با رفتارای مامانم چی کار کنم؟

تب‌های اولیه

20 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
با رفتارای مامانم چی کار کنم؟

سلام. بعضی موقع ها مامان من یه کارایی میکنه که دلم میخواد از دستش سرمو بکوبم به دیوار یا یه دل سیر گریه کنم. چون احترام مادر هم واجبه اگه بخوام احترامشو حفظ کنم خودم بیشتر حرص میخورم و ناراحت میشم. رفتاراشم یه طوریه که ازش قطع امید کردم. خیلی وقتا خیلی چیزا رو بهش گفتیم و ازش خواهش کردیم که دیگه اشتباهاشو تکرار نکنه اونم بارها گفته چشم. اما بیشترشو تکرار کرده و اصلا حافظه اش تو این زمینه خوب یاریش نمیکنه و قول هایی که داده یادش میره. با این بدبختی که درست بشو هم نیست چیکار کنم؟ تحمل کنم؟

با نام و یاد دوست



کارشناس بحث: استاد امیدوار

در جستجوی عمار;393619 نوشت:
سلام. بعضی موقع ها مامان من یه کارایی میکنه که دلم میخواد از دستش سرمو بکوبم به دیوار یا یه دل سیر گریه کنم. چون احترام مادر هم واجبه اگه بخوام احترامشو حفظ کنم خودم بیشتر حرص میخورم و ناراحت میشم. رفتاراشم یه طوریه که ازش قطع امید کردم. خیلی وقتا خیلی چیزا رو بهش گفتیم و ازش خواهش کردیم که دیگه اشتباهاشو تکرار نکنه اونم بارها گفته چشم. اما بیشترشو تکرار کرده و اصلا حافظه اش تو این زمینه خوب یاریش نمیکنه و قول هایی که داده یادش میره. با این بدبختی که درست بشو هم نیست چیکار کنم؟ تحمل کنم؟

بسمه تعالی
با عرض سلام و تحیت
توجه حضرتعالی را به نکات زیر جلب می کنم:
1- احترام والدین در همه احوال واجب است و به هیچوجه ساقط نمی شود
2- میان احترام و تبعیت تفاوت وجود دارد. تبعیت از والدین هم واجب است مگر اینکه با تعالیم و تکالیف شرعی منافات داشته باشد.
3- طبعا رعایت حقوق والدین سختی خود را دارد و اگر چنین نبود شاید نیازی به سفارش و یادآوری قران در این زمینه نبود.
4- در روایات نورانی رعایت حریم مادر از تاکید بیشتری برخوردار است.
5- هر اندازه که احترام و همراهی با والدین مشقت بیشتری داشته باشد، اجر و پاداش آن نیز در نزد حضرت رب بیشتر خواهد بود.
6- هر اندازه هم که مطابق میل والدین عمل شود و از کوچکترین حقوق ایشان مضایقه نشود، بازهم ذره ای از حقوق والدین ادا نمی شود. به گونه ای که در برخی روایات این مضمون آمده است که اگر فرزندی، بارها با پای پیاده مادر خود را بر دوش حمل کند و به زیارت خانه خدا ببرد بازهم از عهده جبران زحمت زایمان مادر برنمی آید. حالا ضمیمه کنید سایر مشقات و حمات فراوانی چون شیردهی، شب نخوابی، مراقبت ووو

بر این مبنا سعی کنید بیش از بیش حریم ایشان را نگاه دارید و خود را در حال جهاد ببینید. مضافا اینکه اگر ایشان ناخوش و یا بیمار باشند که مسولیت شما بیشتر است.
به منظور جلوگیری از ناراحتی متقابل شایسته است؛
- سطح توقعات از همدیگر را منطبق بر شرایط و موقعیت فرد مقابل تنظیم کنید
- از حساسیت نسیت به رفتارهای منفی یکدیگر اجتناب نمایید.
- به گفتگوهای خود ادامه دهید
- به هنگام بروز رفتارها و موقعیتهای اختلافی، به جای رفتارهای خود تخریبی و یا دگر تخریبی، موقعیت را ترک کنید
- برای بدست آوردن آرامش، در آیات الهی بیشتر تدبر کنید، مقام و منزلت مادر را و اجر احترام به ایشان را به یاد آورید، چند جرعه آب خنک بنوشید، قدم بزنید، در محیطی خلوت و یا آزاد فریاد بکشید، گریه کنید و...

قابل یادآوری است که یک روی سکه رفتارهای احتمالا منفی مادر شماست، لکن روی دیگر آن به شخصیت حضرتعالی، قابلیتها و مهارتهای جنابعالی در مواجه با موقعیتهای استرس زا بر می گردد که البته در جای خود باید پیرامون آن بحث کرد.

با آرزوی توفیق روزافزون حضرتعالی

و آخر دعوانا ان الحمدالله رب العالمین

[="Black"]سلام
آیه قرآن رو بخونید که میگه وبالوالدین احسانا
نمیگه پدر و مادر خوب نمیگه فلان نمیگه بهمان
بهشون اف نگید و ...
تا وقتی که مخالف دستور خدا چیزی ازتون بخوان
[/]

میگید که برخی مواقع مادرتون یه اشتباهاتی رو تکرار میکنه
شما گاه گاهی به مادرتون اون قول هایی که داده رو یاداوری کن.
بگو مادرجان قول داده بودی فلان کار رو دیگه نکنی میدونم یادت هست اما یاداوری میکنم
که دیگه همیشه یادت باشه
مادره دیگه هزارتا مشکلات داره باید درکش کرد.

تشکر از جواب همه.

اميدوار;395978 نوشت:
به گفتگوهای خود ادامه دهید

متاسفانه مادر من دوست نداره راجع به این مسائل و دلخوریام باهاش حرف بزنم و بیشتر موقع ها حرفام نصفه میمونه.

اميدوار;395978 نوشت:
به هنگام بروز رفتارها و موقعیتهای اختلافی، به جای رفتارهای خود تخریبی و یا دگر تخریبی، موقعیت را ترک کنید

ولی اینطوری که مشکلی حل نمیشه. اگرم اون موقعیت رو ترک کنم فکرش اعصابمو خورد میکنه.
مشکل من سر اطاعت از مادر نیست سر اینه که وقتی مادرم با حرفاش و کاراش ناراحتمون میکنه ما چطوری هم احترامشو حفظ کنیم هم حرص نخوریم هم مسئله رو حل کنیم؟ فکر کنم نشه همه ی اینا رو با هم داشت.....
بازم ممنون. یه جوری باهاش کنار میام

سلام دوستم
البته همه نظرات درست رو دادن منتها شاید نظر یکی که همدردی کنه باهات، بد نباشه

خب اختلافات این شکلی فک کنم تو هرخونواده ای باشه چاره ای هم نیس؛ اینجوروقتا که مشکلی پیش میاد، همیشه اینو به خودم میگم خدا بر اساس حکمتش منو فرزند چنین مادری با چنین ویژگیایی کرده پس باید نقشمو درست بازی کنم. گاهی بدهم بازی میکنم اما همون لحظه که اشتباهی میکنم عذرخواهی و جبران روهم بلافاصله ضمیمش میکنم.
شدنی هست که این مشکلات رو داشت و احترام رو هم نگه داشت؛ اینش شدنیه. اگه چه خیلی سخته و کنترل ممکنه از دست فرد خارج بشه! اما با توبه ی فوری و دعای همیشگی اوضاع بهتر میشه به مرور زمان.

اما نمیشه همینطور دغدغه مند این مسائل موند و حرص نخورد و اعصاب خود و بقیه خونواده رو خورد نکرد! قبول دارم.
برا این طرف قضیه، یه راهکار شخصی توصیه میکنم جدیداً برا رسیدن به آرامش یه لحظاتی از روز رو میشینم لطفایی که خدا درحقم کرده رو میشمرم؛ یه کم که منصف میشم حتی کم کم خوبیای دیگه ی مامانمم به چشم میاد. و برام دوس داشتنی تر از هروقتی میشه و دونه دونه اشتباهاتش که تا چندساعت پیش برام غیر قابل بخشش بود، بخشیدنی و توجیه پذیر میشه.

درمورد حل مساله بستگی به شخصیت مادر هم داره!
ممکنه تو از عهده ی حلش برنیای. ممکنه ایشون اصلا اراده ی حل مساله رو نداشته باشن . ممکنه... حل این مساله مشاوره دقیق تری لازم داره. باید با صاحب نظری که تو مادر و شرایطتونو مسائلو دقیق میشناسه صحبت کنی.
ما تو خونه تا عصبانیت هامون فروکش میکنه کم کم مساله هم حل میشه(نه اینکه بعدش تو اون مساله هیچ ایرادی از هیچکی سر نمیزنه ها ؛ منظور اینه که باهم به توافق منطقی میرسیم که چه کنیم و بعد اون هرکی خطا کنه منطقی میپذیره!)

سلام دوست عزیزم. منم مامانمو خیلی دوست دارم و میدونم که از خیییییییلی لحاظا از خیلی از مامانا بهتره.
ولی نمیدونم چطوری با این کارای مامانم کنار بیام. اخه فقط منم نیستم آبجیم و داداشام هم هستن. اونام از این کارای مامانم ناراحت میشن. فکر کنم نشه این مشکلو حل کرد. باید باهاش بسازیم.ممنون

در جستجوی عمار;396002 نوشت:
مشکل من سر اطاعت از مادر نیست سر اینه که وقتی مادرم با حرفاش و کاراش ناراحتمون میکنه ما چطوری هم احترامشو حفظ کنیم هم حرص نخوریم هم مسئله رو حل کنیم؟ .
[=arial narrow]
اینطوری:
دوتا کار بکنید:
وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ
وَ
قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما کَما رَبَّياني‏ صَغيراًو همیشه پر و بال تواضع و تکریم را با کمال مهربانی نزدشان بگستران
و
بگو: پروردگارا ، چنان که پدر و مادر ، مرا از کودکی ( به مهربانی ) بپروردند تو در حق آنها رحمت و مهربانی فرما.
هم وظیفه داریم براشون کلی دعا کنیم و وقتی خداوند میگه دعایی رو بکنید قطعا مستجبش میکنه(که تجربه شخصیم میگه وحشتناک!!!!عالی جواب میده!!!البته نه اینکه دعا کنید اون جوری بشه که شما دوس دارین!!!دعا کنید اونجوری بشه که خدا دوس داره!!ایشالا هممون اونطوری باشیم!
:ok:[=arial narrow])
هم در برابرشون متواضع باشیم!

[SPOILER]
[=Traditional Arabic]
[=arial narrow]
یه وقتایی هم خودتونو بذارین جای اونا!همه ی زندگیش بچه هاشن!شبه به خاطر این بچه ها نخوابیده سختر ترین دردهارو به خاطرشون تحمل کرده و...
[=arial narrow]روزی پدری سالمند که بخاطر کهولت سن برخی چیزها را خیلی زود فراموش میکرد با پسر جوانش بر روی صندلی باغ خانه شان نشسته بود که گنجشکی در مقابل آنها نشست پدر از پسر پرسید که آن چیست پسر که در حال خواندن روزنامه بود روزنامه را پایین آورد و نگاهی کرد و با بی حوصلگی گفت گنجشک و به روزنامه خواندنش ادامه داد. چند لحظه بعد پدر دوباره پرسید که این چیست پسر با لحنی تحقیرانه گفت گنجشک.چند دقیقه بعد پدر دوباره سوالش را تکرار کرد و پسر اینبار به خشم آمد و با عصبانیت داد زد و گفت پدر این گنجشکه گنجشک گنجشک فهمیدییییی.پدر بی آنکه چیزی بگوید به داخل خانه رفت و دفتر خاطرات کهنه ای را در حالی که به دنبال صفحه ای جست و جو می کرد بازگشت دفتر را به پسر داد و گفت بخوان وپسر شروع به خواندن کرد که پدر گفت بلند بخوان تا بشنوم و در آن دفتر اینگونه نوشته شده بودکه:((امروز من وپسرم که تازه چند روز پیش سه ساله شده بود داخل پارک روی نیمکت نشسته بودیم که گنجشکی در مقابل ما نشست پسر کوچکم از من پرسید که این چیست و من با خوشحالی و محبت و عشق به او پاسخ دادم گنجشک و پسرم بیست و سه مرتبه این سوال را پرسید و هر بار که او این سوال تکراری را میپرسید من به پاسخ دادنش مشتاقتر میشدم و هر بار با یک بوسه جوابش را میدادم و آرزو میکردم که باز هم بپرسد تا من مهربانتر پاسخ بگویم))


[/SPOILER]

سلام
خیلی خوشحالم که این تاپیک باز شده
قبلش موضوع و خونده بودم ..........اما جواب ها رو الان خوندم
در همه ی مواردی که بغیه بزرگواران گفتن احترام به پدرو مادر واجبه موافقم
اما اینکه از دست مادرتون دلخورید ....چون رو قول هایی که داده نایستاده
ادمیزاده دیگه
بعضی وقت ها فراموش میکنه
ما ها هم فراموش میکنیم
شما خودتون چیزی رو فراموش نکردید؟ روی رفتار های مامانتون حساس نباشید

مهر...;396031 نوشت:
شما خودتون چیزی رو فراموش نکردید؟ روی رفتار های مامانتون حساس نباشید

چرا همه ی ما اشتباهاتی ازمون سر میزنه ولی کلی که نگاه میکنیم میبینیم اشتباهات مادرم بیشتر و واضحتره. اینه که مارو آزار میده.
ببخشید سرتونو درد اوردم. شاید اصلا این موضوع اونقدر مهم نبود که مطرح کنم چون چیزیه که برای خیلی ها پیش میاد و اونام خیلی روش مانور نمیدن و یه جوری یا حلش میکنن یا باهاش کنار میان. منم خواستم بیشتر درد دلی کرده باشم و بگم که خدایا حفظ احترام مادر اینجور موقع ها خیلی سخته. من میخوام هم حرفمو به مادرم بزنم هم مامانم قبول کنه هم دیگه تکرار نکنه هم من عصبی نشم هم.............. توقع زیادیه. بهتره فقط به اعصابم مسلط باشم و حرفمو بزنم. یا قبول میکنه یا نه که اگه قبول نکنه باید خودمو بزنم به بی خیالی و صبور باشم.

hoorshid;396030 نوشت:
روزی پدری سالمند که بخاطر کهولت سن برخی چیزها را خیلی زود فراموش میکرد با پسر جوانش بر روی صندلی باغ خانه شان نشسته بود که گنجشکی در مقابل آنها نشست پدر از پسر پرسید که آن چیست پسر که در حال خواندن روزنامه بود روزنامه را پایین آورد و نگاهی کرد و با بی حوصلگی گفت گنجشک و به روزنامه خواندنش ادامه داد. چند لحظه بعد پدر دوباره پرسید که این چیست پسر با لحنی تحقیرانه گفت گنجشک.چند دقیقه بعد پدر دوباره سوالش را تکرار کرد و پسر اینبار به خشم آمد و با عصبانیت داد زد و گفت پدر این گنجشکه گنجشک گنجشک فهمیدییییی.پدر بی آنکه چیزی بگوید به داخل خانه رفت و دفتر خاطرات کهنه ای را در حالی که به دنبال صفحه ای جست و جو می کرد بازگشت دفتر را به پسر داد و گفت بخوان وپسر شروع به خواندن کرد که پدر گفت بلند بخوان تا بشنوم و در آن دفتر اینگونه نوشته شده بودکه:((امروز من وپسرم که تازه چند روز پیش سه ساله شده بود داخل پارک روی نیمکت نشسته بودیم که گنجشکی در مقابل ما نشست پسر کوچکم از من پرسید که این چیست و من با خوشحالی و محبت و عشق به او پاسخ دادم گنجشک و پسرم بیست و سه مرتبه این سوال را پرسید و هر بار که او این سوال تکراری را میپرسید من به پاسخ دادنش مشتاقتر میشدم و هر بار با یک بوسه جوابش را میدادم و آرزو میکردم که باز هم بپرسد تا من مهربانتر پاسخ بگویم))

تشکر از توجهتون ولی اون پدر از سوال پسرش خوشحال میشه چون میدونه پسرش عقلش نمیرسه یا میخواد با این سوالاش بازی کنه........ ولی مامان من که بچه نیست اگه بخوام در برابر کاراش اینطوری عکس العمل نشون بدم باید ببخشید فکر کنم مادر منم یه بچه است. پس اینطوری نمیشه. مگر اینکه من خیلی رو خودم کار کرده باشم که در برابر رفتارای مامانم بتونم لبخند بزنم.

[="Tahoma"][="Teal"]

در جستجوی عمار;396054 نوشت:
تشکر از توجهتون ولی اون پدر از سوال پسرش خوشحال میشه چون میدونه پسرش عقلش نمیرسه یا میخواد با این سوالاش بازی کنه........ ولی مامان من که بچه نیست اگه بخوام در برابر کاراش اینطوری عکس العمل نشون بدم باید ببخشید فکر کنم مادر منم یه بچه است. پس اینطوری نمیشه. مگر اینکه من خیلی رو خودم کار کرده باشم که در برابر رفتارای مامانم بتونم لبخند بزنم.

عزیزدلم از یه نکته ای غافل نشو
هستن مامان باباهایی که از درون احساس تنهایی می کنن و دنبال جلب توجه هایی هستن که از نظر بچه هاشون شاید خنده دار باشه. اما بسته به شخصیتشون میتونه نیاز واقعی شون باشه!
:Ghamgin:از اون طرف قضیه که نگاه کنیم درواقع دارن وظیفه فرزند رو سبک تر می کنن با همچین امتحان به ظاهر سخت اما در عین حال قابل پاس شدن، یه جورایی کمک حال فرزند میشن که آدم با امتحانای کوچکتری بتونه سربلند بشه تو امتحان احترام به والدین !
من شخصاً چنین پدر و مادری رو به والدین سختگیری که توقعات پیچیده تری از اولادشون دارن ترجیح میدم.:ok:[/]

مادر من بدترین مادر دنیاست
میدانید آخر او هیچ وقت کارهایی را که مادران فداکار و مهربان انجام میدهند,انجام نداده است.
مثلا هیچ وقت نشده که باقیمانده ی غذای مرا بخورد یا لقمه ی دهنی مرا به دهانش بگذارد. اوهیچ وقت به خاطر خراب کردن امتحانم برای من زار زار گریه نکرده یا مثلا برای اینکه غذایم را تمام کنم بشقاب به دست دنبال من دور خانه راه نیفتاده است. به نظرم او اصلا من را دوست نداشته باشد چون او هیچ گاه فقط برای من بستنی نمی خرد او همیشه همراه من بستنی می خورد و بستنی خوردن من را هم تماشا میکند. یا مثلا وقتی من بازی کرده ام به کناری نایستاده و برایم کف نزده او همیشه خودش همراه من در بازیها شرکت میکند. به نظرم مادرم اصلا شبیه مادران مهربان و ایثارگر داستانها نیست, مادران فداکار قصه ها کمی چاق هستند اما او همیشه مواظب سلامتی و هیکل خودش هم هست یا مثلا هیچ وقت با موهای ژولیده و لباسهای کثیف و نامرتب به تمیز کردن خانه و غذا پختن برای من نپرداخته.
گاه گاهی او بسیاراز من زیباتر بوده! او به جای بوی پیاز داغ همیشه بوی خوب میدهد! هیچ وقت نشده که مادر من به خاطر نبودن من به مهمانی یا گردش نرود یا بدون من اصلا به او خوش نگذرد. هیچ وقت کارهایی را که دوست دارد کنار نگذاشته تا فقط به کارهای من و زندگی من برسد اصلا او کارهایی را که مادربزرگها میدهد.
او هیچ وقت خودش به تنهایی میگویند انجام نمیدهد هیچ وقت نشده که به من نصیحت کند و ساعتها به من بگوید چه کار کنم و چه کار نکنم. او همیشه با من حرف میزند و آن کاری را که درست است انجام کارهای خانه را انجام نمیدهد تا من خسته نشوم بلکه همیشه از من کمک میگیرد و مرا به کار میکشد. او صبح به صبح مهربانانه اتاق را مرتب نمیکند و انجام دادن کارهای مرا به عهده نمیگیرد. او همیشه دلش را به بافتن موهای من یا درست کردن غذای مورد علاقه ام خوش نمیکند, گاهی به علاقه ی خودش و دیگران هم توجه میکند و برای خودش کتاب میخواند. اصلا او هر کاری را که دلش میخواهد انجام میدهد شاید یادش رفته که مادر است و مادران نباید کارهای مورد علاقه شان را انجام دهند! ولی در هر حال مادر من اینطوری است . ولی یک چیز را میدانید؟ مادر من مادریست که مرا از مادر شدن نمیترساند. حالا خوب میدانم که میشود هم مادر باشم و هم زندگی خودم را از دست ندهم, مادر بشوم و هویت انسانی خودم را به کناری نگذارم. میدانم که لزومی ندارد برای مادر بودن دچار خود فراموشی شوم و ادامه زندگی خودم را در زندگی فرزندانم جستجو کنم. حالا میدانم که هم میشود خودم باشم و هم یک مادر حتی یک مادر خوب! و شاید بشود گفت:
بهترین مادر دنیا.....!

خیلی متن قشنگی بود ولی یه چیزی رو روشن کنم. من مامانم گاهی اعصاب ما رو به هم میریزه و من هم برای همون گاهی راهنمایی خواسته بودم و در کل مادرم رو خیییییییییلی دوست دارم........ اما میخوام یه کارایی هم نکنه که مارو ناراحت کنه و برای خودشم بد شه. مثلا به حرفمون گوش کنه وقتی میگیم مامان لطفا دیگه فلان کارو نکن یادش بمونه و دیگه تکرار نکنه. دوره و زمونه عجیبی شده بچه ها مامانا رو نصیحت میکنن:Sokhan:

[="Tahoma"][="Teal"]نمیدونم چرا حس شعریم گل کرد:Gig:
از محبت خارها گل میشود:Gol:

از صمیم قلب آرزو می کنم این حسن نیتت که به توفیق الهی با محبت همراهش می کنی یه روز کمک بزرگی برا مادر و خانواده بشه.

موید باشی
دعام کن[/]

از وقتی یادم میاد با مامانم کارد و پنیر بودم .... هووش بودم ...هر چی میگفت بر عکس اش و انجام میدادم ....هر چیزی که خوشحالش میکرد و انجام نمیدادم ..و هر چیزی که ناراحت اش میکرد و انجام میدادم
هر روز هر روز داستان تکرار میشد
اون یادش میرفت بیاد مدرسه ام ....منم چغلیش و پیش بابام میکردم (درست نکرد ...غذاش سوخت ...با فلانی که نباید حرف میزد )

طی 8سالی که مدرسه میرفتم هیچ وقت ...صبح ها منو از خواب بیدار نکرد مثل بغیه مامان ها واسم صبحونه درست نکرد ..نگفت خدا به همرات
به جاش با غر غر میگفت وقتی میخوای بری مدرسه اینقدر سرو صدا نکن
منم تلافی میکردم ....
اون نمیدونست تو گروه سرودم ..شاگرد اول مدرسه ام .... هیچ وقت نیومد مدرسه ببینه تو این جامعه ی پر از گرگ چه میکنم
منم تموم کم توجهی هاش و تلافی میکرد
اون واسه خرید لباس همراهم بازار نمیومد ....
منم میرفتم همون لباس هایی که ازشون بیزاره رو میخریدم
اون راز های دخترونه ام و حفظ نمیکرد
منم تلافی میکردم ...رازهام و ازش پنهون میکردم ..به هر قیمتی
بین من و برادر هام و خواهرم فرق میزاشت
تلافی میکردم ...ظرف هاش و میشکوندم ..خونه رو بهم میریختم ...با کسایی که دوست نداشت (مثل فامیل بابام )گرم میگرفتم ....به زور واسه صرف شام یا ناهار دعوتشون میکردم
مریض بودنم براش بی اهمیت بود ....تلافی میکردم ....
با پارچ اب میخوردم ....از لج اش دارو هام و نمیخوردم ....میموندم خونه و اذیتش میکردم
بود و نبودم تو خونه واسش فرقی نداشت ...تازه وقت هایی که نبودم احساس میکردم بیشتر از بغیه روزها خوشه ....
تلافی میکردم ....سه ماه میرفتم خونه ی مادر بزرگ هام و حتی یه زنگ هم نمیزدم ....اگر هم زنگ میزدم ..با هر کسی حرف میزدم جز مامانم
اون پیش جمع تحقیرم میکرد ..میگفت مهر تنبله ...بی سلیقه اس ...
منم تو کارهای خونه کمکش نمیکردم ...وقتی بابا میومد خونه میپریدم بغلش و باهاش حرف میزدم ....نمیزاشتم مامانم با شوهرش حرف بزنه یا اگه حرف میزد بین حرفاش پارازیت میانداختم
من بودم و یه دنیا ازار و اذیت .....
هم رنج میکشیدم ...هم رنج میدادم
کسانی که خاستگارم بودن و به بغیه فامیل معرفی میکرد ...
منم خجالت میکشیدم ....و بعد تلافی
پیش خاستگارا بد حرف میزدم ...یا بد اخلاقی میکردم که مامان خجالت بکشه
...لباس هایی که دوست داشت و پاره میکردم ..گم و گورشون میکردم
اخرین خاستگاری که اومد ....بازم میخواستم بگم نه ....
اما چون شرایط اش خوب بود قبول کردم ....
یکی از شروطم برای ازدواج ..دور بودن از شهری بود که مامانم اینا توش زندگی میکردند بود
وقتی ازدواج کردم ..
مامانم از رفتنم خوشحال بود ..منم به تلافی اش ....هر چی واسه ی جهیزیه میخرید و نگاه نمیکردم
وقتی ازدواج کردم مثل بغیه مامان ها گریه نکرد ...منم گریه نکردم ...تازه خوشحالم بودم که از اون خونه میرم
وقتی ازدواج کردم ....هیچ وقتباهام تماس نگرفت ...حتی شماره ی خونمون و حفظ نیست
منم هیچ وقت بهش تلفن نمیزدم ....دلم براش تنگ نمیشد ....خونشون نمیرفتم
تنها رشته ای که منو به خونمون وصل میکرد وجود بابام بود
خیلی دوستش داشتم ...وقتی بابام تماس میگرفت و میگفت مهر...دلم برات تنگ شده بیا خونمون ...همراه شوهرم به خونشون میرفتم
مامانم هیچ وقت بهم نگفت مهر تعطیلات عید و با ما باش ...یا حداقل دو سه روزی خونمون بمون ....
منم نمی موندم ...به جاش خواهر و برادر هام و همراه خودم به خونمون می بردم و بعد تماس میگرفتم ...بابا امشب بیا خونه ی من
وقتی بابام به رحمت خدا رفت .....
تو بیمارستان بودم ...ولی مامانم به ملاقاتم نیومد ...
مامانم منو بغل نکرد ...به جاش ساعت ها داداشم و تو اغوش گرفت و با هم گریه کردند
توی مسجد منو کنار خودش نشوند ...
منم به تلافی اش ...از مسجد بیرون رفتم ...جلو چشم خودشو یه عالمه مهمون ... رفتم سر خاک و ساعت ها گریه کردم
من بودم و یه عمر دلتنگ اغوش مامان .....
دوستش داشتم ....ولی قد بودم ...نمیخواستم محبت گدایی کنم ...نمیخواستم بگم مامانم منم بچه اتم ...منو دوست داشته باش ...نمیخواستم بگم مامان خواهش میکنم دلت برام تنگ بشه ...مامان تو رو خدا منم ببین ......منم هستم

اگه شباهت بی نقصم به مامانم نبود ..حتما واسه ازمایش دی ان ای شرکت میکردم
---------------------
همه ی اینا رو گفتم تا حرف اصلیم و بزنم
توی زندگی مشکلاتی پیش میومد ...من بودم و بی تجربگی ....
به طلاق فکر میکردم ....اما وقتی یاد مامانم میافتادم
ترجیح میدادم مشکلات زندگیم و با چنگ و دندون حل کنم ...اما به اون خونه برنگردم
مامانم باعث شد ...مثل دخترای نازک نارنجی که تا بهشون میگی بالا چشمت ابروئه بار نیام ....
مامانم باعث شد ...تا مشکلی پیش میاد ...قهر نکنم و چمدون نبندم ...به جاش حلش کنم
مامانم باعث شد ...بفهمم زندگی شوخی نیست
مامانم باعث شد ...تنهاییم و با قلم و خودکار پر کنم
مامانم باعث شد ..بهترین ها تو زندگیم اتفاق بیوفته
و بابام با رفتنش ...باعث شد بفهمم
مامان من بهترین مامان دنیاس ...
حتی اگه باهام تماس نگیره ..حتی وقتی که منو بغل نگیره ..حتی وقتی که از دوریم اشکی نریزه ...حتی وقتی ازم دوره ....بازم بهترین مامان دنیاس

در جستجوی عمار;396054 نوشت:
تشکر از توجهتون ولی اون پدر از سوال پسرش خوشحال میشه چون میدونه پسرش عقلش نمیرسه یا میخواد با این سوالاش بازی کنه........ ولی مامان من که بچه نیست اگه بخوام در برابر کاراش اینطوری عکس العمل نشون بدم باید ببخشید فکر کنم مادر منم یه بچه است. پس اینطوری نمیشه. مگر اینکه من خیلی رو خودم کار کرده باشم که در برابر رفتارای مامانم بتونم لبخند بزنم.

مگه فقط بچه ها شتباه میکنن؟
شما خودتون هیچ اشتباهی نمیکنید؟
ماها که معصوم نیستیم هممون یه جاهایی غلط غلطو میریم.حالا کموزیاد داره!
اگه ما یادمون باشه رفتار دیگران با ما اینه ی رفتار خودمونه قبل از اینکه از اونا ایراد بگیریم میریم سراغ خودمون.
منظورم هم از اون داستان این بود که اون برای شکا کلی زحمت کشیده و حق بزرگی به گردنتون داره.مسئله دلیل اون پسر نیست چیزی که باید تو اون داستان میدید بزرگواری اون پدر است و صبرش...نیاز هم نیست فک کنید مادرتون بچه است تنها چیزی که لازم است اینه که حرف اون ایه یادتون باشه.یعنی بالاهای تواضع و کرم رو گستراندن...
امیدوارم موفق باشید و برای مادرتون خیلی دعا کنید که جز خیر براش پیش نیاد و خیر ترینا برش پیش بیاد!:Gol:

یا علی

در جستجوی عمار;393619 نوشت:
تحمل کنم؟

سلام
بله
من یتق الله یجعل له مخرجا
و انما یوفی الصابرون اجرهم بغیر حساب
وهو الله المعین

hoorshid;396574 نوشت:
مگه فقط بچه ها شتباه میکنن؟
شما خودتون هیچ اشتباهی نمیکنید؟
ماها که معصوم نیستیم هممون یه جاهایی غلط غلطو میریم.حالا کموزیاد داره!
اگه ما یادمون باشه رفتار دیگران با ما اینه ی رفتار خودمونه قبل از اینکه از اونا ایراد بگیریم میریم سراغ خودمون.
منظورم هم از اون داستان این بود که اون برای شکا کلی زحمت کشیده و حق بزرگی به گردنتون داره.مسئله دلیل اون پسر نیست چیزی که باید تو اون داستان میدید بزرگواری اون پدر است و صبرش...نیاز هم نیست فک کنید مادرتون بچه است

درسته ممنون

hoorshid;396574 نوشت:
تنها چیزی که لازم است اینه که حرف اون ایه یادتون باشه.یعنی بالاهای تواضع و کرم رو گستراندن...

انشالله که بتونم اینجوری باشم. شمام مارو دعا کنید
موضوع قفل شده است