چگونه آب و رنگ اسلامى به تصوف داده شد

تب‌های اولیه

2 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چگونه آب و رنگ اسلامى به تصوف داده شد

بسم رب الحسین

از آنجا كه اين گونه مسلكها در هر محيطى وارد شود از روى قانون «تبيعت از محيط» رنگ آن محيط را به خو مى گيرد، طرفداران تصوف به زودى آب و رنگ اسلامى به آن دادند و قسمتى از فرهنگ و دستورات اسلامى را به آن آميختند و براى وفق دادن اعتقادات خود با عقادى و احكام اسلامى دست به آيات و اخبارى زدند كه بسيار از آنها از سنخ متشابهات قرآن و اخبار بود و بالاخره آن زهاد صدر اول و عدّه اى ديگر از معروفين و مشاهير اصحاب پيمبر(صلى الله عليه وآله) از قبيل سلمان و ابوذر را جزء خود دانسته و حتى «خرقه» را به على بن ابيطالب سپردند!!(1)
در صورتى كه هيچ كدام اساس نداشت.

امروز هم براى حفظ ارتباط خود با بزرگان صدر اول سلسله مشايخى كه هيچ سندى براى آن درست نيست، ترتيب داده و به فعاليت مشغول هستند.
ولى چون اصولا طرز تفكر و تربيت اسلامى با هر گونه دسته بندى در داخل اسلام سازش نداشت به علاوه تطبيق تمام اصول تصوف بر عقايد و احكام اسلامى ميسر نبود لذا با همه اين كوششها كار صوفيان چندان بالا نگرفت و از هر طرف مورد حمله واقع شدند اما به هر صورت بود در هر زمان در گوشه و كنار هواخواهانى داشتند كه به اقتضاى زمان و محيط گاهى كمتر و زمانى بيشتر بودند.

1. بنا بر آنچه گذشت اينكه بعضى از متصوفه تلاش مى كنند تاريخ خود را به آغاز اسلام برسانند و حتى «خرقه» را از على(عليه السلام) بگيرند و سلمان و ابوذر و مقداد را از مشايخ خويش شمرند، تلاششان بيهوده است و درتاريخ اسلام هيچ شاهدى بر وجود اين مدعاها نيست، بلكه طبق مدارك روشن، تصوف از اواخر قرن دوم هجرى از خارج مرزهاى اسلام از مللى مانند: هندوها، يونانيان و مسيحيان به مرزهاى اسلام نفوذ كرد و با معتقدات اسلامى آميخته شد و به شكل يك فرقه التقاطى در آمد.
جاى ترديد نيست كه صوفى گرى از اسلام بيگانه است ليكن چنانكه ديده مى شود با اسلام ارتباط و سازش برقرار كرده اند و اين كار براى دو جهت بوده است: يكى آن كه در ميان مسلمانان در امن باشند و ديگر آنكه بتوانند مسلمانان ساده لوح را به سوى خود بكشند. اين است كه براى خود ريشه اسلامى درست كرده اند و هر سلسله اى از ايشان خود را به يكى از ياران پيامبر از ابوبكر گرفته تا اميرالمؤمنين على(عليه السلام) و ديگران رسانيده و چنين وانمود كرده اند كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) دو گونه تعاليم داشت يك رشته از آنها به نام «شريعت» كه براى همه مردم بوده و ديگرى «طريقت» كه تنها براى افراد برگزيده و ويژه اى بوده است كه از ايشان به صوفيان رسيده است!
آنچه خيانت صوفيان را بزرگتر گردانيده، آن است كه دستبردهايى بر اسلام زده اند و چنين خواسته اند كه تا بتوانند به اسلام رنگ صوفيگرى بزنند بجاى آنكه خود پيروى از اسلام كنند اسلام را پيرو خود ساخته اند، اگر كسى بخواهد كارهاى صوفيان را تنها در اين زمينه بنويسد كتاب بزرگى خواهد بود.
بدين ترتيب عرفان و تصوف وارداتى را به نام اسلام خواندند و عقايد انحرافى خود را كه مخالف طبع سليم اسلام بوده به آن تحميل نموده اند و از تركيب آنها تصوف و عرفان خاصى به وجود آوردند و گاه آن را به نام عرفان اسلامى ناميدند و همين باعث شد عرفان اسلامى اصالت و ارزش خود را از دست بدهد و براى مردم جهان ناشناخته بماند.

سلام
با توجه به در هم تنیدگی گسترده تصوف و عرفان اسلامی نقد کلی یک مکتب و مرام با اینهمه تفاوتهایی که در آن است بیشتر به غرض ورزی شبیه است چه اینکه :
0- بسیاری از دانشهای اسلامی در طول تاریخ حیات اسلام عزیز نشو نما پیدا کرده اند . مثلا حدیث در اهل سنت پس از صد سال پاگرفت . تفسیر در طول تاریخ اسلام کم کم رشد یافت و منضبط شد . فقه اجتهادی و علم اصول از علوم متاخر است و در ابتدا اصلا چنین نبوده است . لذا ادعای اینکه عرفان و تصوف یک علم جدایی از معارف اسلام باشد دروغ محض است . اگر کسی به کتب اهل معرفت و تصوف غیر منحرف ، مراجعه کند چیزی جز آیات و اخبار در آنها نمی یابد بلکه اندیشه های بلندو ظریف و برداشتهای عمیق از منابع اسلامی را باید در کتب اهل عرفان جستجو کرد و در سایر کتب متکی بر منابع اسلامی آنچه سیراب کننده اندیشه و دل باشد یافت نمی شود
1- از لسان مبارک ائمه ع نقد و رد بعضی افراد یا حتی گروهها وارد شده است که باید بطور دقیق جهاتش مشخص شود و اگر در خود بیان به دلیلی شاره شده است دقیقا بر همان مبنا به رد توجه شود نه اینکه دشمنی و خصومت ما نسبت به فرد یا گروههایی مبنای استفاده غیر علمی از احادیث اهل عصمت باشد
2- اهل عصمت انسانهای کامل جامعی بوده اند که خدای متعال آنها را بواسطه همین کمال و جامعیت امام مردم قرار داد لذا اگر گروهی از این مدار خارج شوند و به جنبه ای گرایش و از جنبه های دیگر فاصله بگیرند در حقیقت از این میزان (به جهت انصراف از جهات دیگر) خارج شده است و امام که وظیفه هدایت الهی مردم را بر عهده دارد موظف است مومنین را آگاه کند تا ایشان آن روش ناقص را نپیمایند و بر جامعیت دین تکیه کنند . اما از این رد نفی علم و دانش افراد دانسته نمی شود چه اینکه برخی از علماء اهل ظاهر هم تمام عمر و وقت خود را صرف درس و بحث کردند و از جنبه های دیگر غافل ماندند اما در عین حال ره آورد تلاشهای علمی آنها بخاطر افراط در این طریقه مردود نیست به همین خاطر است که به اهل دانش فرمودند :
انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال
تا منش کسی معیار سنجش دانشش نباشد
چه اینکه ممکن است روش کسی افراطی باشد اما دانش صحیحی بدست آورد
و البته این عذر برای افرا عادی قابل طرح است که کشیدن بار جامعیت بسیار سخت و سنگین است و اغلب افراد به نواقص متعددی گرفتارند و از جمله متصوفه که برای رسیدن به حقایق و اسرار از همه چیز رویگردان شده و در اندیشه ذکر و ورد ممحض شدند . اما روش ایشان روش ایده ال جامع نبود و قابل نقد است . اما دلیلی بر رد کلیه افکار و اندیشه ها و دانشهای آنها هم نداریم . بلکه برای اهل علم نقد هر اندیشه ای بطور دقیق و علمی جای خود را دارد .
3- گروهی از عرفای شیعه که طی سده اخیر پدید آمده اند هیچ ارتباط سلسله ای با عرفای دیگر ندارند بلکه سردمداران آنها برخی علمای عارف شیعه هستند که با برخورداری از تمامی مراتب علم و تقوی به معارف بلند دست یازیدند . اما این بزرگواران در اندیشه های عرفانی چندان تفاوتی با سایرین ندارند چه اینکه ساختار وجودی انسانها یکی است و در طی طریق کمالات ظاهری و باطنی به نتایج مشترکی می رسند . همچنانکه در علوم متکی بر ظاهر و باطن انسان شباهتهای بسیاری است مثلا در پزشکی یا در منطق که بر اساس ساختار مشترک اندیشه گری تمام انسانهاست . قاعدتا سلوک معنوی انسانها نیز بسیار شبیه است و معارف مشابهی هم بدست می آورند .
آنچه که باعث شد امثال عقاید و کلمات اهل عرفان بطور گسترده از اهل عصمت نقل نشود آنستکه اهل عصمت امام همه مردمند و باید رعایت همگان را بکنند لذا هر گروهی را متناسب با استعدادهایش پرورش دادند و به هر دسته معارف خاص خود القاء نمودند همچنانکه در روایت مذکور است معارف و عقاید جناب سلمان و ابوذر زمین تا آسمان فرق داشت و این در حالیستکه آندو فقط یک درجه در ایمان با هم فرق داشته اند .
آنچه که باعث خصومت اهل ظاهر با اهل معرفت شده آنستکه ایشان از درک این معنا عاجزند و مراتب را قبول ندارند و فکر می کنند همگان در سطح ایشان هستند و هر آنچه ایشان از دین و معارف فهمیدند پایان دانسته هاست لذا به جنگ و دشمنی با اهل معرفت برخواستند و تیشه به ریشه خود زدند . همانطور که دشمان اولیاء الهی هریک به نحوی در این دنیا مجازات شده یا به مرگهای فجیع از دنیا رفتند
4- نمونه کلمات اهل معرفت در آیات و روایات هم وجود دارد اما چون گروه متخاصم با عرفان همه چیز را به نفع خود تفسیر می کنند و تنها خود را مومن و تنها خود را متمسک به قرآن و معصومین می پندارند همه این معنای روشن را رد کرده و از جمله متشابهات می شمرند .
مثلا قرآن می فرماید : هوالاول والاخر والظاهر والباطن یا امیر مومنان ع می فرماید لحمد لله المتجلی بخقله لخلقه یا حضرت سیدالشهداء می فرماید : الغیرک ظهور مالیس لک یا در مورد کلمه عشق از حضرت علی ع همین تعبیر را در خصوص شهدای کربلا داریم .
5- بر فرد غیر مطلع دانستن این نکته لازم است که :
آنچه بر سر احادیث اهل عصمت در طول تاریخ آمد از حوادث تلخ روزگار است چه اینکه با تاسف کامل باید بگوییم روش ناقلان حدیث این بوده که آنچه خود بدان باور داشته اند نقل کرده اند و چیزی را که فهمشان از درک آن عاجز بوده نقل نمی کرده اند حال شما از ین مجمل بخوان حدیث مفصل محرومیت را . و اساسا یکی از دلایل رد راویان نقل روایات غریب بود که ناقل بعدی از درک آن عاجز بود . لذا اکثر روایات مشعر به حقایق و اسرار را جزءروایات ضعیف شمرده و آن را رد کردند .
6- هیچ حدیث و روایت یا مساله دینی و فقهی نبوده و نیست که مورد نقد و رد بعضی قرار نگرفته است لذا استدلال به رد یک نفر در رد یک روایت مستمسک قابل اعتمادی نیست
موفق در اندیشه و انصاف

موضوع قفل شده است