۩۞۩ رساله ی حقوق امام سجّاد علیه السلام ۩۞۩

تب‌های اولیه

110 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
۩۞۩ رساله ی حقوق امام سجّاد علیه السلام ۩۞۩

حقّ الله ،حقّ انسان بر خودش ،حق زبان، حق گوش ، حق چشم ، حقّ پا ،حقّ دست ،حقّ شکم، حقّ عورت، حقّ نماز ،حقّ روزه، حقّ صدقه ، حقّ قربانی ، حقّ رهبر سیاسی ، حقّ استاد ( رهبر علمی ) ، حقّ مالک، حقّ رعیت ، حق متعلّم بر استاد يا حق جاهل بر عالم ، حقّ زن بر شوهر ، حقّ مملوک ( خدمتکار )، حقّ مادر ، حقّ پدر، حقّ فرزند بر پدر و مادر ، حقّ برادر ،حقّ کسی که بر تو احسان نموده است ، حق آزاد کرده، حق كسي كه كار خوبي براي تو نموده است ، حقّ مؤذن ،حق امام جماعت ، حق همنشین ، حق همسایه، حق هم صحبت، حق شریک ،حق مال، حق طلبکار ، حق معاشر ، حق مدّعی، حق مدعی علیه ، حق كسي كه از تو مشورت ميخواهد، حق كسي كه از او مشورت ميخواهي، حق نصيحت شونده ، حق نصيحت كننده ، حق بزرگترها، حق کوچکترها، حق كسيكه از تو كمك مي خواهد ، حق كسي كه تو از او كمك مي خواهي ، حق كسيكه سبب خوشحالي تو شده است ،حقي كسي كه به سبب او نكبتي به تو رسيده است ، حق همه مسلمانان به طور عموم ، حق غير مسلماناني كه در حال جنگ با مسلمانان نباشند ، حق حج .

بسم الله الرحمن الرحیم

و اكبر حقوق الله عليك ما اوجبه لنفسه تبارك و تعالى من حقه الذي هو اصل الحقوق ومنه تفرع ؛ ثم (ما) اوجبه عليك لنفسك من قرنك الى قدمك على اختلاف جوارحك .

ترجمه : بزرگترين حقوق خداوند بر تو حقيست كه آن ذات مقدس به عنوان حق خود رعايت آن را بر تو واجب نموده است ؛ حقـي كه اصل حقوق است و از آن حقـوق ديـگر منتشر و متفرع ميشود و در درجه دوم حق خودت بر خودت ميباشد ؛ كه اين حقوق از فرق سر تا كف پاي تو را شامل ميشود.

فجعل لبصرك عليك حقا و لسمعك عليك حقا و للسانك عليك حقا و ليديك عليك حقا و لرجلك عليك حقا و لبطنك عليك حقا و لفرجك عليك حقا فهذه الجوارح السبع التى بها تكون الافعال .

ترجمه : پس خداوند متعال بر تو واجب كرده رعايت حق چشمت و حق گوشت و حق زبانت و حق دستهايت و حق پايت و حق شكمت و حق عورتت را ؛ كه اين اعضاي هفت گانه ؛ سبب افعال و اعمال تو ميباشد و از اين اعضا بعنوان وسيله اي براي رسيدن به اميال و آرزوهايت استفاده مينمائي.

ثم جعل عزوجل لافعالك عليك حقوقا فجعل لصلاتك عليك حقا و لصومك عليك حقا و لصدقتك عليك حقا و لهديك عليك حقا ولافعالك عليك حقا

ترجمه :

سپس خداوند متعال از براي افعال و كردار تو نيز به عهده تو حقوقي را قرار داد پس بر گردن تو گزاشت حـق نماز و حق روزه و حق صدقه و حق قرباني را و هم چنين ساير افعال و كارهائي كه از تو صادر ميشود همه را بر عهدهء تو حقـوقي است كه از طرف خداي متعال جعل شده است .

ثم تخرج الحقوق منك الى غيرك من ذى ( ذوى ) الحقوق الواجبة عليك و اوجبها عليك حق ائمتك ثم حقوق رعيتك ثم حقوق رحمك .

ترجمه :

آنگاه حقوقي را كه غير تو بر تو دارد از كساني كه داراي حقوق لازم و واجب الرعايه بر تو مي باشند و خداوند آن حقوق و رعايت آنرا بر تو واجب نموده است پس واجب ترين آن ؛ حق پيشوايان ؛ بعد حقوق زير دستان و بعد حقوق نزديكان ميباشد .

فهذه حقوق يتشعب منها حقوق .

ترجمه :

اين حقـوقي كه ذكر شد ريشه و اصل ساير حقوق است و تمام حقـها به اين حقوق برگشته و از آن منتشر ميشود.

فحقوق ائمتك ثلاثة اوجبها عليك ؛ حق سائسك بالسلطان ؛ ثم( حق ) سائسك بالعلم ؛ ثم حق سائسك بالملك ؛ و كل سائس امام .

ترجمه :

پس حقوق پيشواياني كه خداوند بر ذمه تو گذاشته است و رعايت آنرا واجب نموده است ؛ سه قسم است ؛ حق كسي كه پيشواي تو در حكومت است و بعد حق كسي كه پيشواي تو در علم است و بعد حق كسي كه پيشواي تو در مُلك است و هركسي كه ترا از جهتي اداره كند پيشواي تو به حساب مي آيد .

و حقوق رعيتك ثلاثة أوجبها عليك ؛ حق رعيتك بالسلطان ؛ ثم حق رعيتك بالعلم فان الجاهل رعية العالم ؛ و حق رعيتك بالملك من الازواج و ما ملكت من الايمان .
ترجمه : حقـوق رعيت يا كساني كه به نحوي از انحاء تحـت سرپرستي تو قرار دارند نيز سه قسم است كه خداوند رعايـت آنرا بر تـو واجب نمـوده است ؛ كسي كه تحـت سيـطره و حكومت تو قرار داردبرتو حقـي دارد و كسي كه از تو علم فرا ميگيرد برتو حقي دارد زيرا كه جاهل رعيت عالم است .

و كسي كه تحت تكفـل تو قرار دارد مثل زني كه با او ازدواج نموده اي يا كساني كــه مملوك تو هستند همه برتو حقوقي دارند .

و حقوق رحمك كثيرة متصلة بقدر اتصال الرحم فى القرابة ؛ فاوجبها عليك حق امك ؛ ثم حق ابيك ؛ ثم حق ولدك ؛ ثم حق اخيك ثم الاقرب فالاقرب و الاول فالاول .

ترجمه : اما كساني رحم تو هستند ؛ پس حقـوق آنان زياد است ؛به اندازه ی تعداد اقارب و نزديكان انسان و خداونـد بر تو واجـب نموده است حق مادرت و حق پدرت و حـق فرزندانت و حق برادر و خواهرت و بعد حق ساير نزديكانت ؛

پس هركه قريب تر است مقدم تر است و رعايت حقش در اولويت قرار دارد .

ثم حق مولاك المنعم عليك ؛ ثم حق مولاك الجارى نعمته عليك ( عليه نعمتك ) ثم حق ذى المعروف لديك ؛ ثم حق مؤذنك بالصلاة ؛ ثم حق امامك فى صلاتك ؛ ثم حق جليسك .

ترجمه : بعد حـق مولا و ولي توست كه بر تو احسان ميكند و بعد حـق غلام و نوكرت هست كه تو به او احسان مينمائي و بعد حق كساني كه نسبت به تو احسان نموده اند و بعد حق اذان گوينده براي نماز و بعد حـق كسي كه امام تو در نماز است و بعد حـق كسي كه هم مجلس يا هم نشين تو ميباشد .

ثم حق جارك ؛ ثم حق صاحبك ؛ ثم حق شريكك ؛ ثم حق مالك ؛ ثم حق غريمك الذى تطالبه ؛ ثم حق غريمك الذى يطالبك ؛ ثم حق خليطك ؛ ثم حق خصمك المدعى عليك ؛ ثم حق خصمك الذى تدعى عليه ؛ ثم حق مستشيرك ؛ ثم حق المشير عليك .

ترجمه : سپس حق همسايه و حق رفيق و حق شريك و حق مال و

حق كسي كه به او قرض داده اي

و حق كسي كه از او قرض گرفته اي

و حق كسي كه با تو معاشرت دارد

و حق كسي كه مدعي تو ميباشد

و حـق كسي كه تو مدعي او مي باشي

و حق كسي كه از تو مشورت مي خواهد

و حق كسي كه تو از او مشورت مي خواهي .

ثم حق مستنصحك ؛ ثم حق الناصح لك ؛ ثم حق من هو اكبر منك ؛ ثم حق من هو اصغر منك ؛ ثم حق سائلك ؛ ثم حق من سألته ؛ ثم حق من جرى لك على يديه مسائة بقول او فعل او مسرّة بذلك بقول او فعل عن تعمد منه او غير تعمد منه ؛ ثم حق اهل ملتك عامة ؛ ثم حق اهل الذمة ثم الحقوق الجارية بقدر علل الاحوال و تصرف الاسباب فطوبى لمن اعانه الله على قضاء ما اوجب عليه من حقوقه و وفقه و سدده .

ترجمه :

سپس حق كسي كه او را راهنمائي نموده اي و حق كسي كه تو را راهنمائي كرده هست ؛

و حق كسي كه بزرگتر است و حق كسي كه كوچك تر است ؛

و حـق كسي كه چيزي از تو مي خواهد و حق كسي كه تو از او چيزي مي خواهي ؛

و حق كسي كه بـدي يا خوبي از او به تو رسيده است ؛ چه از روي عمد يا از روي خطا ؛ اعـم از آنكه آن خـوبي يا بدي گفتار باشد يا رفتار ؛

بعد حق همه مسلمانها به طـور عموم ؛ و حق غير مسلمانها كـه در حال جنگ و نبرد با مسلمانها نباشند ؛

و بعد حقوق هر حادثه و پيش آمدي كه پيش مي آيد و اتفاق مي افتد .

پس خوشا به حال كسيكه خداوند او را كمك نمايد بر انجام آنچه كه بر او واجب كرده است از حقوق و رعايت آن و توفيقش دهد و راهنمائي اش نمايد .

1 . حق الله

فاما حق الله الاكبر فانك تعبده لا تشرك به شيئا ؛ فـاذا فعلت ذلك باخلاص جعــل لك على نفسه ان يكفيك امر الدنيا و الاخرة و يحفظ لك ما تحب منها .

ترجمه : پس حق خداوند كه بزرگترين حـق است ؛ بر گردن تو آنست كه فقط بنده او باشي و در عبادت و بندگي شرك نورزي ؛

پس وقتي كه چنين بودي و بنده مخلص او شدي ؛ خداوند نيز بر خود واجب ميكند كه دنيا و آخرت تو را كفايت نموده و آنچه را كه از دنيا و آخرت دوست ميداري براي تو حفظ نمايد .

2 . حق انسان بر خودش

و اما حق نفسك عليك فأن تستوفيها فى طاعـة الله ؛ فتـؤدى الى لسانـك حقـه و الى سمعك حقه و الى بصرك حقه و الى يدك حقها و الـى رجلك حقهـا و الى بطنـك حقه و الى فرجك حقه و تستعين بالله على ذلك .

ترجمه : اما حق خودت بر خودت آنست كه از تمام قوه و نيروي خدا داديت استفـاده كني و خودت را در مسير طاعت خداوند قرار دهي ؛ پس ادا نمائي حق زبانت را و حـق گوشت را و حق چشمت را و حق دستت را و حق پايت را و حق شكمت را و حق عورتت را و در اداي اين حقوق از خدا كمك بخواهي و به او اتكاء كني .

3 . حق زبان :

و اما حـق اللسان فاكـرامه عـن الخنى و تعويـده على الخيـر و حمله على الادب و اجمامه إلا لموضع الحاجة و المنفعة للدين و الدنيا و اعفائـه عـن الفضـول الشنعة القليلة الفائدة التى لا يؤمن ضررها مع قلة عائدتها و بعد شاهد العقل و الدليل عليه و تزين العاقل بعقله حسن سيرته فى لسانه و لا قوة الا بالله العلى العظيم .

ترجمه : اما حق زبانت بر تو آنست كه از فحشا و منكرات دورش نگهداري و به گفتـن كلمات خوب و نافع عادتش دهي و

وادارش كني كه با ادب و خوب سخن گويد و از زياد گفتن و بيخود چرخيدن در دهان منعش نمائي تا سكوت را رعايت كند مگر در جائي كه نياز به تكلم باشد و نفعي براي دنيا و آخرت داشته باشد و

نگذاري سخني كه فائده و نفعي ندارد و جز ضرر و زيان حاصلي در آن متصور نيست ؛ از دهان تو خارج شــود بعد از آنكه عقل و نقل بر مضر بودن و بد بودن آن دلالت دارد ؛ زيرا كه زينت عاقل به عقلش در خوبي گفتار و درست سخن گفتن است و حول و قوه اي نيست مگر به حول و قوه خداوند بزرگ .

4 . حق گوش :

و أما حق السمع فتنزيهه عن أن تجعله طريقا إلى قلبك إلا لفوهة كريمة تحدث فــى قلبك خيراأو تكسب خلقا كريما فإنه باب الكلام إلى القلب يؤدى إليه ضروب المعانى على ما فيها من خير او شر و لاقوة الا بالله .

ترجمه : اما حق گوش بر تو آن است كه منزه و پاك كني از اينكه راهي به سوي قلب تو باشد مگر براي شنيدن مطالب خوب و مفيدي كه در قلب تو خيري ايجاد نمايد ؛ يا آنكه سبب كسب خلق نيكي گردد ؛

زيرا گوش دروازه ی سخن به سوي قلب است و موجـــب انتقال انواع و اقسام معاني به قلب ميباشد با تمــام خوبي ها يا بدي هاي كه در آن وجود دارد و قوّت و قدرتي نيست مگر قوت و قدرت پروردگار .

5 . حق چشم :

و أما حق بصرك فغضه عما لا يحل لك و ترك ابتذاله إلا لموضع عبرة تستقبل بهــا بصرا أو تستفيد بها علما فإن البصر باب الإعتبار

ترجمه : اما حق چشمت بر تو آن است كه برگرداني آن را از چيزي كه خداوند تو را از ديدن آن منع نموده است و بي جهت به هر طرف و هر چيز نظر نكني ؛ مگر در جائي كه موجـب پند و عبرتي باشد يا سبب بصيرت و بيداري گردد و يا علمي از آن استفاده شود زيرا چشم دروازه ی پند و عبرت گرفتن است .

6 . حق پا :

و أما حــق رجليك فأن لاتمشى بهما إلى ما لايحــل لــك و لاتجعلهمــا مطيتك فى الطريق المستخفة بأهلها فيها فإنها حاملتك و سالكة بك مسلك الديـن و السبــق لك و لاقوة ‘لا بالله .

ترجمه : اما حق پاهايت بر تو آن است كه از آن به عنوان وسيله اي براي رفتن به طرف حرام استفاده نكني و پا را مركب در راهي كه سبب استخفاف و زبوني تو ميشود قرار ندهي ؛ زيرا كه اين دو پا تو را حمل ميكنند و سير ميدهند در مسير دين و سبقت گرفتـن در كارهاي خوب و قوتي نيست مگر به قوت پرور دگار .

7 . حق دست :

و أما حــق يــدك فأن لاتبسطهـا إلى مالايحــل لك فتنال بما تبسطها إليه مــن الله العقوبة فى الآجل و من الناس بلسان اللائمة فى العاجل ؛ و لاتقبضها مما افتــرض الله عليها؛ و لكن توقرها بقبضها عـــن كثير مما لايحل لها و بسطها الى كثيـر مما ليس عليها؛ فاذا هى قد عقلت و شرفت فى العاجل وجب لها حسن الثواب فى الاجل

ترجمه : اما حق دست بر تو آن است كه به سوي حرام دراز نشود زيرا سبب عقوبـت و و عذاب خداوند در آخرت و ملامت و سرزنش مردم در دنيا خواهد بود ؛

و دستهايت را منع نكني از چيزي كه خداوند بر آن واجب نموده است . بلكه با استفاده ی صحيح و مشروع ؛ دستهايت را موقر و بزرگ نما به اين بيان كــه از تمام چيزهايی كه حرام است دورش نگهداري و براي بدست آوردن آنچه كه مفيد اسـت باز و آزادش گذاري ؛ پس در اين صورت است كه مورد احترام ديگران در دنيا و پـاداش و اجر خداوند در آخرت قرار خواهي گرفت .

8 . حق شكم :

و اما حق بطنك فان لاتجعله وعاء لقليل من الحرام و لا لكثير و ان تـقـتصد لـه فـى الحلال و لاتخرجه من حد التقوية الى حد التهوين و ذهاب المروة و ضبطه اذا هــم بالجوع والظمأ فان الشبع المنتهى بصاحبه الى التخم مكسلة و مثبطة و مقطعة عن كل برّ و كرم و إن الرى المنتهى بصاحبه الى السكر مسخفـة و مجهلــة و مذهبـــة للمروة .

ترجمه : اما حقي كه شكمت بر تو دارد پس از آن به عنوان ظرفي براي جمع شدن حـرام چه كم باشد يا زياد استفاده نكن ؛

بلكه حتي در خوراكي هاي حلال نيز حـد اعتـدال را كاملا رعايت كن و براي تقويت از خوراك استفاده كن و هيچ وقت بفكر پر كردن شكـم خودت تا حلقوم و ناديده گرفتن ديگران نباش و مروت و انصاف را فراموش نكن .

زيرا كه نتيجه ی پرخوري تنبلي و كسالت است و تو را از خير و صلاح و نيكوئي و انجام اعمال صالحه باز مي دارد ؛ چنانكه نتيجه ی زياده روي در نوشيدن مايعات نيز سخافـت و جهالت و بي عقلي خواهد بود .

9 . حق عورت :

و اما حق فرجـك فحفظـه مما لايحـل لك و الاستعانـة عليـه بغض البصـر ؛ فانه مـن اعون الاعوان و كثرة ذكـر المـوت و التهـدد لنفسـك بالله و التخويف لها بـه و بالله العصمة و التأييد و لاحول و لاقوة الا به .

ترجمه : اما حق عورت ؛ عبارت است از حفظ آن از حرام

و براي آنكه بتواني از حـرام حفظش نمائي : چشمت را از حرام برگردان كه چشم بسيار كمك كننده است و هم چنين زياد به ياد مرگ باش و خودت را تهديد به عذاب خداوند كن و از خدا بترسان و دسـت نياز به سوي خالق بي نياز بلند نما و از او طلب كمك كن زيرا كه حول و قوه ای نيست مگر به حول و قوه ی خداوند .

10 . حق نماز :

فأما حق الصلاة فأن تعلم أنها وفادة إلى الله و أنك قائم بها بين يدى الله فإذا علمت ذلك كنت خليقا أن تقوم فيها مقام الذليـل ؛ الراغـب ؛ الراهـب ؛ الخائـف ؛ الراجى ؛ المسكين ؛ المتضرع ؛ المعظـم مـن قام بين يديــــه بالسكون والإطراق ؛ و خشــوع الاطراف و لين الجناح ؛ و حسن المناجاة له فى نفسه و الطلب إليه فى فكاك رقبتك التى احاطت به خطيئتك و استهلكتها ذنوبك ؛ و لا قوة الا بالله.

ترجمه : اما حـق نمـاز پس بـدان كه آن حضور در محضرخـداونـد متعال است و تـو در برابر خداوند متعال ايستاده اي ؛ پس وقتي متوجه اين نكته شدي سزاوار براي تو آن است كه حاضر شوي در اين محضر مانند عبد ذليلي كه رغبت به تقرب و نزديك شدن به مولايش را دارد و درحاليكه از او ( به سبب گناهانت ) هراس داري بــه لطف و كرم او اميدوار باش و با مسكنت و بيچارگي به تضرع و زاري بپرداز و حضور در محضـر او را بزرگ بدان ؛

با آرامش جسم و جان و توجه كامل بـه معبـود انس و جان تواضع و اظهار بيچارگي كرده آزاديت را از عذاب و آتش تمنا كن زيرا كه گناهان و خطاها تو را در بند كشيده اند و بسوي هلاكت و نيستي برده اند ؛ و قـوّتي نيست مگر بـه قوت خداوند متعال .

11 . حق روزه :

و أما حـق الصوم فأن تعلم أنــه حجاب ضربه الله على لسانك و سمعك و بصرك و فرجك و بطنـك ليستـرك بــه من النار ؛ و هكذا جاء فى الحـديث " الصوم جنــة من النـار " فإن سكنت اطرافـك فى حجبتها رجـوت أن تكون محجوبـا و إن أنت تركتها تضطرب فى حجابها و ترفع جنبات الحجاب فتطلع الى ما ليس لها بالنظرة الـداعية للشهوة و القوة الخارجة عن حد التقية لله لم تأمن أن تخرق الحجاب و تخرج منــه و لا قوة الا بالله .

ترجمه : اما حق روزه پس بدان كه آن حجابي است كه خداوند متعال بين زبان و گـوش و چشم و عورت و شكم تو و آتش جهنم آويختـه است ؛ تا تو را از آتش و عذاب حفــظ نمايد ؛ چناچه از حضرت رســول صلي الله عليه و آ له وسلّم وارد شده است كه " روزه سپري در برابر آتش جهنم است " پس اگر اعضا و جوارحت را با اين حجاب پوشانيدي اميد وار باش كه از آتش و عذاب نيز در امان خواهي بود . اما اگـر اعضايت را مطلق العنان و آزاد گذاشتي و از اين حجاب استفاده نكردي يا آن را كاملا رعايت نكردي و از حدي كه خدا براي اعضايت تعيين نموده بود تجاوز كردي؛ با نگاه هاي شهوت انگيـز و بدون ترس از خداونـد و عذاب او ؛ پس دراين صورت؛ از پاره شدن حجاب و خروج از آن در امان مباش و هيچ قوتي نيست مگر به قوت خداوند .

12 . حق صدقه :

و أما حق الصدقة فأن تعلم أنها ذخرك عند ربك و وديعتك التى لا تحتاج إلىالإشهاد فإذا علمت ذلك ؛ كنت بما استودعته سرا أوثق بما استودعته علانية و كنت جـديراً أن تكون أسررت إليه أمرا أعلنته و كان الأمر بينك و بينه فيها سرا على كل حال و و لم تستظهر عليه فيما استودعته منها بإشهاد الأسماع و الأبصار عليه بها كأنها أوثق فى نفسك ؛ لا كأنك لا تثق به فى تأدية وديعتك إليك ؛ ثم لم تمتن بها على أحد لأنها لك فإذا امتننت بها لم تأمن أن تكون بها مثل تهجين حالك منها إلى مــن مننت بها عليه ؛ لأن فى ذلك دليــلاً على أنــك لم تـرد نفسك بها؛ و لو اردت نفسك بهـــا لم تمتن بها على احد و لاقوة الا بالله .

ترجمه : اما حق صدقه پس بدان كه آن ذخيره توست در نزد پروردگار؛ و امانتي از تـو نزد خداوند متعال كه نياز به شاهد ندارد ؛ پس و قتي متوجه اين جهت شدي ؛ به آنچه كه مخفيانه و بدون اطلاع ديگران نزد خداوند به امانت مي گذاري بيشتر مطمئن بـاش تا آنچه را كه به طور علني و آشكار .

بنابراين سزاوار براي تو آن است؛ هرچيزي را كه به عنوان امانت نزد خداوند ميگذاري به صورت مخفيانه بگذاري و از اعلان آن و اخبار ديگران خود داري نمائي و فقط بين تو و خدايت باشد ؛

و گوشها و چشم ها را شاهد امانتت قرار ندهي ؛ و تو بايد به امانـت بدون شاهد و اطلاع ديگران بيشتر مطمئن باشي ؛ نه اينكه فكر كني اگر شاهدي نباشد او امانت تو را به تو بر نمي گرداند .

هرگز با دادن صدقه بركسي منت نگذار زيرا كه صدقه از تو مي باشد و گرنه خودت را مورد توهين و تحقير خودت قرار داده اي براي آنكه در صورت منّت گذاشتن ؛ خـودت را از آن اراده نكرده اي و اگر اين كار را براي خودت انجام ميدادي كس ديگري را مورد منّت قرار نميدادي و قوّتي نيست مگر به قوّت خداوند متعال .

13 . حق قرباني :

وأما حـق الهدى ؛ فأن تخلص بها ألإرادة إلى ربك و التعـرض لرحمته و قبولـه و لا تريد عيون الناظرين دونه؛ فإذا كنت كذلك لم تكن متكلفا و لا متصنعا و كنت إنما تقصـد الى الله . واعلـم أن الله يـراد بـاليسير و لا يـراد بالعسيـر ؛ كما أراد بخـلقــه التيسير و لم يـرد بهـم التعسير و كذلك التذلل أولى بـك مـن التـدهقـن لأن الكلفـة و المؤونـة فى المتدهـقـنين فأما التذلل و التمسكن فلا كلفة فيهمـا و لا مـؤونة عليهما لأنهما الخلقة و هما موجودان فى الطبيعة ؛ و لاقوة إلا بالله.

ترجمه : اما حق قرباني آن است كه هديه اي براي خداي متعال باشد و رحمت و قبول او را در نظر داشته باشي نه ديدن و تعريف نمودن ديگران را ؛

پس وقتيكه با اين خلوص در نيّت ؛ قرباني را انجام دهي؛ تكلف و زحمتي براي تو نخواهد داشت زيرا فقط خدا در آن قصد شده است و بس ؛ وبدان كه خداوند قصد مي شود با آسان گرفتن و نه با سخت گرفتن بر خود و ديگران چنانكه خود خداوند نيز بر بندگان خود آسان گرفته و هرگـز بر آنان سخت نگرفته است .

و سزاوار براي تو در وقت قربان كردن اظهار تذلّل و بيچارگي در پيشگاه خداوند است.

14 . حق رهبر سياسي :

فأما حق سائسك بالسلطان فأن تعلم أنك جعلت لــه فتنة و أنــه مبتلى فيك بـما جعله الله له عليك من السلطان و أن تخلص له فى النصيحة و أن لا تماحكه و قــد بسطت يده عليك فتكون سبب هلاك نفسك و هلاكــه ؛ و تذلل و تلطف لإعطائـه من الرضىما يكفك عنــك و لا يضر بــدينك و تستعين عليه فى ذلك بـالله ولا تعازّه ولا تعانــده فانك ان فعلت ذلك عققته وعققت نفسك فعرضتها لمكروهه و عرضته للهلكة فيك و كنت خليقا ان تكون معينا له على نفسك و شريكا له فيما أتى اليك و لا قوة الا بالله

ترجمه : اما حق كسي كه امور سياسي تو را رهبري مي كنـد؛ پس بدان كه تو براي او فتنه و امتحان هستي و او به خاطر سلطه ای كه بر تو دارد به اين امتحان مبتلي شده است .

او را مخلصانه نصيحت كن و از در معارضه و مخالفت با او وارد مشو ؛ زيرا كه اين كار تو سبب نابودي خودت و او خواهد شد ؛ بذل و بخشش او را اگر قبـول آن ضرري بـه دينت وارد نمي كند بلكه ميتواني از اين بخشش استفاده براي امور دينيت نمائي ؛ بدون تكبر و با جبين گشاده و تواضع بپذير ؛

و با او در حكومتش معارضه و معانده نــكن زيرا نتيجه ی دشمني تو با او قطع رابطه ی دوستي و ايجاد كينه و عداوت است ؛ و ايـن تو هستي كه با معارضه ات او را وادار نموده اي كه به تو ضرر بزند و خودش را بـه هلاكت و نابودي دچار گرداند در حاليكه تو ياور و معين و شريك او حساب مي شوي در آنچه كه او نسبت به تو مرتكب شده است و قوتي نيست مگر به قوت خداوند .

15 . حق استاد ( رهبر علمي ) :

فأما حـق سائسك بالعلـم فالتعظيـم لـه و التوقيـر لمجلسه و حسن الاستمـاع اليـه و الإقبـال عليه و المعـونـة له على نفسـك فيما لا غنى بك عنه من العلـم بأن تفـرغ له عقلك و تحضره فهمك و تذكى له ( قلبك ) و تجلى له بصرك بترك اللذات و نقص الشهوات و أن تعلم انك فيما ألقى (إليك) رسوله إلى من لقيك من اهل الجهل فلزمك حسن التأدية عنه إليهم و لا تخنه فى تأدية رسالته و القيام بها عنـه إذا تقلدتها ولا حول و لاقوّة الا بالله .

ترجمه : اما حق كسي كه تو را تعليم مي دهد بر تو آن است كه در تعظيم و تكريم و احترام او كوتاهي نكرده؛ محضر و مجلس او را بزرگ شماري و به نحو احسن به گفتـار او در حال درس گوش فرا دهي و با پيشاني باز از گفتارش و درسش استقبال كني .

براي آنكه بتواند در آموزش تو موفق باشد تو خود نيز استاد را در ايـن امر كمك كـن بـه اين بيان كه در حال درس و شنيدن سخنان استاد ؛ ذهنت را كاملا آماده كن و دقت داشته باش و قلب و دلت را براي پذيرش آنچه ميشنوي پاك بگردان و خاطراتت را در آن حال فراموش كرده به لذايذ و امور شهواني فكر نكن .

و بدان كه تو از طرف معلم و استاد رسالت داري تا آنچه را كه از او مي آموزي به غير خودت منتقل نمائي و بايد همانطور كه شنيده اي به ديگران انتقال دهي و چيزي از آن كم يا به آن اضافه نكني و قوتي نيست مگر به خداوند متعال .

16 . حق مالك :

وأما حق سائسك بالملك فنحو من سائسك بالسلطان إلا أن هذا يملك ما لا يملكه ذاك تلزمك طاعته فيما دق و جل منك إلا أن تخرجك من وجوب حق الله و يحول بينك و بين حقه و حقوق الخلق؛ فإذا قضيته رجعت إلى حقه فتشاغلت به و لا قوة الا بالله.

ترجمه : اما حق كسي كه مالك توست ؛ پس مثل حق كسي است كه بر تو حكومـت دارد ، مگر با اين تفاوت كه مالك چيزي را مالك است كه سلطان و حاكم مالك آن نيست !

پس بر تو لازم است كه مالك را در امور كوچك و بزرگ اطاعت نمائي تا وقتي كه اطاعت از او منافات با اطاعت و فرمانبرداري خداي متعال نداشته باشد و حق خودش را بين تـو و حق خدا و حقوق ديگر بندگان خدا حايل و پرده نكرده باشد ؛ پس هر وقت كه حقوق خدا و ديگر بندگان خدا را ادا نمودي ؛ بر گرد و حق مالكت را ادا كن .

17 . حق رعيت :

فأما حقوق رعيتك بالسلطان فأن تعلم أنك إنما استرعيتهم بفضل قوتك عليهم فإنــه إنما احلهم محل الرعيـة لك ؛ ضعفهم و ذلهم فما اولى مــن كفاكه ضعفه و ذله حتى صيره لك رعية و صير حكمك عليه نافذا؛ لايمتنع منك بعزة و لا قوة و لا يستنصر فيما تعاظمه منك إلا (بالله) بالرحمة والحياطة والأناة وما أولاك إذا عرفت ماأعطاك الله من فضل هذه العزة و القوة التى قهـرت بهـا أن تكـون لله شاكرا و مـن شكر الله أعطاه فيما أنعم عليه ؛ و لا قوة إلا بالله .

ترجمه : اي كسي كه بر مردم حكومت مي كني و زمام امور آنها را بدست گرفته اي ! بدان كه رعيت را بر گردن تو حقوقي است كه ملزم به رعايت آن مي باشي .

بدان كه حكومت تو بر آنها ناشي از قوت تو و ضعف ايشان است ؛ پس بهتر آن است كـه كفايت و رعايت كني كسي را كه ضعف و ناتوانيش او را رعيت تو ساخته است ؛ و حكم تو را بر او نافذ گردانيده است و نمي تواند كه با تو به مخالفت پـردازد و براي استيفاي حقّش عليه تو قيام نمايد و فرمانت را سر پيچي كند چون قوّت و قدرتي ندارد . چنانكه براي رهائيش از تو نمي تواند به كسي اتكاء كند مگر به خداوند متعال .

پس نسبت به رعيت رحيم و مهربان باش و براي حفاظت جان و مال و ناموس رعيـت و حمايت از آنان لحظه ای غافـل نباش ؛
براي آسايش و آرامش آنها تلاش كن و با حلم و بردباري با ايشان برخورد نما .

و بايد بداني كه تو به فضل خداوند و لطف او حكومـت را به دست آورده اي پس خدا را شكرگزار باش؛ زيرا كسي كه شاكر باشد خداوند نعمت بيشتري به عطا مي كند و قوّتي نيست مگر به قوت خداوند .

18 . حق متعلّم بر استاد يا حق جاهل بر عالم :

وأما حق رعيتك بالعلم ؛ فأن تعلم أن الله قـد جعلك لهم فيما آتاك مـن العلم ؛ و ولاك من خزانة الحكمـة ؛ فإن أحسنت فيما ولاك الله من ذلك و قمت بـه لهم مقام الخازن الشفيق ؛ الناصح لمولاه فى عبيده ؛ الصابر المحتسب الذى إذا رأى ذا حاجة أخرج له من الاموال التى فى يديه كنت راشدا ؛ و كنت لذلك آملا معتقدا وإلا كنت له خائنا و لخلقه ظالما و لسلبه و عزه متعرضا .

ترجمه : اما حق جاهل بر عالم يا متعلّم بر معلم آن است كه بداند خداوند متعال او را امام و راهنما قرار داده است به جهت علمي كه به او عطا نموده است و كليد خزانه حكمت را به دست او داده است ؛ پس اگر با آنها كه نمي دانند احسان و نيكي نمود و از علمي كه خداوند به او عطا نموده با مهرباني به آنها آموخت و در نصيحت و راهنمائي آنان بـا صبر و حوصلـه قدم برداشت؛ و براي نجات جامعه از جهـل و ناداني ؛ از خزانه ی علمي كه خدا در اختيار او گذاشته است انفاق كرد ؛ ايـن عالم و معلم هدايت شده و هدايت گر است و از روي اعتقاد و ايمان ؛ خدمتكار جامعه انساني است .

اما اگر از آنچه مي داند انفاق نكند و علم خود را از ديگران دريغ بدارد ؛ خيانتكار بوده و نسبت به خلق خداوند ظالم محسوب مي گردد .


19 . حق زن بر شوهر :

و أما حـق رعيتك بملك النكاح فـأن تعلـم إن الله جعلهـا سكنـا و مستراحـا و انسـا و واقية ؛ و كذلك كل واحد منكما يجب ان يحمد الله على صاحبه و يعلم أن ذلك نعمــة منه عليه و وجب ان يحسن صحبة نعمة الله و يكرمها و يرفــق بها و إن كان حقك عليها اغلظ و طاعتك بها الزم فيما احببت و كرهت ما لم تكن معصية ؛ فإن لها حق الرحمة و المؤانسة و موضع السكون إليها قضاء اللذة التى لابد من قضائها و ذلك عظيم ؛ و لا قوة الا بالله .

ترجمه : اما حق كسي كه به جهت ازدواج رعيت تـو حساب مي شـود؛ بر تو آن است كه بداني؛ خداوند متعال قرار داده است او را تسكين دهنده و آرامش بخشنده و نگهدارنده و انيس براي تو ؛ پس بر هر دو نفر شما واجب است كه قدر اين مصاحبت را بدانيد و از خداوند متعال به خاطر اين نعمت تشكر نمائيد ؛ زيرا كه ايـن نعمت از ناحيـه اوست و واجب است كه با نعمت خداوند به ديده تكريم و احترام نگاه شـود و با مهرباني و لطف و خوشروئي با آن برخورد نمائيد .

گرچه كه شوهر را بر زن حق بزرگي است و اطاعت زن از شوهرش واجب است تا وقتي در آن معصيت خداوند نباشد ؛

اما زن نيز بر شوهر حقوقي دارد كه بايد رعايت نمايـد پس بر شوهر واجب است كه با همسر خويش مهربان بوده و با او انيس و همدم باشد .

زيرا به خاطر لذتي كه از زندگي با زن خويش مي برد بر او واجب است كه حق اين لذت ادا كند و اين حق حق بزرگي مي باشد و قوّتي نيست مگر به قوت خداوند متعال .

20 . حق مملوك ( خدمتكار ) :

و أما حق رعيتك بملك اليمين فأن تعلم أنه خلق ربك و لحمك و دمك و أنك تملكه لا أنت صنعته دون الله و لا خلقت له سمعا و لا بصرا و لا أجريت له رزقا؛ و لكن الله كفاك ذلك بمـن سخـره لك وائتمنـك عليه واستودعـك اياه لتحفظـه فيـه و تسير فيـه بسيرته فتطعمه مما تأكل و تلبسه مما تلبس و لا تكلفه ما لا يطيق ؛ فان كرهت(ـه) خرجت إلى الله منه واستبدلت به ولم تعذب خلق الله ؛ ولا قوة الا بالله .

ترجمه : اما حق مملوك ( غلام و كنيز )بر تو آن است كه بداني او مخلوق پروردگار توست و گوشت و خون تو حساب مي شود و تو مالك او هستي نه سازنده او و نه آفريننـده گوش و چشم او و نه روزي دهنده او ؛بلكه خداوند تو را امين قرار داده و او را امانتي در نزد تو گذاشته است كه حفظ و صيانت از او به عهده تو مي باشد .

پس همانطوري كه خداوند با تو رفتار مي كند تو با او رفتار كن ؛

از آنچه خودت ميخوري به او بخوران و آنچه خودت ميپوشي به او بپوشان

و او را به آنچه كه بالاتر از تـوان و قدرتش ميباشد تكليف نكن ؛

اگر از او خوشت نمي آيد ؛ آزادش كن و يا با استبدال و تبديل نمودن خودت و او را راحت نما ؛ و چون از او خوشت نمي آيد؛ مخلوق خداوند را مورد آزار و اذيت قرار نده و قوتي نيست مگر به قوت پرودگار توانا .

21 . حق مادر :

فحق امك أن تعلم أنها حملتك حيث لا يحمل احد احدا ؛ و أطعمتك من ثمرة قلبها مـا لا يطعم احد احدا؛ وأنها وقتك بسمعها و بصرها و يدها و رجلها وشعرها و بشرها وجميع جوارحها مستبشرة بذلك؛ فرحة؛ موبلة؛ محتملة لما فيه مكروهها وألمها و ثقلها وغمها؛حتى دفعتها عنـك يدالقـدرة وأخرجتـك الى الارض فرضيت أن تشبع و تجوع هى وتكسوك وتعرى وترويك وتظمأ وتظلك وتضحى وتنعمك ببؤسها وتلذذك بالنوم بأرقها وكان بطنها لك وعاءاً وحجرها لك حواءاً وثديها لك ثقاءاً ونفسها لك وقاءاً؛ تباشر حرالدنيا وبردها لك و دونك ؛ فتشكرها على قدر ذلك ولاتقدر عليه الا بعون الله و توفيقه .

ترجمه : اما حق مادر بر تو آن است كه بداني او حمل كرده است تو را نه ماه ، طوري كه هيچ كس حاضر نيست اين چنين ديگري را حمل كند و به تو شيره جانش را خورانده است، قسمي كه هيچ كس ديگر حاضر نيست اين كار را انجام دهد و با تمام وجود ؛ با گوشش چشمش ؛ دستش ؛ پايش ؛ مويش ؛ پوست بدنش و جميع اعضا و جوارحش تو را حمايت و مواظبت نموده است ؛ و اين كار را از روي شوق و عشق انجام داده و رنج و درد و غم و گرفتاري دوران بارداري را به خاطر تو تحمل نموده است ؛ تا وقتي كه خـداي متعال تو را از عالم رحم به عالم خارج انتقال داد .

پس اين مادر بود كه حاضر بود گرسنه بماند و تو سير باشي ؛ برهنه بماند و تو لباس داشته باشي ؛ تشنه بماند و تو سيراب باشي ؛ در آفتاب بنشيند تا تو در سايه او آرام استراحت كني ؛ ناراحتي را تحمل كند تا تو در نعمت و آسايش به زندگي ادامـه داده و رشد نمائي و در اثر نوازش او به خواب راحت و استراحت لذيذ دست يابي .

شكم او خانه ی تو و آغوش او گهواره ی تو و سينه او سيراب كننده تو و خود او حافظ و نگهدارنده تو بود ؛ سردي و گرمي دنيا را تحمل ميكرد؛ تا تو در آسايش و ناز و نعمت زندگي كني .

پس شكر گزار مادر باش به اندازه ی كه براي تو زحمت كشيده است؛ و نمي تواني از او قدر داني نمائي مگر به عنايت و توفيق خداوند متعال .

22 . حق پدر :

وأما حق أبيك فتعلـم أنـه أصلك و أنـك فرعـه و أنـك لولاه لم تكـن ؛ فمهما رأيت فى نفسك مما يعجبك؛ فاعلم أن أباك أصل النعمة عليك فيه واحمدلله و اشكره على قـدر ذلك ولا قوة الا بالله .

ترجمه : اما حق پدرت بر تو آن است كه بداني او اصل و ريشه توست؛ و تو فرع و شاخه او هستي؛ و اگر او نبود تو نبودي ؛

پس هر وقت در خودت چيزي مي بيني كه موجـب پيدا شدن غرور در تو مي گردد ؛ متوجه باش كه پدرت اصل و اساس آن نعمت است و خداوند را به خاطر اين نعمت بزرگ ستايش كن و از او تشكر كن به اندازه ی نعمتي كـه به تو ارزاني نموده است و قوّتي نيست مگر به قوت خداوند متعال .

23 . حق فرزند بر پدر و مادر :

وأما حق ولدك فتعلم أنه منك، ومضاف إليك، في عاجل الدنيا بخيره وشره، وإنك مسؤول عما وليته من حسن الأدب، والدلالة على ربه، والمعونة على طاعته فيك وفي نفسه فمثاب على ذلك، ومعاقب، فاعمل في أمره عمل المتزين بحسن أثره عليه في عاجل الدنيا، المعذر إلى ربه في ما بينه وبينه بحسن القيام عليه، والأخذ له منه ولا قوة إلا بالله

.

حق فرزند تو آن است که بدانی او از توست و در این جهان در نیک و بد خویش


ترجمه : حق فرزند تو آن است که بدانی او از توست و در این جهان در نیک و بد خویش وابسته توست و با تو نسبت به پرورش دادن خوب و راهنمایی کردن او به راه پروردگارش و یاری رساندن به او در اطاعت خداوند هم درباره خودت و هم حق او مسئول هستی و بر اساس این مسئولیت پاداش میگیری و کیفر میبینی پس در کار فرزند همچون کسی عمل کن که کارش را در این دنیا به حسن اثر خویش آراسته می کند و تو به سبب حسن رابطه میان خود و او و سرپرستی خوبی که از او کرده ای و نتیجه الهی که از او گرفته ای نزد پروردگار خویش معذور باشی و قوتی نیست مگر قوّت خداوند متعال.

24 . حق برادر :

و أما حق أخيك فتعلم أنه يدك التي تبسطها، وظهرك الذي تلتجئ إليه، وعزك الذي تعتمد عليه، وقوتك التي تصول بها، فلا تتخذه سلاحاً على معصيته، ولا عدة للظلم بحق الله ولا تدع نصرته على نفسه، ومعونته على عدوه، والحول بينه وبين شياطينه، وتأدية النصيحة إليه، والإقبال عليه في الله، فإن انقاد لربه، وأحسن الإجابة له، وإلا فليكن الله آثر عندك، وأكرم عليك منه.

ترجمه : اما حق برادرت آن است که دست و بازوی قدرت تو و پشت و پناه تو می باشد و باعث توست که متکی به او هستی و نیرو و توان تو می باشد که بدان وسیله – به دشمن - حمله میبری.

پس مبادا از او در راه معصیت خدا به عنوان اسلحه استفاده کنی و همچنین ابزاری در راه ظلم و پایمال کردن حق خدا قرار دهی.
کمک و یاری او در مقابل هوای نفس و پشتیبانی از وی در مقابل دشمن را ترک مکن. با این همه اگر او مطیع امر پروردگارش بود و دستور را به خوبی پذیرا بود چه بهتر و اگر نه باید خداوند نزد تو مقدم بر او و عزیزتر از او باشد.


25 . حق كسي كه بر تو احسان نموده است :

وأما حق المنعم عليك بالولاء ؛ فأن تعلم انه انفـق فيك ماله ؛وأخرجك من ذل الـرق و وحشته إلىعز الحرية و انسها وأطلقك من اسر الملكة و فك عنك حلق العبودية وأوجـدك رائحة العز ؛ و أخـرجك من سجـن القهـر؛ و دفـع عنك الاسر؛ و بسط لك لسان الانصاف و اباحك الدنيا كلها فملكك نفسك و حل اسرك و فرغك لعبادة ربك و احتمل بذلك التقصير فى ماله ؛ فتعلم انه اولى الخلق بك بعد اولى رحمك فى حياتـك و موتـك و احـق الخلـق بنصرك و معونتـك و مكانفتـك فى ذات الله؛ فلا تؤثـر عليه نفسك ما احتاج اليك .

ترجمه : اما حق كسي كه تو را كمك نموده است به خاطر دوستي يا ملك يا قرابت و ...... بر تو آن است كه بـداني او از مالش گذشته و با صرف مـال تو را ؛ از ذلت بندگي و بردگي ديگران و وحشت آن نجات داده است و مزّه آزادي و آسايش را به تو چشانيده است و تو را از اسارت ديگران رهانيده ؛ و زنجيرهاي بـردگي را از تـو باز نمـوده و بوي خوش عزّت و آزادي را به مشام تو رسانيده است . او تو را از زندان قهر و جبر بيرون آورده و عسر حرج و سختي را از تو دور نموده و با خوشي و خوشروئي و زبان انصاف با تو سخن گفته و تمام دنيا را ( به جهت احساني كه نموده است ) به تو بخشيده است و تو را فارغ البال ساخته كه به عبادت پروردگارت پردازي و در اين راستا ضرر مالي را تقبل و تحمل نموده است .

بدان كه او نزديك ترين مخلوق خداوند است نسبت به تو بعد از پدر و مادر و برادر و خواهرت و سزاوارتر از ديگران است كه در مواقع لزوم به كمك او بشتابي و به خاطر خـدا و احساني كه براي تو نموده است ياريش نمائي و خودت را هيچ وقت در اموري كه مورد نياز اوست مقدم ننمائي .

26 . حق آزاد کرده :

و أما حق مولاك الجارية عليه نعمتك فأن تعلم أن الله جعلك حامية عليه و واقية و ناصرا و معقلا وجعله لك وسيلة وسببا بينك و بينه ؛ فبالحرى أن يحجبك عن النار فيكون فى ذلك ثواب منه فى الآجل و يحكم لك بميراثه فى العاجل اذا لم يكن له رحم مكافأة لماأنفقته من مالك عليه وقمت به من حقه بعد إنفاق مالك فإن لم تخفه خيف عليك أن لا يطيب عليك ميراثه ؛ و لا قوة الا بالله .

ترجمه : اما حق كسي كه تو به او كمك كرده اي ـ به خاطر دوستي يا ملك يا قرابـت ـ پس بدان كه خداوند تو را نگهدارنده و ياري كننده و حامي و آزاد كننـده ی او قــرار داده است و او را وسيله و سبب تقرب تو به خداوند متعال .

اگر چناچه تو به او كمك نمائي خداوند در آخرت تو را از آتش جهنم دور خواهد نمـود و در دنيا ( اگر شخص مذكور وارثي نداشته باشد ) ميراثش به تـو تعلق خواهـد گرفت و اگر ارثي از او باقي نماند يا وارث داشته باشد ؛ خداونـد متعال از جاي ديگر بر مال و دارائي تـو مي افزايد و اين بـه جهت پاداشي كه خداوند براي تو در نظر گرفته است .
و قوّتي نيست مگر بخداوند متعال .

27 . حق كسي كه كار خوبي براي تو نموده است :

وأما حق ذى المعروف عليك فأن تشكره و تذكر معروفه و تنشر له المقالة الحسنة وتخلص له الدعاء فيما بينك وبين الله سبحانه؛ فإنك إذا فعلت ذلك كنت شكرته سرا وعلانية ؛ ثم إن أمكن مكافأته بالفعل كافأته وإلا كنت مرصدا له موطنا نفسك عليها

ترجمه : اما حق كسي كه براي تو كار خوبي انجام داده است ؛ آن است كه از او تشكر و سپاس گزاري نموده خوبيش را فراموش نكني ؛ و خوبيش را منتشر نمائي و در حق او مخلصانه دعا كني ؛ كه اگر چنين نمودي ، در ظاهر و پنهان شكر گزاري نموده اي و اگر ميتواني خوبي او را با خوبي جبران نما و چناچه او فعلا نيازمند كمك نيست متـوجه و مراقب باش تا اگر مشكلي پيدا كرد فورا براي رفع مشكلش اقدام نمائي .


28 . حق مؤذن :

وأما حق المؤذن فأن تعلم أنه مذكرك بربك و داعيك إلى حظك و أفضل أعوانك على قضاء الفريضةالتى افترضها الله عليك؛ فتشكره على ذلك شكرك للمحسن إليك وإن كنت فى بيتك متهما لذلك لم تكن لله فى أمـره متهما و علمت أنـه نعمة من الله عليك لا شك فيها فأحسن صحبة نعمة الله بحمد الله عليها على كل حال ولا قوة الا بالله .

ترجمه : اما حق كسي كه اذان مي گويد و مؤمنان را متوجه وقت نماز مي سازد، آن است كه بداني اذان گو به ياد آورنده خداوند در دلها و دعوت كننده تو بـه سوي سود و فايده مي باشد .

او بهترين ياري كننده بر انجام فريضه اي است كه خداوند بر تو واجب نموده است ؛ پس بايد از او به خاطر اين كار نيكش تشكر كني ؛ و اگر در دل نسبت به بعضي از كارهاي او بدبين هستي ؛ در اين قضيه بايـد خوشبين بوده و او را بـه چيزي متهـم نكني كه او نعمتي از نعمتهاي خداوند است؛ و با نعمت خداونـد بايد برخوردي نيكو و شايسته داشته و شكر گزار پروردگار خويش باشي.

با سلام

خسته نباشید کار مفیدی را شروع کردید خداوند شما و ما را از مروجان و ناقلان راه و مکتب اهل بیت (ع) و البته از عاملان واقعی قرار دهاد.

التماس دعا

29 . حق امام جماعت :

وأما حق إمامك فى صلاتك فأن تعلم أنه قد تقلدالسفارة فيما بينك وبين الله والوفادة إلى ربك و تكلم عنك ولم تتكلم عنه ودعا لك ولم تدع له وطلب فيك ولم تطلب فيه و كفاك هـم المقـام بين يـدى الله والمساءلة لـه فيك ولم تكفه ذلك فإن كان فى شئ من ذلك تقصير كان به دونك وإن كان آثما لم تكن شـريكـه فيـه ولـم يكـن لك عليه فضل فوقى نفسك بنفسـه و وقى صلاتك بصلاته؛ فتشكر له على ذلك ولاحـول ولا قوة الا بالله .

ترجمه : اما حق كسي كه امام تو در نمازت مي باشد ؛ پس بايد بداني كه او سفارت بين تو و خدايت را به عهده گرفته است و در ميهمانيي كه ميزبان آن خداونـد مي باشد ؛ او از طرف تو سخن ميگويد و تو از طرف او سخن نمي گوئي و او براي تو دعا مي كند و تو براي او دعا نمي كني و او براي تو مي خواهد و تو براي او نمي خواهي و اوست كـه كفايت مي كند تو را در اين حضور در برابر خداوند و تو او را كفايت نمي كني .

حال اگر در انجام اين اعمال تقصيري باشد ؛ او مقصر است نه تو و اگـر مرتكب گناهي شود تو شريك او حساب نمي شوي و تو را بر او فضل و برتري نخواهد بود .
و چون حفظ مي كني خودت را در پناه او و حفظ مي كني نمازت را در پناه نماز او پس او را سپاس گزار باش ؛و به خاطر خدمتي كه براي تو انجام مي دهد از او تشكر كن ؛ و قوتي نيست مگر به خداوند متعال .

30 . حق هم نشين :

وأما حق الجليس فأن تلين له كنفـك و تطيـب له جانبك وتنصفـه فى مجاراة اللفظ و لا تغرق فى نـزع اللحظ إذا لحظت وتقصـد فى اللفظ إلى إفهامـه إذا لفظت وإن كنت الجليس إليه كنت فى القيام عنه بالخيار وإن كان الجالس إليك كان بالخيار ولا تقوم الا باذنه و لا قوة إلا بالله .

ترجمه : اما حق هم مجلس و هم نشين بر تو آن است كه با كمـال خوشروئي پذيراي او شده و با تواضع و طيب خاطر از او استقبال نمائي و اجازه دهي كه او هم سخن گويد و تو متكلم وحده نباشي ؛

از نگاه هاي متكبرانه و تحقير آمیز كه با گوشه چشم صورت مي گيرد پرهيز كن و وقتي سخن مي گوئي قسمي سخن بگو كه او بفهمد و اگر تـو بر او وارد شده اي ؛ اختيار با خـودت هست كه هـر وقت بخواهي تركش كني و اگر او بر تو وارد شده است ؛ اختيار با خودش هست كه بخواهد مجالست با ترا ترك نمايد .

اما تو بدون اجازه ی او ( در صورتي كه او وارد بر تو باشد ) حق نداري كه مجالست او را ترك نمائي .

31 . حق همسايه :

وأما حق الجار فحفظه غائبا و كرامته شاهدا و نصرته و معونته فى الحالين جميعا لا تتبع له عورة ولا تبحث له سوء(ة) لتعرفها؛ فإن عرفتها منه عن غير إرادة منك ولا تكلف ؛ كنت لما علمت حصنا حصينا وسترا ستيرا؛ لوبحثت الاسنة عنه ضميرا لم تتصل إليه لإ نطوائه عليه . لا تستمع عليه من حيث لا يعلم . لا تسلمه عند شديدة ولا تحسده عنــد نعمة . تقيـل عثرته وتغفر زلته . ولا تدخر حلمك عنه إذا جهل عليك ولا تخرج أن تكون سلما له ترد عنه لسان الشتيمة وتبطل فيه كيد حامل النصيحة و تعاشره معاشرة كريمة ؛ و لا حول ولا قوة الا بالله .

ترجمه : اما حق همسايه پس بر تو واجب است كه حافظ منافـع او در غيابش و حافظ كرامت او در حضورش باشي؛ و در هردو حال (حضور و غياب ) يار و مددگار او باشي.

براي يافتن عيبهاي او تجسّس نكن و اگر ناخود آگاه و بـدون قصد متوجه عيبي در او شدي ؛ چون دژ محكم و پرده ی زخيمي باش و عيب او را بپوشان طوري كـه هيچ كس به هيچ عنوان متوجه آن عيب از ناحيه ی تو نشود .

در گرفتاري تنهايش نگذار و اگر خداوند به او نعمتي عطا كرد حسد نورز ؛ لغزش هايش را ببخش و از خطاهايش درگذر ؛ اگر گاهي از روي ناداني حركت نادرستي نسبت بـه تو انجام داد با حلم وبردباري برخورد كن و هميشه با او در صلح و صفا باش .

مگذار ديگران او را بد گويند و بدي ها و عيبهاي او را اينجا و آنجا نقل نمايند ؛ از خيانت به او ممانعت كن و اگر كسي حرف بدي يا سخن زشتي را به او نسبت داد باور نكن .

با همسايه ات معاشرت نيكو و انساني داشته باش . و قوّتي نيست مگر به خداوند متعال .

32 . حق هم صحبت :

وأما حــق الصـاحب فأن تصحبـه بالفضـل ماوجـدت إليـه سبيـلا وإلا فـلا أقــل مـــن الا نصاف وأن تكرمه كما يكرمك و تحفظه كما يحفظك ولا يسبقك فيما بينك و بينه إلى مكرمة فإن سبقك كافأته ولاتقصر به عما يستحق من المودة . تلزم نفسك نصيحته و حياطته ومعاضدته على طاعة ربه ومعــونته على نفسه فيما لا يهم به من معصية ربه ثم تكون (عليه) رحمة ولا تكون عليه عذابا . و لا قوة الا بالله .

ترجمه : اما حق رفيق و هم صحبت بر تو آن است كه اگر علم و كمالي داري و ميـ تواني با او قسمي صحبت كني كه از تو استفاده كند و بياموزد پس صحبت كن وگرنه اجازه بده او صحبت كند تا تو استفاده كني و احترامش را نگه دار همانطوري كه دوست داري او احترام تو را حفظ كند .

كوشش كن كه در كارهاي نيك و رساندن فائده هميشه پيش قدم باشي و اگر او پيشي گرفت و نفعي به تو رساند تو هم به بهترين وجه تلافي كن و در دوستي و محبت با او كوتاهي نكن ؛ بر خودت لازم بدان كه او را نصيحت كني و در گرفتاريها و بلاها از او به قدر توان محافظت نمائي و در تمام موارد يار و ياور او باش ؛مگـر اينكه ميل بـه طرف معصيت و گناه نمايد كه در اين صورت بايد او را باز داري و براي او رحمت باش ؛ نـه عذاب و نقمت و نيست قوّتي مگر به خداوند متعال .

33 . حق شريك :

وأما حق الشريك فإن غاب كفيته وإن حضرساويته ولا تعزم على حكمك دون حكمه ولا تعمل برأيك دون مناظرته وتحفظ عليه ماله وتنفى عنه خيانته فيما عز أو هـان فإنه بلغنا " أن يد الله على الشريكين ما لم يتخاونا " ولا قوة الا بالله .

ترجمه : اما حق شريك آن است كه در غيابش كفايتش كني و در حضورش خود را با او مساوي حساب نمائي و هيچ وقت بدون تصميم او تصميم نگيري و به نظر خود بدون مشورت با او عمل نكني . حافظ مالش باشي؛ و از خيانت به او در امور بزرگ و كوچك پرهيز نمائي زيرا كه به ما رسيده است " دست خداوند با شركاء است؛ تا وقتيكه به هم ديگر خيانت نكنند " و قوّتي نيست مگر به خداوند متعال .

34 . حق مال :

و أما حــق المال فأن لا تأخذه إلا من حله و لا تنفقـه إلا فى حله و لا يحـرفه عــن مواضعه و لا تصرفه عن حقائقه ولاتجعله إذا كان من الله إلا إليه وسببا إلى الله و لا تؤثر به على نفسك من لعله لا يحمدك وبالحرى أن لا يحسن خلافته فى تركك ولا يعمل فيه بطاعة ربك فتكـون معينـا له على ذلك وبما أحـدث فى مالك أحسن نظــرا لنفسه فيعمل بطاعة ربه فيذهب بالغنيمة و تبوء بالاثم والحسرة والندامة مع التبعة و لا قوة الا بالله .

ترجمه : اما حق مال و دارائي به گردن تو آن است كـه از حلال كسب نمـوده و بـه حلال مصرف كني و از آن استفاده ی صحيح نمائي كه خيـر دنيا و آخرت را بـه دنبال داشته باشد .

وقتي آنچه داري از آن خداوند است پس آن را وسيله و سبب تقرّب بـه خداونـد قرار ده و مالت را عزيز تر از جانت حساب نكن كه براي ترقيات مادي و معنـويت از آن استفاده نكني؛ و در نتيجـه آن را براي كسي بگذاري كه هرگز به فكر تو نباشد و از مال تو كه به او رسيده است ؛ استفاده ی غلط و حــرام نمايد و تو در اين كار شريك جرم او محسوب گردي ؛و اگر استفاده ی صحيح و درست نمايد پس سود و فائده از آن او باشد و گناه و حيرت و ندامت و عذاب آخرت از آن تو و قوّتي نيست مگر به خداوند متعال .

35 . حق طلبكار :

وأما حـق الغـريم الطالب لك فإن كنت موسرا أوفيته وأغنيته ولم تـرده وتمطله فإن رسـول الله صلى الله عليـه والـه وسلم قال : " مطل الغنى ظلم " و إن كنت معسرا أرضيته بحسن القول وطلبت إليه طلبا جميلا ورددته عن نفسك ردا لطيفا ولم تجمع عليه ذهاب ماله وسوء معاملته فإن ذلك لؤم ولا قوة الا بالله .

ترجمه : اما حق كسي كه به تو قرض داده است و موعد پرداخت آن رسيده است ؛آن است كه اگر توان پرداخت قرض را داري؛ بدون معطلي بپرداز و بي جهت مال مردم را نزد خود نگه ندار و اگر از تو قرض خود را مي خواهد جواب رد به او نده زيرا كه حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه واله وسلم فرمود : " تعلّل در اداي قـرض و تأخيـر در پرداخت آن ظلم است " ؛

و اگر توان پرداخت آن را نداري با عذر خواهي و طلب تمديد وقت قرض رضايت صاحب مال را بدست آور و با تشكر و تقدير او را از خودت راضي بساز ؛ نـه اينكه هم قرضش را نپردازي و هم فحش و دشنام نثارش نمائي ؛كه نشانه ی پستي تـو خواهد بود ؛ و قوّتي نيست مگر به خداوند متعال .

36 . حق معاشر :

وأما حق الخليط فأن لا تغره ولا تغشه ولا تكذبه ولا تغفله ولا تخدعـه ولا تعمـل فى إنتفاضه عمل العدو الذى لا يبقى على صاحبه ؛ وإن اطمأن إليك استقصيت له على نفسك و علمت أن غبن المسترسل ربا ؛ ولا قوة الا بالله .

ترجمه : اما حق كسي كه با تو معاشرت دارد آن است كه ضرري به او وارد نساخته و از خيانت به اجتناب نمائي ؛

سخنش را تكذيب نكرده و اغفالش نكني و از خدعه و نيرنگ نسبت به پرهيز نمائي ؛ چون دشمنان با او برخورد نكرده و اگر به تو اعتماد نمود ، او را برخودت مقدم بداري و بدان كه ضرر رساندن به خاطر منافع خودت به كسي كه به تو اعتمـاد نمـوده است ؛ ربا قلمداد مي شود و قوّتي نيست مگر به خداوند متعال .


37 . حق مدعي :

وأما حـق الخصم المدعى عليك فإن كان ما يدعى عليك حقا لم تنفسخ فى حجتـه و لم تعمل فى ابطال دعوته ؛ و كنت خصم نفسك له والحاكم عليها والشاهد له بحقه دون شهادة الشهود ؛ فإن ذلك حـق الله عليك و إن كان ما يدعيـه باطلا رفقت بـه و روعته و ناشدته بدينه و كسرت حدته بذكر الله و ألقيت حشو الكلام ولغطه الذى لا يردعنك عادية عدوك بل تبوء باثمه وبه يشحذعليك سيف عداوته لان لفظة السوء تبعث الشر والخير مقمعة للشر ولا قوة الا بالله .

ترجمه : اما حق كسي كه عليه تو اقامه ی دعوي نموده و خصم تو حساب مي شود؛ آن است كه اگر در دعوايش عليه تو صادق است و حق به طرف اوست ؛ در پي بي اعتبار كردن حجّت و دليلش نباش و بـراي باطل نمـودن دعوايش تلاش نكن ؛ زيرا با وجدانت بلكه با خودت دشمني كرده اي ؛ براي آنكه وجدانت حكم به حق بودن طرف مقابلت مي نمايد و خودت بهترين شاهد و گواه هستي بر اينكه حق به طرف خصمت هست ؛ پس حق را بدون چون و چرا بپذير كه پذيرفتن حق يكي از حقوق خداوند متعال بر عهـده ی بندگان مي باشد .

اما اگر در دعوايش كاذب است ؛ با او مدارا كن و او را از خـدا بترسان و از هر مذهب و ديني كه پيروي مي كند برايش دليل بياور تا متوجه زشتي كارش شود و با ياد آوري عذاب قيامت و مرگ او را از راه باطل برحذر دار .

از سخنان منافي ادب و اخلاق پرهيز كن ؛ زيرا دشمني دشمـن را بيشتـر و تيغش را تيز تر نموده و موجب بر انگيخته شدن شرّ خواهد شد؛ اما سخن خـوب ؛ شرّ را نابود مي كند و قوّتي نيست مگر به خداوند متعال .

38 . حق مدعي عليه :

وأما حـق الخصم المدعى عليه فـإن كان ماتدعيـه حقـا أجمـلت فى مقاولتـه بمخرج الدعوى ؛ فإن للدعوى غلطة فى سمع المدعى عليـه و قصدت قصـد حجتك بالـرفق و أمهل المهلة وأبين البيان وألطف اللطف ولم تتشاغل عن حجتك بمنازعته بالقيـل والقال فتذهب عنك حجتك ولا يكون لك فى ذلك درك ولا قوة الا بالله .

ترجمه : اما حـق كسي كه تـو عليه او اقامه ی دعوي نمـوده اي بر تو آن است كه اگر در دعوايت برحق و صادق هستي با او به خوبي و مهرباني سخن بگو تا راهي براي حـل و فصل دعوي و خصومت پيدا شود ؛ زيرا كلمه ی دعوي و شكايت كلمه ی خوبي نيست و خصم تو از شنيدن اين كلمه ناراحت مي شود ؛ پس حجّت و برهانت را با رفق و مـدارا براي او بازگو كن و اگر نياز به فكر كردن داشت به او مهلت بده تا فكر كند .
موضوع قفل شده است