مگر ام سلمه از پیامبر پسر داشته است؟

تب‌های اولیه

3 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
مگر ام سلمه از پیامبر پسر داشته است؟

در تاریخ آمده که ام سلمه در یکی از جنگها پسرش را به یاری حضرت علی علیه السلام می فرستد، مگر ام سلمه از پیامبر پسری داشته است ؟ اگرنه آیا بعد ازپیامبر ازدواج کرده بوده است !!؟

برچسب: 

ام سلمه قبل از پیامبر صلی الله علیه واله وسلم با پسر خاله خود ازدواج کرد که ثمره آن ازدواج فرزند مورد نظر شما بوده است
شوهر اول ام سلمة پسر خاله اش ابوسلمة بن عبدالاسد بن المغيرة بود چون به شرف اسلام مشرف شدند به سبب ظلم مشركين هجرت به حبشه نمودند و در آنجا ام سلمه ،سلمه را برایش آورد كه پدرش به او مكنى گرديد بعد از آن عمر را بزاد كه در جميع غزوات با أميرالمؤمنين بود و مدتى از قبل آن حضرت والى بحرين بود پس از آن دره و زينب را به دنیا آورد كه ترجمه ى هر يك در محل خود بيايد چون رسول خدا به مدينه هجرت كرد ام سلمه با شوهرش به مكه و از مكه به مدينه هجرت نمودند چون غزوه ى احد پيش آمد ابوسلمه در آن غزوه زخمى بر او وارد آمد چون به سبب مداوا بهبودى حاصل شد به جانب سريه اى مامور شد و در مراجعت از سريه زخمش تازه شد و به همان سبب وفات كرد.
پس در سنه چهارم از هجرت حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را به ده درهم كابين بست و به قولى به دستاسى و دو سبو و بالشى كه از ليف خرما پر بود و لحافى و قدحى و ديگى و خوانچه ى بزرگ از چوب كابين بست و در نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مكانتى و منزلتى بزرگ پيدا كرد.
ام سلمه مى فرمايد كه شوهر من اين حديث از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت مى كرد كه آن حضرت فرمودند كه هر كس در هنگام مصيبت استرجاع كند يعنى بگويد انا لله و انا اليه راجعون و اين دعا بخواند اللهم عندك احتسب مصيبتى هذا اليهم اخلفنى فيها خيرا البته خداى بهتر از آن كرامت فرمايد چون ابوسلمه وفات كرد من اين دعا همى قرائت مى كردم و بر من دشوار مى آمد كه بگويم اللهم اخلفنى فيها خيرا و با خود همى گفتم كه از ابوسلمة بهتر كه خواهد بود.

و به روايتى كه مجلسى و ديگران نقل كرده اند كه ام سلمه يك روز با شوهر خود گفت كه زنان بعد از شوى شوهر كنند و مردان نيز بعد از مرگ براى خود جفتى اختيار بنمايند بيا تا من و تو عهد كنيم كه هر كدام زودتر بمرديم آن ديگرى جفتى نگيرد ابوسلمه گفت زنهار كه چنين كنى اگر من بمردم خود را به زحمت ميفكن و به مرد ديگر شوهر كن آنگاه دست به دعا برداشت و عرض كرد الها ام سلمه را بعد از من مردى بهتر از من روزى بفرماى.

ادامه دارد

و به روايتى ام سلمه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيده بود كه بر سر مرده سخن به خير كنيد كه در آنوقت ملائكه حاضرند و آمين گويند بعد از وفات ابوسلمه ام سلمه عرض كرد يا رسول الله در وفات شوهر چه بگويم حضرت فرمودند بگو اللهم اغفر لى و له و اعقبنى منه عقبا حسنا.
روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به خانه ى ام سلمه درآمد تا او را به وفات شوهر تعزيت گويد پس فرمود خدايا اندوه او را تسكين ده و جبر مصيبت او كن و عوضى بهتر او را ده
بالجمله چون عده ى ام سلمه سر آمد ابوبكر و عمر خواستار او شدند اجابت نكرد بعد از آن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را بخواست امسلمه عرض كرد مرحبا به رسول الله لكن من سالخورده هستم و فرزندان يتيم دارم و غيرت فراوان با من است و شما زنان بسيار دارى و ديگر آنكه اولياء من حاضر نباشند.
پيغمبر فرمودند آنچه گفتى من سالخورده هستم من افزون از تو سال دارم و زن را عيب نيست كه با بزرگتر خود شوى كند و اينكه گفتى يتيم دارم كفالت يتيمان تو بر خدا و رسول است و آنچه گفتى غيرت مى ورزم دعا كن تا خداوند متعال اين حالت تو را تغيير بدهد و آنچه گفتى اولياء من حاضر نيستند اولياء تو آنكه حاضر است و آنكه حاضر نيست مرا مكروه ندارد.
پس ام سلمه فرزند خود عمر را فرمان داد و او به حد بلوغ نرسيده بود كه برخيزد و او را با رسول خدا تزويج نمايد پس عمر مادر را به رسول خدا تزويج نمود پس آن حضرت خانه ى زينب بنت خزيمه را كه در آن نزديكى وداع جهان گفته بود از بهر ام سلمه تقرير داد آنگاه ام سلمه به خانه درآمد خنچه اى يافت كه اندك جو در او بود آن را برداشت و آسيا نمود و ديگى از سنگ در آنجا ديد پس در ميان آن ديگ از آن آرد جو عسيده بساخت و به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آورد و طعام وليمه همان بود.
و كلينى در كافى به سند معتبر از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه چون ام سلمه را حضرت خواستگارى نمود عمر بن ابى سلمه كه پسر او بود ام سلمه را به حضرت تزويج نمود و عمر هنوز كودك بود و بالغ نشده بود و ام سلمه در حسن و جمال مانند پرى بود و چون برخاستى موهاى خود را مى آويخت تمام بدنش را مى پوشانيد و طرف گيسوان خود را به خلخالهايش مى بست.
و عسقلانى در اصابه در ترجمه ى ام سلمه گويد عايشه بنت ابى بكر چون بديد كه رسول خدا ام سلمه را تزويج كرد سخت محزون شد چون مى دانست كه در جمال كم نظير است اين قصه را با حفصه در ميان نهاد و گفت من شنيده بودم كه ام سلمه در جمال كم نظير است ولى تصديق نداشتم تا به لطايف الحيل او را ديدم دانستم كه آنچه را در جمال او ستودند چندين برابر بيشتر است حفصه تصديق نداشت بيان عايشه را تا اينكه ام سلمه را كه ديد گفت آنچه گمان داشتم جمال او را زايد بر آن يافتم (و كانت ام سلمه موصوفة بالجمال البارع و العقل البالغ و الراى الصائب و اشارتها على النبى يوم الحديبيه تدل على وفور عقلها و صواب رأيها)
و اين كلام عسقلانى اشاره باشد به قصه ى حديبيه هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمان داد كه شتران هدى خود را نحر كنيد و سر بتراشيد اصحاب از اين فرمان سر برتافتند و مخالفت نمودند و سه نوبت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اين حكم را تكرار فرمود كسى امتثال آن نكرد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به خيمه ى ام سلمه رفت و از اصحاب شكايت نمود ام سلمه عرض كرد يا رسول الله شما شتران خود را نحر كنيد و سر بتراشيد چون صحابه اين ببينند ناچار متابعت بنمايند پس حضرت چنان كرد كه ام سلمه گفته بود

فرزندش عمر می گوید روزی مادرم به من گفت : فرزندم دست از على عليه السلام بر مدار كه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله امامى جز او سراغ ندارم.(1)

1.پيغمبر و ياران 1/275 - بحار الانوار 6/942

موضوع قفل شده است