تفاوت اخلاق در فرهنگ غرب و اسلام

تب‌های اولیه

3 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
تفاوت اخلاق در فرهنگ غرب و اسلام

اخلاق در فرهنگ غرب، از دو جنبه مورد بررسي قرار مي‏گيرد:

1. بيان نظريات دانشمندان غرب پيرامون اخلاق و پرداختن به جهات مثبت و منفي آن؛ چنانكه فيلسوف شهيد آيت الله مطهري (ره) به طور دقيق به نقد آنها پرداخته و رأي صحيح را در اخلاق نشان داده‏اند.

2. بيان روش عملي‏اي كه در حال حاضر مورد توجّه غرب بوده و حاكم بر حيات فردي و اجتماعي آنان است. البته منظور ما طرح نظريّات و نقد آنها نبوده و كاري به جهات منفي و مثبت آنها نداريم و اگر به نظريه‏اي اشاره مي‏گردد به دليل غرضي است كه در طرح اين بحث مورد نظر ما مي‏باشد تا بدين ترتيب با حيات فكري و عملي غرب - اگر چه به طور اجمال - آشنا شويم.

به نظر مي‏رسد غرب، به خصوص در چند قرن اخير، از مذهب بسيار فاصله گرفته، به طوري كه در غرب، اخلاق را جداي از مباني ديني پيشنهاد مي‏كنند.

پايه اساسي اخلاق در قطعنامه جمعيت امريكايي هواداران اخلاق، چنين بيان شده است:

«بايد اهميت اخلاق و موقع خطير آن، در روابط و شؤون مختلف زندگي بشر اعمّ از فردي و اجتماعي، ملّي و دولتي، بدون اين كه اديان و عقايد مذهبي و انديشه‏هاي متافيزيكي، كوچك‏ترين تأثير و دخالتي داشته باشد؛ در نفوس افراد انسان به طور محكم جاي‏گير شود.»

به دنبال اين نهضت، در انگلستان نيز هيأتي بنام جمعيت هواداران اخلاق به وجود آمد كه به جمعيت آمريكايي هواداران اخلاق پيوستند...(1)

الهام نگرفتن از مذهب، موجب شده كه نظريات مضحكي راجع به اخلاق - همچون نظريه راسل، نيچه و...- ارائه شود.

راسل مي‏گويد: «وجدان اخلاقي و محبّت نوع و نوع‏دوستي و امثال اين حرف‏ها به درد نمي‏خورد؛ اخلاق از اين ناشي مي‏شود كه انسان فكر دورانديش داشته باشد. و وقتي انسان، دورانديش بود، حساب مي‏كند كه مصلحت او در اين است كه رعايت نوع را بكند.» نيز مي‏گويد: «مثلاً، من گاو همسايه را نمي‏دزدم؛ زيرا مي‏دانم كه اگر من گاو او را بدزدم، آن همسايه، و يا ديگري گاو مرا مي‏دزدد.» او مي‏گويد: «آدم فكر مي‏كند و مي‏بيند كه اگر بخواهد با ديگري بداخلاقي كند، او هم بداخلاقي مي‏كند...»

اين سخن، پايه اخلاق را از اساس متزلزل مي‏كند؛ يعني، اين اخلاق، در جايي حكم مي‏كند كه قدرت‏ها متساوي باشند... امّا آنجايي كه يك طرف قوي و طرف ديگر ضعيف است و قوي صددرصد مطمئن است كه ضعيف، اساساً نمي‏تواند كاري كند، هيچ نيرو و عاملي نمي‏تواند وجود داشته باشد كه قوي را دعوت به اخلاق كند.(2)

نيچه مي‏گويد: «بحث در اين كه دنيا خوب است يا بد و حقيقت آن چيست بيهوده است؛ امّا مي‏دانيم كه خوب يا بد به دنيا آمده‏ايم و بايد از دنيا هر چه بيشتر متمتّع شويم. پس آنچه براي حصول اين مقصود مساعد است - اگر چه قساوت و بي‏رحمي و مكر و فريب و جنگ و جدال باشد - خوب است، و آنچه مزاحم اين غرض است - اگر چه راستي و مهرباني و فضيلت و تقوا باشد - بد است...».

نيچه، انسان را در قالب يك حيوان ريخته و او را در تمايلات پايين محصور نموده است، تا آنجا كه از انسان علوي و تمايلات بالاي او به عللي «غفلت زده» مي‏باشد.(3)

نيچه مذهب اخلاقي سوفسطاييان يونان را تجديد كرد كه مي‏گفتند: «ميزان نيكي و بدي، خود انسان است هر چه نفس انسان مي‏پسندد و آن را مي‏خواهد خوب، و خلافش بد است...»(4)

توماس هابز - از فلاسفه مادّي غرب - طرفدار خودپرستي افراطي - لذّت‏طلبي و ارضاي بي قيد و شرط غرايز - است؛ او مي‏گويد:
«ما نيز مانند جانوران گرفتار نفسانيّاتي هستيم كه بر ما مسلّطند و هيچ اختياري از خود نداريم؛ عقل هم از نفسانيّات جلوگيري نمي‏كند و تنها محرّك انسان در اعمال، مهر و كين و بيم و اميد است. هر حركتي كه در نفس واقع مي‏شود اگر با زندگي، ملايم و مساعد است؛ خوش‏آيند بوده و انسان خواهان آن است و اگر منافي و مزاحم باشد ناخوش‏آيند بوده و از آن مي‏گريزد. و دواعي انسان هم بر آنچه مي‏كند، جز گراييدن به خوشي و پرهيز از ناخوشي چيز ديگري نيست. پس، ميزان اخلاق و بنيادش بر سود و زيان است و نيك و بد، امور نسبي هستند؛ يعني حسن و قبح امور، بر حسب سود و زيان آنهاست و نيك و بد، داد و بيداد، در نفس امر و حدّ ذات، حقيقت ندارد و آنچه نفع شخصي و لذّت فردي در آن است، همان نيك است. بنابراين، مايه كارهاي انسان، خودخواهي است».(5)
نظريّات راجع به اخلاق، منحصر به آنچه بيان شد، نيست. نظريات مختلف ديگري هم وجود دارند كه يا اصلاً توجهي به مرتبه عالي نفس (روح انساني) ندارند؛ و يا آن را در حاشيه قرار داده‏اند و اگر هم اهميتي براي آنان قائل شده‏اند، به لحاظ شناخت سطحي به قضاوت نشسته‏اند.دنياي غرب و جوامع به اصطلاح متمدّن، تابع اين گونه نظريّات بوده و زندگي فردي و اجتماعي خود را بر اساس آن بنا نهاده‏اند. به همين جهت، اخلاق در فرهنگ غرب، رنگ‏هاي مختلفي داشته است:
الف) اخلاقي كه بر پايه «اصل لذّت» گذاشته شد؛

ب) اخلاقي كه بر پايه فردپرستي و خودخواهي استوار گشته؛

ج) اخلاق مصلحتي، كه تكليف را ناديده گرفته و بر اساس نفع‏طلبي حركت مي‏كند؛

د) اخلاقي كه اساس آن حبّ ذات و غريزه جنسي است.
...
اكثر روش‏هاي اخلاقي در غرب، بر اساس دنياگرايي بوده و تمام توجّه آن روي تمتّعات مادّي و شهوي دور مي‏زند. بدين جهت است كه غرب با نظريات اخلاقي و با روش عملي‏اش انسان را قرباني هوي و هوس حيواني كرده و او را در حدّ حيوانيّت نگاه داشته است. آناني كه به جوامع غربي سفر كرده‏اند؛ جامعه را غرق در مسائلي مي‏بينند كه انسان و حيوان در آن مشتركند؛ محبّت، عاطفه و... كه در غرب وجود دارد، در حدّ حيواني آن خلاصه مي‏شود و بس. روش عملي غرب به خوبي نشان مي‏دهد كه اخلاق بر پايه احساس‏گرايي، وهم و خيال گرايي است نه بر پايه عقل و مذهب صحيح. در واقع، اخلاق در غرب، اخلاق انتفاعي است نه ايماني. و آنچه در شأن انسان است، اخلاق ايماني است نه انتفاعي. مسائل اخلاقي آن‏گاه كه بر محور ايمان باشد، فضيلت دارد؛ محبّت، عاطفه، گذشت، انفاق، مدارا و... آن‏گاه كه بر محور سودجويي، غريزه جنسي، فردپرستي، حبّ ذات و لذّت‏جويي و زيباگرايي دنيوي باشد، نه تنها داراي فضيلت نيست؛ بلكه همان اخلاق دنيوي است.

پيامدهاي نامطلوب اين اخلاق را در جهان كنوني مشاهده مي‏كنيم و شرق و غرق و جوامع تابع اين دو بلوك، گرفتار چنين اخلاقي هستند و با نهايت تأسّف، دانسته يا ندانسته، اخلاق مذهبي را مردود و روش‏هاي اخلاقي شهوي و دنيوي را عظيم مي‏شمارند.
اخلاق در فرهنگ غرب، انسان و زندگي انساني را عملاً عبث دانسته و انسان را موجودي مي‏داند كه به خود واگذاشته شده و مقصد و هدفي جز گذراندن دنيا ندارد. در واقع حيات غربي، چراگاه شيطان است كه به خوبي خواسته‏هايش برآورده مي‏شود و از اهل آن رضايت كامل دارد.

اخلاق در فرهنگ اهل بيت(ع)
قبل از اين كه به گفتار بلند و والا و گهربار امامان معصوم(ع) اشاره كنيم، بيان يك نكته لازم است و آن اين كه در هستي ادراكي توحيدي، كمال مرادف با وجود است؛ يعني كمال، حقيقتي وجودي است؛ امّا نه وجودي كه محتاج به ظرف و محل باشد، مانند سفيدي يا سياهي كه محتاج به محل هستند. كاغذ سفيد است؛ اين لباس سياه است؛ كاغذ محلّ براي سفيدي و لباس محلّ براي سياهي است. وجود كاغذ و لباس، وابسته به سفيد و سياه نيست؛ ولي سفيدي و سياهي وابسته به وجود كاغذ و لباسند. با نفي سفيدي و سياهي، لباس و كاغذ نفي نمي‏شوند؛ ولي تفاوت بين «كمال» و «اخلاق» مانند تفاوت بين وجود كاغذ و سفيدي است. آن‏چنان‏كه كاغذ، محلّ و ظرف براي سفيدي است، كمال انساني هم ظرف اخلاق است. لذا آن‏جا كه كمال انساني هست، اخلاق انساني ظهور دارد و آن جا كه كمال انساني وجود ندارد، صفات اخلاقي هم موجود نيست. امّا نبايد فراموش كنيم كه اين ظرف هرگز بدون مظروف نيست؛ بلكه اين دو لازم و ملزوم يكديگرند. لازمه كمال انساني، وجود صفات اخلاقي است و لازمه ظهور صفات انساني، وجود كمال انساني؛ بنابراين، اخلاق حقيقي و انساني، آيه و نشانه رشد وجودي و كمال انساني است.از توجه به نكته فوق، نكته ديگري استفاده مي‏شود و آن اين كه حدّ وجود اخلاقي انسان و صفات معنوي و شدّت و ضعف آن به كمال موجود در انسان بستگي داشته و حدّ كمال را نشان مي‏دهد.در مكتب اهل بيت(ع) توجّه و نظر به چنين اخلاقي است. توجّه به اخلاق انساني كه ظهور فعلي فضايل است. فضايلي كه نشان‏دهنده وسعت روح انساني است.بيان اهل بيت(ع) در حسن خلق و مكارم اخلاق دربرگيرنده حقيقت فوق است اگر چه برخي از روايات وارده مطلق بوده و شامل اخلاق انتفاعي نيز مي‏شود؛ امّا به لحاظ اين كه روايات وارده، سخن انسان كامل است، هرگز حمل بر اخلاق انتفاعي - آن‏چنان‏كه در فرهنگ غربي شايع است - نمي‏شود.
علي(ع) فرمود:
«اكمل المؤمنين ايماناً احسنهم خلقاً»؛(6) «كامل‏ترين گروندگان از حيث ايمان، كسي است كه نيكوترين خلق را داشته باشد».
در اين روايت، حسن خلق نشانه ايمان معرّفي شده كه هر قدر نيكوتر باشد، نشان‏دهنده ايمان قوي‏تر خواهد بود.در تفسير آيه «انَّكَ لعلي خلق عظيم»؛ «براستي تو بر خلق عظيم هستي»، امام باقر(ع) فرمود: «خلق عظيم، اسلام و يا دين عظيم است».(7) يعني، اخلاق، همان اسلام و دين است. و اين سخن بيانگر اخلاق ايماني است.خلق احسن و خلق عظيم وقتي در روح انساني ظهور فعلي پيدا مي‏كنند كه روح به رشد وجودي‏اش رسيده باشد. علي(ع) فرمود: «حُسنُ الخُلقِ في ثَلاث: اِجتِنابُ المَحارِم و طَلَب الحَلال و التَّوسُّع عَلي العَيال»؛(8) «حسن خلق در سه چيز است: دوري جستن از محارم، طلب حلال و وسعت بخشيدن به عيال».طبيعي است كه در اخلاق انتفاعي و دنيوي توجّهي به طلب حلال و ترك معاصي وجود ندارد. البته كساني كه به زندگي خصوصي خود و به زن و فرزند خويش وسعت داده و اسباب رفاه آنها را فراهم مي‏آورند - ولي از طريق حرام - به طور يقين، چنين وسعت دادني از نظر امام علي(ع) حسن خلق نمي‏باشد.وجود چنين اخلاقي در فرهنگ اهل بيت(ع) بيانگر اين مطلب است كه جهان و انسان هدفدار بوده و بيهوده آفريده نشده است.
امام(ع) فرمود: «ايُّها النّاس اتّقوا الله فما خلق امرؤٌ عبثاً فَيَلهُو ولا تُرِكَ سُديً فَيَلغُوَ و ما دنياهُ الّتي تحسَّنَت له بخَلفٍ مِن الاخرةِ الّتي قبَّحَها سوءُ النَّظر عنده»؛(9) «اي مردم! از خدا بترسيد؛ هيچ كسي بيهوده آفريده نشد تا به لهو بپردازد (جهان را و خودش و حيات انساني را به بازي بگيرد) و خودسر رها نگشته تا كار بيجا و لغو انجام دهد (و يا در پي اخلاق انتفاعي و دنيوي باشد) و دنيا براي او به جاي آخرت نيست؛ آن دنيايي كه خود را آراسته و نيكو نموده، تا آخرت را نزد او زشت وانمود كند و در نظرش بد جلوه دهد».
و نيز فرمود: «فما خُلِقتُ ليَشغَلني اكلُ الطّيبات كَالبَهِيمَة المَربُوطَةِ همُّها عَلَفُها او المُرسلَةِ شُغلُها تَقمُّصُها تكتَرِشُ من اعلافِها و تلْهُو عمّإ؛بب يُرادُ بها او اُترَكَ سُديً او اُهمَلَ عابثاً او اجُرَّ حَبلَ الضَّلالة او اعتَسِف طريقَ المُتاهة»؛(10) «آفريده نشدم تا خوردن طعام‏هاي پاك مرا مشغول سازد، مانند حيوان بسته شده كه همّت آن علف خوردن است، يا حيوان رها شده كه كارش به هم زدن خاكروبه است تا چيزي يافته، بخورد تا شكنبه را از علف‏هاي آن پر سازد و از آنچه برايش در نظر دارند، غفلت دارد يا اين كه بي‏حاصل و بيهوده به خود واگذاشته شوم، يا عبث بازگذاشته شده و يا ريسمان گمراهي را بكشم؛ يا در راه سرگرداني بيراهه روم».
بنابراين، انديشه اخلاقي در فرهنگ اهل بيت(ع) بر اين استوار است كه انسان موجودي بلاتكليف و به خود واگذاشته شده نيست تا هر گونه صفاتي را كسب نمايد؛ بلكه آفريده شده تا در پي كسب فضايل انساني باشد.
در حقيقت، ائمه(ع) مروّج فضايل اخلاقي بر محور خداپرستي هستند و امثال نيچه، فرويد، راسل و هابز، مروّج اخلاق دنيوي بر محور هواپرستي مي‏باشند.
بر ما وظيفه است كه امام معصوم(ع) را اسوه اخلاق انساني و فضايل معنوي قرار دهيم و در رفتار، گفتار و افكار پيرو آنان باشيم.
امام صادق(ع) از آباء طاهرش(ع) از پيامبر اسلام(ص) چنين نقل مي‏فرمايد: «انَّ ائمَّتكم قادَتُكم الي الله فانظُرُوا لِمَن تَقتَدُون في دينِكم و صَلاتِكم»؛(11) «همانا پيشوايان شما، پيشروان شما به سوي خدا هستند؛ پس نظر كنيد، به چه كسي در دينتان و نمازتان اقتدا مي‏كنيد».
اسلام اخلاق عملي است
اخلاق عملي عبارت است از آنچه در حيطه اراده و اختيار قرار مي‏گيرد. اين‏كه كدام عمل و صفت نيكوست و كدام زشت، در حيطه اراده و اختيار ما نيست. و نيز اين كه كدام صفت و عمل شرط كمال وجودي، و چه صفت و عملي شرط نقص وجودي است، خارج از اراده و اختيار انسان مي‏باشد؛ امّا اين كه بايد راستگو، امانتدار، داراي حسن خلق و مكارم اخلاق باشيم، تحت اراده و اختيار ماست.
اگر چه اسلام، اخلاق نظري را بيان داشته، و از اين كه چه انديشه و صفت و عملي نيكوست، در تمام ابعاد حيات بشري (حقوق و اقتصاد، سياست، مسائل تربيتي، فرهنگ، عقايد، امور نظامي، اجتماعي و خانواده‏اي و...) سخن گفته است، لكن هدف اصلي، اخلاق عملي بوده است، بنابراين، تمام اسلام، عمل است.
اسلام داراي دو گونه عمل است: عمل جوانحي و قلبي، و عمل جوارحي. ايمان آوردن به اصول عقايد (توحيد، عدل، نبوت، امامت و معاد) و به فروع دين (نماز، روزه، خمس، زكات، حج، جهاد، امر به معروف، نهي از منكر، تولّي و تبرّي) عمل جوانحي است. قلب وقتي با اين انديشه كلّي و جزئي گره خورد، عمل قلبي انجام مي‏گيرد و آن گاه كه انسان با اعضا و جوارحش به آنچه اسلام نيكو دانسته و شرط كمال وجودي مي‏داند، عمل كند، عمل جوارحي صورت گرفته است و اين، تمام اسلام است.
اسلام همان‏گونه كه اخلاق عملي است، تمامش حسن خلق و مكارم اخلاق است. پيامبر گرامي اسلام، حضرت محمد(ص) براي همين امر مبعوث شده است، آن‏جا كه رسول گرامي(ص) فرمود:
«انَّما بُعثتُ لاتَمِّمَ مَكارِمَ الاَخلاق»؛(12) «جز اين نيست كه براي به اتمام رساندن مكارم اخلاق مبعوث شده‏ام».
به راستي اسلام زيباست و با تفقُّه در آن مي‏توان متوجه شد كه هيچ جهت نقصي در آن نيست. بيان اين نكته لازم است كه حسن خلق، مرتبه نازله اسلام و مكارم اخلاق مرتبه عاليه اسلام است. بنابراين، مكارم اخلاق اختصاص دارد به رسول گرامي اسلام و آنان كه پيرو خالص و صديق آن حضرت هستند.
«انّ الله تبارك و تعالي خصَّ رسول الله(ص) بمكارم الاخلاق فامتحنوا انفسكم فان كانت فيكم فاحمدوا الله عزَّوجلَّ و ارغبوا اليه في الزيادة منها...»؛(13) «به راستي خداي تبارك و تعالي، رسول خدا(ص) را به مكارم اخلاق اختصاص داد؛ خودتان را آزمايش كنيد، اگر مكارم اخلاق در شما بود، خداي عزّوجلّ را حمد و ستايش كنيد و به زياد كردن آن رغبت نماييد...»
از علي(ع) است كه فرمودند:
«ذلّلوا اخلاقَكُم بالمحاسِنِ و قودوها الي المكارم»؛(14) «اخلاق خود را با صفات حميده رام كنيد و آن را به سوي مكارم اخلاق و سجاياي انساني سوق دهيد».

اخلاق و كمال نهايي نفس
از ديدگاه توحيدي، كمال نهايي انسان در پرتو اخلاق حاصل مي‏شود، به همين جهت، اخلاق، شرط لازم جهت نيل به رشد انساني به حساب مي‏آيد. رابطه بين كمال نهايي و اخلاق، رابطه بين علّت و معلول و رابطه‏اي حقيقي و تكويني است؛ براي شناخت اين رابطه، به توضيح چند مطلب مي‏پردازيم:

الف) اخلاق و نفس؛ ب)معناي كمال؛ج)كمال نهايي.
اخلاق و نفس
نفس عبارت از روحي است كه با بدن همراه بوده و از مراتب مختلفي برخوردار است و شناخت ما از مراتب نفس به لحاظ آثار مختلفي است كه در وجود خود مي‏يابيم.
1. بدن در حال رشد و نموّ بوده، داراي نيروي جذب و دفع و دستگاه‏هاي مختلفي است كه در رشد و حيات آن، دخالت مؤثر دارند. اين آثار حاكي از وجود حقيقتي است كه در گياهان هست و بعد نباتي نفس را تشكيل مي‏دهد. در اين مرتبه سخن از اخلاق نيست؛ محكوم قوانين طبيعي و جبري است و اخلاق، نقشي در جذب و دفع، رشد و نموّ و گردش دستگاه‏ها ندارد.
2. وجود ما از غرايزي برخوردار است كه در مقاطع مختلف زماني به ظهور فعلي مي‏رسند؛ مانند غريزه خوردن و خوابيدن كه از ابتداي تولّد، فعلي است؛ و غريزه جنسي كه در سنّ خاصّي فعلي مي‏شود و... اين‏گونه غرايز حاكي از حقيقتي است كه در حيوانات موجود بوده و بعد حيواني انسان را تشكيل مي‏دهد. دراين مرتبه نيز سخن از اخلاق نيست، زيرا ظهور غرايز و رشد آنها طبيعي و جبري بوده، از حيطه اراده و اختيار انسان خارج است؛ خوب و بد، نيكو و زشت و... نقشي در فعليّت آنها ندارد.
3. وجود ما داراي آثار روحاني و معنوي است. كارهاي عقل - كه حق و باطل را تشخيص مي‏دهد - و فطرت عالمه - كه به جستجو در كسب دانش مي‏پردازد - آگاهانه، هدفدار، انتخابي و اختياري است. اين آثار از حقيقتي فوق نبات و حيوان ناشي مي‏شود - كه به آن، روح انساني گفته مي‏شود - و مرتبه عالي وجودي نفس است كه از قوا و فطرت‏ها و ميل‏هاي معنوي - كه نظر به فوق طبيعت دارند - برخوردار است. در اين مرحله است كه اخلاق مطرح مي‏شود و فضايل و رذايل اخلاقي الهام شده و موجب شكوفايي روح و شرط فلاح و رستگاري است.

بنابراين، رابطه اخلاق با روح انساني، رابطه‏اي مستقيم است و ابتدا در اين بعد عالي اثر مي‏گذارد و به لحاظ اين‏كه نفس، داراي يك وجود است و مراتب آن، به هم پيوسته‏اند و بر روي يكديگر تأثير مي‏گذارند، تأثير اخلاق بر بعد حيواني و نباتي در مرحله بعد از روح انساني است.

تأثير مثبت اخلاق بر روح انساني و ظهور فعلي فضايل موجب مي‏گردد كه بعد حيواني به كنترل عقل درآيد و از حدود وظايف ديني و عقلي تجاوز نكند و رويش و رشد و نمو در بعد نباتي از طريق غذاي حلال و... باشد.
به هر حال، اصل طرح اخلاق در مرتبه عالي نفس ذاتي و طرح آن در بعد حيواني عرضي، و به لحاظ وحدتش با روح انساني مي‏باشد.
لازم به ذكر است كه كمال نهايي نفس، كمال روح انساني است نه كمال در مرتبه حيواني.
معناي كمال
وقتي كه يك موجودي به تناسب وجود خود رشدي حاصل مي‏كند، مفهوم كمال را به كار مي‏برند پس كمال عبارت از صفتي است كه بر رشد وجودي يك موجود يا پيدايش صفت مناسب در موجود، اطلاق مي‏شود. نطفه‏اي كه رشد كرده و روح حيواني در او دميده شده و صفت احساس و اراده در او پديد آمده است، نطفه‏اي به كمال رسيده است.

در مقابل كمال، نقص است كه بر انحطاط وجودي و يا صفتي دون شأن يك موجود اطلاق مي‏شود - و در انسان - مانند تنزّل نفس در مرتبه حيواني و يا وجود حسد در نفس كه دون شأن انسان است و به تنزّلي كه دربردارنده صفتي دون شأن انسان است، صفت نقص اطلاق مي‏شود. بنابراين، كمال، وجود و هستي؛ و نقص، عدم و نيستي مي‏باشد.

كمال انسان در رشد وجودي و ظهور فعلي فضايل اخلاقي در روح انساني است؛ چنانكه نقص او در نفي انسانيّت و حاكميّت حيوانيت و ظهور فعلي رذايل مي‏باشد. البته كمال داراي معناي ديگري نيز هست و آن رسيدن به غرض و مقصود مورد نظر است.
كمال نهايي
در جهان طبيعت، هر موجودي در جستجوي آن است كه به كمال نهايي و لازم وجودي‏اش نايل شود. كمال نهايي هر موجودي، عبارت از رسيدن او به آخرين درجه وجودي‏اش مي‏باشد. انسان، قبل از آن كه تهذيب نفس كند و به ظهور فعلي فضايل بپردازد؛ بايد به كمال نهايي‏اش عالم و آگاه باشد، تا شرايط لازم جهت رسيدن به آن را فراهم آورد. بنابراين، لازم است ابتدا به پاسخ اين سؤال كه: «كمال نهايي انسان چيست» بپردازيم و چنانكه در ابتداي اين بحث بيان داشتيم؛ به شناخت رابطه خاصّ اخلاق با كمال نهايي نايل شويم. چگونه مي‏توان با كمال نهايي انسان آشنا شد؟

همچنانكه ذكر شد؛ كمال نهايي انسان در مرتبه روح انساني - كه عالي‏ترين مرتبه وجودي نفس است - مورد طرح و بررسي قرار مي‏گيرد. نيز دانستيم كه كمال، صفتي است كه بر رشد وجودي موجود اطلاق شده و كمال نهايي هر موجودي در ايصال به آخرين حدّ وجودي نهفته است.
شناخت كمال نهايي بستگي دارد به شناخت روح انساني و آخرين حدّ وجودي آن، كه در مسير تكامل بدان مي‏رسد. اگر به درستي توجّه شود، ما نه به حقيقت روح انساني آشنايي داريم و نه به آخرين مرتبه رشد وجودي‏اش دسترسي و چون روح، يك حقيقتي است كه دست تجربه و علم تجربي به آن نمي‏رسد - تا آن را مورد شناسايي قرار داده و به آخرين منزل و كمال او آگاه شود - تجربه در محدوده امور مادّي بوده و امر مجرّد، خارج از حدود شناسايي تجربه قرار مي‏گيرد، حتّي عقل نيز آخرين حد وجودي روح انساني را نيافته است تا كمال نهايي را درك كند. اگر چه عقل با دقّت در وجود روح انساني، به اين حقيقت پي مي‏برد كه روح انساني فوق طبيعت است و بر اساس اين قاعده كه: «وجود عالي، حركت به سمت وجود داني نداشته و آن را طلب نمي‏كند»، حكم مي‏كند كه روح انساني طالب طبيعت نيست تا با وصول به آن، به كمال نهايي‏اش رسيده باشد. بنابراين، طبيعت و آنچه متعلق به آن است، نبايد آرمان و آرزوي نهايي انسان باشد.

عقل، به فطرت‏ها در مرتبه انساني نظر انداخته و به درك اين حقيقت نايل مي‏شود كه خواسته‏هاي انساني داراي حد و مرزي نبوده و نامحدود را طالب است؛ به لذّت، زيبايي و قدرت محدود اكتفا نمي‏كند؛ به هر چه مي‏رسد فوق آن را آرزو مي‏كند. اين نشانگر آن است كه كمال نهايي روح انساني در نيل به نامحدود است.

آخرين مرحله وجودي انسان، رسيدن به شهود حقّ مطلق، زيبايي مطلق و... است. به هر حال، عقل عالي‏ترين معرفت انسان را كه با روح انساني همسان است، ملاحظه كرده و با توجّه به اين كه كمال انساني در بالا رفتن مرتبه آن معرفت است، حكم مي‏كند كه كمال نهايي در نيل به عالي‏ترين معرفت شهودي است كه در پي حركت به سوي شهود مطلق، وجود مطلق و كمال مطلق حاصل مي‏شود.

خلاصه آنچه گفته شد اين است كه اوّلاً، اخلاق در مرتبه عالي نفس (روح انساني) مطرح است. ثانياً، كمال - به معناي خاص - عبارت از رشد وجودي است و در انسان، رشد روح انساني و ظهور فضايل در آن، كمال انساني محسوب مي‏شود. ثالثاً، كمال نهايي انسان، رسيدن به شهود مطلق است و غرض از ارسال رسل و انزال كتب نيز همين موضوع است و شايد آيه شريفه زير، راجع به اين معنا باشد:

«يا ايّتها النّفسُ المطمئنَّة ارجعي الي ربّك راضيةً مرضيةً فادخلي في عبادي وادخلي جنّتي»؛(15) «اي نفس به كمال رسيده و آرامش يافته، به پيشگاه پروردگارت بازآي كه تو خشنود و او راضي از تو است».

به طور يقين، كمال حيواني در انسان، نفس مطمئنّه نيست؛ نفس مطمئنّه، عبارت از وصال روح انساني به حقيقت مطلق و پروردگار عالم است و اخلاق اسلامي اين وظيفه خطير را به عهده دارد كه در انسان، قابليّتي جهت نايل شدن به رشد انساني به وجود آورد، تا خداوند متعال - كه بخشنده وجود و آفريننده موجود است - بر كمال وجود او بيفزايد.

نيز بيان شد كه اسلام، اخلاق عملي است؛ رابطه افعال اخلاقي با كمال انساني، رابطه فعل با نتيجه‏اش مي‏باشد. نتيجه افعال صالحه، تقواي الهي و حسن خلق است؛ لذا نبيّ گرامي اسلام(ص) در جواب عموي خود (عباس بن عبد المطلب) كه سؤال كرد: كمال چيست؟ فرمود: «تقوي الله عزّوجلَّ و حسن الخلق».(16)

در واقع، معناي سخن رسول خدا(ص) اين است كه حسن خلق و تقواي الهي، از كمال وجودي انسان حكايت كرده و خود، دو صفت كمال هستند.

نفس صفات حاصله از رفتار اخلاقي كمال است، زيرا صفات بدون موصوف يافت نمي‏شوند و تا به مرتبه وجودي نفس افزوده نشود، نفس از صفات عالي برخوردار نمي‏گردد. و رابطه بين اخلاق و كمال وجودي، رابطه اعتباري نيست؛ بلكه رابطه حقيقي و تكويني است.

1- گفتار فلسفي، «اخلاق»، ج 1، ص 155.

2- تعليم و تربيت در اسلام، استاد شهيد مطهري، ص 75 - 74.

3- حسن و قبح عقلي، ص 134 - 133.

4- گفتار فلسفي، «اخلاق»، ج 1، ص 101، به نقل از سير حكمت در اروپا، ص 100 - 99.

5- همان.

6- بحار، ج 71، ص 389، روايت 44.

7- تفسير نورالثقلين، ج 5، ص 392.

8- بحار، ج 71، ص 394.

9- نهج البلاغه فيض الاسلام، حكمت 362.

10- نهج البلاغه فيض الاسلام، نامه 45.

11- بحار، ج 88، ص 99، روايت 70.

12- كنز العمال، ج 3، ص 16، شماره 5217.

13- بحار، ج 69، ص 368، روايت 5.

14- تحف العقول، ص 226، روايت 156.

15- سوره فجر، آيات 27 تا آخر.

16- بحار، ج 70، ص 291، روايت 27.

موضوع قفل شده است