مسابقه کشتی نجات ویژه ماه محرم .:❖:. بخش جملات کوتاه شعر و نثر.:❖:.

تب‌های اولیه

61 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
مسابقه کشتی نجات ویژه ماه محرم .:❖:. بخش جملات کوتاه شعر و نثر.:❖:.

مسابقه کشتی نجات

.:.:.: بخش جملات کوتاه شعر و نثر :.:.:.


لطفا آثار خود را که مربوط به بخش
جملات کوتاه شعر و نثر می باشد در این تاپیک قرار دهید
قبل از ارسال اثر حتما تاپیک اطلاع رسانی مسابقه را ملاحظه نمایید

سلام
مسابقه خوب و جالبیه .

[h=1][=times new roman]1. آب بی حسین تشنه ماند.
[/h][h=1][=times new roman]2. آدمهای از جنس حسین، بی حسین، دیگر نماندند.[/h][h=1][=times new roman]3. اشکِ بر حسین، ماتمِ برخود است.[/h][h=1][=times new roman]4. اشک حسینی، شورترین سرشک.[/h][h=1][=times new roman]5. اصحاب، اگر عمر جاوید می داشتند باز فدائیش بودند.[/h][h=1][=times new roman]6. اصغر مثل پدر، شش ماه در رحمِ دنیا ماند.[/h][h=1][=times new roman]7. اكبرِ حسين، كه رفت، حسين رفتن را آغاز كرد.[/h][h=1][=times new roman]8. اگر اشك نبود، در اندوه حسين، دل تا آخر مي سوخت.[/h][h=1][=times new roman]9. اگر حسين نبود، چه بود؟![/h][h=1][=times new roman]10. اگر عباس زنده مي بود، شرم او را مي كشت.[/h][h=1][=times new roman]11. امیری حسین، نِعمَ الامیر.[/h][h=1][=times new roman]12. آنقدر حسين بي كس شد كه بي سر شد.[/h][h=1][=times new roman]13. آنگونه امام بر تو تکیه کند که بی تو بگوید: کمرم بشکست.[/h][h=1][=times new roman]14. آیا کسی هست خود را یاری کند؟![/h][h=1][=times new roman]15. ایمانِ بی حسین، اسلام هم نیست.[/h][h=1][=times new roman]16. اینبار نیز قرآن را بر نیزه کردند. [/h][h=1][=times new roman]17. با حسین قاموس عشق، بیکران واژه یافت.[/h][h=1][=times new roman]18. با حسین هر اصغری اکبر شد.[/h][h=1][=times new roman]19. بر دهانش چوب زدند و شراب ریختند و او قرآن میخواند.[/h][h=1][=times new roman]20. برادرِ حسین، تشنه بر دار رفت.[/h][h=1][=times new roman]21. برادر یعنی عباس.[/h][h=1][=times new roman]22. براي سروري، سر بايد داد.[/h][h=1][=times new roman]23. بی اندوه حسین، هیچ سُروری پایدار نیست.[/h][h=1][=times new roman]24. بی حسین، حسِ بودن نیست.[/h][h=1][=times new roman]25. بی عشق حسین، هیچ انسانی تکریم نشد.[/h][h=1][=times new roman]26. بی کرب و بلا، بکربلا هیچ کس نرسید.[/h][h=1][=times new roman]27. پیامبر انگار گفته بود: تا می توانید آزار دهید!.[/h][h=1][=times new roman]28. تنهای تنها شده!، فرجام حسینی بودن است.[/h][h=1][=times new roman]29. جانِ عقل را، شمرِ نفس گرفت.[/h][h=1][=times new roman]30. جز حسین، همه لاف عشق زدند.[/h][h=1][=times new roman]31. جَون، نماینده ما در کربلا.[/h][h=1][=times new roman]32. حرّ، نامی که در کربلا معنی گرفت.[/h][h=1][=times new roman]33. حرف حسین: اشک بر مظلوم، خشم بر ظالم.[/h][h=1][=times new roman]34. حسين همچنان كشته مي شود![/h][h=1][=times new roman]35. حسین آنگونه رفت تا تو نیز آنگونه روی.[/h][h=1][=times new roman]36. حسینِ بی زینب، قرآن صامت بود.[/h][h=1][=times new roman]37. حسین تا آنجا بالا رفت که، تا، برنمی داشت.[/h][h=1][=times new roman]38. حسین تشنه رفت تا تو سیراب شوی.[/h][h=1][=times new roman]39. حسین خال آفرینش، یزید خِلط خلقت.[/h][h=1][=times new roman]40. حسین خونِ دل داد، زینب خونِ دل خورد.[/h][h=1][=times new roman]41. حسین در قتلگاه آب خواست تا بگوید: دشمنم انسان نیست.[/h][h=1][=times new roman]42. حسین را در ساحل رود، تشنه کشتند.[/h][h=1][=times new roman]43. حسین را کشتند، تا رسالت بی مزد نماند!!.[/h][h=1][=times new roman]44. حسین که بی عباس برگشت، بعد رفت، و دیگر بر نگشت.[/h][h=1][=times new roman]45. حسین نبود، بودن بود.[/h][h=1][=times new roman]46. حسین، معنای زنده بدون را زنده کرد.[/h][h=1][=times new roman]47. حسینیان جان دادند و یزیدیان جان کندند.[/h][h=1][=times new roman]48. حمد خدای را که مصیبت زده حسینمان کرد.[/h][h=1][=times new roman]49. خاکِ کربلا، خاکی ترین خاک.[/h][h=1][=times new roman]50. خدا بهشتِ خدائيان را از خاک کربلا می سازد.[/h][h=1][=times new roman]51. دانا! از حسین چه می دانی؟! [/h][h=1][=times new roman]52. در خرابه، پدر سر بر دامن دختر گذاشت.[/h][h=1][=times new roman]53. در دجله، آلاله ها تشنه ماندند.[/h][h=1][=times new roman]54. در طفّ، دلها، تفتیده گشت.[/h][h=1][=times new roman]55. در عاشورا هم نماز، بهترین کار بود.[/h][h=1][=times new roman]56. در عاشورا، همه اوجها شکوفا شد.[/h][h=1][=times new roman]57. در غروب عاشورا، خورشید، چه صبورانه خون گریست.[/h][h=1][=times new roman]58. در كربلا، سرو عشق تا ابد سيراب شد.[/h][h=1][=times new roman]59. در کربلا، کار بالا گرفت.[/h][h=1][=times new roman]60. در مسلخ، گونه های حسین گل انداخته بود.[/h][h=1][=times new roman]61. در نینوی، نی، بی نوا شد.[/h][h=1][=times new roman]62. رقیه، گنج خرابه شد.[/h][h=1][=times new roman]63. زينب، در آخرين منزل حسين، سر برخاك گذاشت.[/h][h=1][=times new roman]64. ستاره ها در شام، خرابه را آسمان کردند.[/h][h=1][=times new roman]65. سر حسين بر دامن مادرش بريده شد.[/h][h=1][=times new roman]66. سر حسین هنوز سنگ می خورَد.[/h][h=1][=times new roman]67. سرچشمه کوثر، اشک بر حسین است.[/h][h=1][=times new roman]68. سردار آن است که سرش بر دار است.[/h][h=1][=times new roman]69. سید شهیدان شهادت داد که قاتلم، حیوان نیز نیست.[/h][h=1][=times new roman]70. شام، شومترین جای زمین.[/h][h=1][=times new roman]71. شام، همچنان شام است و تاريك.[/h][h=1][=times new roman]72. عاشورا روز نبود روزگار بود.[/h][h=1][=times new roman]73. عاشورا: شعور، حماسه، عشق.[/h][h=1][=times new roman]74. عاشورا، پرشورترین عیش بود.[/h][h=1][=times new roman]75. عاشورا، زینتِ زینب شد.[/h][h=1][=times new roman]76. عاشورا، سکوت عقل است و فریاد عشق.[/h][h=1][=times new roman]77. عباس، عبوس بر ستمکاری.[/h][h=1][=times new roman]78. عباس، فلسفه بودنش را فدای حسین کرد![/h][h=1][=times new roman]79. عباس، ماه بني آدم.[/h][h=1][=times new roman]80. علی فرزند حسین تا زنده بود گریست.[/h][h=1][=times new roman]81. غروب، آینه خون خداست.[/h][h=1][=times new roman]82. غنچه عشق، در کربلا باز شد.[/h][h=1][=times new roman]83. قاسم، شهد شهادت مکید و كندوي عشق را عسل بخشيد.[/h][h=1][=times new roman]84. کاف، کربلا، «هیعص»، همه آنچه هست و نیست.[/h][h=1][=times new roman]85. کربلا صبورترین سرزمین.[/h][h=1][=times new roman]86. کوفه گریست و شام خندید و هردو تنها تماشا کردند.[/h][h=1][=times new roman]87. گودی قتلگاه، برج فلک الافلاک است.[/h][h=1][=times new roman]88. لعنِ بر یزید، خشم بر همه زشتیهاست.[/h][h=1][=times new roman]89. اللهِ اکبر، اکبر را هدیه حسین کرد.[/h][h=1][=times new roman]90. ما أنقَصَ ذکرُ الحسینِ لِلعیش.[/h][h=1][=times new roman]91. ما را شفيع باش در «یوم الورود»، آنروز که فقط می آیند.[/h][h=1][=times new roman]92. محرم ماه نبود خورشید بود.[/h][h=1][=times new roman]93. الها! از اشک بر ماتمش، نهال عشق را سیراب کن![/h][h=1][=times new roman]94. هركس از كربلا رفت يا به عمق دوزخ رفت يا بر بام بهشت.[/h][h=1][=times new roman]95. هیچ کس جز بر خویش، ستم نکرد.[/h][h=1][=times new roman]96. وفا یعنی ریختن آب بر آب!.[/h][h=1][=times new roman]97. وقتی تشنه می شوی بگو: سلام بر حسین!.[/h][h=1][=times new roman]98. ياران حسين يا با خون رفتند يا با اشك.[/h][h=1][=times new roman]99. یزید نبود، نبودن بود.[/h][=times new roman]100. بر حسين تنها بايد گريست، قلم بشكن! لب فرو بند!

عشق الهی 1
زینب، خواهر حسین نبود! حسین، برادر زینب نبود! حسین امام زینب بود و زینب شیعه حسین!
شیعه تا شنید امامش شعری زمزمه می کند که هنگامه رفتن نزدیک است ...
مَا أَقْرَبَ الْوَعْدَ مِنَ الرَّحِيلِ‏ چقدر قرار کوچ نزدیک است! ... [1]
از خود بی خود شد و بر زمین افتاد و امامش او را بهوش آورد و سرش را بر دامانش گذاشت و شیعه اشک می ریخت و امام اشکهایش را با انگشتش می رُفت. و زینب می گفت:
«ای کاش پیش از این مرده بودم! امشب مادرم مرد و جدم و پدرم و برادرم! تو زندگی بودی حال که می روی نبود همه نبودنها را بیکباره احساس می کنم! وای از این مصیبت! باور کن که بزرگترین مصیبت رفتن توست ای پنجمین و آخرین ...» همچنان شیعه می نالید و ندبه می کرد و می گریست و امام اشک می روفت!
حسین گفت:
«زینبم! جدم از من بهتر بود. پدرم از من بهتر بود. مادرم از من بهتر بود؛ و برادرم از من بهتر بود و همه مرگ را چشیدند و خاک آنها را دربرگرفت!»
بعد از آن، دست زینب را گرفت بلند نمود، او را نزد سجاد آورد و نشاند و سر پسرش را بر دامان او گذاشت و ...
بعد از امامی، از امامی دیگر حمایت کن! یکی که تنها شد و رفت، نگذار دیگری تنها شود و برود. بیش از آن که فکر کنی باید سرت را بر دامانش بگذاری، سرش بر دامانت بگذار!
و شیعه کتک خورد و تحقیر شد و گرسنگی کشید ولی هرجا که رفت، آنچنان از امام گفت و فطرتها را بر سپاه تاریکی شوراند که مسیر یازده روز، چهل منزل شد! و شام را شوم ابلیس کرد و دشمن مجبور به تکریم و بدرقه شد و ...
زینب که از مدینه می رفت غزالی بود و حال زالی شده بود که شوهرش او را نشناخت و زینب گفت:
«منم زینب همسرت!»
و سجاد که از بیماری رهایی یافت سر از دامانش که برداشت، زینب رفت که رفت!


[/HR][1] يَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلٍ * كَمْ لَكَ بِالْإِشْرَاقِ وَ الْأَصِيلِ‏
مِنْ طَالِبٍ وَ صَاحِبٍ قَتِيلٍ * وَ الدَّهْرُ لَا يَقْنَعُ بِالْبَدِيلِ‏
وَ كُلُّ حَيٍّ سَالِكٌ سَبِيلِ * مَا أَقْرَبَ الْوَعْدَ مِنَ الرَّحِيلِ‏
وَ إِنَّمَا الْأَمْرُ إِلَى الْجَلِيل‏
اى روزگار، اف بر دوستى تو * چه بامدادان و شبانگاهان‏
كه ياران و دنيا جويان را كشته‏اى‏ * و روزگار عوض نمى‏پذيرد
و همه زندگان راه مرا مى‏پيمايند * چقدر قرار کوچ نزدیک است!
فرمان به دست پروردگار جليل است‏


عشق الهی 2
میخواست اولین قربانی باشد و پدرش نیز می خواست اولین قربانی، جانش، علی، باشد. ولی دیگران شرم داشتند زنده باشند و پسران خورشید، سر بر افق بگذارند!
و علی صبوری کرد تا همه ی غیر بنی هاشم وظیفه پاسداری به اوج رساندند.
بنی هاشم نیز احترام بزرگان خود را داشتند. اول فرزندان عقیل و بعد جعفر به میدان رفتند و بعد فرزندان امام علی و بعد فرزندان حسن و بعد فرزندان حسین و در آخر حسین. ولی شوق قربان امام شدن، علی را واداشت تا این احترام را نپذیرد و پس از آخرین از غیر بنی هاشم از محضر امام اذن رفتن بگیرد.
و امام که اجازه ها را بخاطر کرامتی که داشت با تأنی و مکث می داد، اجازه علی را سریع تر از هر کس داد که نباید در دادن جان، مکثی کرد و تأملی داشت: نبی از حسین بود و حسین از نبی و علی شبیه نبی بود، پس علی جان حسین بود.
و حسین آنچنان پرسوز نفرین کرد که دود سوزش تا قیام قیامت دنیای دنیاداران را پر التهاب نمود:
«بارالها! گواه باش كه به جانب ايشان نوجوانى رهسپار است كه در صورت و سيرت و گفتار، شبيه‏ترين مردم به پيامبر تو بود و ما هرگاه مشتاق ديدار پيامبرت مى‏شديم، به چهره او مى‏نگريستيم. خدايا بركات زمين را از ايشان بازدار و در بهره‏مندى چند روزه (دنيا) ميانشان تفرقه افكن و هر يك را به راهى جدا وادار و فرمانروايان را از ايشان راضى مگردان. زيرا اين گروه ما را دعوت كردند كه ياريمان كنند ولى به دشمنى و جنگ با ما برخاستند.» سپس بر سر عمر سعد فریاد زد:
«چته؟! خدا خويشاوندى‏ات را قطع كند و كار تو را خجسته نسازد و كسى را بر تو چيره كند كه در بستر، سرت را ببرد، همچنان كه خويشاوندى مرا بريدى و پيوند مرا با رسول خدا رعايت نكردى.»
و علی رفت و حسین نگاهش را به دنبالش دوخت و وقتی کامش را از کام خشکیده اش سیراب نمود و دوباره راهیش نمود، اینبار حسین فقط منتظر بود و منتظر باز هم منتظر ... ناگاه صدایی که باید می آمد، آمد:
«خداحافظ پدرم!» و سرش بر یال اسب افتاد. و پلکان اسب با خون علی سنگین شد و علی را برد میان کینه توزان خورشید و آنها هرچه نفرت از روشنی داشتند بر تن بی جان علی کوفتند و وقتی حسین رسید دید شبیه ترین به نبی، شبیه ترین به خود او شده است در گودال عروج! اربا اربا قطعه قطعه.
دیگر دو دست پرلرز و دو پای سست و کمری که به سختی راست می شد نمی توانست علی را بردارد و خوب بود جوانان بین هاشم بودند که علی را بر در خیمه رسانند.
ولی وقتی نوبت به خورشید رسید تا سر بر افق بگذارد، و وقتی بدنش را در آن گودال با شمشیر و نیزه و تیر و سنگ و اسب کوفتند و کوفتند و باز کوفتند دیگر نبود جز بیمار کربلا که سه روز بعد تکه های بدن را در قبر بچیند.
و علی را پایین پای پدر گذاشت تا مشتاق ترین پروانه، خفته ترین باشد در اشکهای یخ زده شمع در اوج ظلمت بیداد.

1. عکس،فیلم،خاطره... که حرم نمی شود برای من.... من لحظه ای کربلا را آرزو کردم!!!!


2.آقاجان کربلایت دوراست خیلی دور...پاهایم توان آمدن ندارند ولی دلم این چیزها سرش نمی شود،هر روز که می گیرد،بغض میکند،می شکند،هوس می کند بیاید کربلا بی بلیــــــــط، بی دعــــوت

3.آن زمان که حسین شهید شد،خدا تصمیم گرفت قطعه ای از بهشت را به روی زمین بیاورد نامش شد کربلا...


4.حسین جان،هرسال یک اربعین عزا می گیرم برای دیدنت...ولی سهم من باز می شود دیدن عکس حرمت ...

امسال چله عاشقی گرفتم قبل از محرمت .... می شود این محرم سهم من حرم شود نه عکس حرمت؟؟؟


5.آقا جان دیگر خجالت می کشم بگویم کربلا ندیدم،یعنی آدم هم انقدر بی لیاقت می شود؟؟؟؟؟

1.محرم آمده ای دل ، وقت ، وقت عزاست، چشم تر میخواهد و دل روضه ... تو نه رخت عزا برداشتی، نه چشم گریه ،این بار هم میخواهی از کربلا جا بمانی ؟؟ !!!!

2.کربلا میدانی هر روز سلام میدهم تا شاید روزی چشمم به گنبدت بیفتد هنوز وقتش نرسيده؟؟این بار اذن نمیخواهم من بی اذن می آیم میدانم حسین آبرویم را نمی ریزد...

3.محرم تا محرم ،روضه به روضه، هیئت به هیئت، هنوز ولی چشمم به گنبدت نیفتاده،هنوز دلم نمی لرزد ،هنوز حسین (ع) را نشناختم!

4.میدانی دلیل دلتنگی من برای محرم هایت چه بود؟؟ هر محرم فکر میکردم این محرم حری دوباره برای حسین میشوم اما حیف عمر شدم و ملک ری فریبم داد!

5.کودک شش ماهه ات هنوز دلش آب ميخواهد!!رباب هنوز به دنبال قطره آبی برای نوزادش است،و عباس هنوز نمی داند بی آب چطور به خیمه بيايد!!!هنوز صدای قرآن خواندنت از بالای نیزه به گوش ميرسد!!!حسين بعد از این همه سال مظلومیتت را میبینیم و چیزی نمی گوییم،این بار هم در کربلا تنها ماندی صدایم کن،آقا من کوفی نیستم،تنهایت نمی گذارم!

عشق الهی 3
آهای عقیل! زنی را می شناسی که از خاندان شجاعان باشد و شیرپسرانی بیاورد؟
من که نیستم در آن وادی پرگرگ که ذوالفقارم فغانشان را به آسمان برد، می خواهم شیرپسرانی این چنین کنند!
و این چنین شد که فاطمه، شد ام البنین با چهار شیرپسر که همه پسران خورشید بودند: عثمان، جعفر، عبد الله و عباس.
در این میان عباس، به فضلیتی برتری یافت و ابوالفضل شد که دلِ تفتیده های طف، غبطه اش خوردند.
تفتیده های طف، گوی کرنش بر خورشید را از همه شهیدان ربوده بودند و ابوالفضل در این میان بیشتر ربوده بود تا بسیار دل ربوده باشد از همه آنها که مُهجه بدست در صف قربانی اند.
عباس آماده نبردی میشد که قد رشیدش را و قلب نترسش را از فاطمه کلبی و از علی محمدی به ارث برده بود. انتظار بود آنچنان به جماعت انبوه گرگ بزند که ملخ ها شوند در تندر باد! ولی ...
حسین از او خواست همه مقدراتش را بر هم زند و از خیال مبارزه بیرون آید و برای بعد رفتن حسین، برای تشنگی اطفال که معلوم نبود دشمنان کی و چقدر به آنها آب و نان دهند فکری بکند.
عباس چه بجنگد و یا که نه، از این انبوه لشگر سایه ها چیزی کاسته نمی شد. ولی ذراری رسول خدا شاید از عطش نمی مردند.
همان مشک حسین را بر دوش انداخت و با همراهی حسین به انبوه کمانداران زد تا به میان شریعه رسید و شاید هم دشمن با خود گفت بگذارید بیاید و مشکش را پر کند، هنگامه برگشت داغ آب را بر دلش می گذاریم و بعد داغش را بر دل حسین خواهیم گذاشت.
و این گونه شد که هر دو داغدار شدند و شرم این داغ باعث شد که خود بخواهد قبرش در جمع اصحاب نباشد. خود را مقصر می دانست. با احساس تقصیر به آستان حسینی چشمانش را بست و این چنین شد که شد باب الحسین.
باب الحسین، باب اظهار تقصیر به درگاه ربوبی است که حسین جلوه اوست. تقدیر عباس این چنین رقم خورد و عجب تقدیری!! و چه عمیق می دید پدرش!
و عباس شد قمر ستارگان هاشمی! و قمر همه نورش را از حسین دارد و این اوج فروتنی، می شود مهتاب شبهای من و تو که راه را بیابیم و شبهای غیبت، بهانه گمگشتیمان نباشد!

عشق الهی 4
قاسم الان 13 سال دارد. دو ساله بود که پدرش را مسموم کردند و حق قربی را بنیکویی!! پاس داشتند.
قبلترها که در خانه حدیث عمو به میان می امد و دشمن و پاس حق قربی، او می گفت:
«تا من شمشير به دست داشته باشم عمويم كشته نخواهد شد!»
غیر بنی هاشم کسی نمانده بود و فرزندان عقیل و جعفر و پسران خورشید نیز همه رفته بودند. نوبت به گلهای حسنی رسیده بود. و قاسم مشتاق ترینشان بود که نزد عمو آمد.
حسین که می دانست قاسم از پی چه سویش آمده او را در آغوش گرفت و سخت فشرد و سخت تر گریست و قاسم نیز گریست هر که دید نیز گریست. عمو آنچنان بر گل زاده گریست که بی حال شد و زانو بر زمین زد. و در آخر هم اجازه میدان به قاسم نداد. می گفت:
«تو نشان برادر منی! تسلای دل منی!» قاسم بوسه بر دست و پای عمو می زد و اصرار و اصرار بر نوشیدن مرگ، جام عسل، که شیرین تر از عسل و این شد که حسین اجازه داد و قاسم با همان لباس عربی بی زره و کلاه و با یک جفت نعلین که بند یکی از آندو پاره شده بود. و با شمشیری که بدستش بزرگ می نمود، روانه شد چون آب در کویر و چون باد در نی زارهای خشک و چون آتش که خرمنهای ستم را سوازند و سوزاند تا که فریادش بلند شد:
«عموجان!» و عمو عقابی شد و پرید و شیری که که حمله برد. اطراف قاسم غوغایی شد خاک از زمین آنچنان برخواست که معلوم نبود دشمن کجاست و قاسم کجاست. خاک که نشست، قاسم پاشنه بر زمین می کشید و سرش را در آغوش عمو دید و اشک حسرت حسین که می گفت:
«سوگند که بر عمو سخت است از او یاری بخواهی، نتواند پاسخت بدهد. پاسخت بدهد ولی تو را سودی نبخشد! در روزی که دشمنانم بسیار و یارانم اندکند!»
حسین بی توان تر از هر وقت، سینه قاسم را به سینه چسبانده بود که از زمین بلندش نمود و راهی خیمه شهیدان شد.
پاهای قاسم بر زمین کشیده می شد.

عشق الهی 5
خورشید که از آسمان، کمر بر خاک گذاشت و از اسب بر زمین افتاد. پیاده، سواره های بیشمار را از دور خود می پراند و آنها مدام تیغ بر خورشیدِ خاکی، می کشیدند آنقدر که زخمهایش او را نشاند. سایه های پیرامونش در ترس و خشم، مبهوت بودند و بوی خون شامه اشان را لبریز ساخته بود. و زنان و کودکان حرم، ضجه می زدند که در این میان کودکی تلاش می کرد تا خود را به میان معرکه برساند. زینب او را به سختی گرفته بود. کسی نزدیک حسین شد شمشیرش را آماده ساخته بود تا با ضربتی کار حسین را بسازد.
کودک خود راهانید و به ا؛وش عمویش رسانید و دستش را حمائل کرد و گفت:
«حرامزاده! وای بر تو! عمویم را می خواهی بکشی؟!» و شمشیر که فرود آمد، شاخه یاس را برد و پشت عمو انداخت و فریاد زد:
«مادر!» عمو، عبد الله، این گل حسنی را در آغوش فشرد و به او گفت:
«اى زاده برادرم، بر آنچه بر تو نازل شد شكيبا باش و از اين كار رضاى خداى را بجوى! كه خداوند تو را به پدران نيكوكارت ملحق خواهد ساخت! به رسول خدا و على و حمزه و جعفر و حسن» و بعد گفت:
«اى كاش مرده بودم و اين منظره را نمى ديدم» آنگاه دستانش را بلند كرد و گفت:
«پروردگارا! اگر چند صباحى آنان را برخوردار ساختى، پس از آن ايشان را پراكنده ساز و در راههاى گوناگون قرارشان ده؛ و هرگز واليان را از آنان خوشنود مگردان! چرا كه اينان ما را دعوت كردند تا يارى دهند، اما پس از آن با ما از سر دشمنى بر آمدند و ما را كشتند!»
در این بین حرمله با تیری سر از تن عبد الله جدا نمود! عبد الله ده سال بییش نداشت که در آغوش حسین دست و سرش جدا شد و بعد آرامید!

عشق الهی 6
امشب که توفیق نوشتن یافته ام، شب عاشورا است. و حسین تنها روضه ای که خواند، روضه علی اصغر در شب عاشورا بود.
شب عاشورا که حسین خبر از کشته شدن همه مردان داد و این که هیچ کس باقی نمی ماند، قاسم ماند که آیا مرد شده است!! که اگر مرد شده است فردا جزو کشته هاست.
حسین اول مردیش را آموزد. وقتی مطمئن شد مرگ نزد او شیرین تر از عسل است، باورش شد او مرد شده است! بالغ گشته است!
و بعد قاسم از عبد الله شیرخوار پرسید که:
«آیا او هم کشته می شود.» حسین گفت:
«من تشنه می شوم او کشته می شود.» عجب پاسخی؟! چه رابطه غریبی بین عطش حسین و شهادت علی!!
حسین توضیح داد:
«عصر عاشورا وقتی از تشنگی بر جان خود می ترسم، سراغ علی اصغر می روم و می گویم که او را به من بدهید تا زبان در دهانش کنم و با رطوبت دهانش کمی التهاب عطشم را بنشانم! کودکم را بدستم می دهند. او را به صورتم نزدیک می کنم که ناگاه فاسقی از آنان با تیری علی ام را ذبح می کند!»
علی اصغر مهمترین سند حسین برای مظلومیت اوست. لذا خونش را به آسمان می پاشد تا سندش زودتر از خودش به محکمه الهی برود.
آخر علی، رزمی نکرده بود، کسی از حرامیان را نکشته بود. برای کشتن او چه دلیلی داشتند.؟!!
گل حسین این چنین در آغوشش به خون نشست و گل حسن هم در آغوش عمو تا دقائقی دیگر با تیر همان حرمله، سر از تنش جدا خواهد شد!
عجب قلبی را حسین می خواهد تقدیم خدا کند!! قلبی پر از داغ یکی از یکی، سوخته تر!
بعد از قلب تفتیده اینک نوبت تن پاره بود که در آن گودال عروج تقدیم یارش کند!
الهی که یارش یارمان باشد و قربانی اش هوسهایمان!

عشق الهی 7
مهم نیست آن دختر سه ساله نامش رقیه است یا نامی دیگر دارد!
مهم نیست 5 صفر دق مرگ شده است یا وقتی دیگر به دیدار پدر شتافته است!
مهم نیست در کتابهای قدیم نامی از او برده نشده است!
مهم آن است که اینک خرابه قصر شده است و قصر خرابه!
مهم آن است که ساکن قصر، جغد خرابه گشته است و ساکن خرابه، گنج آن!
مهم آن است که بدانیم جهان صاحب دارد و صاحبش بیناست و چشمه همه قدرتهاست!
عزیزان شیعه! شیعیان عزیز! شما آنقدر تربیتتان رشد یافته هست که بدانید خداوند چگونه تفکر ناب شیعه را توسط دشمنانش حفظ نموده است:
آنها که حسین را کشتند و سرش را بر نیزه بالا بردند، او را برای همیشه زنده نمودند و بلند آوازه اش ساختند!
آنها که خانواده اش را به اسیری به شام بردند، شام را قبلگاه شیعه نمودند!
آنها که راه فریب را پیش گرفتند، برای نابودی خویش نقشه ریختند زیرا که خداوند بجز از نقشه خود آنها، نقشه ای دیگر برای سقوطشان اجراء نمیکند و این را اولیاء خداوند بخوبی می دانند لذا صبوری می کنند تا نقشه دشمن به خوبی اجراء شود! تا بشود آنچه بهترین است!
وقتی حلقه بلا تنگ شود، فرج از گرد را می رسد و وقتی رقیه به ندای پدر در رؤیای قشنگش لبیک گفت و سر بر زمین گذاشت وقتی که سر را بر دامنش گذاشت، از فردای آن روز فرج از گرد راه رسید و اولین حلقه های عزا در شوم ترین سرزمین تشکیل شد!
و این درس بزرگ تاریخ است!

عشق الهی 8
عشق، شوق همانندی است! هر چه مثل تر، عشق شکوفاتر.
کسی مثل حسین، از میان خدائیان، بی کس نبود. همه ی بی کسی خدائیان در آن بود که خدا را نمی پذیرفتند و کسان حسین همه قاری و عابد و ... حتی شیعه بودند. همان کسانی که بی کسش گذاشتند. و این عجب غربت پر سوزی است.
و مسلم دُرده این جام تلخ، نصیبش شده بود. و اگر این طور باشد که هر که مقرب تر است جام بلا بیشرش می دهند. و اگر جامی، بلایی تر از غربت نباشد، و اگر حسین بیشترین بوسه را بر لب این جام زده است، پس مسلم نزدیک ترین چاکر به آستان مولایش گشت. مسلم! حقا که نامش گوارایش بود!
و بالاتر ...
مسلم، آفتابِ خورشید غربت خدا در میان زمینیان بود.
حسین، مسلم را هدایت کرد. هادیانی که مهدیهای خود را از خود نیز پیش می فرستند. حسین، مسلم را خاص تر از خود کرد. همچنان که عباس را موجب شد تا مقامی یابد که خود نیز رشکِ آن را ببرد.
آن هجده هزار، حسین فقط امضایشان را دید. و گاهی در طول سفر نامه هایشان را هم می خواند. و مسلم دستان گرمشان را احساس کرد. و سخنان وفایشان را ترنم گوشش نمود. مسلم میهمانشان گشت و دید که درختانِ به ثمر نشسته اشان و چاهای پر آبشان و دشت های پر علوفه اشان همه ارزانی اوست. آنچه حسین خوانده بود، مسلم شنید و دید.
پشتی از مسلم خالی شد، که به شدت گرم گشته بود. و حسین، هم چون امام بود و هم چون در کوفه نبود، دستی از او به این شمعِ کم فروغ، گرم نشد.
کم شدنها، شاید اگر سالیانی طول می کشید و یا لااقل ماهیانی و یا هفته ها و روزهایی، این چنین نبود. برای مسلم زمان در خلاصه ترین حدخودش، همه غربت خدائیان زمین را نمود داد.
روزی که هزاران سالِ بی کسی پیامبران و اوصیاء آنها مرور شد و شب در منزل پیره زنی بود که پسرش باده نوشی خود فروش بود و صبحی که ریختند و شعله کشیدند و زخم زدند و بردند.
حالا فقط مانده یک شباهت دیگر!
حسین را با لب تشه کشتند. هر که روضه حسین را خواند از جبرئیل تا همه دیگران دیگر، گفتند که حسین را با لب تشنه کشتند و مسلم که خواست آب بنوشد، دندانی که از او شکسته بود، درون کاسه افتاد و این، اوجِ شوق به همانندی با محبوب بود.
روی پشت بام او را سر زدند و جسمش را به زیر افکندند و در کوچه های کوفه، پاهایش را به استری که بسته بودند چرخاندند و مسلم در فرصت قبل از مرگی که به او داده بودند – که به همه اعدامیان می دهند – رو کرد به آن سو که از آنجا حسین می آمد و ... علیک السلام یا ابا عبد الله! خداحافظ ای حسین!
و حالا به تو می گویند برو روی پشت بام و رو به کربلا بایست و سلام کن! السلام علیک یا ابا عبد الله! تازه واردی! فعلا سلام کن و جواب بگیر تا هزاران مرحله دیگر ... شاید هم بشود ره صد ساله را یک شبه رفت و شاید همین امشب مرگت برسد و همه بشوند که می گویی: علیک السلام ...
آخ مسلم که اوج شکوهت آنچنان همه دهلیز قلبم را پر ساخته است که همان بهتر لب فرو بندم دیگر!

عشق الهی 9
آنقدر که حر فاجعه آفرید، که بود که این چنین کرده باشد؟!
حرّ، سر پیکان همه حرامیهای روزگار شد. حرامیانی که خواستند خورشید را برای همیشه در غروب سرخش آنچنان فرو کنند که دیگر هیچ خورشیدی هوای سربرآوردن در سر نپروراند.
و حسین این سر پیکان را سوی خودشان نشانه رفت و عجب حسین تابش «امکر الماکرین» بودن خدا گشت و نیز «قابل التوب» بودن او.
فقط نخوانید! که بیاندشید و دانسته های تاریخی خود را به خدمت گیرید و شکوه این قصه شکوهمند را استشمام کنید تا یادش پوستتان را بلرزاند.
ریشه هایی که زنده اند و ساقه هایی که آفت گرفته اند این قصه حر است. و هدایت، ارزانی اینان است. آفتها از بیرون می آیند. و انسان اختیار درون خود را دارد و اگر درون همچنان رو به آسمان داشته باشد، آفتها او را نمی خشکانند.
حر مخالف حسین بود. حسین، علی را دخیل در خون عثمان نمی دانست و حر می دانست. حر عثمانی بود. مخالف بود. ولی دشمن نبود. و دشمنی با حسین را روا نمی دانست. حتی وقتی حسین به او «ثکلتک أمک» را گفت و نام مادرش را به زشتی برد، حر گفت که چون مادرش فاطمه است چگونه می تواند نام او را به قصاص به زشتی ببرد؟!
حر با خود گفته بود به اندازه ای که از فرمانده ام نافرمانی نکرده باشم پیش می روم و بالاخره کار با حسین به صلحی منجر خواهد شد – مثل صلح حسن -. هر چند به همین اندازه هم از خود ناخشنود بود:
وقتی حر از قصر کوفه بیرون می آمد ندایی او را بشارت به خیر داد و حر به خود نهیب زد:
این چه جای بشارت است؟! تو سوی حسین می روی تا نگذاری سوی کوفه بیاید!!
مخالف بودن، حق هر انسانی است. ولی دشمن بودن با کسی که دشمنت نیست و فقط مخالف توست حق هیچ انسانی نیست.
اگر دانش نتواند مخالف را موافق کند، این دیگر دشمنی و لجاجت است. گاهی برای دیدن نور نیست و برای شنیدن صدا و برای تفکر پرسش و یا برای گفتن حرفی نیست. حال اگر نور باشد و ندا و پرسش پس سخنی تازه باید به زبان بیاید و اگر همان حرفهای پیشین باز از زبان بریزد معلوم است که این: «صم بکم عمی فهم لا یعقلون» بودن است.
حر در عاشورا چیزهایی دید و شنید و فهمید که تا حال تجربه اش را نداشت و لذا از گذشته خویش برگشت. همانی شد که نامش بود! او با گذشته اش پیمان نبسته بود. آزاد از هر علقه ای به اندیشه اش بود. او حر بود آنگونه که مادرش نامش را حر گذاشته بود.
و حسین برایش دعا کرد که آنطور که در دنیا ثابت کرد که آزاده است، در آخرت هم اینگونه باشد و پایش در غلّ کرده هایش نباشد و زشتهایش او را در گرو خویش نگیرند!
و بعد حسین دستمالش را بر سرش بست. دستمال حسین شد پیشانی بند همه آنها که دل به اندیشه نسپردند که هر جا لازم باشد پشت به آن می کنند. آنها دل به حقیقت دارند و بس.
و حر، که حسین را به مسلخ آورده بود، پیام حسین را جهانی کرد و «حسین» شد پرچمی افراشته بر دستان هر آزاده ای. و این ظریف ترین نقشه خدا و مکر او برای تقابل با نقشه دشمن بود. دشمن می خواست خورشید را در مغرب خود خفه کند ولی کسی را سوی حسین فرستاد که همو حسین را آفتاب بوم هر انسان بینایی نمود.

عشق الهی 10
ظهر که شد، وقت نماز که شد، ابو ثمامه نزد حسین آمد و از افتخار اقامه آخرین نماز قبل از شهادت گفت و حسین برایش دعا کرد که از نمازگزاران باشد. عجب عمقی دارد این فخر و این دعا و این دعا پاداش این فخر بود.
چه بسیار که افتخارشان جنگیدن در رکاب بزرگشان بوده است و چه بسیارتر که خوشیشان اقامه نماز بوده است.
ابوثمامه شد رسانای این پیام بزرگ: جنگ و نماز. این همه اوج اندیشه متعالی انسانی است که خداوند آن را تربیت نموده است و ابوثمامه رزقش این شد که این وجه از نور اصحاب حسین را تابش دهد.
جنگ، غیرت عاشق بر دشمنان معشوق است و نماز، فریاد بر همین دشمنان است که کرنش فقط برای اوست و بس!
همیشه باید ببینی آیا هنوز دستت به ریسمان هست؟ آیا بخوبی بر آن چنگ زده ای؟ نکند فکر کنی پایت به سطحی استوار شده است و دیگر نیازی به ریسمان نداری! هیچ سطح سختی وجود ندارد و انسان از علقه خلق شده است! پس او همیشه آویز است و دلش مدام دل می زند و پلک. دوباره ببین! و باری دیگر نیز ببین! ببین دستت به ریسمانی که از آسمان آویز شده است و آن سویش، به استوانه های عرش متصل گشته است، محکم است؟ با نماز می توان این همه را دانست.
نماز در گرماگرم هر کاری است. در کشاکش هر شأنی است. نکند چیزی تو را مشغول کند! نکند تصویری در ذهنت خانه کند! هر چه غیر او، باید بیاید و برود که دنیا مرور می کند و همین! خطور است و لحظه و در لحظه فقط می شود خیس شد و لحظه بشود لحظات، غرق می شوی!
ثمامه به امام گفت:
«اي اباعبدالله جانم فدايت باد مي بينم كه اينان به تو نزديك شده اند به خدا سوگند تو كشته نشوي تا ان شاء الله پيش از تو من كشته شوم! دوست دارم پروردگار خود را در حالي ديدار كنم كه اين نمازي را كه وقتش رسيده خوانده باشم!» و امام فرمود:
«نماز را ياد آوردي! خدا تو را از نماز گزاراني كه در ياد اويند قرار دهد! آري اينك اول وقت نماز است!».

عشق الهی 11
در آخرین لحظه های حیات، که رونقش ریحانه رسول خدا، حسین عزیز بود، عصر عاشورا، وقتی دیگر نوبت آن بلندترین نخل بود که بر زمین بیافتد آمد و آمد تا با علی، امام بعد از خود، وداع کند و علی خوابیده بر بستر بیماری، از لای درب خیمه، پدر را دید که می آید....
با شتاب به زینب گفت:
عمه! بلندم کن! بنشانم! فرزند رسول خدا می آید! بگار به تو تکیه دهم! پشتم بنشین! نباید لمیده باشم، خوابیده باشم! فرزند رسول خدا می آید! زود باش عمه!» و علی نشست، و حسین آمد! کنارش نشست! علی خیس و داغ تب و حسین نمی خواست صورتش خط اندوهی را نشان دهد! بر لبانش لبخند کشید و از حال آخرین پسرش پرسید. علی پرسید:
«پدر! امروز با این منافقان چه کردی؟» حسین خلاصه ترین و راست ترین گزارش قصه عاشورا را گفت:
«فرزندم! شیطان بر آن ها چیره گشت لذا یاد خداوند را بر آن ها فراموشاند بین ما و آن ها تنور جنگ داغ شد، خدا آن ها را لعنت کند، تا جایی که زمین از خون ما و آنها جاری شد.»
«عمویم عباس چه شد؟» چشمان زینب به اشک نشست و نگاه کرد به برادر می خواست ببیند او چه پاسخی می دهد. علی از شهادت عمویش عباس بی خبر مانده بود می ترسیدند بیماریش شدید شود.
«عمویت کشته شد، دو دستش را کنار ساحل فرات قطع نمودند.»
«کجاست برادرم علی، حبيب بن مظاهر، مسلم بن عوسجة، زهير بن القين؟»
«پسرم بدان! در خیمه هیچ مرد زنده ای باقی نمانده است جز من و تو و آنانی را که سؤال کردی همگی بر خاک افتادند.» علی که به سختی می گریست به عمه اش زینب گفت:
«عمه! شمشیر و عصایم را بیاور!» حسین پرسید:
«با این دو می خواهی چه کنی؟»
«به عصا می خواهم تکیه دهم و با شمشیر دشمن را از اطراف فرزند رسول خدا پراکنده کنم، زیرا اگر تو بروی دیگر بعد از تو خیری در زندگی نیست.» حسین در آغوشش گرفت و به سینه اش چسباند:
«فرزندم! تو پاک ترین نسل منی، و برترین خانواده ام، تو جانشنین من بر این اطفال و زنان هستی. اینان غریب و خوار گشته اند. ذلت و یتیمی و شماتت دشمنان و مصائب روزگار آنان را فراگرفته است. وقتی فریاد می زنند، ساکتشان کن! وقتی احساس وحشت می کنند، آرامشان کن! با سخنان نرم دلشان را تسلی بده! آنان غیر از تو مردی ندارند که انیسشان باشد. غیر از تو کسی نیست تا شکایت مشکلاتشان را نزد او ببرند. رهایشان کن تا تو را ببویند و تو نیز آنها را ببوی! بگذار آنها بر تو بگیرند و تو هم بر آنها بگری!» آنگاه علی را با دستانش گرفت و با صدای بلند گفت:
«زينب! أم كلثوم! سكينة! رقية! فاطمة! سخنم را بشنوید و بدانید این پسرم جانشین من بر شماست و او امامی است که طاعتش واجب است.» سپس به علی گفت:
«فرزندم! به شیعیانم سلام من را برسان و به آنها بگو! پدرم غریب مرد، پس برایش ناله کنید! و از این دنیا با شهادت رفت، پس برایش بگریید!» ...
از چادر که بیرون آمد طبق عادت همیشگی که از یارانش می خواست اسبش را برایش بیاورند، صدایش را بلند نمود:
«چه کسی اسبم را برایم می آورد؟» زینب از خیمه خارج شد و اسبش را آورد و گفت:
«چه کسی را صدا می زنی؟ قلبم را که زخم زدی!» سوار بر اسبش شد! چپ و راستش را نگاه کرد. هیچ یک از مردانش نبودند. سجاد از درون خیمه، غربت پدرش را دید. باز طاقت نیاورد از چادر بیرون زد آن قدر ناتوان بود که نمی توانست شمشیرش را نگاه دارد. ام کلثوم فریاد زد:
«پسرم! برگرد!» علی پاسخ داد:
«عمه ام! رهایم کن! بگذار در محضر پسر رسول خدا بجنگم!» حسین متوجه فرزندش شد. به ام کلثوم گفت:
«ام کلثوم! نگهش دار که زمین خالی از نسل آل محمد نشود!»
و حسین رفت! او تنها رفت میان هزاران دندان نفرت از نور!

عشق الهی 12
و اینک شاگردان مکتبخانه اش برویش شمشیر کشیده بودند. می خواستند حق قرآنی که آموخته بودند بپردازند آن هم به زیباترین شکلش!
آنها شهادت را نصیبش می ساختند چه هدیه ای بالاتر از اینهمه گل سرخ که بر جای جای بدنش بریزند! کدامین شاگرد این چنین هدیه ای به استاد خود داده است! عجب موجوداتی هستند این کوفیان!!!
وقتی خبر آمدنش را به زینب دادند او گفت که به حبیب سلامش را برسانند و وقتی رساندن زانو خم کرد و ناتوان بر زمین افتاد و خاک بر سر ریخت که خاک بر سر شد آدمیت از اینهمه بی یاری حسین که وقتی یک یار می آید دختر علی به او سلام می رساند!!
شب عاشورا در میان دیگر شاگردانش شده بود خطیب غیر هاشمیان! برایشان گفت که فردا تا نفسی هست، نفسی از هاشیمان نبرد! و این چنین شد! صدها تیر که صبح عاشورا آمد به سینه سی تن نشست و یکی بر هاشمیان زخمی نزد! اینها هم شاگردانی دیگر بودند.
حماری در ظهر عاشورا عری زد و به حسین و یارانش گفت: «نمازتان قبول نیست!» حبیب پاسخش را پر از تحقیر کرد: «الاغ! آيا پنداري كه نماز آل رسول پذيرفته نيست و نماز تو پذيرفته است؟!» و بعد حمله برد و باز هم و باز هم ده ها نفر از شاگردانش را شاید بر زمین زد! و خود بر زمین خورد و ...
سر حبیب که جدا شد، چهره حسین در هم شکست! و فرمود: «(مصیبت) خود و حاميانم را به حساب خداوند مي گذارم!» و بعد خطاب به حبیب نمود و گفت: «چه باارزشی حبیب! تو فاضلی بودی که در یک شب قرآن را ختم می نمودی!»

عشق الهی 13
غلام امام بود. ترک بود. نامش اسلم بود. واضح ترکی هم به او می گفتند. قاری بود! و نیز منشی امام بود. وقتی به میدان آمد می گفت که آنچنان رشکی به شمشیرم می برند که قلب رشک برنده را می درد!
از اسب که بر زمین افتاد هنوز رمقی داشت که اربابش سویش آمد به آن که صدایش بزند. شرم داشت اربابش را صدا بزند! خود را لایق نمی دید! قاسم نبود که حسین عمویش باشد و اکبر نبود که حسین بابش باشد! غلام بود! برده بود! همین! شاید فکر می کرد حسین را هم باید صدایش زد که بیاید! فکر می کرد حسین را هم سلامش باید بکنی تا پاسخ دهد!
حسین اخلاق خدایی دارد. بی صدا می آید و بی سلام پاسخ می دهد و قبل هر ندائی لبیک می گوید که اصلا اگر هر کس به حسین سلام میکند پاسخ سلام می دهد پس منتظر پاسخ نماند! اصلا این حسین است که منتظر است! آغوشش چون خدا باز است و منتظر مضطری است!
حسین همین الان سلامم کرد! و من پاسخش را می دهم: «السلام علیک یا ابا عبد الله!» تو را هم سلام کرد! پس بگو: السلام علیک یا ابا عبد الله!
گامهای حسین عجب لرزی داشت بر زمین! هر چه به اسلم نزدیک تر می شد، دلش بیشتر انبوه غریو می شد! آهای حسین می آید! حسین برای من می آید!
و حسین که صورت به صورتش گذاشت! و کاری که با بعدا اکبرش کرد با او کرد! لبان اسلم آخرین نقشش را گرفت! آخرین نقشش خنده ای بود که تا بحال اینقدر عمق نداشت! و بعد که نفسهایش آخرش کشید گفت:
«مَن مِثلی؟! کیست مثل من که پسر رسول خدا گونه بر گونه اش بگذارد!» راست می گفت. هنوز حسین اکبر را به سینه نفشرده بود و گونه بر گونه اش نگذاشته بود! تا آن ساعت از روز فقط اسلم بود و کسی مثل او نبود!
و اسلم هنوز لبخند داشت که جان شادمانش رفت!
کیست مثل او که حسین صورت به صورتش بفشارد؟!

عشق الهی 14
جون غلام بود. سیاه بود. خیلی قبلترها از آن فضل پسر عباس، پسر عموي پيامبر بود. امام علي او را 150 دينار خريد و به ابي ذر بخشيد. جون در خدمت ابي ذر بود تا زماني كه ابي ذر به ربذه تبعيد شد. ابوذر که بسال 32 وفات يافت چون نزد امام برگشت و بعد خدوم سبط اکبر شد و بعد جبّه سای آستان حسین گشت و اینک در کربلا پیر و سالخورده شده بود!
كوره جنگ داغ و داغ تر شد. جون نزد ارباب کل آمد و اجازه بذل مهجه نمود! ارباب فرمود:
«اي جون تو از طرف من اجازه داري (آزادي) تو در پي ما بودي كه به عافيت برسي (روزگار بسلامت سپری کنی) پس خودت را در راه ما مبتلا مساز!» جون روي پاهاي اربابش افتاد. تابحال اینچنین نکرده بود! چون تا بحال این چنین نشده بود! اینقدر تا بحال احساس سبکی نکرده بود! بال پروازش دیگر حسابی رشد یافته بود! جون بالغ شده بود! مثل ما طفل دیگر نبود!
بوسه بر پاهای ارباب هی می زد! و از حقیقتی سخن می گفت که انگاری از زبان من می گوید! از زبان تو می گوید! اصلا انگاری من بودم و تو بودی که با ارباب سخن می گفتیم. می گفتیم و می گفت. جون می گفت:
«اي پسر رسول خدا! من در آسايش كاسه ليس شما بودم حال در وقت سختي شما را تنها بگذارم؟! البته كه بويم متعفن است و نسب خانوادگيم پايين است و رنگم سياه است، مشكلم را با بهشتي شدنم بگشا تا بويم خوش شود و نَسَبم شرافت يابد و رنگم سفيد گردد. نه! بخدا قسم از شما جدا نمي شوم تا اين كه اين خون سياهم را با خون شما مخلوط سازم.» و ارباب این همه سبکی را احساس کرد! پس اجازه پرواز داد!
جون، جان بدست که به میدان رفت از امیدش به شفاعت گفت! شفاعت آن دردانه و تکدانه حظیره قدس، محمد، حبیب خداوند جهان!
وقتی تا توان داشت درید دل سیاه دشمن، سرش بر خاک افتاد. او دیگر جان داده بود! خون سیاهش بر همانجا ریخت که خورشید خورشید در آنجا پاشیده بودند و یا در صف نثار بودند.
ارباب کل به بالينش آمد و دعايش نمود:
«خدوندا! رويش را سفيد گردان و بويش را نيكو نما! و او را با خوبان محشور فرما و او را (در قيامت) آشناي محمد و آل محمد قرار بده!»
بني اسد که چند روز بعد به کربلا آمدند دیدند تنها از بدن جون بوي مشك به مشام مي رسد.
جون برای جان جهان، جان داد تا عطر گیرد، رنگ گیرد و نام گمش، آوازه یابد و این چنین شد!

عشق الهی 15
وقت نماز شد! نماز بهترین عمل است! بهتر از جنگ! جنگ در رکاب حسین! بهتر از شهادت! شهادت در رکاب حسین! ولی نه هر نمازی! نماز پشت حسین! نمازِ تابع حسین! نمازِ پشت کرده به کعبه و حج و عازم به عزم حسین! حسین روح کعبه است! جان حج است! جان نماز است! وه چه سعادتی سعید یافت که فدایی نماز حسین شد!
سعید پسر عبد الله گفت که ای حسین نماز را با اصحابت بخوان دل غمین ندار! که من زخمی تو خواهم شد! که اصلا من زخمی توام!
تا تنت زخم نگیرد، به کدامین دلیل دل خوش داری که زخمی حسینی؟! دلت چاک حسین است و مهجه ای آماده ی بذل؟!
تیرها روانه شد! پیکهای بشارت رهایی بودند که می آمدند! اولی بر سینه سعید نشست! دومی از چپ آمد و سعید به چپ مایل شد و بعد از راست آمد و سعید به راست رفت و باز و باز سینه اش انبان تیر شد!
زانویش تاب دیگر نداشت! و حسین غرق خدا بود و خدا غرق سعید و سعید غرق حسین و بعد غرق خونش!
به زمین که افتاد خشم بر دشمن همه وجودش را در نوردید! انگاری دوست داشت هنوز تاب داشت که حسین تا نمازش را تمام کند سپری باشد! سعید صدایش آرام شد! و آرام تر:
«پرودگارا بر آنان لعنت فرست، همانند لعنت بر عاد و ثمود. پروردگارا سلام مرا به پيامبرت برسان! و آنچه كه من از درد و سوزش زخم‏ها كشيدم، به او ابلاغ فرما! كه همانا من در پى پاداش تو، در راه يارى فرزندان پيامبرت، بودم». آنگاه حسین را گفت:
«اى فرزند رسول خدا آيا وفا كردم؟» وه! چه یارانی داری حسین! کاشک برادرت هم می داشت! و پدرت! و پدر بزرگت! و حسین پاسخ داد:
«آرى، تو پيشاپيش من در بهشت هستى»
سيزده زخم تير بر بدنش یافتند بجز زخم شمشیر و نیزه که بعد از شهادت بر بدنش کوفتند.

عشق الهی 16
در انتظار آخرین عشق!
الهی که بشود نوشت از آخرین نفسهای حسین!
دعایم کنید!
اگر توفیق یارم شد ان شاء الله خبرتان می کنم!

ما آنانیم که چون مصیبتی رسد به اعظم مصائب که مصیبت حضرت اباعبدالله حسین هست بکاء میکنیم

مرگ پادشه رهروان عشق، پرتره عشقی بود

که جاری شد،
بر صحرای کربلا

و جاری ماند،
بر دلهای عشاق

[=Arial Black]

غـــــم دوری تـــــو،غم دل مایوسمه || دعا کن بمیرم،این حاجت مخصوصمه

بــابــا

همـــه آرزوت بود یه روز من و عروس کنی || کفن پوشم کن و فک کن لباس عروسمه


[="Arial Black"]کــهیعص :

در کاف کرببلایش
و ها سوز هوایش
و یا یعنی یزید و ماجرایش
و عین ، عین غروب غم عضماست
و بالای بلندی خواهری محو تماشاست ....................

(مریم.آیه 1)

در راه حسین گر شهید افتم من را چه باک؟/در ره احمد و آل محمد گر شوم بیسر من را چه باک؟/عشق علی و آل علی را چو یزدانم بداد/چو مجنون رهسپار کوی یار گشتن را چه باک؟/ز اندیشه ی تو ای خورشید جهان تاب ، ذکر شب من گشته ، با عشق عجین گشته:عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام

قوی ترین و غمگین ترین زنی که میشناسم و نمی شناسم!مات و مبهوت و غم زده در عجب مانده ام.خدایا زینب چگونه بعد از حسین چنین و چنان کرد؟
بی حسین این دنیا سخت تنگ تر از گور است.ای مرگ ای زیباترین هدیه وصال کی می رسی تا به خدای کعبه رستگار شوم؟

باشد حسین کرب و بلا مال خوب ها
یک مهر تربت از تو برایم کفایت است

من روزو شب به کرب و بلا فکر میکنم
یعنی همیشه و همه جا غبطه می خورم
دیدم پیاده های حرم پابرهنه اند
بر زخم ها و تاول پا غبطه می خورم

حــسین جـنس غــمش فــرق دارد
حتی جنس زخــم های تــنتش هم فرق دارد...

حسین در وسط میدان تنها ایستاد وصدا زد کسی هست یاری ام کند
اولین لبیک از خدا بلند شد و خدا سرباز شش ماهه را میدان فرستاد

ای خدای من

انقدر گویم حسین و یا حسین و یا حسین

تا مگر سر وا کند،بغض غریبستانی ام.

بر عشق حسین ان که گرفتار شود
از خواب رها چو حر بیدار شود.

جا مانده ایم و شرح دل ما خجالت است
زایر شدن...پیاده... یقینا سعادت است

چقدر به هم نزدیک و مربوط اند:
غربان، غدیر، عاشورا
قربان:تعریف عهدالهی
غدیر: اعلان عهدالهی
عاشورا: امتحان عهدالهی

چون فارس کربلا یلی دیده نشد

گشتیم وبه هر کجا ولی دیده نشد

سردار ز جان گذشته ای در ره عشق

یک تن چو حسین بن علی دیده نشد

حسین پر از خدا بود، وقتی بی سرش کردند،عالم را عطر خدا فرا گرفت.بعد گفتند:
بوی خیمه های سوخته را بلند کنید، تا فقط عطر خدا نیاید.

ای خدا من پدر در رکوعش انگشتر می بخشد
و پسر در سجودش انگشت و انگشتر

می گــویند نیت و دل مـهم است نه ظاهر و کار!
نــمی دانم چـرا ناخوداگاه یاد نـامه های کـوفیان افتادم و ظـهر عـاشورا.......

کشتند حسین یکه و تنها را

تا ختم کنند کار عاشورا را.

عاشورا روز هجرت هست و وصل.هجرتی بزرگ و میلادی مبارک،برای حسین.هجرت به مرکز هستی.روز نمایش دلداگی و عشق ورزیدن.

روز تولدی نو،در کربلا.روزی که در آن حماسه ای عظیم، شکل گرفت.

روز نبرد نور و تاریکی.

روز گسترش تاریکی.

پس سیاه جامه بر تن کن و به عزا نشین.

به عزای انسانیت و پاکی بر باد رفته نامردان تاریخ.به عزای دین بر باد رفته ملعونان صفت قاتل شیطانی.به عزای هر انچه کردن بر سر فرزندان پیامبر.

آنروز که خدای هستی تقدیر عالم را تدبیر می نمود.نقشه ها را کشید،نقش ها را چید،برای دلبری تنها تو را برگزید یا حسین.
با تو هوای قیامت داشت،همه را غرق تو کرد و تو را ناخدای همه.به سوختنت سوخت انبیاءرا میان روضه های عطش.آتشی به پا کرد از نام تو تا ابد در سراچه دلهای مشتاق.

بنویس مهر و ماه و اختر گریه می کرد.

در کربلا انگار محشر گریه می کرد.

با خاک خونین،باد سر گردان سخن داشت.

بر تشنه کامان،اب و اذر گریه می کرد.

ای مشک تو لااقل وفاداری کن

من دست ندارم تو مرا یاری کن

من وعده آب تو به اصغر دادم

یک جرعه برای او نگهداری کن

ای مشک نگاه کن به بالای سرم

زهرا نشسته آبروداری کن

منزلگه عشاق دل آگاه حسین است

بیراهه نرو ساده ترین راه حسین است

از مردم گمراه جهان راه مجویید

نزدیکترین راه به الله حسین است

حسین!

فریاد از نام تو می هراسد و گلوی اسمان، تلفظ نامت را تاب نیارد.

تو،ان یاد سرخی که در ذهن ظهر نمی گنجی.

هر «ظهر» با یادت سر به فروتنی خم می کند،چندان که در غروب بر ان نطع سرخ به پابوس می نشیند.

مرا بیامیز با خروشیدن و دراموز،سرخ جوشیدن.

انک!:فرعون

اینک!:انه طغی

و اکنون!..مرا فریاد بیاموز.

چه غمگینانه سر بر آورده ای ای ماه؟ ای دیده بیدار اسمان کوفه.ایا به یاد می آوریده شب پیش از این را که در انتهای غروبی زار،شرمگین و دل افسرده بر پهن دشت ماریه تابیدی؟ و اکنون پس از ده شب،در عمق چشمانت رازی نهفته است و من در چشم تو می بینم آنچه را که زبان تو لال از گفتن اوست.پروا مکن،بگو،ای ماه.ای شاهد قیامی خونین،بگو. .آیا پیش از این دیده ای لشکری چنین انبوه،در مصاف قلیلی انگشت شمار چنین خاک مذلت بر سر کند؟بگو آیا هرگز مانند حسین(ع) مردی را دیده ای که این چنین در هاون درد ها و زخمها پیکرش را بکوبند و تنش با فرود هر ضربه استوار تر گردد و لبش از تکبیر حق گویا تر و فریاد"لا حول لا قوه الا بالله"اش سر افراز تر؟

به تو خیره ام حسین.برایم همه نگاهی.دیر زمانیست چشمانم تنها خاک را میفهمید تا باران حضورت بارید و تمام مساحت هستی ام راشکوفه داد و هر کسی از ما عبور میکرد سبدی گل هدیه میبرد.تو پیدای مجلسی و من آواره ی این آشکاری.چقدر نهر نگاهت خاموش کننده ی تبعیض است.هوا هوا ابر آه است و باران این ابرها هیچ روییدنی را نمیخواهد.همه را دانایی چه کنم که بهانه ام دلتنگیست!به نفسهای آب سوگند...کاش میهمانم میشدی تا پایان پایان آغاز میشدم که ای دوست مرا زندگی همین میهمانیست.....چه خوش است میهمانی تو ای نابترین میهمان اندیشه در میهمانیت دستانم بزرگ شدند و پاهایم مستانه خندیدند.

آیینه شدی تا که خدا در تو درخشید
خورشیدترین حادثه ها در تو درخشید
بر دوست همان روز که با حنجره ی خون
گفتی تو «بلی» کرب و بلا در تو درخشید
اربعین حسینی تسلیت باد

تمام یاس هایت را به شام از کربلا بردم/چو برگشتم برایت یک چمن نیلوفر آوردم/مسافر از برای یار سوغات آورد اما/من از شام بلا داغ سه ساله دختر آوردم.

• راه حسین، کوتاهترین راه رسیدن به بهشت است.• خون جاری عاشورا، تا ابدیت در رگ و ریشه آزادگی جاری است.• حسین، میزان سنجش صداقت آدمی است و قبول ولایت حسین، براتِ آزادی انسان از جهنم پلیدیهاست.• عاشورا، عاشقانه ای آرام در قلب واقعه کربلاست.• حسین، زیباترین نامی است که در شناسنامه بشر نوشته اند.عاشورا، صحنه نمایش فراگیر و فشرده تمامیت کارزار خوبی و بدی است.• عاشورا، عرضه اثبات ظفرمندی انسان خداگونه بر سپاه ابلیس است.• حسین، تفسیر بعثت، ترجمان نبوت و معنای امامت است.• عاشورا، تداوم رسالت انسان در پهنه خلقت است.جملات زیبا و شنیدنی در مورد امام حسین (ع) و عاشوراعاشورا، شراره عشق حق است که بر جان عاشقان حسین فرو می ریزد.• ای خدا! جوششِ چشمه های عاشورا را در قلب ما جاری کن، و دل های ما را از زلال مهرش سیراب گردان.• محرم، ماه محرم شدن در پیشگاهِ خدا و مَحرم شدن، با حسینیان است.• عاشورا، انفجاری از نور بود و تابشی از حق، که بر اندیشه ها تجسم کرد.• عاشورا، قرارگاه عشق است و پناهگاه عاشقان. کیست که از این معبر عبور کند و قرار و پناه نگیرد؟• عاشورا، تکلیف است و عاشورایی شدن عمل به تکلیف.• هیچ نقطه ای در هویت هستی نیست که از حرکت و شعر و شعور عاشورایی خالی باشد.عاشورا، از جاذبه ها دل کندن و به جذبه دوست رسیدن است.• محرم، ماه تجدید حیات بشریت است.• عاشورا یک نیم روز بیش نیست که در آن، شهادت به روشنی بر سر تکلیف خویش ایستاده است.• شهادت، طرحِ کربلاست و اسارت، شرح آن!• این شمعِ وجودِ حسین است که محفلِ محرم را پیوسته روشن نگاه می دارد.• حسین، نام آورترین نام و نامدارترین سردار بر چکاد روشنی هاست.• حسین، تندیس ایمان و عشق الهی است.• عاشورا، مجمعِ عمومی حماسه سازان هستی است.• حسین(علیه السلام) ، آرزوی جویندگان و آبروی یابندگان است.• محرم، حریم حرم خدا و حرمت سنت حسین(علیه السلام) است.• کربلا، عمیق ترین زخمی است که بر پیکر زمین نشسته، و رساترین فریادی است که در دهلیز تاریخ پیچیده است.• نخل ها، از سنگینی داغ تبار علی(علیه السلام) خمیده اند.• حسین(علیه السلام) ، حماسی ترین شاهنامه جهان است.• عاشورا، بغضِ گریه را می شکند و جام سینه را از خون لبریز می کند.• محرم، ماه آمیختگی با حسین و آموختگی از حسین است.• محرم، تنها ماهی است که در تقویم ها با سرانگشت خونین ورق می خورد.• تاسوعا، مقدمه جان‌فشانی و عاشورا، سرفصل دلباختگی در محضر حسین(علیه السلام) است.• برای شناخت و معرفت حسین(علیه السلام) ، باید از مرزِ تاسوعا و عاشورا گذشت.• حادثه عاشورا، کمر تاریخ را شکست و ماندگارترین باور را بر پهنه زمان نگاشت.• در نهمین منزل از ماه عاشقی، سیل اشک را به میهمانی خون دلِ دهمین منزل فرا می خوانیم.• کربلا چرا تشنه ای؟ این اشک زلال و شیرین نسل هاست که قطره قطره بر پهنای گونه دلت می بارد.• محرم، سیاه پوش لحظه های عاشوراست.• نام حسین(علیه السلام) را مشعل راهمان می کنیم تا در بیراهه های پرپیچ و خم گمراهی، گم نشویم.• خون حسین(علیه السلام) و یارانش، قبله نمای کمال و سعادت است.• امروز، درِ بوستان‏سراىِ عاشورا، با مقتل‏خوانىِ گریه گشوده مى‏شود؛ پس «اى اشک‏ها بریزید».• آسمان نینوا، در محضر این همه خون، از وسعت آبىِ خویش شرمسار است.• عاشورا، جاده‏اى پر عبور براى عاشقانه‏ هاى جگرسوزِ آب است.

موضوع قفل شده است