خاطراتی از شهید سیدحسین علم الهدی Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ عفو مامور شکنجه Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
خاطراتی از شهید سیدحسین علم الهدی Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ عفو مامور شکنجه Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

1)چهارده ساله بود كه شنید یک سیرک مصری آمده اهواز. مسئول سیرک آدم فاسدی بود. فقط برای خنداندن اهوازی ها نیامده بود. حسین همراه چند تا از دوستانش، چادر سیرک را آتش زدند و فرار كردند.
دو سال بعد، مسیر دسته های سینه زنی عاشورا، میدانی بود که مجسمه شاه در آن نصب شده بود. حسین دلش نمی خواست دور شاه بگردد. مسیر را عوض کرد و بعد از آن، همه هیئت ها پشت سر هم مسیر حرکت خود را تغییر دادند. پلیس عصبانی شده بود و دنبال عامل می گشت. با همکاری ساواک، سرنخ ها رسید به حسین. در مدرسه دستگیرش کردند. برای بازجویی، می خواستند خانه حسین را هم بگردند. ریختند توی خانه. حسین فریاد زد: «ما روی این فرش ها نماز می خوانیم، کفش هایتان را دربیاورید.» مأمور ساواک خشکش زده بود.

2)حسین را انداختند توی بند نوجوانان بزهکار. صبوری به خرج داد. چند روز بعد صدای نماز جماعت و تلاوت قرآن از بند، بلند بود. مأموران حسین را گرفتند زیر مشت و لگد. می گفتند تو به اینها چه کار داشتی؟! از آن به بعد شکنجه حسین، کار هر روز مأموران شده بود. یکبار هم نشد که زیر شکنجه، اطلاعات را لو بدهد. نوجوان شانزده ساله را می نشاندند روی صندلی الکتریکی و یا این‌که از سقف آویزانش می کردند.

3)رشته مورد علاقه اش «تاریخ» بود. سال 1356 در دانشگاه فردوسی مشهد قبول شد. هر روز نماز صبحش را در حرم می خواند. توی مسجد کرامت مشهد جلسات تفسیر قرآن آیت الله خامنه ای را پیدا کرده بود. بچه های دانشجو را به این جلسات می‌برد.

4)هل مطالعه و تحقیق بود. با اشتیاق می خواند. گاهی با اساتید به شدت بحث می کرد، مخصوصاً اساتیدی که برداشت صحیحی از تاریخ اسلام نداشتند. می گفتند: «اگر حسین در کلاس باشد، ما به کلاس نمی آییم.» اهل تحلیل بود. در دوره ای که گروه های مختلف سیاسی در حال جذب جوانان بودند، با رهنمودهای آیت الله خامنه ای و شهید هاشمی نژاد، ذره ای از مسیر صحیح انقلاب دور نشد.

5) قبل از پیروزی انقلاب یک بار به اهواز آمد. از این‌که روی دیوارها شعاری نوشته نشده بود، بسیار ناراحت شد. شبانه با یکی از دوستانش رفتند و اولین شعاری که نوشت این بود: «تنها ره سعادت، ایمان، جهاد، شهادت.» اهل آرامش نبود. گروه «موحدین» را تشکیل داده بود و مرتب برای انقلاب فعالیت می کرد. تکبیر می گفت. بعد از تبعید امام از عراق به مقصد نامعلوم، شبانه برای نشان دادن خشم ملت ایران، کنسولگری عراق را در خرمشهر به آتش کشید. برنامه چریکی بعدی اش زمینه سازی برای اعتصاب شرکت نفت بود.

6)بنی‏ صدر دستور داده بود كه باید نیروهای مستقر در هویزه عقب‏نشینی كنند و به سوسنگرد بیایند. حسین می‏گفت: هویزه در دل دشمن است و ما از اینجا می‏توانیم به عراق ضربه بزنیم. شخصاً با بنی‏صدر هم صحبت كرده بود. وقتی كه دید راه به جایی نمی‏برد، نامه‏ای به آیت‏الله خامنه‏ای نوشت و گفت كه تعداد اسلحه‏های ما از تعداد نیروها هم كمتر است، ولی می‏مانیم!

7)چهارم دی 1359 بیست تا سی نفر از جوانان با دست خالی، اما با دل استوار از ایمان و توكل، مقابل دشمن تا دندان مسلح ایستادگی كردند. هیچ كس زنده نماند!

8)عراقی‏ها با تانك از روی اجساد مطهر شهدای هویزه گذشتند، طوری كه هیچ اثری از شهدا نماند. بعدها جنازه‏ها به سختی شناسایی شدند. حسین را از قرآنی كه در كنارش بود شناختند. قرآنی با امضای امام خمینی(ره) و آیت‏ الله خامنه‏ ای.

9)مادر حسین نیز شیرزنی بود. بعد از تبعید امام در سال 1342، تلگرافی برای شاه فرستاد: «اگر مسلمانی چرا مرجع تقلید ما را تبعید كرده‏ای و اگر مسلمان نیستی، بگو ما تكلیف خودمان را بدانیم.» زینب‏وار در تمام سختی‏ها ایستادگی كرده بود. در سال 67 به رحمت ایزدی رفت و بنا به وصیتش در كنار حسین، در هویزه آرام گرفت.

10)اتاق كوچكى از ساختمان نهضت سوادآموزى اهواز در اختیار سید حسین بود، ایشان و چند نفر از دوستانش از جمله من، به آنجا رفت و آمد داشتم. یكى از شب‏ها، من و حسین در این اتاق مشغول مطالعه بودیم. نیمه‏ هاى شب بود كه نهج البلاغه می‏خواند. من نگاه كردم به ایشان، دیدم چهره ‏اش برافروخته شده و دارد اشك می‏ریزد. من با زیر چشم، شماره صفحه نهج البلاغه را نگاه كردم و به ذهن سپردم پس از مدتى، سید حسین نهج البلاغه را بست و براى استراحت به بیرون رفت. من صفحه نهج البلاغه را باز كردم، دیدم همان خطبه‏اى است كه حضرت على (ع) در فراق یاران باوفایش ناله می‏كند و مب‏فرماید :أین َ عمار؟ أین َ ذوالشهادتین؟ كجاست عمار؟ كجاست...



خاطره ای از مقام معظم رهبری

در دیداری که با رزمندگان داشتیم، با آنها نماز جماعت خواندیم. بعد از نماز بچه ها دور من جمع شدند و هر کس با من صحبتی داشت. بعد از چند دقیقه من نگاه کردم دیدم سید حسین قرآنی در دست گرفته و عده زیادی از بچه ها دور او جمع شده اند و ایشان به قدری زیبا از ایات قرآن و استقامت در جنگ و ... صحبت می کرد که من تعجب کردم. در حالی که در خط مقدم بودیم و حتی یک لحظه توقف در آنجا مشکل بود، ایشان بدون اعتنا به خطر ایات قرآن را توضیح می داد.


منبع: پایگاه اطلاع رسانی حوزه



به مناسبت ۱۶ دی ماه سالگرد

:Gol:شهادت شهید سید محمد حسین علم الهدی و یارانش :Gol:





زندگی نامه شهید علم الهدی


شهيد علم الهدي پيشگام دانشجويان پيرو خط امام بود كه در هويزه حماسه آفريدند و تا آخرين نفس در مقابل دشمن متجاوز ايستادند و خون پاك خويش را نثار كردند.
سيد محمد حسين، فرزند آيت الله حاج سيد مرتضي، در هشتم مهر 1337، در اهواز چشم به جهان گشود. از آن جا كه فرزند يك خانواده ي مذهبي و روحاني بود، از همان كودكي علاقه ي وافري به علوم ديني، به ويژه تلاوت قرآن مجيد داشت، تا جايي كه با گذشت زماني كوتاه اين توانايي را به دست آورد كه به تدريس قرآن كريم بپردازد. شور انقلابي و مذهبي وي سبب شد تا از 14 سالگي پا به عرصه ي فعاليت هاي سياسي بگذارد.
فعاليت هاي شهيد در زمينه ي توسعه ي امور فرهنگي، مذهبي و سياسي تا پيروزي انقلاب اسلامي ادامه داشت. تشكيل گروه موحدين با عده اي از دوستان، شروع مبارزه ي مسلحانه عليه رژيم طاغوت، تكثير و پخش اعلاميه هاي امام قدس سره، ايجاد هماهنگي و وحدت بين حوزه و دانشگاه و شركت در ترور مستشار امريكايي (پل گريم)، بالاترين مقام شركت نفت در اهواز كه سبب ايجاد وحشت بيشتر در دل رژيم و حاميان آن و در نتيجه تداوم اعتصاب در شركت نفت اهواز شد، از جمله فعاليت هاي شهيد علم الهدي در دوران قبل از پيروزي بود.
بعد از پيروزي نيز علم الهدي منشأ فعاليت هاي مختلفي بود كه تأسيس بسيج، مجاهدت در جهاد سازندگي تأسيس سپاه هويزه و شركت در تسخير لانه ي جاسوسي امريكا همراه با ساير دانشجويان پيرو خط امام از جمله اين مجاهدت ها مي باشد. شهيد كه دانشجوي سال دوم دانشگاه مشهد در رشته ي تاريخ بود، با شروع جنگ تحميلي همراه با گروهي از دانشجويان و نيروهاي بسيجي، به سوي جبهه هاي دفاع حق عليه باطل شتافت و در حالي كه در حلقه محاصره دشمن در هويزه به اتفاق هم رزمان خود گرفتار شده بود، تا آخرين قطره ي خون به دفاع از ايران اسلامي پرداخت و به ديدار پروردگارش نايل آمد.

********************
نحوه شهادت

در آذر 1359، پس از شكست بیش از دو گردان از نیروهای عراقی در جنوب سوسنگرد به وسیله سربازان اسلام، یك گروهان از برادران سپاه اهواز جهت محافظت و پدافند شهر هویزه، از سوسنگرد به آن شهر اعزام شدند. افراد این گروهان، پس از رسیدن به منطقه و استقرار، عهده دار حفاظت از جنوب تا جنوب غربی شهر هویزه شدند.
نیروهای عراقی در این منطقه متشكل از واحدهای تانك از نوع «تی – 62»، «تی -55»، موشك های زمین به زمین و امكانات نظامی پیشرفته و بیش از 6 هزار نفر پیاده بودند. ولی همین نیروهای اندك مدافع شهر، از كمترین امكانات دفاعی هم بی بهره بودند.
دشمن در آغاز هجوم سراسری خود، ظرف 48 ساعت از محور هویزه تا كرخه پیشروی كرده و در امتداد آن مستقر شده بود، به طوری كه فاصله ی آن ها تا هویزه حدود 10 كیلومتر بود.
تاكتیك دشمن این بود، كه با تصرف سوسنگرد، هویزه خود به خود سقوط می كند.
در چنین شرایطی 50 تا 60 نفر از برادران سپاه برای جلوگیری از پیشروی دشمن مسؤولیت مین گذاری جاده ها را به عهده گرفتند. زیرا این جاده ها و راه های عبور، برای دشمن به مانند رگ های حیاتی برای ادامه ی تجاوز محسوب می شد. دو هفته قبل از آن كه عملیات مدافعان اسلام علیه نیروهای عراقی در این منطقه انجام گیرد، بنی صدر دستور تخلیه ی هویزه را از برادران بسیج و پاسدار صادر و دستور داد كه در سوسنگرد مستقر شدند.
این دستور بنی صدر، با مخالفت جدی شهید سید محمد حسین علم الهدی و دیگر برادران مواجه شد. بعد از آن كه علم الهدی با حضرت آیت الله خامنه ای تماس گرفت، دستور بنی صدر لغو شد و برادران پاسدار در هویزه باقی ماندند.
یك هفته بعد، تصمیم بر آن شد كه از محور هویزه و سوسنگرد حمله انجام گیرد. این عملیات را می توان نقطه ی عطف عملیات منظم برادران ارتش و سپاه دانست. بار دیگر بنی صدر، شعار جدائی ارتش از سپاه را سر داد و گفت: سپاه نباید در این عملیات شركت كند. برادران بسیجی و سپاه كه در منطقه بوده و اغلب آن ها به منطقه آشنایی داشتند، این ترفند بنی صدر را ضربه شدیدی بر پیكر عملیات می دانستند.
بار دیگر، این مسأله با تلاش برادر علم الهدی و تماس های مكرر ایشان با مسؤولان در تهران، حل شد و قرار شد كه سپاه به عنوان پیاده ارتش در عملیات شركت كند.
15 دی 1359، روز آغاز عملیات بود. برای این عملیات دو تیپ از لشكر 16 زرهی قزوین و یك تیپ از لشكر 92 زرهی اهواز در نظر گرفته شده بود، كه دو گردان از نیروهای سپاه و عده ای هم از نیروهای جنگ های نامنظم (شهید چمران) نیروهای ارتش را یاری می دادند. از جمله هدف های این عملیات، پاكسازی شمال و جنوب كرخه كور از وجود نیروهای متجاوز ارتش عراق و آزاد سازی پادگان حمید و منطقه ی جفیر بود. نتایج عملیات در این روز موفقیت آمیز بود. اما هنوز عقبه های اصلی دشمن در پادگان حمید و سه راهی جفیر آسیب ندیده بود. رزمندگان اسلام، پس از تصرف مرزهای كرخه و حاج بدر، قصد پیشروی به سوی پادگان حمید را داشتند. اما بنا به دلایلی، مانند نرسیدن مهمات، قرار بر این شد كه ادامه ی عملیات در 16 دی ماه انجام شود.

شانزدهم دی 1359، برادران سپاه در جلو تانك های ارتش مستقر شده و منتظر دریافت رمز حمله بودند، كه رفت و آمد تانك های دشمن زیاد شد و پس از آن، هواپیماهای دشمن جهت بمباران ظاهر شدند. از طرف دیگر نیروهای اسلام زیر آتش توپخانه، كاتیوشا و خمپاره قرار گرفتند. با شناخت دقیقی كه عراقی ها از منطقه داشتند، موجب شهادت عده ای از رزمندگان اسلام گردید. لشكر 9 مكانیزه ارتش عراق دست به عملیات زده بود و چون نیروهای خودی انتظار این حمله را نداشتند، فرماندهی دستور عقب نشینی به طول 500 متر را به صورت تاكتیكی صادر كرد. این دستور باعث شد كه تانك ها عقب نشینی كنند و عراقی ها با این تصور كه نیروهای اسلام شكست خورده و فرار كرده اند، وارد منطقه شدند.

در این ضد حمله ی سنگین دشمن كه نیروهای ایرانی مجبور به عقب نشینی شدند، بیش از یكصد تن از برادران پاسدار، جهاد و دانشجویان پیرو خط امام از جمله حسین علم الهدی مفقود الاثر و شهید شدند. در پی این حادثه نیروهای دشمن در تاریخ 18 دی 1359، هویزه را اشغال كردند و پس از آن فرمانده ی نیروهای عراقی (خلیل الدوری) دستور داد تعدادی از مردم بی گناه، را دست بسته در یك گودال قرار داده و به شهادت برسانند و سپس عراقی ها تمام شهر را با دینامیت و بلدوزر نابود كردند. بدین ترتیب 1800 واحد مسكوكنی و تجاری و سه مسجد و دو حسینیه و شهر به تپه ای خاك مبدل شد.

منبع: myolive.blogfa.com/post-118.aspx


[h=1]عفو مامور شکنجه[/h]
اینجانب سید حسین علم‌الهدی دانشجوی دانشگاه فردوسی برادرم سروان مرتضی نبوی را عفو کرده و در انتظار آزادی از زندان و دیدار ایشان می‌باشم و از دادستان انقلاب اسلامی تقاضا دارم که در مورد شکایت اینجانب جرمی برای سروان مرتضی نبوی قائل نشده تا پس از آزادی عنصری مجاهد و مؤمن در خدمت انقلاب باشد

سید حسین علم الهدی با کلمات انسان ساز امام علی(ع) بسیار انس داشت و سعی می‌کرد آنچه را از نهج‌البلاغه آموخته است، در صحنه زندگی، به عمل درآورد.
امام علی(ع) در لحظات پایان زندگی، نسبت به قاتل خود ابن ملجم سفارش می‌کند و به فرزندانش گوید : با او رفتار انسانی داشته باشید. «نامه 47 نهج‌البلاغه» چنانکه شهریار سروده است :

align: center

[TD="align: right"]بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من [/TD]
[TD="align: left"] چو اسیر توست اکنون، به اسیر کن مدارا[/TD]

شهید حسین علم الهدی به عنوان شیعه و پیرو امام علی(ع)، مأمور شکنجه خود را مورد عفو قرار می‌دهد.
قبل از سخن شهید حسین علم الهدی ، شرایط آن زمان را برای جوانان عزیز بازگو می‌کنیم :
رژیم شاه از17 شهریور 1357 به مدت شش ماه در تهران و بسیاری از شهرهای ایران، حکومت نظامی برقرار نمود.
براساس حکومت نظامی، روزها تجمع بیش از سه نفر ممنوع بود و مأموران اجازه تیراندازی داشتند و شبها از ساعت مقرر به بعد، هیچکس حق حضور در خیابان را نداشت. آنچه در خیابانها دیده می‌شد تانک بود و سرباز مسلح.
دی ماه سال 1357 در یکی از روزهای حکومت نظامی، بعد از ساعت منع رفت و آمد، شهید علم الهدی به همراه چند نارنجک دست ساز، در کنار خانه فرماندار نظامی اهواز شناسایی شده و پس از شلیک چندین گلوله، سرانجام توسط مأمورین دستگیر گشت. در مدتی که حسین در زندان بود، شکنجه‌های فراوانی را تحمل کرد، اما هرگز به داشتن نارنجک اعتراف نکرد . هرگز دوستش را که همراه یکدیگر بودند،و توانسته بود جان سالم از معرکه بیرون برد، معرفی نکرد. دوست شهید علم الهدی که در این عملیات همراه او بود، محمد علی مالکی بود که چند سال بعد در نبرد با متجاوزان ارتش عراق، به مقام رفیع شهادت دست یافت.

شدت شکنجه‌های وارد بر حسین چنان بود که تا هنگام شهادت (حدود 2 سال بعد) آثار شکنجه و سیگارهایی که بر بدنش زده بودند، پیدا بود.چهره زرد و چشمان نیم باز حسین در تصویرش، شاهدی بر شکنجه‌ها است

بخشی از شکنجه‌های حسین به نقل از کتاب سفر سرخ چنین است:
«دو نفر حسین را به تخت بستند، دستگاه شوک الکتریکی را که آماده کردند، سرهنگ بالای سرش حاضر شد. چشم در چشم او دوخت تا در لحظه‌ای که به تمام بدنش شوک وارد می‌شود، شاهد چهره متلاطمش باشد. حسین نیز به او نگاه می‌کرد. خاطره‌ای تلخ در نظرش مجسم شد. برای پنجمین بار بود که باید شوک را تحمل می‌کرد. ناگهان لرزه به اندامش افتاد. سرگرد زمان اتصال برق را بیشتر کرد. طوری که در اثر فشار و دست و پا زدن، طناب دستش پاره شد و فریاد زد. سرهنگ سرش را عقب کشید. جیغ حسین در گوشش طنین افکند. چهره آن پنج نفری که در تختش شاهد دست و پا زدنش بودند، برافروخته شد. با رعشه‌ای که تمام بدنش را می‌گرفت، اختیارش را از دست می‌داد و جز فریاد و تحمل درد کاری از دستش ساخته نبود. دستگاه را از کار انداختند، اما او همچنان فریاد می‌زد. سرگرد از تخت فاصله گرفت. فریاد حسین آهنگی منظم به خود گرفت. سرهنگ می‌فهمید که او حضرت علی (ع) را به کمک می‌طلبد، اما در آن لحظه اسیر غرورش شده بود و ننگش می‌آمد که تسلیم آن جوان شود. گویی وجدانش هم از او متنفر شده بود. به سراغ کابل رفت به سرگرد اشاره کرد که کف پای حسین را بالا بگیرد و سپس ضربات سنگین شلاق را به پا و در مواردی بدنش فرود آورد. بعد نفس زنان دست کشید و روی صندلی نشست. حسین از هوش رفته بود. بدن خون آلودش روی تخت، خشم سرهنگ را برمی‌افروخت».
شدت شکنجه‌های وارد بر حسین چنان بود که تا هنگام شهادت (حدود 2سال بعد) آثار شکنجه و سیگارهایی که بر بدنش زده بودند، پیدا بود.

چهره زرد و چشمان نیم باز حسین در تصویرش، شاهدی بر شکنجه‌ها است. به هرحال پس از فرار شاه در26 دی ماه آن سال، به تدریج نیروهای انقلابی قویتر و مأموران رژیم شاه ضعیف‌تر می‌شدند، تا جایی که اوایل بهمن ماه، بسیاری از زندانیان سیاسی، از جمله حسین، از زندان آزاد شدند.
22 بهمن آن سال، انقلاب اسلامی به پیروزی رسید، بسیاری از سربازان و ارتشی‌ها به ملت پیوستند و فرماندهان وابسته به شاه و آمریکا دستگیر شدند.
یکی از دستگیرشدگان مأمور شکنجه شهید علم الهدی بود.
در روزهایی که شهید علم الهدی مسئول کمیته انقلاب اهواز بود، به او اطلاع دادند که مأمور شکنجه شما دستگیر شده است، شما در دادگاه انقلاب حاضر شوید و شکایت خود را مطرح کنید.

شهید علم الهدی به دادگاه انقلاب مراجعه نمود و پس از ساعتی مذاکره با مأمور شکنجه خود، پشت میز دادگاه قرار گرفت و سخنانی را ایراد کرد.

[h=2]متن سخنان شهید علم الهدی که توسط دادیار نوشته شده و بعد با امضای حسین تأیید گردید، چنین است :[/h]بسمه تعالی
اینجانب سید حسین علم‌الهدی که از سروان مرتضی نبوی شاکی بوده‌ام، زیرا که ایشان در زمان دستگیری اینجانب در زمان حکومت طاغوت مرا مورد شکنجه و آزار قرار داده‌اند. اما در این مرحله حساس در پیروزی انقلاب اسلامی مسئولیتها و رسالتهای همگی ما سنگین‌تر از پیش و کوله‌بار رسالتمان پربارتر است.
انقلاب اسلامی نیاز مبرم به پشتیبانی برادران ارتشی و امکاناتی که در اختیار آنها می‌باشد و تجربیات این برادران عزیز دارد. این سربازان که تا دیروز در اختیار طاغوت بوده‌اند هم اکنون فضای پاک وحی و حکومت ا... می‌تواند آنان را مجاهدانی با ایمان و پر قدرت بسازد که از موجودیت احکام خدا و قرآن کتاب خدا پشتیبانی کنند. تا حتی ادامه دهندگان راه شهدای اسلام و یاران همراه امام گردند و اسلام را حفظ کنند. مردم ایران انقلاب کردند و دگرگون شدند و رژیم طاغوت را دگرگون ساختند. برادران ارتشی نیز باید انقلابی در درون ایجاد کنند تا بتوانند اخلاق و صفات و مظاهر طاغوتی را دگرگون سازند و تبدیل به اخلاق اسلامی کنند. هم اکنون انقلاب اسلامی در انتظار انقلابی در درون بازوی پرقدرت خویش، ارتش است.
این انقلاب است که می‌تواند جهت حرکت و فلسفه وجودی ارتش را تغییر دهد و در نتیجه انقلاب اسلامی ما تکمیل گردد، زیرا انقلاب ارتش ما، مکمل انقلاب مردم است، اتفاقاً برادران ارتشی از ما دانشجویان و بقیه قشرها یک قدم به میدان جهاد نزدیکترند و لفظ مجاهد به آنها برازنده‌تر است، البته مشروط به ایجاد انقلاب درونی.
از ابتدای پیروزی تاکنون تمام طرحها و توطئه‌های منافقان در تضعیف روحیه ارتش، از قبیل شعار میان تهی و بی محتوای ایجاد ارتش مردمی و اعلام ارتش دیگر، توطئه‌ها از قبیل سم پاشی بعضی از عناصر ضد انقلاب که به لباس ارتش در آمده‌اند با شکست روبرو شده است و این یک آزمایش و امتحان الهی از فرد فرد ارتش است و بهتر است بگوییم اتمام حجت خداست که خدای رحمان راه را برای ارتش باز گذارده تا بتوانند خودآگاهانه راه خدا را انتخاب کنند و بهترین پشتیبان برای مشی امام خمینی باشند.
حرفهایی که با برادران ارتشی دارم زیاد است، خلاصه می‌کنم براساس این ضرورتها و مسائل حساس و مهم اجتماعی و سیاسی، نظامی انقلاب و با توجه به عفو امام خمینی که عفو شدگان تبدیل به عناصر فعال و مجاهد گردند و به خدمت خدا و اسلام درآیند، و با تمامی وجود و تمامی امکاناتی که در اختیار دارند در لحظه لحظه زندگی خویش راه تقوی و تزکیه را پیش گیرند.
لذا اینجانب سید حسین علم‌الهدی دانشجوی دانشگاه فردوسی برادرم سروان مرتضی نبوی را عفو کرده و در انتظار آزادی از زندان و دیدار ایشان می‌باشم و از دادستان انقلاب اسلامی تقاضا دارم که در مورد شکایت اینجانب جرمی برای سروان مرتضی نبوی قائل نشده تا پس از آزادی عنصری مجاهد و مؤمن در خدمت انقلاب باشد.
[h=2]18/3/85 سید حسین علم‌الهدی[/h]