پندها و داستانهای حضرت عیسی(ع)

تب‌های اولیه

10 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
پندها و داستانهای حضرت عیسی(ع)

بسم الله الرحمن الرحیم


1.گنج حضرت عیسی (ع)

در بعضی کتابهای تاریخی نقل شده است که روزی حضرت عیسی (ع) با گروهی از حواریون به

سوی شهری در حرکت بودند . در نزدیکی آن شهر گنجی ظاهر شد. حواریون به طمع افتادند و به قصد

حیازت گنج از ادامه همراهی با حضرت مسیح سرباز زدند. عیسی (ع) به آنان فرمود : این گنج جز

رنج و مشقت ثمره ای ندارد اما من در این شهر گنج بی رنجی سراغ دارم که به سوی آن می روم.

حضرت وارد شهر شد و پسرک یتیم خارکشی را مورد تفقد و عنایت قرار داد آنچنانکه در عرض سه روز

آن پسر از حضیض خارکشی به اوج پادشاهی آن شهر رسید . در پایان روز سوم که حضرت عیسی (ع)

برای خداحافظی نزد آن تازه پادشاه رفت او از تخت پادشاهی پایین آمد و به عیسی (ع) عرض کرد

: پرسشی برایم پیش آمده که خواب و راحت را از من گرفته است ؟ گفت : در این اندیشه ام تو که

قادری در عرض سه روز مرا از حضیض خارکشی به اوج پادشاهی برسانی چرا خود به آن جامه های

کهنه قناعت کرده ای و خدم و حشمی نداری ؟


حضرت فرمود : فرزندم این نیت های فانی دنیوی در نظر کسی ارزش

دارد که از لذت های جاودان اخروی بیخبر باشد کسی پادشاهی ظاهری را اختیار می کند که لذت پادشاهی معنوی را

نچشیده باشد.


همان کسی که تو اکنون به جای او بر این تخت پادشاهی نشسته ای

اینک زیر خاک خفته است و کسی از او یاد نمی کند . پس همین یک مورد برای عبرت گرفتن کافی است. دولتی که به مذلت و

فراموش شدن می انجامد به چه کار می آید ؟


هنگامیکه سخنان حضرت عیسی(ع) به پایان رسید پادشاه جوان

دوباره دست به دامان ایشان شد و گفت ای بزرگوار آنچه را گفتی فهمیدم و شبهه ام زدوده شد ولی پرسش و ابهام محکم تری

برایم پیش آمد . عیسی (ع) فرمود : چه پرسشی عرض کرد با اطمینانی که نسبت به شما دارم گمان ندارم که

در آشنایی با کسی خیانت کنی و آنچه را حق نصیحت و نیکو خواهی او باشد فرو گذاری . شما که

بر من و مادرم منت گذاشتی و به خانه ما آمدی سزاوار نبود چیزی را که اصیل و باقی است از من دریغ ورزی و مرا در رسیدن به

امر فانی و ناچیز یاری رسانید و از سلطنت جاوید و لذت حقیقی محروم گردانید.

عیسی (ع) فرمود : می خواستم تو را بیازمایم و ببینم آیا شایسته آن

مرتبه های عالی هستی یا نه ؟ و آیا پس از ادراک این همه لذتهای فانی برای ادراک لذتهای باقی آنها را ترک می کنی یا

نه ؟

اکنون اگر اینها را ترک کنی هم پاداش بزرگ نصیب تو خواهد شد و هم

حجتی خواهد بود برای آنان که زخارف باطل دنیا را مانع سعادت کامل آخرت می دانند.

جوان با شنیدن این سخنان جامه های زیبا و زیور های گرانبها را به دور

افکند از تخت پادشاهی پایین آمد و در راه دستیابی به پادشاهی معنوی گام نهاد. عیسی بن مریم (ع) او را نزد

حوارییون آورد و گفت : آن گنجی که من در پی آن بودم این در یتیم است در عرض سه روز او را از

خوارکشی به پادشاهی رساندم ولی او به همه آن مقامهای ظاهری پشت پا زد و در راه اطاعت از من

گام نهاد .

شما پس از سالهای دراز پیروی از من به این گنج پر رنج فریفته شدید و

از من دست برداشتید و مرا تنها گذاشتید . گفته اند فرزند آن پیرزن که حضرت عیسی (ع) او را پس از مردن برای مدت

بیست سال دیگر زنده کرد همین جوان بود . آن جوان بعد ها از بزرگان دین گشت و گروه بسیاری به

برکت او به راه حق هدایت شدند.

این تاپیک ادامه دارد...
برگرفته از کتاب سیمای افتاب

2.دلیل ازبین رفتن شادابی چهره

از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است که فرمود برادرم حضرت عیسی (ع) وارد شهری شد دید مرد و زنی با یکدیگر
نزاع می کنند عیسی (ع) پرسید : چرا دعوا می کنید ؟ مرد گفت : ای پیغمبر خدا این زن من است و بسیار زن

خوبی است ولی من او را دوست ندارم و می خواهم از او جدا شوم . عیسی (ع) فرمود چرا می خواهی از او

جدا شوی و چرا او را دوست نمیداری ؟ مرد گفت صورت او کهنه شده و طراوتی ندارد بی آنکه پیر شده باشد .
حضرت عیسی (ع) به آن زن فرمود : دوست داری طراوت و تازگی صورت تو بر گردد ؟ عرض کرد بلی فرمود :
وقتی چیزی می خوری کمتر از قدر سیری بخور چون هنگامیکه غذا در سینه ( معده) زیاد شود می جوشد و روح

را کهنه می کند و تازگی آن را از بین می برد .
آن زن به دستور حضرت عیسی عمل کرد پس از آن شادابی چهره اش برگشت و محبوب شوهر خود گردید .

3.زیبایی پدیده ها

در روایتی نقل شده است : روزی حضرت عیسی (ع) با حوارییون از راهی گذر می کردند ناگاه به مردار
گندیده سگی رسیدند حوارییون گفتند چقدر این سگ بوی بدی دارد و متعفن است . حضرت عیسی (ع) فرمود : این سگ چه دندانهای سفید و خوش آیندی دارد . ایشان با این سخن به حوارییون آموختند که در کنار بدی خوبی را نیز می توان دید.

4.اثر محبت دنیا

در روایت دیگری نقل شده است روزی حضرت عیسی (ع) نشسته بود و به پیرمردی می نگریست

که بیل در دست با كوشش بسیار زمین را برای کشت و کار می کند . آن حضرت عرض کرد خداوندا طول امل را

از او بردار چون دعای آن حضرت مستجاب شد پیرمرد بیل را به زمین انداخت و خوابید. عیسی (ع)

دوباره دعا کرد خداوندا طول امل را به او برگردان.

پیرمرد همان ساعت برخاست بیل را به دست گرفت و به کار پرداخت .

حضرت عیسی (ع) از او پرسید چرا بیل را انداختی و دوباره آن را برداشتی گفت : در میانه کار به ذهنم رسید تا کی می

خواهی کار کنی به این مرتبه از پیری رسیده ای و نمی دانی که از عمر تو چه مقدار باقی خواهد

بود پس بیل را انداختم و خوابیدم . اما دوباره به ذهنم رسید تا زنده ایم معیشتی می خواهیم .

پس برخواستم و به کار پرداختم .

5.ویژگی های همنشین

به سند معتبر از نبی اکرم (ص) نقل شده است : حوارییون به عیسی بن مریم (ع) عرض کردند : ای روح الله با چه کسی هم نشینی کنیم ؟
فرمود با کسی بنشینید که دیدار او خدا را به یاد شما آورد و گفتار او بر آگاهی شما بیافزاید و عمل او شما را به آخرت علاقه مند کند .

6.اثر فرزند صالح در اخرت

نبی اکرم (ص) فرمود : روزی حضرت عیسی (ع) از کنار قبری گذشت که صاحب آن را عذاب می کردند سال بعد از کنار همان قبر گذشت ولی دیگر صاحب آن را عذاب نمی کردند . عیسی (ع) به خداوند عرض کرد : خداوندا سال پیش از کنار این قبر گذشتم صاحبش را عذاب می کردند ولی امسال عذاب برداشته شده بود سبب این امر چیست ؟ به آن حضرت وحی رسید ای روح الله صاحب این قبر فرزندی داشت چون به سن بلوغ رسید صالح شد و راهی از راههای موحدان را برای ایشان اصلاح کرد که عبورشان از آن آسان باشد همچنین یتیمی را نزد خود جای داد پس او را برای آنچه فرزند او کرد آمرزیدم .

7.اثر بدگویی

نبی اکرم (ص) فرمود : روزی عیسی (ع) به یحیی گفت اگر کسی در حق تو صفت بدی را بگوید که در تو باشد بدان آن گناهی است که به یاد تو آورده است . پس از آن گناه توبه و استغفار کن اگر هم در حق تو گناهی را که در تو نباشد بگویند بدان آن حسنه ای است که برای تو نوشته شده است . بی آنکه رنج و سختی بکشی .

8.فرجام دنیا خواهی

روزی حضرت عیسی (ع) برای انجام کاری رهسپار محلی گردید سه تن از اصحابش نیز با او هم سفر شدند در میانه راه به سه خشت طلا رسیدند که بر سر راه افتاده بود . حضرت به اصحاب خود گفت : این طلاها مردم را خواهد کشت . همین که کمی پیشتر رفتند یکی از اصحاب پیش آمد و عذر خواست و گفت که کاری دارد و مرخص شود و برگردد چند گامی دیگر که رفتند دومی و سومی نیز همین بهانه را آوردند و جدا شدند .

هر سه برگشتند تا خشتهای طلا را بردارند دو نفر از آنها به سومی گفتند تا ما اینها را جمع می کنیم تو برو و طعامی برای همه ما بخر و بیار . او رفت و غذایی خرید آنگاه زهری درون آن ریخت تا آن دو نفر را بکشت و خود همه طلاها را فرا چنگ آورد . از سوی دیگر آن دو نیز با یکدیگر نقشه کشیدند که چون او باز گشت او را بکشند و خود طلاها را تصاحب کنند وقتی او برگشت آن دو نفر برخواستند و او را کشتند سپس از طعامی که وی آورده بود خوردند و هر دو مردند. هنگامي كه حضرت عيسي (ع) از كار خود برگشت، ديد هرسه مرده اند. آنان را به امر خدا زنده کرد و گفت نگفتم که این خشت ها مردمان بسیاری را خواهد کشت ؟

ورام ابن ابی فراس می گوید : عیسی (ع) به حوارییون فرمود : ای گروه حوارییون من دنیا را برای شما به رو بر زمین انداختم و شما را از دنیا جدا کردم پس چنان نباشد که پس از من دوباره او را از زمین بلند کنید و به آن علاقه مند گردید زیرا از پستی دنیاست که خدا را در آن نافرمانی کنند و معصیت خداوند در آن انجام شود و از پستی دنیاست که آخرت جز با واگذاردن آن به دست نیاید . پس دنیا را گذرگاه بدانید و آن را بازسازی نکنید و بدانید که اصل و ریشه هر خطائی محبت و دوستی دنیا است و چه بسا شهوتی که برای صاحبش اندوهی دراز به بار آورد.

9.مقایسه ی کار برای دنیا و کار برای اخرت

از امام صادق ( ع) روایت شده است عیسی بن مریم به اصحاب خود فرمود برای دنیا کار می کنید در صورتی که بدون کار و عمل در دنیا روزی می خورید و برای آخرت کار نمی کنید با این که در آنجا جز از راه کار و عمل روزی ندارید .

10.پند اموزی به دانشمندان بد کار

وای بر شما ای دانشمندان بدکار مزد می گیرید ولی کاری انجام نمی دهید . نزدیک است که کار فرما کار خود را بخواهد و زود است که شما از این دنیا به تاریکی قبر بروید .