علاج حُزن

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
علاج حُزن

علاج حزن
حزن الم نفساني است که عراض انسان مي شود و آن ناشي از فقدان شيئي مطلوب يا از دست دادن چيزي است که محبوب باشد و سبب حزن تعلق داشتن به امور مادي و اوضاع طبيعي است که در اثر نفس پرستي و عياشي پديد مي گردد کسي که شائق و مايل گرديد به ملذّات طبيعي لابد از فقدان آنها متاثر مي گردد و هر گاه از آنچه در نظر او محبوب و مطلوب مي نمايد چيزي از کف اوب رود بسيار حسرت زده و غمناک مي شود گويا گمان مي کند ممکن است امور دنيا و لذائذ طبيعي باقي و پايدار بماند و آنچه از وي مفقود گشته دائمي باشد.
آدم عاقلي که مي داند آنچه در عالم کون و فساد است فاني و به زودي معدوّم مي گردد و ثابت و پايدار نمي ماند و آنچه ثابت و باقي است موجودات عالم عقلي است که فنا پذير نيست هرگز پيرامون امر محال نمي گردد و طمع در بقاء امر غير ثابت نمي کند وقتي موجودات طبيعي را اين طور نگريست نه از فقدان و اضمحلال آنها متاثر و محزون مي گردد و نه بر فوت امر گذشته متاسف و غمناک مي شود و نه بر آينده خائف و ترسان و سعي و کوشش او در مطلوباتي است که پاک و خالي از هر گونه خباثتي مي باشند و همت خود را مقصور گردانيده بر محبوباتي که باقي و پايدارند و اعراض مي نمايد از آنچه در طبع آن عدم و نيستي خوابيده.
و هرگاه از امور دنيوي مال و سرمايه ئي به دست آورد به قدر ضرورت و رفع احتياج از آن ميگيرد و به موقع خود خرج مي کند يعني در لوازمات زندگي از قبيل خوراک و پوشاک و باقي لوازمات معاش صرف مي نمايد و طالب ثروت زياد و ذخيره کردن و اندوختن مال نمي باشد و نيز مال در نظر بلند او قيمتي ندارد که به ان افتخار نمايد و بديگران مباهات کند و هرگز آرزو نمي کند که ثروتمند و مال دار باشد تا آنکه از فقدان مال متاسف گردد و بزوال يا انقال آن به ديگران متالم و اندوهگين شود.

خلق نيک و عادت خوب نفس را مطمئن مي گرداند
کسي که به اين سيرت خوب و خلق نيکو عادت کند به جاي امني رسد که فزع در آن نباشد و فرح و خوشي يابد که جزع در آن راه نداشته باشد و مسرت و خوشحالي دائمي پيدا نمايد که حسرت و ندامت پيرامون آن نگردد و به سعادتي مي رسد که شقاوت در آن يافت نمي شود.
به عکس اگر به اين طوري که توصيه نموديم نفس خودرا معالج نکني و آروزي ثروت و رياست و جاه و منصف و باقي عناوين دنيوي را در دل خود بپروراني گرفتار حزن دائمي و الم هميشگي مي گردي و چون مقتضي طبيعت اين عالم فنا و زوال است لهذا هيچ وقت از فوت مطلوبي يا فقدان محبوبي مطمئن نيستي و کسي که اميد بقاء و ثبات دارد و گمان مي کند ممکن است امور دنيا پايدار بماند طالب امر محال نموده و جز حسرت و ندامت چيز ديگري عايد وي نمي گردد و عاقل هرگز طالب امر محال نمي باشد.
عادت جيمل نيکو اين است که انسان به آنچه دارد خشنود باشد و از آنچه از وي مفقودمي گردد متاسف و حزون نگردد و خوشبختي و سعادتمندي که مردم دنبال وي ميدوند هيمن اخلاق نيکو است چيز ديگري نيست کسي نگويد اين طرز افکار نفعي ندارد و مصيبت و بلا را رفع نمي کند و نگهي هنگام مصيبت و بلا انسان مشعر به اين حرفها نيست.

در پاسخ گوئيم اگر خواهي بفهمي چگونه طرز افکار تاثير در حلات و کيفيات نفساني مي نمايد و خوشي و سرور يا حزن و غم غالبا ناشي از طرز افکار مي شود.
احساسات مردم را ببين و طرز زندگاني آنها را ملاحظه نما تا آنکه به فهمي زندگاني جز پندار چيزي نيست.

با اين که مردم در زندگاني متفاوتند و در کسب و کار مخلتف هر کسي به زندگاني خود مسرور و به حرفه و صنعت کارخويش شادمان است چنانچه تاجر به تجارت زارع به زراعت نجار به نجاري، قمار باز به قمار بازي، دلاک به دلاکي هر کسي به کار وعمل خود خوشنود است (کل حزب به مالديهم فرحون) و آن را سعادت مي داند بلکه به نظر او کسي که خود را از تمام آنها محروم نموده و مجنون و از عيش و سرور بي نصيب گرديده.
و سرش همان عادت و ملکه ئي است که ازممارست و مداومت و بر عمل پديد مي گردد و آن را اسباب معاش زندگاني خود مي داند و به همين خيال از عمل خود لذت مي برد و آن را دوست مي دارد.
پس از اين جا مي توان فهميد که طالب سعادت و فضيلت نياز در طريق عدالت هر گاه خود را با خلاق نيک و سيرت نيکو ملزم گردانيد و با حساسات روحاني مشعر گرديد به طوري كه عادت نمود به اين که هميشه خود را مشغول نمايد به افکار بلند عالي و داراي راي نکون گرديده البته به مراتب بسيار سرو و خوشي وي به متانت و بزرگي نفس و افکار بلندخويش زيادتر است از سرور و خوشي اين طبقاتي که شماره نموديم زيرا که او در طريق حق قدم مي زند و باقي در باطل اتلاف عمل مي ناميد و درجهالت و ناداني خود را فرورفته اند و خبر از نعمت هميشگي و خوشي دائمي ندارند و در حقيقت طالب سعادت داراي روح پاک سالم مي باشد و باقي مريض و او سعيد و باقي شقي و او ولي و دوست خدا و باقي دشمنان حقند نچنانچه حق تعالي فرمود(الا ان اوليا الله لا خوف عليهم و لاهم يحزنون)

گفتار کندي که حزن امر اختياري است

کندي رحمه الله در دفع الاحزان گفته دليل بر اين که حزن حالت طبيعي نيست و مردم آن را به سوي اختيار جذب خود به خود مي نمايند اين است که دست داده هر مطلوبي و نا اميد شده از هر مرغوبي اگر به نظر حکمت آميز در اطراف حزن و اطراف آن نظر نمايد و ببيند اشخاص را که اصلا واجد آنشيئي از دست رفت او نيستند چگونه راضي و خشنودند و حسرت و تاسف ندارند آن وقت براي وي روشن و هويدا مي گردد که حزن نه ضروري بشر است و نه امر طبيعي است.
و نيز چنانچه مشاهده مي نمائيم کساني که به مصيبت و بلائي مبتلا مي گردند مثل مرگ اولاد و دوستان با خسران مال و انچه از دستشان مي رود چند صباحي غمناک و پريشان احوال و متاسف ميگردند و پس از آن بر ميگردند به حالت اوليه خود چنانچه خودمان کساني را مشاهده کرده ايم که دوستان و عزيزان و اولاد هائي از آنها مفقود شده اند و با آنکه غم و حزن ايشان اول خيلي شديد بود طولي نکشيد که به حالت اوليه خود برگشتند و پس از چندي غم و حزن آنها زائل گشته و وحشت آنها به انس و حزن انها به تسلي بدل گرديده.
عاقل هنگام بلا وقتي حال مردم را نگريست مشعر مي گردد که ي به مصيبت غريب و محنت تازه ئي مبتلا نگشته زيرا که در طبيعت عالم فنا و نيستي مرکوز است.
اگر مرض حزن که مثل باقي امراض نفساني است و از ضعف نفس توليد مي شود از خود دفع کني و خود را به صبر و بردباري عادت دهي و نگذاري امور خارجي در تو تاثير کند و تو را شکسته و ناتوان سازد قواي فعاله تو قوي مي گردد و از مرض حزن شفا مي يابي و عاقبت به خود سندي دائمي نائل مي گردي و راضي مشو که اين مرض در اعماق وجود تو ريشه دواند و مزمن گردد و جلو خوشبختي و کاميابي تو را ببندد
.

کسي که به منافع و خوشي هاي دنيا دل ببندد و متوقع بقاء آن باشد حال او خيلي شبيه به کسي است که در ضيافت خانه ئي برود و در آنجا عطر داني در ميان حضار دست به دست بگردانند براي آنکه هر يک از آن استشمام به وي خوش نمايند و لحظه ئي از آن لذت ببرند و چون نوبت به وي رسد طمع ملکيت کند و چنين پندارد که وي را زا ميان اهل مجلس امتياز داده اند و آن عطر دان را به او بخشيده اند و چون از وي بگيرد آن وقت خجلت زده و متاسف و پريشان گردد.
چنين است نعمت ها خداوندي که در بين مردم دائر است که بايد دست بدست شود و هر يک به نوبه خود از آن تمتع گيرد و بهره مند شود و طمع در تملک دائمي آن از عقل و خرد دور است و آنکه خواهد فقط خودش از آن استفاده نمايد و ديگران از وي محروم باشند اين کس به مرض حسد و خود خواهي مبتلا گشته.

اگر گفته شود اين كلمات خالي از فائده است، زيرا اگر كسي اين طور فكر كند فقط خود را گول زده و اين حرفها وهم پندار است و درد را دوا نمي كند، آري ممكن است خود را قدري تسلي دهدو درد خود را پنهان دارد، پاسخ مي گوييم آيا آنچه مؤثر در وجود آدمي است و غم و حزن يا شادي و سرور از وي پديد مي گردد، غير از وهم و پندار چيز ديگري است و چنانچه ظاهر و هويدا است آنچه ملكه و عادت گرديد مناسب طبع مي شود و انسان از وي لذت مي برد و از فقدان آن مهموم و محزون مي گردد پس طالب سعادت بايستي به فكر و ذكر اولاد و به عمل و تقوي ثانياً خود را عادت دهد كه از آنچه مخالف با عدالت و اخلاق نيكو است، احتراز نمايد و آرزو و آمال دنيوي را از دل خود بيرون كند و پيرامون آن نگردد تا آن كه اقبال و ادبار دنيا تفاوتي به حال او نكند

آگاه باش به درستي كه اولياء‌خدا را خوفي نيست و آنها محزون نمي باشند آري كسي كه از دوستان و اولياء حق گرديد و رشته ارتباط خود را به او محكم گردانيد و روح و روان وي به نور معرفت و محبت حق تعالي روشن گشت، چون همه موجودات را مظهر و نماينده وجود حق مي بيند، به هر چه نظر كند جمال بي مثال او را مشاهده مي نمايد والبته همه چيزها را به چشم خوبي و محبت مي نگرد و همه را دوست دارد. پس هر امري براي او پيش آيد به دل و جان مي پذيرد و چون موجودات را به قضا و قدر حق مي داند از هيچ پيش آمدي ولو مبغوض طبع باشد نگران و افسرده نمي شود.

نقل مي كنند كه حضرت امير (عليه السلام) در تسليت به شعث بن قيس نوشتند كه در اين مصيبتي كه به تو وارد يا صبر مي كني مثل صبر كردن احرار (يعني كساني كه از قيد بندگي نفس و خواهش هاي او آزادند) پس اجر صابرين به تو داده مي شود يا جزع و فزع مي كني و گناهكار مي شوي و پس از چندي مصيبت خود را فراموش مي كني مثل چهارپايان

منبع

موضوع قفل شده است