کاروان اهل بیت در راه مدینه

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
کاروان اهل بیت در راه مدینه

چون اهل بیت از شام بیرون شدند طی مراحل و منازل نمودند تا نزدیک به مدینه شدند، بشیربن جَذلَم که از ملازمین رکاب بود گفت :

چون نزدیک مدینه رسیدیم حضرت علی بن الحسین (ع) محلّی را که سزاوار دانست فرود آمد و خیمه ها بر افراخت و فرمود:

ای بشیر! خدا رحمت کند پدر ترا او مردی شاعر بود آیا تو نیز بهره ای از صنعت پدر داری ؟ عرض کردم : بلی یابن رسول اللّه ، من نیز شاعرم .

فرمود: پس برو داخل مدینه شو و شعری در مرثیه ابوعبداللّه بخوان و مردم مدینه رااز شهادت او و آمدن ما آگاه کن .

بشیر گفت : حسب الامر حضرت سوار بر اسب شدم و به سوی مدینه تاختم تا داخل مدینه شدم ، چون به مسجد حضرت پیغمبر (ص) رسیدم صدا به گریه و زاری بلند کردم و این دو شعر گفتم :

ای اهل مدینه دیگر در مدینه اقامت نکنید که حسین علیه السّلام شهید شد و به این سبب سیلاب اشک از چشم من روان است ، بدن شریفش در کربلا در میان خاک و خون افتاده و سر مقدّسش را بر سر نیزه ها در شهرها می گردانند.

آن وقت فریاد برآوردم که ای مردم اینک علی بن الحسین (ع)با عمّه ها و خواهرها به نزدیک شما رسیده اند

و در ظاهر شهر شما رحل خویش فرود آورده اند و من پیک ایشانم به سوی شما و شما را به حضرت او دلالت می کنم .

گوئی بانگ بشیر نفخه صور بود که عرصه مدینه را صبح نشور ساخت ، مخدّرات محجوبه بی پرده از خانه ها بیرون شدند

و با صورتهای مکشوفه و گیسوهای آشفته و پاهای برهنه بیرون دویدند و روها بخراشیدند و صداها به ناله و زاری بلند کردند

و فریاد واویلاه و واثبوراه کشیدند، و هرگز مدینه به آن حالت مشاهده نگشته بود و روزی از آن ، تلخ تر و ماتمی از آن ، عظیم تر دیدار نشده بود.
بشیر گفت : جاریه ای را دیدم که اشعاری د

ر مرثیه حضرت سید الشهداء خواند آنگاه گفت : ای ناعی ! تازه کردی حزن و اندوه ما را و بخراشیدی جراحت قلوبی را که هنوز بهبودی نپذیرفته بود،

اکنون بگو چه کسی و از کجا می رسی ؟ گفتم : من بشیر بن جَذلَمم که مولایم علی بن الحسین (ع) مرا به سوی شما فرستاده و خود آن حضرت با عیالات ابی عبداللّه در فلان موضع نزدیک مدینه فرود آمده ،

بشیر گفت مردم مرا بگذاشتند و به سوی اهل بیت بشتافتند، من نیز عجله کرده و اسب بتاختم وقتی رسیدم دیدم اطراف خیمه سید سجاد (ع) چنان جمعیت بود که راه رفتن نبود

از اسب پیاده شدم تا خود را به نزدیک خیمه آن حضرت رسانیدم دیدم آن حضرت از خیمه بیرون تشریف آورد در حالتی که دستمالی بر دست مبارکش گرفته و اشک چشم خویش را پاک می کند
و خادمی نیز کرسی حاضر کرد و حضرت بر او نشست

لکن گریه چنان او را فرو گرفته که خودداری نمی تواند نماید و صدای مردم نیز به گریه و ناله بلند است ،

و از هر سو آن حضرت را تعزیت و تسلیت می گفتند و آن بقعه زمین از صداهای مردم ضجه واحده گشته ،

پس حضرت ایشان را به دست مبارک اشاره فرمود که لختی ساکت باشید چون ساکت شدند آغاز خطبه فرمود:

حمد خداوندی را که ربّ العالمین و رحمن و رحیم ، فرمان گذار روز جزا و خالق جمیع خلائق است و آن خداوندی که از ادراک عقلها دور است و رازهای پنهان نزد او آشکار است ،

سپاس می گذارم خدا را به ملاقاتهای خَطْب های عظیم و مصائب بزرگ و نوائب غم اندوز و اَلَم های صبر سوز و مصیبتی سخت و سنگین .

ایها النّاس ! حمد خدای را که ما را ممتحن و مبتلا ساخت به مصیبتهای بزرگ و به رخنه بزرگی که در اسلام واقع شد.

همانا کشته شد ابو عبداللّه (ع)و عترت او و اسیر شدند زنان و فرزندان او و سر مبارکش را بر سر نیزه کردند و در شهرها بگردانیدند و این مصیبتی است که مثل و شبیه ندارد.

ایها النّاس !
کدام مردانند از شماها که بعد از مصیبتی دل شاد باشند، و کدام چشم است که پس از دیدار این واقعه اشکبار نباشد و اشک خود را حبس ‍ نماید همانا آسمانهای هفتگانه برای قتل حسین گریستند

و دریاها با موجهای خود سرشک ریختند و ارکان آسمانها به خروش ‍ آمدند و اطراف زمین بنالیدند و شاخه های درختان آتش از نهاد خود برآوردند

و ماهیان دریاها و لجّه ها بِحار و ملائکه مُقرّبین و اهل آسمانها جمیعا در این مصیبت همدست و همداستان شدند.

ایهاالنّاس !
کدام دلی است که از قتل حسین (ع) شکافته نشد و کدام قلبی است که مایل به سوی او نشد، و کدام گوشی است که این مصیبت را که به اسلام رسید بتواند شنید.

ایهاالنّاس !
ما را طرد کردند و دفع دادند و پراکنده نمودند و از دیار خود دور افکندند، با ما چنان رفتار کردند که با اسیران ترک و کابل کنند
بدون آنکه مرتکب جرم و جریرتی شده باشیم ؛ به خدا سوگند اگر به جای آن سفارشها که در حقّ حرمت و حمایت ما فرمود؛

به قتل و غارت و ظلم بر ما فرمان می داد از آنچه کردند زیادتر نمی کردند فَاِنّا للّه وَاِنّا اِلَیهِ راجِعُونَ.
این مصیبت ما چقدر بزرگ و دردناک و سوزنده و سخت و تلخ و دشوار بود،

ازحق تعالی خواهانیم که در مقابل این مصائب به ما رحمت و اجر عطا کند و از دشمنان ما انتقام کشد و داد

ما مظلومان را از ستمکاران باز جوید. چون کلام آن حضرت به نهایت رسید صُوحان بن صَعْصَعة بن صُوحان برخاست و عذر خواست که یابن رسول اللّه !

من از پا افتاده و زمین گیر شده بودم و به این سبب نصرت شما را نتوانستم ، حضرت عُذر او را قبول فرمود و بر پدر او صعصعه رحمت فرستاد.

پس با اهل بیت آهنگ مدینه کردند چون نظر ایشان بر مرقد منوّر و ضریح مطهّر حضرت رسالت افتاد فریاد کشیدند

که واجدّاه وامحمّداه ! حسینِ ترا با لب تشنه شهید کردند و اهل بیت محترم را اسیر کردند بدون آنکه رحم بر صغیر و کبیر کرده باشند(1).

پس بار دیگر خروش از اهل مدینه برخاست و صدای ناله و گریه از در و دیوار بلند شد،

و نقل شده که حضرت زینب (س)چون به در مسجد حضرت رسول (ص) رسید دو بازوی در را بگرفت و ندا کرد که ای جدّ بزرگوار همانا برادرم حسین (ع)را کشتند ومن خبر شهادت او را برای تو آورده ام .

و پیوسته آن مخدّره مشغول گریه بود و اشک چشمش خشک نمی شد و هرگاه نظر می کرد به سوی علی بن الحسین (ع) تازه می شد حُزن او و زیاد می شد غصّه او.

پی نوشت:

1- (سوگنامه کربلا) (ترجمه لهوف ) ص 357 - 369.