هاد - چشمه زلال

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
هاد - چشمه زلال

چشمه زلال

[HTML]
[HTML]   از بن بست تا شاهراه </span>
</code></pre>
[/HTML][/HTML]
برگرفته از بيانات حجت الاسلام و المسلمين حاج شيخ جعفر ناصري حفظه الله

قال الله تبارک و تعالي: ...وَ مَن يَتَّقِ اللهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَايَحْتَسِبُ وَمَن يَتَوَکَّلْ عَلَى اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ؛ ُ إِنَّ اللهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْجَعَلَ اللهُ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدْراً؛1
و هر كس تقواى الهى پيشه كند، خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى‏كند و او را از جايى كه گمان ندارد روزى مى‏دهد. و هر كس بر خدا توكّل كند، او امرش را كفايت مى‏كند. خداوند، فرمان خود را به انجام مى‏رساند و خدا براى هر چيز، اندازه‏اى قرار داده است.
مقدمه
انسان در مسير و روند زندگي خود، با برخي از بن‌بست‌ها برخورد مي‌کند که بعضاً طبيعي هم هستند. مي‌توان گفت در دوران کنوني، تقريباً هيچ‌کس بدون بن‌بست نيست. اين بن‌بستها، گاهي مادي و گاهي معنوي است. انساني که در بن‌بست قرار گرفته، طبيعتاً تخيلات و تصوراتي مي‌کند و راه‌هاي خروجي از اين بن‌بست را با اطلاعات ناقصي که دارد، پيش روي خود مي‌چيند؛ مثلاً با خودش مي‌گويد: «من که الآن در اين بن‌بست قرار گرفته‌ام، چه خوب است که از فلان ناحيه راه فرجي برسد يا من فلان اقدام را انجام بدهم، تا مشکلاتم کم بشود»؛ يعني انسانِ به ‌بن‌بست‌خورده، معمولاً فقط به انتهاي مسير و مرحله آخر خروج از بن‌بست توجه دارد و هميشه به اين فکر مي‌کند که چگونه مي‌تواند از اين بن‌بست خارج شود. غافل از اينکه معمولاً بن‌بستها، به‌ويژه بن‌بستهاي معنوي و روحي، پيچيده و داراي قواعد و قوانين متعددي هستند و به سادگي و با يک محاسبه ابتدايي نمي‌توان از بن‌بستهاي روحي و شخصيتي بيرون آمد.

شباهت روح و جسم
روح مانند جسم، عوارض خاص خود را دارد. بشر بيماري‌هاي جسمي را که سادهتر از بيماري‌هاي روحي است، تا حدودي توانسته است کنترل کند؛ اما کلاً نمي‌شود آن‌را از بين بُرد. ببينيد چقدر با اين همه هزينه‌ در مرحله تحقيق و درمان، باز کسي ادعا نمي‌کند که اين روش، کوتاه‌ترين و بهترين راه‌کار درماني است. اين‌ها تحقيقات و کارهايي است که تا کنون انجام شده و کامل هم نيست و مردم هم از آن استفاده مي‌کنند و تا حدامکان خود را با آن وفق مي‌دهند.
وقتي وارد مسائل روحي و شخصيتي انسان مي‌شويد، آسيب‌ها و راه‌کارهاي درماني، بسيار گسترده‌تر و فراتر از اين حرف‌ها است؛ درحالي ‌که، درمسائـــــل روحي،خيلي ساده برخورد مي‌کنيم و با چند عمل ساده انتظار داريم مشکلات و بن‌بست‌هايمان برطرف شود. ما در خيالات و تصورات محدود ‌خود، از راه‌هاي خروجي و درمان‌ها برداشتي مي‌کنيم و يک‌شبه هم مي‌خواهيم تمام مراتب رشد و کمال را تا رأسِ قله طي کنيم؛ مثلاً مي‌خواهيم با ديدن يک خواب يا انجام برخي اعمال از بن‌بست‌ها و مشکلات موجود، خارج شويم. ما غالباً در آسيب‌ها و نيازهاي روحي، به صورت حکيمانه و کارشناسي‌شده وارد نمي‌شويم؛ بلکه با تصورات سطحي مي‌خواهيم آن‌ها را پشت سر بگذاريم.
راهکار الهي براي خروج از بن بست‌ها
خداوند متعال با يک بيان کوتاه، اين معادله و اين طرز برخورد نادرست با بن‌بست‌ها را به هم مي‌زند و مي‌فرمايد: وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا ؛ 2
هر کس تقوا پيشه کند، خدا براي او راه خروجي قرار مي‌دهد.
تو اگر راه خروجي مي‌خواهي، چرا مي‌نشيني دورنماي راه خروجي را خيال و تصور مي‌کني و يک مسير خيالي و مبهم را براي خارج شدن از بن‌بست‌ها تعيين مي کني؟! تو کار خودتت را انجام بده. تعيين و ارائه راه خروجي، از الطاف الهي است که خدا مي‌رساند. من اگر مشکلي داشته باشم آن مشکل، در اجراي وظايف محوّله به خودم است که بايد آن‌ها را اصلاح کنم. اگر وظايف خودم را انجام دادم و تقوا را رعايت نمودم، خداوند يک باب ديگري برايم باز مي‌کند. خداوند وعده داده است که اگر من باوظايف، اولويت‌ها و ضرورت‌هاي خودم آشنا شوم و به آن‌ها را عمل نمايم، او راه خروجي را باز مي‌کند. وقتي انسان تقوا و وظيفه را رعايت کرد، هيچ‌‌جا بن‌بست نيست، هيچ‌جا!
از رسول خدا6 نقل شده است که فرمودند:
لَوْ أنَّ السَّماواتِ وَ الأرْضَ كانَتا رَتقاً عَلى عَبدٍ ثُمّ اتَّقَى الله َ لَجَعَلَ اللهُ لَهُ مِنهُما فَرَجاً و مَخرَجاً؛3
اگر آسمان‌ها و زمين در برابر بنده‌اى سر به هم آورند و آن بنده، تقواى خدا پيشه كند، حتماً خداوند از ميان آن دو، گشايش و راه خروجى برايش قرار خواهد داد.
با دقت در آيه قبل مي‌توان دريافت که ريشه بن‌بستها، بيتقوايي‌ها است. حال براي خارج شدن از بن بستها بايد ريشه به‌وجود آمدن آن‌ها را برطرف کرد؛ اما اگر بنا باشد بي‌تقوايي‌ها ادامه پيدا کند - بر فرض که بتوانم با محاسبات خودم از بن‌بست خارج شوم- بي‌تقوايي‌ها باز باعث ايجاد بن‌بست ديگري مي‌شوند. پس مشکل بن‌بستها را بايد از ريشه حل کرد و به تقوا رو آورد و راه خروج از بن‌بست را به خدا سپرد.
آقا اميرالمؤمنين7 مي‌فرمايند:
فَمَنْ أَخَذَ بِالتَّقْوَى عَزَبَتْ عَنْهُ الشَّدَائِدُ بَعْدَ دُنُوِّهَا وَ احْلَوْلَتْ لَهُ الْأُمُورُ بَعْدَ مَرَارَتِهَا وَ انْفَرَجَتْ عَنْهُ الْأَمْوَاجُ بَعْدَ تَرَاكُمِهَا وَ أَسْهَلَتْ لَهُ الصِّعَابُ بَعْدَ إِنْصَابِهَا وَ هَطَلَتْ عَلَيْهِ الْكَرَامَةُ بَعْدَ قُحُوطِهَا وَ تَحَدَّبَتْ عَلَيْهِ الرَّحْمَةُ بَعْدَ نُفُورِهَا وَ تَفَجَّرَتْ عَلَيْهِ النِّعَمُ بَعْدَ نُضُوبِهَا وَ وَبَلَتْ عَلَيْهِ الْبَرَكَةُ بَعْدَ إِرْذَاذِهَا؛4
آن‌کس كه دست به دامن تقوا بزند، سختى‏ها پس از نزديك‌شدن، از او دور مى‏گردند، و امور، بعد از تلخى براى او شيرين مى‏شوند، و امواج فتنه‏ها، پس از تراكم، از اطراف او پراكنده مى‏گردند، و دشواري‌ها پس از رنجاندنش بر او آسان مى‏شوند و باران كرامت پس از ناياب‌شدن، بر او مى‏بارد، و رحمت رميده‌شده، به او روى مى‏آورد، و چشمه نعمت، پس از خشك شدن، بر او به جوشش مى‏آيد، و بركاتِ كاسته‌شده بر او، فراوان مى‏شود.
نااميدي ممنوع
فضل و رحمت الهي آن‌قدر وسيع است که هر قدر هم بد کرده باشيم و به بن‌بست خورده باشيم، باز اگر برگشتيم و تقوا رعايت را کرديم، خودش راه خروجي را مي‌رساند. شما به اين نمونه قرآني توجه کنيد. وقتي خداي متعال مي‌خواهد حضرت موسي و هارون8 ‌را به سمت فرعون بفرستد، مي‌فرمايد: فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّيِّنًا لَّعَلَّهُ يَتَذَکَّرُ أَوْ يَخْشَي؛5
پس به نرمى با او سخن بگوييد؛ شايد متذكّر شود يا [از خدا] بترسد!
يک نفر مثل فرعون که اين همه اسراف و ظلم کرده، استعدادهاي توحيدي را تضييع کرده، ادعاي ربوبيت نموده و همه‌گونه ظلم به مردم کرده است. با اين همه، فضل خداوند، آن‌قدر گسترده است که به دو پيغمبر خودش سفارش مي‌کند با فرعون به نرمي صحبت کنيد؛ شايد برگشت!
يک نمون? عاشورايي از اميد به رحمت خدا، جناب حُرّ; است. با اين سيري که ايشان داشت و مانع حرکت آقا سيد‌الشهدا7 شد؛ ولي وقتي خدمت حضرت عرض کرد: «هَل لِي مِن تَوبَة؟» بلافاصله آقا فرمودند: «يَتُوبُ ‌اللهُ عَلَيکَ» يعني بله؛ خدا به سوي تو برگشت مي‌کند و توبه تو را مي‌پذيرد.
اين‌ها يعني چه؟ يعني اينکه راه، همه جا جا باز است. يعني اگر فرعون هم شده باشي و در حد او بدي کرده باشي، باز براي بازگشت و در آمدن از بن‌بست در به روي تو باز است. فقط ما بايد با وظايف خودمان آشنا باشيم؛ راه خروجي با خداست. اگر به وظيفه خودمان و کيفيت اجراي آن آشنا باشيم، خداي متعال جبران مي‌نمايد، و درها را باز مي‌کند. فضل و احسان خداي متعال، شامل همه است.
آقا اميرالمؤمنين7 فرمودند: مَنْ‏ أَصْلَحَ‏ مَا بَيْنَهُ‏ وَ بَيْنَ اللهِ أَصْلَحَ اللهُ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النَّاسِ وَ مَنْ أَصْلَحَ أَمْرَ آخِرَتِهِ أَصْلَحَ اللهُ لَهُ أَمْرَ دُنْيَاه؛‏6
هر كس آنچه را ميان او و خدا است، اصلاح كند [و به‌دستور خدا عمل نمايد] خدا آنچه را ميان او و بين مردم است اصلاح مي‌كند و هر كس كار آخرتش را اصلاح كند، خدا كار دنياى او را درست مي‌نمايد.
در ادام? آيه‌اي که در ابتداي عرائضم تلاوت کردم، مي‌فرمايد: «وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ»؛ يعني و از راهي که گمانش را نمي‌کرد، رزق و بهره او را مي‌رساند. رزق، گاهي از راه بي‌گمان مي‌رسد و کاري به معادلات من و شما ندارد. تمام اسباب، به‌دست حق‌تعالي است. کافي است ما وظيفه خود را بشناسيم و به تعبير بعضي از آقايان، خراب‌کاري نکنيم؛ او فضلش عام و شامل است. اگر درست عمل کرديم، دعاي حضرت صاحب7 به‌ما مي‌رسد؛ البته به شرطي که مانع ايجاد نکنيم.
از ماست که بر ماست
گاهي گرايش‌هاي ما به سمت امور پست و پايين است. هر چه خداي متعال مي‌خواهد ما را رشد بدهد، سنگيني مي‌کنيم. اين گرايش به پايين و سنگيني را خداوند در قرآن مورد توبيخ قرار داده است:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قيلَ لَكُمُ انْفِرُوا في‏ سَبيلِ اللهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَ رَضيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ قَليل؛7
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! چرا هنگامى كه به شما گفته مى‏شود: «به سوى جهاد در راه خدا حركت كنيد» بر زمين سنگينى مى‏كنيد [و سستى به خرج مى‏دهيد]؟ آيا به زندگى دنيا به جاى آخرت راضى شده‏ايد؟ با اينكه متاع زندگى دنيا، در برابر آخرت، جز اندكى نيست. ‏
ما در انتخاب گزينه‌هايمان، بهترين گزينه‌هاي خدايي را انتخاب نمي‌کنيم. در اجرا، خدا را مدّ نظر نداريم و در خلوت، ملاحظه خدا را نمي‌کنيم. اگر يک بچه پنج‌ساله حاضر باشد، او را ملاحظه مي‌کنيم؛ اما ملاحظه حضور خدا را نمي‌نماييم. آيا انصاف است که انسان در تنهايي‌هايش خدا را ملاحظه نکند يا اگر هم ملاحظه مي‌کند، سست‌ترين شخصيت به‌شمار آورد؟ خدايي که اين همه لطف و احسان به ما کرده، بايد او را و حضور و محضرش را بزرگ شمرد. مبادا از اين دسته افرادي باشيم که حضرت اميرالمؤمنين7 فرمودند: مَنْ‏ تَيَقَّنَ‏ أَنَّ‏ اللهَ‏ سُبْحَانَهُ‏ يَرَاهُ‏ وَ هُوَ يَعْمَلُ بِمَعَاصِيهِ فَقَدْ جَعَلَهُ أَهْوَنَ النَّاظِرِينَ؛ ‏8
هرکس در حالي که معصيت خدا را انجام مي‌دهد، يقين داشته باشد که خداي سبحان او را مي‌بيند، خداوند را سست‌ترين نظاره کنندگان قرار داده است.
بزرگ شمردن حضور و محضر حضرت حق است که روح تقوا را در انسان احيا مي‌کند.

واي بر ما که گاهي تنها هستيم و به خيال اينکه هيچ‌کس ديگري نيست مراعات حضور خداوند را نمي‌کنيم و صدمه همين کار را مي‌خوريم. بعد از اينکه مراعات حضور حق تعالي را نمي‌کنيم و بي‌تقوايي از ما سر مي‌زند، در يک درگيري و کشاکش مي‌افتيم و حقوق از دست رفته و پايمال شده- چه حق‌الناس و چه حق‌الله- ما را عقب مي‌اندازد، معادلاتمان به هم مي‌خورد، جوهره عقول ما کمرنگ مي‌شود. پس از آن است که خدا و غير خدا را محکوم مي‌کنيم و خودمان را از حد تقصير خارج مي‌نماييم و به جاي شرمندگي و شکستگي، طلبکاري هم مي‌کنيم.
به هر حال، اين آيه شريف که مي‌فرمايد: «مَنْ يَتِّقِ ‌اللهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» تابلوي بسيار زيبايي ‌است که بايد مدّ نظر انسان باشد.
حق‌تعالي در آيه بعد، يک پرده ديگر را به نمايش مي‌گذارد که آن هم بسيار زيباست؛ مي‌فرمايد: وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللهُ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدْرا ً ؛9
و هر كس بر خدا توكّل كند، او كفايت امرش را مى‏كند. خداوند، امر خود را به انجام مى‏رساند و خدا براى هر چيز، اندازه‏اى قرار داده است.
اين عبارت نوراني، مفهوم و مضمون قبل را تأييد مي‌کند که هر کس بر خدا توکل کند و به وظيفه خود عمل نمايد، خدا او را کفايت مي‌کند؛ پس در اين سير سعودي، هيچ مانعي در کار نيست. اگر مانعي باشد، مربوط به کيفيت عملکرد ما است. مربوط به خداترسي ما و جايگاه‌شناسي ما است، مربوط به نوع ارتباط و عملکردهايمان در تنهايي است. مشکل در عملکرد ما با صاحبان ‌‌حق و حقوق است؛ مثل پدر، مادر، همسر، فرزند و برادر مؤمن. چگونگي برخوردصحيح با اين صاحبان حق، راه و مسير باريکي را براي انسان تعريف و تعيين مي‌کند؛ اگر آن‌را درست پيموديم، خدا خودش ما را در دنيا و آخرت، کفايت مي‌کند. لازم نيست ما به شرق و غرب برويم، تا دريچه‌اي باز بشود، کافي است خداوند دريچه‌اي به روي ما باز کند و ما در مورد خودمان درست قضاوت کنيم. چيزي که هست اين است که من حد و حدود را نمي‌شناسم، در خداترسي مشکل دارم. مشکلم اينجاست که چشمانم، گوش‌هايم، زبانم و ساير اعضايم طبق هواي نفس عمل مي‌کنند.
ميزان؛ نيازي ضروري
حرکت صحيح و سالم براي انسان بدون ترازو و ميزان الهي، امکان‌پذير نيست. ميزان‌هاي ما گاهي خراب است. ما در جريان زندگي و در عملکردها و محاسباتمان، گاهي ترجيح مرجوح مي‌کنيم و اندازه‌ها را نمي‌شناسيم.
يکي از نيازها و ضرورت‌هاي ما، احيا و اصلاح ميزان‌هاست. بايد ميزان را درست انتخاب کرد. و بعد خود را به‌دقت با آن سنجيد. شايد ديده باشيد که بعضي از اين باسکول‌هاي سنگين، تا چهل، پنجاه کيلو هم کم يا زياد نشان مي‌دهد و دقيق نيست. نکند ميزان ما هم همين‌طور باشد و اشتباهات و عيوب بزرگ خود را نبينيم.
ميزان ما بايد اولياي خدا و صالحان باشند که در رأس آن‌ها وجود مقدس اهل‌بيت: هستند که کامل‌ترين و دقيق‌ترين ميزان الهي‌اند و بايد اعمال را با آن بزرگوارن سنجيد؛ همان‌طور که در مورد آقا اميرالمؤمنين7 آمده است: السَّلَامُ عَلَى مِيزَانِ‏ الْأَعْمَال.10
جايگاه وليّ الهي
به هر حال، حرکت و رسيدن به راه خروجي، بعد از اين است که همه ما خدا و اهل‌بيت عصمت و طهارت: را واقعاً وليّ خود گرفتيم و به تقوا و وظيفهاي که داريم عمل کرديم؛ آن‌گاه راه، برايمان خيلي آسان مي‌شود. موانع ديگر، با حمايت و استمداد از اين زاويه آسان مي‌شود. در خود قرآن هم مي‌فرمايد: اللهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا ؛11
خدا وليّ و سرپرست کساني است که ايمان آوردهاند.
همچنين مي‌فرمايد: إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون‏؛12
سرپرست و ولىّ شما، تنها خداست و پيامبر او و آن‌ها كه ايمان آورده‏اند؛ همان‌ها كه نماز را برپا مى‏دارند و در حال ركوع، زكات مى‏دهند.
اگر ما با ارتباط صحيح با اين بزرگوران و رعايت دستوراتشان، آنان را وليّ خود اتخاذ نموديم، آن‌ها واقعاً ما را تربيت و سرپرستي مي‌کنند و از بن بست‌ها رهايي مي‌بخشند و اصلاً نمي‌گذارند در بن‌بست‌هاي احتمالي بيفتيم. اگر چنين عمل نکرديم، مصداق اين آيه مي‌شويم که:«أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ»؛13 يعني ولي و سرپرست ما طاغوت مي‌شود که منظور، شيطان و زيرمجموعه او است.
الحمدلله به برکت فضل و عنايت اهل‌بيت عصمت و طهارت: ارکان ارتباطي ما با خدا و اوليايش، تام و تمام است و مسير صحيح و روشني که همان رعايت تقوا و تمسک به اهل بيت: مي‌باشد، براي ما تعريف شده؛ منتهي در اين روند و سير حرکتي احتياج داريم که همرنگي، اصلاح و ترميم بيشتر داشته باشيم و بدانيم که خير، به‌دست خداوند متعال است و ما بايد فقط به وظايفمان عمل کنيم.
خانه عنکبوتي
راه‌ها و مسيرهايي که گاهي ما براي خارج شدن از مشکلات و بن‌بست‌ها در نظر مي‌گيريم، گاهي مصداق انتخاب خانه عنکبوت براي زندگي است که قرآن مي‌فرمايد:
مَثَلُ الّذينَ اتَّخَذُوا مِن دونِ اللهِ أَولياء کَمَثَلِ العَنکَبُوتِ اتَّخَذَت بَيتًا وَ إِنَّ أَوهَنَ البُيُوتِ لَبَيْتُ العَنکَبُوتِ لَو کانُوا يَعلَمونَ؛14
مثَل كسانى كه غير از خدا را اولياى خود برگزيدند، مثَل عنكبوت است كه خانه‏اى براى خود انتخاب كرده؛ در حالى كه سست‏ترين خانه‏ها، خانه عنكبوت است؛ اگر مى‏دانستند.
بيت و خان? عنکبوت، براي خود عنکبوت کافي است. آنچه‌که او از بيت خودش مي‌خواهد اين است که يک دامي را پهن بکند و چند تا مگس بگيرد که اين کار را مي‌کند. عنکبوت هم مخلوق خداست؛ منتهي صحبت از ظرفيت يک انسان است، نه ظرفيت يک عنکبوت. انساني که مي‌تواند زير چتر الهي برود و خدا را وليّ اتخاذ کند، اگر چنين نکند، حقيقتش مي‌شود حقيقت عنکبوتي. عنکبوت اگر صبح بنشيند و يک تار درست کند و تا شب چهار تا مگس بگيرد، بر او باکي نيست؛ چون وظيفه و کارش اين است؛ ولي انساني که ظرفيت اين را داشت که خدا را وليّ اتخاذ بکند و نکرد، براي او مذموم است. اينکه انساني به حسب اينکه به خدا وصل نيست، بنشيند و براي امور جزيي دام پهن بکند و نقشه بکشد، اين کار، کار عنکبوتي است و براي اين انسان بد است. اين شخص با اين ظرفيت، با اين حرکت عنکبوتي، بي‌نتيجه خواهد بود.
مثالي از يک خانه عنکبوتي
يکي از مصاديق عملکرد عنکبوتي، عمر سعد است. او با حضرت اباعبدالله7 جلسه داشت. حضرت به او فرمودند: «أتَقْتُلَني يا عُمَر؟ آيا تو قصد داري من را بکشي؟» او خيلي با ترديد جواب مي‌داد؛ مانند همين حرکت عنکبوتي. براي خودش حکومت ري را ترسيم مي‌کرد و نمي‌توانست با خودش کنار بيايد. وقتي انسان خدا را نداشته باشد، اين مشکلات را پيدا مي‌کند.
عبيدالله هم که شخصيت بسيار مکّار و پيچيده‌اي داشت، اول عمر سعد را از کوفه به سوي حکومت ري حرکت داد. بخشي از راه را که رفتند، عمر را برگرداند و به او گفت: «جريان حسين‌بن علي پيش آمده. اول برو کربلا و اين قضيه را تمام کن و بعد برو ري».
عمرسعد گفت: «عبيدالله! تو حرف حکومت مرا بر سر زبان‌ها انداختي. بگذار بروم ري و به جاي من، ديگري را بفرست»؛ اما عبيدالله قبول نکرد. چون عمرسعد، پسر سعد بن ابي ‌وقاص بود، عبيدالله مي‌خواست از اعتبار و شخصيت او استفاده کند و عوام را براي جنگ به کربلا ببرد. عبيدالله تمام اين استفادهها را از عمر سعد کرد و هيچ‌چيزي هم نصيب خود عمر نشد. امام حسين7 به عمر سعد فرمودند: اين‌قدر که در فکر حکومت ري هستي، والله بهره‌اي از آن نمي‌بري. اين يک عهد حتمي است. حضرت، آن جمله مشهور را به او فرمودند که از گندم ري نصيب نداري. گفت: اگر گندم نشد، جو آنجا ما را کفايت مي‌کند.15
چرا انسان اين‌طور مي‌شود؟ به‌دليل اينکه در اتخاذ ولايت حق‌تعالي مشکل پيدا مي‌کند. وقتي انسان از رسول خدا6و اهل‌بيت: فاصله گرفت، کارها و تصميماتش عنکبوتي مي‌شود و نتيجه‌اي هم نمي‌گيرد.
به هر حال، ما در انجام وظيفه خودمان مانده‌ايم، وگرنه راه، باز است و خداوند متعال بهترين اتوبان را در اين قسمت براي ما باز کرده است. اگر بن‌بست است، اگر سنگلاخ است، اگر کار به اصطکاک پيش مي‌رود، مشکلش خود ما هستيم.
از حضرت زهرا3 هم نقل شده است که فرمودند:
مَنْ‏ أَصْعَدَ إِلَى‏ اللهِ‏ خَالِصَ عِبَادَتِهِ أَهْبَطَ اللهُ إِلَيْهِ أَفْضَلَ مَصْلَحَتِه؛‏‏16
كسى كه عبادت پاك و خالص خود را به درگاه خدا بالا بفرستد، خداوند، بهترين مصالحش را بر او نازل مى‏کند.
وظيفه ما، رعايت تقوا و انجام بهترين بندگي‌ها و عبادت‌ها است، تا خدا بهترين مصلحت‌هاي ما را نازل کند و بهترين راه‌هاي خارج شدن از بن‌بستها را سر راه ما قرار دهد.
سر و کار همه ما و دل‌هاي ما، بايد با خدا باشد. بعضي‌ها يک تکيه‌کلام زيبايي دارند که: «اول خدا، آخر خدا»؛ منتهي کيفيت اجراي آن، احتياج به تبيين و آشنايي دارد. ما اگر با وظايفمان و نوع عملکرد و مديريتمان بر خويشتن‌ خويش و بر خانواده آشنا شديم، اگر نسبت به حق و حقوقي که بر گردنمان است و وظايف اجتماعي که داريم، روشن شديم و همين طريق مستقيم راه را رفتيم، درها باز خواهد شد و از بن‌بست بيرون خواهيم آمد؛ ان‌شاءالله.
پي‌نوشت‌ها
1. سوره طلاق:2و3.
2 . سوره طلاق:2.
3 . بحارالأنوار، علامه مجلسى، بيروت، دار إحياء التراث العربي، دوم، 1403ق، ج‏67، ص 285.
4 . نهج البلاغه، سيد رضي، قم، هجرت، اول، 1414ق، ص 313.
5 . سوره طه:44.
6 . اللهوف، ابن طاووس، تهران، اول، 1348ش، ص103.
7. سوره توبه: 38.
8 . كنز الفوائد، محمد بن على كراجكى، دارالذخائر، قم، چاپ اول، 1410ق، ج‏1، 350.
9 . سوره طلاق: 3.
10 . مزار، شهيد اول، قم، مدرسه امام مهدي7، اول، 1410ق، ص46.
11. سوره بقره: 257.
12. سوره مائده: 55.
13. سوره بقره: 257.
14. سوره عنکبوت: 41.
15 . بحار الانوار، ج 44، ص 389.
16 . همان، ج‏68، ص 184.


[=BZar]چشمه زلال
[=B Mitra] [=BZar]مسير رشد
[=B Mitra] [=BZar] برگرفته از بيانات حجت الاسلام و المسلمين حاج شيخ جعفر ناصري حفظه الله
[=B Mitra] [=BZar]مقدمه
[=B Mitra] هر حرکت و سيري نيازمند اطلاعات و آگاهي‌هاي مقدماتي است. رهروي که آگاهي کافي از مقصد، راه رسيدن به مقصد، موانع موجود در مسير و نيز شرايط لازم براي طي مسيرش ندارد، بسيار دير به مقصد مي‌رسد و يا حتي لذت رسيدن به مقصد را نمي‌چشد. مسير رشد معنوي و سلوک الي‌الله نيز از اين قاعده مستثني نيست و نيازمند آگاهي‌ها و معارف متعددي است؛ از جمله بايد دانست که ارتقاي مقام معنوي، نيازمند شرح صدر و ظرفيت لازم است که به مرور و در طول مسير، کسب مي‌شود؛ نه به صورت ناگهاني و تصادفي. متن حاضر، بخشي از سخنان حضرت حجت‌الاسلام والمسلمين حاج شيخ جعفر ناصري حفظه‌الله است که با موضوع فوق در جمعي دوستانه از فضلاي حوزه علميه قم مطرح شده است.
علامه مجلسي; در بحار الانوار، ماجرايي را نقل مي‌کنند که براي علاقمندان به امور معنوي و سلوک اخلاقي بسيار قابل توجه و آموزنده است. طبق اين نقل، عابدي در بني اسرائيل بود که از طريق پيامبر وقت به وي خبر رسيد سه دعاي مستجاب دارد. آن عابد به خانه رفت و اين مطلب را با همسرش در ميان گذاشت. زنش اصرار کرد که دعا کن من زيباترين قيافه را پيدا کنم. آن عابد هم يکي از دعاها را براي اين زن قرار داد و اين زن، چهره‌اش جوان و زيبا شد. اما پس از آن، کم‌کم برخورد زن با شوهر پيرش عوض شد و او را خيلي اذيت کرد. عابد از دعاي خود پشيمان شد؛ لذا دومين دعا را صرف اين کرد که زنش به شکل يکي از حيوانات در بيايد و همين طور هم شد. بعد از آن، فرزندان عابد آمدند و با گريه خواستند که دعا کند مادرشان به همان شکل سابق برگردد. عابد، سومين دعا را هم براي اين مورد صرف نمود و دعا کرد تا زنش به حالت قبل برگردد و در نتيجه سه دعاي مستجاب را بدون هيچ نتيجه‌اي، صرف کرد.1 اين ماجرا مي‌فهماند که صرف يک امتياز و موقعيت معنوي -مثل دعاي مستجاب- بدون داشتن ظرفيتِ لازم و آمادگي قبلي مطلوب و مفيد نيست. همه ما مانند اين عابد از موقيت‌هاي معنوي استفاده دنيايي مي‌کنيم. خيلي از زواياي نفسانيات نبايد در ما وجود داشته باشد، تا بتوان اين راه را به سلامت رفت.
اينکه انتظار داشته باشيم خداوند متعال - با واسطه يا بدون واسطه- همه روش‌هاي مؤثر و دستور العمل‌ها و اذکار مؤثر را در يک کتاب رديف کند و ما هم سريع عمل کنيم و همه چيز حل شود، انتظار بي‌موردي است؛ چون غالباً ظرفيت انسان‌ها محدود است و در همان ابتدا مي‌مانند. بعضي اذکار و دستورات، واقعاً فضاهاي جديدي را براي انسان ايجاد مي‌کند. گاهي با گفتن برخي اذکار مؤثر، ابزاري به دست انسان مي‌آيد. نفس هم انسان را رها نمي‌کند و با گفتن اين‌گونه اذکار، تازه يک قوت‌هاي مضاعفي هم پيدا مي‌شود؛ آن وقت مانند آن عابد شروع به استفاده از آن‌ها در اغراض شخصي مي‌کند.
در مسير معنوي، گذشت و شرح صدر، بسيار لازم است، وگرنه برخي تأثيرها را با دستور العمل‌هاي خاصي مي‌شود ايجاد کرد؛ اما تأثيري که پختگي به همراه آن نباشد، در محدوده خودش فساد و افساد مي‌آورد؛ لذا خداوند اين دستورالعمل‌ها و اذکار مؤثر را يک‌جا به همه معرفي نمي‌کند.
البته خداوند هميشه از ما جلو و طلبکار است و ما بدهکارِ الطاف او هستيم. فکر نکنيم که ما خودمان را به زحمت انداخته‌ايم و داريم پيش مي‌رويم و هدايت الهي نرسيده است. الطاف و هدايت‌هاي خداي متعال، هميشه پيش است. عقب افتادن ما به‌دليل موانعي است که در ما هست و چه بسا خودمان ايجاد کرده‌ايم و باطناً حاضر نيستيم اين‌ها را رفع کنيم؛ مگر اينکه زمان بگذرد و آرام آرام تطهير شويم و اين موانع، شاخه شاخه کم بشود. با وجود اين موانع و نفسانيات فضاهاي جديدي که به‌واسطه برخي دستورات ممکن است براي ما پيش بيايد، از ما فرد ديگري مي‌سازد و اين، بد است.
هدف؛ رسيدن به توجه تام
خداوند از ما استقرار در توجهات مي‌خواهد؛ لذا بسياري از اوليا و مردان بزرگ الهي، سعي مي‌کردند فقط توجه و حضورشان برقرار باشد و دنبال تأثيرات نبودند. واقعاً اين بر همه چيز مي‌ارزد و تلوّن حال نمي‌آورد. اصل اين است که اين توجه، نگه داشته شود. منتهي نگه داشتن اين توجه، در ابتدا مانند يک کُشتي گرفتن سخت است که لحظه‌اي انسان را رها نمي‌کند. به اين راحتي نيست که يک دور تسبيح را بچرخاني و ذکري بگويي و پس از آن، زمين به آسمان برسد. اين خبرها نيست. انسان بايد دائما در حال مراقبه و تلاش براي حفظ توجه خود باشد.
وقتي انسان مي‌خواهد وارد مرحله توجه تام بشود، فله‌اي نيست که يک کلمه بگويد و به آن مرحله برسد. ابزار نياز دارد و مسير طولاني دارد و گام به گامش، مهالک دارد. چون انسان و عالم برزخ و قيامتي که بايد در آن زندگي کند، بزرگ است. دنيا و انسان به اين کوچکي نيست. هر چه هم که ما به آن بزرگ نگاه کنيم باز نگاه ما کوچک است. عالم غيب و عالم برزخ و قيامت، اصلاً قابل مقايسه با همه دنيا نيست. گاهي اصلاح يکي از صفاتي که سخت در ما رخنه کرده است، مانند کبر يا غرور يا شهوات و دنياپرستي و کلاً نفسانيات و زيرشاخه‌هاي آن، صدها سال در عالم برزخ و قيامت معطلي دارد.
پس هدف، رسيدن به توجه تام و اصلاح‌‌شدن روح وسيع آدمي است، و الا اگر برخي از خوبان مدعي شده‌اند که من در يک اربيعن مي‌توانم يک نفر را به فلان آثار برسانم، بايد گفت اولاً صرف اثر مراد نيست، ثانياً در بخش محتواي اثر، هر کسي مي‌خواهد باشد و هر چه مي‌خواهد بگويد، بايد اثري که به آن رسيده در چارچوب تعريف‌شده‌اي از قواعدي استاندارد از حيث قرآن و سنت باشد، نه صرف اثر. صرف اثر، ملاک نيست. فايده‌اي هم ندارد. انسان است و مسير خدا و عالم غيب و توحيد، و الا گاهي مثلاً يک دختر دوازده ساله که شايد در اروپا هم زندگي مي‌کند، خواب مي‌بيند و خوابش هم درست در مي‌آيد و خبرهايي از اتفاقات فردا مي‌دهد. منتها بايد در نظر داشت که اثر اين خواب، همين مقدار است و براي همين فصل از سنش هم هست. معلوم نيست اين حالت او هميشگي باشد. تازه چيزي هم که مي‌فهمد، در اين حد است که مثلاً فردا، فلاني را مي‌بيند و همين. اين‌گونه امور و خبر دادن‌ها، يکي از ابعاد و خصوصيات نفس است. وقتي که نفس انسان زلال شد، ممکن است برخي حالات را در خواب يا بيداري داشته باشد؛ اما در همين حد است که امور کم اهميت را بداند. چنين شخصي با اين حالي که پيدا کرده، نمي‌تواند بداند که سير برزخ به کدام سمت است.
حتي اگر يک ‌نفر با برخي رياضت‌ها و روش‌ها اطلاعاتي [از آينده] هم بدهد، اطلاعاتش مادي و ساده است؛ يعني مربوط به همين عالم ماده است و آن هم اطلاعاتي از آينده يا گذشته که خيلي مهم و سرنوشت‌ساز نيست. هيچ اطلاعات مفيدي در مورد سير و مسير انسان تا خدا نمي‌دهند.
به هرحال، راه و مسيري که انسان بايد برود، راه پيغمبر خدا6 است، راه قرب به خدا است و سير معراجي است که رسول خدا6 رفته‌اند. در مسير قرب حق‌تعالي، برزخ و حشر و قبر و قيامت و کيفيت محاسبه اعمال، جايگاه‌ انسان‌ها، کيفيت ترکيب امور با هم، قضاو قدر و ... وجود دارد. قواعدي هم هست که با اين‌گونه روش‌ها و مسيرهايي که به اطلاعات مادي منتهي مي‌شود، نمي‌توان به آن قواعد دست يافت.
عظمت و جامعيت قرآن کريم
عجيب اين است که همه‌قواعد مورد نياز در مسير معنوي، در قرآن چينش شده است که بايد آن‌ها را در قرآن يافت.
بايد اين معارف و قواعد را در قرآن با همه وجود پيدا کرد، تا در قيامت به انسان بگويند: «اقْرَأْ وَ ارْقَهْ؛2 بخوان و از درجات بهشت بالا برو». انسان‌ها در قيامت، يافته‌هايشان را مي‌توانند بخوانند و بالا بروند، نه محفوظاتشان که سلول‌هاي مغز، آن‌ها را جمع کرده بود.
معناي اين حديث که مي‌فرمايد: «به قاري قرآن گفته مي‌شود: آيات را بخوان و بالا برو» ممکن است مخصوص يک لحظه قيامت نباشد؛ زيرا در برزخ و قيامت هم سفر و حرکت وجود دارد. عبور و مرور است. انسان در حرکت و سير خود در قيامت، گاهي به جايگاه‌هايي مي‌رسد که در آن، معطّل مي‌شود. به او مي‌گويند: «مگر در قرآن فلان مطلب را نيافته بودي؟! فلان آيه را بخوان». او هم مي‌خواند و يک دفعه بالا مي‌رود و راحت مي‌شود. هر کدام از آيات را که انسان در دنيا واقعاً يافته باشد، در آخرت، يک‌جايي به آن نياز پيدا مي‌کند.
استفاده از زمان؛ شرط اساسي براي تهذيب نفس
وقتي نگاه انسان به تهذيب و سير تا خدا، کودکانه و ابتدايي شد، از همان اول مي‌خواهد پايش را روي قله بگذارد؛ مثل برخي نوجوان‌ها و جوان‌ها که وقتي وارد اين راه مي‌شوند يک تسبيحي دستشان مي‌گيرند و چهار روز کارهايشان را سامان مي‌دهند و فکر مي‌کنند همه اخلاق و تهذيب همين است؛ ولي نمي‌دانند که چه نشيب و فرازهايي را در زندگي بايد بگذرانند!
معلوم نيست روزگار به اين افراد مهلت بدهد، براي رسيدن به نظمي که تا سنين پيري اموري برايش سهل بشود. بايد در طول مدت معلوم شود که اين نگهبان خوبي بود، مواظب بود که فرصت پيدا بکند؛ منتها ده سال، بيست سال صبر کرد. هفتاد سال مواظبت کرد، تا به اغراض خودش رسيد.
بعضي‌ها نگاهشان کوچک‌است و لذا زود دست و پايشان را گم مي‌کنند. اما بعضي‌ها نگاهشان طولاني‌تر است و بيشتر مي‌ايستند تا اينکه براي هميشه بر اين امور، استقرار داشته باشند و به اعتدال و توجه مادام العمري برسند. راه نجات، در صبوري و تلاش براي رسيدن به توجه کامل است.
برداشت‌هاي خيالي از دين و معارف باعث شده که برخي، يک گودال کوچک آتش درست کنند و اسمش را جهنم بگذارند. در مقابل يک باغچه هم تصور کنند و اسمش را بهشت بگذارند. چنين افرادي بر اساس اين تصور محدود و مادّي، تصورات ديگر در مورد قيامت و مسير انسان تا خدا را هم بسته‌اند؛ در حالي‌که اگر به فرموده حضرت امير7 انسان آن‌قدر بزرگ باشد که عالم اکبر در او نهفته باشد،3 طبيعتاً سيري عظيم خواهد داشت.
اين که عرض شد گاهي براي درمان يک بيماري اخلاقي، در برزخ صد سال زمان نياز است، باعث تعجب نشود؛ چرا که ما الآن داريم کوتاه‌ترين زمان‌ها را سپري مي‌کنيم. زمان، طبقه به طبقه نازل شده و تنزل پيدا کرده، تا به عالم ماده رسيده و به اين شکل محدود و کوتاه درآمده است؛ در حالي که در عوالم بالاتر، وسعت بيشتري دارد. در بازگشت به عوالم بالا، مفهوم زمان توسعه دارد؛ لذا در روايت است که مواقف قيامت، پنجاه موقف است و هر موقفي، هزار سال طول مي‌کشد.4 يا در قرآن مي‌فرمايد: وَ إِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّون‏؛ 5
و يك روز نزد پروردگارت، همانند هزار سال از سال‌هايى است كه شما مى‏شمريد.
زمان هر چه به بالا مي‌رود، رو به وسعت و بزرگي است.
ما چنين راهي را در پيش داريم. اين‌گونه روايات، مسير را بزرگ مي‌کند و فهم و عمل کردن ما در اين زمان را حساس مي‌کند. رسول خدا6 فرمودند:
در روز قيامت براى هر روز از روزهاى عمر بند? خدا 24 صندوق، به تعداد ساعات شبانه‏روز، گشوده مى‏شود. صندوقي را پر از نور و شادمانى مى‏بيند و با مشاهده آن، چنان شادى و سرورى به او دست مى‏دهد كه اگر آن شادي ميان دوزخيان تقسيم شود، احساسِ دردِ آتش را از يادشان مى‏برد. اين صندوق ساعتى است كه در آن پروردگارش را اطاعت كرده است.
سپس صندوق ديگرى برايش باز مى‏شود و آن را تاريك و بدبو و وحشتناك مى‏يابد و از مشاهده آن، چنان ترس و وحشتى به او دست مى‏دهد كه اگر ميان بهشتيان تقسيم شود، نعمتِ بهشت را به كام آن‌ها تلخ مى‏سازد و آن، ساعتى است كه در آن پروردگارش را نافرمانى كرده است. آن گاه صندوق ديگرى برايش گشوده مى‏شود و آن را خالى مى‏يابد و در آن چيزى كه او را شادمان يا ناراحت كند نمي‌يابد. و آن، ساعتى است كه در آن خواب بوده يا به امور مباح دنيا اشتغال داشته است. پس، از اينكه مى‏توانسته اين ساعت و لحظات را با كارهاى خوب پُر كند و نكرده، چنان احساسى از غبن و اندوه به او دست مى‏دهد كه در وصف نمى‏گنجد. از اين باب است اين سخنِ خداوند متعال: «آن [روز] روز حسرت خوردن است».6
شرط رسيدن به راه ميان‌بُر
همان‌طور که در نظام طبيعت و خيلي از زيرشاخه‌هاي علوم، راه‌هاي ميان‌بر و کوتاه هست در تهذيب نفس هم هست.
در اعمال، راه ميان‌بر هست، در قيامت هم هست؛ منتها دليلي ندارد که راه‌هاي ميان‌بر و کوتاه را به بنده که اختياراً گاهي از راه خدا فاصله مي‌گيرم نشان بدهند. من که گاهي به جاي اولويت اول زندگي که رسيدن به قرب الهي است، اولويت-هاي دو و سه زندگي را انتخاب مي‌کنم يا گاهي اصلا گزينه معارض و راه‌هاي غيرشرعي را انتخاب مي‌کنم و کج مي‌روم، دليلي ندارد که راه ميان‌بُر را به من نشان بدهند. اگر اين‌طور باشد، بايد به همه نشان دهند. همه‌هنر بشر در اين است که ضرورت‌ها و اولويت‌هاي اول را بشناسد. اگر اين اولويت را شناخت، و به آن پايبند بود ديگر راهش را به سلامت مي‌رود.
در قرآن هم فرمود: وَ الَّذينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُم؛7
و كسانى كه هدايت يافته‏اند، خداوند بر هدايتشان مى‏افزايد و [آثار] تقوايشان را به آنان مى‏بخشد.
دليلي ندارد من که در انتخاب‌اولويت‌ها پنج درصد نمره آوردم، از خانه‌ام که بيرون رفتم، امام زمان7 بر سر راه من قرار بگيرند و دست من را بگيرند و ببرند. چنين چيزي، خلاف سنت و نظام عالم است. سنت عالم بر اين است که انسان آن مقدار سعي و تلاشي که مي‌تواند را انجام دهد، تا عنايات بعدي به او برسد:
وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى؛8
براي انسان، چيزي نخواهد بود، مگر آنچه که [برايش] سعي کرده است.
من که پنج درصد نمره دارم، بايد بدانم اين توفيقات و رسيدن به راه‌هاي ميان‌بُر، براي افرادِ با نمره 95 درصد است. پس با صِرف اظهار اشتياق، نمي‌توان به مقصد رسيد؛ بلکه بايد اهل مراعات بود.
اشتياق واقعي براي درک محضر اهل‌بيت:
البته اظهار اشتياق براي تشرف محضر امام و رسيدن به درجات عالي، اگر در باطن انسان رخنه کند، خودش براي او نمره مي‌آورد. اگر انسان آرزويش رسيدن به حضرت باشد و دائم توجهش به اين مسأله معطوف باشد، باعث مي‌شود که پنج درصدش، شش درصد بشود و شش درصدش، ده درصد و ... . خود همين «يا ليتني کنت معکم»9 که به معناي اظهار اشتياق همراهي با اصحاب امام حسين7 است، به انسان رشد مي‌دهد و خيلي قوت دارد؛ همان طور که خيلي درمان‌هاي ديگر شبيه اين، به انسان رشد مي‌دهد.
راز جوهره طلايي اصحاب کربلا
البته بايد در نظر داشت آن‌هايي که در کربلا خودشان را به امام رساندند، افرادي بودند که جوهره‌هايشان طلايي بود و مراعات‌هايشان باعث شده بود جوهره طلايي پيدا کنند. تصور نشود که اين‌ها افرادي پنج درصدي بودند؛ اما به طور اتفاقي- و به قول معروف، شانسي- به درج? نودوپنج درصد و صد درصد رسيدند. حتي اگر در مورد بعضي‌هايشان يک نقاط ضعفي نقل شده، جاي بررسي دارد؛ مثل زهير بن قين که مرد بزرگي بود و بارها از جان خودش در راه خدا گذشته بود، با جناب سلمان دوست بود. يک نفر از لشکر دشمن به زهير بن قين گفت: «تو که عثماني بودي!» اما او قبول نکرد و گفت: «آيا بودن من در اين جايگاه، به تو ثابت نمي‌کند که من با اهل‌بيت: هستم»10 بر اساس برخي برداشت‌ها، بعضي‌ها مي‌گويند که عثماني بوده است؛ در حالي‌که مبناي اين حرف، معلوم نيست.
همچنين افراد مختلفي در سپاه حضرت بوده‌اند که نمره تقوا و مراعات‌هايشان بالا بوده و جوهره‌هاي قوي داشته‌اند. حتي «وهب» که مسيحي بود، به همراه مادر و همسرش به سپاه حضرت ملحق شد و همگي به ايشان ايمان آوردند. پيرزن، در هر ديني باشد، امکان تغييرش بسيار ضعيف است.
اگر اين‌ها اهل جوهر? عالي و اصيل نبودند و يک عمري را حتي در مسير خودشان با صدق نرفته بودند، نمي‌توانستند به سپاه حضرت ملحق شوند. تا آن زمان، کسي سر راه اين‌ها قرار نگرفته بود که اين‌ها را به سمت راه اهل بيت: سوق دهد؛ لذا وقتي به حضرت رسيدند، از بس که قبلاً صادقانه زندگي کرده بودند، همه، مسلمان و شيعه شدند. حتي کار به جايي رسيد که همسر وهب مي‌گفت: «من را تنها نگذار»؛ اما مادرش به او مي‌گفت: «پسر پيغمبر6 را تنها نگذار». يک مادري که مسيحي بوده اگر از قبل، ذره‌اي ناخالصي در وجود او بود، اينجا خودش را نشان مي‌داد؛ لذا اين‌ها افرادي بودند که حتي در موقعيت و دين خودشان، کامل و زلال و خدايي قدم برداشتند؛ ليکن به حسب ظاهر، کسي سر راه اين‌ها قرار نگرفته بود، تا اينکه در اين واقعه، يک هدايت‌گري پيدا شد و يک دفعه به کاروان آقا سيدالشهدا7 رسيدند. حضرت اين‌ها را پذيرفتد و با حضرت سير کردند. اين خانواده، درصد مراعات کردن‌هايشان از همان قبل هم در هر قوم و قبيله و سبکي که بودند، بالا بود، وگرنه نمي‌توانستند به اين خوبي ازخودگذشتگي نشان دهند و به اين سرعت، جذب امام حسين7 شوند.
گاهي هم درست برعکس عمل مي‌شود. ما مي‌آييم از نظر لباس و جايگاه و از نظر طلبگي، خود را در نگاه مخاطب، منسوب به اهل‌بيت: جلوه مي‌دهيم؛ ولي درونمان با آن بزرگواران فاصله دارد. طبيعتاً دور مي‌شويم و فاصله پيدا مي‌کنيم. نمي‌توان بر سر خدا کلاه گذاشت که کلاه، بر سر خود انسان مي‌رود.
کسي که باطناً اصلاح نشده باشد، در مواجهه با امام، کم مي‌آورد. در مواجهه با امام، انسان عيب‌ها و نقص‌هاي بزرگ خود را در آينه وجودي ايشان مي‌بيند.
آن روزها، اهل مراعات، از محضر امام بسيار بهره مي‌بردند که در تاريخ، نمونه‌هايش را ذکر کرده‌اند؛ منتها نوبت ما نشده، تا فرصت پيدا کنيم خود را بر اهل‌بيت: عرضه کنيم، تا حدهايمان مشخص شود. دل‌هايمان آن قدر زلال نشده، تا بتواند خود را در آينه وجودي ايشان ببيند و حد خود را بشناسد.
خلاص? کلام اينکه در مسير معنويت، در راه اصلاح و در جاد? تقرّب به اهل‌بيت: که همه يک مسير هستند مهم اين است که اولويت‌هاي بندگي را به‌درستي بشناسيم و گام به گام و مرحله به مرحله به آن‌ها عمل کنيم تا کم‌کم ظرفيت و آمادگي نيل به مراحل بعدي را پيدا کنيم و به قل? کمال نزديک شويم.
خداوند به حق خاندان عصمت و طهارت، توفيق شناخت وظيفه و عملِ مستمرّ بر آن را به هم? ما عنايت بفرمايد.
پي‌نوشت‌ها
1. بحارالأنوار، علامه مجلسي، مؤسسه الوفاء بيروت- لبنان،‌1404 ق، ج‏14، ص485.
2. كافي، کليني، تهران، دارالکتب الاسلاميه، 1365 ش، ج 2، ص 603.
3. «و تحسب أنك جرم صغير و فيك انطوى العالم الأكبر؛ آيا تو گمان مي‌کني که جسم کوچکي هستي؟ در حالي که عالم اکبر در تو نهفته است!» (ديوان‏امام‏علي7، ص 175).
4 . أمالي (شيخ مفيد)، ص 329.
5 . سوره حج:47.
6 . مجموعة ورام، ورام بن ابي فراس، قم، مکتبه الفقيه، ج‏1، ص233؛ بحار الأنوار، ج‏7، ص262.
7. سوره محمد:17.
8. سوره نجم:39.
9.قسمتي از زيارت امام حسين7 است.
10. تاريخ طبرى، ج1،ص417.
11 . موسوعه امام حسين7، گروهى از نويسندگان، دفتر انتشارات كمك آموزشى، تهران، اول، 1378ش.ج‏3، ص 503.

[=BZar]چشمه زلال
[=B Mitra] [=BZar]دلهای همراه
[=BZar][=BZar]راهکار های بهره برداری بهتر از جلسات معنوی
[=B Mitra] [=BZar] برگرفته از بيانات حجت الاسلام و المسلمين حاج شيخ جعفر ناصري حفظه الله

[=BZar]چشمه زلال
[=B Mitra] [=BZar]سالک سبک بال
[=BZar][=BZar]نقش رعایت حقوق دیگران در سلوک معنوی
[=B Mitra] [=BZar] برگرفته از بيانات حجت الاسلام و المسلمين حاج شيخ جعفر ناصري حفظه الله

[=BZar]چشمه زلال
[=B Mitra] [=BZar]زوجیّت اساس خلقت
[=BZar]برگرفته از بيانات حجت الاسلام و المسلمين حاج شيخ جعفر ناصري حفظه الله

اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم


«داستان» خلقت ناگهانی «آدم» از گِل و سپس ورود زوجین آدم به «جنت» و سپس از جنت به زمین، پدیده یا پرورده شدن تدریجی انسان و سایر جانوران در حاشیه قرار گرفته است. نگارنده مقاله دیگری درباره تساوی مرد و زن و عدم برتری و سلطه یکی بر دیگری از منظر خلقت انسان در قرآن در دست تالیف دارد. این نوشتار بخشی از آن مقاله است که برای طولانی نشدن مقاله به طور مجزا منتشر می‌شود. بخش بزرگی از متولیان رسمی دین در اثر گمان خلق «حوا» از بخشی از «آدم»، که در قرآن هم نیامده است، و همچنین با استناد به برخی از احادیث و روایات بر این باورند که طبق قرآن «در خلقتِ بشر مرد اصل و زن فرع می‌باشد». همچنین بر اثر بدفهمی برخی از آیات قرآن و متاثر از برخی احادیث و روایات بر این باورند که مردان بر زنان سلطه و برتری دارند. مطالعه خلقت انسان در آیات قرآن در راستای بررسی درستی و یا نادرستی این ادعاست.
در این بخش مقاله مقایسه و بحثی خواهیم داشت درباره «داستان» آدم به عنوان تمثیلی از فرآیند خلقت و همچنین آفرینش انسان از «نفس واحده» و پدیده «زوحیت» در خلقت موضوعات دیگری است که مورد بحث قرار خواهد گرفت. خواهیم دید که مفهوم «نکاح» جاهلی عرب بر خلاف مفهوم «زوجیت» و «ازواج» است که خلقت انسان بر آن بنا شده است. «ازدواج» پیوند «یک زوج» مرد و «یک زوج» زن است بر اساس «مودت» و «رحمت» بین زوجین برای «سکینه» همدیگر. در حالی که «نکاح» رابطه همزمان «یک» مرد است با «چند زن» به اضافه «چند کنیز»، بر اساس توانایی «مالی» مرد و برای «شهوترانی» مرد.
لازم به یادآوری است که واکاوی برخی مسائل دیگر مربوط به زنان در مقاله درباره تساوی مردان و زنان ادامه خواهد یافت و شامل چنین مواری خواهد شد: آیه نساء:۳۴ و آن چه به آن «قوامیت» مردان گفته می‌شود، «نکاح» جاهلی موسوم به «تعدد زوجات»، بحران دختران یتیم در آن جامعه، مشکلات زنان پیامبر ... و مواردی دیگر که ابهام در آن‌ها در کشورهای اسلامی به تبعیض و ستم به زنان انجامیده است.