توطئه معاویه در شهادت امام حسن علیه السلام

تب‌های اولیه

2 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
توطئه معاویه در شهادت امام حسن علیه السلام

توطئه معاویه در شهادت امام حسن علیه السلام
چون كار صلح ميان امام حسن (عليه السّلام) و معاويه به پايان رسيد آن حضرت به مدينه رفت و در حالى كه خشم خود را فرو مى‏نشاند و خانه‏نشين گشته و منتظر امر خداى عز و جل بود .از آن سو ده سال كه از خلافت معاويه گذشت تصميم گرفت براى پسرش يزيد از مردم بيعت بگيرد، پس در پنهانى كسى را بنزد جعدةدختر اشعث بن قيس كه همسر امام حسن (عليه السّلام) بود فرستاد كه او را وادار به زهر دادن امام (عليه السّلام) كند و به عهده گرفت او را به همسرى پسرش يزيد در آورد و صد هزار درهم پول براى او فرستاد (كه اين جنايت را انجام دهد) جعدة آن حضرت را زهر خورانيد، و چهل روز آن جناب بيمار بود و در ماه صفر سال پنجاه هجرى از دنيا رفت، و در آن زمان چهل و هشت سال از عمر شريفش گذشته بود، و مدت خلافتش ده سال طول كشيد، و كار غسل و كفن كردنش را برادر آن حضرت و وصيش امام حسین(عليه السّلام) انجام داد و او را در كنار قبر جده‏اش فاطمه بنت اسد (مادر امير المؤمنين عليه السّلام) در بقيع دفن كرد.
از جمله رواياتى كه در سبب شهادت امام حسن عليه السّلام وتوطئه معاویه رسيده، روايتى است كه اسماعيل بن مهران از مغيرة نقل کرده كه گفت: معاويه شخصی را به نزد جعدة دختر اشعث بن قيس فرستاد كه من تو را به همسرى پسرم يزيد درخواهم آورد بشرط آنكه تو حسن را زهر دهى، و صد هزار درهم نيز براى او فرستاد، و آن زن اين كار را كرد و حسن عليه السّلام را زهر داد، و معاويه پول را به او داد ولى به همسرى يزيد او را درنياورد، پس مردى از خاندان طلحه او را (پس از امام حسن عليه السّلام) بزنى گرفت و فرزندانى براى او آورد، و هر گاه ميان آن فرزندان و ميان ساير قبائل قريش سخنى و گفتگوئى می شد، قريش آنان را سرزنش ميكردند و بآنان مي گفتند: اى پسران آن زنى كه شوهران را زهر ميخوراند.

ارشاد-ترجمه رسولى محلاتى ،ج‏2،ص:12 و 13 با تلخیص و اضافات

چون وفات امام حسن (عليه السّلام) نزدیک شد حسين (عليه السّلام) را فراخواند و فرمود: اى برادر هنگام جدائى من رسيده و من به خداى خود ملحق خواهم شد، و مرا زهر خورانيده‏اند و من خود مى‏شناسم آن كس كه مرا مسموم ساخته و مي دانم از كجا اين خيانت سرچشمه گرفته ، و خود در پيشگاه خداى عز و جل با او به مخاصمه‏ و داورى خواهم رفت، ترا بدان حقى كه من بر تو دارم سوگند مي دهم مبادا سخنى در اين باره بزبان آرى، و چشم به راه آنچه خدا در باره من پيش آورد باش، و چون من از دنيا رفتم چشم مرا بپوشان و مرا غسل ده و كفن نما، و بر تابوتم بنه و بسوى قبر جدم رسول خدا (صلی الله وعلیه وآله) ببر تا ديدارى با او تازه كنم، سپس به سوى قبر جده‏ام فاطمه بنت اسد ببر و در آنجا دفنم كن، و زود است بدانى اى برادر كه مردم گمان كنند شما ميخواهيد مرا كنار رسول خدا (صلی الله وعلیه وآله) بخاك بسپاريد، پس در اين باره گرد آيند و از شما جلوگيرى كنند، ترا به خدا سوگند دهم مبادا در باره من به اندازه شيشه حجامتى خون ريخته شود.
سپس در باره خاندان و فرزندان و آنچه از او بجاى ماند، و به آنچه پدرش امير المؤمنين (عليه السّلام) هنگام جانشينيش وصيت كرده بود همه را بآن حضرت عليه السّلام وصيت كرد، و شايستگى او را بجانشينى خود بمردم رساند، و شيعيان خود را بجانشينى آن حضرت راهنمائى فرمود و او را نشانه براى آنان پس از خود قرار داد.
و چون امام مجتبی(عليه السّلام)از دنيا برفت امام حسين (عليه السّلام)او را غسل داده كفن كرد، و آن حضرت را بر تابوتى نهاده برداشتند، مروان (كه حاكم مدينه بود) با دستيارانش از بنى اميه به يقين پنداشتند كه بنى هاشم مى‏خواهند او را نزد رسول خدا (صلی الله وعلیه وآله) دفن كنند، پس گرد هم آمدند و لباس جنگ به تن كردند، و چون حسين (عليه السّلام)جنازه امام را بسوى قبر جدش رسول خدا برد ، آنان با گروه خود بروى بنى هاشم در آمدند و عايشه نيز كه بر استرى سوار بود با ايشان پيوست و مى‏گفت: مرا با شما چه كار! ميخواهيد كسى را كه من دوست ندارم به خانه من درآريد؟ و مروان فرياد مي زد: آيا عثمان در دورترين جاى مدينه دفن شود و حسن(عليه السّلام) با پيغمبر (صلی الله وعلیه وآله) به خاك سپرده شود؟ تا من شمشير بدست دارم هرگز اين كار نخواهد شد! نزديك بود فتنه جنگ ميان بنى هاشم و بنى اميه در گير شود، ابن عباس جلوى مروان آمده گفت: اى مروان از آنجا كه آمده‏اى باز گرد زيرا ما نمى‏خواهيم بزرگ خود را كنار رسول خدا به خاك بسپاريم، بلكه ميخواهيم به وسيله زيارت او ديدارى تازه كند سپس او را به نزد جده‏اش فاطمه (بنت اسد) ببريم و چنانچه خود او وصيت كرده او را در آنجا به خاك بسپاريم، و اگر خود او وصيت كرده بود با پيغمبر (صلی الله وعلیه وآله) دفنش كنيم هر آينه مي دانستى كه تو ناتوان‏تر از آنى كه ما را از اين كار جلوگيرى كنى، لكن خود آن حضرت عليه السّلام داناتر به خدا و پيغمبر و نگهدارى حرمت قبر جدش بوده از اينكه خرابى در آن پدید آيد، چنانکه اين كار را ديگرى جز او كرد و بدون اذن آن حضرت (صلی الله وعلیه وآله) به خانه او درآمد، سپس ابن عباس رو به عايشه كرده گفت: اين چه رسوائى است اى عايشه! روزى بر استر، و روزى بر شتر! ميخواهى نور خدا را خاموش كنى و با دوستان خدا بجنگى، بازگرد كه از آنچه مي ترسى به دلخواه تو شده، و بدان چه دوست دارى رسيده‏اى و خداوند انتقام اين خاندان را بگيرد و گر چه پس از گذشت زمانى دراز باشد.
امام حسين (عليه السّلام) نيز فرمود: بخدا اگر سفارش حسن عليه السّلام نبود كه خونها ريخته نشود، و باندازه شيشه حجامتى خون بخاطر او نريزد هر آينه مي دانستيد چگونه شمشيرهاى خدا جاى خود را از شما ميگرفت، اينكه شما پيمانهاى ميان ما و خود را شكستيد، و آنچه ما براى خود با شما شرط كرديم تباه ساختيد، و (پس از اين سخنان) حسن (عليه السّلام) را آورده و در بقيع نزد قبر جده‏اش فاطمه دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف به خاك سپردند.
ارشاد-ترجمه رسولى محلاتى ،ج‏2،ص:13 -16 با تلخیص و اضافات

موضوع قفل شده است