جمع بندی نقد براهین اثبات کننده بساطت و نامحدودیت خدا

تب‌های اولیه

21 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
نقد براهین اثبات کننده بساطت و نامحدودیت خدا

با سلام

الف)برهان فلاسفه برای اثبات جزء دار نبودن خدا
صغری: هر مرکبی نیازمند است.(نیازمند به اجزا)
کبری:واجب الوجود نیازمند نیست
نتیجه:واجب الوجود مرکب نیست(جزء دار نیست)

تقریر آیت الله مصباح از برهان:
یکی دیگر از لوازم واجب الوجود بساطت و مرکب نبودن از اجزا است زیرا هر مرکبی نیازمند به اجزائش است و واجب الوجود از هرگونه نیازی مبرّی و منزه است.آموزش عقاید،ص66
پیش فرضهای بحث :
1.هر ممکن الوجود علت موجده دارد.
2.تسلسل و دور محال است.
3.واجب الوجود به معنای موجودی که وجود برایش ضروری است در خارج تحقق عینی دارد.
4.اجتماع نقیضین محال است.
توجه:بی نهایت و نامحدود بودن خدا جزء پیش فرضها نیست .

نقد این جانب بر این برهان:
2 نکته ابتدایی:
1.تعریف علت موجده و مؤثره :
علت موجده علتی است که سبب تحقق شی و وجود دهنده شی است بر خلاف علت موثره که صرفا یک شرایطی را برای تحقق شی فراهم کرده و به هیچ وجه علت نیست.
2.با توجه به تعریفهای بالا دو نوع نیازمندی برای یک موجود(اعم از واجب و ممکن )متصور است:نیازمندی به علت موجده و نیازمندی به علت مؤثره

تقریر نقد:

خب نیاز در صغری و کبری به معنای کدام یک از 2 نیازمندی است؟در بحث زیر پیرامون پاسخ این سؤال سخن می رانم:
معنای نیاز در صغری:
3 حالت برای مفهوم نیازمندی در صغری متصور است:
1. منظور از نیازمندی شی مرکب به اجزائش، فقط نیاز به علت موجده است
2.منظور از نیازمندی شی مرکب به اجزائش ،فقط نیاز به علت موثره است
3.منظور از نیازمندی شی مرکب به اجزائش؛هم نیاز به علت موثره است هم نیاز به علت موجده
نیازمندی در صغری به معنای شماره دو است .اما چرا؟
به علت اینکه شماره 1 و 3 باطلند و برای بطلان این مسئله نیازمند اثبات این امر هستیم که اجزاء نسبت به کل علت موجده نمی تواند باشد.
دلیل کذب شماره 1 و3:
چون مثلا اجزا گچ به خود گچ وجود نمی دهند بلکه سبب تحقق کل می شوند و اساسا جزء، وجود دهنده به کل نیست بلکه فقط شرایط تحقق کل را محقق می کند و اگر ما بگوییم جز علت موجده برای کل است سبب توقف الشی علی نفسه می شود که محال است .اما چرا؟چون ذاتیات شی علت وجود دهنده خود شی می شوند که همان توقف الشی علی نفسه است.
نتیجه:معنای نیاز در صغری به معنای:نیازمندی شی مرکب به اجزائش ،فقط نیاز به علت موثره است.(شماره2)

معنای نیاز در کبری:

3 حالت برای مفهوم نیاز در کبری متصور است
1. به معنای این است که واجب الوجود از علت موجده بی نیاز است
2.به معنای این است که واجب الوجود ازعلت مؤثره بی نیاز است.
3. به معنای این است که واجب الوجود هم از علت مؤثره بی نیاز هم از علت موجده بی نیاز است.

برای اثبات این که شماره 1 هم محتمل است باید اثبات کنیم که واجب الوجود می تواند علت مؤثره داشته باشد اما قطعا علت موجده ندارد پس در نتیجه شماره های 1 و 3 هر دو محتملند.
دلیل کذب شماره 2 و محتمل بودن گزاره 1:
واجب الوجود به معنای موجودی است که وجود برایش ضروری است و این امر فقط می رساند که واجب علت موجده ندارد . اما چرا ؟چون وقتی می گوییم وجود برایش ضروری است یعنی ضرورت را از غیر کسب نکرده است و اگر از غیر کسب کرده باشد وجودش ممکن می شود چون موجد او می تواند اراده بر خلقش نکند اما دیگر از ضرورت داشتن واجب و اینکه نیازی به علت موجده ندارد نمی توان پل زد به اینکه نیازی به علت موثره نیز ندارد .
برای مثال ممکن است خدا موجودی را بیافریند و به او قدرت دهد که تا بر خودش حد بزند یا او جزئی به وجود بسیط خدا اضافه کند (تا در نتیجه مرکب شود)
یا خودش که مثلا بسیط است خود را جز دار کند یا اساسا از ازل جزء دار باشد؛ همه اینها ممکن است.
فلذاست که تمام فلاسفه اساسا علت موجده را علت حقیقی می دانستند و می گفتند علت موثره ی تبدیلی اساسا علت حقیقی نیست.
علامه طباطبائی می فرمایند:و تنقسم العله الی العلل الحقیقی و المعدات و فی تسمیه المعدّات علل تجوّز فلیست عللاً حقیقیّا(بدایه الحکمه ،ص111 و112)-معدات همان علت موثره اند-
و یکی از جوابهای مشهور به دیوید هیوم در مسئله علیت این است که اشکال تو تنها به علت معده و موثره داشتن پدیده هاست نه علت موجده داشتن آنها پس نمی توانی به اثبات خدا اشکالی وارد کنی.چون خدا با قضیه هر ممکنی علت موجده دارد اثبات می شود نه هر ممکنی علت مؤثره دارد( و اگر ما تنها گزاره هر ممکنی علت موثره دارد را باور داشته باشیم نمی توانیم خدا را اثبات کنیم).وقضیه هر ممکنی علت موثره دارد اساسا بدیهی نیست لذاست که آیت الله مصباح در درس34 آموزش فلسفه چنین می فرمایند و می گویند این قضیه که ممکن علت مؤثره دارد را باید به نحو مهمله گفت نه کلیه بر خلاف بحث علت موجده که حتما کلیه است.(البته ایشان در باره رابطه های پدیده های مادی چنین می گویند اما چونروابط مادی همان علت مؤثره است می توان آنرا به همه ممکنات تعمیم داد)
نتیجه:نمی توان گفت واجب الوجودقطعا بی نیاز از علت موثره است و تنها می توان گفت واجب الوجود قطعا بی نیاز از علت موجده است و در مورد علت مؤثره داشتن او باید سکوت کرد یعنی شاید علت مؤثره داشته باشد شاید علت مؤثره نداشته باشد.پس گزاره 2 محتمل است و گزاره 1 قطعی.

تقریر مغالطه اشتراک لفظی استاد مصباح در این برهان:

با توجه به مقدمات بحث می توان گفت استاد مصباح در لفظ نیازمندی دچار مغالطه اشتراک لفظ شده است چون در صغری نیازمندی را به معنای نیازمندی در علت مؤثره به کار برده است اما در کبری نیاز را اگر به معنای نیاز به علت مؤثره به کار برده باشند که بتبع قضیه محتمله شده و نتیجه هم بتبع محتمله خواهد بود در حالی که اقای مصباح ادعای یقینی بودن این برهان را می کند پس نیازمندی در آن به معنای عدم نیازمندی به علت موجده خواهد بود که با مفهوم نیاز در صغری همخوانی نداشته و مغالطه اشتراک لفظی تحقق خواهد یافت.و بتبع این برهان از درجه اعتبار ساقط خواهد بود.

ب)برهان فلاسفه برای اثبات نامحدودیت خدا:
صغری:هر محدودی مرکب است(جزءدار و نیازمند به اجزا)
کبری :خداوند مرکب نیست.
نتیجه:پس خدا نا محدود است.
نقد:
کبری این برهان همان نتیجه برهان قبل است که نقد شد پس بتبع این برهان هم رد خواهد شد.البته صغری هم محل ان قلت دارد که جای بحثش نیست.
نتایج کلی این بحث:
1.نمی توان گفت خدا قطعا بسیط است
2.نمی توان گفت خدا قطعا نا محدود است چون هر مرکبی محدود است (و احتمال دارد خدا مرکب باشد)
3.نمی توان گفت خدا واحد است چون اثبات وحدانیت خدا با استفاده از نامحدودیت خداست
4.نمی توان گفت خدا کمال مطلق است چون اینکه خدا همه کمالات را دارد و اینکه صفاتش مطق است متوقف بر نامحدود بودن اوست
نکته مهم:

من به نقد براهین مشهوری که برای اثبات بساطت و نامحدودیت خدا گفته می شود پرداختم بدیهی است که اگر برای اثبات نامحدودیت خدا یا بساطت او از برهانی غیر از براهینی که اورده شد استفاده شود و هیچ نقدی به آن وارد نباشد نتایج فوق به دست نخواهد آمد.

پس دوستان برای اثبات بساطت و نامحدودیت خدا می توانند به دو وسیله متوسل شوند:
1.برهان دیگری غیر از براهین مذکور برای اثبات بساطت و و نامحدود بودن خدا اورند
2.نقدهای مرا به براهین مذکور نقد کنند.


باتشکر فراوان از شما عزیز برای شرکت در این بحث

با نام الله





کارشناس بحث: استاد رئوف

با سلام خدمت شما دوست گرامی

خلاصه سخن شما این است که واجب الوجود، بی نیاز از علت حقیقی است ولی معلوم نیست که از علت اعدادی یا موثره نیز بی نیاز باشد فلذا چون احتمال چنین نیازی وجود دارد، نمی توان برهانی برای عدم ترکیب واجب، بر اساس بی نیازی او اقامه کرد.

برای بررسی مسئله فوق توجه به دو نکته لازم است:

- واجب الوجود، واجب من جمیع الجهات. با توجه به این قاعده واجب الوجود در هیچ یک از شوون خود، نیازمند نیست. اساسا موجودی که وجود، ذاتی اوست و برایش واجب است، محقق است و در تحققش نیازمند امر دیگری نیست زیرا اگر در تحقق نیازمند باشد، دیگر واجب نخواهد بود بلکه باز هم نیازمند حصول علت تامه تحققش خواهد بود این در حالی است که فرض در واجب الوجود آن است که صرف ذات برای تحقق کافی است و در وجود نیازمند هیچ امر خارجی دیگری نیست.
با توجه به این بیان، واجب الوجود غنی از هر دو گونه علت است، چه علت موجوده و چه علت اعدادی. زیرا ذاتی که خودش برای وجودش کافی است و در تحققش نیازمند امری خارجی نیست(معنای واجب الوجود) و از هر نوع علتی بی نیاز است.

- نکته ی دیگر اینکه نیاز کل به اجزاء، نیاز در موجود بودن است نه نیاز در علت اعدادی. گاهی امری زمینه ساز تحقق معلول می شود مانند خشک بودن چوب برای آتش گرفتن آن، گاهی امری موجب تحقق خود معلول می شود، نیاز کل به اجزاء از این قسم است. فلذا اینکه واجب جز نداشته باشد، در واقع به این مسئله عود می کند که واجب در تحققش نیازمند امر دیگری باشد یا خیر، که پاسخ روشن است.

موفق باشید

رئوف;379218 نوشت:

با سلام خدمت شما دوست گرامی
- واجب الوجود، واجب من جمیع الجهات. با توجه به این قاعده واجب الوجود در هیچ یک از شوون خود، نیازمند نیست.
اساسا موجودی که وجود، ذاتی اوست و برایش واجب است، محقق است و در تحققش نیازمند امر دیگری نیست زیرا اگر در تحقق نیازمند باشد، دیگر واجب نخواهد بود بلکه باز هم نیازمند حصول علت تامه تحققش خواهد بود این در حالی است که فرض در واجب الوجود آن است که صرف ذات برای تحقق کافی است و در وجود نیازمند هیچ امر خارجی دیگری نیست.
با توجه به این بیان، واجب الوجود غنی از هر دو گونه علت است، چه علت موجوده و چه علت اعدادی. زیرا ذاتی که خودش برای وجودش کافی است و در تحققش نیازمند امری خارجی نیست(معنای واجب الوجود) و از هر نوع علتی بی نیاز است.

رئوف;379218 نوشت:


ما باید یک تفکیکی انجام دهیم ما یک علت مؤثره در تحقق داریم یک علت موثره بر ثبوت و دوام حالت سابق داریم
واجب علت موجده ندارد قبول علت موثره در تحقق ندارد قبول
اما چرا علت مؤثره بر دوام حالت قبل نداشته باشد؟؟؟؟
یعنی مثلا خودش خودش را جز دار کند یا موجودی بیافریند که قدرت جز دار کردن خدا را به او دهد؟
یعنی درست است که خدا برای تحققش چون ضروری الوجود است نباید علت موثره داشته باشد اما اشکالی ندارد در دوام حالت قبل نیازمند علت موثره باشد
نه اینکه برای دوام تحقق بلکه برای دوام بساطت و ترکب یا مسائلی غیر از تحقق عینی واجب تا منافاتی با ضروری الوجود بودن واجب نداشته باشد.


رئوف;379218 نوشت:
- نکته ی دیگر اینکه نیاز کل به اجزاء، نیاز در موجود بودن است نه نیاز در علت اعدادی. گاهی امری زمینه ساز تحقق معلول می شود مانند خشک بودن چوب برای آتش گرفتن آن، گاهی امری موجب تحقق خود معلول می شود، نیاز کل به اجزاء از این قسم است. فلذا اینکه واجب جز نداشته باشد، در واقع به این مسئله عود می کند که واجب در تحققش نیازمند امر دیگری باشد یا خیر، که پاسخ روشن است.

نه من سؤالم روشن است دلیلم را هم آوردم ولی شما اصلا به آن توجه نکردید.
من می پرسم آیا اجزا به کل وجود می دهند؟؟؟؟یانه ؟اگر می وجود می دهند ؟دلیل .اگر وجود نمی دهند ثبت المطلوب یعنی موثره بودن علت

velayat;379447 نوشت:

ما باید یک تفکیکی انجام دهیم ما یک علت مؤثره در تحقق داریم یک علت موثره بر ثبوت و دوام حالت سابق داریم
واجب علت موجده ندارد قبول علت موثره در تحقق ندارد قبول
اما چرا علت مؤثره بر دوام حالت قبل نداشته باشد؟؟؟؟
یعنی مثلا خودش خودش را جز دار کند یا موجودی بیافریند که قدرت جز دار کردن خدا را به او دهد؟
یعنی درست است که خدا برای تحققش چون ضروری الوجود است نباید علت موثره داشته باشد اما اشکالی ندارد در دوام حالت قبل نیازمند علت موثره باشد
نه اینکه برای دوام تحقق بلکه برای دوام بساطت و ترکب یا مسائلی غیر از تحقق عینی واجب تا منافاتی با ضروری الوجود بودن واجب نداشته باشد.



نه من سؤالم روشن است دلیلم را هم آوردم ولی شما اصلا به آن توجه نکردید.
من می پرسم آیا اجزا به کل وجود می دهند؟؟؟؟یانه ؟اگر می وجود می دهند ؟دلیل .اگر وجود نمی دهند ثبت المطلوب یعنی موثره بودن علت



با سلام خدمت شما دوست گرامی

- علت موجده و علت مبقیه یکی است. اگر موجودی در اصل ایجاد و تحقق نیازمند به علتی است طبیعتا در استمرار حیات نیز نیازمند او خواهد بود و از همین روست که ممکن الوجوداتی که محقق شده اند، باز هم، آن به آن نیازمند فیض وجود از واجب هستند زیرا همان طور که در تحقق نیازمند بودند، در استمرار نیز نیازمند هستند.
اما در مورد واجب الوجود که در تحققش نیازمند موجود دیگری نیست، چرا باید بعدا نیازی حاصل شود؟ موجودی که هیچ نیازی ندارد و خودش برای وجود داشتنش کافی است، چرا باید نیازمند شود؟ اگر راهی باشد که او نیازمند شود، آیا به این معنا نیست که از ابتدا واجب الوجود نبوده بلکه دارای ضعف بوده است؟ مسلما چنین است. اگر راهی باشد که واجب الوجود نیازمند شود، آن موجود واجب نخواهد بود. او که کمال مطلق است، منشاء ضعف ها و کمبودها نیست. به نظر بحث روشن است.

- در مورد نسبت اجزاء به کل هم باید به این مسئله توجه کرد که اگر اجزاء نباشند طبیعتا کل هم وجود نخواهد داشت و کل چیزی نیست غیر از اجتماع اجزاء . با توجه به این مسئله اگر واجب جز داشته باشد در تحقق خود، نیازمند خواهد بود و این در مورد اصل وجود است. هر چند با توجه به مطلب نخست، اساسا بحث به این مرحله نمی رسد و واجبی که در اصل وجود نیازی ندارد، طبیعتا در ادامه نیز نیازی نخواهد داشت ولی بر فرض هم چنین باشد، باز عرض می شود که نیاز به اجزا، نیاز به تحقق است.

موفق باشید

رئوف;379810 نوشت:

با سلام خدمت شما دوست گرامی
- علت موجده و علت مبقیه یکی است. اگر موجودی در اصل ایجاد و تحقق نیازمند به علتی است طبیعتا در استمرار حیات نیز نیازمند او خواهد بود و از همین روست که ممکن الوجوداتی که محقق شده اند، باز هم، آن به آن نیازمند فیض وجود از واجب هستند زیرا همان طور که در تحقق نیازمند بودند، در استمرار نیز نیازمند هستند.
سلام خدمت شما
من جمله زیر را در پست قبل برای دفع همین اشکال شما گفتم:
نه اینکه برای دوام تحقق بلکه برای دوام بساطت و ترکب یا مسائلی غیر از تحقق عینی واجب تا منافاتی با ضروری الوجود بودن واجب نداشته باشد.

رئوف;379810 نوشت:

اما در مورد واجب الوجود که در تحققش نیازمند موجود دیگری نیست، چرا باید بعدا نیازی حاصل شود؟ موجودی که هیچ نیازی ندارد و خودش برای وجود داشتنش کافی است، چرا باید نیازمند شود؟
چرا نشود؟؟؟؟من نگفتم باید بشود گفتم ممکن است بشود.

رئوف;379810 نوشت:

اگر راهی باشد که او نیازمند شود، آیا به این معنا نیست که از ابتدا واجب الوجود نبوده بلکه دارای ضعف بوده است؟ مسلما چنین است. اگر راهی باشد که واجب الوجود نیازمند شود، آن موجود واجب نخواهد بود.
چرا واجب نخواهد بود؟؟؟؟ما ساسا این بحث را تشکیل دادیم برای همین بحث
دارای ضعف شدن به چه معناست؟این که خودش با اراده خودش خودش را جز دار کند چه ضعفی دارد؟
اگر هم ضعف است طبق دلیل بنده اشکالی ندارد

رئوف;379810 نوشت:
او که کمال مطلق است، منشاء ضعف ها و کمبودها نیست. به نظر بحث روشن است.
موفق باشید

اثبات کمال مطلق و نامحدودیت خدا متوقف بر این برهان است.همین طور عدم راهیابی هیچ ضعفی در خدا

velayat;379893 نوشت:
سلام خدمت شما
من جمله زیر را در پست قبل برای دفع همین اشکال شما گفتم:
[/]نه اینکه برای دوام تحقق بلکه برای دوام بساطت و ترکب یا مسائلی غیر از تحقق عینی واجب تا منافاتی با ضروری الوجود بودن واجب نداشته باشد.

چرا نشود؟؟؟؟من نگفتم باید بشود گفتم ممکن است بشود.

[=12]چرا واجب نخواهد بود؟؟؟؟ما ساسا این بحث را تشکیل دادیم برای همین بحث
دارای ضعف شدن به چه معناست؟این که خودش با اراده خودش خودش را جز دار کند چه ضعفی دارد؟
اگر هم ضعف است طبق دلیل بنده اشکالی ندارد

[=12][=12][=12][=12]
اثبات کمال مطلق و نامحدودیت خدا متوقف بر این برهان است.همین طور عدم راهیابی هیچ ضعفی در خدا


با سلام خدمت شما دوست گرامی

-صورت فرض شما باطل است، موجودی که در اصل وجود نیازمند نیست، چگونه می تواند اساسا دارای اجزا باشد که شما فرض حفظ آن اجزا در بقاء را مطرح می کنید؟ فرض دیگر آن است که در اصل وجود بسیط بوده و بعد خود را تقسیم به اجزا کند و نیازمند شود. این مسئله نیز به دو دلیل باطل است، چرا باید موجود غیر نیازمند خود را نیازمند سازد؟ مخصوصا اگر او را حکیم هم بدانیم. مشکل دوم این است که الذاتی لایعلل. ذاتی که بسیط است، مرکب نمی شود و ذاتی که مرکب است بسیط نمی شود و اساسا ذات شی تغییر نمی یابد فلذا تبدیل بسیط به مرکب محال است.

- اینکه خودش، خودش را به امری نیازمند کند، هم ضعف است. زیرا ملاک در این نیست که نیاز به کیست، اساسا واجب الوجود نیاز ندارد و الا واجب نخواهد بود.

- عدم ضعف خداوند و نیز قدرت مطلق او، به برهان امکان و وجوب مربوط است نه بساطت. به عبارت دیگر، بر اساس برهان امکان و وجوب، موجودی سر سلسله این جهان است که خود در وجود نیازمند دیگری نیست و وجود خودش برای خودش کافی است. این موجود هیچ ضعفی ندارد زیرا اگر ضعفی در او راه داشته باشد، وابسته به موجود دیگری خواهد بود و دیگر واجب نیست. با توجه به ضعیف نبودن او، ترکیب که نوعی ضعف است در او راه ندارد.

موفق باشید

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
1-هر ماهیتی ممکن الوجود است.
2-هر ناممکن الوجودی،ماهیت ندارد (عکس نقیض 1).
3-واجب،ماهیت ندارد (نتیجه از 2).
4-واجب وجود محض است (چون ماهیت ندارد و جز ماهیت فقط وجود است که تحقق دارد).
نتیجه:واجب لاماهیت است و فقط وجود است.

اثبات گزاره 1:
می دانیم ماهیتی در کار است.بنابراین ماهیت،عین عدم نیست.چون در غیر اینصورت ماهیت معدوم خواهد بود و این خلاف فرض است.چون گفتیم ماهیتی در کار است.پس ماهیت در مرتبه ذاتش از عدم خالی است.
از طرفی ماهیت عین وجود هم نیست.فرض می کنیم ماهیت عین وجود است.پس نمی توانیم بگوییم فلان ماهیت معدوم است.چون در اینصورت سلب شیء از نفس خود شده که محال است.حال آن که می توانیم بگوییم ماهیت "دیروز ما انسان ها" نیست.پس مثال نقض داریم.لذا ماهیت عین وجود نیست.

1-واجب جزء دارد (فرض خلف).
2-جزء واجب یا ماهیت است یا وجود یا عدم (حصر عقلی).
3-جزء واجب،وجود نیست.چون در اینصورت وجود جزء خودش شده (رد جزء بودن وجود).
4-جزء واجب،ماهیت نیست.چون واجب ماهیت ندارد (رد جزء بودن ماهیت).
5-جزء واجب عدم نیست (بدیهی).
نتیجه:واجب جزء ندارد.

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق

رئوف;380354 نوشت:

با سلام خدمت شما دوست گرامی
-صورت فرض شما باطل است، موجودی که در اصل وجود نیازمند نیست، چگونه می تواند اساسا دارای اجزا باشد که شما فرض حفظ آن اجزا در بقاء را مطرح می کنید؟
چرا با استفهام انکاری سؤال می کنید .بله چه اشکالی دارد

رئوف;380354 نوشت:

فرض دیگر آن است که در اصل وجود بسیط بوده و بعد خود را تقسیم به اجزا کند و نیازمند شود. این مسئله نیز به دو دلیل باطل است،
چرا باید موجود غیر نیازمند خود را نیازمند سازد؟ مخصوصا اگر او را حکیم هم بدانیم.

اولا حکمت خدا هم متوقف بر نامحدود و کمال مطلق بودن خداست
ثانیا بنابر حکمتی که ما نمی دانیم یعنی به همان دلیل که نماز صبح دو رکعت است

رئوف;380354 نوشت:

مشکل دوم این است که الذاتی لایعلل. ذاتی که بسیط است، مرکب نمی شود و ذاتی که مرکب است بسیط نمی شود و اساسا ذات شی تغییر نمی یابد فلذا تبدیل بسیط به مرکب محال است.

ذاتی و عرضی در مورد شی ماهیتدار است و خدا هم که ماهیت ندارد پس به طریق اولی ذاتی هم ندارد
بعد هم دلیل بیاورید که بساطت ذاتی خداست من می گویم چون که عقلا ممکن است بسیط مرکب شود اشکالی ندارد ذاتی نباشد

رئوف;380354 نوشت:

- اینکه خودش، خودش را به امری نیازمند کند، هم ضعف است. زیرا ملاک در این نیست که نیاز به کیست، اساسا واجب الوجود نیاز ندارد و الا واجب نخواهد بود.
دوباره می گویید اساسا واجب نیازمند نخواهد بود گفتم اگر نیاز به همان معنا مذکور باشد برای واجب اشکالی ندارد اما باز شما تکرار ادعا می کنید


- عدم ضعف خداوند و نیز قدرت مطلق او، به برهان امکان و وجوب مربوط است نه بساطت. به عبارت دیگر، بر اساس برهان امکان و وجوب، موجودی سر سلسله این جهان است که خود در وجود نیازمند دیگری نیست و وجود خودش برای خودش کافی است. این موجود هیچ ضعفی ندارد زیرا اگر ضعفی در او راه داشته باشد، وابسته به موجود دیگری خواهد بود و دیگر واجب نیست. با توجه به ضعیف نبودن او، ترکیب که نوعی ضعف است در او راه ندارد.
موفق باشید
من هم بر اساس همان برهان امکان و وجوب می گویم برهان فقط یک نیازمندی را از خدا نفی کرد ما هم قبول کردیم
اما ربطی به دیگر نیازمندی خدا ندارد

بن موسی;380476 نوشت:
جزء واجب،وجود نیست.چون در اینصورت وجود جزء خودش شده (رد جزء بودن وجود

چه اشکالی دارد یک وجود جز وجود دیگر باشد
الان وجود قلب ما انسانها جز وجود بدن ماست وطبق بیان شما چنین امری محال خواهد بود
به هر حال شما باید بر ادعای خود برهانی آورید که حتی یک وجود نمی تواند جز وجود دیگر باشد به بیان دیگر چه اشکال دارد خدا مرکب از 5 وجود باشد؟
باتشکر

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

velayat;380485 نوشت:
چه اشکالی دارد یک وجود جز وجود دیگر باشد
الان وجود قلب ما انسانها جز وجود بدن ماست وطبق بیان شما چنین امری محال خواهد بود
به هر حال شما باید بر ادعای خود برهانی آورید که حتی یک وجود نمی تواند جز وجود دیگر باشد به بیان دیگر چه اشکال دارد خدا مرکب از 5 وجود باشد؟
باتشکر

به این نکته دقت کنید که منظور از وجود،وجودی است صرف نظر از ماهیت.یعنی همان صرف الوجود.
این قلب که می گویید ترکیبی است از وجود و ماهیت که می شود جزء بدن ما.اما اگر درباره واجب ترکیبی از وجود و ماهیت در نظر بگیریم،در اینصورت واجب ماهیت دار خواهد شد که این خلاف فرض است.
جزء وجود نمی تواند خود وجود باشد.دقت کنید منظور از وجود در اینجا باز وجود صرف نظر از ماهیت است.چون محال است یک چیز جزء خودش باشد.

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق

بن موسی;380607 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

به این نکته دقت کنید که منظور از وجود،وجودی است صرف نظر از ماهیت.یعنی همان صرف الوجود.
این قلب که می گویید ترکیبی است از وجود و ماهیت که می شود جزء بدن ما.اما اگر درباره واجب ترکیبی از وجود و ماهیت در نظر بگیریم،در اینصورت واجب ماهیت دار خواهد شد که این خلاف فرض است.
جزء وجود نمی تواند خود وجود باشد.دقت کنید منظور از وجود در اینجا باز وجود صرف نظر از ماهیت است.چون محال است یک چیز جزء خودش باشد.

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق


سلام
من هم صرف نظر از ماهیت دارم سخن می گویم
می گویم اشکال ندارد وجود جز وجود دیگر باشد عقلا
آره خود آن وجود نمی شود جز خودش باشد اما می تواند جز وجود دیگر باشد
مثال من هم ناظر به همین بود یعنی ماهیت صرف نظر از وجود که ماهیت جز ماهیت شده است که با همان دلیل شما این هم نباید می شد.
باتشکر

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

velayat;381016 نوشت:
سلام
من هم صرف نظر از ماهیت دارم سخن می گویم
می گویم اشکال ندارد وجود جز وجود دیگر باشد عقلا
آره خود آن وجود نمی شود جز خودش باشد اما می تواند جز وجود دیگر باشد
مثال من هم ناظر به همین بود یعنی ماهیت صرف نظر از وجود که ماهیت جز ماهیت شده است که با همان دلیل شما این هم نباید می شد.

گفتیم واجب وجود محض است.حال جزء واجب اگر وجود محض باشد،واجب جزء خودش شده.
وجود محض دیگری هم نداریم.یک وجود محض فقط داریم.چون اگر فرض کنیم دو وجود محض یا بیشتر داریم از چند حالت خارج نیست:
1-هیچ تفاوتی نداشته باشند.در اینصورت عین هم هستند و اطلاق دیگری معنا ندارد اصلاً.چون یکی هستند و خلاف فرض تمایز و دیگر بودن آن هاست.
2-تفاوت داشته باشند.حال منشاء تفاوتشان از سه حالت خارج نیست:
1-منشاء وجود باشد.حال آن که گفتیم از نظر وجود داشتن،عین هم هستند و هر دو وجود محض.
2-منشاء ماهیت باشد.حال آن که هیچ کدام ماهیت ندارند.چون هر دو وجود محض هستند.
3-منشاء عدم باشد.حال آن که هر دو وجود محض هستند و اگر عدمی بیاید در ذاتشان،خلاف فرض وجود محض بودنشان می شود.
پس فقط یک وجود محض داریم.حال این وجود محض اگر جزء داشته باشد،جزئش یا وجود محض است یا وجود با ماهیت که صورت اول می شود چیزی جزء خودش باشد.صورت دوم هم خلاف ماهیت داشتنش است.پس در هر صورت جزء ندارد.

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق

بن موسی;381150 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

گفتیم واجب وجود محض است.حال جزء واجب اگر وجود محض باشد،واجب جزء خودش شده.
وجود محض دیگری هم نداریم.یک وجود محض فقط داریم.چون اگر فرض کنیم دو وجود محض یا بیشتر داریم از چند حالت خارج نیست:
1-هیچ تفاوتی نداشته باشند.در اینصورت عین هم هستند و اطلاق دیگری معنا ندارد اصلاً.چون یکی هستند و خلاف فرض تمایز و دیگر بودن آن هاست.
2-تفاوت داشته باشند.حال منشاء تفاوتشان از سه حالت خارج نیست:
1-منشاء وجود باشد.حال آن که گفتیم از نظر وجود داشتن،عین هم هستند و هر دو وجود محض.
2-منشاء ماهیت باشد.حال آن که هیچ کدام ماهیت ندارند.چون هر دو وجود محض هستند.
3-منشاء عدم باشد.حال آن که هر دو وجود محض هستند و اگر عدمی بیاید در ذاتشان،خلاف فرض وجود محض بودنشان می شود.
پس فقط یک وجود محض داریم.حال این وجود محض اگر جزء داشته باشد،جزئش یا وجود محض است یا وجود با ماهیت که صورت اول می شود چیزی جزء خودش باشد.صورت دوم هم خلاف ماهیت داشتنش است.پس در هر صورت جزء ندارد.

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق


اثباتی برای وجود محض بودن یا بساطت خدا ندیدم.
بعد هم تفاوتشان از نظر شدت و ضعف وجود می تواند باشد
من می گویم وجود بسیط می تواند به خودش حد بزند و در نتیجه خود را از بساطت خارج کند یا با اضافه کردن جزئی به خود خود را از بساطت خارج کند
در ضمن ماهیت نداشتن خدا متوقف بر بی نهایت بودن خداست چون استدلال این است که ماهیت حد وجود است در حالی که خدا حد ندارد پس ماهیت هم ندارد در حالی که این استدلال پیش فرضش بینهایت بودن خداست که نقد شد
در حقیقت می گویم یک وجود محض نیست و دو وجود غیر محضند پس اشکالی در جمعشان نیست یعنی دو وجود مرکب و غیر مبسط. و در ضمن منشا بودن عدم برای ان

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

velayat;381165 نوشت:
اثباتی برای وجود محض بودن

در اولین پستی که اثبات را شروع کردیم آورده شد.

velayat;381165 نوشت:
بساطت خدا ندیدم.

دو پست قبل بساطت را ثابت می کنند.

velayat;381165 نوشت:
بعد هم تفاوتشان از نظر شدت و ضعف وجود می تواند باشد

هر دو وجود محض هستند و به همین دلیل شدیدترین مرتبه وجودی را دارند.ماهیت هم هیچ کدام ندارند.بنابراین جهت شدت و ضعف در آن ها نیست.

velayat;381165 نوشت:
من می گویم وجود بسیط می تواند به خودش حد بزند و در نتیجه خود را از بساطت خارج کند یا با اضافه کردن جزئی به خود خود را از بساطت خارج کند

اگر امتناع مرکب بودن را ثابت کنیم،در اینصورت این فرض هم که به خودش حد بزند منتفی است.چون اراده واجب به ممتنعات و محالات تعلق نمی گیرد.

velayat;381165 نوشت:
در ضمن ماهیت نداشتن خدا متوقف بر بی نهایت بودن خداست چون استدلال این است که ماهیت حد وجود است در حالی که خدا حد ندارد پس ماهیت هم ندارد در حالی که این استدلال پیش فرضش بینهایت بودن خداست که نقد شد

مقدمه استدلال من اصلاً موارد بالا نبود.ماهیت نداشتن به دلیل این است که هر ماهیتی ممکن است.پس هر ناممکنی،ماهیت ندارد.پس واجب ماهیت ندارد.ما این مورد را ثابت کردیم در بالا.

velayat;381165 نوشت:
در حقیقت می گویم یک وجود محض نیست و دو وجود غیر محضند پس اشکالی در جمعشان نیست یعنی دو وجود مرکب و غیر مبسط. و در ضمن منشا بودن عدم برای ان

به دلیل این که هر ماهیتی ممکن است،وجود محض است.به دلایلی هم که در دو پست قبل مطرح شد،یک وجود محض است نه دو وجود محض.

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق

بن موسی;381290 نوشت:
در اولین پستی که اثبات را شروع کردیم آورده شد.
بنده که دلیل قبلی را نقد کردم سپس شما دلیلی متفاوت اوردید

بن موسی;381290 نوشت:
هر دو وجود محض هستند و به همین دلیل شدیدترین مرتبه وجودی را دارند.ماهیت هم هیچ کدام ندارند.بنابراین جهت شدت و ضعف در آن ها نیست.

من به هیچ وجه دلیلی از شما برای اثبات وجود محض به معنای شدیدترین مرتبه وجودی(مخصوصا )از شما ندیدممن وجود محض را به معنای بساطت وجود گرفتم

بن موسی;381290 نوشت:
گر امتناع مرکب بودن را ثابت کنیم،در اینصورت این فرض هم که به خودش حد بزند منتفی است.چون اراده واجب به ممتنعات و محالات تعلق نمی گیرد.

من داشتم تبیین می کردم چگونه وجود می تواند منشا خودش باشد عزیز

بن موسی;381290 نوشت:
مقدمه استدلال من اصلاً موارد بالا نبود.ماهیت نداشتن به دلیل این است که هر ماهیتی ممکن است.پس هر ناممکنی،ماهیت ندارد.پس واجب ماهیت ندارد.ما این مورد را ثابت کردیم در بالا.
واقعا جالب است
بر چه معیاری می توان از هر ماهیتی ممکن است به قضیه هر ناممکنی ماهیت ندراد پل زد؟؟؟
مثال نقض
هر کلاغی سیاه است پس هر ناکلاغی سیاه نیست(ناسیاه است)

هر کلاغی سیاه است

بن موسی;381290 نوشت:
به دلیل این که هر ماهیتی ممکن است،وجود محض است.به دلایلی هم که در دو پست قبل مطرح شد،یک وجود محض است نه دو وجود محض.
کجا شما اثبات کردید یک وجود محض است؟؟؟نقدهای مرا به دلیل قبلیتان یادتان رفته؟

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
جناب ولایت.شما لطفاً پست ها را کامل بخوانید.نمی دانم عمداً این کار را می کنید یا سهواً.اگر عمداً می کنید خودتان می دانید کار صحیحی نیست و اسمش حقیقت جویی نیست.

velayat;381492 نوشت:
بنده که دلیل قبلی را نقد کردم سپس شما دلیلی متفاوت اوردید

شما بخشی از پست من را نقد کردید.اگر دقت لازم را داشتید،جواب این پرسش ها را می گرفتید.تک تک پرسش های شما جواب داده شد در پست اول و پست های دیگر.بروید پست اول را بخوانید،در آنجا ثابت شده که:
هر ماهیتی،ممکن است.لذا هر ناممکنی ماهیت ندارد.پس واجب ماهیت ندارد.پس واجب فقط وجود است.

velayat;381492 نوشت:
من به هیچ وجه دلیلی از شما برای اثبات وجود محض به معنای شدیدترین مرتبه وجودی(مخصوصا )از شما ندیدممن وجود محض را به معنای بساطت وجود گرفتم

شما منظورتان از شدت را دقیق مشخص کنید.

velayat;381492 نوشت:
من داشتم تبیین می کردم چگونه وجود می تواند منشا خودش باشد عزیز

اگر امتناعش را ثابت کنیم،می تواند دیگر معنا ندارد.بلکه فقط فرضیه سازی است.

velayat;381492 نوشت:
واقعا جالب است
بر چه معیاری می توان از هر ماهیتی ممکن است به قضیه هر ناممکنی ماهیت ندراد پل زد؟؟؟
مثال نقض
هر کلاغی سیاه است پس هر ناکلاغی سیاه نیست(ناسیاه است)

هر کلاغی سیاه است


عجب عجب.کار شما خیلی جالب است.واقعاً یکخورده دقت کنید بد نیست:
گزاره من:هر ماهیتی ممکن است---------------------------------------عکس نقیض:هر ناممکنی،ماهیت ندارد.
گزاره شما: هر کلاغی سیاه است---------------------------------------نقیض من در آوردی شما:هر ناکلاغی،ناسیاه است.
در حالی که من عکس نقیض ساختم.شما نقیض من در آوردی برای خودتان.عکس نقیض نساختید شما.اصلاً عکس نکرده اید گزاره تان را.در همان فایل استدلال های مباشر اگر نگاه کنید می بینید که کار من کاملاً صحیح است.من عکس نقیض ساخته ام.اما شما نقیض من در آوردی.

velayat;381492 نوشت:
کجا شما اثبات کردید یک وجود محض است؟؟؟نقدهای مرا به دلیل قبلیتان یادتان رفته؟

نقد شما مربوط به یک سطر از برهان ما بود.در سطور قبل از آن ثابت کرده بودیم که واجب وجود محض است.این نقدی که وارد کردید مربوط به سطری بعد از آن بود.

بروید همه پست هایی که حقیر زده ام را از اول بخوانید.اگر هم دوست دارید لیست کنید مواردی را که می خواهید ثابت شوند تا در پست بعدی اثباتشان را بیاورم برای شما.

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق

بن موسی;381505 نوشت:

1-هر ماهیتی ممکن الوجود است.
2-هر ناممکن الوجودی،ماهیت ندارد (عکس نقیض 1).
3-واجب،ماهیت ندارد (نتیجه از 2).
4-واجب وجود محض است (چون ماهیت ندارد و جز ماهیت فقط وجود است که تحقق دارد).
نتیجه:واجب لاماهیت است و فقط وجود است.
سلام
درست می فرمایید بنده حواسم نبود ببخشید
اما نقد دلیلتان:
1.من این گزاره را قبول ندارم قبول دارم هر ممکنی ماهیت دارد اما قبول ندارم هر ماهیت داری ممکن است در ضمن گزاره قبلی هم یعنی گزاره هر ممکنی ماهیت دارد هم جای ان قلت دارد
4.پل زدن از عدم ماهیت داری واجب به وجود محض داشتن واجب جای اشکال دارد؟با چه کبرایی چنین پلی زده شده؟چه اشکالی دارد یک شی ای ماهیت و و وجود محض نباشد و فقط وجود غیر محض باشد
در ضمن دقیقا تعریف خود را از وجود محض مشخص کنید.

بن موسی;381505 نوشت:

اگر امتناعش را ثابت کنیم،می تواند دیگر معنا ندارد.بلکه فقط فرضیه سازی است.

خب من می گویم امتناع نداره مثال هم زدم تا قشنگ جا بیفتد
باتشکر

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

velayat;381531 نوشت:
1.من این گزاره را قبول ندارم قبول دارم هر ممکنی ماهیت دارد اما قبول ندارم هر ماهیت داری ممکن است در ضمن گزاره قبلی هم یعنی گزاره هر ممکنی ماهیت دارد هم جای ان قلت دارد

ما این مسئله را در همان پست اول ثابت کردیم.یک جا نوشته بودیم "اثبات گزاره یک".رجوع کنید به پست اول.

velayat;381531 نوشت:
4.پل زدن از عدم ماهیت داری واجب به وجود محض داشتن واجب جای اشکال دارد؟با چه کبرایی چنین پلی زده شده؟چه اشکالی دارد یک شی ای ماهیت و و وجود محض نباشد و فقط وجود غیر محض باشد

ما در عالم خارج دو حیثیت داریم.وجود و ماهیت.چیزی که ماهیت ندارد،هر چه دارد فقط وجود است.چون حیثیتی غیر از این دو نیست.مطلب واضح است.

velayat;381531 نوشت:
در ضمن دقیقا تعریف خود را از وجود محض مشخص کنید.

یعنی وجود صرف نظر از ماهیت.صرف وجود.فقط و فقط وجود.

velayat;381531 نوشت:
خب من می گویم امتناع نداره مثال هم زدم تا قشنگ جا بیفتد

مثال دلیل بر اثبات نیست.ما داریم امتناعش را ثابت می کنیم،وقتی ثابت کردیم بحثی برای این فرضیه ها که می گویید نمی ماند.

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق

بن موسی;380476 نوشت:
می دانیم ماهیتی در کار است.بنابراین ماهیت،عین عدم نیست.چون در غیر اینصورت ماهیت معدوم خواهد بود و این خلاف فرض است.چون گفتیم ماهیتی در کار است.پس ماهیت در مرتبه ذاتش از عدم خالی است.
از طرفی ماهیت عین وجود هم نیست.فرض می کنیم ماهیت عین وجود است.پس نمی توانیم بگوییم فلان ماهیت معدوم است.چون در اینصورت سلب شیء از نفس خود شده که محال است.حال آن که می توانیم بگوییم ماهیت "دیروز ما انسان ها" نیست.پس مثال نقض داریم.لذا ماهیت عین وجود نیست.

سلام
کجای این دو پاراگراف قضیه هر ماهیتی ممکن است را اثبات کرد؟؟؟؟؟؟؟
شما فقط اثبات کردید ماهیت عین وجود نیست .که چی؟
بعد هم یک سوال فرق وجود بسیط و مرکب چیست؟
هر دو وجود محضند؟
اگر وجود محضند خب مشکلی ندارد من می گویم واجب وجودی مرکب دارد.
بن موسی;381150 نوشت:
گفتیم واجب وجود محض است.حال جزء واجب اگر وجود محض باشد،واجب جزء خودش شده.
وجود محض دیگری هم نداریم.یک وجود محض فقط داریم.چون اگر فرض کنیم دو وجود محض یا بیشتر داریم از چند حالت خارج نیست:
1-هیچ تفاوتی نداشته باشند.در اینصورت عین هم هستند و اطلاق دیگری معنا ندارد اصلاً.چون یکی هستند و خلاف فرض تمایز و دیگر بودن آن هاست.
2-تفاوت داشته باشند.حال منشاء تفاوتشان از سه حالت خارج نیست:
1-منشاء وجود باشد.حال آن که گفتیم از نظر وجود داشتن،عین هم هستند و هر دو وجود محض.
2-منشاء ماهیت باشد.حال آن که هیچ کدام ماهیت ندارند.چون هر دو وجود محض هستند.
3-منشاء عدم باشد.حال آن که هر دو وجود محض هستند و اگر عدمی بیاید در ذاتشان،خلاف فرض وجود محض بودنشان می شود.
پس فقط یک وجود محض داریم.حال این وجود محض اگر جزء داشته باشد،جزئش یا وجود محض است یا وجود با ماهیت که صورت اول می شود چیزی جزء خودش باشد.صورت دوم هم خلاف ماهیت داشتنش است.پس در هر صورت جزء ندارد.

یکبار دیگر اشکالاتم را می گویم:
1.شما می گویید گفتیم از نظر وجود داشتن عین هم هستند ما کی گفتیم ؟گفتیم هر دو وجودی منهای ماهیت هستند و از این جهت هر دو وجود مساوی اند اما دلیل نمی شود از بقیه جوانب فرقی نداشته باشند مثلا ما انسانها از لحاظ حیوان ناطق بودن عین همیم اما از جهات دیگر متفاوتیم
مثلا در شدت و ضعف وجود متفاوت باشند
2.محال بودن ماهیت داری خدا را هم نقد کردم
3.عدم محض یعنی وجود منهای ماهیت نه وجودی که عدم ندارد فلذا ممکن است قسمتی از آن عدم باشد
در خط آخر هم من نمی فهمم چه اشکالی دارد یک وجود محض جز وجود محض دیگری باشد یا اساسا یکی از اجزا وجود مرکب جز آن وجود باشد؟

پس در نتیجه استدلالات شما در این تاپیک دو رکن داشت:
واجب ماهیت ندارد
واجب وجود محض است
وجود محض جز ندارد
که هر سه رکن نقد شد
باتشکر

سوال:
واجب الوجود، بی نیاز از علت حقیقی است ولی معلوم نیست که از علت اعدادی یا موثره نیز بی نیاز باشد فلذا چون احتمال چنین نیازی وجود دارد، نمی توان برهانی برای عدم ترکیب واجب، بر اساس بی نیازی او اقامه کرد.

پاسخ:
برای بررسی مسئله فوق توجه به چند نکته لازم است:

- واجب الوجود، واجب من جمیع الجهات. با توجه به این قاعده واجب الوجود در هیچ یک از شوون خود، نیازمند نیست. اساسا موجودی که وجود، ذاتی اوست و برایش واجب است، محقق است و در تحققش نیازمند امر دیگری نیست زیرا اگر در تحقق نیازمند باشد، دیگر واجب نخواهد بود بلکه باز هم نیازمند حصول علت تامه تحققش خواهد بود این در حالی است که فرض در واجب الوجود آن است که صرف ذات برای تحقق کافی است و در وجود نیازمند هیچ امر خارجی دیگری نیست.
با توجه به این بیان، واجب الوجود غنی از هر دو گونه علت است، چه علت موجوده و چه علت اعدادی. زیرا ذاتی که خودش برای وجودش کافی است و در تحققش نیازمند امری خارجی نیست(معنای واجب الوجود) و از هر نوع علتی بی نیاز است.

- نکته ی دیگر اینکه نیاز کل به اجزاء، نیاز در موجود بودن است نه نیاز در علت اعدادی. گاهی امری زمینه ساز تحقق معلول می شود مانند خشک بودن چوب برای آتش گرفتن آن، گاهی امری موجب تحقق خود معلول می شود، نیاز کل به اجزاء از این قسم است. فلذا اینکه واجب جز نداشته باشد، در واقع به این مسئله عود می کند که واجب در تحققش نیازمند امر دیگری باشد یا خیر، که پاسخ روشن است.

- علت موجده و علت مبقیه یکی است. اگر موجودی در اصل ایجاد و تحقق نیازمند به علتی است طبیعتا در استمرار حیات نیز نیازمند او خواهد بود و از همین روست که ممکن الوجوداتی که محقق شده اند، باز هم، آن به آن نیازمند فیض وجود از واجب هستند زیرا همان طور که در تحقق نیازمند بودند، در استمرار نیز نیازمند هستند.
اما در مورد واجب الوجود که در تحققش نیازمند موجود دیگری نیست، چرا باید بعدا نیازی حاصل شود؟ موجودی که هیچ نیازی ندارد و خودش برای وجود داشتنش کافی است، چرا باید نیازمند شود؟ اگر راهی باشد که او نیازمند شود، آیا به این معنا نیست که از ابتدا واجب الوجود نبوده بلکه دارای ضعف بوده است؟ مسلما چنین است. اگر راهی باشد که واجب الوجود نیازمند شود، آن موجود واجب نخواهد بود. او که کمال مطلق است، منشاء ضعف ها و کمبودها نیست.

موضوع قفل شده است