مسلمان شدن ابوبکر پیش از تولد علی

تب‌های اولیه

3 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
مسلمان شدن ابوبکر پیش از تولد علی

مسلمان شدن ابوبکر پيش از تولد علي

‏از زبان شبابه آورده اند که فرات بن سائب گفت ميمون بن مهران را گفتم ابوبکر صديق اول به پيامبر (ص) ايمان آورد يا علي بن ابيطالب؟ گفت بخدا سوگند بوبکر در روزگار بحيراي راهب به پيامبر (ص) گرويد وهمي ميان او و خديجه در رفت و آمد بود تا وي را به همسري او درآورد و اين ها همه پيش از آن بود که علي بن ابيطالب‏متولد شود .
و از زبان ربيعه بن کعب آورده اند که اسلام بوبکر با برنامه اي همچون وحي آسماني بوده زيرا وي درشام تجارت مي کرد پس خوابي ديد که داستان آن را براي بحيراي راهب باز گفت او پرسيد تو از مردم کجا هستي گفت مکه پرسيد از کدام قبيله گفت قريش گفت پيشه ات چيست گفت سوداگري گفت اگر خداوند خواب تو را بگذارد که‏راست درآيد، پيامبري از ميان قبيله ات برانگيخته خواهد شد که تو در زندگي وي دستيارش هستي و پس از مرگ او جانشينش، ابوبکر اين راز را در دل بنهفت تا پيامبر (ص) برانگيخته شد و او بنزد وي آمد و گفت‏محمد چه دليلي بر مدعاي خودداري گفت همان خوابي که در شام ديدي پس وي را در آغوش کشيد و ميان هر دو چشمش را بوسيد و گفت گواهي مي دهم که خدايي جز خداي يگانه نيست و گواهي مي دهم که تو برانگيخته خدائي
و امام نووي گفته بوبکر از همه مردم در مسلماني پيشگام تر بود زيرا در بيست سالگي - و برخي گفته اند در 15 سالگي - اسلام‏آورد .
بنگريد به رياض النضره 54 و51 / 1، اسد الغابه 168 / 1، تاريخ ابن کثير 319 / 9 صواعق محرقه ص 45 تاريخ الخلفا از سيوطي ص 24 الخصائص الکبري 29 / 1 نزهه المجالس 182 / 2
اميني گويد با من بيائيد در اين گزارش هاي زنجيره گسسته بنگريم تا بدانيم آيا بوئي از راستي از آن ها شنيده مي شود؟ اينک ميانجيان زنجيره‏گزارش ابن مهران را ببينيم:
1- ابوعمرو شبابه بن سوار مدائني . احمد گفته چيزي از گزارش هاي او ننوشتم چون از فرقه مرجئه بوده و مبلغ آن شمرده مي شده و ابن خراش گويد احمد که در گزارش احاديث راستگو است از وي‏خشنود نمي بوده و ساجي و ابن عبد اله‏و ابن سعد و عجلي و ابن عدي گفته انداو بر آئين مرجئه بوده و پيش از همه اين ها از آنچه ابو علي مدائني روايت‏کرده بر مي آيد که او خاندان پيامبر (ص) را دشمن مي داشته و کسي بر وي نفرين کرده و گفته خدايا اگر شبابه خاندان پيامبرت را دشمن مي دارد هم اکنون او را دچار فلج کن خدا نيز همان روز و در پي اين نفرين، وي را گرفتار فلج ساخت تا همان روز بمرد . ميزان الاعتدال 440 / 1 تهذيب التهذيب302 / 4
3- فرات بن سائب جزري . بخاري گويد حديث وي نکوهيده است و يحيي ين معين گفته بي ارزش است‏و حديث وي نکوهيده و دار قطني و جز او گفته اند:
او متروک است و احمد بن حنبل گفته موقعيت او - در روايت از ميمون - نزديک است به محمد بن زياد طحان و هر اتهامي که به او وارد است به اين هم مي توان وارد کرد. و محمد بن زياد همان يشکري و يکي از دروغپردازان و خبرسازان است که درج 5 ص 258 ط 2 سخن درباره وي گذشت . پس فرات نزد پيشواي حنبليان، دروغگوو خبرسازاست و ابو حاتم گفته احاديث وي ضعيف و نکوهيده است و ساجي گفته گزارش هاي او را رها کرده اند و نسائي گفته حديث وي متروک است و ابو احمد حاکم گفته: از سر احاديثش بايدگفت و ابن عدي گفته او را احاديثي است که در خور نگهداري نشمرده اند و از زبان ميمون گزارش هائي نکوهيده دارد .
ميزان الاعتدال 325 / 2 لسان الميزان 430 / 4
3- ميمون بن مهران 0 همانچه در روايت فرات از او گذشت برايش بس است گذشته از آنکه به گفته ابن حجر در تهذيب - 391 / 10 - عجلي درباره او گويد: وي بر علي تاخت و تازهائي داشته و اگر هم گيريم کساني او را مورد وثوق شمرده باشند ولي پس از تاخت و تازهايش بر اميرمومنان (ع) خود و حديثش چه ارزش دارد .
تازه ميمون در حديث خود دو مسئله را گنجانده: مسلمان شدن بوبکر در روزگار بحيرا و رفت و آمد وي در زناشوئي رسول خدا (ص) با خديجه - اما رفت و آمد وي ميان او (ص) و خديجه را هيچيک از کارآگهان گوشزد نکرده اند و درست هم نمي نمايد که جواني کمسال که بيش از 22 بهار از زندگي را پشت سر نگذارده واسطه بشود براي همسري مردي بزرگ همچون محمد و زني از خاندان بزرگي و سروري و رياست‏همچون خديجه آن هم در جائي که داماد: عموهائي از بزرگترين و ارجمندترين مردمان دارد همچون عباس و حمزه و ابوطالب که او ميان آنان است و در خانه ايشان و چنانچه بيايد عمويش ابوطالب او را چندان سخت دوست مي داشته که فرزندان خويش را به آن اندازه دوست نداشته، تا جائي که جز در کنار او نمي خفته و هر گاه بيرون مي شده با او به در و بيرون مي رفته و به گفته مقريزي در الامتاع ص 8 هموبوده است که با خديجه به گفتگو پرداخته تا وي رسول خدا (ص) را به نمايندگي خويش به تجارت فرستد .
آنچه‏در تاريخ و سرگذشت نامه ها درباره اين زناشوئي آمده اين است که خديجه کس به سراغ رسول خدا (ص) فرستاد و براي راستگوئي و خوشخوئي و درستکاري او و خويشاوندي خود با وي درخواست همسري با او نمود و خود را براي زني او (ص) پيشنهاد کرد رسول خدا (ص)اين را با عموهايش در ميان نهاد تا عمويش حمزه با او - و به گفته ابن اثير عمويش حمزه با او و ابو طالب و ديگر عموها همگي - بيرون شد تا بر خويلد بن اسد - يا بر عمرو بن اسد عموي خديجه - درآمد و خديجه را از وي‏خواستگاري کرد و او (ص) نيز وي را به همسري خود گرفت و ابو طالب (ع) خطبه نکاح خواند و گفت:
" ستايش خداي را که ما را از زادگان ابراهيم گردانيد و فرزند اسمعيل و از معدن و کان معد و از گوهر مضر و ما را پرستاران خانه اش گردانيد و مديران حرمش و براي‏ما خانه اي قرار داد که همه آهنگ آن کنند و براي همگان، حرم‏امن و امان باشد، و ما را فرمانروايان مردم گردانيد، پس از اين ها اين برادرزاده ام محمد بن عبدالله را با هيچکس نسنجند مگر آنکه خرد و برتري و ارجمندي و تيز هوشي وي‏بر او بچربد و هر چند دارائي اش اندک‏است ولي دارائي همچون سايه است که مي‏پرد و چيزي است که دگرگوني مي پذيرد . شما از خويشاوندي محمد با خود آگاهيد و اينک او خديجه بنت خويلد راخواستگاري کرده و کابيني برايش نهاده‏که از مال خود من چه نقد و چه مدت دار آن به فلان مقدار پرداخته خواهد شد و بخدا سوگند که پس از اين براي او خبري سترک خواهد بود و شرافتي ارجمند . " پس او را به همسري وي درآورد .
بنگريد به طبقات ابن سعد 113 / 1 تاريخ طبري 127 / 2 اعلام از ما وردي ص 114 الصفوه از ابن جوزي 25 / 1 کامل از ابن اثير 15 / 2 تاريخ ابن کثير 294 / 2 تاريخ الخميس 299 / 1 عيون الاثر 49 / 1 اسد الغابه 435 / 5 الروض الانف 122 / 1، تاريخ ابن خلدون 172 / 2، المواهب اللدنيه 50 / 1 و سيره حلبي 149 / 1 و 150 شرح مواهب از زرقاني 200 /1 سيره زيني دحلان که در حاشيه نگارش حلبي چاپ شده 114 / 1 .
اکنون پندار ابن مهران را با اين تاريخ صحيح و متواتر چگونه سازگار نمائيم .
اما اين گزارش که بوبکر در زمان بحيراي راهب و پيش از تولد علي اميرالمومنين السلام آورده است از گزارشي ديگر گرفته شده که ابن منده از طريق عبد الغني بن سعيد ثقفي روايت کرده که ابن عباس گفت بوبکر صديق در هيجده سالگي از ياران پيامبرگرديد، آن هنگام پيامبر بيست ساله بود و ايشان آهنگ سفر بشام داشتند تابه بازرگاني پردازند و چون در ميانه هاي راه در منزلي پياده شدند که يک درخت کنار در آن بود او (ص) در سايه آن بنشست و بوبکر به سراغ راهبي‏رفت که او را بحيرا مي گفتند و درباره چيزي از او پرسش کرد الخ
اين گزارش را گروهي بسيار از حافظان، ضعيف شمرده اند ذهبي در ميزان - الاعتدال - 243 / 2 مي نويسد احاديث عبد الغني را ابن يونس ضعيف مي‏شمرده . ابن حجر نيز در لسان - 45 / 4 - ضعيف بودن آن را اعتراف کرده و در اصابه 177 / 1 مي نويسد: او يکي از کساني است که احاديث وي را ضعيف ومتروک شمرده اند .
سيوطي نيز گزارش را در الخصايص الکبري 86 / 1 آورده وگفته: سند آن ضعيف است و به همين گونه قسطلاني در المواهب 5. / 1 و حلبي در السيره النبويه1/130آن را ضعيف شمرده اند .
رسواتر از اين، گزارشي است که حافظان از راه ابو نوح قراد (و او از يونس ابن‏ابي اسحق و او از پدرش و او از ابوبکر بن بوموسي اشعري) آورده اند که بوموسي گفت ابو طالب همراه با رسول خدا (ص) و گروهي از بزرگان قريش به آهنگ شام بيرون شدند چون از بالاي شتران چشمشان به آن راهب - بحيرا - افتاد فرود آمدند و بارهاشان‏را گشودند پس راهب به سوي ايشان بيرون شد با اين که پيشترها وقتي بر او مي گذشتند بيرون نمي آمد و اعتنائي به ايشان نمي نمود بوموسي گفت:
پس هنگامي که آنان به گشودن بارهاشان سرگرم بودند او فرود آمد و چرخي ميانشان خورد تا بيامد و دست پيامبر (ص) را بگرفت و گفت اين سرور جهانيان است اين پيامبر پروردگار جهانيان است اين است که خداوند براي مهرباني بر جهانيان مي فرستد تا آنجا که بوموسي گفت: پس همه با رسول بيعت کردند و نزد او ماندند و راهب گفت شما را سوگند به خدا بگوئيد که کداميک سرپرست اوئيد گفتند ابوطالب پس وي را چندان سوگند داد تا او را به ميهن خود برگرداند وبوبکر نيز بلال را با او فرستاد و راهب نيز توشه اي از نان شيريني و روغن زيتون به او داد.
اين گزارش راترمذي در صحيح خود 284 / 2آورده و آن‏را نيکو و شگفت انگيز شناخته و گويد که آن را جز اين راه نيافته ايم، نيز حاکم در مستدرک 616 / 2 و بو نعيم در دلائل 53 / 1 و بيهقي در دلائل و طبري در تاريخ خود 195 / 2 وابن عساکر در تاريخ خود 267 / 1 و ابن کثير در تاريخ خود 284 / 2 به نقل از حافظ ابوبکر خرائطي و حافظان نامبرده - و ابن سيد الناس در عيون الاثر 42 / 1 و قسطلاني در مواهب 49/ 1 همه آن را آورده اند .
ميانجيان زنجيره گزارش نيز اينانند:
1- ابو نوح قراد عبد الرحمن بن غزوان، که عباس دوري گفته به جز ابو نوح قراد هيچکس در همه جهان نيست که اين حديث را بازگو کند و چون حديثي شگفت انگيز بوده که تنها او روايت کرده احمد و يحيي نيز آنرا از او شنوده اند " تاريخ ابن کثير" 285 / 2 .
و ذهبي در ميزان 113 / 2 مي نويسد او مي خواسته حافظ شوند و سخنان او نکوهيده است، سپس نيز حديثي را که او از زبان يونس آورده نکوهيده شمرده و خود پس از آوردن بخشي از حديث گويد و يکي از نشانه هاي نادرستي اش اين است که در آن آمده: بوبکر بلال را با او فرستاد با آنکه آن هنگام اصلا بلال آفريده نشده بود و بوبکر هم بچه بوده .
و هم‏ وي در تلخيص المستدرک، در حاشيه اي که ذيل قول حاکم درباره صحت اين حديث‏نوشته گويد من گمان مي کنم ساختگي باشد زيرا يکي دو فراز از آن صد در صد نادرست است .
ابن حجر نيز در تهذيب 248 / 6 مي نويسد " ابن حبان او را از مردان مورد وثوق شمرده " ولي خود مي گويد: او خطا مي کرده و چون داستان مماليک را از ليث روايت کرده دل ما به گزارش او آرام نمي گيرد . و احمد گفته اين - يعني داستان مماليک - از اباطيلي است که مردم به هم بافته اند و دار قطني گويد: ابوبکر گفته قراد در روايت آن‏خطاکار است .
2- يونس بن ابي اسحاق . احمد رواياتي را که او از پدرش بازگو کرده ضعيف شمرده و گويد روايات‏او از پدرش درهم برهم است و ابو حاتم‏گفته: هر چند وي راستگو بوده ولي حديث وي در خور زمينه قرار گرفتن براي استدلال نيست و ابو احمد حاکم گفته او در گزارش هاي خود چه بسيار در دام موهومات افتاده است تهذيب التهذيب 434 / 11 .
3- ابو اسحاق سبيعي . ابن حبان گفته او زنجيره گزارش ها را ديگر گونه مي نموده و کاستي هاي آن ها را پنهان مي داشته کرابيسي نيز او را از مردمي که کارشان چنان است شمرده و معن گفته: اعمش و ابو اسحاق با شيوه نامبرده احاديث کوفيان را تباه ساختند " تهذيب التهذيب 66 / 8 " و ابو حاتم گفته راستگو است ولي احاديث وي شالوده استدلال نتواند بود و ابن خراش گويد حديث وي نکوهيده است و ابن‏حزم در المحلي مي نويسد احمد و يحيي احاديث وي را بسيار ضعيف مي شمرده اند و احمد گويد احاديثش درهم برهم است " ميزان الاعتدال 339 / 3 "
4- ابوبکر بن ابو موسي متوفي سال106 ابن سعد احاديث وي را ضعيف مي شمرده و احمد گويد او چيزي از پدرش نشنيده تهذيب التهذيب41 / 12
5- ابو موسي اشعري متوفي سال 42 يا 50 يا 51 يا 53 هجري که مدت عمر او 63 سال بوده ودر اين زمينه هيچ مخالفتي از کسي نديده ام . آنگاه واقعه اي که از زبان وي آورده اند 9 سال پس از عام الفيل يا 12 سال پيش از تولد بوموسي (که در سال 17 يا 22 يا 23 يا 25 ازعام الفيل بوده) روي داده پس اگر بوموسي پيش از آنکه زاده شود خودش اين ماجرا را ديده که آفرين بر او و اگر هم آن را از ديگري که بچشم خود ديده روايت کرده که بايد آن ديگري رابشناسيم تا بتوانيم درباره خود وي و گزارش او اظهار نظر کنيم .
اين بود حال زنجيره و ميانجيان گزارش، و آياهمه اين ها بر کسي همچون ترمذي و حافظان پس از وي پوشيده بوده که آن گزارش را نيکو شمرده اند يا مانند ابن حجر و حلبي آنرا صحيح خوانده اند. من نميدانم ولي اين هم هست که دوستي، آدمي را کور و کر مي نمايد .
تازه متن روايت هم به تنهائي کافي است که دروغ بودن آن را آشکار سازد زيرا سفر ابوطالب (ع) به شام و رفتن رسول خدا (ص) به همراه وي در هنگامي بوده که به گفته ابوجعفر طبري‏و سهيلي و جز آندو، پيامبر 9 ساله بوده و به گفته ديگران نيز 12 سال داشته و آن هنگام بوبکر 6 ساله يا 9 ساله بوده پس آن هنگام کجا بوده و درشام چه مي کرده و چه نقشي ميان بزرگان قريش داشته و تازه آن موقع نطفه بلال هم بسته نشده بود چه‏قول کساني را بگيريم که مي نويسند اودر شصت و اند سالگي در سال 25 هجرت درگذشته و چه سخن ابن جوزي را در الصفوه 174 / 1 بگيريم که او در شصت و اند سالگي در سال 20 از هجرت درگذشت پس در پيرامون همان سال هاي سفر پيامبر به شام او تازه متولد شده‏بوده . ولي اين خبر سازها چنان پنداشته اند که از همان نخستين روز زادان بوبکر، هم وي از بزرگان و پيران بوده و هم بلال از همان گاه آزاد کرده وي به شمار رفته و از نخستين روز همراه او بوده و خود او از روزيکه از شکم مادر درآمده از مردمي به شمار مي رفته که به کار گره زدن گسسته ها و گشودن گره دشواري ها مي پردازند
وانگهي بيعتي که در آن روز گرفته شده چه صيغه اي بوده و اين‏سخن بوموسي اشعري چه‏معني دارد که گفته با رسول بيعت کردند و نزد وي درنگ کردند؟ مگر آن روز سي و يکسال به بعثت نمانده بود؟ - يا 28 سال يا22 يا به پندار نووي 17 سال - در آن صورت ايمان و اسلامي که گزارشگران اين بافته ها پنداشته اند کجا بوده که بر سر آن بيعت کنند؟ آن روز که پيامبر (ص) دعوتي نداشته و کسي را به ايمان آورده تکليف نکرده و کسي هم‏که چيزي از زمينه هاي مقدماتي نبوت وبشارات مربوط به آن را دريابد تنها به صرف اين دانش، از مسلمانان شناخته نمي شود که بگويند در همان روز آگاهي از بشارات، اسلام آورده، وگرونه بايد گفت بحيراي راهب و نسطورو راهبان و کاهناني مانند ايشان پيش از ابوبکر اسلام آورده اند زيرا آن هنگام چه بسيار مردماني بودند که از پيشتر جريان رسالت را دريافته و خود نويد دهنده آن بودند ولي پس از بعثت کينه توزي و سرسختي نمودند و حسد ورزيدند تا برخي شان بر دين بت پرستان مردمند و برخي نيز - چنانچه همين نزديکي ها درباره کعب الاحبار خواهيم گفت - پس از مدتي چند هدايت يافتند . چگونه با آن رويداد، حکم به مسلمان شدن بوبکر از همان روز نموده و با
دست آويز آن وي را پيشگام‏ترين مردم را در راه اسلام مي شمارندولي همين حکم رادرباره ابو طالب و ديگران که نيز آنجا بوده اند روا نمي دارند . با آنکه ابو موسي درروايت خود ابوطالب را از کساني که آن‏روز با پيامبر بيعت کرده اند مستثني نکرده و او را از اين جهت مانند بوبکر و بلال پنداري شمرده
حافظ دمياطي گفته: دو پندار بي پايه در اين گزارش هست يکي اينکه بر بنياد آن، همه با پيامبر بيعت کردند و نزد اوماندند ديگر آنکه مي گويد: ابوبکر بلال را با او فرستاد با آنکه هيچيک از آندو با رسول (ص) نبودند و بلال‏هم نه اسلام آورده بود و نه آن هنگام غلام بوبکر بود بلکه در آن هنگام بوبکر به ده سالگي هم نرسيده بود و بلال نيز به غلامي بوبکر در نيامد مگر با گذشت بيش از سي سال ديگر . اين است که ذهبي نيز گزارش را ضعيف شمرده
و باز زرکشي در الاجابه ص 5. مي نويسد اين گزارش، پنداري بودنش آشکار است زيرا جز اين نبوده که بلال‏را بوبکر پس از مبعث پيامبر (ص) خريد و پس از اسلام آوردن بلال و انگيزه اش نيز آن بود که خواجگان بلال وي را بخاطر مسلمان شدنش شکنجه مي دادند، از طرفي هم وقتي که پيامبر (ص) با عمويش ابوطالب به شام رفت دوازده سال و دو ماه و چند روز داشته و توان گفت که آن موقع بلال هنوز متولد هم نشده بوده
ابن کثير در تاريخ خود 285 / 2 مي نويسد: اين که در گزارش آمده: ابوبکر بلال را با پيامبر فرستاد اگر بپذيريم که عمر وي (ص) در آن هنگام12 سال بوده بوبکرنيز آن موقع 9 ساله‏يا 10 ساله خواهد بود - و بلال از اين هم کمتر - پس آن موقع بوبکر آنجاکجا بود و بلال کجا بود؟ اين دعا درباره هر دو شگفت انگيز مي نمايد مگر بگوئيم چنين رويدادي رخ داده ولي‏آن هنگام رسول خدا (ص) بزرگسال بوده به اين صورت که يا سفر وي بشام سالها بعد روي داده يا 12 ساله بوده او بنابر آن گزارش درست نبوده است زيرا 12 ساله بودن وي در آن هنگام را تنها واقدي نوشته است و سهيلي از برخي ديگر حکايت کرده است که‏عمر او (ع) در آن هنگام نه سال بوده و خدا داناتر است
ميني گويد: ابن کثير نخست افسانه خنده آور بيعت را که در گزارش بوده چنان يکسره نديده گرفته " که گوئي فرامرز هرگز نبود " و آنگاه پرداخته است به اين که فرستاده شدن بلال بوسيله بوبکر راگزارشي درست وانمود کند و آن هم با توجيهاتي که خود مي داند بي پايه است‏زيرا سفر رسول خدا (ص) به شام با ابوطالب (ع) بيش از يکبار نبوده و 12 ساله بودن وي (ص) را در آن هنگام نيز از گزارش هاي ابن سعد و ابن جرير و ابن عساکر و ابن جوزي بدرستي مي توان دريافت و چنانچه او پنداشته نقل آن تنها از راه واقدي نبوده، البته رسول خدا (ص) يکبار ديگر هم در سال 25 عام الفيل با ميسره غلام حضرت خديجه (ع) به شام رفت ولي آنجا ديگر هيچ نامي از بحيرانيست بلکه تنها سخن از قضيه نسطور راهب است .
ابن سيد الناس نيز در عيون الاثر 43 / 1 نظير سخني را که از دمياطي آورديم ياد کرده است و به همين گونه حلبي در سيره نبوي . 129 / 1 البته ابن جوزي نيز همين گزارش را بي آنکه نامي از ابوبکر - يا نشانه اي از دو نقطه مذکور - در آن باشد از طريق داود بن حصين در صفه الصفوه 21 / 1 گزارش کرده است .
نگاهي به حديث کعب: روايت کعب را نيز من در هيچيک از اصل‏هاي نگاشته شده در پيرامون احاديث نيافتم و هرگز زنجيره گزارشگران آن را نشناختم و همين که در ميان گزارشگران آن به نام کعب - همان کعب الاحبار است - بر مي خوريم برايمان بس است و درباره کعب نيز همين تذکر را بس مي دانيم که بگوئيم بخاري از زهري گزارش کرده که حميد بن عبد الرحمن شنيد معاويه در مدينه با گروهي از قريش سخن مي گويد و ضمن ياداز کعب الاحبار مي گويد اگرچه او از راستگوترين کساني است که از اهل کتاب‏براي ما داستان مي گويند باز هم ما دروغگوئي او را آزموده ايم .
و ابن ابي الحديد در شرح خود 362 / 1 مي نويسد گروهي از سرگذشت نگاران آورده اندکه علي درباره کعب الاحبار مي گرفت او دروغ پرداز است و کعب از راه‏علي (ع) رو گردان بود .
و هم ابن ابي خيثمه با زنجيره اي از ميانجيان که ابن حجر آن را نيکو مي شمرده از قتاده گزارش کرده که حذيفه را خبر رسيد که کعب مي گويد آسمان همچون آسيا بر دور يک ستونه آهنين مي چرخد پس او گفت: کعب دروغ مي گويد زيرا خدا مي گويد خدا خود آسمان ها و زمين‏را نگاه مي دارد تا نيفتند
و تازه آن‏بشارت هائي را که کعب مي گفت بر ظهورپيامبر و خلافت بوبکر دلالت دارد اگرخودش باور داشت و راست مي شمرد تا بازپسين دم از زندگاني پيامبر (ص) بر کيش يهود نمي نماند و اسلام خود را تا روزگار عمر بن خطاب به تاخيرنمي انداخت و بعدها که از او پرسيدند چرا در روزگار پيامبر مسلمان‏نشدي اين بهانه را نمي آورد که بگويد: " پدرم براي من کتابي از تورات نگاشت و گفت: به اين عمل کن و کتاب هاي ديگرش را مهر کرد و مرا به حق پدر و فرزندي سوگند داد که مهر را ازآن بر ندارم ولي من چون اخيرا آشکار شدن اسلام را ديدم بخود گفتم شايد پدرم دانستني هائي را از من نهفته باشد اين بود مهر از سر آن ها برگرفتم و ديدم صفت محمد و پيروان وي‏در آن است و اکنون آمده‏ام مسلمان شوم " با اين که وي هنگام درگذشت رسول خدا (ص) 82 ساله بود و نشانه دروغ بودن بر بيشتر آنچه کعب گزارش کرده آشکار است و برايش همين بس که حديث ذي قربات را که ابن عساکر از زبان وي در تاريخ خود 260 / 5 بازگو کرده همه حافظان مي گويند نادرست است‏و نيز آنچه سيوطي در الخصائص الکبري 31 / 1 از زبان وي آورده که به گزارش‏او، در تورات، هم نام عمر و عثمان بعنوان جانشينان پيامبر آمده و هم اين که عثمان به ستم کشته مي شود و با همه اين ها يقين نداريم که اين بشارت را در روزگار مسلماني اش نقل کرده باشد و شايد هم پيش از آن بوده که چنين سخني گزارش کرده که سخن و حديث ان روزش هم پذيرفتني و تصديق کردني نيست.
و تازه اگر اين خواب هاکه بر بوبکر بسته اند درست و راست بود پس چرا او هيچيک از صحابه را از داستان آن آگاه نساخت و نگفت که بحيرا بوي نويدداده که وي وزير و خليفه رسول خدا (ص) خواهد شد تا داستان آن در روزگار پيامبر (ص) بر سر زبان هاشان افتد و با يادآوري آن دل هاي همه آرامش يابد و انجمن هاشان درخشندگي گيرد . شايد هم‏که او داستان را بر ايشان گفته ولي صحابه آن را نديده گرفتند و بازگو نکردند و در نتيجه گزارش آن نه به محدثان رسيد و نه به هيچکس از نگارندگان " صحيح " ها و " مسند " ها. تا چون نوبت به کساني از متاخران رسيد که در فضيلت تراشي سخت تند مي رفتند اين بود که آن را در برابر حقايق استوار به گونه امور مسلم و بديهي جلوه دادند .
اگر بوبکر با آن فريضه ها نخستين کسي باشد که اسلام آورده پس او در پايان سال هفتم از بعثت کجا بوده که رسول خدا (ص) درباره آن مي گفته: فرشتگان هفت سال‏بر من و علي درود فرستادند چون ما نماز مي گزارديم و هيچکس ديگر همراه ما نبود که نماز بخواند .
درباره اين‏ که اميرمومنان نخستين کسي بود که اسلام آورده از پيامبر (ص) و از سرور ما اميرمومنان (ع) گزارش هائي‏درست رسيده که ما در جلد سوم آورديم و همانجا نزديک به 60 حديث از صحابه و شاگردان ايشان را نگاشتيم درباره اين که علي نخستين کس از مردان بوده که اسلام آورده و نخستين کسي بوده که‏نماز گزارده و به پيامبر گرويده است و همانجا گزارش صحيحي از طبري نقل کرديم که بوبکر پس از بيشتر از 50 مرد اسلام آورده و اگر بوبکر نخستين کسي بود که اسلام آورده و پيش از ولادت علي (ع) به پيامبر گرويده بود پس چه مي کرد در آن روز که عباس به عبد الله بن مسعود گفت: بر روي زمين هيچکس نيست که خدا را از راه اين دين پرستد مگر اين سه تن: محمد و علي و خديجه؟ (تاريخ ابن عساکر 318 /1)
پس هيچکس از گزافه گويان در فضيلت خواني را نرسد که آن همه گزارش‏هاي صحيح از پيامبر بزرگ و وصي پاک او و نخستين ياران وي و شاگردان نيکوکار ايشان را رها کند و دربرابر آن به گزارش کعب بچسبد چون تنها کعب بوده که چنين گزارشي داده وچيزي را با گفته کعب ها نتوان ثابت کرد و نه آرزوهاي شما ملاک است و نه آرزوهاي اهل کتاب از هوس هاي آنان پيروي مکن و از ايشان بپرهيز که مبادا تو را فريفته گردانند .

از کارشناسان عزیز تاریخی در خواست می شود نسبت به فربه سازی این بحث تلاش کنند تا جمیع جوانب آن بررسی و پاسخی بهتر از این به این ادعا (سبقت ایمان ابوبکر ) داده شود . گرچه خود حضرت علی (ع) و بعض صحابه در فضایل آنحضرت به سبقت در ایمان او اشاره کرده و ما هرگز گزارشی در تاریخ نسبت به سبقت ابوبکر در ایمان به علی (ع) نداریم.منابع سنی او را جزو 50 نفری دانسته اند که زود مسلمان شدند . گرچه بعض منابع او را جزو 8 نفری می دانند که زود مسلمان شده است اما جالب است که خود جناب ابوبکر هم هرگز به سبقت در اسلام به عنوان فضیلتی برای خود متمسک نشده و حتی در گزارشهای سقیفه تنها به بحث اینکه من جزو مهاجرینم اشاره می کند و در برابر انصار این را فضیلت خود می شمارد

با سلام به رسول عزیز بحث جالب و کاملی نمودید اما بنده گمان نمی برم کسی از اهل سنت کنونی قایل به این مطالب دروغین باشد البته این بحث شما ازاین جهت که به کسانی که در طول تاریخ همواره شیعیان را به غلو متهم نموده اند می نمایاند که ریشه های غلم در میان اهل سنت نیز فراوان است که باید جداگانه بررسی شود بنده یقین دارم اگر کسی در این موضوع بررسی نماید مشخص می شود غلو و غالیان در میان اهل سنت کمتر از شیعیان غالی نیست و چه بسا ریشه بسیاری از فرق غالی در میان شیعه و افکار انان برگرفته از غلو و غالیان در اهل سنت بوده است

موضوع قفل شده است