على (علیه السلام)سرآمد عشاق عالم

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
على (علیه السلام)سرآمد عشاق عالم

و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضاه الله و الله رئوف بالعباد (بقره 207)
بر بام تپه‌اى کوتاه به بلنداى دماوند بلند لحظه‌اى درنگ کردن و عشق را همراه و همگام نه ممزوج و همنوا با آن عاشق يگانه مشاهده کردن، نه دشوار است که محال مى‌نمايد، و نه اين حقير بى‌بضاعت را يارا و طمع آن نيست که بر اين قله دست يابد بلکه بزرگان و فارسان پهنه عرفان نيز در اين عرصه مانده‌اند بلکه درمانده‌اند.
اما اين درياى عظيم را پشت کردن سزاوار نيست چه قطره‌اى از اين اقيانوس خود دريايى است مواج و فياض.
عشق کدام است و عاشق کيست و چه مى‌جويد؟
عشق يک رابطه‌ است که پيوند ميان عاشق و محبوب را برقرار کرده است. محبوب و معشوق آن هدف عالى و نقطه نورانى است که حيات عاشق را روح مى‌بخشد و زنده مى‌دارد و جهت مى‌دهد و عاشق همه چيزش را جان و مالش را، آبرو و عزت و ذلت خويش را در تقرب معشوق مى‌بيند و رضاى او. معشوق طنازى مى‌کند و عشوه مى‌نمايد و عاشق مى‌‌سوزد و مى‌سازد و با اين سوز و ساز زنده است واميدوار، خوش و سرمست است به توجه يار، گرچه توجه يار بيشتر زحمت و رنج باشد و در مقاطع حساس و بزنگاهها گوشه چشم و دست يارى تا عاشق بماند و عاشقى کند.
اما عشق علي(ع) اين عاشق واله، حقيقت محض است و جمال مطلق. آرى على سرآمد عشاق است. چه معشوق او گوهرى است بى‌همتا و على با چشم زيبانگر خويش يارى را نشانه رفته است که جان جانان است و جمال و جلال و حسن و صفا و همه و همه خوبيها.
لذا على عليه‌السلام بى‌هيچ ترديد جان خويش را در راه محبوب فدا مى‌کند و خداى شاکر در قرآن کريمش اين فداکارى را چه زيبا ترسيم مى‌نمايد:
“و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء‌ مرضاه الله و الله رئوف بالعباد”.
از ميان انسانها عاشقى يافت مى‌شود که جان خويش را مى‌فروشد تا رضاى معبود را به‌دست آورد. على عليه‌السلام به معبود خويش عشق مى‌ورزد و اين عاشقى به غايت صادقانه است و خالصانه و در عين حال عالمانه و عارفانه. خدايش را دوست دارد و او را بندگى و عبادت مى‌کند و در همان حال مخلوق بينواى او را مى‌نوزاد و خداوند متعال نيز اين عمل او رادر آيه 55 سوره مائده چنين وصف مى‌کند:
“انما وليکم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاه و يوتون الزکاه و هم راکعون.”
آرى على عليه‌السلام ولى و مولاى مومنين معرفى مى‌شود و در رديف خدا و پيامبر صلى‌الله عليه و آله مذکور مى‌افتد که ولى شما فقط خداست و پيامبرش(ص) و مومنين. کدام مومنين؟
او که نماز برپا مى‌کند و در حال رکوع زکات مى‌دهد. توجه فرماييد که الذين در اين آيه صفت “الذين آمنوا” است و موصوف را تخصيص مى‌دهد و تکليف را روشن مى‌کند.
پس على عليه‌السلام شهيد بود در حالى که زندگى مى‌کرد او زکات مى‌داد ودر راه خدا مى‌بخشيد در حالى که خاشعانه و خالصانه مشغول عبادت‌بود وديگر اين عاشق دلباخته جمال مطلق فرزند و عيال را دريغ نداشت. او از ابتدا فاطمه‌اش را، حسن وحسين خويش را براى قربانى شدن آماده داشت. اگر حسين بن على عليهما السلام فديه عظيم و قربانى بزرگ نباشد، کدام پدر لايق اين فداکارى است و فرزند کدامين والدين چنين استحقاقى را پيدا مى‌کند؟
به زندگانى مولا برگرديم. جنگها و غزوات را يکى پس از ديگرى مشاهده کنيم.
در جنگ احد آنگاه که بزرگان و قهرمانان به نداى عقل و منطق و محاسبات معمول ميدان را تهى کردند و در پى يافتن راه چاره بودند، على عليه السلام همچون پروانه گرد وجود پيامبر مى‌چرخيد و از جان شيرين او و از دين حنيف او حمايت مى‌کرد و بى‌هيچ شک و ترديد زخمهاى فراوانى را به جان خريد. على عليه‌السلام را در جنگ خندق بايد نظاره کرد.
اين پهلوان نامى که در نظر تحليل‌گران جنگ با هزار رزمنده برابرى مى‌کند، عمروبن عبدود است و از خندق گذشته و مبارز مى‌طلبد. دليران جنگ ديده و قهرمانان آزموده سر در گريبان گرفته‌اند و دل رويارويى ندارند. فرياد عمرو بلند است و رجز مى‌خواند و در اين ميان نداى پيامبر گرامى اسلام صلى‌الله عليه و آله و سلم مسلمانان را تحريض مى‌کند که برخيزيد و گامى فرا پيش نهيد. اما چند بار على عليه‌السلام داوطلب است و فقط اوست که قدم پيش مى‌نهد نه از آن بابت که زور بازوى خويش را برآورد کرده است و اين‌گونه محاسبات، نه، آنچه او را پيش مى‌برد عشق است و دلباختگي. او سر از پا نمى‌شناسد. او رضاى يار را مى‌طلبد با هرچه بضاعت دارد و دلبر است که در اين مقطع او را در مى‌يابد و دستگيرى مى‌کند.
لذاست که در هنگامه فرود عمرو و فرا رفته غبار و خاک تعجب و حيرت برهر دو سپاه حکمفرماست. آري! آنچه مى‌برد و پيش مى‌برد عشق است و عشق.
اينک در صحنه سخن و توصيف، على عليه‌السلام را ببينيد که چگونه با خداى خويش سخن مى‌گويد و چگونه او را مى‌ستايد:
الهى کفى بى‌عزا ان اکون لک عبدا و کفى بى فخرا ان تکون لى ربا و انت کما احب
خدايا! چه عزتى از اين برتر که عبد تو باشم و کدام فخر از اين برتر که تو مالک و خدايم باشي، خدايا تو آن‌گونه‌اى که من دوست دارم.
آن سخن کز دل برآيد لاجرم بر دل نشيند. عجب سخنان عاشقانه‌اي.
اين هم غزل است. غزل عاشقانه با معشوق. مناجات منظوم امام ما:
لک الحمد ذوالجود والمجد و العلي
تبارکت تعطى من تشاء و تمنع
الهى وخلاقى و حرزى و موئلي
اليک لدى الاعسار و اليسر افزع
محبوب من! حمد و ستايش مخصوص توست. اى کريم و بزرگوار و بلندمرتبه! تبارکت! به هرکس بخواهى مى‌بخشى و هرکه را بخواهى محروم مى‌کني. خداى من! خالق من، اى حافظ و پناه من در سختى و راحتى تو را مى‌خوانم.
کدام عاشقى چنين زمزمه‌اى مى‌تواند کرد جز على عليه‌السلام.
الهى لئن عذبتنى الف حجه
فحبل رجايى منک لايتقطع
خداى من! اگرهزار سال مرا را عذاب کني، رشته اميدم به تو گسسته نمى‌شود.
آري! عشق خالصانه اين است. هدف را مى‌نگرد، اميدوار است و عذاب و سختى را به حساب نمى‌آورد.
الهى حليف الحب فى الليل ساهر
يناجى و يدعوا و المغفل يهجع
خداى من! وابسته به عشق، شب تا به صبح بيدارى مى‌کشد و زمزمه مى‌کند و مناجات اما غافل و بى‌خبر در خواب است.
بيدارى على عليه‌السلام را علت‌يابى کن و علت را از زبان صادق راستين بشنو.
او است که مى‌گويد علت تعبد و تهجد و دعايش، عشق است و عشق.
دعاى کميل امام عليه‌السلام را نظر مى‌کنيم تا بدانيم او از خدا چه مى‌خواهد.
واسئلک بجودک ان تدنينى من قربک و ان توزعنى شکرک و ان تلهمنى ذکرک
خداى من! از تو مى‌خواهم به حق جود و کرمت مرا به خويش نزديک کنى و به شکرگزاريت موفقم دارى و ياد خويش را به من الهام کني.
آري! عاشق از معشوق و محبوب عشق بيشتر طلب مى‌کند و ياد وتوجه و شکر نعمتها و خوبيها و زيبايى‌ها.
ديگر مردم را بنگر که از خدا چه مى‌خواهند. دنيا را، بهشت را و رهايى از جهنم را، ولى على عليه‌السلام اين سرآمد عاشقان خدا را مى‌خواهد، باز هم دعاى کميل رابنگر:
(فهبنى يا الهى و سيدى و مولاى و ربى صبرت على عذابک فکيف اصبر على فراقک و هبنى صبرت على حر نارک فکيف اصبر الى النظر على کرامتک)
خداى من، آقاى من، مولاى من ومالک من، اگر فرضا بر عذابت صبر کردم چگونه فراقت راتحمل کنم و برفرض که داغى آتشت را تحمل نمودم، نظر به کرامتت رادر اين حال چگونه تحمل نمايم.
اين گفتار على عليه‌السلام گفتار کسى است که جهنم و عذاب را مى‌شناسد و سختى و مشقت آن را مى‌داند چه هم اوست که عرضه مى‌دارد:
(فکيف احتمالى لبلاء الآخره و جليل وقوع المکاره فيها و هو بلاء...)و هذا مالا تقوم له السموات والارض)
چگونه بلا و سختى آخرت را تحمل کنم وآن سختى و فشارهاى بزرگ آن را و آن بلايى است که آسمان‌ها و زمين تاب تحمل آن را ندارد.
آري، جذبه عشق علي(ع) به خالق هستى و معشوق مطلق است که عذاب جهنم را در مقام مقايسه قابل تحمل جلوه مى‌دهد.
خداى على هم اين عشق را که عشق خاص است مى‌شناسد و او را به نعمت‌هاى ويژه متنعم مى‌فرمايد. قصه را از زبان شاعر حماسي، عبدالمسيح انطاکى مى‌شنويم.
“فى رحبه الکعبه الزهرا قد انبثقت
انوار طفل و ضاءت فى مغانيها
نور طفلى در فضاى کعبه نورانى درخشيدن گرفت
اما الوليد فلاقى الارض مبتسما
فما رغا رهبا ما کان حاشيها
مولود کبعه زمين را با تبسم ملاقات کرد و همچون ساير اطفال در اولين برخورد گريه سر نداد.
سم ابوطالب و افى جليلته
و طفلها و انثنى صفوا يحاليها
آنگاه ابوطالب همسر خويش و فرزند وى را استقبال کرد و بامهربانى و تواضع از وى احوالپرسى کرد.
و قالب الام يا بشرى بحيدره
بشرى اباطالب و افيت اسديها
اجابها بل على اننى لارا
ه بالغا ذروه العليا و راقيها
مادر مژده مى‌دهد که پسرى است به نام حيدر و سالم وکامل به دنيا آمده است اما پدر نام او را على مى‌نامد و همان دم اعلام مى‌کند که نشانه‌هاى علو و بلندمرتبگى در چهره وى هويداست.
آرى خداوند به على توجه خاص دارد و اين عنايت را در زبان و زبان حال اطرافيان ظاهر مى‌سازد. اما پس از نظر به مکان ولادت مولا سال ولادت او را مى‌نگريم.
و عام مولوده العالم الذى بدات
بشائر الوحى تاتى من اعاليها
فيه الحجاره و الاشجار قد هتقت
للمصطفى و هو رائيها و صاغيها
سال ولادت علي(ع) سالى است که نشانه‌هاى وحى بر پيامبر آغاز مى‌شود و در همين سال است که سنگ و درخت با پيامبر سخن مى‌گويد و آن حضرت آنان را مى‌بيند و سخن آنها را مى‌شنود. عجب سال مبارکي، عزلت پيامبر از مردم وانس او با غار حراء از همين سال آغاز مى‌شود.
على عاشق خداى خويش است و به بهترين بنده و برگزيده او هم عشق مى‌ورزد و همراهى ومصاحبت او را افتخار خويش مى‌داند.
اين مضمون بخشى از خطبه مولا علي(ع) است پس از جنگ با خوارج نهروان و البته در خصوص رابطه او با رسول خدا:
(و ان منزلتى منه مخصصه
ما فى الخلائق طرا من يدانيها)
علي(ع) افتخار مى‌کند که نزد پيامبر جايگاه ويژه دارد و هيچ‌کس نزديکتر از او به پيامبر نيست.
(نعم فقت کنت اثوى حجره و انا
طفل ولى عطفه الاشفاق يبديها)
از کودکى در خانه او بودم و او با مهربانى به من توجه و التفات مى‌کرد.
(و کان يمضغ لى فوه الطعام حن
وا و المضاغه لى بالرفق يعطيها)
پيامبر از سر مهربانى غذا را در دهان خويش مى‌جويد و با آرامش به من مى‌داد تا استفاده کنم.
(و هو الرسول الذى قد کان يصحبه
من الملائکه الاطهار ساميها)
در حالى که او پيامبر خدا بود و بزرگترين و عالى‌ترين ملائکه خدا همراهان او بودند.
عشق على عشق توام با عرفان است. او خدا را مى‌شناسد و با وحى آشناست و اوست که به اين مضمون مى‌فرمايد:
(ارى ضيا الوحى مع نور الرساله في
اشعه جل رب العرش مسنيها)
نور وحى را همراه نور رسالت در اشعه‌اى مى‌بينم که خداى عرش آن را برافروخته است.
(اشم ثم عبيرا للنوبه فوا
حا و نفحتها قد ضاع مقديها)
اينجا بوى خوش نبوت را که در حال انتشار است مى‌بويم و آن نبوتى است که بوى آن منتشر شد.
(و قد سمعت باذنى رنه و مثا
نى الوحى جبرئيل للهادى يوديها)
در حالى که جبرئيل آيات وحى را به پيامبر ابلاغ مى‌کرد صداى آهى شنيدم.
(فقلت رنه من ذى يا محمد حت
ى قد دوى اليوم فى اذنى داويها)
پرسيدم اى محمد اين آه کيست که به گوش مى‌رسد.
اينک به کلام مولا در نهج‌البلاغه رجوع مى‌کنيم و ادامه را از آن منبع نورانى پى مى‌گيريم:
(فقلت يا رسول‌الله ما هذه الرنه. قال:‌هذا الشيطان قد ايس من عبادته، انک تسمع ما اسمع و ترى ما ارى الا انک لست بنبى و لکنک لوزير و انک على خير)
علي(ع) مى‌فرمايد: اى رسول خدااين آه چيست؟ فرمود:‌اين شيطان است که از عبادتش نوميد شده است، اى على تو آنچه را من مى‌شنوم مى‌شنوى وآنچه را من مى‌بينيم مى‌بينى فقط تو پيامبر نيستى بلکه وزيرى و کار تو به خير وصلاح است.
آرى اين است عاقبت عاشقى که معشوق خويش را به حق يافته است و در راه او هيچ نمى‌شناسد.
منابع:
1- قرآن کريم
2- نهج‌البلاغه على عليه‌السلام
3- المصباح المنير
4- مفاتيح الجنان
5- ملحمه الامام على عليه‌السلام