خورشید بقیع๑۩๑شهادت امام حسن مجتبی (ع)๑۩๑

تب‌های اولیه

23 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
خورشید بقیع๑۩๑شهادت امام حسن مجتبی (ع)๑۩๑


بقیع، در خلوت غریبانه اش دل به صدای مردی سپرده است؛ مردی که خدا، بسیار دوستش دارد.

ماه، رخسار به خاک مزاری نهاده، که مدت هاست روشنای هیچ شمعی را حس نکرد، سوسوی هیچ فانوسی را نشنید و گرمایِ هیچ اشکی را لمس نکرد.

مزاری که مثل صاحب غریبش، غریب است. تنها حضور اشک های یک مرد را می فهمد.

یک تکّه از آسمان است، که در دل خاک پنهان است. یک سهم از بهشت است، که در بقیع گم شده است

یک سوره از قرآن است، که قرن ها تلاوت نشد، جز با لب و زبان همین مرد؛

همین مرد که چهره بر خاک گذارده و غریبانه ترین عاشقانه ها را در فراق آن غربت بی نهایت، سر داده است!

خدیجه پنجی

خلقت نور




پیشوای دوم جهان اسلام که نخستین میوه پیوند حضرت علی علیه السلام و فاطمه علیهاالسلام بود، در نیمه ماه مبارک رمضان سال سوم هجرت، در مدینه دیده به جهان گشود.

هنگامی که پا به عرصه گیتی نهاد، او را به خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله بردند. ایشان ضمن دعا به درگاه خدا و گفتن اذان در گوش راست و اقامه در گوش چپ، از علی علیه السلام پرسید: آیا نامی بر او گذارده اید؟ امام فرمودند: من هرگز در نامگذاری بر شما پیشی نمی گیرم. آن گاه پیامبر فرمود: من نیز بر خدا پیشی نخواهم جست.

در این لحظه، جبرئیل بر پیامبر نازل شد و فرمود: خدای بزرگ بر تو سلام می رساند و می فرماید: علی نسبت به تو به منزله هارون نسبت به موسی است. نام این نوزاد را به نام پسر هارون بگذار.

پیامبر پرسید: نام او چیست؟ جبرئیل پاسخ داد: شُبَّر. حضرت فرمود: زبان من عَربی است. جبرئیل گفت: نامش را حسن بگذار.


امام حسن علیه السلام و پیامبر صلی الله علیه و آله

امام حسن مجتبی علیه السلام ، هفت سال از عمر شریف خود را در کنار جدّ بزرگوارش گذرانید و در این مدت، بسیار مورد لطف و احترام آن حضرت بود. از برخی روایات استفاده می شود که میزان محبّت پیامبر صلی الله علیه و آله به این کودک و برادرش امام حسین علیه السلام بیش از حد معمول بوده است.

چه بسیار مواقعی که پیامبر صلی الله علیه و آله او را بر شانه خویش می نهاد و می فرمود: «خداوندا، من او را دوست دارم، تو هم او را دوست بدار، و کسی که او را دوست دارد هم دوست بدار».

آن حضرت همواره به فاطمه علیهاالسلام می فرمود: دو پسر دلبند مرا به نزدم بخوان، و چون آنان به خدمت جدّ بزرگوارشان می شتافتند آنان را به سینه می فشرد و می بویید.

در روایات فراوانی نیز ایشان را ریحانه و گل خوشبوی خود می خواند و می فرمود:
«ایشان، گل های خوشبوی من در دنیا هستند».

امام حسن علیه السلام و پدرش

حضرت علی علیه السلام در همه امور، امام حسن علیه السلام را در کنار خود داشت. وصیّت های آن حضرت به امام حسن علیه السلام معروف و مشهور است و در نهج البلاغه به تفصیل بیان شده است.

در روایتی از سلیم بن قیس آمده است: من شاهد بودم آن زمانی را که امیرمؤمنان علیه السلام به فرزندش امام حسن علیه السلام وصیّت نمود و بر این وصیّت تمام فرزندان خویش از جمله امام حسین علیه السلام ، محمد حنفیه و رؤسای شیعه و اهل بیت خویش را گواه گرفت.

سپس ودایع امامت، مانند کتاب و سلاح را به امام حسن علیه السلام داد و به وی فرمود: «ای فرزندم! پیامبر گرامی به من دستور داد تا به تو وصیّت کنم و سلاح و کتابم را به تو بدهم.

نیز آن حضرت به من دستور داد به تو بگویم که هر گاه مرگت فرا رسید، آن ها را به برادرت حسین علیه السلام تحویل دهی و امامت را به وی بسپاری».

ذکاوت و هوشیاری امام حسن علیه السلام

امام حسن علیه السلام کودک بود که در مجلس جد بزرگوار خود ـ پیامبر صلی الله علیه و آله ـ حاضر می شد و آیات قرآن و احادیث رسول را می شنید و به خاطر می سپرد و چون به نزد مادر باز می گشت، آن چه فراگرفته بود، برای مادرش بازگو می کرد.

وقتی حضرت علی علیه السلام به خانه باز می گشت، فاطمه علیهاالسلام آن آیات را برای علی علیه السلام نقل می فرمود.

روزی امیرمؤمنان علیه السلام از فاطمه علیهاالسلام پرسید که چگونه از این آیات آگاه شدی؟ فاطمه علیهاالسلام فرمود: فرزند خردسالم حسن در محضر پیامبر صلی الله علیه و آله می نشیند و آیات وحی را از پیامبر می شنود و در منزل برای من بازگو می کند.

دانش و آگاهی از اسرار

امام حسن علیه السلام از آگاه ترین و دانشمندترین افراد زمان خود بود و آثار دانش، از کودکی در چهره مبارکش دیده می شد.

علاقه مندی به علم آموزی، در کودکی او را برآن می داشت که هر روز در مسجد حضور پیدا کند و سخنان وحی را به خاطر بسپارد و برای مادر بازگو کند.

آورده اند که روزی دو نفر نزد ایشان آمدند. حضرت به یکی از آن دو نفر فرمودند: دیروز با فلان کس درباره فلان مطلب این چنین گفته ای؟ او با شگفتی به دوستش گفت: گویی او اسرار را می داند.

سپس حضرت در بیان آگاهی از اسرار و دانش امام معصوم فرمود: «ما امامان معصوم، هر چه در شب و روز اتفاق می افتد، می دانیم.

خداوندِ بزرگ حلال و حرام و همه دانش ها را به پیامبر آموخت، آن گاه او کل دانش خود را به علی علیه السلام آموزش داد».

سخاوت و بخشندگی امام حسن علیه السلام




یکی از ویژگی های بخشش امام مجتبی علیه السلام ، این بود که به شکلی هدیه های مالی را تقدیم می کرد که باعث نجات یک زندگی و فرد از فقر گردد.

آورده اند که مردی از آن حضرت تقاضای کمک مالی نمود. حضرت پنجاه هزار درهم و پانصد دینار به وی ارزانی داشتند، سپس فرمودند: برو باربری را بیاور که این پول ها را برای تو حمل کند. مرد باربری را آورد.

حضرت ردای سبز خود را به مرد سائل داده و فرمودند: این کرایه باربر است.

هم چنین آورده اند که روزی فردی از بیابان نشینان به خدمت حضرتش شرفیاب شده، پیش از آن که اظهار نیاز کند، حضرت امر فرمودند که هر چه در خزانه هست به او بدهند.

وقتی به سراغ خزانه رفتند، بیست هزار درهم در آن جا یافتند و همه را به سائل دادند. او شگفت زده شد، حضرت فرمودند: ما گروهی هستیم که بخششمان بی درنگ صورت می گیرد.

حضرت دوبار تمام اموال خود را در راه خدا خرج کرد و سه بار ثروت خود را به دو نیم کرد و نصف آن رادر راه خدابخشید.

تواضع پیشوای دوم

در روایات آورده اند که امام حسن علیه السلام بر جمعی از فقرا عبور کرد که روی زمین نشسته و تکّه های نانی در پیش روی خود گذاشته بودند و پس از آن می خورند.

چون آن حضرت را دیدند، تعارف کرده، گفتند: ای پسر رسول خدا، بفرما. امام پیاده شد و فرمود: «به راستی که خدا مستکبران را دوست نمی دارد» و سپس شروع کرد به خوردن غذای آنان و چون سیر شدند، آن ها را به مهمانی خود دعوت کرد و پس از پذیرایی و اطعام؛ بر تن آنان لباس پوشانید.

سپس فرمودند: «فضیلت و برتری از آن آن هاست؛

زیرا آن ها به غیر از آن چه ما را بدان پذیرایی و اطعام کردند، چیزی نداشتند، ولی ما بیش از آن چه دادیم، باز هم داریم»!

خاندان علم و فضیلت

روزی مردی از خلیفه سوم که در کنار مسجد نشسته بود، کمک مالی خواست. خلیفه به وی پنج درهم داد.

مرد فقیر گفت: مرا نزد کسی راهنمایی کن که کمک بیشتری به من کند. او مرد را به طرف امام حسن مجتبی علیه السلام راهنمایی کرد. مرد نزد حضرت رفت و کمک خواست.

امام فرمود: از دیگران کمک مالی خواستن تنها در سه مورد جایز است: «دیه ای به گردن انسان باشد که نتواند آن را پرداخت کند، بدهی کمرشکن داشته باشد که نتواند آن را بپردازد یا فقیر و درمانده گردد و دستش به جایی نرسد».

مرد گفت: اتفاقا گرفتاری من یکی از همین سه مطلب است. امام پنجاه دینار به وی داد و به پیروی از ایشان حضرت حسین علیه السلام ، 49 دینار و عبداللّه بن جعفر 48 دینار به وی دادند. فقیر موقع بازگشت از کنار خلیفه گذشت.

خلیفه پرسید: چه کردی؟ مرد گفت: از تو پول خواستم، تو هم دادی، ولی هیچ نپرسیدی پول را برای چه منظوری می خواهم؟ اما یکی از آن سه نفر(امام مجتبی علیه السلام ) در مورد مصرف پول سؤال کرد و من هم جواب دادم و آن گاه هر کدام از سه نفر مقداری به من عطا کردند.

خلیفه گفت: «این خاندان، کانون علم و حکمت هستند؛ نظیر آنها را کِی توان یافت؟»

حکومت امام حسن علیه السلام

پس از شهادت مظلومانه حضرت علی علیه السلام در بیست و یکم ماه رمضان سال چهلم هجرت امام حسن علیه السلام به مسجد آمد و خطابه ای ایراد کرد.

پس از سخنرانی امام علیه السلام ، عبداللّه بن عباس از جا برخاست و گفت: «ای مردم این پسر پیامبر شماست با او بیعت کنید.»

مردم نیز به ندای او پاسخ گفتند و با امام حسن علیه السلام بیعت کردند. امام نیز زمام امور حکومت را در دست گرفت و کارگزاران خود را انتخاب نمود.

معاویه، با شنیدن این خبر، تلاش های منافقانه خود را آغاز کرد و با دروغ و شایع پراکنی، افکار عمومی را بر هم زد تا جایی که توانست یاران خاص امام را با رشوه بفریبد.

امام وقتی بی وفایی و خیانت یاران خود را دیدند در صدد حفظ جان و مال مسلمان برآمده و به ناچار با معاویه صلح کردند.

به این ترتیب حکومت امام حسن علیه السلام فقط شش ماه و چند روز به طول انجامید

آزارهای معاویه

امام حسن علیه السلام پس از شهادت حضرت علی علیه السلام همواره مورد ظلم و ستم دشمنان به خصوص معاویه قرار داشتند. معاویه برای رسیدن به مقاصد خود از هیچ عملی دریغ نمی کرد.

حتی در بسیاری از سخنرانی های خود امیرالمؤمنین علی علیه السلام را ناسزا می گفت. از حرکات ظالمانه معاویه درباره امام حسن مجتبی علیه السلام اجرای تصمیم تروریستی بر ضد ایشان بود.

معاویه چهار نفر را جداگانه دید و به آن ها گفت که اگر امام حسن علیه السلام رابه قتل برسانند پاداش بزرگی خواهند داشت. امام از این توطئه آگاه شدند و از آن پس کاملاً مراقب بودند تا از توطئه منافقان کوردل در امان بمانند؛

از این رو زیر لباس خود زره می پوشیدند و با همان زره به کسب و کار مشغول می شدند و حتی با آن زره نماز می خواندند.

مظلومیت امام حسن علیه السلام

امام حسن مجتبی علیه السلام از مظلوم ترین امامان معصوم هستند هنوز هفت سال از عمر شریف ایشان نگذشته بود که جد بزرگوارش پیامبر صلی الله علیه و آله از دنیا رحلت کردند.

با وفات پیامبر(ص) مظلومیت و غربت او و خاندانش نیز آغاز شد. دوران کودکی را با غم از دست دادن مادر به سر رساند و دوران جوانی را با غم خانه نشینی پدر و مشاهده مظلومیت های آن امام خار در چشم و استخوان در گلو و شهادت مظلومانه اش به پایان رساند.

امام حسن مجتبی علیه السلام دوران امامت خود را با از دست دادن حکومتی که حق مسلم او بود تحمل کرد.

مظلومیت آن بزرگوار به اندازه ای بود که در هنگام دفن بدن مطهرش نیز جنازه مبارکش را تیرباران کردند.

صلح متفکرانه

صلح امام حسن علیه السلام از کارها و حوادث مفید و متفکرانه ای بود که برای حفظ کیان اسلام به انجام رسید.

این صلح از دو نگاه سیاست خارجی و سیاست داخلی در خور تحسین است.

از نظر سیاست خارجی آن روز، جنگ داخلی مسلمانان به نفع جهان اسلام نبود زیرا امپراتور روم که ضربات سختی از مسلمانان خورده بود، همواره مترصّد فرصتی بود تا ضربه مؤثر و تلافی جویانه ای بر پیکر اسلام وارد کند.

گزارش صف آرایی سپاه معاویه و سپاه امام حسن علیه السلام به گوش سردمداران روم شرقی رسید و آن ها این فرصت را بهترین فرصت برای حمله به مسلمانان دانستند.

از طرفی، بر اساس سیاست داخلی آن روز موقعیت مردم عراق و کوفه به طوری بود که آمادگی روحی برای تشکیل سپاه و همراهی با امام حسن علیه السلام رانداشتند.

و رفتن به میدان جنگ با افرادی که روحیه جنگی ندارند نتیجه ای جز شکست نداشت؛ از این رو امام حسن مجبور به پذیرفتن صلح شد.

اعتراض خاموش


اى کریم اهل بیت! از اعتراض خاموشت مى نویسم که چون نجابت گل هاى محمدى، عطر ایمان را در فضاى تنگ زیستن منتشر کرد؛ آنجا که مظلومیت تو، بى وفایى و سستى یارانت را تنهایى به دوش کشید.
از تو مى نویسم که زهر خیانت، لخته هاى جگرت را از گلوى حق پرستت سرریز کرد و خاک مدینه به خون غربت بخشنده ترین شاخه امامت آشنا شد.
آن که بر زانوان پیامبر مى نشست تا با بوسه اى از نفس هایش جان رسول الله را تازه کند، اینک راه نفس هایش با مکر زنانه اى خاموش شده است.
آن روز که بخشندگى دستانت بر سر زبان ها افتاده بود، تشت ابلیس براى جان عزیزت دهان گشود و تو کریم تر از آن بودى که جعده را از معامله با معاویه مأیوس کنى!
آن جگر پاره، تلخى صلحى بود که ناخواسته فرو داده بودى و اکنون به سرنوشت دانسته خود تن مى دهى تا بقیع که چون سالى، دست خود را براى گرفتن جسمت گشوده است، ناامید باز نگردد.
امشب، زمین بر طبل مصیبت مى زند و این صداى قلب زمین است که در خاموشى تو فرومى ریزد.
دیگر تمام شد طعنه ها و تفسیرهاى ناحق.
اى هم بازى حسین و پیامبر، دیگر تمام شد!
صبرت برتر از زبان شمشیر بود
هواى شایعه، مسموم تر از زهرى است که به کامت چشانده اند. این بار، شمشیرها جنس دیگرى دارند و آن کلمات شیطان زده آل سفیان است که تو را وارونه جلوه مى دهند، اما وارونگى آینه، تأثیرى در تصویر حقیقت نمى گذارد.
اى ترازوى عدالت على علیه السلام ! آن هنگام که دارایى خود را به دو نیم مى کردى، ذوالفقارى را مى دیدم که جهان را با تیغ تقوا و مظلومیت و کرمش به هیچ مى گیرد.
تاریخ مى داند فرو خوردن خشم و طعن و کنایه، چه دردى است!
مدارا و فشردن دندان روح بر آنچه مى دانستى و دم نمى زدى، صبر جمیلى بود برتر از زبان شمشیر.
شکسته باد دست هایى که با تو بیعت کردند و انصاف را شکستند!
گرچه تو بر شکستگى عادت کرده اى؛ همان روزها که پهلوى زهرا علیهاالسلام و فرق على علیه السلام را شکستند، فهمیده بودى که در مسلک على، فریاد در چاه و نخلستان، انفجار روح بزرگى است که عظمت حقیقت را تماشا مى کند، ولى رسالت او سیاستى است که در آن تنها «مصلحت دین» اجرا مى شود. اینک، کارگردان غیب، نقش تو را در پرده آخر، «شهید» مى نویسد؛ یعنى صدور جواز عبور از عرش و پیوستن به محبوب ازلى.
شهادت دومین نور ولایت، صاحب کرامت و شفیع قیامت، امام حسن مجتبى علیه السلام ، را تسلیت مى گوییم.
اى کریم اهل بیت علیهم السلام ، قلب اندوهگینمان در عزاى تو، دیدار و شفاعتت را در قیامت مى طلبد تا طعم بخشندگى تو را دریابیم.

رزیتا نعمتى

امام حسن علیه السلام در دوران پدر

امام حسن(ع) سى و هفت سال در كنار پدر زیست و در طی این مدت نه تنها فـرزندى مطیع و امام شـناس بـود، بـلكه بـازویى نیرومند، یاورى صدیق، مسئولى امین و مجرب و سربـازى عاشق و فداكار براى امیرمومنان بـه شمار مىآمد. وى بـا شناخت كاملى كه از پدر داشت ، خود را وقف خدمت به امیرالمومنین كرده بود.

روزى بازوى نظامى پدر شده ، بـه فرمانش بـه طرف كوفه روانه مى گردد تا مردم آن سامان را از توطئه شوم دشمنان اسلام آگاهى داده ، آنان را برای مقابله بـا پیمان شكنان و ناكثین بـسیج كند. روزی دیگر به عنوان بـازوى سیاسى امام در جریانات سیاسى دوران عثـمان وارد صحنه شده ، او را نسبـت بـه وضع ناهنجار خلافتش و كثـرت انحرافات آگاه مى سازد و یا در مسئله حكمیت بـه دستـور آن حضرت و با بـیانات شیوا ، به تبیین مسائل می پردازد.و یا با تکیه بر کرسی قضاوت و پذیرش مسوولیت ها بـه كمك و یارى پـدر مى شتابـد.
این نوشـتـار كوتـاه اگر چـه بـیان كننده بـخـشـى از مسوولیت ها و ماموریتهاى امام حسن(ع) در دوران پدر مى باشد، اما باید اعتراف كرد كه بدون شك در این سى و هفت سال خدمات آن حضرت بیش از اینها بوده ولى ما بـرآن ها دسـت نیافتـه ایم. اما مسوولیت هاى ثبت شده در تاریخ به قرار زیر است:

نماینده امام على(ع) به سوى عثمان

انحرافات و كج روىهاى آشكار كارگزاران عثمان عرصه را بـر تمام مسلمانان بـه ویژه صحابـه رسول الله(ص) تنگ كرده بود. ابن عبد ربه اندلسى مى نویسد: در زمان خلافت عثـمان كارهاى خلاف زیاد صورت مى گرفت، بـدین جهت هرگاه فرد یا افرادى بـه حضور على(ع) مىآمدند و از كارهاى عثمان شكایت مى نمودند على(ع) پـسرش حسن(ع) را نزد عثمان مى فرستاد تا شكایت مردم را به او گوشزد كند. این موضوع بـسیار تكرار شد، تا این كه روزى عثمان بـه حـسن(ع) گفت: پـدرت تـصور مى كند كه احـدى آگاهى ندارد ولى ما به آنچه انجام مى دهیم آگاه هستیم. بنابراین از ما دست بـردار. پـس از این گفتگو دیگر حضرت على(ع) پـسرش امام حسن(ع) را نزد عثمان نفرستاد.

بسیج مردم كوفه

امام حسن(ع) از طرف امام على(ع) مامور شد تـا جهت آگاه ساختـن مردم كوفه از تـوطئه هاى شـوم دشـمنان و بـسـیج مردم بـراى یارى على(ع) به همراه عماربن یاسر و قیس به كوفه برود.

امام حسن(ع) در كوفه چنین گفت: اى مردم! به دعوت امام و امیر خود پاسخ مثبـت دهید و بـه كمك برادران مجاهد خود علیه شورشگران داخلى حركت كنید... سوگند بـه خـدا، خـردمندان او را یارى نمایند و درس عبـرتـى بـراى آیندگان نزدیك و دور خواهند شد. عاقبت نیكى خواهید داشت. پس بـه دعوت ما پاسخ دهید و ما را برآن چه ما و شما بـدان مبـتلا و دچار گشته ایم یارى نمائید. همانا امیرمومنان(ع) فرمود: من به سوى ناكثین حركت كردم تا آنان را به جاى خود نشانم. در این حال از دو صورت خارج نیست، من یا ظالم و ستـمگرم و یا مظلوم و و ستـمدیده. مردم ، از خدا مى خواهم مردى را برساند كه جویاى حقیقت باشد وحق خدا را در نظر بگیرد، چنان چه من مظلوم و ستـمدیده هستـم یارىام كند و اگر ستـم مى كنم، ممانعت و جـلوگیرى نمایید. سوگند بـه خدا! طلحـه و زبـیر از اولین كسـانى بـودندكه بـا من بـیعت كردند و از اولین افرادى بودند كه پیمان شكستند و خدعه نمودند. آیا از بیت المال چیزى را به خود اختصاص داده ام و یا حكمى را دگرگون كرده ام؟! پس حركت كنید بـه سوى آنان و امر بـه معروف و نهى از منكر نمایید.
كارشكنى هاى ابوموسى اشعرى عقیم ماند و امام حـسـن(ع) تـوانسـت حدود دوازده هزار نفر از جنگجویان كوفه را جهت پیوستن بـه سپاه على(ع) به سوى بصره گسیل دارد.

تبیین سیاست امام على(ع) درباره حكمیت

پس از پایان گرفتن جریان حكمیت توسط ابوموسى اشعرى و عمروبـن عاص، و خیانت آشكار آنها بـه اسلام و مسلمانان، بـسیارى از مردم لب به اعتراض گشودند كه چرا امام على(ع) بعضى از بـستگان خود را برای مذاكره مامور نكرد؟

با این كه مردم كوفه بـر خلاف نظر امام على(ع) ، ابـوموسى اشعرى را جهت مذاكره و حكمیت پیشنهاد كرده و بر این امر اصرار ورزیده بـودند، حـضرت على(ع) بـراى پـایان دادن بـه اختـلافات، بـه امام حسن(ع) دستور داد تا درباره ابوموسى و عمروبن عاص و اشتباهاتشان سخن گوید.
اندلسى مى نویسد:
روزى على(ع) در مسجد كوفه بالاى منبـر سخن مى گفت. متوجه فرزندش حسن(ع) شد و به او فرمود: برخیز و دربـاره این دو نفر سخن بـگو. امام حسن(ع) برخاست و پس از حمد و ثناى خدا، فرمود:
اى مردم! شما در مورد این دو نفر(ابوموسى و عمروبن عاص)مذاكره كردید(و بـه تـوافق رسیدید.) و ما آنها را بـه مجـلس مذاكره فرستادیم. براین اساس كه مطابـق قرآن ، نه مطابـق هوس هاى نفسـانى داورى كنند ولى آنها مطابـق هوس هاى نفسـانى ، و نه مطابـق قرآن داورى كردند و وقتى كه مذاكره این گونه باشد، حاكم نخواهد بـود. بـلكه محـكوم است. ابـوموسى در آنجـا كه حـكمیت را بـراى عبدالله بن عمر قرار داد، بـه خطا رفت. ابـوموسى از سه جهت خطا كرد:
1ـ عبـدالله بـا پدرش عمر مخالفت نمود، زیرا عمر او را بـراى خلافت نپسندید و او را جزو شوراى شش نفره قرار نداد.
2ـ عبدالله رهبرى و حاكمیت را براى خود طلب نكرد.
3ـ مهاجران و انصار كه مقام زمامدارى را تشكیل مى دهند، براى امارت او اتفاق نظر ننمودند.
در مورد اصل مسئله حكمیت(وكالت دادن به شخصى براى داورى) رسول اكرم(ص) در جریان یهودیان بنى قریظه، سعد بن معاذ را منصوب نمود تا دربـاره آنها داورى كند و او نیز حكمى كرد كه خداوند بـه آن راضى شد و شكى در این جهت نیست، زیرا اگر حكم كردن سعد بن معاذ خلاف بود، پیامبر(ص) به آن راضى نمى شد.

فرماندهى گروه ده هزارنفرى

در پـى خیانت آشكار معاویه و هوادارانش پـس از ماجراى حكمیت، امیرمومنان(ع) در اواخر عمرش برآن شد تا جنگ بـامعاویه را از سر بـگیرد. بـدین جـهت بـا بـسیج كردن مجـدد نیروهاى رزمنده، امام حـسن(ع) را بـه فرماندهى ده هزار نفرمنصوب كرد تـا آنها بـه سوى جبهه صفین روانه شوند. مردم گروه گروه بـه این سپـاه پـیوستند. صدهزار شمشیر جمع شد و آماده حركت شدند. در این هنگام بود كه ابن ملجم ملعون بر فرق مقدس امام على(ع) ضربت زد و آن ضربت به شهادت آن حضرت منجر شد و آن سپاه با عظمت مانند گله گوسفندى كه چوپان خود را از دست داده باشداز هم گسیخت.

پاسخ به سوالات مذهبى مردم

از دیگر مسوولیت هاى مهم امام حسن(ع) در زمان پدر، پاسخگویى به پـرسشهاى مهم مردم بـود. حضرت امیرمومنان(ع) بـارها پـاسخ بـدین پـرسشها را بـه امام حسن(ع) ارجـاع داده بـود. گاهى مردم پـس از دریافت پـاسخ از امام حسن(ع) بـه نزد امام على(ع) مى رفتـند و از حضرت پـاسخ همان سوال را مى خواستـند كه حضرت بـه آنان مى فرمود: اگر از من هم مى پـرسیدید بـیش از این جـوابـى دریافت نمى كردید.
یك اعرابى نزد ابوبكر آمد و گفت: من در حال احرام حج بـه تـخم شتـر مرغ دست یافتـم و آن را خوردم. چـه كفاره اى برمن واجب است؟ ابوبكر كه نتوانست جواب دهد، او را بـه نزد عمر فرستاد. او هم كه از جواب عاجز مانده بـود، اعرابـى را به نزد عبـدالرحمن بـن عوف راهنمایى كرد. عبـدالرحمن نیز كه در مانده شد، به اعرابى گفت كه نزد على(ع) بـرود. مرد اعرابـى نزد على(ع) آمد. حضرت به حسنین علیهما السلام اشاره كرد و فرمود:
مسئله خود را از هركدام از این دو كودك مى خواهى بـپرس. اعرابـى سوال خود را مطرح كرد و امام حـسن(ع) در محـضر امیرمومنان بـدان پاسخ گفت.
روزى حضرت على(ع) در "رحبه" بـودند كه مردى بـه حضور ایشان آمد و عرضه داشت: من از رعایاى شما هستـم. حـضرت فرمود: خیر. هرگز از رعایاى من نیستى ، بـلكه تـو پـیك پـادشاه روم هستـى ، از معاویه سوالاتـى كرده اى و او درمانده و عاجز شده است. بـدین جهت تـو را جهت دریافت پاسخ هاى آن به نزد ما فرستاده است.
آنگاه حضرت به او فرمود: از یكى از دو فرزندم بـپرس. او گفت: از فرزندت حسن(ع) مى پـرسم. امام حـسن(ع) رو بـه او كرد و فرمود: آمده اى كه بـپرسى فاصله بـین حق و بـاطل چه مقدار است؟ همچنین آمده اى كه بپرسى: چقدر فاصله است بـین آسمان و زمین؟ میان مشرق و مغرب چه اندازه فاصله است؟ قوس و قزح چیست؟ كدام چشمه و چـاه است كه ارواح مشركان در آنجا جمع هستـند؟ ارواح مومنان در كجـا جمع مى شوند؟ خـنثـى كیست؟ كدام ده چـیز است كه هریك سخـت تـر از دیگرى است؟
عرض كرد: یابن رسول الله! آرى. پرسش هاى من همین است كه بـیان داشتید. سپس امام حسن(ع) به یك یك پرسش هاى او پـاسخ داد. مرد شامى بـه امام حـسن(ع) گفت: گواهى مى دهم كه تـو فرزند رسـول خـدایى و همانا عـلى بـن ابـى طالب(ع) بـراى خـلافت و جانشینى رسول خدا از معاویه سزاوارتر است...

خواندن دعاى باران به دستورامیرمومنان(ع)

گروهى نزد على(ع) آمده ، از كمبود بـاران شكایت كردند. آن حضرت فرزند برومندش، امام حسن(ع) را فراخواند و به وى فرمود: خداى را از بهر استسقاء بخوان. امام حسن(ع) به دنبال فرمان پدر، دست بـه دعا برداشته، فرمود: " اللهم هیج لنا السحاب بفتح الابواب بـماء عباب" خدایا! ابرها را به حركت درآور و بـا بـازكردن درهاى آسمان، آب و باران فراوانى بر ما فرست.

سپـس امام حسن(ع) دعاى استـسقا را جهت آمدن بـاران قرائت كرد. امام حسین(ع) نیز بـه دستـور پـدر بـه دعاى استـسقاء پـرداخت: " اللهم معطى الخیرات. .." خدایا! اى كسى كه خیرات و بـركات را به بندگان عطا مى كنى.
هنوز دعا پایان نگرفته بـود كه بـاران تندى شروع بـه بـاریدن كرد.
به سلمان گفتند: اى ابـاعبـدالله! این دعا بـه آن ها یاد داده شده بود. او در پاسخ گفت: واى بـرشما! مگر نشنیده اید حدیث رسول خدا را كه مى فرماید: خداوند مصالح حكمت را بر زبـان اهل بـیت من جارى ساخته است.

عهده دارى امامت جمعه

یكى دیگر از مسئولیت هاى مهم امام حسن(ع) كه در زمان پدر به وى واگذار شده بـود، اقامه نماز جمعه بـود. مسعودى مى نویسد: آنگاه كه عذرى مانند بـیمارى بـراى امیرمومنان پیش مىآمد و نمى توانست براى اقامه نماز جمعه در مسجدكوفه حضور یابد، فرزند برومندش را به این امر مهم مى گمارد.

امام حسن(ع) در یكى از خطبه هاى نماز جـمعه درمسجـد كوفه, چنین فرمود: همانا خداوند سبحان مبعوث ننمود پیامبـرى را مگر این كه بعـد از او، خـلیفه و جـانشـینى را تـعـیین كرد و یا گروه و یا خاندانى را. پس قسم به آن كس كه محمد(ص)را به پیامبرى بـرگزید، هیچ كس در حق مااهل بـیت كوتـاهى نخواهد كرد، مگر این كه خداوند سـبـحـان اعمال او را ناقص خـواهدگذاشت و هیچ دولتـى بـر ضد ما حاكمیت پـیدانخواهد كرد، مگر آن كه عاقبـت از آن ما خواهد شد و متجاوزان بـه حق ما پـس از چند صبـاحى ، سزاى عمل خود را خواهند دید و به مكافات آن خواهند رسید.

سرپرستى موقوفات و صدقات

از دیگر مسـوولـیت هاى امام حـسـن(ع) ، تـولـیت موقـوفـات امام على(ع) بود. امام على(ع) در اواخر عمر خویش طى حكمى همه موقوفات خویش را به امام حسن(ع) واگذار كرد.

این موقوفات دو بخش بود: برخى موقوفات خود امام على(ع) بـودند از قبـیل چاه، چشمه، نخل و دیگر چیزهایى كه امیرمومنان آنها را احـداث و وقف کرده بـود؛ بـرخـى همان موقوفات پـیامبـر(ص) و فاطمه(س) بود كه تولیتش بـه عهده حضرت على(ع) بـود.
امام على(ع) در فرمانى بـه امام حسن(ع) بـه وى چـنین مى فرماید:
" این است آنچـه را كه بـنده خـدا، على بـن ابـى طالب، پـیشواى مومنین درباره دارایى خود به آن فرمان داده براى بـه دست آوردن رضا و خشنودى خدا كه به سبب آن مرا بـه بـهشت داخل نماید و بـر اثر آن ، آسودگى آخرت را بـه من عطا فرماید... و پـس از من, حسن بن على سفارش مرا انجام مى دهد. وصى من است (تا ) از مال و داراییم به طور شایسته صرف کرده ، بـه مستـحقین و سزاواران ببـخشد و اگر براى حسن پیشامدى نمود حسین زنده است. وصى من بعد از حسن ، اوست و سـفارشم را مانند او انجـام مى دهد.... و شرط مى كند بـا آن كه تصدى این مال را بـه او داده ، این كه این مال را بـه همان طورى كه هست، باقى بگذارد و میوه آن را در آنچه به آن مامور گشته و رهنمود شـده اسـت ، صرف نماید و شـرط مى كند كه نهالى از زاده هاى درخت خرماى این روستاها را نفروشد..."

ایراد سخن به دستور پدر

روزى امام على(ع) به امام حسن(ع) فرمود: برخیز و سخنرانى كن تا گفتارت را بـشنوم. امام حسن(ع) عرض كرد: پـدرجان! چگونه سخنرانى كنم با این كه رو به روى تو هستم و از شما شرم دارم.

پـس امام(ع) خـود را مخـفى نمود بـه طورى كه صداى حـسـن(ع) را مى شنید. امام حسن(ع) بـرخاست و خطابـه خود را شروع كرد و پس از حمد و ثـناى الهى فرمود: "اما بـعد فان علیاً بـاب من دخله كان مومنا و من خـرج منه كان كافرا اقولى قولى هذا و اسـتـغـفرالله العظیم لى و لكم" بـدون شـك على ، درى(از علم و كمال) اسـت كه اگر كسى وارد آن در شود، مومن است و كسـى كه از آن خـارج گردد، كافر است. من این سخن رامى گویم(و به آن معتقدم)و از بـراى خود و شما ازدرگاه خداى بزرگ طلب آمرزش مى كنم.
در این هنگام امام على(ع) برخاست و بین دو چشم حسن(ع) را بوسید و سپـس فرمود: " ذریه بـعضها من بـعض والله سـمیع علیم" آنها فرزندان و دودمانى بودند كه بعضى از بعضى دیگر گرفته شده بودند و خداوند شنوا و داناست.

نمایندگی قضایی

دستیارى امیرمومنان(ع) در قضاوت

حـضرت على(ع) در بـرخى رویدادها از امام حـسن(ع) مى خواست قضاوت كند. امیرمومنان(ع) از فرزندش خواست تا در باره مردى كه چاقو در دست داشت و در خرابه اى كنار كشته اى دستگیرش كرده بـودند، قضاوت كند، اینك تمام ماجرا:
امام صادق(ع) فرمود: در دوران حـاكمیت امیرالمومنین(ع) مردى را جـهت دادخواهى بـه محضر آن حضرت آوردند. آن مرد را در خرابـه اى یافته بودند در حالى كه چاقویى خون آلود در دست داشت و بالاى سر مقتول ـ كه در خون خویش مى غلتید.ـ ایستاده بود. حضرت پرسید: اى مرد! در این مورد چه مى گویى؟
متهم پاسخ داد: اى امیرمومنان! اتهامم را مى پذیرم. على(ع) دستور داد او را ببرند و به جاى مقتول قصاص كنند. در این هنگام مردى بـا عجله و شتاب خود را نزد حضرت رساند و فریاد زد: او را بـاز گردانید، بـه خدا سوگند، او جرمى ندارد. من قاتـلم!
امیرمومنان از متهم پـرسید: چه چیز تو را وادار كرد كه اتهام قتل را بپذیرى و حال آن كه او را نكشته اى؟ مرد پاسخ داد: وضعیت به گونه اى بود كه نمى تـوانستـم كمتـرین دفاعى از خود كنم، من در كنار خرابـه مشغول ذبح گوسفند بودم. وقتى آن را سربـریدم نیاز بـه قضاى حاجت پیدا كردم. از این رو، درحالى كه كارد خونین در دست داشتم داخل خـرابـه شدم كه ناگهان دیدم مردى در خـون خود مى غلتد. به شدت ترسیده بودم. در حالى كه چاقوى خون آلود در دستم بود، چند نفر وارد شدند و مرا بازداشت نمودند.
على(ع) دستور داد آن دو را نزد فرزندش، حسن(ع) ببـرند و داستان را بـراى او بـیان كنند و حـكم الهى را بـپـرسـند. آنان را نزد امام مجتبى(ع) بردند. آن حضرت پس از شنیدن سخنان آنها چنین قضاوت نمود:
قاتل واقعى با اقرار و صداقتش جان متهم را نجات داد و بـا این كارش، گویى بشریت را نجات داده است، خداوند سبحان فرمود: " و من احیاها فكانما احیاالناس جـمیعا" هركس انسانى را از مرگ رهایى بـخـشـد چـنان اسـت كه گویى همه مردم را زنده كرده اسـت. بـنابـراین آن دو را آزاد كنید و دیه مقـتـول را از بـیت المال پرداخت نمایید.

برگرفته از مجله كوثر، ش 39

مسمومیت امام علیه السلام

معاویه با آن که مرد سیاستمدار و هوشمندی بود نتوانست به اهداف پلید خوددست یابد؛

از این روتصمیم گرف ت امام را از سر راه خود بردارد او مقدار صد هزار درهم پول به همراه سمّی مهلک برای جُعده دختر اشعث و همسر امام حسن علیه السلام فرستاد و به او پیغام داد با مسموم کردن امام حسن او رابه همسری پسرش یزید درخواهد آورد جعده نیز این پیشنهاد را قبول کرد.

و سم را در ظرف شیر آن حضرت ریخت و امام را در حالی که قصد افطار کردن روزه خود را داشتند مسموم کرد.

از وصایای آن حضرت

«جُناده» که یکی از یاران امام حسن مجتبی علیه السلام بود در آخرین لحظات زندگی آن حضرت، از ایشان تقاضای نصحیت کرد، حضرت در پاسخ او فرمودند:

«مهیای مرگ باش و قبل از رسیدن مرگ، زاد و توشه ای برای سفر آخرت و قبر مهیا کن. برای دنیا کوشا باش به گونه ای که گویا همیشه زنده هستی و برای آخرت کوشا باش به قدری که گویا فردا خواهی مُرد.

اگر عزت می خواهی بدون این که عشیره و نزدیکانی داشته باشی و اگر ابهت و شخصیّت اجتماعی می خواهی بدون این که سلطنتی داشته باشی لباس ذلت و معصیت را به درآور و لباس اطاعت حق تعالی را بر تن کن».

شهادت امام مجتبی علیه السلام


دومین ستاره تابناک آسمان امامت و ولایت، امام حسن مجتبی علیه السلام در سال چهلم هجرت به امامت رسید و دوران امامتش ده سال بود، و سرانجام در 28 صفر سال پنجاه هجری در سن 47 یا 48 سالگی به دستور معاویه و توسط همسر خائن خود در شهر مدینه مسموم شده و مظلومانه به شهادت رسید.

غم و اندوه در عراق

مردمان دو شهر مهم عراق یعنی کوفه و بصره با شنیدن خبر شهادت امام حسن علیه السلام لباس سیاه پوشیدند و به عزاداری پرداختند. این خبر دردناک را در بصره عبداللّه بن سَلَمه به زیاد بن اَبیْهِ حاکم شهر داد، او نیز حَکَم ابن ابی العاص ثقفی را مأمور ابلاغ این خبر به مردم شهر کرد، مردم شهر نیز با شنیدن آن مصیبت عزادار شده و صداها را به گریه و زاری بلند کردند کوفه نیز با رسیدن آن خبر جان سوز و دردناک به یک پارچه رنگ عزا و ماتم گرفت و شعرای اهل کوفه مانند سلیمان بن قُتّه و قَیسِ بن عمر در مرثیه آن حضرت اشعاری جان سوز سرودند.


در شام چه گذشت

غم و اندوه از دست دادن امام حسن علیه السلام همه جا را فرا گرفته بود.

هر کس خبر شهادت امام علیه السلام را می شنید متأثّر شده و لباس عزا بر تن می کرد.

به هر شهری خبر شهادت امام حسن علیه السلام می رسید پیر و جوان از دوست داران آن امام علیه السلام عزادار شده و گریه و شیون آن ها بلند می شد.

وقتی در شام خبر شهادت امام حسن علیه السلام به معاویه رسید از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید و بی اختیار اظهار سرور و شادمانی کرده و تکبیر می گفت و سپس سجده شکر به جا آورد و حاضران در مجلس او نیز همانند او تکبیرگفتند و سجده شکر به جا آوردند.

لعنت خدا بر آنان که از مرگ محبوب قلب مصطفی، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله این چنین شادمان شدند.


رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:
حسن از من و من از اویم، هر که او را دوست بدارد
خداوند دوستش بدارد.

امام سجاد علیه السلام فرمودند:
حسن بن علی علیه السلام برترین مردم زمان خود و پارساترین
آنان بود.

رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:
کسی که می خواهد به بزرگِ جوانان بهشت مسرور گردد
به حسن علیه السلام بنگرد.


رای تنهایی امام علیه السلام

گاهی نوشتن سخت است و برای از تو نوشتن سخت تر.

نوشتن با کلمات خیس سخت است؛ کلماتی که تکان گریه، لبریزشان کرده است، کلماتی که تاب زندگی کردن بعد از تو را ندارند.

با این همه کلمه، نمی توان تو را نوشت. نمی توانم از سیره پیامبروار تو بنویسم.

نام تو که می آید، قلم ها بغض می کنند و گلوی کلمات کبود می شود. نام تو را تنها با غربتی سرخ می توان بر این صفحه های سفید نوشت.

مرا به تنهایی تو راه نیست. باید از جنس زخم های تو بود تا به هوای بارانی تو راه یافت. تنهایی ات را در پیراهنت حبس می کنی و لبخندت را همپای امامت، فراگیر.

زخم می خوری و مهربانی تعارف می کنی. کاش همه چشم های جهان یاری ام می کردند تا شاید بتوانم ثانیه ای از تنهایی ات را به صلح نامه ای که امضا کردی، بگریم.

«بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران»



عباس محمدی



کریم اهل بیت

کریم اهل بیت!
دست سخاوتت، زبانزد است. چه شب ها که انبان به دوش، چراغ خانه یتیمان را روشن می کردی.

آفتاب نیمه شب ها! آنقدر سخاوت داشتی که چنین فرمودی: «آنچه را که از امور دنیا طلب کردی و به دست نیاوردی، چنان انگار که به آن هرگز فکر نکرده ای».

کدام کلمه می تواند این همه دل بریدن از دنیا را وصف کند؟! مگر غیر از تو کسی می تواند چنین از دنیا دل ببرد؟! دل می کنی از دنیا؛ همان گونه که از سربازان بی وفایت...