حق با کیست؟

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
حق با کیست؟

[="blue"]با سلام به همه....دیروز یه کتابی میخوندم که یه قسمتیش خیلییییییییییی جالب بودو گذاشتم تا بخونید.... یه قسمت از کتاب علامه حلی- رایت ولایت.....مولف: محمد حسن امامی.... :[/]
.
.
[="green"]سلطان محمد الجایتوپسر ارغوان بن ابقاخان بن هولاکو به چهار واسطه به چنگیز خان مغول پادشاه مغول میرسید
وی از پادشاهان مغولیست که از سال 703 تا 716 هجری بر ایران و متصرفات مغول در اطراف ایران حکومت میکرد......
[/]

[="darkorchid"](که قبلا پیرو اجداد بت پرستش بود ... ولی بعد مذهب حنفی را پذیرفت و بعد تغییر داد و به مذهب شافعی رفت..)[/]
[="darkgreen"]یکی از روزها خاطر سلطان محمد مکدر شد و از روی ناراحتی و خشم یکی از زنانش را طلاق داد و در اندرون کاخ که کسی حاضر نبود رو به یکی از زنانش کرد و گفت : انت طلاق ثلثا. و زن را در یک مجلس 3 طلاقه کرد...
بعد از مدتی پشیمان شد و از دانشمندان اهل سنت که در دربار حضور داشتند سوال کرد:
حضرات فقها! ما در حال ناراحتی چنین کاری را کردیم این طلاق چگونه است؟
علما در جواب گفتند: جان شاه به سلامت باد! ان زن دیگر زن شما نیست و نمیتوانی رجوع کنی و یا دوباره او را عقد کنی! مگر اینکه شخص دیگری با او ازدواج کند و بعد طلاقش دهد و انگاه شاه وی را با عقد جدید به همسری خویش انتخاب کند
سلطان گفت: برای شما در هر مسئله اقوام مختلفی است ایا در این مساله فتوا و قول دیگری برخلاف این هست یا نه؟
[/]

[="darkorchid"]یکی از وزرا گفت: پیشنهادی دارم! و ان اینکه در حله فقیهی است فتوا میدهد به باطل بودن این طلاق!
دانشمندان سخن او را قطع کردند که : جسارت میشود! مذهب او باطل است او عقل ندارد و پیروانش بی خردند!!!سلطان گفت: مهلت بدهیدتا نزد من حاضرش کنند و نظرش را ببینم

[/]

[="red"]فقیهی که وزیر پیشنهاد میکرد علامه حلی بود...
[/]
[="darkgreen"]شاه دستور داد تا مجلسی را اماده کنند و از تمام دانشمندان مذاهب اهل سنت دعوت کرد تا در جلسه حضور یابند.....
مجلس اراسته شد و همه منتظر حضور علامه حلی بودند....
انتظار به پایان رسید و علامه با ارامش خاطر و بدون اعتنا به مجلس شاهانه وارد شد.کفشهایش را دراورده و در دست گرفت! و با گفتن سلام جلو رفت و کنار شاه نشست!
علما که این رفتار را از علامه دیدند رو به سلطان کردند و گفتند: مگر ما به حضور شاه نرساندیم که اینان عقلشان ضعیف است!
سلطان گفت بهتر است از خودش سبب این کارها را بپرسید

[/]

[="darkorchid"]انان رو به علامه حلی کردند و گفتند:
ـ چرا در پیشگاه سلطان به خاک نیفتادی؟ و خضوع و کرنش نکردی؟
علامه گفت: چون برای رسول خدا احدی رکوع نکرد و هرکس بر محضر مبارکش حاضر میشد بر او سلام میکرد و رکوع و سجود خصوص پروردگار است و برای غیر خدا جایز نیست
گفتند چرا در کنار شاه نشستی؟
گفت: چون غیر از انجا جای دیگر خالی نبود
گفتند: چرا کفشهایت را در دست گرفتی و این خلاف تربیت و ادب است؟

[/]

[="red"]گفت: ترسیدم از اینکه حنفی ها کفشهایم را بدزدند چنانکه ابو حنیفه کفشهای رسول خدا(ص) را دزدید![/]
[="purple"]دانشمندان حنفی اعتراض کردند و گفتند: چنین مطلبی صحت ندارد چون ابوحنیفه در زمان رسول خدا نبود بلکه صد سال بعد از وفات پیامبر متولد شده است.....[/]
[="red"]علامه گفت : ببخشید فراموش کردم شاید دزد کفشها رسول خدا شافعی بوده است![/]
[="purple"]شافعیان اعتراض کردند و گفتند: چنین چیزی صحت ندارد و تولد شافعی در روز وفات ابی حنیفه و پس از گذشت 200 سال از رحلت پیامبر بوده![/]
[="red"]علامه گفت : شاید دزد احمد ابن حنبل بوده است[/]
[="purple"]حنبلی ها به همان صورت اعتراض کردند [/]
[="red"]انگاه علامه رو به سلطان کرد و گفت: شنیدی اعتراف این مذاهب را که روسای مذاهب 4 گانه هیچ کدامشان در زمان رسول خدا(ص) نبوده اند [/]
شاه گفت : مگر احدی از روسای مذاهب 4 گانه در زمان پیامبر نبوده و پیروان ان نبودند؟
گفتند : نه
سپس علامه با عالمان سنی شروع به بحث و مناظره کرد و علامه انها را با دلایل محکم قانع کرد و سلطان نیز شیعه شد
و از ان پس به لقب" سلطان خدابنده" معروف شد

داستان به جاها خوبش رسیده بشینید بقیشو تعریف کنم.......یکی بود یکی نبود....:Nishkhand::Nishkhand:

ودقیقا از همان روز بود که مملکت ما شروع کرد به پیشرفت و حق طلبی و انسانیت و ........نه؟؟؟؟!

manmehdiam;221014 نوشت:
ودقیقا از همان روز بود که مملکت ما شروع کرد به پیشرفت و حق طلبی و انسانیت و ........نه؟؟؟؟!

متوجه نشدم ........درست........کمی بیشتر توضیح بدید ممنون میشم!

موضوع قفل شده است