داستان های «فصول المختاره» دفاع از حریم تشیع

تب‌های اولیه

5 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
داستان های «فصول المختاره» دفاع از حریم تشیع

فصل 1 در بيان مناظره قاضى ابو بكر احمد بن سيّار با شيخ مفيد ره در باب نصّ بر حضرت امير المؤمنين ع‏

(1) نقل كرده است سيّد مرتضى علم الهدى رحمه اللَّه مصنّف اين كتاب، كه شيخ ابو عبد اللَّه محمد بن محمد بن النعمان كه به «شيخ مفيد» شهرت يافته‏ «1» و از فضلاى طايفه اماميّه رحمه اللَّه است و قاضى ابو بكر كه از اهل سنّت است. روز وفات ابو عبد اللَّه محمد بن محمد بن طاهر الموسوى رحمه اللَّه‏ «2» در منزل وى در بغداد، حاضر شدند و در آن مجلس جمعى كثير «3» از اولاد امير المؤمنين عليه السّلام و اولاد عباس و جمعى از بزرگان تجّار و مسافران بودند.

پس جمعى پاره‏اى گفتگو در باب نصّ بر حضرت امير عليه السّلام كردند، يعنى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله تصريح به امامت على عليه السّلام و اظهار آن كرده يا نه؟ و شيخ جواب ايشان به آنچه مناسب مقام بود فرمود. بعد از آن قاضى به شيخ، گفت: مرا خبر ده از حقيقت نصّ و از معنى لفظ نصّ.

[نص بر امامت على عليه السلام و معانى نص‏]

(2) شيخ جواب فرمود كه نصّ ظاهر كردن و واضح نمودن است و از كلام عرب چند شاهد بر اين، نقل نمود:

اول: آنكه عرب مى‏گويد: «فلان قد نصّ قلوصه» (قلوص) شترى را گويند كه‏

دفاع از تشيع / ترجمه الفصول المختارة للمفيد، ص: 42

هنوز سوارش نشده باشند و خواهند شروع در آن كنند، پس وقتى كه آن را بياورند براى سوار شدن عرب گويد: «نصّ قلوصه»، يعنى فلان كس ظاهر كرد شتر خود را و جدا نمود از ميان شتران ديگر، (1) دوم: آنكه فرش عالى را منصّه به معنى محل نص يا آيه آن مى‏گويند، چون شخصى كه بر آن نشسته باشد ظاهر و مشهور و ممتاز از جماعت ديگر مى‏شود، پس آن فرش محل نص و ظهور آن شخص است يا آيه آن، سوم: عرب مى‏گويد: «نصّ فلان مذهبه»، يعنى ظاهر گردانيد فلانى مذهب خود را، چهارم: آنكه امرؤ القيس شاعر گفته:

و جيد كجيد الرّئم ليس بفاحش‏إذا هى نصّته و لا بمعطّل‏ «1»، يعنى گردن دارد به مثل گردن آهو يعنى نه دراز بلكه به حد اعتدال وقتى كه ظاهر كند گردنش را و نه بى‏زيور، و بعضى گفته‏اند كه مراد شاعر «اذا هى نصبته» است، يعنى وقتى كه نصب كند گردن را و معنى اين هم به اظهار بر مى‏گردد.

و اما لفظ «نصّ» مستعمل شده است در شرع در همين كه ذكر كرديم. و اگر بخواهى بدانى تعريف معنى اين لفظ را مى‏گوئيم كه حقيقت نص قولى است كه اعلام كند از مقول فيه بر سبيل اظهار.

قاضى گفت كه نيكوست آنچه گفتى و به تحقيق درست رفته‏اى در آنچه واضح كردى و بيان نمودى از معنى لفظ نصّ. پس خبر ده مرا حالا كه اگر حضرت پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله نص بر امامت على عليه السّلام كرده باشد هر آينه اظهار فرض اطاعت وى كرده خواهند بود تا معنى نص بر امامت يافت شود، و هر گاه حضرت اظهار آن كرده باشد پوشيده نخواهد بود و هر گاه امر چنين است كه تو در تعريف نصّ و حقيقت آن گفتى پس چرا ما نمى‏دانيم و علم به آن نداريم؟

دفاع از تشيع / ترجمه الفصول المختارة للمفيد، ص: 43

(1) شيخ- أيّده اللَّه- فرمود كه حضرت پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله اظهار امامت على عليه السّلام كردند و اين در زمان حيات حضرت پوشيده نبود و هر كه در آن زمان بود مى‏دانست اين را بى‏شك و اشتباهى و ندانستن تو اگر راست گوئى از براى آن است كه فكر در دليلى كه به اين مطلب مى‏رساند نكرده‏اى و از راه راست بيرون رفته‏اى و اگر ترك عناد دهى و از روى انصاف فكر در اين مطلب كنى هر آينه خواهى دانست و اگر در زمان ظاهر كردن حضرت نيز بودى جزم به آن داشتى و شك و شبهه نكردى.

پس قاضى گفت كه آيا جايز است كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله چيزى را ظاهر كند و آن چيز از جماعتى كه بعد از وفات آن حضرت بيايند پوشيده باشد و علم به آن نداشته باشند مگر به فكر صحيح و استدلال به آن؟

شيخ فرمود: بلى اين جايز است بلكه ناچار است كسى را كه غايب باشد از مقامى در دانستن واقعه‏اى كه در آن مقام حادث شود از فكر و استدلال، و جايز نيست كه علم به آن داشته باشد بديهة و بى‏فكر. از براى آنكه اين واقعه از جمله غايبات است و غيبت را نمى‏توان دانست مگر به فكر، ليكن استدلال بر وقايع مختلف است در ظهور و خفا و سهولت و صعوبت، به سبب شبهه‏هائى كه در طرق اثبات آنها حادث مى‏شود. پس بسيار باشد كه طريق واقعه از شكوك و اسبابى كه باعث صعوبت مى‏شود خالى است، پس دانسته شود به اندك فكرى بر وجهى كه شبيه به بديهى باشد. اما طريق نص بر حضرت امير عليه السّلام پس حاصل است در وى به سبب اسبابى كه عارض او شده باشد از شبهه‏هائى كه متعذّر است با وجود آنها علم به وى مگر بعد از فكر تيز و طول زمان در استدلال.

پس قاضى گفت: هر گاه چنين باشد تو چرا انكار مى‏كنى كه نبى صلّى اللَّه عليه و آله تصريح كرده باشد بر نبى ديگر كه با آن حضرت در زمان وى باشد، يا بر نبى ديگر كه بعد از وى قائم مقام او باشد و ظاهر و مشهود گردانيده باشد اين را بر وجهى كه ظاهر گردانيده است امامت امير المؤمنين عليه السّلام را ليكن ما علم به آن نداشته باشيم چنان كه علم به نصّ نداريم؟

دفاع از تشيع / ترجمه الفصول المختارة للمفيد، ص: 44

(1) شيخ فرمود كه من انكار مى‏كنم اين را از جهت آنكه علم حاصل است مرا و تو را و هر كه اقرار به شرع دارد و انكار آن مى‏كند به كذب و هر كه اين ادعا بر آن حضرت كند اگر اين دعوى حق مى‏بود همه كس علم به بطلان آن و كذب كسى كه اين دعوى كند و نسبت به پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله دهد نمى‏داشتند، و اگر بالفرض بعضى عقلاء از اهل اخبار عارى از علم به بطلان اين دعوى بودند، هر آينه من محتاج بودم در ابطال اين دعوى به دليل ديگر غير از آنچه گفتم، ليكن چون بطلان اين دعوى بر همه كس واضح است از دليل ديگر مستغنى شديم، پس اگر نصّ بر امامت مثل اين مى‏بود هر آينه واجب بود كه جميع شنوندگان اخبار علم به بطلان آن داشته باشند و دو كس خلاف در اعتقاد و بطلان آن نكنند. پس نزاع امّت در نصّ و اعتقاد جمعى بر صحّت آن و علم به وى و اعتقاد جمعى به بطلانش، دليل است بر فرق ميان نصّ بر امامت و نصّ بر نبى.

ديگر باره شيخ- ايّده اللَّه- (بر سبيل تعريض و التزام مفسده بر قاضى، خطاب به قاضى كرده فرمود كه آيا متنبّه و آگاهى) كه انصاف آورده است قاضى از نفس خويش و التزام كرده است آنچه را لازم آورده‏اند بر او خصوم وى به سبب آن چيزى كه قاضى با ايشان در آن شريك است. (يعنى آنكه هر چه رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اظهار آن كرده باشد واجب است كه همه كس داند و آنچه لازم آورده‏اند بطلان چيزى است كه قاضى اعتقاد به آن دارد و خصوم او اعتراف به وى ندارند. وجه التزام اين است كه اگر صحيح بود واجب بود كه ما علم به آن داشته باشيم بنا بر مقدمه مسلّمه پيش تو و ما و حال آنكه ما علم نداريم، پس صحيح نيست). پس قاضى حكم كرده است ميان خود و خصوم خود در آنچه گفته است كه نبى صلّى اللَّه عليه و آله نصّ كرده است بر سنگسار كردن «زانى» و سنگسار كرده است «زانى» را، و همچنين نصّ كرده است بر موضعى كه دست دزد را از آنجا ببرند و بريده است دست دزد را و نصّ كرده است بر اوصاف طهارت و صلاة و طريق روزه و حجّ و زكاة و كرده است اينها را و مكرّر بيان نموده و شهرت داده است و باز خلاف،

دفاع از تشيع / ترجمه الفصول المختارة للمفيد، ص: 45

موجود است. (1) و حق و آنچه به آن عمل بايد كرد از غير آن به طريق استدلال معلوم و ممتاز مى‏شود.

بلكه در آن چيزى هم كه گفته، حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله قمر را دو پاره كرد و اين ظاهر بود در حيات آن حضرت و مشهور بود در عصر و زمان وى و مع هذا انكار كرده‏اند اين را جماعتى از معتزله و غير ايشان از اهل ملل و ملاحده و گمان كرده‏اند كه اين موضوعات اصحاب سير و تواريخ و مخترعات مؤلّفين غزوات و اخبار و ناقلين حكايات و آثار است. و ممكن نيست كه ما برابر مخالف دعوى بداهه كنيم در آنچه گفتيم، بلكه اعتماد و علم به غلط مخالفين از روى استدلال است.

پس بنا بر اين چه چيز ايمن ساخته است قاضى را از اينكه رسول صلّى اللَّه عليه و آله نصّ كرده باشد بر نبى ديگر بعد از خود و اگر چه علم به اين بديهه ندارد، و به چه چيز دفع مى‏كند اين را كه شايد شبهه‏اى حائل شده باشد ميان او و علم به اين، هم چنان كه حاصل شده است خصوم قاضى را در آنچه شمرديم و وصف كرديم از نصّ بر رجم زانى و غير آن، و هيچ تفاوتى نيست ميان اين و آنهائى كه سابق گفتيم.

و اللَّه تعالى اعلم بالحقّ.

پس قاضى گفت كه نصّ بر امامت شبيه آنچه تو گفتى نيست، از براى آنكه فرض نصّ به اعتقاد تو عامّ است (در جميع امور عبادات و معاملات و غير آن، پس همه كس مى‏بايد بدانند و اعتقاد به امامت كسى كه نصّ بر او واقع شده بكنند) و آن چيزهائى كه گفتى كه اختلاف در آنها واقع شده فرض‏هاى خاصّند، پس همه كس لازم نيست بداند، و اگر اينها هم عام مى‏بود مثل نصّ بر امامت، هر آينه خلاف واقع نمى‏شد.

شيخ- ادام اللَّه عزّه- فرمود: به تحقيق حالا شكسته شد جميع آنچه بر آن اعتقاد داشتى و ظاهر شد فساد آن و محتاج شدى به اعتماد بر ديگرى، از براى آنكه تو اوّل مرتبه گردانيدى باعث علم همه كس و عدم خلاف ظاهر بودن شيئى در زمانى و شهرت آن ميان خلائق، و ضم نكردى به اين، چيز ديگر و شرط نكردى شيئى كه‏

دفاع از تشيع / ترجمه الفصول المختارة للمفيد، ص: 46

بيانش كرده باشى غير اين، (1) پس چون شكستم اين را واضح شد نزد تو هلاكش، عدول كردى به تعلّق به عموم فرض و خصوص آن، و اين نبود مشروط و مذكور در كلام سابق تو، و زياده كردن در علّت، انقطاع است از دليل اوّل و اعتراف به بطلان وى، و همچنين انتقال از اعتمادى به اعتماد ديگر انقطاع است.

بنا بر اين، به سبب چه چيز ايمن شدى از اينكه نبى صلّى اللَّه عليه و آله نصّ كرده باشد بر نبىّ ديگر كه حفظ شرع آن حضرت كند، و فرض عمل به او مخصوص به عبادات باشد و شامل جميع امور نباشد، چنان كه فرض در آنچه ما شمرديم خاصّ است، و آيا تفاوتى هست ميان اين و ميان آنچه گفتيم از نصّ بر اوصاف طهارت و غير آن؟ پس قاضى ديگر جوابى نگفت كه لايق حكايت باشد.

[مناظره شيخ مفيد با شطوى معتزلى‏]- [اجماع مسلمانان بر اسلام ابو بكر و عمر]

(1) سؤال كرد از شيخ- ادام اللَّه عزّه- مردى از معتزله كه معروف بود به «ابو عمرو شطوى» «1» پس گفت به شيخ، كه آيا حق نيست اينكه اجماع كردند امت بر اينكه ابو بكر و عمر به حسب ظاهر مسلمان بودند؟

پس شيخ به او گفت: بلى اجماع كردند بر اينكه ايشان بر ظاهر اسلام بودند زمانى چند، اما اينكه اجماع كردند بر اينكه در جميع احوال بر ظاهر اسلام بودند پس در اين، اجماع نيست، از براى اينكه ايشان اول مرتبه كافر بودند و از براى وجود طايفه كثير العدد كه قائلند به اينكه ايشان بعد از ظاهر كردن اسلام بر ظاهر كفر بودند، به سبب آنكه انكار نص مى‏كردند و ظاهر مى‏شد از ايشان نفاق در حيات نبى صلّى اللَّه عليه و آله، پس شطوى گفت: به تحقيق باطل شد آن چيزى كه اراده داشتم كه بناء آن بر اين سؤال گذارم به سبب آن چيزى كه ايراد كردى تو و من گمان داشتم كه بناگذارى قول را بر آن چيزى كه سؤال كردم من از تو يعنى آن را حق دانى.

پس شيخ به او گفت: به تحقيق شنيدى تو چيزى را كه نزد من بود و به تحقيق دانستم من آن چيزى را كه اراده كردى تو، پس تمكين ندادم تو را از آن و ليكن من تو را مضطرّ مى‏سازم به افتادن در چيزى كه گمان داشتى تو كه خصم خود را در آن مى‏اندازى.

پس فرمود آيا حق نيست كه امت اجماع كردند بر اينكه كسى كه اعتراف كند به شك در دين خدا و ريب در نبوت رسول صلّى اللَّه عليه و آله پس به تحقيق اعتراف كرده است به كفر و اقرار به آن كرده است.

دفاع از تشيع / ترجمه الفصول المختارة للمفيد، ص: 60

پس شطوى گفت: بلى.


[شك عمر در نبوت پيامبر ص‏]

(1) پس شيخ به او گفت: به درستى كه امت اجماع كردند و نيست خلافى ميان ايشان در اينكه عمر بن الخطاب گفته است كه شك نكردم من از آن روز كه مسلمان شدم مگر روزى كه صلح كرد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله با اهل مكه، پس به درستى كه من آمدم پيش آن حضرت پس گفتم به او يا رسول اللَّه آيا تو نيستى نبى؟ گفت: بلى.

پس گفتم: آيا نيستيم ما مؤمنين؟ فرمودند: بلى. پس گفتم به او كه پس بنا بر چه امر، قبول مى‏كنى اين پستى و خوارى را براى نفس خود (يعنى صلح كردن و قبول نمودن كه داخل مكه نشويم و باز گرديم براى ما خوارى است). پس حضرت گفت كه اين خوارى نيست بلكه خيرى است از براى شما. پس گفتم به او آيا وعده نكردى تو به ما كه داخل مكه مى‏شويم، گفت: بلى، گفتم: پس چيست حال ما كه داخل مكه نمى‏شويم؟ گفت: وعده كردم تو را كه داخل مكه مى‏شويم امسال؟

گفتم: نه. گفت: پس داخل مكه خواهيم شد بعد از اين ان شاء اللَّه تعالى. «1» پس اعتراف كرده است عمر به شك خود در دين خدا و نبوت رسول وى و ذكر كرده مواضع شكهاى خويش را و بيان كرده است جهات آن را. هر گاه بوده باشد امر بر آن طريق كه ما وصف كرديم، پس حاصل شد اجماع بر كفر عمر بن خطاب بعد از اظهار ايمان و اعتراف وى به چيزى كه باعث كفر است بر نفس خويش.

باز دعوى كرده‏اند جمعى از ناصبيّه كه يقين به هم رسانيد بعد از شك و رجوع كرد به ايمان بعد از كفر، پس ما طرح قول ايشان كرديم از براى آنكه دليل ندارند بر حرف خويش و اعتماد كرديم بر اجماع در آنچه ذكر كرديم.

پس «شطوى» حرفى نگفت زياد بر اينكه گفت من گمان نداشتم كه احدى دعوى كند اجماع بر كفر عمر بن خطّاب تا حال! پس شيخ به او گفت: پس حالا دانستى اين را و تحقيق تو شد اين، و به عمر من‏

دفاع از تشيع / ترجمه الفصول المختارة للمفيد، ص: 61

قسم كه از آن چيزهائى است كه سبقت نگرفته است بر من در استخراج اين، احدى پس اگر حرفى هست پيش تو بگو آن را؟ پس نگفت چيزى.

دفاع از تشيع / ترجمه الفصول المختارة للمفيد، ص: 62


[مناظره شيخ مفيد با شطوى معتزلى‏]- [اجماع مسلمانان بر اسلام ابو بكر و عمر]

(1) سؤال كرد از شيخ- ادام اللَّه عزّه- مردى از معتزله كه معروف بود به «ابو عمرو شطوى» «1» پس گفت به شيخ، كه آيا حق نيست اينكه اجماع كردند امت بر اينكه ابو بكر و عمر به حسب ظاهر مسلمان بودند؟

پس شيخ به او گفت: بلى اجماع كردند بر اينكه ايشان بر ظاهر اسلام بودند زمانى چند، اما اينكه اجماع كردند بر اينكه در جميع احوال بر ظاهر اسلام بودند پس در اين، اجماع نيست، از براى اينكه ايشان اول مرتبه كافر بودند و از براى وجود طايفه كثير العدد كه قائلند به اينكه ايشان بعد از ظاهر كردن اسلام بر ظاهر كفر بودند، به سبب آنكه انكار نص مى‏كردند و ظاهر مى‏شد از ايشان نفاق در حيات نبى صلّى اللَّه عليه و آله، پس شطوى گفت: به تحقيق باطل شد آن چيزى كه اراده داشتم كه بناء آن بر اين سؤال گذارم به سبب آن چيزى كه ايراد كردى تو و من گمان داشتم كه بناگذارى قول را بر آن چيزى كه سؤال كردم من از تو يعنى آن را حق دانى.

پس شيخ به او گفت: به تحقيق شنيدى تو چيزى را كه نزد من بود و به تحقيق دانستم من آن چيزى را كه اراده كردى تو، پس تمكين ندادم تو را از آن و ليكن من تو را مضطرّ مى‏سازم به افتادن در چيزى كه گمان داشتى تو كه خصم خود را در آن مى‏اندازى.

پس فرمود آيا حق نيست كه امت اجماع كردند بر اينكه كسى كه اعتراف كند به شك در دين خدا و ريب در نبوت رسول صلّى اللَّه عليه و آله پس به تحقيق اعتراف كرده است به كفر و اقرار به آن كرده است.

دفاع از تشيع / ترجمه الفصول المختارة للمفيد، ص: 60

پس شطوى گفت: بلى.


[شك عمر در نبوت پيامبر ص‏]

(1) پس شيخ به او گفت: به درستى كه امت اجماع كردند و نيست خلافى ميان ايشان در اينكه عمر بن الخطاب گفته است كه شك نكردم من از آن روز كه مسلمان شدم مگر روزى كه صلح كرد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله با اهل مكه، پس به درستى كه من آمدم پيش آن حضرت پس گفتم به او يا رسول اللَّه آيا تو نيستى نبى؟ گفت: بلى.

پس گفتم: آيا نيستيم ما مؤمنين؟ فرمودند: بلى. پس گفتم به او كه پس بنا بر چه امر، قبول مى‏كنى اين پستى و خوارى را براى نفس خود (يعنى صلح كردن و قبول نمودن كه داخل مكه نشويم و باز گرديم براى ما خوارى است). پس حضرت گفت كه اين خوارى نيست بلكه خيرى است از براى شما. پس گفتم به او آيا وعده نكردى تو به ما كه داخل مكه مى‏شويم، گفت: بلى، گفتم: پس چيست حال ما كه داخل مكه نمى‏شويم؟ گفت: وعده كردم تو را كه داخل مكه مى‏شويم امسال؟

گفتم: نه. گفت: پس داخل مكه خواهيم شد بعد از اين ان شاء اللَّه تعالى. «1» پس اعتراف كرده است عمر به شك خود در دين خدا و نبوت رسول وى و ذكر كرده مواضع شكهاى خويش را و بيان كرده است جهات آن را. هر گاه بوده باشد امر بر آن طريق كه ما وصف كرديم، پس حاصل شد اجماع بر كفر عمر بن خطاب بعد از اظهار ايمان و اعتراف وى به چيزى كه باعث كفر است بر نفس خويش.

باز دعوى كرده‏اند جمعى از ناصبيّه كه يقين به هم رسانيد بعد از شك و رجوع كرد به ايمان بعد از كفر، پس ما طرح قول ايشان كرديم از براى آنكه دليل ندارند بر حرف خويش و اعتماد كرديم بر اجماع در آنچه ذكر كرديم.

پس «شطوى» حرفى نگفت زياد بر اينكه گفت من گمان نداشتم كه احدى دعوى كند اجماع بر كفر عمر بن خطّاب تا حال! پس شيخ به او گفت: پس حالا دانستى اين را و تحقيق تو شد اين، و به عمر من‏

دفاع از تشيع / ترجمه الفصول المختارة للمفيد، ص: 61

قسم كه از آن چيزهائى است كه سبقت نگرفته است بر من در استخراج اين، احدى پس اگر حرفى هست پيش تو بگو آن را؟ پس نگفت چيزى.

دفاع از تشيع / ترجمه الفصول المختارة للمفيد، ص: 62

ل 82 [عملكرد ابو بكر و عثمان توجيه پذير نيست‏]- [أقيلونى گفتن ابو بكر و نصب عمر به خلافت‏]

(1) گفته است شيخ- ادام اللَّه حراسته- كه اجماع كرده‏اند امت بر اينكه ابو بكر بعد از اينكه بيعت كردند با او، گفت: أقيلونى أقيلونى‏ «1»؛ يعنى فسخ كنيد اى گروه مردمان، بيعت را كه با من كرده‏ايد! پس طلب نمود از مردمان كه فسخ كنند قبول حكومت و فرمان فرمائى را كه نسبت به او كرده بودند. و اين معنى معلوم و مشخص است نزد ما كه اصلا شك در صدق آن نداريم.

و همچنين اجماع كرده‏اند امت بر اينكه مردمان دعوت كردند عثمان را به اينكه خلع كند نفس خود را از خلافت. و او ابا كرد و به واسطه ابا، او را محاصره كردند و گفتند كه اگر خلع نفس خود را از خلافت نكنى البته تو را مى‏كشيم. و قصد ايشان آن بود كه اختيار كنند از براى خود امامى كه از او راضى باشند.

عثمان با وجود اين قدر تأكيد مردم ابا نمود و در صدد و دفع ايشان از اين رأى در آمده احتجاج مى‏كرد با ايشان به اينكه خلافت پيراهنى است كه خداى تعالى به او پوشانيده، پس حلال نباشد بر او كه خلع كند خود را از آن. و مى‏گفت به ايشان كه البته نمى‏كنم پيراهنى را كه خداى عزّ و جلّ به من در پوشانيده.

شيخ- ايّده اللَّه- مى‏فرمايد كه ما نظر كرديم در اين دو كار ابو بكر و عثمان؛ پس يافتيم اين دو كار را مخالف و ضد يك ديگر به حيثيتى كه هر يك از اين دو كار كه صواب باشد موجب خطاى آن كسى است كه آن كار ديگر را كرده؛ زيرا اگر فرض كنيم كه حلال باشد بر ابو بكر اينكه خلع كند نفس خود را از امامت به اختيار خود دعوت كنند مردم را به فسخ بيعت كه با او كرده بودند.

پس هر آينه حرام گردانيده باشد خداى تعالى بر عثمان اينكه امتناع كند و ابا

دفاع از تشيع / ترجمه الفصول المختارة للمفيد، ص: 453

نمايد از خلع نفس خود از امامت. هر گاه مردمان دعوت كنند او را به اين و بگويند كه اگر خلع نكنى هر آينه مى‏كشيم تو را.


(1) پس چون ديديم عثمان را كه كشتن را اختيار كرد بر قبول كردن خلع امامت، به يقين دانستيم كه اختيار كردن از او روى ديندارى نبوده؛ زيرا ديانت در خلافت كار او بوده است. مگر اينكه بگوئيم از جانب عثمان كه خلع كردن امام نفس خود را از امامت عظيم‏تر است از اظهار كلمه شرك و خوردن ميته و خون و گوشت خوك و همچنين از انواع فسقها؛ زيرا هر يك از اين فسقها حلال مى‏شود در وقت خوف كشتن. و حال آنكه عثمان حلال نگردانيد خلع نفس خود را از خلافت با آنكه خوف كشتن داشت.

پس مى‏بايد كه بر مذهب عثمان خلع از اعظم كباير و بزرگتر از همه اقسام كفر بوده باشد بنا بر اين هر گاه ابو بكر حلال شمرده باشد آن را و دعوت نموده باشد مردم را به آن پس بر مذهب عثمان كافر باشد بلكه كسى بدتر از كافر و مع هذا حلال شمردن ابو بكر خلع را دليل است بر اين كه اختيار عثمان كشتن را در وقت تكليف خلع عظيم‏تر از كفرى است؛ زيرا هر كه امتناع كند از فعل مباحى و تن دردهد به كشتن البته البته از دين بيرون رفته خواهد بود و به درستى كه رهائى نيست از اين سخن مخالفين ما را نزد آنكه تعقّل كند معنى سخن ما را.

و بسا باشد كه بعضى از مخالفين ما را به خاطر رسد كه بگويند كه مردم دعوت كردند عثمان را به خلع نفس خود از خلافت بنا بر آنكه اعتقاد داشتند كه از او چيزى صادر شده است كه موجب خلع است و او امتناع ورزيد از قبول اين دعوت؛ زيرا متضمّن اين بود كه قبول كرده باشد كه معصيتى از او صادر شده و بنا بر آن قول خلع مى‏كرد نفس خود را از خلافت پس في الحقيقه يك چيز نبوده باشد كه ابو بكر از روى اختيار آن را كرده باشد و عثمان با وجود تهديد قتل از آن امتناع نموده باشد تا شما بگوئيد كه ضلال و كفر ابو بكر با عثمان لازم مى‏آيد.

دفاع از تشيع / ترجمه الفصول المختارة للمفيد، ص: 454

(1) شيخ- ايّده اللَّه- گفته است كه هر گاه مخالفان اين سخن را بگويند به درستى كه در جواب ايشان مى‏گوئيم بنا بر آنچه شما گفتيد لازم مى‏آيد كه عثمان از خلافت منخلع شده باشد و اگر چه او خود خلع نكند نفس خود را از آن؛ زيرا جماعتى كه امامت را از جانب خدا و رسول نمى‏دانند بلكه مى‏گويند كه هر كس را اهل حل و عقد اختيار كنند و امام خود دانند در واقع امام است و بر همه مردم اطاعت او واجب است.


مذهب اين جماعت آن است كه اگر همچنين امامى فسقى كند كه موجب خلع باشد هر آينه آن امام منخلع مى‏شود از امامت هر چند كه خود، خود را خلع نكند از امامت.

بنا بر اين، تكليف مردم عثمان را كه خلع كند نفس خود را از خلافت بى‏معنى باشد؛ زيرا با وجود آن معصيت كه به او گمان برده بودند او از امامت منخلع شده بود و اطاعت او واجب نبود.

و با آنكه عثمان توبه كرد از آنچه مردم كراهت داشتند از او و بازگشت نمود به حسب ظاهر به آنچه مردم اكراه داشتند كه چنان كند و به مذهب طايفه مذكور به عدالت خود رجوع كرد. و لهذا مردم ابرام مى‏كردند و تكليف نمودند او را كه خود نفس خود را از خلافت خلع كند. و به تحقيق همين چيز است كه ابو بكر از روى اختيار دعوت مى‏نمود مردم را.

پس ثابت شد كه يك فعل است كه ابو بكر از روى اختيار به جا مى‏آورد و عثمان با وجود بيم قتل از آن امتناع مى‏ورزيد. بنا بر اين، لازم مى‏آيد كه يا ابو بكر گمراه بوده باشد و خطا نموده باشد در دين يا عثمان.

شيخ مى‏فرمايد: جماعتى كه امامت را به اختيار اهل حل و عقد مى‏دانند نه به نصّ خدا و رسول مى‏گوئيم كه هر گاه اختيار امام و نصب و عزل او در دست مردم باشد، دعوت مردم عثمان را به اينكه خلع كند نفس خود را از امامت بى‏معنى خواهد بود؛ زيرا هر چند عثمان قبول نكند خلع را اختيار، عزل او در دست مردم‏

دفاع از تشيع / ترجمه الفصول المختارة للمفيد، ص: 455

است و تكليف در كار نيست. (1) و اگر خلع نمودن و عزل كردن در دست امام است بى‏معنى خواهد بود قول ابو بكر به امّت كه «اقيلونى» در حالتى كه بنا بر كراهتى كه از خلافت داشت اراده كرده بود كه خلع كند نفس خود را از خلافت.


زيرا بنا بر اين شق، اختيار در دست امام است و امت را اصلا دخل نيست در عزل امام. و به تحقيق اين معنى هم تناقضى ديگر است كه لازم مى‏آيد بر جماعتى كه امامت را به اختيار مردم مى‏دانند نه به نص خداى تعالى و رسول او و از اين تناقض لازم مى‏آيد كه اين مذهب باطل باشد.

و به درستى كه هر گاه تو تأمل كنى قول أمير المؤمنين عليه السّلام را در خطبه‏اى كه در كوفه فرموده وقتى كه حرف خلافت مذكور مى‏شده، مى‏يابى آن قول را غريب و عجيب و مى‏دانى مخالفت باطن ابو بكر را با ظاهر در وقتى كه مى‏گفت «اقيلونى» و يقين مى‏كنى به حيله و تلبيسى كه او در اين قول به كار برده و مطلع مى‏شوى بر گمراهى و بى‏دينى او.

و آن قول حضرت امير المؤمنين عليه السّلام اين است كه:

«فيا عجبا بينا هو يستقيلها في حياته اذ عقدها لآخر بعد وفاته»

«1»؛ يعنى اى گروه مردمان، تعجب كنيد تعجب كردنى در اثناى اينكه وى به مردم مى‏گفت: فسخ كنيد بيعتى را كه با من كرده‏ايد در زمان حيات من، عقد مى‏كرد خلافت را بعد از فوت خود از براى ديگرى كه عمر باشد. و اللَّه نسأل التوفيق.

دفاع از تشيع / ترجمه الفصول المختارة للمفيد، ص: 456

صل 27 [نظرهاى مختلف در باره تأخير بيعت على ع با ابو بكر]

(1) كلام شيخ- ادام اللَّه عزّه- در دليل بر اينكه امير المؤمنين عليه السّلام با ابو بكر بيعت نكرد. شيخ فرمود: امّت اجماع كرده‏اند بر اينكه امير المؤمنين عليه السّلام از بيعت ابو بكر تأخير كرد. و ليكن كسى كه كمتر از همه كس مى‏گويد تا سه روز تأخير كرد و بعضى مى‏گويند تأخير كرد تا وقتى كه حضرت فاطمه عليها السّلام فوت شد بعد از آن بيعت كرد و بعضى مى‏گويند تا چهل روز تأخير كرد و بعضى مى‏گويند تا شش ماه تأخير كرد و محقّقان اهل امامت مى‏گويند هرگز بيعت نكرد. پس حاصل شد اجماع بر اينكه آن حضرت تأخير از بيعت كرد «1» و باز اختلاف كرده‏اند در اينكه بعد از اين بيعت كرد يا نه، چنان كه مذكور شد.

و چون اين را دانستى بدان حق اين است كه هرگز بيعت نكرد، و دليل آن اين است تأخير وى خالى نيست از اينكه يا هدى و راه راست و ترك آن ضلال و گمراهى يا آنكه تأخير ضلال است و ترك آن هدى و صواب و يا آنكه صواب است و ترك آن نيز صواب و يا آنكه خطاست و تركش نيز خطا.

پس اگر تأخير ضلال و باطل است، هر آينه لازم مى‏آيد امير المؤمنين عليه السّلام بعد از نبى صلّى اللَّه عليه و آله گمراه شده باشد، به سبب آنكه ترك هدى كرده كه براو رفتن به سوى آن واجب بوده.

و حال آنكه امت اجماع كرده‏اند بر اينكه از امير المؤمنين عليه السّلام بعد از نبى صلّى اللَّه عليه و آله در طول زمان ابو بكر و ايّام عمر و عثمان و اوائل زمان خلافت خويش ضلالى واقع نشد، تا وقتى كه خوارج هنگام قراردادن حكم در جنگ «صفّين» مخالفت نمودند و امّت در آن وقت مفارقت كردند.

______________________________
(1). «الامامة و السياسة ابن قتيبه» 1/ 30، «اسرار آل محمد صلّى اللَّه عليه و آله» ص 236، «شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد» 6/ 49.

دفاع از تشيع / ترجمه الفصول المختارة للمفيد، ص: 128

(1) پس به اجماع مذكور باطل شد كه تأخير بيعت آن حضرت با ابو بكر ضلال باشد. و اگر تأخير هدى صواب بود و ترك آن خطا و ضلال، پس جايز نيست از صواب به خطا و از هدى به ضلال عدول كند. خصوصا آنكه اجماع واقع است بر اينكه از آن حضرت در ايامى كه مذكور شد ضلال ظاهر نشد.

و محال است كه تأخير خطا و تركش نيز خطا باشد؛ از براى آنكه اجماع مذكور بر بطلان اين نيز دلالت مى‏كند و ديگر آنكه عقل نيز به فساد اين قول و محال بودن آن حكم مى‏كند و صحيح نيست كه تأخير صواب باشد و تركش نيز صواب؛ زيرا حق در دو طرف مختلف و نه بر دو صفت ضد يك ديگر نمى‏باشد.

و اما قومى كه با ما در اين مسأله مخالف‏اند، يعنى اهل سنّت اجماع كرده‏اند بر اينكه اشكالى در جواز اختيار كردن امام و صحت امامت ابو بكر نبود.

به درستى كه مردم به دو طايفه منحصرند، يكى شيعه كه مى‏گويند امامت ابو بكر فاسد بود پس قول به امامت وى هرگز صحيح نيست. و طايفه ديگر ناصبيّه كه مى‏گويند امامت وى صحيح بود و نيست احدى كه شك كند در صحت و صواب آن؛ زيرا سبب استحقاق اين است كه به حسب ظاهر عادل و عالم و نسب وى خوب باشد و قدرت بر قيام به امور امامت داشته باشد و هيچ كس اشتباهى ندارد در اينكه ابو بكر متّصف به اين امور بود به اعتقاد ايشان. پس بنا بر مذهب ايشان صحيح نيست كه تأخيركننده از بيعت وى هميشه درست رفته باشد؛ زيرا اين تأخير سبب فقدان دليل بر امامت او نبود و نه سبب شبهه‏اى كه عارض شده باشد. (از براى آنكه استحقاق امامت وى به اعتقاد ايشان بسيار ظاهر است) نمى‏باشد تأخير هر گاه ثابت شود كه تأخير شده مگر از روى بغض و عناد.

[على ع به هيچ وجه با ابو بكر بيعت نكرد]

(2) پس به آنچه بيان كرديم ثابت شد كه امير المؤمنين عليه السّلام با ابو بكر به هيچ وجه بيعت نكرده است هم چنان كه ذكر كرديم. به تحقيق ناصبيه از استخراج اين دليل غافلند بر خلاف ايشان با آنكه موافقت كرده‏اند بر اينكه امير المؤمنين عليه السّلام چندى از بيعت تأخير كرد. و اگر اين را مى‏فهميدند هر آينه پيش از اينكه اجماع شود

دفاع از تشيع / ترجمه الفصول المختارة للمفيد، ص: 129

مخالفت مى‏كردند و مى‏گفتند هرگز تأخير نكرد.

(1) دور نمى‏دانم هر گاه بر اين كلام واقف شوند حالا هم ايشان ارتكاب خلاف نكنند و ليكن اجماعى كه پيش كرده‏اند كسى كه مرتكب اين شود غلبه براو مى‏كند و قول او را ساقط مى‏كند و قصه اوست و زبون مى‏شود و احتياج به بحث بسيار با او نيست، بلكه اجماع مذكور در رد قول او كافى است.

دفاع از تشيع / ترجمه الفصول المختارة للمفيد، ص: 130

موضوع قفل شده است