كنم، سهمیه‌ی تو را خواهم داد، عقیل اصرار ورزید، علی ـ علیه السّلام ـ به مردی گفت: دست عقیل را بگیرد و ببر میان بازار، بگو قفل مغازه‌ای را بكشند و آنچه در میان مغازه هست بردارد.
عقیل در جواب گفت می‌خواهی مرا به عنوان دزدی بگیرند.
علی ـ علیه السّلام ـ فرمود: پس تو می‌خواهی مرا سارق قرار دهی كه از بیت المال مسلمین بردارم و به تو بدهم؟![8]

یك روز معاویه به یكی از دوستان امیر المؤمنین به نام ضرّار گفت: مقداری از اوصاف و اخلاق علی ـ علیه السّلام ـ را برایم شرح بده: گفت هر چه بگویم در امان هستم، گفت در امان خواهی بود.
ضرّار گفت سوگند به خدا كه او در كسب مكارم اخلاق بلند همت بود، به عدل حكم می‌كرد، چشمه‌های علم و دانش از همه‌ی وجودش جوشان بود، از دنیا و زرق و برق آن وحشت داشت، با شب و تاریكی‌اش مأنوس بود، او در دل شب‌ها خیلی گریه می‌كرد و با خدای خویش مناجات می‌نمود، لباس خشن می‌پوشید، نان خشك می‌خورد. او در میان ما مثل یكی از ما بود و به محض آن كه او را می‌خواندیم پاسخ مثبت می‌داد و با همه قرب و نزدیكی كه با او داشتیم هیبتش ما را می‌گرفت و ما نمی‌توانستیم چشم در چشمش بیندازیم. وقتی می‌خندید، دندان‌هایش مثل لؤلؤ بود، اهل دین را محترم می‌شمرد، مساكین و محرومین را دوست می‌داشت، مردم قوی در باطل خود به او طمع نمی‌بردند، فقراء هم از عدل حضرتش مأیوس نمی‌شدند. به خدا قسم در بعضی مواقع در دل شب‌ها او را در حالی در محراب عبادت می‌دیدم كه مثل انسان مار گزیده به خود می‌پیچید و با ناله گریه می‌كرد. مثل آن است كه الآن دارم صدای نازنینش را می‌شنوم كه می‌فرمود: ای دنیای پست آیا به من تعرّض می‌كنی، مرا به سوی خود تشویق می‌كنی؟ هیهات، هیهات برو و غیر مرا فریب بده، مرا به تو حاجتی نیست! سپس می‌فرمود: آه آه از كمی توشه و طولانی بودن سفر و وحشت راه!
در اینجا بود كه اشك معاویه و یارانش جاری شد و گفت: قسم به خدا ابواحسن اینچنین بوده تو در فراقش چگونه صبر می‌كنی؟ گفت صبر كسی كه فرزندش در دامنش ذبح شود، آنگاه ضرّار در حالی كه گریه می‌كرد از جای برخاست و كاخ معاویه را ترك كرد. معاویه خطاب به دوستان خود كرد و گفت اگر من از میان شما بروم شما مرا اینگونه ثنا نخواهید گفت. یكی از حضار پاسخ داده هر كس صاحب آن چیزی است كه به دست آورده![9]

مقداری عسل و انجیز از هَمْدان و حُلْوان برای حضرت آوردند امر فرمود بین یتیمان تقسیم كنند و خود حضرت شخصاً بچه‌های یتیم را نوازش می‌كرد و از عسل و انجیز به دهانشان می‌گذاشت، عرض می‌كردند چرا شما این كار را می‌كنید؟ می‌فرمود: امام پدر یتیمان است، این عمل را انجام می‌دهم تا احساس بی‌پدری نكنند.[10]

[=Century Gothic]یك روز پنج بار شتر خرما برای شخص آبرومندی فرستاد كه جز از علی ـ علیه السّلام ـ از دیگری درخواست و سئوال نمی‌كرد. یك نفر خدمت حضرت بود گفت یا علی آن مرد از شما تقاضایی نكرد و از پنج بار شتر یكی او را كفایت می‌نمود، حضرت فرمود: مانند تو در میان مؤمنین هرگز زیاد نشود، من می‌بخشم و تو بخل می‌كنی، اگر به كسی كمك كنم بعد از آنكه سئوال نماید در این صورت آنچه به تو داده‌ام قیمت همان آبرویی است كه ریخته و سبب آبروریزی او من شده‌ام، در صورتی كه رویش را فقط در موقع عبادت و پرستش به پیشگاه پروردگار بر زمین می‌گذارد.
هر كس چنین كاری با برادر مسلمان خود بنماید با توجه به احتیاج و موقعیت داشتن از برای دستگیری، به خدای خویش دروغ گفته؛ موقعی كه در حق برادر دینی خویش دعا می‌كند و تقاضای بهشت را می‌نماید، در زبان بهشت را می‌خواهد ولی در عمل از مالی بی‌ارزش مضایقه دارد و كردار او مطابقت با گفتارش ندارد.[11]
[=Century Gothic]
پدر و پسری به عنوان مهمان به خانه‌ی حضرت آمدند، آن بزرگوار از جای خود حركت كرد و آنها را بالای مجلس نشانید و خود در مقابل آنها نشست، آنگاه دستور داد غذا بیاورند. پس از صرف خوراك، قنبر طشت و آفتابه و حوله آورد خواست دست پدر را بشوید علی ـ علیه السّلام ـ از جا بلند شد و آفتابه را از دست قنبر گرفت تا دست پدر را بشوید ولی آن مرد خود را به خاك افكنده عرض كرد یا علی تو می‌خواهی آب بر دست من بریزی، خداوند مرا بدان حال نبیند؟ فرمود: بنشین خدا می‌بیند ترا در حالی كه یكی از برادرانت كه با تو فرقی ندارد مشغول خدمت توست. علی ـ علیه السّلام ـ فرمود: قسم می‌دهم به حق بزرگی كه بر گردنت دارم طوری آرام و آسوده بنشین چنانكه اگر قنبر بر دستت آب می‌ریخت آسوده بودی.
هنگامی كه دست او را شست آفتابه را به فرزندش محمد بن حنفیه داد و فرمود: اگر این پسر تنها آمده بود دست او را می‌شستم ولكن خداوند دوست ندارد پدر و پسری كه در یك محل و مجلس هستند در احترام مساوی باشند اكنون پدر دست پدر را شست تو هم پسر جان دست پسر را بشوی![12]
[=Century Gothic]
یك روز با قنبر برای خرید پیراهن به بازار آمدند در مغازه‌ای ایستاده و فرمود دو پیراهن لازم دارم، آن مرد عرض كرد یا امیر المؤمنین هر نوع پیراهن بخواهی من دارم، همین كه علی ـ علیه السّلام ـ فهیمد این شخص او را می‌شناسد از او گذشت به لباس فروش دیگری رسید كه پسر مغازه‌دار مشغول خرید و فروش بود. دو پیراهن یكی به سه درهم و دومی را به دو درهم خرید. به قنبر فرمود: لباس سه درهمی برای تو باشد. عرض كرد: مولای من این پیراهن برای شما سزاوارتر است زیرا به منبر تشریف می‌برید و مردم را موعظه می‌كنید. فرمود: تو نیز جوانی و آراستگی سنین جوانی داری، از طرفی من شرم دارم از پروردگارم كه خود را بر تو برتری دهم. از پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ شنیدم كه فرمود: از همانكه می‌پوشید و می‌خورید به غلامان خود بدهید.[13]
[=Century Gothic]
در یكی از جنگ‌ها با مرد مشركی می‌جنگید، آن مرد عرض كرد یا علی شمشیرت را به من ببخش، حضرت شمشیر را به سویش انداخت، حریف در نهایت تعجب گفت: ای پسر ابی طالب در شگفتم كه در چنین موقعیتی شمشیرت را به دشمن می‌بخشی! فرمود: تو دست تقاضا دراز كردی، رد كردن درخواست و سئوال از شیوه‌ی كرم به دور است.
مرد كافر از اسب پیاده شد و گفت: این روش اهل دیانت است پای مبارك آن جناب را بوسید و ایمان آورد.[14]

[1] . أمالی صدوق، ص169.
[2] . أمالی صدوق، ص169.
[3] . بحار، ج41، ص104.
[4] . بحار، ج41، ص104.
[5] . علل الشرایع، ص155.
[6] . امالی شیخ طوسی، ص257
[7] . بحار، ج41، ص109.
[8] . بحار، ج41، ص414
[9] . . ارشاد دیلمی،‌ج2، ص14 ـ 13.
[10] . بحار، ج41، ص123.
[11] . انوار نعمانیه، ص343.
[12] . بحار قدیم، ج16، ص148.
[13] . بحار، ج9، ص500.
[14] . فروع كافی، ج4، ص39. سيد كاظم ارفع- سيره عملي امام علي(ع)، ج2، ص18

موضوع قفل شده است