جمع بندی بی نیازی خدا و هدف آفرینش

تب‌های اولیه

9 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
بی نیازی خدا و هدف آفرینش

سلام
سوالی که برای بنده اخیرا مطرح شده در مورد هدفمندی خلقت جهان و بی نیازی خداوند است.میدانیم خدا کمال مطلق است و هیچ نقصی ندارد.
و میدانیم هر نیازی یه نوع نقص محسوب میشود.خدا در قرآن فرموده جهان بیهوده خلق نشده و از خلق جهان و انسان هدفی داشته.البته این درست است که خدا به جهان و انسان نیازی ندارد .اما برای تحقق صفات خالقیت و فیاضیت خدا دست به آفرینش جهان و موجودات زنده و غیر زنده از جمله انسان زده است.این چگونه با بی نیازی و کمال خدا قابل جمع است؟

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد هادی

Miss.Narges;878627 نوشت:
سلام
سوالی که برای بنده اخیرا مطرح شده در مورد هدفمندی خلقت جهان و بی نیازی خداوند است.میدانیم خدا کمال مطلق است و هیچ نقصی ندارد.
و میدانیم هر نیازی یه نوع نقص محسوب میشود.خدا در قرآن فرموده جهان بیهوده خلق نشده و از خلق جهان و انسان هدفی داشته.البته این درست است که خدا به جهان و انسان نیازی ندارد .اما برای تحقق صفات خالقیت و فیاضیت خدا دست به آفرینش جهان و موجودات زنده و غیر زنده از جمله انسان زده است.این چگونه با بی نیازی و کمال خدا قابل جمع است؟

با سلام و عرض ادب و تقدیر از پرسش خوبتان
خدا در ذات خود از هر اسم و رسمی منزّه و مبرّاست، خدا یعنی وجود محض و رها از هر گونه قیدی. آنگاه از همین وجود محض بودن ، تک تک اسماء و صفات او انتزاع می شوند. خدا چون وجود محض است لذا عدم بردار نیست؛ چون «عدم» نقیض وجود است ؛ از این رو او را واجب الوجود گویند و چون «عدم عین» بطلان است در مقابل، وجود محض را حقّ گویند. و چون منشاء تمام آثار وجود است لذا وجود محض را فاعل و فعّال گویند و چون وجود ذاتاً ظهور دارد او را ظاهر گویند و چون کنه وجود محض برای موجودات محدود نایافتنی است او را باطن گویند و چون در ذات خود ظاهر بوده و ظاهر کننده ی موجودات است او را نور گویند و چون ظهور نور حسّی و ملکوتی و جبروتی از اوست، وی را نور الانوار و منوّر النور و نورُ کلّ نور و نورٌ فوق کلّ نور گفته اند و چون آثار صادره از خدا محدود به حدودند او را خالق و موجودات را مخلوق گویند؛ چون خلق یعنی برش زدن و حدّ نهادن و خدا را قادر و مقتدر و مقدّر گویند چرا که « قدر » به معنی اندازه است و قادر یعنی کسی که حدود اشیاء را معیّن می کند. و به همین نحو تمام اسماء و صفات خدا از وجود محض بودن او انتزاع می شوند. لذا گفته می شود اسماء و صفات خدا عین ذات او هستند. یعنی ما هستیم که به خاطر محدودیّت خود ، آن وجود محض را به اعتبارات گوناگون ملاحظه نموده اسماء گوناگون از او انتزاع می کنیم و الّا کنه ذات او منزّه از هر اسم و رسمی است.

حاصل سخن اینکه خالق بودن خدا از خلق او گرفته نشده بلکه چون او وجود محض است خالق می باشد و چون خالق است مخلوق دارد نه اینکه چون مخلوق دارد خالق شده است. اگر خالقیّت وصف ذاتی خدا نبود اساساً او خالق نمی شد و اگر خالق نمی شد عالمی وجود نداشت. پس خدا از ازل خالق بوده و چون از ازل خالق بوده از ازل نیز مخلوق داشته و فرض خدای بدون مخلوق ، فرضی است باطل و متناقض.
خدا یعنی وجود و کمال محض ، حال اگر فرض کنیم که خدا در برهه ای خالق نبوده ، لازم می آید که در همان برهه ناقص بوده باشد؛ و نقص ، امر عدمی است. پس لازم می آید که در آن برهه وجود محض در عین محض بودن، محض نبوده باشد و عدم در او راه داشته باشد؛ یعنی حدّ عدمی داشته باشد و هر چیزی که محدود به حدّ عدمی است مقیّد است نه محض. بنا بر این ، از فرض خدای بدون مخلوق لازم می آید که او در عین محض بودن، محض نباشد و این تناقضی است آشکار. «برگرفته از: الاسفار، ج3، المرحلة التاسعة، فصل(9)، ص275»

برای مطالعه بیشتر ر.ک:
آموزش كلام اسلامى، محمد سعيدى‏مهر، ج 1
شناخت صفات خدا، جعفر سبحانى

با سلام
پاسخ شما مثل همیشه دقیق و قانع کننده بود و در این باره دیگر سوالی ندارم و فقط یک اشکال پیش اومد که مطرح میکنم.

هادی;879244 نوشت:
خدا در ذات خود از هر اسم و رسمی منزّه و مبرّاست، خدا یعنی وجود محض و رها از هر گونه قیدی. آنگاه از همین وجود محض بودن ، تک تک اسماء و صفات او انتزاع می شوند.
بله درسته.این گزاره ها کلید حل بسیاری از اشکالات هستند.ولی مشکلی که هست اینه که فهم و درک ان آسان نیست.چگونه خدا وجود محض است؟ ما از کلمه وجود درک روشنی داریم و از همه چیز روشن تر است .اما همین وجود که برای ما بدیهی ترین چیز است به خودیه خود قابل درک نیست.
ما وقتی معنی وجود رو درک کرد ه ایم که کل جهان و اجزای آنرا درک کرده ایم.همه اجزای جهان بدون در نظر گرفتن ویژگی ها و ماهیت آنها هستی و وجود دارند.ولی آیا میتوان بدون نیاز به درک کردن پدیده ای وجود رو مستقلا درک کرد؟ یعنی آیا اگر پدیده ای وجود نداشت خود وجود باز قابل درک بود؟ پاسخ منفی بنظر میرسد. حتی در ذهن هم ما اگر از وجود درک روشنی داریم به واسطه دیدن پدیده های جهان است.
بعنوان مثال گل لاله قرمز است .آیا میتوان معنای قرمز رو بدون در نظر گرفتن شیئی قرمز رنگ (در اینجا مثلا گل لاله) درک کرد؟ اگر گل لاله و یا چیزای دیگری که قرمز رنگ هستند نبودن خود قرمز هم مفهومی نداشت.
بنابراین بنظر میرسد نمیتوان مفهوم وجود را بدون پدیده ای درک کرد.یعنی وجود مستقلا قابل درک نیست.چگونه خدا عینه وجود است؟

باسمه الخالق

هادی;879244 نوشت:
اگر خالقیّت وصف ذاتی خدا نبود اساساً او خالق نمی شد و اگر خالق نمی شد عالمی وجود نداشت.

با سلام و احترام

استاد گرامی جسارتا خالقیت صفت فعل است نه ذات،قدرت بر خالقیت است که صفت ذات محسوب می گردد.

حبیبه;879360 نوشت:
جسارتا خالقیت صفت فعل است نه ذات،قدرت بر خالقیت است که صفت ذات محسوب می گردد.

سلام علیکم
بنده هم خدمت حضرت عالی عرض ادب و احترام دارم
صفات فعل بر حسب اصل و حقیقتی که در ذات باری تعالی دارند، مصداقاً با ذات باری تعالی و صفات ذات او عینیّت دارند. به علاوه، اصل صفات فعل، بر حسب تحلیل عقلی و از لحاظ مفهومی به صفتی ذاتی باز می گردند. (صدرالدین شیرازی، 1386، ج7، ص2، تعلیقة ط)
اگر در این رابطه فرمایشی داشتید می توانیم در تاپیک دیگری استفاده کنیم .

Miss.Narges;879341 نوشت:
له درسته.این گزاره ها کلید حل بسیاری از اشکالات هستند.ولی مشکلی که هست اینه که فهم و درک ان آسان نیست.چگونه خدا وجود محض است؟ ما از کلمه وجود درک روشنی داریم و از همه چیز روشن تر است .اما همین وجود که برای ما بدیهی ترین چیز است به خودیه خود قابل درک نیست.
ما وقتی معنی وجود رو درک کرد ه ایم که کل جهان و اجزای آنرا درک کرده ایم.همه اجزای جهان بدون در نظر گرفتن ویژگی ها و ماهیت آنها هستی و وجود دارند.ولی آیا میتوان بدون نیاز به درک کردن پدیده ای وجود رو مستقلا درک کرد؟ یعنی آیا اگر پدیده ای وجود نداشت خود وجود باز قابل درک بود؟ پاسخ منفی بنظر میرسد. حتی در ذهن هم ما اگر از وجود درک روشنی داریم به واسطه دیدن پدیده های جهان است.
بعنوان مثال گل لاله قرمز است .آیا میتوان معنای قرمز رو بدون در نظر گرفتن شیئی قرمز رنگ (در اینجا مثلا گل لاله) درک کرد؟ اگر گل لاله و یا چیزای دیگری که قرمز رنگ هستند نبودن خود قرمز هم مفهومی نداشت.
بنابراین بنظر میرسد نمیتوان مفهوم وجود را بدون پدیده ای درک کرد.یعنی وجود مستقلا قابل درک نیست.چگونه خدا عینه وجود است؟

با سلام مجدد خدمت برادر بزرگوار
فرمایشات حضرت عالی صحیح است؛ با توجه به بیاناتی که حکمای اسلامی در این مورد ارائه فرمودند، «وجود محض» و به عبارت دیگر «صرف الوجود» قابل درک نیست و ممکن نیست به حقیقت وجود دست یافت؛ در نظر صدرالمتالهین وجود امری است متحقق در خارج وکسی نمی تواند کنه وحقیقت وجود را تصورنماید نه بوسیله حد ونه به وسیله رسم ونه به وسیله صورتی مساوی با حقیقت وجود. حقیقت وجود حقیقتی است واحد ودر عین حال دارای مراتبی است مختلف به اختلاف تقدم وتاخر ،ضعف کمال ونقص ،غنی وفقر.
وچون حقیقت وجودامری عینی وخارجی است انتقال آن از خارج به ذهن مبطل حقیقت اوست وآنچه که از وجود در ذهن منعکس می گردد فقط شبحی از حقیقت وجود است نه حقیقت وجود، پس ممکن نیست به حقیقت وجود راه یافت مگراز طریق شهود به چشم باطن نه از طریق تحدید وتعریف واشاره برهان ودلیل وتفهیم از طریق الفاظ وعبارات. (ملاصدرا ، شواهدالربوبیه ترجمه جواد مصلح ، ص ، 11- 14)

[="Tahoma"][="Navy"]

Miss.Narges;878627 نوشت:
سلام
سوالی که برای بنده اخیرا مطرح شده در مورد هدفمندی خلقت جهان و بی نیازی خداوند است.میدانیم خدا کمال مطلق است و هیچ نقصی ندارد.
و میدانیم هر نیازی یه نوع نقص محسوب میشود.خدا در قرآن فرموده جهان بیهوده خلق نشده و از خلق جهان و انسان هدفی داشته.البته این درست است که خدا به جهان و انسان نیازی ندارد .اما برای تحقق صفات خالقیت و فیاضیت خدا دست به آفرینش جهان و موجودات زنده و غیر زنده از جمله انسان زده است.این چگونه با بی نیازی و کمال خدا قابل جمع است؟

سلام
ذات حق تعالی کمال مطلق بلکه فوق آن است و چنین موجودی به جهت ذات خود غنی مطلق نیز هست اما در مقام ظهور لاجرم باید با حقایق رقیقه جلوه کند و هرچند این جلوه جز او نیست که جلوه می فرماید اما به جهتی هم ظهور غیر ذات ظاهر است چرا که ذات از قیود مبری است اما ظهورات مقیدند.
پس به یک اعتبار غیری وجود ندارد که حق بدان نیاز پیدا کند و به یک اعتبار غیر هست اما ذات برای کمالی بدان نیز ندارد بلکه برای لطف و عنایت و رحمت بدان نظر دارد حال اگر این را هم نوعی از نیاز بدانیم باید اهل ادب بود همچنانکه جناب حافظ فرمود:
ما بدو محتاج بودیم و او به ما مشتاق بود
یا علیم[/]

پرسش:
سوالی که برای بنده اخیرا مطرح شده در مورد هدفمندی خلقت جهان و بی نیازی خداوند است. میدانیم خدا کمال مطلق است و هیچ نقصی ندارد. و میدانیم هر نیازی یه نوع نقص محسوب میشود. خدا در قرآن فرموده جهان بیهوده خلق نشده و از خلق جهان و انسان هدفی داشته است. البته این درست است که خدا به جهان و انسان نیازی ندارد. اما برای تحقق صفات خالقیت و فیاضیت خدا دست به آفرینش جهان و موجودات زنده و غیر زنده از جمله انسان زده است.این چگونه با بی نیازی و کمال خدا قابل جمع است؟

پاسخ:
برای پاسخ به پرسش مذکور، توجه شما را به این نکات جلب می کنیم:

1. وقتي که از چرایی و هدف خلقت انسان پرسیده مي شود، دو معني ممكن است مورد نظر باشد: الف. اين كه خدا به عنوان خالق و فاعل عالم و انسان می خواست به چه هدفی دست یابد؟ ب. اين كه خدا چه هدفي را براي موجودات عالم و از جمله انسان قرار داده است؟

2. پاسخ پرسش الف آن است که خداوند کمال محض می باشد؛ و هدف و غایت داشتن -به گونه ای که آن هدف، کمالی بیرون از ذاتش باشد و خداوند برای تحصیل آن بکوشد- برای او بی معنی است چرا که خداوند کامل محض است و هیچ نقصی در او راه ندارد. از این رو، خداوند خلق می کند چون خالقیّت اقتضای ذات اوست. به دیگر سخن، خداوند موجودی کامل و عالم و قادر و خیرخواه و حکیم است و جز خیر انجام نمی خواهد و انجام نمی دهد. از این منظر، خداوند هیچ نقصی ندارد تا برای جبرانش کاری را انجام دهد؛ از این رو، خالقیت خداوند نه به خاطر رفع نیاز خودش بلکه لازمه ذات کامل الهی است؛ یعنی چون خداوند کامل است و نقصی ندارد و جز خیر نمی خواهد، از خیرخواهی دریغ نمی ورزد و هر موجودی که شایستگی وجود و کمال وجودی داشته باشد را ایجاد می کند. بنابراین، من و شما و جهان پیرامونی و بهشت و جهنم، از این جهت خلق شده ایم که می توانستیم موجود گردیم و خداوند نیز به این امر آگاهی داشت و چون کامل و خیرخواه بوده و قادر به خلق ما بوده، ما را خلق کرده است(1).

3. امّا پاسخ پرسش ب آن است که خداوند برای هر موجود مادّی ، غایت و نقطه ی اوجی معیّن ساخته که در مسیر حرکت خود به آن می رسد. برای انسان نیز غایتی تعیین نموده که اگر با اختیار خود به آن برسد، سعادتمند است و در غیر این صورت ، ناقص و شقاوتمند خواهد بود. اما خداوند چه هدفی را برای انسان در نظر گرفته است؟ با مراجعه به متون دینی فهمیده می شود که خداوند استکمال آدمی را هدف نهایی خلقتش معرفی کرده است. در واقع، چون آدمی موجودی است که می تواند بواسطه اختیارش رشد کند، خداوند او را مختار آفرید تا به کمال مطلوبش دست یابد. بنابراین، خداوند حکیمانه انسان را آفریده است بی آن که نیازی به انسان داشته باشد و یا بواسطه عبادت و بندگی و یا خلقت انسان کمالی به او اضافه شود.(2)

4. اما ممکن است گفته شود خداوند از این جهت که خالق و فیاض شود، به مخلوقاتش نیازمند بوده و به همین جهت آنها را آفریده است. در واقع، اگر خداوند بدون مخلوق باشد، متصف به این صفت نمی شود و از این جهت، ناقص می شود. بنابراین، خداوند از جهتی، به بندگان و مخلوقاتش نیازمند است و این در تعارض با بی نیازی خدا است!
در پاسخ به این اشکال گفتنی است که صفات خالقیت و رازقیت و فیاضیت، صفات فعلیه هستند نه ذاتیه. در واقع، اگرچه خداوند موصوف این صفات است، اما خداوند بواسطه اتصاف به این صفات، کمالی به کمالاتش افزوده نمی شود و یا بواسطه فقدان و تغییر این صفات، کمالی از کمالاتش کاسته نمی شود و ناقص نمی گردد. بنابراین، اگرچه اتصاف ذات به اوصاف فعلیه، متوقف بر وجود فعل است (مثلا اتصاف خدا به خالقیت، متوقف بر وجود خلق و مخلوق است) اما چون این اوصاف، فعلیه هستند و کمالی از کمالات خدا به حساب نمی آیند، پس خداوند در ذاتش یا اتصاف ذاتش به کمالاتش، مدیون و محتاج مخلوقات نیست. آنچه مهم است این است که خداوند واجب الوجود و بی نیاز است در وجود و اوصاف کمالیش. لازم نیست خداوند در اتصاف به هر صفتی، بی نیاز از غیر باشد. به همین جهت، ایرادی ندارد بگوییم که خداوند برای اتصاف به اوصاف فعلیه، نیازمند غیر است چرا که اتصاف به این اوصاف، متوقف بر وجود فعل است.(3)
البته روشن است که این نیازمندی را نباید به معنای نیازمندی خدا به موجود مستقل دیگر در نظر گرفت چرا که اساسا مخلوقات خداوند استقلالی در برابر خداوند ندارند. به بیان بهتر، این نیازمندی، نیازمندی اتصاف خدا به صفت فعلیه، نسبت به فعل خودش است؛ فعلی که استقلالی از خودش ندارد و کاملا محتاج به ذات خدا است.

پی نوشت ها:
1. مطالعه بیشتر، رک: مصباح یزدی، آموزش فلسفه، انتشارات موسسه امام خمینی، بیتا، ج2، صص496-500.
2. قرآن این حقیقت دینی را حکمتی می داند که خداوند آن را به لقمان عطا کرد: «وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ وَ مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَميدٌ»(لقمان: 12)؛ یعنی: «ما به لقمان حكمت داديم؛ (و به او گفتيم:) شكر خدا را بجاى آور هر كس شكرگزارى كند، تنها به سود خويش شكر كرده؛ و آن كس كه كفران كند، (زيانى به خدا نمى‏رساند)؛ چرا كه خداوند بى‏نياز و ستوده است». این مطلب در آیات دیگر نیز بیان شده است که سود و ضرر اعمال به خود آدمی باز می گردد و خداوند نفعی ندارد: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها»(فصلت: 46)؛ یعنی: «هر كس كار شايسته‏اى بجا آورد، براى خود بجا آورده است؛ و كسى كه كار بد مى‏كند، به زيان خود اوست». همچنین: «إِنَّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدى‏ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكيلٍ»(زمر: 41)؛ یعنی: «ما اين كتاب(آسمانى) را براى مردم بحق بر تو نازل كرديم؛ هر كس هدايت را پذيرد به نفع خود اوست؛ و هر كس گمراهى را برگزيند، تنها به زيان خود گمراه مى‏گردد؛ و تو مأمور اجبار آنها به هدايت نيستی». کوتاه سخن این که خداوند بی نیاز از بندگان است و اگر از آنها کاری طلب می کند، از آن جهت است که خیرخواه و هادی مردم به خیرات است؛ نه از این جهت که به دنبال اکتساب منافع برای خودش باشد.
3. طباطبائی، محمدحسین، نهایه الحکمه، مؤسسة النشر الإسلامي، انتشارات موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، تعلیقه استاد فیاضی، ج4، ص1111

موضوع قفل شده است